عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


لینگ کانال تلگرام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 18 آذر 1396

.:

https://t.me/joinchat/AAAAAEbJ0AotvcjAly3lIA


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انواع ساتور و تبر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 18 آذر 1396

به کانل تلگرامم ب پیوندید و انواع تولیدات را مشاهده کنید


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
انواع ساتور و تبر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 18 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ساتور
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 18 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آدرس کانال تلگرام آهنگری سنتی عباسیان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396

https://t.me/ahangarysonaty_soltanali

شماره تلگرام 09385328496

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محصولات تولیدی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محصولات تولیدی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1396

محصولات تولیدی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تولیدات آهنگری عباسیان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 13 آذر 1395


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تولیدات آهنگری عباسیان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 13 آذر 1395


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تولیدات آهنگری عباسیان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 13 آذر 1395


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تولیدات آهنگری عباسیان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 13 آذر 1395


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تولیدات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 13 آذر 1395

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تولیدات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 13 آذر 1395

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محصولات تولیدی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 31 شهريور 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توبه بشر حافى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 20 شهريور 1395

توبه بشر حافى  

بشر حافى يكى از اشراف زادگان بود كه شبانه روز به عياشى و فسق و فجور اشتغال داشت . خانه اش مركز عيش و نوش و رقص و غنا و فساد بود كه صداى آن از بيرون شنيده مى شد. روزى از روزها كه در خانه اش محفل و مجلس گناه برپا بود، كنيزش با ظرف خاكروبه ، درب منزل آمد تا آن را خالى كند كه در اين هنگام حضرت موسى ابن جعفر(ع ) از درب آن خانه عبور كرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسيد. از كنيز پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز جواب داد: البته كه آزاد و آقا است . امام (ع ) فرمود: راست گفتى ؛ زيرا اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد و اين چنين در معصيت گستاخ نمى شد. كنيز به داخل منزل برگشت .
بشر كه بر سفره شراب نشسته بود از كنيز پرسيد: چرا دير آمدى ؟ كنيز داستان سؤ ال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل كرد. بشر پرسيد: آن مرد در نهايت چه گفت ؟ كنيز جواب داد: آخرين سخن آن مرد اين بود: راست گفتى ، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مى دانست ) از مولاى خود مى ترسيد و در معصيت اين چنين گستاخ نبود.
سخن كوتاه حضرت موسى بن جعفر(ع ) همانند تير بر دل او نشست و مانند جرقه آتشى قلبش را نورانى و دگرگون ساخت . سفره شراب را ترك كرد و با پاى برهنه بيرون دويد تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش ‍ را به موسى بن جعفر(ع ) رسانيد و عرض كرد: آقاى من ! از خدا و از شما معذرت مى خواهم . آرى من بنده خدا بوده و هستم ، ليكن بندگى خودم را فراموش كرده بودم . بدين جهت ، چنين گستاخانه معصيت مى كردم . ولى اكنون به بندگى خود پى بردم و از اعمال گذشته ام توبه مى كنم . آيا توبه ام قبول است ؟ حضرت فرمود: آرى خدا توبه ات را قبول مى كند. از گناهان خود خارج شو و معصيت رابراى هميشه ترك كن .
آرى بشر حافى توبه كرد و در سلك عابدان و زاهدان و اولياى خدا در آمد و به شكرانه اين نعمت ، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مى رفت .(29)
طبيب مسلمان شد يا نه ؟
وقتى بشر حافى مريض شد؛ همان مرضى كه بر اثر آن فوت كرد. دوستان و اطرافيانش در كنار بالينش جمع شده ، گفتند: بايد ادرارت را به طيب نشان دهيم تا راهى براى علاج بيابد.
گفت : من در پيشگاه طبيبم ، هر چه بخواهد با من مى كند.
گفتند: اين كار بايد حتما انجام شود.
گفت : مرا رها كنيد، طبيب واقعى مريضم كرده است .
دوستان بشر اصرار ورزيده ، گفتند: طبيبى است نصرانى كه بسيار حاذق و ماهر است . بشر وقتى ديد كه دست بردار نيستند به خواهرش گفت :
فردا صبح ادرارم را براى آزمايش به آنها بده .
فردا كه ادرارش را پيش طبيب بردند، نگاهى به آن كرد و گفت : حركت دهيد، حركت دادند، گفت : بر زمين بگذاريد، گذاردند سپس گفت : حركت دهيد، دستور داد تا سه مرتبه اين كار را كردند. يكى از آنها گفت :
در مهارت تو بيش از اين شنيده بوديم كه سرعت تشخيص دارى ، ولى حالا مى بينيم چند مرتبه حركت مى دهى و به زمين مى گذارى ؟!
طبيب گفت : به خدا سوگند در مرتبه اوّل فهميدم ولى از تعجّب ، عمل را تكرار مى كنم ، اگر اين ادرار از نصرانى است متعلق به راهبى است كه از خوف خدا كبدش فرسوده شده و اگر از مسلمان است ، قطعا از بشر حافى مى باشد.
گفتند: همانطور كه تشخيص دادى از بشر است . همين كه طبيب نصرانى اين حرف را شنيد، مقراضى (قيچى ) گرفت و زنار خود را پاره كرد و گفت :
اءشهد ان لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله
رفقاى بشر با عجله پيش او آمدند تا بشارت اسلام آوردن طبيب را به او بدهند، همين كه چشمش به آنها افتاد گفت : طبيب اسلام آورد يا نه ؟ جواب دادند: آرى . ولى تو از كجا خبردار شدى ؟ گفت : وقتى شما رفتيد، مرا خواب گرفت . در عالم خواب يك نفر به من گفت : به بركت آبى كه براى طبيب فرستادى آن مرد مسلمان شد و ساعتى نگذشت كه بشر از دنيا رفت .(30)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جريان اسلام آوردن فخرالاسلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 20 شهريور 1395

جريان اسلام آوردن فخرالاسلام  

وى در يك خانواده مسيحى ساكن كليساى كندى شهر اروميه ديده به جهان گشود. در سلك روحانيت كليساى نسطوريها آسوريها در آمد و در خدمت رآبى يوحناى بكير، يوحناى جان و رآبى عار، به كسب دانش پرداخت و مدرسه عالى آسوريها را به پايان رساند و مردى دانشمند و قسيس عالى مقام گرديد، سپس به واتيكان سفر كرد تا اطلاعات مذهبى خود را كاملتر گرداند. در آنجا به خدمت قسيسها و مطرانهاى والامقامى ، مانند رآبى تالو كوركز رسيد و چون در واتيكان درس خواند، عقائد كاتوليكى در او اثر گذاشت .
در پيشامدى حقيقت را از زبان قسيس بزرگى شنيد و به حقانيت اسلام پى برد. از محضرش رخصت گرفته به اروميه بازگشت و در محضر مرحوم حاج ميرزا حسن مجتهد، دين حنيف اسلام را با جان و دل پذيرفت و به مذهب تشيع شرفياب گرديد و به نام شيخ محمد صادق ناميده شد. بهتر است تفصيل واقعه را از زبان خودش بشنويم :
پدر و اجدادم از قسيسين بزرگ نصارى بود و ولادتم در كليساى (20) اروميه واقع گرديده است و نزد عظماى قسيس و علما و معلمين نصارى در ايام جاهليت تحصيل نمودم (از آن جمله رآبى يوحناى بكير و قسيس يوحناى جان و رآبى عار و غير ايشان از معلمين و معلمات فرقه پروتستنت و از معلمين و فرقه كاتلك رآبى تالو و قسيس كوركز و غير ايشان از معلمين و معلمات و تاركات الدنيا) در سن دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و از علمى به مرتبه قسيست رسيدم و در اواخر ايام تحصيل ، بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم ، بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان (زير پاگذاشتن و ردّ شدن ) خدمت يكى از قسيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيدم كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شاءن و مرتبت بودند و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملت خود داشت و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيت سؤ الات دينيّه خود را از قسيس مزبور مى نمودند و به مصاحبت سؤ الات هداياى نفيسه بسيار از نقد و جنس براى قسيس مذكور ارسال مى داشتند و ميل و رغبت مى نمودند در تبرك از او و قبولى او هداياى ايشان را و از اين جهت تشّرف مى نمودند و غير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز نداشت . هر روز در مجلس درس او قريب به چهارصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از بنات (دختران ) كليسا كه تاركات الدنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف (گوشه نشين براى عبادت ) بودند جمعيت كثيرى در مجلس درس ازدحام مى نمودند و اينها را به اصطلاح نصارى ربّانتا مى گويند .
وليكن از ميان جميع تلامذه ، با اين حقير الفت و محبت مخصوصى داشتند و كليدهاى خانه و خزانه هاى مال و اموال خود رابه حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود مگر يك كليد خانه كوچكى را كه به منزله صندوق خانه بود و حقير خيال مى نمودم كه آنجا خزانه اموال قسيس است و از اين جهت با خود مى گفتم قسيس از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم ترك الدنيا للدنيا (21) و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف (زينتهاى ظاهرى ) دنياست پس مدتى در ملازمت قسيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارى بوديم تا اين كه سن حقير به هفده و هجده رسيد.
در اين بين روزى قسيس را عارضه اى روى داد و مريض شد و از مجلس درس تخلف نمود. به حقير گفت : اى فرزند روحانى تلامذه را بگوى كه من امروز حالت تدريس ندارم .
فارقليطا
حقير از نزد قسيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى نمايند، بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معناى لفظ فارقليطا در (زبان ) سريانى و پيركلوطوس در (زبان ) يونانى كه يوحنّا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در بابهاى 14، 15، 16، از جناب عيسى (ع ) نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: بعد از من فارقليطا خواهد آمد
پس از گفتگوى ايشان در اين باب بزرگ ، جدال ايشان به طول انجاميد، صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب راءى على حده داشت و بدون تحصيل فايده ، از اين مساءله منصرف گرديده و متفرق گشتند. پس ‍ حقير نيز نزد قسيس مراجعت نمودم . قسيس گفت : فرزند روحانى ! امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتگويى داشتيد؟ حقير اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقليطا از براى او تقرير بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم : مختار فلان مفّسر و قاضى را اختيار كردم . قسيس گفت : تقصير نكرده اى ليكن حق واقع ، خلاف همه اين اقوال است ؛ زيرا كه معنا و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمى دانند مگر راسخان در علم ، از آنها نيز اندك . پس حقير خود را به قدمهاى شيخ مدرّس انداخته و گفتم : اى پدر روحانى ، تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير از اوائل عمر تاكنون در تحصيل علم كمال انقطاع (اميد) و سعى را دارم و داراى كمال تعّصب و تديّن در نصرانيّت هستم به جز در اوقات صلوة و وعظ، تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم ، پس چه مى شود اگر شما احسانى نماييد و معناى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟ شيخ مدرّس به شدت گريست و گفت : اى فرزند روحانى والله تو اعزّ ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم اگر چه در تحصيل معناى اين اسم شريف ، فايده بزرگى است وليكن به مجرد انتشار معناى اين اسم ، متابعان مسيح ، من و تو را خواهند كشت ، مگر اينكه عهد نمايى در حال حيات و ممات من ، اين معنا را اظهار نكنى ؛ يعنى اسم مرا نبرى ؛ زيرا كه موجب صدمه كلى است ، در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعانم و دور نيست كه اگر بدانند اين معنا از من بروز كرده است ، قبر مرا بشكافند و مرا آتش بزنند، پس اين حقير قسم ياد نمودم كه :
والله العلى العظيم ، به خداى قاهر، غالب ، مهلك ، مدرك ، منتقم و به حق انجيل و عيسى و مريم و به حق تمامى انبياء و صلحا و به حق جميع كتابهاى منزّله از جانب خدا و به حق قديسين و قديسات ، من هرگز افشاى راز شما را نخواهم كرد نه در حال حيات و نه بعد از ممات . پس از اطمينان گفت : اى فرزند روحانى اين اسم از اسمهاى مبارك پيامبر مسلمانان مى باشد و به معناى احمد و محمد است .
آنگاه كليد آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز كن و فلان كتاب را نزد من بياور، حقير چنين كردم و كتابها را نزد ايشان آوردم . اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت با قلم ، بر پوست نوشته شده بود و در آن دو كتاب لفظ فارقليطا را به معناى احمد و محمد ترجمه نموده بودند! بعد گفت : اى فرزند روحانى بدان كه علما و مفسرين و مترجمين مسيحيّت قبل از ظهور حضرت محمد - ص - اختلافى نداشتند كه به معناى احمد و محمد است ، بعد از ظهور آن جناب ، قسيسين و خلفا تمامى تفاسير و كتب لغت و ترجمه ها را از براى بقاى رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيايى و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانيه ، تحريف و خراب نمودند و معناى ديگرى از براى اين اسم شريف اختراع كردند كه آن معنا اصلا و قطعا مقصود صاحب انجيل نبوده و نيست . از سبك و ترتيب آياتى كه در اين انجيل موجوده حاليه است ، اين معنا در كمال سهولت و آسانى معلوم مى گردد كه وكالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى منظور صاحب انجيل شريف نبوده و روح نازل در يوم الدّار(22) نيز منظورنبوده ؛ زيرا كه جناب عيسى آمدن فارقليطا را مشروط و مقيد مى نمايد به رفتن خود و مى فرمايد: تا من نروم فارقليطا نخواهد آمد(23) زيرا كه اجتماع دو نبى مستقل صاحب شريعت عامّه در زمان واحد جايز نيست ! به خلاف روح نازل در يوم الّدار كه مقصود از آن روح القدس است كه او با بودن جناب عيسى و حواريون از براى آن جناب و حواريون نازل شده بود.
مگر فراموش كرده قول صاحب انجيل اوّل را در باب سوم از انجيل خود كه مى گويد: همانكه عيسى (ع ) بعد از تعميد يافتن از يحياى تعميد دهنده از نهراردن بيرون آمد، روح القدس به صورت كبوتر بر آن جناب نازل شد(24) و همچنين با بودن خود جناب عيسى روح القدس از براى دوازده شاگرد(25) نازل شده بود، چنانكه صاحب انجيل اول در باب دهم از انجيل خود تصريح نموده است : جناب عيسى هنگامى كه دوازده شاگرد را به بلاد اسرائيليه مى فرستاد، ايشان را بر اخراج ارواح پليده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوت داد، مقصود از اين قوه ، قوه روحانيت نه قوه جسمانى زيرا كه از قوه جسمانى اين كارها صورت نمى بندد! و قوه روحانى عبارت از تاءييد روح القدس است . و در آيه 20 از باب مذكور جناب عيسى خطاب به دوازده شاگرد مى فرمايد: زيرا گوينده شما نيستيد بلكه روح پدر شما در شما گوياست و مقصود از روح پدر شما، همان روح القدس است و همچنين صاحب انجيل سيّم تصريح مى نمايد در باب نهم از انجيل خود: پس دوازده شاگرد خود را طلبيده به ايشان قدرت و اقتدار بر جميع ديوها و شفا دادن امراض عطا فرمود. و همچنين در باب دهم از صاحب انجيل سوم گويد: درباره آن هفتاد شاگردى كه جناب عيسى آنها را جفت فرستاد ايشان مؤ يد به روح القدس ‍ بودند و در آيه 17 مى فرمايد: للّه للّه آن هفتاد نفر با خرمى برگشتند و گفتند: اى خداوند! ديوها هم به اسم تو اطاعت ما مى كنند پس نزول روح مشروط به رفتن مسيح نبود . اگر منظور و مقصود از فارقليطا روح القدس ‍ بود، اين كلام از جناب مسيح غلط و فضول و لغو خواهد بود، شاءن مرد حكيم نيست كه به كلام لغو و فضول تكلم نمايد تا چه رسد به نبى صاحب الشاءن و رفيع المنزله ؛ مانند جناب عيسى ، پس منظور و مقصودى از لفظ فارقليطا نيست مگر احمد و محمد و معناى اين لفظ همين است و بس .
حقير گفتم : شما در باب دين نصارى چه مى گوييد؟ گفت : اى فرزند روحانى ، دين نصارى منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمد - ص - و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود، من گفتم : در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مؤ دّى الى الله كدام است ؟ گفت طريقه نجات و صراط مستقيم مؤ دى الى الله منحصر است در متابعت محمد - ص - گفتم : آيا متابعين آن جناب از اهل نجاتند؟ گفت : اى والله ، اى والله ، اى والله ؛ آرى بخدا، آرى بخدا، آرى بخدا .
چرا اسلام نمى پذيريد؟
پس گفتم مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيدالاءنام چه چيز است ؟ و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طريقة النجات و صراط مستقيم المؤ دى الى الله مى خوانيد.
گفت : اى فرزند روحانى ، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد كبر سن و اواخر عمر، و من در باطن مسلمانم و ليكن به حسب ظاهر نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم ، عزت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى بينى اگر فى الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت و بر فرض اينكه از دست ايشان فرارا نجات يافتم ، سلاطين مسيحيّت مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست ، به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است و خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام . مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها فرضا رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم خواهند گفت : خوشا به حالت كه جان خود را از آتش جهنم نجات داده اى بر ما منّت مگذار؛ زيرا كه با دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خدا خلاص نمودى !
اى فرزند روحانى از براى من آب و نان نخواهد بود! پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به زبان ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد! به چشم خود خيلى را ديده ام كه رفتند و به دين اسلام گرويدند، ولى اهل اسلام از آنها نگاهدارى نكرده ، مرتد گشته و از دين اسلام دوباره به دين خود مراجعت كرده اند و خسرالدنيا و الآخرة شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم .
آنوقت نه دنيا دارم و نه آخرت و من بحمدالله در باطن ، از متابهان محمد - ص - مى باشم .
آنگاه شيخ مدرس گريه كرد و حقير هم گريستم ، بعد از گريه بسيار گفتم : اى پدر روحانى آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام شوم ؟ گفت : اگر آخرت و نجات را مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمايى و چون جوانى ، دور نيست كه خدا اسباب دنيوى را هم از براى تو فراهم آورده و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى كنم ، در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خيرالاءنامم و اين را هم بدان كه اغلب قسيسين در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت ، نمى توانند ظاهرا دست از رياست دنيا بردارند والا هيچ شك و شبهه اى نيست در اين كه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست .
چون حقير آن دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرس ‍ شنيدم نور هدايت و محبت حضرت خاتم الانبيا - ص - بطورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و مافيها (آن چه در آن هست ) در نظر من مانند جيفه مردار گرديد، محبت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پاپيچم نشد. از همه قطع نظر نموده ، همان ساعت ، شيخ مدرس را وداع كردم ، شيخ مدرس با التماس مبلغى به عنوان هديه به من بخشيد كه مخارج سفر من باشد، مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده ، عازم سفر آخرت گرديدم .
پذيرش اسلام
چيزى همراهم نياوردم مگر دو سه جلد كتاب ، هر چه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده بعد از زحمات بسيار، نيمه شبى وارد شهر اروميه شدم . در همان شب رفتم در خانه حسن آقاى مجتهد (مرحوم مغفور). بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام ، از ملاقات حقير خيلى مسرور و خوشحال گرديدند و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيبه و ضروريات دين اسلام را به من القاء و تعليم نمايند و به خط سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايد كه مبادا اقارب و مسيحيين بشنوند و مرا اذيت كنند و يا اينكه وسواس نمايند! بعد شبانه به حمام رفته غسل توبه از شرك و كفر نمودم و بعد از بيرون آمدن از حمام ، مجددا كلمه اسلام را به زبان جارى نموده در ظاهر و باطن ، داخل دين حق گرديدم ؛
الحمدلله الذى هداينا لولا اءن هدينا الله ما كنّا لنهتدى ... (26)
سپاس و ستايش خداى را سزاست كه ما را به راه راست هدايت فرمود و اگر نبود راهنمايى او، ما راه راست را پيدا نمى كرديم .
خدا را صدهزار بار شكر مى نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثّلث (27) از دنيا نرفتم .
بعد از شفا از مرض ختان (ختنه كردن ) مشغول قرآن خواندن و تحصيل علوم اهل اسلام گرديده و بعد به قصد تكميل علوم و زيارت ، عازم عتبات عاليات گرديدم . پس از زيارت و تكميل تحصيل در خدمت اساتيد گرام ، مدتى عمر خود را در تحصيل و زيارت گذرانيدم و خدا را به عبادت حق ، در آن امكنه شريف عبادت نمودم .
سوانحى كه در ايام توقف در كربلاى معلا و نجف اشرف و كاظمين و سّر من رآى (سامراء) از براى اين حقير اتّفاق افتاد گفتنى و نوشتنى نيست ؛ از آن جمله روز عيد غدير خم در خدمت حضرت اميرالمومنين - صلوات الله عليه - عالم ارواح و برزخ و آخرت در روز روشن از براى اين حقير منكشف شد. ارواح مقدسين و صلحا از براى حقير مجسم شدند كه تفصيلش ‍ نوشتنى نيست و مكرر حضرت خاتم الاءنبيا - ص - و حضرت صادق (ع ) و ساير ائمه طاهرين را در عالم رؤ يا ديدم و از ارواح مقدسه ايشان استفاده و استفاضه نمودم . از آن جمله بيست و شش مساءله در اصول و فروع از براى حقير مشكل شده بود و علما در اين مسائل بياناتى نمى فرمودند كه قلب حقير ساكت شود و از اضطراب بيرون بيايد. كشف آنها را از خدا خواستم و متوسل به باطن حضرت خاتم الاءنبيا گرديدم ، تا اين كه شبى از شبها حضرت رسول با حضرت صادق (ع ) به خواب من آمدند و كشف آن مسائل را از حضرت رسول - ص - استدعا نمودم . حضرت رسول به حضرت صادق (ع ) فرمودند: اى فرزند، شما جواب بگوييد.
پس آن جناب مسائل را از براى حقير كشف فرمودند و حقيقت مذهب (شيعه ) اثنا عشريه از براى اين حقير ثابت محقق گرديد...و يقين پيدا كردم كه اين مذهب شريف اتصال به حضرت خاتم الاءنبيا - ص - دارد.
...بعد از تكميل و فراغت از تحصيل و اجازه از علماى اعلام و فقهاى گرام به اروميه مراجعت نموده و مشغول امامت جماعت و تدريس و وعظ و تعليم مسائل حقه گرديدم و مجالس متعددى ميان اين حقير و علما و كشيشان و متابعان مسيح منعقد گرديد. بحمدالله همه را مجاب و ملزم نمودم و اشخاص بسيارى به سبب هدايت من ، داخل دين اسلام شدند.(28)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سیره عملی از ایت ا.. کشمیری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 9 شهريور 1395

سیره عملی


گمنامی اولیاء

× قم، خيابان دور شهر، كوچه صدوق، خانه‏اى پر از سكوت و انتظار، بدون صدا و شكوِه، شخصيتى در انزوا و خلوت و دور از هيا و هوى، مريض احوال؛ به ذكر قلبى مشغول و با جانش با حضرت جانان نجوا مى‏كرد. الآن (1389 شمسى) يازده سال از رحلت آن جناب مى‏گذرد. آن‏وقت كه حيات داشت، گمنام و دور از شهرت و رياست بود. دورى از مرقد حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام برايش بزرگ‏ترين ناراحتى بود. مداواى خود را در رفتن به نجف و بهترين آرزوى خود مى‏دانست.
كسى كه به تمام معنى اهل دل باشد، نبود و آنانى كه به اهل معنى اشتهار داشتند به تدريس و افتا و تعليم علوم مشغول بودند. حتى يكى از عرفاى مشهور قم به منزل استاد آمد، به ايشان گفت: «خوب است تدريس كنيد»!!
در واقع آن عارف حال خودش را بيان مى‏كرد و واقعاً حال ايشان را با دارا بودن آن همه امراض، درك نمى‏كرد. آخر همه او را نمى‏شناختند، تازه اين آقا هم نمى‏داند او در عشق و فراق مى‏سوزد و حامل بلاهاى بسيار است و در امتحان، محبوب در منظر اوست!!
هركه در اين راه مقرّب‏تر است
جام بلا بيشترش مى‏دهند در حديث قدسى وارد شده كه خداوند فرمود: «أوليايى تَحتَ قبايى لا يَعرفُهُم غيرى. اولياى من زير قبّه (چتر، سقف) من هستند. آنان را غير من كسى نمى‏شناسد.»
چون اهل دنيا در دنيا مستغرق‏اند و غافل از حقايق، خداوند از غيرتى كه بر اولياى خود دارد، ايشان را از نامحرمان حفظ نموده تا شناخته نشوند و آنان در حريم قرب وصال، به اُنس و نجوا و ملازمت به او مشغول هستند. (مژ: ص 69 و 68)

تبیين روش عملى
× از مسائل مهم، توضيح و تبيين طريق و سيره عملى استاد است. لكن براى خوانندگان اين كتاب، بعضى از آن‏ها را به نحو اختصار اشاره مى‏كنيم تا آشنايى مختصرى پيدا كنند.
الف: بايد مجاهدت كرد و با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد.
ب: ذكر و فكر با دستور استاد حاذق، سريع‏تر و بهتر پيش مى‏رود.
ج: از اعمالى كه جنبه تسخير جنّ و امثال اينها را دارد، بايد پرهيز كرد.
د: دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است.
ه: نفى خواطر با ذكر و فكر بايد باشد تا شيطان نفوذ نكند.
و: تأثير اذكار طبق روايات تا يك سال مثمر ثمر خواهد بود.
ز: علم و دانش نه به حدّ افراط كه غرور بياورد و نه به حدّ تفريط كه منجر به جهل شود، ضرورى است.
ح: شب‏زنده‏دارى و سحرها بيدار بودن بهتر از وقت‏هاى ديگر است.
ط: داشتن استاد براى سالك ضرورى مى‏باشد.
ى: توسّلات و ادعيه زاد هميشگى سالكان است.
ك: كسى كه هم خدا و هم خرما را مى‏خواهد، ترقّى نمى‏كند.
ل: خواندن قرآن و ختم آن و بعضى سوره‏ها و آيات به اعداد معيّن لازمه راه است.
م: مراقبه نفس از واجبات است.
ن: افراد ناموفّق يا با شرايط همراه نيستند، يا تلوّن دارند كه عرفا شخص متلوّن را نمى‏پذيرند و يا اينان حالت حضور ندارند.
س: از مدعيان و كسانى كه از اين راه دكانى باز مى‏كنند، بايد پرهيز كرد. (آ: ص 53 و 54)

وساطت و شفاعت
× اهل دانشى از ايران در نجف مشغول تحصيل بود كه بعداً به مدارج علمى بالايى نائل شد. كسى از طايفه نسوان از قبيله‏اى خاص بعضى روزها براى ايشان شير مى‏آورد. روزى طبق هر روز كه شير آورد، او تقاضاى متعه كرد. آن زن بسيار ناراحت شد و به قبيله خود خبر داد. آنان قصد كردند ضربه‏اى مهلك و سنگين بر او وارد كنند. استاد فرمود: «من وساطت و شفاعت نزد آن قبيله كردم و آنان عقب‏نشينى كردند و آبروى آن اهل دانش حفظ شد». (مژ: ص 32)

اختلاف عشايرى
× اگر اختلافى بين بچه‏ها در خانه بود با دلى باز مى‏نشستند و ارشاد مى‏كردند. اختلاف خودمان كه هيچ، حتى اختلاف عشايرى را من ديدم كه حل مى‏كردند. اختلاف عشايرى مثلاً اين بود كه 20 نفر از اين قبيله و 20 نفر از آن قبيله بر سر كشته شدن يك نفر اختلاف داشتند، اين اختلاف‏ها را حل مى‏كردند، با ابهتى كه داشت و احترامى كه برايشان قائل بودند، به شكل عشايرى حل مى‏كرد. (مى: ص 44)

وهابيت نه دولت
× شيخى از ارادتمندان استاد، اهل عربستان بود كه در نجف اشرف با ايشان رفاقت داشت و معمولاً سالى يك‏بار يا بيشتر به خاطر خويشاوندى و زيارت به ايران مى‏آمد و به ديدار استاد نائل مى‏شد. وى امام جماعت يكى از مناطق شيعه‏نشين عربستان بود.
بنده در حضور استاد از او سؤال كردم: «آيا دولت عربستان براى حجّاج ايرانى محدوديت ايجاد مى‏كند و در زيارت كردن قبر پيامبر و ائمه‏عليه السلام بقيع و همراه داشتن مفاتيح‏الجنان و مانند اينها اشكال تراشى مى‏كند»؟!
ايشان گفت: «خير! اين مسائل را آخوندهاى وهّابى دستور مى‏دهند و نقش بسزايى در ممنوعيت زّوار دارند».
حضرت استاد چون اصلاً مكه و مدينه نرفته بودند؛ مطالب آن دوست را فقط گوش مى‏دادند. (مژ: ص 38)

كفش بر سر
× جوانى كه هيچ آشنايى به حال عرفا نداشت، براى خريدن كتاب به كتاب‏فروشى مى‏رود و در ضمن، صحبت از آقاى كشميرى مى‏شود. او مى‏گويد: «فاميل من از زبان كسى كه به منزل آقاى كشميرى رفت و آمد مى‏كند، گفته است: كسى منزل ايشان آمد و آقا از او عصبانى شد و كفش را بر سر آن شخص زد!!»
در توضيح اين مطلب مى‏گوييم: كدام عالم كفش بر سر سائل زده است؟! تا چه رسد به مجتهد عارفى همانند استاد!
ما در صفحه 26 ميناگردل قضيه‏اى را نوشتيم كه كسى در منزل استاد آمد و تقاضاى بى‏موردى كرد و استاد در خانه را بست و اجازه سؤال بى‏مورد ديگر را به او نداد.
در ضمن همان شخص به دوستانش گفت: «آقاى كشميرى بدون علّت اين‏كار را نكرده. حتماً در آن روز من گناهى كرده بودم و ايشان فهميد و در را به رويم بست»!! (مژ: ص 44)

اصرار در دعوت‏ها
× نزديك ظهر بود كه براى ديدار استاد به منزلشان رفتم. ديدم كه استاد درون ماشين شخصى از اهل دانش از خانواده يكى از بزرگان حوزه نشسته و صاحب ماشين به منزل استاد رفته است.
عرض كردم: «كجا تشريف مى‏بريد»؟
فرمود: «منزل فلانى. مرا براى ناهار به منزلش مى‏برد ولى ميل باطنى ندارم».
همان لحظه صاحب ماشين با همسر استاد آمدند و سوار شدند و استاد را به طرف منزل خود بردند.
× چند نمونه از اين دعوت‏ها اتفاقاً انجام مى‏گرفت كه ميل باطنى استاد نبود و اصرار سبب مى‏شد كه قبول كند. بعضى‏ها هم با استاد عكس مى‏گرفتند با اين كه تناسبى از نظر سلوكى و عرفانى با استاد نداشتند و عكس را دليل بر بزرگى خود جلوه مى‏نمودند، ولى استاد مدارا و مماشات مى‏كرد و براى عكس گرفتن ممانعت نمى‏نمود!! (مژ: ص 58)

درد را مى‏كشيد
× نقل شده كه عارف باللَّه آخوند كاشى اواخر عمر مريض شد. عارف ربّانى آقا محمّد بيدآبادى براى مداواى ايشان نوشت كه 202 مرتبه به عدد «ربّ» اين آيه را بخواند:
«رَبّ أَنّى مَسَّنِىَ الضُّر و أنتَ أرحَمُ الرّاحمين. يعنى ايّوب آن‏گاه كه پروردگارش را خواند كه به من گزند (رنج) رسيده است و تو بخشاينده‏ترين بخشايندگانى، پس او را پاسخ گفتيم و گزندى كه به وى بود را از او زدوديم». (در آيه ربّه دارد)
آخوند كاشى اين دستورالعمل را ديد گفت:
«دواى من همين است».
× بنده عرض مى‏كنم در طول بيش از ده سال به خاطر امراض مختلف و سكته، حضرت استاد بيمار بود و خود براى بيماران نسخه مى‏پيچيد و دستورالعمل مى‏داد، حتى يك‏بار از ايشان نشنيدم كه بفرمايد براى بيماريم دعا كنيد يا ختمى بگيريد. (مژ: ص 75)

شما ذكر نمى‏خواهيد
× يكى از بازارى‏هايى كه ميان‏سال بود، گاه‏گاه نزد استاد مى‏آمد. يك‏بار عرض كرد: آقا به ما ذكر بدهيد! فرمود: شما ذكر نمى‏خواهيد ! (چرا كه مقتضى بايد موجود و مانع مفقود باشد تا آثار آن پيدا شود ) عرض كرد: براى رزق چيزى بدهيد! ايشان اين آيه «اليس اللَّه بكاف عبده» را به عدد مختصر دادند. (صح: ص 157)

بازگرداندن
× اوايلى كه استاد از عراق به ايران آمد، در قم ساكن شد و گاهى به تهران منزل فرزندان خود مى‏رفت. شاگردى گفت: «با ماشين خودم از تهران به طرف قم به راه افتادم. چون به بهشت زهرا رسيدم يك مرتبه به دلم افتاد كه به منزل فرزند استاد بروم. شايد ايشان بخواهد به قم بيايد. پس به طرف منزل فرزندشان رفتم. چون رسيدم در زدم و با تعجب ديدم استاد آماده رفتن به قم مى‏باشد و ساكش را نيز در دست دارد. فهميدم كه اين از تصرّف ايشان بود كه مرا برگرداند». (مژ: ص 85 و 84)

پياده‏روى
× حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه نجف، سرگرم مجاهدات بودند. روزى فرمودند: گاهى از نجف تا به كوفه يك فرسخ راه بيابان بود، پياده مى‏رفتم «و به خاطر ترك اكل حيوانى براى تمرين و تهذيب نفس» كمى خرماى خشك و بادام مى‏گرفتم و هسته خرما را بيرون مى‏آوردم و مشغول اوراد مى‏شدم. گاهى به طرف مسجد سهله پياده مى‏رفتم.
مى‏فرمودند: اعراض از خلق و دورى از اشتغالات در ايام مجاهدات لازم است؛ و يكى از آنها بيابان خداست (كه كسى نيست) آن هم از نجف به كوفه يك صفا و روحانيت خاص خودش را داشت. چندين سفر پياده از نجف تا به كربلا رفتم (كه حدوداً 90 كيلومتر مى‏باشد) (صح: ص 144)

انفاق در عيد فطر
× جدّ استاد آية الله سيد حسن كشميرى مرجع و عارف ساكن كربلا بود و امامت حرم امام حسين‏عليه السلام را به عهده داشتند؛ و عكسى از امامت جدّشان در منزل استاد بود. بعد از آقا سيد حسن، فرزندشان آقا سيد مصطفى، عموى استاد، امامت داشتند بعد از وفات عمو حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه علميه نجف كه به كربلا مى‏رفتند، امامت مى‏كردند. روز عيد فطرى، به قدرى در نماز عيد استاد جمعيت بود كه بيش از بيست مكبر دعاى قنوت را تكرار مى‏كردند، چون آن زمان بلندگو نبود.
بعد از نماز عيد، آنقدر شيرينى و سيگار و امثال اينها آوردند كه حساب نداشت، و جناب استاد آنها را انفاق كردند. (صح: ص 147)

مدارا و مماشات
× منزل حضرت استاد، محل رفت و آمد افراد مختلف بود؛ و از جاهاى دور و نزديك - با محدوديت خاص - براى مشكلات دنيائى يا آخرتى مى‏آمدند. افرادى هم كه بيشتر اوقات نزد ايشان مى‏آمدند و يا استاد منزلشان براى دعوت مى‏رفتند يكسان نبودند.
از اين جهت به هركس به اندازه حالات و مجاهدات نظر داشتند. به بعضى عنايت عام، و به بعضى عنايت خاص
با افراد زيادى مدارا و مماشات مى‏كردند؛ نه اينكه آنان توانستند از استاد استفاده كنند و رشد نمايند اين سبك و سيره در بعضى شاگردان سيدعلى آقا قاضى هم ديده شد كه تا آخر عمر از توحيد سر در نياوردند.!!
روزى آقايى كه گاهى از شهرستان مى‏آمد و سمتى هم داشت و از امام زمان و ذكر و عرفان هم صحبت مى‏كرد، درب خانه استاد را زد.
فرمودند: كيست؟ عرض شد: فلان آقاست، فرمود: آخ، حالش را ندارم.!! وقتى از علت آن سؤال شد، به تلوّن شخص اشاره كردند. پس آمدن و نشستن افراد دليل بزرگى واردين نبوده، بلكه استاد همانند جدش مدارا مى‏كردند.
چون از بعضى افراد از نظر معنوى سؤال مى‏شد - چه آنكه بعضى‏ها تعريف از آنان مى‏كردند - مى‏فرمودند: اهل بهشت است؛ اين جواب عمومى بود كه نوعاً براى عدم توضيح مى‏فرمودند.
البته اصطلاحاتى هم داشتند كه گاهى به كار مى‏بستند مثلاً فلان شخص: باوفاست، به درد ذكر نمى‏خورد، تويش مشغول است، معركه است، حرف مى‏زند اما عمل نمى‏كند، تنبل است و مانند اينها.(صح: ص 141)

تصرف در چشم
× آقاى تاكى گفت: شبى از شبها در نجف اشرف در حالى‏كه سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت اميرالمؤمنين ردّ مى‏شدم.
در اين هنگام ديدم آيت‏اللَّه كشميرى در كنار صحن تنها نشسته‏اند، با ديدن ايشان مردّد شدم كه اگر خدمت ايشان بروم وقت مى‏گذرد، و اگر نروم شايد اسائه ادب باشد.
در اين فكر بودم، لحظه‏اى نگذشت، چون دوباره نگاه كردم كسى را نديدم و گويى اصلاً آنجا نبوده است.
يكى از تلامذه از حضرت استاد در اين‏باره سؤال كرد كه كيفيت اين قضيه چطور بوده است؟
ايشان فرمودند: از كنار ضريح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال كسى را نداشتم. ايشان را ديدم، توجهى كردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا نديد. (صح: ص 190)

سبك جواب دادن
×
نوعاً استاد به خاطر كسالت جسمانى جواب‏ها را مختصر مى‏دادند و گاهى به يك كلمه و يا يك جمله بسنده مى‏كردند و گاهى هم به خاطر عدم صلاحيت طرف از باب (تجاهل عارف) مى‏فرمودند: «نمى‏دانم». (آ: ص 56)
× در مقام اقناع شخص به يك جمله، مانند «تقوا بورزيد، مراقبه داشته باشيد» ده‏ها جواب مشكلات نفسى و غيره را مى‏دادند و زبال حالش اين بود: «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است». (آ: ص 57)

سيره نبوى و علوى
× روزى شخصى از اقوام مادرى استاد از تهران به قم و منزل استاد آمد. ايشان با او به محبت برخورد كرد و بعد او را به بنده معرفى كرد كه از اقوام است.
بعداً متوجه شدم آن آقا يكى از بستگان استاد را طلاق داده است و قاعده عرفى بايد بنا بر عدم توجه باشد؛ امّا استاد با روى خوش با او برخورد كرده و به خاطر متاركه، از صله ارحام و اتّصال خويشى كم نكرده و اين برخورد از مصاديق و نمونه‏هاى سيره نبوى و علوى استاد است. (مژ: ص 47)

آخ، حالش را ندارم
× روزى در خانه استاد زده شد، و چون در خانه نيمه باز بود، در زننده را ديدم. استاد پرسيدند: چه كسى است؟ عرض كردم: فلان كس است (اهل علمى كه داراى منصب بود) فرمود: آخ، حالش را ندارم. پس آن شخص وارد اتاق شد و صحبتهائى كرد و استاد ساكت بود، و سپس رفت.
مدتى گذشت و روزى عرض كردم: آيا دفتر يادداشتى داريد فرمود:
آرى دارم ولى چيزى توى آن نوشته نيست و آن را به بنده دادند. نگاه كردم، ديدم چيزى تويش نوشته نيست غير از چند چيز كوتاه، و صفحه‏اى هم ذكرى به دعا به خط همين شخص نوشته شده بود و در پايين آن ذكر، نام و فاميلى خود را نوشته بود. تعجبم زياد شد كه چطور دانى براى عالى ذكر مى‏نويسد، مثل اين مى‏ماند كه ليوان آبى كسى ببرد و درون دريا بريزد؛ با اينكه خودش گرفتار منصب است و بعد از بيست سال از كارش معزول شد ؛ تو خود حديث مفصل بخوان از اين مطالب و وقايع كه در دوران 19 ساله زندگى استاد در ايران اتفاق افتاد. (مى: ص 95 و 96)

ميل باطنى
× روزى قبل از ظهر به منزل استاد رفتم و ديدم ايشان درون ماشين كسى نشسته است. و دعوت‏كننده درون منزل استاد منتظر همسر ايشان است. عرض كردم جائى تشريف مى‏بريد؟ فرمودند: اين شخص (فرزند يكى از مراجع) مرا براى ناهار به منزلش مى‏برد اصلاً حالش را ندارم.
چون آن دعوت‏كننده اصرار بسيار كرد و مدتى كوتاه هم ذكر مى‏گفت و بعد رها كرد، با اينكه ميل باطنى نداشتند اما در ظاهر مجبور مى‏شدند كه بروند، اللَّه‏اكبر! (مى: ص 94 و 95)

تعريف از خود
× در زمانى كه حضرت استاد در بسط بودند، قبل از سال 1364 و قبل از سكته قلبى، گاهى مطالبى از خود و از عرفاى وارسته را به توصيف و تعاريف بيان مى‏كردند شخصى از اهل دانش كه به يكى از مناصب بلند مرتبه رسيده، آن‏وقت چند بار خدمت استاد مى‏رسيد. تا اينكه ديگر خبرى از او نشد؛ از اقوامش بعدها درباره او سؤال كردم، فاميل او گفتند: او مى‏گويد: آقاى كشميرى از خودش تعريف مى‏كند ديگر نرفتم. آرى! نرفتن همان و در منصب رياست گير كردن همان! اين را بدانيد عرفاى واقعى در كلماتشان به اشاره و كنايه بسيار مطالب دارند، گاهى از گفتن بعضى مطالب مى‏خواهند بفهمانند كه دارند راه را بر فردى كه قابل نيست مغشوش مى‏كنند تا ديگر آنجا نيايد و مزاحم نشود. (مى: ص 99)

صيغه عقد دائم يك‏بار
× برادر مرحوم آيةاللَّه بهاءالدينى همسايه استاد بود. روزى منزل ايشان آمد و تقاضاى خواندن عقد دائم را براى پسرش نمود. استاد قبول كرد. طرف ايجاب را خودشان و طرف قبول را به بنده واگذارد.
استاد ايجاب را خواند و بنده در اداى طرف قبول به خاطر اُبهّت استاد هول كردم. ايشان دوباره ايجاب را خواندند و بنده طرف قبول را خواندم.
سيره ايشان يك‏بار خواندن عقد به قصد انشا بوده و در صيغه عقد دائمى كه با مرحوم آيت‏اللَّه ستوده براى دخترى از اهل علم خواندند هم، يك‏بار ادا كردند. (مژ: ص 51)

عكس نگرفت
× ايشان با عكس گرفتن مخالف نبودند ولى وقتى جمعى نشسته بودند و آقاى كشميرى را دعوت مى‏كردند كه در آن جمع تشريف بياوريد. در مجلس تقاضاى عكس گرفتن از ايشان كردند ولى استاد اين روايت را خواندند كه «اشدّ الناس يوم القيامة المصورون» سخت‏ترين مردم روز قيامت تصويربرداران هستند، و سپس بلند شدند و از مجلس بيرون رفت. (مى: ص 110)

جيب خالى
× از وقتى كه بعضى شاگردان خاص با حضرت استاد آشنا شدند و همراه ايشان بودند، هيچگاه ديده نشد كه پول در جيب قباى ايشان باشد.
گاهى بيرون مى‏رفتند و قبا مى‏پوشيدند كليد و سيگار و فندك در جيب قبا داشتند، اما پولى نه همراه خود و نه در قبا داشتند و نوعاً مبالغ موجود، در دست خانواده محترمه‏شان بوده است كه در جهت مخارج منزل مصرف مى‏كردند. (صح: ص 163)

جلسات  خصوصى
× نماز مغرب و عشا را كه مى‏خواندند حرم مى‏رفتند تا آخر وقت، بعد با رفقا به خانه برمى‏گشتند و در بيرونى مى‏نشستند و جلسات مخصوص به خودشان را داشتند، هر موقعى كه بين اين جلسات فرصتى مى‏شد و كسى نبود مشغول ذكر مى‏شدند. (مى: ص 43)

تلفن
×
منزل جناب استاد تلفن بود. نه شماره‏اى را حفظ داشت و نه به كسى تلفن مى‏زد؛ اگر احياناً مى‏خواست به كسى مطلبى بفرمايد، به عيال مكرمه‏اش يا كسى ديگر كه در خانه بود مى‏فرمود: به فلانى زنگ بزنيد.
براى خوانندگان جاى تعجب است كه چطور تلفن در منزل باشد نه شماره‏اى حفظ داشته باشد و نه بتواند خودش تلفن بزند !! (صح: ص 163)

درد دل‏هاى مخصوص
×
با چند نفر درد دل‏هاى مخصوص خودش را داشت و با هيچ‏كس رابطه نداشت و گفتارش سكوت بود. (مى: ص 46)

مانند زندگى انبياء
× بسيار ساده زندگى مى‏كردند. زندگى ايشان زندگى انبيا و اوليا بود طورى كه من مانند ايشان نديده بودم. به طور كلى اين دنيا را ترك كرده بودند. به پول و لباس و... اهميتى نمى‏دادند، كانّه دنيا هيچ است. (مى: ص 51)

دل بايد بخندد
×
روز پنج‏شنبه 23 رجب 1414 ه .ق حضرت استاد منزل يكى از رفقا مهمان بودند، صحبت‏هائى از بعضى مسائل و مدعيان ديدار امام زمان شد. در ضمن يك نفر كه با استاد رابطه داشت از تهران آمده بود؛ و براى رفع خستگى و كسالت استاد مطالبى گفت و استاد كمى خنديدند. وقتى از منزل بيرون آمدند، در راه عرض شد: فلانى صحبت‏هاى خنده‏دارى كرد كه مقدارى رفع خستگى شما بشود.
فرمود: همه حرف‏هاى مختلف زده شد؛ اما دل بايد بخندد!! (صح: ص 138)

فرقى برايش نداشت
×فرقى برايشان نداشت كه كسى از ايشان تعريف كند يا نه؛ آنهايى هم كه در نجف با ايشان بودند مى‏گويند همان زمان هم به هيچ‏كس كار نداشت. (مى: ص 73)

كسى را راه نمى‏داد
× آقاى كشميرى اوايل، تا يك سال كسى را راه نمى‏دادند. آقاى بهجت به من پول مى‏دادند كه به ايشان بدهم؛ رفتم درب منزل ايشان مرا راه نداد و پول را گرفت. (مى: ص 72)

بيان مجسّم
× آقاى كشميرى خصوصيتى داشتند كه وقتى يك حكايتى را مى‏گفتند مجسم مى‏كردند و خيلى بيان گيرايى داشتند. (مى: ص 103)

بى‏ادّعا
× خيلى‏ها مى‏گفتند ايشان صاحب كرامات است، ولى من هيچ‏وقت نديدم ادعايى كرده باشد، من نشنيدم؛ با اين كه تمام جلساتى كه بزرگان مى‏آمدند به هر نحو حضور پيدا مى‏كردند. (مى: ص 40)

به كسى دل مى‏داد
× عجيب دلى بود، وقتى به كسى دل مى‏داد، تا فيها خالدون (نهايت) او مى‏رفت. مشكل و نگرانى هركس، نگرانى او مى‏شد و خيلى رحيم و عطوف بود. (مى: ص 79)

او اينجا بيايد
× بسيار ساده بود اگر مى‏خواستند او را نزد وزير و يا رئيس نيروى انتظامى ببرند، مى‏گفت: «خب او اينجا بيايد». ببينيد تا چه حد ايشان ساده بود و انگار در اين عالم نبود. (مى: ص 46)

احساس امنيّت
× پدرى مهربان و رئوف و مرشد و گرانقدر بود. در مكتبش راه را آشنا شدم. هميشه حامى و نگهبان ما و دوستدار خانواده بود. در كنارش احساس امنيّت مى‏كرديم. (مى: ص 41)

بى‏آزارى
× پدرم بسيار ساده بود، نديدم آزارش به كسى برسد. (مى: ص 46)

ساده و بى‏آلايش
×
ايشان ساده‏تر از عموم مردم زندگى مى‏كرد. خيلى ساده و بى‏آلايش بود. گاهى حتى امور عادى زندگى‏اش نمى‏گذشت. ايشان اغلب در مضيقه مالى بودند ولى اصلاً به زبان نمى‏آوردند. (مى: ص 78)

لباس كهنه
× ايشان بسيار ساده لباس مى‏پوشيدند. يك روز من گفتم: آقا لباستان كهنه شده است. فرمودند: «نه، همين بس است، تازه زياد هم هست». گفتم: نگاه مردم! فرمودند: «من با مردم كارى ندارم با خدا كار دارم». (مى: ص 51)

كلاه هديه را برد
×
روزى منزل استاد آمدم و فرمودند: كسى از گيلان اينجا آمده و كلاه هديه فلانى را برد. كلاه را شخصى از اصفهان، دست‏باف براى ايشان درست كرده بود و آن گيلانى به طرفندى همانند اين جملات كه كلاه شما متبرّك است و بعد برايت مى‏آورم برد و ديگر نياورد! (مى: ص 92)

× شما نسبت به اين راه خداوند متعال استعداد فوق‏العادگى‏اى در خودتان مى‏ديديد؟
ج: عشق داشتم؛ به اين كار عشق داشتم. من دائم با پيرمردها، با علماى عاملين بودم. (مژ: ص 99)

سجده
× از اركان بندگى در طىّ منازل و مراحل و طريق الى‏اللَّه در طريقه حضرت استاد، سجده مى‏باشد كه سيره عملى ائمه‏عليه السلام بوده است.
جنابش مى‏فرمود: شيطان چون بر آدم سجده نكرد، بدبخت دو عالم شد. لذا از سجده خوشش نمى‏آيد و لازم است سالك آن را ترك نكند كه سيره امامان و اولياء بوده است.
وقتى آخوند ملاحسينقلى همدانى وفات كرد، از عيالش پرسيدند: از آخوند چه چيزى ديدى؟ گفت: هميشه در سجده بود.
آقا سيد احمد كربلائى، جوانش در حال احتضار بود و عده‏اى از علما كنار فرزند او بودند ولى خود ايشان در سرداب مشغول سجده بود، انگار مطلبى در حال رخ دادن نيست بعد از دفن جوانش سر قبر پسرش آمد.
× باز فرمودند: ائمه‏عليه السلام سجده‏ها داشتند. يكى از آنها سجده حضرت موسى‏بن جعفرعليه السلام است كه بسيار عالى است: «الهى عظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِكَ فَليَحسُنِ العَفوُ من عندك»
ذكر يونسيه بعد از نماز عشاء تا آخر تاريكى شب، اگر در سجده با شرايطش همراه باشد تجرد برزخى مى‏آورد.
و مى‏فرمود: جدّ ما سيد حسن كشميرى آنقدر سجده‏هاى طولانى انجام مى‏داد كه خانواده‏اش روى او پتو يا پارچه مى‏انداختند.
× مرحوم سيد على آقا قاضى هم سجده بسيار مى‏كرد. روزى رفتم منزلش، ايشان در سجده بود، آنقدر سجده‏اش طول كشيد كه از منزلش بيرون آمدم و نخواستم مزاحم عبادتش شوم.
× مرحوم سيد هاشم حدّاد هم بيشتر به سجده مشغول بود، به ذكر يونسيه و ذكر «يااللَّه يااله ياربّ» يك ساعت زمانى در سجده كه براى تقويت روح و قلب مؤثر مى‏باشد.
× در كلمات آخوند ملاحسينقلى همدانى آمده است كه بعد از نماز سر به سجده بگذار و آقا سيد احمد كربلائى فرموده بود: سجده معهوده (ذكر يونسيه) را در هر شب بعد از نماز عشاء انجام ده، و شيخ محمّد بهارى مى‏فرمايد: سالك هرقت از شب كه بتواند يك سجده طولانى به جا بياورد البته با حضور قلب باشد.
منظور از نقل كلمات سلسله اساتيد، اهتمام به سجده است كه انشاءاللَّه سالكان الى اللَّه از آن غفلت ننمايند.
و سيره استاد بعد از نمازها اين بود كه ابتدا پيشانى بر مهر مى‏گذاشتند و سه مرتبه مى‏گفتند: الحمدُللَّه بعد سمت راست صورت را بر مهر مى‏گذاشتند و سه مرتبه مى‏گفتند: شكراًللَّه و سپس گونه چپ را بر مهر مى‏گذاشتند و سه مرتبه مى‏گفتند: استغفرُاللَّه.
از جنابش سؤال شد: اين چه سجده‏اى است؟ فرمود: حضرت ابراهيم‏عليه السلام به اين سجده، خليل و دوست خدا شد. امام صادق‏عليه السلام فرمود: خداوند عالميان، ابراهيم را براى آن خليل خود گردانيد كه بر زمين بسيار سجده مى‏كرد. و در تاريخ آمده است كه جناب ابراهيم‏عليه السلام در حال سجده از دار دنيا رحلت كردند. (ر: ص 105 الى 107)

× در طريق اساتيد حضرت استاد، سجده يكى از اركان بندگى و توحيد است. معمولاً سفارش ايشان به ذكر سجده بود و مى‏فرمودند:
«ائمه سجده‏ها داشتند، يكى سجده حضرت موسى‏بن جعفرعليه السلام «عظم الذنب مِن عبدكَ فليحسُن العفوُ من عندك» كه بسيار عالى است؛ و ديگر ذكر يونسيه آن هم بعد از نماز عشاء تا به آخر شب، كه اگر با شرايطش همراه باشد تجرّد برزخى نصيب مى‏شود. شيطان بر آدم سجده نكرد و بدبخت شد. و از سجده خوشش نمى‏آيد، پس سالك لازم است آن را ترك نكند.
از عيال آخوند ملاحسينقلى همدانى بعد از فوتش سؤال كردند شما از آخوند چه ديديد؟ گفت: ايشان هميشه در سجده بود.
وقتى آقا سيداحمد كربلائى استاد آقاى قاضى فرزند جوانش فوت كرد، ايشان در سرداب منزل در سجده بودند بعد سر از سجده برداشت و سر قبر پسرش آمد». (آ: ص 49 و 48)
سجده‏هاى طولانى
× بعضى وقت‏ها سجده‏هايشان طولانى مى‏شد. يك روز از ايشان علت آن را پرسيدم، فرمودند: اين‏ها يك چيزهاى غيبى است نمى‏توانم بگويم. (مى: ص 50)

× بهترين كار براى سالك در كدام يك از اعمال عبادى است؟
ج: بهترين آن سجده است مانند ذكر يونسيه «لا اله الّا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين» يا ذكر سجده حضرت موسى‏بن جعفرعليه السلام «عظم الذّنب من عبدك فليحسُن العفو من عندك». (آ: ص 62)

سكوت
× از آنجائى كه يكى از اركان سلوك را صمت و سكوت نوشته‏اند؛ و گاهى سكوت حالت اختيارى نيست بلكه از عالم امر به شخص سكوت مى‏دهند؛ حضرت استاد دهه آخر عمرشان در سكوت عنايتى بودند.
بسيار افرادى نزد ايشان مى‏آمدند و تقاضاى موعظه مى‏كردند؛ و ايشان يا بسيار مختصر كلامى مى‏فرمودند و يا چيزى بيان نمى‏داشتند.
دو سال قبل از وفات، حضرت آيةاللَّه مهدوى كنى از تهران خدمت استاد مشرف شدند و بعد از پذيرايى از ايشان تقاضاى ارشاد و موعظه‏اى كردند، ولى حضرت استاد چيزى نفرمودند و در سكوت و تفكر بودند.!
وقتى (آذر 1373) از جناب استاد پرسيده شد: براى سكوت چه چيزى براى قلب خوب است فرمودند: نقش اللَّه بر قلب بستن با شرايط خاص و عدد معين. (صح: ص 36 و 37)

ساكت و متوجه
× سكوت ايشان هميشه بر حرف زدنشان ترجيح داشت. اصلاً ايشان حرف نمى‏زدند مگر اين كه سؤال مى‏كردى وگرنه اصلاً آدم اهل حرف نبودند.
ساكت و متوجه؛ و بعد از سكته هم ساكت‏تر شده بودند. حتى ساعتى آدم پيش‏شان مى‏نشست، به زور بايد سؤالى مى‏كردى كه حاج آقا چيزى بفرماييد. گاهى مى‏گفت چه بگويم؟ يا گاهى جملات جزئى داشتند مثلاً «فاذكرونى اذكركم و اشكرو الى و لا تكفرون»: (پس به ياد من باشيد تا به ياد داشته باشم و شكر مرا گوييد و كفران نكنيد). (مى: ص 77 و 78)

غالباً سكوت بود
×
پدرم با هيچ‏كس رابطه نداشت، اما همه او را دوست داشتند، ولى ايشان غالباً سكوت مى‏كردند. (مى: ص 39)

روحانيّون
× خيلى ديدم از روحانيّون مى‏آمدند و حرف مى‏زدند ولى ايشان سكوت مى‏كردند. (مى: ص 39)

رساله بنويس
× اهل علمى كه گاهى خدمت استاد مى‏رسيد، روزى گفت: در خواب ديدم كه مرحوم آيةاللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى مرجع متوفى به من گفت: رساله بنويس!!
استاد هيچ نگفتند و در سكوتش حرفهاى بسيارى داشت. بعد از وفات استاد آن شخص رساله نوشتند، اما ديرى نپاييد كه از نظر حوزه تشخيص مرجعيتى قم، دفتر او را بستند و... (مى: ص 95)

راه نصف شده؟
× روزى با حضرت استاد و همسرشان و يكى از شاگردان استاد با ماشين شخصى از قم به اصفهان مى‏رفتيم. حدود 45 كيلومتر راه را طى كرده بوديم كه پرسيد: «راه نصف شده است»؟ عرض كردم: «خير، مقدارى مانده است».
آن زمان از جاده قديم، از طرف امام‏زاده عبداللَّه به اصفهان مى‏رفتيم كه حدود 3 ساعت راه بود.
ايشان با اين‏كه روز بود و بيدار بودند، اصلاً نه به تابلوى كيلومتر توجه داشت و نه به ساعت، انگار در جاى ديگرى بودند. بسيار نادر و قليل بود و يادم نمى‏آيد كه حتى يك‏بار در حال حركت از فضاى بيرون ماشين چيزى بپرسد و يا تعجب كند. غالباً در سكوت و تفكر بود. (مژ: ص 29)

× آيا مى‏شود انسان كارى كند كه حرف نزند و سكوت بر دل و زبانش حاكم باشد؟
ج: آرى، با نقش اللَّه بر قلب بستن. (ر: ص 134)

× مراحل سير و سلوك به چه چيزهايى بستگى دارد؟
ج: اول سكوت، دوم انقطاع از خلق، سوم دوام به ذكر، چهارم سهر الليل (بيدارى شب). (صح: ص 192)

سلوك

بهترين راه
× درباره بهترين راه مى‏فرمود: راه علماى راه رفته زاهد از دنيا را برويد. كسى كه مى‏خواهد هادى مسير باشد بايد از قرآن و اهل بيت جدا نشده و اعتقاداش هم محكم باشد. (مى: ص 55)

× كسى بخواهد راه خدا برود چه كارى بايد انجام دهد؟
ج: هر چه مى‏تواند روزه بگيرد، عزلت از مردم كند، كم بخوابد، نماز شبش ترك نشود، ذكر يونسيه چهارصد مرتبه در سجده بگويد؛ البته كمّلين سه هزار مرتبه مى‏گويند، راهى به غير از اين نيست. (صح: ص 206)

سعيد و شقى
× «السعيدُ سعيد فى بطن اُمه و الشقى شقى فى بطن اُمه» وارد شده است و مولانا در مثنوى مى‏گويد:
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مى‏رود تا نفخ صور
آيا ريشه واصل را منظور است يا جهت عملى كه بعداً از قوه به فعل بايد برسد؟
ج: سعيد و شقى به صفات و آينده نيست، به ذات است يعنى سعيد در مكنون ذاته سعيد است نه بعداً. (آ: ص 68)

× چرا ابن ملجم به اشقى الاشقياء شده است؟
ج: تقابل است، مقابل به اتقى الاتقياء. (آ: ص 102)

سهو و نسيان
× آيه «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» (نجم 3)
آيا اطلاق دارد و هر حرف روزمره و يا امر و نهى معمولى و عرضى را مى‏گيرد؟
ج: اينها وحى نيست، اما پيامبرصلى الله عليه وآله سهو و نسيان ندارد. (آ: ص 86)

سهم امام
× گويند مصرف بيش از حد سهم امام مشكلات براى انسان ايجاد مى‏كند؟
ج: افراط و زياده روى در مصرف سهم امام، سبب ابتلائاتى مى‏شود. ما كسانى را ديده‏ايم كه مبتلا به بعضى امراض در پيرى شدند و اين ناشى از مصرف بيش از اندازه سهم امام بوده است. (آ: ص 103)

× اهل دانش چه طور مى‏شود دنياپرست مى‏شوند؟
ج: چون سهم امام مى‏خورند و حق آن را به جا نمى‏آورند، به دنيا روى مى‏آورند. (آ: ص 101)

شناخت افراد
× شناخت افراد با شكل‏هاى ظاهرى مختلف و باطن‏هاى متفاوت بسيار كار مشكلى است؛ و اين فقير شرمسار در بين همه اساتيد مانند ايشان نديدم كه در شناخت افراد متبحّر باشد.
اما آمدن افراد به منزل ايشان و احترامات ظاهرى استاد نسبت به ديگران، خودشان مى‏فرمودند: «كارم با ملاك نيست». يعنى ظواهر شرع را در مسائل اخلاقى بايد مراعات كرد، اين دليل بر فوق‏العاده‏گى طرف نيست؛ و سيره رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله هم با همه افراد اين‏چنين بود.
اگر استاد سرحال بودند و كسالت نداشتند، بارها و بارها، وقتى از بعضى سؤال مى‏شد دقيقاً در شناخت نكته‏هاى ريز و ظريف افراد اشتباه نمى‏كردند، ولى معمولاً كتوم بودند. گاهى بعضى‏ها استاد را براى مجلس يا ناهار دعوت مى‏كردند، مى‏رفتند. وقتى سؤال مى‏شد مى‏فرمودند: «اصرار مى‏كنند، مى‏روم. گاهى ميل باطنى نيست». (آ ص 49 و 50)

آن قدر تعريف ندارد
×شخصى در اصفهان خيلى به استاد ابراز علاقه مى‏كرد و خمس مال خود را نيز به ايشان مى‏داد. ظاهراً در بعضى از سلاسل طريقت هم بود. اين شخص روزى به حج عمره رفت و وقتى بازگشت طبق سنّت محاسن خود را آرايش داد و آماده پذيرايى شد. حضرت استاد هم با سه نفر از شاگردان در مسافرت به اصفهان به ديدار ايشان رفت.
در آن ميهمانى زمانى كه ميزبان مشغول پذيرايى بود، استاد آهسته به يكى از شاگردانش فرمود: «آن‏قدرها هم كه درباره او تعريف مى‏كنند، خبرى نيست» !
شنيدم كه ميزبان در اواخر عمر از بزرگ طريقتى خويش جدا شده و الآن حدود چند ماهى است كه وفات كرده است. (مژ: ص 28)

مردم خدايى شنيده‏اند
× در كتاب كرامات و حكايات عاشقان خدا ج2 ص8 نوشته: «مرحوم آيةاللَّه سيّد عبدالكريم كشميرى مى‏فرمود: مردم خدايى شنيده‏اند، اما نديده‏اند. ما ديده‏ايم آن‏چه كه مردم شنيده‏اند. مردم خودشان را ديده‏اند، نه خدا را.»
× در توضيح اين نقل مى‏گوييم: اين مطلب از جناب استاد نبوده است. بلكه از شخصى است در سنين هفتاد سالگى و كم‏سواد و از سلاسل طريقتى كه نزديك امام‏زاده‏اى در قم دكّانى داشت. گاهى جناب استاد براى زيارت آن امام‏زاده مى‏رفت و كنار جوى آبى كه آنجا بود، كمى مى‏نشست. آن پيرمرد مى‏آمد و خدمت حضرت استاد ابراز ارادت مى‏كرد. اين جمله بر شيشه دكان او نوشته بود. وقتى اين جملات را به عرض استاد رساند، فرمود: «او خود را ديده، نه خداى را» (مژ: ص 72 و 73)

عجيب
× روزى به منزل استاد مشرف شدم و ديدم اهل دانشى از بيت يكى از مراجع آن زمان نشسته و مشغول صحبت است. صحبتش در اين زمينه بود كه فلان مؤسسه مرا دعوت كردند و حقوق كلانى مى‏دهند. فلان دانشگاه از من براى تدريس دعوت كردند و گفتند برايت چنين و چنان مى‏كنيم و آن چه او از تعاريف مى‏گفت، استاد فقط مى‏فرمود عجيب، يا عجيب است!! و حرف ديگرى نمى‏زد.
بعد از سال‏هاى سال (قريب 14 سال) همان شخص به بالاترين مقامات جاه و كرسى منصب رسمى رسيده است.
توضيح: تو اى خواننده با ذوق! از كلمه «عجيب» استاد متوجه شدى كه منظور استاد چه بوده كه نه تأييد بود نه تكذيب. مخاطب هم فكر مى‏كرد استاد حرفش را قبول كرده. در حالى‏كه منظور استاد اين نبوده و اگر استاد زنده بود وى را از رياست به خصوص اين كرسى و مقامى‏كه گرفته، نهى مى‏كرده است. (مژ: ص 48 و 49)

اولين برخورد
× يكى از امتيازاتى كه مى‏شد در مرحوم آيةاللَّه كشميرى ديد و در شخصيت ايشان مشهود بود، بينش و نگرشى بود كه در اولين برخورد با ديگران داشتند و آن‏جا مطالبى بيان مى‏شد كه حتى بعضى از آن مطالب براى خود انسان يا براى ديگران سال‏ها بعد باز مى‏شد، كه اين احاطه و تسلط و روشن‏بينى ايشان را نشان مى‏داد. (مى: ص 56)

قيافه شناس
× ايشان قيافه‏شناس بودند، مى‏فهميد چه كسى براى سياست آمد، چه كسى مى‏خواهد چاپلوسى كند و چه كسى لِلّه آمده است. (مى: ص 46)

الكاسب حبيب الله
× روزى طلبه‏اى با پسرش مشرف به حضور استاد شدند. پدر عرض كرد مى‏خواهم پسرم طلبه شود با ديدى كه داشتند فرمودند: الكاسب حبيب الله، او را كاسب كن يعنى به درد طلبگى نمى‏خورد. (مى: ص 92)

گذشته دور
× از امتيازاتى كه در جلسات اوليه در صحبت‏هاى ايشان مشهود بود، سوق دادن فرد به گذشته دور و نزديك خودش بود.
احاطه و شهود ايشان اين اقتضاء را داشت كه در بررسى و تحليل شخصيتى، افراد را به اصلاب آباء برمى‏گرداند؛ اين‏كه او چه كسى است و از كجا آمده، امتيازاتى كه دارد و موانعش كدام است؟ صفاتى كه از ديگران به شخصى رسيده چه مقدارش بايد باشد و چه مقدارش بايد بيرون برود تا به حد اعتدال برسد. البته حد و حدود فعلى طرف هم طبيعى است بايد باشد. (مى: ص 56)

مدارج معنوى را نپيموده
× اهل علمى از دوستان استاد كه ساكن تهران بود، از مكه معظّمه آمده بود. فقير به همراه استاد و يكى ديگر از شاگردان ايشان به منزلش رفتيم. شخصى از نوادگان يكى از علماى گذشته معروف و مدفون در قبرستان شيخان قم هم آن‏جا بود. كسى نزد استاد از آن شخص تعريف نمود كه داراى علوم و اذكار و جفر و علم حروف مى‏باشد.
مقدارى كه نشستيم حضرت استاد فرمود: «برويم جايى ديگر. حال اين‏جا نشستن را ندارم».
در واقع به خاطر حضور بعضى‏ها مجلس سنگين شده بود. از اين‏رو پشت حياط فرشى پهن كردند و استاد آن‏جا نشستند. در ضمنِ صحبت‏ها، از احوال آن شخص مذكور كه استاد وى را نپسنديده بود، سؤال و جواب‏هايى هم شد.
بعدها براى همراهان ثابت شد كه آن شخص مدّعى آن علوم است و مى‏خواهد شاگرد داشته باشد، اما تقديرش اين نبود. او مشكلات مادى هم داشت و مهم‏تر اين‏كه مدارج معنوى را نپيموده بود و صرف بازگو كردن شرح احوال بعضى بزرگان، دليل بر مقامات گوينده نيست. (مژ: ص 65)

او همسر دارد؟
× روزى صبح خدمت استاد رسيدم و ديدم شخصى از گيلان به واسطه عالم‏زاده‏اى از قم در اطاق خدمت ايشان هستند آن شخص حرفهايى مى‏زد كه در معنا بى‏اعتبار و حرفهاى پراكنده‏اى بود. وقتى رفتند از بنده سؤال كردند آن آقازاده همسر دارد؟ گفتم: احتمال دارد و معنى كلام ايشان را فهميدم كه او در مسئله... مشكل دارد. فردا از يكى از نزديكان آن عالم‏زاده پرسيدم، گفت: همسر ندارد و بعد جواب را به خدمت استاد رساندم و عرض كردم دقيقاً همان طور كه فرموديد است.
سال‏ها از وفات آن زنده ياد مى‏گذرد و آن شخص با اين كه عمرى را پشت سر گذاشته هنوز مجرد است. (مى: ص 90)

شناسنامه
× در ملاقات ايشان با امام خمينى (ره) ايرانى شدن شناسنامه را عنوان كردند و امام هم به مسئولين ذيربط دستور دادند.
فقير شاهد بودم كه يكى از مسئولين بلند مرتبه نيروى انتظامى كه گاهى خدمت ايشان مى‏رسيد و يك روحانى كه سمتى عالى در قوه قضاييه داشت و گاهى خدمت مى‏رسيد، در موضوع شناسنامه صحبت شد، قول دادند انجام شود، ولى تا آخر عمر استاد، هيچ‏كدام اين‏كار را نكردند؛ و نظر استاد اين بود كه اينان انجام نمى‏دهند. (مى: ص 92)

اهل سلوك و كار نامفهوم
× شخصى بود اهل سلوك از استان خراسان و داراى رياضاتى و حالاتى بود و مجرد مى‏زيست و در كنار يكى از بقعه‏هاى امام‏زادگان قم واقع در يكى از روستاها ساكن بود و مريدانى هم داشت؛ و بعضى بسيار از او تعريف مى‏كردند.
روزى جناب استاد با چند نفر از شاگردان براى زيارت آن امام‏زاده رفتند؛ و چون هوا بسيار گرم بود در ايوان آنجا نشستند.
آن شخصِ اهل سلوك به دائره صفاى دوستانه وارد شد. يك نفر از شاگردان چيزى از خوردنيها به او داد؛ او گرفت به دست هر يك مى‏داد و مى‏گرفت تا بدست آخرين نفر هم داد. در همان اول كار، استاد فرمودند: كار بيهوده‏اى است؛ در واقع همان‏طور كه فرمودند: هيچ اثر از اين كار آن شخص ظاهر نشد. (صح: ص 162)

ملاقات با ترفند
× اواخر عمر استاد، روزى در منزل ايشان، شخصى از اهل دانش ديده شد كه قبلاً سمتى داشته معزول شده بود، از استاد سؤال شد: ايشان چطور خدمت شما رسيده است؟ نحوه آمدن را بيان داشتند، معلوم شد از طريق تلفن و خانواده استاد با القاب خاص، به حضور رسيد.
چند بار آن شخص مى‏آمد و مى‏نشست و حرفى نمى‏زد!! روزى فرمودند: ايشان كيست و چه كار دارد.
از ديگران پرسيده شد و بعضى كه او را مى‏شناختند، احوال مختصرى را بيان داشتند. روزى فرمودند: اين شخص به ما متوسل شده و حديث نفس بسيار دارد.!!
بعد معلوم شد كه در سمتى كه داشته از نظر سياسى و مالى دچار مشكل شديد شده و پرونده‏اى براى او درست كردند؛ او دنبال چاره‏جويى است تا شايد استاد كارى براى او كند.
البته حضرت استاد - چون كسالت داشتند - آن شخص را باطناً نپذيرفتند و كارى براى او نكردند (صح: ص 161)

عرب لبنانى
× فرزند استاد گفت: در سازمان كشتيرانى (در ايران) كه بودم، يك عرب لبنانى بود كه يك‏بار از من سؤال كرد؛ تو كه نامت كشميرى است، سيد عبدالكريم كشميرى را مى‏شناسى؟ من در يونان درباره‏اش مطالبى شنيده‏ام. گفتم: پدر من است. گفت: در استخاره هم مشهور است؟ گفتم: بله، گفت: مى‏خواهم او را ببينم.
رفتم منزل به پدرم گفتم: يك آقايى مى‏خواهد بيايد اينجا كه من در كارم با او سروكار دارم، مواظب باشيد خرابكارى نشود. شما را به جان مولا قسم تحويلش بگير.
ايشان آمد و آقا هم احترامش را نگه داشتند، ولى در دلش ننشست و نگاه‏هاى عجيبى به او مى‏كردند. شام خورد و رفت. پدرم به من گفتند: اگر مى‏خواهى تجارت كنى ديگر با اين مرد تجارت نكن!! 6 ماه بعد شنيدم كه از ايران فرارى شده است. (مى: ص 45)

شما ذكر نمى‏خواهيد
× يك بازارى فرش‏فروش كه اصالتاً يزدى بود، گاهى خدمت استاد مى‏رسيد و خدمتى هم مى‏كرد. روزى برايم گفت: به استاد گفتم به من ذكر بدهيد؟ فرمودند: شما ذكر نمى‏خواهيد!! فقط اين ذكر را به عدد خاص بگوييد «اليس اللَّه بكاف عبده» كه تأثير آن اين است كه انسان به خلق محتاج نشود. (مى: ص 92)

خضر راه
× در قم اهل دانشى كه كاسب هم بود و نزد استاد رفت و آمد مى‏كرد، بعد از مدتى به شخصى از سلاسل علاقه پيدا كرده بود و تعريف او را مى‏كرد.
روزى آقاى كشميرى به آن اهل دانش فرمودند: خضر راه تو اوست (كنايه از اينكه دلت به وى وابسته است) گرچه نزد ما هم مى‏آيى، اواخر هم او به محضر استاد نمى‏آمد!! (مى: ص 108)

تا دو ماه ديگر
× شخص معمرى كه در يكى از شهرها ساكن بود و بعضى ادعا داشتند كه ايشان قوى و در علم حرف و معنويت و ذكر استاد هستند، چند بار يك اهل علم آشنا به حضرت استاد آن شخص را به منزل استاد آوردند. بنده بعداً سؤال كردم كه اين شخص چطور است، تعريفهاى ديگران را به آن صورت تأييد نكردند. در همان ايام به سمع استاد رسيد كه اين شخص را در مرض وفات امام خمينى (ره) به تهران بردند كه شايد بتواند ايشان را به ذكر و دعائى سالم كند. آن شخص گفت: مى‏توانم تا دو ماه ديگر او را زنده بدارم اما خودش مى‏خواهد برود؛ و حضرت استاد اين حرف او را رد كردند. (مى: ص 93)

عكس‏العمل سخن ناپخته
خيلى افراد بودند كه ايشان را دوست داشتند و مى‏آمدند دمِ در، التماس مى‏كردند كه فقط يك نظر آقا را ببيند. يادم مى‏آيد يك آقايى يك روز آمد دم در، به من قسم داد كه فقط اجازه بدهيد يك كلام با آقا حرف بزنم. گفتم آقا دم در نمى‏آيند و سفارش هم كرده‏اند كه كسى نيايد. آن‏قدر التماس كردم كه آقاى كشميرى آمدند دم در.
آن آقا گفته بود شما را به خدا وقتى امام زمان‏عليه السلام را مى‏بينى اين‏كار را بكن. يك دفعه آقا با يك غضبى در را بستند و آمدند داخل. آن وقت آن آقا رفته بود پيش رفقايش گفته بود؛ آقاى كشميرى بدون علت اين‏كار را نكرده، حتماً در آن روز من گناهى كرده بودم و ايشان فهميده كه اين‏طور در را بست و اعتنا نكرد. (مى: ص 25 و 26)

خوب سرد شدى
× يك بار در زيرزمين منزل ما نشسته بود و قبلاً ذكرى يا دعايى به اخوى داده بود. اخوى ما كمى سرش شلوغ شده بود و نرسيده بود آن را انجام دهد. ايشان فرمودند: خوب سرد شدى (از ذكر گفتن). گفت: نه دو سه روز نيست.
وقتى آمديم بيرون، اخوى گفت: يك ماهى هست هر كارى مى‏كنم نمى‏توانم انجامش بدهم و سرم شلوغ شده است. (مى: ص 82)

× شنيده‏ام يكى از بهترين و مشهورترين خوانندگان ايران كه به اصفهان آمده بود و ميزبان شما او را نزد شما آورد برايتان خواند، چطور بود؟
ج: چون استاد به كيفيت و سوز منبرى و خواننده توجه دارد تا به كميت و صنعت و فن آن، فرمودند: آن‏قدرها هم كه مى‏گفتند نبود. (ر: ص 134)

شاگرد و تلميذ ميراث از نجف
×
آخرين نفر از شاگردان عالم ربانى سيد على آقا قاضى كه عرفان را از حوزه نجف به حوزه علميه قم در ايران انتقال داد جناب استاد بود، كه در واقع ميراث را به نام خود در اين راستا به ختم رساند. (مى: ص 99)

خاطرات
× جناب حجة الاسلام سالارى ساكن قم كه در نجف، هم درس مى‏خواند و هم به شغل عبادوزى مشغول بود مصاحب و شاگرد درسى استاد بود. در تاريخ 1388/4/6 درباره استاد فرمود:
«من 26 سال در نجف بودم و الآن قريب 40 سال است كه از نجف آمدم. فراموشى دارم همه مطالب را نمى‏توانم بازگو كنم. قضايايى از ايشان داشتم كه چون مكتوب نكردم، فراموشم شد و الآن پشيمان هستم. فقط آن مقدار كه در خاطر دارم، مى‏گويم.
من در نجف دكّان داشتم. دكانم درب مدرسه آيت الله بروجردى بود كه امروزه آن قسمت را تخريب كردند. در دكان را مى‏بستم و غذايى كه از منزل مى‏آوردم را با آقاى كشميرى مى‏خورديم.» (مژ: ص 52)

شاگرد سلوك
× طبق گفته استاد در نجف اشرف شاگرد سلوكى داشتن را مورد سؤال قرار مى‏دادند و ايشان شاگرد سلوكى خاصى نداشتند و ما نشنيديم، اما آن چه مشهود بود، شاگردان سلوكى را در ايران پرورش دادند. (مى: ص 97)

با من سخن بگو
× سيدى از طلاب كه از شاگردان استاد بود، چنين گويد:
«روزها منزل استاد مى‏رفتم و بعد از سلام و احوال‏پرسى مى‏نشستم. گاهى صحبت اندكى مى‏شد و بقيه اوقات در سكوت بسر مى‏بردم. از قضا روزى كه استاد نشسته بود و سرم به پايين و ايشان هم در سكوت بود، يك مرتبه فرمود: حَدَّثَنى يَابن رسول اللَّه. بنده متوجه مطلب نشدم و عرض كردم: «چه فرموديد»؟ دوباره همين جمله را تكرار كرد كه معنايش اين است: اى پسر رسول خدا با من سخن بگو!! عرض كردم: «من چيزى نمى‏دانم تا براى شما بازگو كنم».
× توضيح آن‏كه گاهى دنيا و آنچه در آن است بر اولياى الهى تنگ مى‏شود كه آنان حال چيزى را ندارند، چه آن‏كه خلوت و عزلت، نجوى را به همراه آورد و لطف مجلس از باب التفات به تلميذ ذاكر است، نه از باب افتقار. (مژ ص 50)

و شما
× يكى از شاگردان خاص استاد نقل كرد كه روزى كسى از من درباره شاگردان خصوصى استاد سؤال كرد و من يكى را نام بردم و خودم را نام نبردم.
بعد به منزل استاد آمدم و سؤال و جواب را براى ايشان نقل كردم. ايشان صريحاً فرمود: «و شما»!! (مژ: ص 50)

باوفاست
× سيد اهل علمى از گيلانى‏هاى مقيم قم كه چند سال پيش وفات كرده، گاه‏گاهى خدمت استاد مى‏رسيد.
روزى به مزاح و شوخى، مطلبى را به يكى از شاگردان خاص استاد كه در مجلس حضور داشت، گفت.
استاد فرمود: «فلانى باوفاست» و نگذاشت وى دنباله حرف‏هاى مزاح‏گونه خود را به آن شاگرد ادامه دهد. (مژ: ص 47)

اظهار محبت
× تلامذه خاصى كه عده‏شان بسيار قليل بودند و دائم نزد استاد مى‏آمدند؛ هر وقت به مسافرتى مى‏رفتند، اولاً از ديگران از احوال آن تلميذ سؤال مى‏كردند؛ ثانياً وقتى از مسافرت برمى‏گشت و خدمت استاد مشرف مى‏شد، استاد چنين اظهار محبت مى‏كردند كه شما جلوى چشمم بوديد؛ يا مى‏فرمودند به ياد شما بودم، يا قسم به جدّشان مى‏خوردند كه در فكر شما بودم. (مى: ص 91)

لطف و محبّت
× ايشان خيلى با عاطفه بودند، هر وقت اصفهان مى‏آمدند و منزل يكى از دوستان وارد مى‏شدند، سراغ تلميذ را مى‏گرفتند و مى‏گفتند: زنگ بزن فلانى بيايد. خيلى اظهار لطف و محبت داشتند. (مى: ص 57)

رابطه با شاگردان
× رابطه ايشان با شاگردان خيلى دو طرفه بود؛ كه تا علاقه دو طرفه نباشد مسائل منتقل نمى‏شود. (مى: ص 63)

نيرو مى‏گرفتيم
× ما وقتى خدمت ايشان مى‏رسيديم احساس مى‏كرديم نيرو مى‏گيريم و سبك مى‏شويم. (مى: ص 84)

× وقتى مريد محو استاد كامل مى‏شود مانند بعضى شاگردان آخوند ملاحسينقلى همدانى، يا مولانا در شمس تبريزى، آيا به نحو مجاز است، يا مجذوب به حقيقت است؟
ج: مجذوب محو استاد (و معشوق) مى‏شود به حقيقت، و آثار هم دارد. چنان كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «انَّ الذين آمنُوا و عملوا الصّالحاتِ سيجعلُ لَهُمُ الرَّحمن وُدّاً» آنان كه به خدا ايمان آوردند و عمل نيكو انجام دادند، خداوند رحمان آنها را محبوب مى‏گرداند. (آ: ص 62 و 63)

× شما در نجف شاگرد خصوصى اخلاقى داشتيد؟
ج: اول آن كه وقت نداشتم خودم مشغول بودم، دوم آن كه در آن جا عمومى رسم نبود و اگر مى‏فهميدند هُو مى‏كردند. (ر: ص 137)

× رابطه شاگرد با استاد چگونه بايد باشد؟
ج: مثل عبد و غلام در برابر مولا. (صح: ص 128)

شفاء سوره حمد و آيه شريفه
×روزى دختر بچه‏اى را نزد حضرت استاد آوردند تا دعايى براى شفاء او بخواند. استاد دست راست بر سر بچه گذارد؛ ابتداء سوره حمد خواند و بعد اين آيه را تلاوت كردند «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين».
امام صادق‏عليه السلام فرمود: براى هر بيمارى از مؤمنين دست به موضع درد بمالد و با خلوص نيت اين آيه را بخواند. (صح: ص 202)

شهود راه رفتگى
× ملاك استاد براى ايشان اين بود كه راه رفته باشد، نه طبق قواعد آمده در كتب، احاطه و تسلط به افراد داشتند، شايد با همه مى‏نشستند، نگاهشان شهودى بود. (مى: ص 63)

شب قدر
× شما در نجف، احياء شب‏هاى قدر را در چه مكانى مى‏گرفتيد؟
ج: در حرم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام. (آ: ص 75)

× شب قدر به نظر شما كدام يك از سه شب 19 و 21 و 23 ماه مبارك رمضان مى‏باشد؟
ج: شب بيست و سوم ماه رمضان.(آ: ص 104)

شجره سيادت
× حضرت استاد مى‏فرمودند:
«ريشه سيادت ما به حضرت موسى مبرقع فرزند بلافصل امام جوادعليه السلام مى‏رسد كه در قم مدفون است. ما اصلاً قمى هستيم، لكن اجداد پيشين ما به هند رفتند كه يكى از آنان بسيار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سيّد حسين قمى كشميرى، كه الان قبرش در كشمير هند است و براى او نذر مى‏كنند و قبرش را زيارت مى‏كنند، او تالى تلو صاحبان عصمت و داراى كرامات بسيارى بوده، كه مناظره ايشان با يك ناصبىِ مخالف از جمله قضاياى جالب است». (آ: ص 21)

× حضرت استاد هميشه مى‏فرمودند: از سادات رضوى هستيم و از نسل موسى مبرقع، فرزند امام جوادعليه السلام مى‏باشيم، در واقع ما قمى هستيم. جد چهاردهم استاد به نام سيد حسين رضوى قمى به هندوستان مسافرت كرد و آنجا ماند و در آنجا وفات كرد. ذريّه ايشان در آنجا ماندند تا اينكه جدّ دوم استاد به نام سيد عبداللَّه به كربلا آمد و از آن پس در عراق و ايران ساكن شدند. (ر: ص 20)

× آن چه از (شجره نامه استاد) اين جا درج مى‏شود، از دست خط عالم نسّابه، حضرت آيةاللَّه مرعشى نجفى به تاريخ جمادى‏الاولى سال 1360 ه .ق است و فتوكپى اصل موجود است.
سيّد عبدالكريم بن سيّد محمّد على بن سيّد حسن بن سيّد عبداللَّه شاه بن سيّد كاظم بن سيّد محمّد بن سيّد احمد بن سيّد رضى‏الدين بن سيّد عبداللَّه بن سيّد احمد بن سيّد حسين بن سيّد موسى بن سيّد جمال‏الدين بن سيّد جلال‏الدين بن سيّد احمد بن سيّد حسين قمى (مدفون در شهر سنيلم پوره از نواحى كشمير) بن سيّد محمّد بن سيّد احمد بن سيّد منهاج بن سيّد جلال‏الدين بن سيّد قاسم بن سيّد على بن سيّد حبيب‏اللَّه بن سيّد عبداللَّه بن سيّد مهدى بن سيّد حسين بن ابى عبداللَّه احمد نقيب (حاكم قم متوفى 15 صفر 358 ه .ق) بن ابى على محمّد اعرج (متوفى ربيع‏الاول 315 ه. ق) بن ابى على احمد فقيه بن ابى جعفر موسى مبرقع (متوفى ربيع‏الاول 296 ه .ق) بن الامام ابى جعفر محمّد بن على جواد الائمه‏عليه السلام. (مژ: ص 54)

شباهت به اميرالمؤمنين‏عليه السلام
× مى‏فرمود: من از حيث ظاهرى هم شايد بى‏شباهت به اميرالمؤمنين‏عليه السلام نباشم. او در خيلى از توسلات با توجه به اميرالمؤمنين‏عليه السلام به نتيجه مى‏رسيدند. (مى: ص 62 و 63)

شعر

علاقه به شعر و شاعرى
× بعضى از اشعار شعراء را زمزمه مى‏كردند و علاقه به شعر گفتن داشتند ولى وارد به اين كار نشدند؛ يكى از رفقايش شاعر بود و بعضى وقتها به او مى‏گفت: برايم شعر بخوان؛ و به زبان محلى عربى علاقه داشت. (مى: ص 38)

× آيا شما هم شعر سروده‏ايد؟
ج: اشعارى گفته بودم، وقتى به ايران مى‏آمدم نوشته‏جاتم را بعثى‏ها گرفتند. فقط چند بيت يادم هست. در تشييع جنازه مرحوم حاج شيخ عباس قمى اين بيت را سروده‏ام:
اصبح الاسلام يَبكى و الرشاد
لفقيد كال للدّين عماد
(آ: ص 103 و 102) 

 سلطان سلوك
× آيةالحق سيّد عبدالكريم كشميرى
 اى عبد كريم، زاده شهر نجف
گلبرگ معطّر على شاه نجف
 تنها علوى نه در نَسَب يا مولَد
بودى علوى به پيشه و راه و هدف
 × × × × 
 دين مولايت على، دين تو بود
راه حق پيوسته آيين تو بود
 خاك درگاه على شير خدا
سرمه چشم جهان‏بين تو بود
 × × × × 
 اى كشيده آهِ حسرت بر مقام تو ملوك
اى جهاد تو فراتر از حُنين و از تبوك
 بس رياضت‏ها كشيدى در مصاف وَسوسه
منصب تو در مقام عشق، سلطان سلوك
 × × × × 
 در همه احوال ذكر يا على
مايه آرام و تسكين تو بود
 جسم بى‏جان را نمى‏دادى بهاء
مرتضى چون جان شيرين تو بود
 × × × × 
 اى كه پور مادر مظلومه‏اى
يك ستاره در همين منظومه‏اى
 عشق معصومين چو بر سر داشتى
در جوار حضرت معصومه‏اى
 (مژ: ص 113 و 112) 
 «هو»
 همان خاموش كو نيكو ضمير است
بود عبدالكريم، ابن امير است
 جمالش ياد مولا كرده تصوير
هماى رحمت حق را كه شير است
 محبت از نگاهش موج مى‏زد
كه مؤمن را محبت در ضمير است
 سكوتش مُهر مِهر حيدرى داشت
كلامش معدن خير كثير است
 »ز اشكم تا به سر عبدالكريمم«
بخوابش گفت آن ساقى كه مير است
 دلش غرق على غرق خدا بود
على خود حق، حق بى‏نظير است
 به ذكر و ياد حق شب را سحر كرد
به معناى عبادت او خبير است
 دلش ذكر و قدش ذكر و لبش ذكر
ميان ذاكران حق كبير است
 چه زيبا خط سبز ذكر بنهاد
كه او استاد اين ره بى‏نظير است
 چو قاضى پروريدش در ره يار
صداقت را چه زيبا دستگير است
 ميان دو على از سبط زهرا
يكى پيرش يكى شاگرد و پير است
 يكى قاضى كه در توحيد يكتاست
صداقت آنكه دل بر او اسير است
 اميرالمؤمنين اى ساقى جان
كه بى تو عشق هم از عشق سير است
 بده بر هر سه از اكرام و فضلت
هر آن چيزى كه لايق از امير است
 (مژ: ص 114 و 115) 

 
 
شيراز
× همسر محترمه و باوفاى استاد، شيرازى بود. بعد از آمدن استاد از نجف به ايران چندبار همان سال‏هاى اوليه ورود، به شيراز رفتند و مى‏فرمود: «شيراز جاى خوبى است و باصفاست. از اصفهان خيلى بهتر است؛ و هم‏چنين مردمش خوبند». (مژ: ص 79)
 

 صحو و سكر
× صحو بهتر است يا سُكر؟
ج: صحو كه بيدارى است، بهتر است. (آ: ص 65)
 

 صدام، بعثى‏ها صدام
× در ايام جنگ ايران و عراق، افراد بسيارى از مسئولين كشورى و نظامى گاه‏گاه كه خدمت حضرت استاد مى‏رسيدند، اين سؤال را مى‏نمودند: صدام رئيس‏جمهور عراق رفتنى است يا در ايام جنگ اتفاقى برايش مى‏افتد و از اين نوع سؤالات كه شبيه به هم بود.
 نوعاً جنابش اين جمله بسيار مختصر را مى‏گفتند: «هنوزه» يعنى هنوز وقتش نرسيده و مى‏ماند و تا اين تاريخ 1381 شمسى مانده است.
 در تاريخ 1364 شمسى كه بحبوحه جنگ بود، مرحوم آيت‏اللَّه خوئى نامه‏اى كتبى براى استاد فرستادند و ضمانت شفاهى در مشكلات سياسى و حكومتى را براى آمدن ايشان به نجف عهده‏دار شدند كه ما ترجمه آن را در همين كتاب قضيه 104 آورديم.
 مى‏فرمود: به كار صدام اعتبارى نيست، همانطورى كه بسيارى از علماء و مردم را كشت! و نوعاً از صدام مذمّت شديد مى‏كردند. (صح: ص 14 و 15)
 افراد صدام بعثى، از هر طرف حائل مى‏شدند كه مبادا آقا حرفى بزند، اما ايشان هيچ همّ و غمّشان نبود و هر حرفى كه مى‏خواست به صدام مى‏زد. من مى‏گفتم: جلوى اين‏ها، هر حرفى نزنيد، مى‏گفتند: نه، اين‏ها كارى نمى‏كنند.
 

 بعثى‏ها و احترام
× بعثى‏ها هم تا آخر هيچ بى‏احترامى به آقا نكردند و آسيبى نرساندند. يعنى در حقيقت همان‏ها هم يك محبت و علاقه درونى به آقاى كشميرى داشتند، تمام آنها به ايشان احترام مى‏گذاشتند و دوستشان داشتند. (مى: ص 23)
 

 بعثى‏ها
× ايشان به من مى‏گفت: از اينها (بعثى‏ها) دور شو و اين آيه قرآن را مى‏خواندند «ولا تركنوا الى الّذين ظلموا فتمسكم النار» يعنى پيش آن ها نرو و با آنها همنشين مباش، زيرا شيطان داخل جسم اين‏ها شده و ديگر موعظه هيچ فايده‏اى ندارد. (مى: ص 48 و 49)
 

 طىّ‏الارض
× طىّ‏الارض چيست؟
ج: طىّ‏الارض مراتبى دارد براى ائمه‏عليه السلام به معناى پيچيدن زمين و براى غير آن موكّلى از فرشته يا جنّ مؤمن، انسان را سير مى‏دهد. (آ: ص 61)
 

 ظرفيت
 
بعضى ظرفيّت ندارند
× يكى از علماى اهل حكت قم به منزل آقايى مشهور مى‏رود و از او درباره ليلةالقدر سؤال مى‏كند آن حكيم معانى مختلفى از ليلةالقدر را بيان مى‏دارد و در آخر مى‏گويد: در تفسير، فرات كوفى روايت كرده كه منظور از ليلةالقدر حضرت زهراعليها السلام است.
 به اين تفسير، آن آقا با حالت تمسخر در حضور حاضرين، حرف ايشان را رد مى‏كند. حضرت استاد كشميرى در ملاقاتى با ناراحتى بسيار به آن حكيم فرمودند: چرا به بعضى كه ظرفيّت ندارند مطلبى مى‏گويى كه با تمسخر ردت كنند!!
 چند مدت بعد آن آقاى معروف از دنيا مى‏رود و او را در خواب مى‏بينند كه ميان دو درّه آتش است و جزع و فزع مى‏كند. (مى: ص 109)
 

عنايت توجه خاص حضرت اباالفضل‏عليه السلام
× حضرت آيت‏اللَّه كشميرى صبحها قريب دو ساعت به ظهر مانده در يكى از ايوانهاى صحن اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏نشستند و افراد مختلف در اين موقع براى گرفتن استخاره به ايشان مراجعه مى‏كردند.
 ايشان فرمودند: مدتى بود، مى‏ديدم زنى با عباى سياه و حالت زنان معيدى (روستايى و چادرنشين) زير ناودان طلا مى‏نشيند و زنها به او مراجعه مى‏كنند. او نيز با تسبيحى كه به دست دارد برايشان استخاره مى‏گيرد.
 اين حالت نظرم را جلب كرد. روزى به يكى از خدّام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر كه كار اين زن تمام مى‏شود او را نزد من بياور، از او سؤالاتى دارم.
 خادم، يك روز پس از اينكه كار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال كردم: تو چه مى‏كنى؟ گفت: براى زنها استخاره مى‏گيرم. گفتم استخاره را از كه آموختى؟ چه ذكرى مى‏خوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مى‏گوئى؟
 گفت: من داستانى دارم و شروع به تعريف آن كرد و گفت: من زنى بودم كه با شوهرم و فرزندانم زندگى عادى را مى‏گذراندم؛ شوهرم در اثر حادثه‏اى از دنيا رفت و من با چهار فرزند يتيم ماندم!
 خانواده شوهرم، به اين عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند. خانواده خودم هم اعتنايى به مشكلات مادى من نداشتند؛ لذا زندگى را با زحمات زياد و رنج فراوان مى‏گذراندم.
 ضمناً از آنجا كه زنى جوان بودم، طبعاً دامهايى نيز براى انحرافم گسترده مى‏شد. چندين مرتبه بر اثر احتياجات مادى نزديك بودم و به دام بيفتم و به فساد كشيده شوم و تن به فحشاء بدهم؛ ولى خداوند كمك نمود و خوددارى كردم؛ تا روزى بر اثر شدت احتياج و گرفتارى تصميم گرفتم كه چون زندگى برايم سخت شده و ديگر چاره‏اى نداشتم تن به فحشاء بدهم.
 من تصميم خودم را گرفته بودم؛ اما اين‏بار نيز خدا به فريادم رسيد و مرا نجات داد.
 در بين ما رسم است كه اگر حاجتى داريم به حرم حضرت ابوالفضل مى‏آييم و سه روز اعتصاب غذا مى‏كنيم تا حاجتمان را بگيريم و اكثراً هم حاجت خود را مى‏گيرند. من تصميم گرفتم اين رسم را انجام دهم؛ پس رفتم كنار ضريح حضرت عباس‏عليه السلام و اعتصاب غذا را شروع كردم. روز سوم بود كه كنار ضريح خوابم برد و حضرت عباس به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگير. عرض كردم من كه استخاره بلد نيستم. فرمود: تو تسبيح را به دست بگير؛ ما حاضريم و به تو مى‏گوييم كه چه بگويى.
 از خواب بيدار شدم و با خود گفتم: اين چه خوابى است كه ديده‏ام؟ آيا به راستى حاجت من روا شده است و ديگر مشكلى نخواهم داشت؟
 مردّد بودم چه كنم؟ بالاخره، تصميم گرفتم كه اعتصابم را شكسته و از حرم خارج شوم، ببينم چه مى‏شود از حرم خارج شدم و داخل صحن گرديدم. از يك راهرو خروجى كه مى‏گذشتم زنى به من برخورد كرد و گفت: خانم استخاره مى‏گيرى؟
 تعجب كردم اين زن چه مى‏گويد؟ معمول نيست كه زن استخاره بگيرد، آن هم زنى چادرنشين و روستايى! آيا اين خانم از خوابم مطلع است؟ آيا از طرف حضرت مأمور است؟ بالاخره به او گفتم: من كه تسبيح براى استخاره ندارم.
 فوراً تسبيحى به من داد و گفت: اين تسبيح را بگير و استخاره كن.
 دست بردم و با توجهى كه به حضرت ابوالفضل داشتم، مشتى از دانه‏هاى تسبيح را گرفتم، ديدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به اين زن چه بگويم. مطلب را گفتم و او رفت. از آن تاريخ من هفته‏اى يك روز به اين محل زير ناودان طلا مى‏آيم و زنانى كه وضع مرا مى‏دانند، نزدم مى‏آيند و من براى ايشان استخاره مى‏گيرم. بابت هر استخاره پولى به من مى‏دهند. ظهر آن روز با پول حاصله، وسايل معيشت زندگى خودم و فرزندانم را تهيه مى‏كنم و به منزل برمى‏گردم.
 مختصر اين قضيه را در آخر كتاب روح و ريحان نوشتيم. (صح: ص 192 الى 195)
 

 آنها اصل هستند
× عرض كردم: آقا از خدا خواسته‏ام مورد عنايت حضرت عالى واقع شوم! با ملاطفت و مهربانى فرمودند: شما خوبيد و خادم اهل بيت، آنها اصل هستند و همه چيز از آنها است، معاصى و گناهان مانع از وصول است.
 عرض كردم: هر وقت ما توفيق پيدا كنيم براى عرض ادب به ائمه و مخصوصاً امام زمان (عج) قبل از سلام و عرض ادب مورد عنايت آن بزرگواران واقع شده‏ايم، كه اين توفيق نصيبمان شده است؟ آقا فرمودند: بله همين‏طور است، عنايت آنها است (آنها ما را ياد مى‏كنند بعد ما ياد آنان مى‏كنيم). (صح: ص 185)
 

 عيد غدير رُفع القلم تا سه روز
× درباره روز عيد غدير از امام رضاعليه السلام روايت است كه: خداوند تا سه روز (روز عيد غدير 18 ذيحجه و دو روز بعد) به ملائكه امر مى‏كند خطا و گناهى براى شيعيان و محبان اهل بيت‏عليه السلام ننويسند.
 اين به خاطر شرافت و كرامت اين عيد بزرگ است كه اگر احياناً از شيعيان و دوستان اهل بيت‏عليه السلام، گناهى صادر شود بخشيده مى‏شود.
 مثل اين روايت درباره روز نهم ربيع‏الاول وارد شده است. به اين مضمون، كه حذيفةبن يمان از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده است كه در حديث مفضل در باب نهم ربيع‏الاول فرمود:
 خداوند به من وحى كرد: اى محمّد! در علم من مقرر شده است  به درستى كه من فرستادگان هفت آسمان را امر كردم براى شيعيان و محبان دين شما، اين روز را عيد بگيرند، و امر كردم ثنا كنند و طلب آمرزش نمايند براى شيعيان و محبّان شما از فرزندان آدم و ملائكه نويسندگان اعمال را امر كردم از اين روز (نهم) تا سه روز قلم (نوشتن گناه) از مردم بردارند و براى كرامت تو و وصى تو گناهان ايشان را ننويسند.(صح: ص 178 و 179)
 

 علوم غريبه
× آن طور كه ما از گذشته سلوكى استاد باخبر شديم بعضى راه‏ها را رفته بودند و آثار آنها را مى‏دانستند و چشيده بودند، و آنچه متضرّر شده و يا منفعت خاص و عام برده بودند را در كيسه تجربياتشان داشتند. از چيزى كه ما را نهى مى‏كردند از تسخيرات و طلسمات و  كه در علوم غريبه مسطور است و قضيه‏اى هم در اين‏باره داشتند كه لزومى به نوشتن آن نيست و ايشان امر به تهذيب و سلوك معرفتى و مجاهدت مى‏كردند. (مى: ص 98)
 

 نهى از تسخيرات
× استاد از كارهايى كه جنبه تسخيرات داشت، نهى نموده و تجربه خويش را بازگو مى‏كرد و اعتقاد داشت كه اذكار و اوراد بايد با اجازه استاد باشد.
 دستورى از يكى از اساتيد (سيّد افضل حسين هندى، يا حاج مستور آقا شيرازى) گرفت و انجام داد؛ لكن شرط آخرش حضور استاد بود.
 جناب آقاى كشميرى در زمانى كه استادش (سفرى رفته بود يا مانع ديگرى داشت كه) نبود، در زيرزمين خانه مشغول به آن دستور مى‏شود، وليكن حالتى غير عادى بر او مستولى مى‏شود. انگار ضربه‏اى مى‏خورد و بيهوش مى‏شود و دو يا سه روز حالشان خوب نبوده است. استادشان اين قضيه را متوجه مى‏شود و كارهايى انجام مى‏دهد كه حالشان خوب شود. حضرت استاد فرمود: «اثرات آن فشار و ضربه گاهى اوقات در سرم پديدار مى‏شود». (مژ: ص 55)
 
× در علوم غريبه در بحث علم حروف و تقسيمات به نارى و هوائى و خاكى و مائى گويند در مثل ازدواج بايد حروف اسم زوجين سازگار باشد، آيا درست است؟
ج: خير، چه بسا حروف اسمائى سازگار نبود و طرفين با هم سازش و صلح داشتند. (آ: ص 96)
× آيا كسى علم جفر حقيقى و كامل را دارد و با اكتساب به دست مى‏آيد؟
ج: علم جفر چهار قاعده دارد، قاعده چهارم مستحصله است كه رمزش از غيب بايد داده شود. (آ: ص 96)
× افرادى كه تمام عمر در علوم غريبه مانند رمل و آفاق و سحر و زُبر و بيّنات و امثال اينها كار مى‏كنند، آيا فوق‏العادگى معنوى هم دارند؟
ج: تقوا مؤثر در فوق‏العادگى است، و آنهايى كه هَمّ‏شان صرف اين علوم مى‏شود، معمولاً در زندگى به گرفتارى‏هائى مبتلا مى‏شوند. (آ: ص 96)
 

 علّت آمدن به ايران
× از حضرت استاد سؤال شد: با همه علاقه به نجف، چرا به ايران آمديد؟
 فرمود: «روزى در صحن اميرالمؤمنين‏عليه السلام بودم كسى از من پرسيد: صدّام چطور آدمى‏است؟ گفتم: كلبٌ عقور يعنى سگ گزنده و نيش‏زن است. فردا بعضى از آشنايان برايم خبر آوردند كه اسم تو را حزب بعث در ليست دستگير شوندگان و اخراجى‏ها نوشتند. صدّام هم كسى نبود كه از اين مسائل به سادگى بگذرد. لاجرم با خوف و عواقب بعدى و اصرار بعضى به ايران آمدم با دست خالى، حتى دفتر جزوات اذكار و اخلاق را آنها از من گرفتند». (آ: ص 36)
 

 به خاطر اين‏ها
× استاد در اصفهان ميهمان آقايى بود و دو نفر از شاگردان ايشان در اطاق ديگر بودند.
 يكى از واردين از استاد سؤال كرد: «براى چه چيزى به ايران آمديد»؟
 ايشان با دست اشاره كرد به اطاقى كه دو شاگرد خاص آن‏جا بودند. فرمود: «به خاطر اينها آمدم». (مژ: ص 43)
 

 عزادارى حالت مصيبت
× ايشان در ايام مصيبت حالت مصيبت داشتند، مخصوصاً براى حضرت زهراعليها السلام بيشتر مصيبت مى‏گرفتند و طورى بود كه بيشتر در حال خودشان بودند و خودشان براى خودشان نوحه‏هاى عربى مى‏خواندند.(مى: ص 24)
 

 دهه عاشورا
× ايام دهه عاشورا در نجف در خانه علما روضه برقرار مى‏شد مانند منزل بحرالعلوم، و ايشان آنجا مى‏رفت.
 به دو دسته در عزادارى خيلى علاقه داشت. يكى »عزاى اِماره« كه با هيجان و شور و شمشير و قمه و عَلَم مى‏آوردند و تا آخر اين دسته را نگاه مى‏كرد.
 يكى در «برف البراء» با فاصله مى‏نشست و به شعر مداحان گوش مى‏داد و شاعرى معروف شعرهاى خوب مى‏سرود و ايشان تا آخر گوش مى‏داد. روز دهم (عاشورا) با حالت خاص از خانه با پاى برهنه و گل بر سر ماليده بيرون مى‏آمد. (مى: ص 33)
 

 عاشورايى
× ايشان در ايام سوگوارى ائمه‏عليه السلام حالت به هم ريخته و پريشانى داشت و عاشورا كه مى‏شد ديگر عاشورايى و بى‏قرار بود. اگر كسى روضه مى‏خواند اشك مى‏ريخت. منقلب بود و آرام و قرار نداشت. از خانه بيرون مى‏آمد و مى‏رفت كنار حرم حضرت معصومه‏عليها السلام؛ آن‏جا دسته‏ها مى‏آمدند، مى‏نشست و تا آخر شب همان‏جا كنار حرم به گنبد نگاه مى‏كرد و مى‏رفت تو حال خودش و اشك مى‏ريخت. (مى: ص 80)
 
× در خواندن مصيبت مانند وقايع روز عاشورا، آيا خواندن زبان حال اشكال دارد؟
ج: خير، و لازم نيست به مردم بگويد اين زبان حال است. (آ: ص 102)
 

 علماى ظاهر  علماى اهل ظاهر
× تأسف اهل معنى بر اهل دانش اين است كه: چرا اكتفا به ظواهر و اصطلاحات مى‏كنند، و چيزهايى كه وجدان نمى‏كنند و نمى‏چشند با اهلش در مقام ردّ و تكفير مى‏افتند.
 حضرت استاد مى‏فرمودند: آن‏قدر جوّ حوزه علميه نجف نسبت به اخلاقيون تند بود كه اگر در مدرسه مثلاً كتاب معراج السعاده را كسى داشت مورد تنفّر قرار مى‏گرفت.
 فرمودند: يكى از اساتيد بنده مى‏گفت: من مرحوم سيد على آقا قاضى را دوست مى‏دارم، و پول براى فاتحه او مى‏دهم ولى خودم (از ترس علماى ظاهر) شركت نمى‏كنم!!
 (بواسطه) شنيدم كه استاد فرمودند: بعضى اهل دانش كه به ظاهر بسنده مى‏كردند، سر قبر عارف كامل و واصل سيد بحرالعوم (م 1212) نمى‏رفتند و دليل‏شان اين روايت بود كه «هركس ادعا ديدن امام زمان كرد او را تكذيب كنيد» (من ادعى الرويه فكذّبوه) و سيد بحرالعلوم ادعاى ديدن امام زمان (عج) را كرده و به بعضى همانند ميرزاى قمى ملاقات خود را گفته است!!! (صح: ص 158)

 
 فناء فانى فى‏اللَّه
× نهايت هدفشان اين بود كه انسان به لقاء الهى برسد و فانى فى‏اللَّه شود. (مى: ص 60)
 

 اين فناى فى اللَّه است؟
× در كتاب «عارف فى الرحاب القدسيه» تأليف نوه آقا سيّد هاشم حدّاد، ص 185 آمده كه از استاد كشميرى پرسيدند: كسى به مقام فنا رسيده است؟ جواب دادند: «بله، آقاى قاضى و آقا سيّد هاشم حدّاد به فنا رسيدند».
× در كتاب دلشده از صفحه 70 به بعد براى اين موضوع شواهدى آورده كه بيشترش از كتاب روح مجرد، ص 68 تا 78 بوده كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏شود:
 1. آقا حدّاد فرمود:
 «بسيار شده است كه به حمام مى‏رفتم و وقت بيرون آمدن پيراهن را وارونه مى‏پوشيدم».
 2. يك روز با مينى‏بوس از كربلا با آقاى حدّاد به كاظمين آمديم و در ميان راه شاگرد راننده خواست كرايه‏ها را اخذ كند، پرسيد: شما چند نفريد؟ آقاى حدّاد گفتند: «پنج نفر»، در حالى كه ما شش نفر بوديم و شاگرد به ايشان گفت: سيّد آخر تو خودت را حساب نمى‏كنى؟!
 3. به وضوخانه عمومى كاظمين رفتند. آقاى حداد فرمود: «ديدم من وضو گرفتن را بلد نيستم. با خود گفتم: از اين مرد كه مشغول وضو گرفتن است بپرسم. همين كه به سراغ او رفتم، خودبه‏خود وضو آمد و دست به آب بردم و وضو گرفتم. آن مرد وضو گيرنده چشمش به من افتاد و گفت: آى سيّد آب، خداست! وضو، خداست! جايى نيست كه خدا نيست!»
× توضيح: بعضى از سالكين الى‏اللَّه كه سال‏ها سلوك كرده‏اند، اين چند قضيه را به عنوان فناى فى‏اللَّه از عارفى كه سال‏ها اساتيد بزرگى در عرفان را درك كرده و خودش سلوك نموده، سؤال نمودند.
 ايشان فرمود:
 «اين نوع قضايا صدها مرتبه براى بنده اتفاق افتاد و هيچ كدام ربط به مقام فناى فى‏اللَّه ندارد. يا نويسنده اين قضايا مقام فنا را خودش نچشيده، يا مى‏خواهد به چند قضيه، حدّاد را بزرگ كند!! و يا...
 برچسب‏ها و ربطها بر عارف راه رفته و استاد ديده، پوشيده نيست! در خانه اگر كس است، يك حرف بس است. گاهى پيرى، مريضى، خستگى و بى‏توجهى سبب مى‏شود اين اتفاقات بيفتد».
 فقير گويد: «اين نوع مسائل بسيار براى استاد كشميرى در طول ده سال اتفاق مى‏افتاد، حتى يك‏بار اشاره به مقام فنا نمى‏كرد. روزى هنگام صبح به منزل استاد رفتم. ايشان فرمود: صبح اسم پسر بزرگم را فراموش كردم. از همسرم سؤال كردم ايشان گفت: اسمش سيد محمود است.» (مژ: ص 66)
 

 تعبّد از عبادتش
× فرزند استاد گفت: از روى عبادتش ما هم تعبّدى عبادت مى‏كرديم و با او بوديم. توى منزل مى‏ديديم او هست، اما در واقع با ما نبود. (مى: ص 41)
 
× فناء فى‏اللَّه يعنى چه؟
ج: خود را لا شَى‏ء ديدن، در خدا فانى شدن و هيچ حول و قوّه‏اى را از خود نديدن را گويند. (آ: ص 69)
× نظر جنابعالى درباره فناء فى الله چيست؟
ج: هر وقت عبد تمام كارهايش براى خدا شد و خوديت خود را نديد، فانى فى‏اللَّه مى‏شود و محو در معبود مى‏گردد. (آ: ص 64)
× فناء عبد، كى تحقق مى‏پذيرد؟
ج: آن وقتى كه اراده و عملش للَّه شد. (آ: ص 65)
× آيا بعد از ديدن حقايق و معانى، باز كسى مى‏شود به مقامات ظاهرى دنيا دل ببندد؟
ج: اگر كسى واقعاً حقايق را ديد، به مطالب صورى و دنيوى دل نمى‏بندد، اگر بست عارف حقيقى نيست و فانى در حق نشده است. (آ: ص 60)
× آيا فناء فى‏اللَّه در افراد ممكن است؟
ج: درباره امامان كه مقام جمع‏الجمعى و ولايت مطلقه دارند جاى صحبتى نيست، لكن در غير ايشان مشكل است، چه ادامه فناء لازمه دارد كه زن و بچه و خانه و... را رها كنند. (آ: ص 67)
× شما كسانى را ديده‏ايد كه به مقام فناء رسيده باشند؟
ج: بلى مرحوم سيد على آقا قاضى و سيد هاشم حداد. (آ: ص 65)
 

 فقر
× وقتى اخبارى درباره بعضى اهل دانش كه دنبال ثروت و دنيا هستند و با اين كه فقر، فخر پيامبر بود؛ به ايشان دادند. فرمودند: شرف اهل علم فقر است؛ چى شده است بعضى همه‏اش لندن (پايتخت انگلستان) مى‏روند و سالى يك ماشين عوض مى‏كنند.!! (صح: ص 149)
 

 فرزندان برخورد با بچه‏ها
× در برخورد با بچه‏ها يه خورده از آنها دور بودند، براى آن كه درس داشتند، مطالعه داشتند يا مشغول ذكرى بودند. محيط تنگ نجف و بچه‏هاى زياد، ايشان مجبور بودند يا زيرزمين باشند ما بالا باشيم، يا ايشان بالا بودند ما زيرزمين، تا خيلى بچه‏ها سر و صدا نكنند.
 خيلى خيلى به بچه‏ها و ما محبت داشتند. اما جورى بود كه خيلى انكار بكنند يا خيلى ببوسند و... نبود. بچه‏ها تعدادشان هفت نفر بود سه پسر و چهار دختر. (مى: ص 27)
 

 تكرار سوره‏ها
× توصيه نياز نداشتيم بلكه در عمل مى‏ديديم. اين طور نبود كه بگويند اين كار را بكن، اين كار را نكن؛ از نحوه زندگى‏اش ياد مى‏گرفتيم. مثلاً من بعضى سوره‏هاى قرآن را بدون آن كه بخوانم حفظ كردم، از بس كه ايشان تكرار مى‏كردند. بعضى موقع‏ها پيش او مى‏نشستم، بعضى موقع‏ها همين طورى كه سفره را داشتيم مى‏چيديم، ايشان قرآن مى‏خواندند. گاهى با او به مسجد مى‏رفتم و حداقل چهل دقيقه پياده‏روى بود، تمام طول راه ايشان سوره يس مى‏خواند. (مى: ص 42)
 

 محيط خانواده
× خيلى از كردارها و منش‏هايمان را در محيط خانواده پيدا كرديم، اين طور نبود كه پدرم بگويد روزه بگير، نماز بخوان، در ازدواج اين كار را بكن. خودمان مى‏ديديم، اتوماتيك‏وار به چيزى كه ايشان مى‏خواست سوقمان مى‏داد. (مى: ص 42 و 43)
 

 بزرگترين هديه‏ها
× در خواندن نماز و گرفتن روزه مرا آزاد مى‏گذاشت و فشار نمى‏آورد؛ و رفتار و كردارش را ياد مى‏گرفتم؛ بزرگترين هديه اينها بود. (مى: ص 40)

 
 سى مرتبه ياسين
× نمى‏گفت سوره‏هاى قرآن را حفظ كن، از خواندن و تكرار پدرم مثلاً سوره ياسين شايد بعضى روزها 30 مرتبه مى‏خواند، از او مى‏شنيدم و حفظ مى‏كردم. راه را آسان به من نشان داد. (مى: ص 40)

 
 ممانعت از بيرون رفتن
× هيچ وقت نمى‏گذاشت ما به خيابان برويم. البته علت‏هاى زيادى داشت، از جمله علت سياسى، ما اگر بيرون مى‏رفتيم، موقتى بود، مثلاً هنگامى كه پدرم به كربلا مى‏رفت؛ در غير اين صورت موقعى كه خودش منزل بود من بايد منزل مى‏ماندم. (مى: ص 41 و 42)
 

 گزارش
× ما در نجف حق خروج از خانه نداشتيم، مغرب بايد در خانه مى‏بوديم و هر جا مى‏رفتيم بايد گزارش مى‏داديم. (مى: ص 35)
 

 حساسيت به رفقا
× در مورد رفقاى ما خيلى حساس بودند كه با چه كسانى نشست و برخاست مى‏كنيم. بعضى‏ها را مى‏گفت دوست ندارم؛ با اينها رفت و آمد نكنيد. ما احساس مى‏كرديم همين طورى دوست ندارد اما بعدها مى‏فهميدم كه انصافاً آدمهاى نادرستى بودند. (مى: ص 45)
 

 علاقه شديد به فرزندان
× ايشان مرا به اسم صدا مى‏كرد: على، و ما را خيلى دوست مى‏داشت ولى اظهار نمى‏كردند. شديداً به ما علاقه داشت مخصوصاً به من، ما هم همين طور صاف و ساده دوستش داشتيم. و به همين اندازه از ايشان مى‏ترسيديم بدون اين كه عصبانى شوند.(مى: ص 44)

 
 تحصيل حوزه نجف
× در مورد تحصيل فشار مى‏آوردند كه من در حوزه تحصيل كنم، و مدرسه‏هاى آن زمان را قبول نداشت در زمان بعثى‏ها مى‏گفتند: مفسده است. مى‏دانست كه در آن مدرسه علم به ما نمى‏آموزند، تنها چيزى كه مى‏آموزند در مورد بعثى‏هاست و حق هم داشت. (مى: ص 42)
 

 اصرار به آخوند شدن
× اصرار داشت من آخوند شوم، حتى برنامه عمامه گذارى گذاشت كه عمامه سرم بگذارد كه من رفتم بغداد پيش بى‏بى و عموهايم. بعد وقتى ديد نيامدم گفت: «حالا نمى‏خواهى طلبه شوى بيا نجف» و تقريباً بعد از دو ماه به نجف رفتم. (مى: ص 35)
 

× آقاى كشميرى دلش مى‏خواست پسرش سيد حسن كه هم نام جد بزرگوارشان بود، طلبه شود. 
 

 تنبيه و تربيت بچه‏ها
× اگر بچه‏ها اشتباهى مى‏كردند تنبيه مى‏شدند اما تنبيه بدنى نبوده، زبانى بود. در مورد تربيت بچه‏ها و نماز و قرآن و مانند اينها به من سفارش مى‏كردند كه به بچه‏ها ياد بدهم، البته خودشان هم چيزهايى مى‏گفتند، ولى به من واگذار مى‏كردند. (مى: ص 27)
 

 ناظم مدرسه
× همه چيزش باطنى بود. مثلاً كار خلافى مى‏كردم، مى‏رفت مدرسه به ناظم مى‏گفت: «دل اين كه او را بزنم ندارم، من كه رفتم شما او را تذكر دهيد». (مى: ص 36)
 

 تصميم‏گيرى در ازدواج
× ازدواج ماها، دست پدر و مادر بود، انتخاب دست ما نبود، مى‏گفت: مى‏خواهم دختر فلانى را برايت بگيرم، از فلان خانواده (مثلاً روحانى)؛ طبق ويژگيهايى كه خودشان داشتند. با تنها عروسش كه خيلى برخورد و رابطه و علاقه خوبى داشت و ايشان انتخاب كرده بود، خانم من بود ولى بقيه بچه‏ها (پسرها)، اواخر (كه به ايران آمده بودند) ازدواج كردند. (مى: ص 37)
 

 علاقه به بنده و عروس
× علاقه به بنده و خانمم داشت، خيلى رو نمى‏كرد و برخوردشان ملايم بود. اگر تهران مى‏آمد و مثلاً خانه خواهرم مى‏رفت، هى به مادرم مى‏گفت: كى برويم تهران؟ مادرم مى‏گفت: اينجا تهران است. مى‏گفت: اين جا خانه سيد محمود نيست، به خيالش تهران فقط خانه محمود است. (مى: ص 37)
 

 فراق خسته از سفر
× آقاى كشميرى وقتى از نجف به قم آمده بودند ناراحت بودند كه از نجف دور شده‏اند و اين آيه را زياد مى‏خواندند: «لقد لقينا من سفرنا هذا نصباً»، «موسى به يار همسفرش گفت: همانا سخت از اين سفر خسته شده‏ايم». (مى: ص 104 و 105)
 

 شعله‏هاى فراق
× او در قم مانند آواره‏ها بود و مانند يك شمع كه رو به خاموشى مى‏رود وجودش در شعله‏هاى فراق و دورى مى‏سوخت. (مى: ص 76)
 

 فدك
× ايشان از بعضى‏ها بدشان مى‏آمد در واقع از آقاى...، سر قضيه فدك خيلى اعصاب‏شان خرد شده بود كه آن را مال حضرت فاطمه‏عليها السلام ندانسته بودند!! (مى: ص 29)

 
 قالب مثالى
× قالب مثالى انسان و روح يكى است يا دو تا؟
ج: ما چه‏طور همديگر را مى‏بينيم، صورت را مى‏بينيم حقيقت را نمى‏بينيم. ما ارواح را در قالب مثال، نه حقيقت آن‏را مى‏بينيم. (آ: ص 63)
 

 قضاى حوائج
× درباره اين ذكر «نجاة منك يا سيدالكريم نجنّا و خلّصنا بحقّ بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم». فرمودند: براى همه قضاء حوائج عمومى خوب است.
 حقير گويد: از بعضى بزرگان طريقت مسموع شد كه به همين عدد 786 صلوات هم گفته شود. در كتاب گوهرشب‏چراغ ص 162 در وصف اين ذكر گويد: براى شفاء مرضى و حصول مهمات ضروريه به تجربه ثابت شده است. (صح: ص 149)
 
× براى قضاء حوائج از قرآن چه بايد خواند؟
ج: شش آيه اوّل سوره حديد و چهار آيه آخر سوره حشر. (آ: ص 86)
 

 قبور
چرا سر قبرم نيامدى؟
× يكى از تلامذه مى‏گويد: يك روز ايشان به وادى‏السلام قم با من يا با كس ديگرى رفتند و خيلى آنجا مى‏رفتند. بعد كه آمدند خانه يكى (از اوليا در خواب يا مكاشفه) آمد و گفت: قبرستان آمدى، چرا به من سر نزدى؟ فردا ايشان به آدرس صاحب قبر، رفتند. (مى: ص 82)
 

 امام‏زاده
× ايشان وادى‏السلام قم (آخر خيابان خاكفرج) مى‏رفت، نزيك جمكران امام‏زاده‏هايى است كه برخى از اولياء خدا آنجا دفن‏اند و ايشان به آنجا خيلى علاقه داشت، با او مى‏رفتيم كنار نهر آنجا مى‏نشستيم. (مى: ص 81)
 

 برنج
× حضرت استاد به برنج (كه اول حَبه‏اى است كه به ولايت على‏بن ابيطالب‏عليه السلام اقرار كرد) علاقه داشت. نجف اشرف وقتى برنج خانه تمام مى‏شد مى‏رفتند سر قبر شيخ خضر شلّال واقع در عماره، غروب كه مى‏شد، كيسه‏اى برنج براى منزل استاد مى‏آوردند. (صح: ص 178)
 
× آيا براى مرحوم ميرزاى قمى مدفون در قبرستان شيخان قم دعا و ذكر خاصى مى‏خوانند؟
ج: مى‏گويند نذر ميرزاى قمى مى‏كنند و 100 مرتبه اللّهمّ ربِّ العَرش العظيم بعد صد صلوات و سپس سوره ياسين را مى‏خوانند. (ر: ص 131)
 

 قرآن
× قرآن كتاب الهى است كه در واقع خدا با انسان صحبت مى‏كند، همانطور كه در نماز انسان با حق صحبت مى‏كند.
 انس بزرگان اهل عرفان و سالكان الى اللَّه، هميشه با قرآن بوده است، تا جائى كه استفاده‏هاى مختلف از ظاهر و باطن اين كتاب الهى مى‏نمودند. همانطور كه ائمه‏عليه السلام در استفاده از قرآن سرآمد همگان بوده‏اند.
 حضرت استاد حافظ كل قرآن نبودند، ولى در حافظه‏شان آيات ممتاز بود و قبل و بعد آيات را از حفظ مى‏خواندند و در موارد استخاره، زياد ديده شد كه با آيات جواب مى‏دادند.
 مى‏فرمودند: من در ازمنه‏اى كه نجف اشرف بودم، هر سه روز يك ختم قرآن مى‏كردم و در حل مشكل افراد، بسيار شنيده شد كه به بعضى سوره‏ها و آيات قرآنى حواله مى‏دادند.
 يكى از اهل دانش كه با خانواده‏اش مشكلى داشت، نزد ايشان آمد راه حلى طلب كرد، فرمودند: قرآن بخوانيد تا اين مشكل حل شود. آن شخص گفت: مدتهاست كه لاى قرآن را باز نكرده‏ام!!
 گاهى سوره‏هاى بزرگ قرآن همانند آل عمران را به بعضى كه تقاضاى دستورالعملى مى‏كردند مى‏فرمود. بعد معلوم مى‏شد كه طرف اصلاً حال خواندن ندارد، ايشان به خواندن قرآن مصرّ بودند و امر مى‏كردند.
 
× براى ترغيب به قرآن مى‏فرمود: مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى تا چهار سال در مشهد هر شبى تا به صبح قرآن ختم مى‏كرد و به امام رضاعليه السلام هديه مى‏كرد، تا به آن مقامات رسيد.
 حقير فقير، وقتى از تلامذه مرحوم آيت‏اللَّه شيخ مجتبى لنكرانى استاد حوزه علميه نجف كه استاد، بعضى درس‏هاى سطح را نزد ايشان خواندند، شنيدم، اواخرعمر، قرآن بسيار مى‏خواند، و گاهى مى‏فرمود: كاش به جاى تدريس بعضى كتابها در جوانى، قرآن مى‏خواندم! بسيار برايم جالب بود، تا اينكه روزى مانند همين كلام را از استاد شنيدم!!
 اين نكته دقيق وجدانى، مى‏رساند كه اقرار و اعتراف در سنين پيرى به قرآن، چقدر مى‏تواند الگوى خوبى براى اهل معرفت، در توجه به قرآن باشد.
 اواخر عمر شريفش كه كسالت جسمانى داشتند و حال مطالعه و مراجعه نداشتند و تنها بودند و تفكر مى‏كردند، گاهى از آيات قرآنى مى‏پرسيدند. از جمله چند بار اين آيه 3 سوره ضحى را «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى» را پرسيدند به چه معنى و منظور است. هريك از تلامذه چيزى مى‏گفتند، بعد بنابراين مى‏شد كه به تفسير مراجعه شود و جواب بياورند كه اينطور معناى آيه مى‏شد: «اى پيامبر ما تو را رها نكرديم و وحى را از تو قطع ننموديم و تو را مبغوض نكرديم و خشم نگرفتيم».
 از جمله دستورالعمل‏هاى ايشان به حاجتمندان و سائلان (انس با قرآن) بوده است، آرى مردان خدا از كلام محبوب لذت مى‏برند و همه را دعوت به اين چشمه جوشان ازلى و ابدى مى‏كنند. (ر: ص 77 و 76)
 
× بهترين ياد از حق‏تعالى در چيست؟
ج: قرآن خواندن كه كلام حق است. (آ: ص 85)
 

 يادگيرى قرآن
× استاد مى‏فرمود: پدرم مرا در بازار نزد كسى گذاشت كه قرآن ياد بگيريم. تازه مدارس داير شده بود، ظهر بچه‏ها يك قوطى حلبى را با يك چوب مى‏زدند و مى‏دويدند و سر و صدا مى‏كردند. )مى: ص 64 و 65)
 

 ختم قرآن
× ايشان در ماه رمضان و حتى ماه‏هاى قبل از آن، سه روز يك‏بار قرآن را ختم مى‏كردند، يعنى روزى ده جزء و البته به كارهاى ديگر هم مى‏رسيدند و اين خير و بركتى بود كه از جهت زمانى در كار ايشان بود خيلى اوقات ما مى‏رفتيم مى‏ديديم قرآن جلوى ايشان هست و مشغولند و بعد خودشان مى‏فرمودند: هر سه روزى يك‏بار قرآن را ختم مى‏كنم. (مى: ص 54 و 55)
 
× در نجف ختم قرآن چند روزه مى‏نموديد؟
 ج: گاهى هر سه روز يك ختم قرآن مى‏كردم. (آ: ص 83)
 
× بنده تقريباً هر پانزده روز يك بار ختم قرآن مى‏كنم و اين را از ايشان به يادگار دارم. (مى: ص 50)
 

 اهل قرآن
× من كسى را نديدم مثل ايشان اهل قرآن باشد، عجيب بود، مخصوصاً قبل از سكته‏شان گاهى هر سه روز يك‏بار ختم قرآن مى‏كردند. وقتى قرآن مى‏خواندند چهره‏شان واقعاً ديدنى بود. يك قرآن بزرگ داشتند، مى‏گذاشتند جلوشان و قرآن مى‏خواندند و آن وقت چهره‏شان مثل مهتاب مى‏درخشيد، معلوم بود كه در عالم ديگرى است، عجيب به قرآن علاقه داشتند. (مى: ص 77)
× درباره شيخ على زاهد قمى شاگرد ملا حسينقلى همدانى فرمودند:
 «من كراراً در نماز ايشان شركت كردم و تقاضاى دستور مى‏نمودم، سفارش اكيد كردند كه قرآن زياد بخوانم.» (آ: ص 24)
 

 دو سال قرآن نخواندم
× حضرت استاد فرمودند: در خانه (قبلى كوچه آبشار قم) يك نفر از كسانى كه تدريس علوم دينى مى‏كرد نزدم آمد. او گرفتارى داشت و از زنش خيلى ناراحت بود. از من دوائى براى رفع اين گرفتارى خواست.
 گفتم: شما قرآن بخوانيد قضيه حل مى‏شود. آن اهل دانش گفت: دو سال است لاى قرآن را باز نكردم!!(صح: ص 173 و 174)
 

 قرآن بخوانيد
× چند روزى به ماه رمضان 1413 ه .ق مانده بود. اهل علمى به حضرت استاد عرض كرد: مى‏خواهم براى تبليغ به جائى بروم. روزها منبر و نماز و كار آخوندى دارم ولى شب‏ها بيكارم چه عملى انجام دهم؟
 ايشان فرمودند: قرآن بخوانيد.
 و فرمودند: اگر كسى بتواند شب‏هاى ماه رمضان، هزار مرتبه سوره قدر بخواند معنويت خوبى نصيبش مى‏شود. (صح: ص 144)
 

 عدد و خواص سوره‏ها
× جناب استاد درباره سوره توحيد (قل هو اللَّه احد) فرمودند:
 در تمام ماه رجب 10000 مرتبه ورود دارد و براى همه چيز خوب است كه تقريباً روزى 333 مرتبه مى‏شود.
 خواندن 1000 مرتبه در هر روز براى نورانيت، روحانيت قلب، آسان شدن امور و رزق بسيار نافع است و در روايت از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است كه كسى كه 1000 بار بخواند خود را از خدا خريده و از بندگان خالص الهى شود.
 بى‏عدد كسى بخواند و مداومت كند طىّ‏الارض به او داده مى‏شود. هميشه خواندنش يقين انسان را زياد مى‏كند.
 همينطور اعداد بسيار دارد لكن خودم در نجف روزى 7000 هزار مى‏خواندم نه در يك مجلس، بلكه در تمام روز حتى در راه رفتن.
 استاد موقع ورود به خانه، اين سوره را مى‏خواند و مى‏فرمود: فقر از خانه بيرون مى‏رود.
 درباره سوره قدر (انّا أنزلناه فى ليلة القدر) مى‏فرمودند:
 خواندن اين سوره مخصوصاً در شب‏هاى ماه رمضان، شبى 1000 مرتبه بسيار خوب است و اگر كسى از شب اول ماه رمضان تا شب بيست و سوم هر شبى هزار مرتبه بخواند در خواب يا بيدارى آينده آن كس را به او نشان مى‏دهند، خودم هم چند سال انجام دادم.
 مرحوم آيت‏اللَّه خوئى به دستور مرحوم سيد على آقاى قاضى‏قدس سره آن را قبل از مرجعيت مى‏خواندند و آينده خود را در عالم خواب ديدند كه به مرجعيت مى‏رسند و در كنار انبوهى از بيت‏المال مى‏شنوند منادى در گلدسته و مأذنه صدا مى‏زند: آقا ابوالقاسم خوئى وفات يافت!!
 خواندن اين سوره براى رويت ملائكه خوب است.
 100 مرتبه عصر جمعه براى رزق حلال مفيد است و طبق روايت از 100 رحمت، عصر جمعه 99تاى آن براى خواننده آن است.
 بعضى به جاى هزار اناانزلناه در شب‏هاى ماه رمضان صد مرتبه سوره حم، دخان مى‏خوانند.
 خواندن صد مرتبه اين سوره شب جمعه و عصر جمعه از مرحوم سيد على آقا قاضى به ما رسيده است.
 درباره سوره حشر مى‏فرمودند: سوره حشر مخصوصاً چهار آيه آخر آن داراى امتيازات بسيار است: از جمله يك روش خواندن آن به اين طريق است كه يك اربعين از روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز چهلم چهل مرتبه و براى مرتبه ديگر به عكس اول شروع مى‏شود تا اربعين دوم تمام شود. براى استجابت دعا خوب است. دو مرتبه در نجف اشرف به اين طريق خواندم.
 طريقه ديگر آن است كه هر روز يك بار اين سوره خوانده شود و چهار آيه آخر اين سوره (لَو اَنزَلنا هذَا القُرآنَ عَلى جَبَل... وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيم) به عدد خاص تكرار شود، براى قوى شدن اراده و قضاء حوائج و معنويت نيك است، چون چهار آيه آخر سوره حشر داراى اسم اعظم است.
 درباره سوره فتح (انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً) مى‏فرمودند:
 براى سالك خواندن اين سوره، به جهت رفع حجب و گشايش قلب لازم است.
 درباره سوره والنجم (والنجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم و ما غوى) مى‏فرمودند: براى امراض صعب‏العلاج هر روز خوانده شود و به امام زين‏العابدين‏عليه السلام تقديم گردد.
 درباره سوره يس مى‏فرمودند:
 سوره يس قلب قرآن شد به خاطر چهارده معصوم است كه اين‏طور وارد شده يس (صلى اللَّه على محمّد و آل محمّد) والقرآن الحكيم.
 در شب نيمه شعبان، سه بار اين سوره خوانده شود: يكى به نيّت سلامتى، ديگر به نيت رزق و سومى براى طول عمر.
 نوعى خواندن اين سوره اين است كه از يك تا چهل هم خوانده مى‏شود، و براى حوائج دنيوى تقديم به امام جوادعليه السلام روزى يك‏بار.
 به قصد فرزند و حامله شدن و ذرّيه، خواندنش خوب است و لازم نيست به كسى اين سوره را هديه كند.
 نسخه‏اى دارم كه هفت‏بار سوره يس خوانده مى‏شود و هر يك را به يك سلطان معنوى مانند اويس قرن و... هديه مى‏كنند و در هر دفعه به لفظ مبين مى‏رسند، حاجت را از خاطر مى‏گذرانند.
 درباره سوره بقره و آل‏عمران مى‏فرمودند: براى رزق، خواندنش اثر دارد.
 درباره سوره والذّاريات مى‏فرمودند: براى رزق، خواندنش مؤثر است و شنيدم به بعضى‏ها دستورى مى‏دادند كه اين سوره را براى تنگى روزى بخوانند.
 درباره سوره انشراح مى‏فرمودند: براى كسانى كه قبض دارند و سينه‏شان تنگ و مغموم است، خواندنش خوب است و سينه را فتح و باز مى‏كند و مرحوم آقا سيد هاشم حّداد اين مطلب را گفته‏اند و تجربه هم نشان داده است.
 درباره سوره زلزال مى‏فرمودند: يك اربعين براى مشاهدات و تقويت باطن كنار جوى آب به عدد خاص خواندنش نيك است (لكن براى بعضى مسائل چوب و عوارض دارد).
 درباره سوره والعاديات مى‏فرمودند: روزى 110 مرتبه خوانده شود روزى حلال فراوانى خواهد آمد و ربطش به اميرالمؤمنين‏عليه السلام است. از مستور آقا شيرازى به ما رسيده است.
 درباره سوره حمد مى‏فرمودند: براى قضاى حوائج به مدت خاص روزى 149 مرتبه مجرب است.
 براى احضار ارواح 40 مؤمن خواندنش با تعداد خاصى و با شكلى مخصوص، در يك اربعين را هم فرمودند.
 درباره سوره نور مى‏فرمودند: براى روشنايى دل و قلب، صبح يك مرتبه، ظهر يك مرتبه، شب يك مرتبه خوانده شود و تقديم به اميرالمؤمنين‏عليه السلام شود. به اضافه (يا نور) به عدد مضبوط.
 درباره سوره‏هاى شش گانه، يعنى مسبّحات سِتّ، سوره حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن، اعلى را مى‏فرمودند كه مرحوم سيد على آقا قاضى، خود شبها قبل از خواب مى‏خواند، چه آنكه روايت دارد پيامبر هم قبل از خواب مى‏خواندند و مى‏فرمودند: در اين سوره‏ها آيه‏اى است كه بهتر از هزار آيتست و امام باقرعليه السلام فرمود: كسى كه قبل از خواب بخواند نمى‏ميرد تا آنكه حضرت قائم‏عليه السلام را درك مى‏كند و اگر بميرد در جوار پيامبر مى‏باشد.
 سوره جنّ با عدد مخصوص و زمان معيّن براى تسخير است و سلطان دارد و كسى دنبال تسخير نرود. (ر: ص 78 الى 82)
 
× براى رفع حجب و گشايش صدر و فتح قلوب چه سوره‏اى نافع است؟
ج: سوره «انّا فتحنا» خيلى براى رفع حجب نافع است. (آ: ص 87)
× م: خواندن قرآن و ختم آن و بعضى سوره‏ها و آيات به اعداد معيّن لازمه راه است. (آ: ص 54)

 
 خواص برخى آيات
× استاد درباره خواص بعضى آيات مى‏فرمودند: «آيةالكرسى سه آيه است» روزى 21 مرتبه براى حافظه خوب است.
 آيه «اَلَيسَ اللَّهُ بكاف عَبدَهُ» با عدد مضبوط و ملازمت به شرايط آن، براى محتاج نشدن به خلق.
 آيه «أزفَت الآزفَةُ لَيسَ لَها من دُونِ اللَّه كاشفَه»  با عدد كثير، براى مكاشفات مؤثر و مفيد است.
 آيه «قَالَ الَّذى عندَهُ علمٌ منَ الكتاب... تا غَنىٌّ كَريم» يك اربعين به عدد مضبوط رياضت آصف برخيا است براى اسم اعظم.
 آيه «وَ عندَهُ مَفاتحُ الغَيب... كتاب مُبين» از پنج‏شنبه تا پنج‏شنبه، شبى 1000 مرتبه به اضافه يا حىُّ يا قيُّوم در هر روز به عدد خاص براى نورانيت قلب.
 شش آيه اول سوره حديد «سَبَّحَ للَّه ما فى السَّموات وَ الاَرض... عليم بذاتِ الصُّدوُر» و چهار آيه آخر سوره حشر «لَو اَنزَلنا هذَا القُرآنَ... وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيم» براى قضاء حوائج مؤثر است.
 آيه نور «اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرض... بكُلِّ شَى‏ء عَليم» براى ديدن امام زمان‏عليه السلام يك اربعين به عدد نور، بين اذان صبح تا طلوع آفتاب. نوع ديگر از اول ماه تا پانزدهم ماه، بين‏الطلوعين به عددى خاص و از پانزدهم تا آخر ماه به همان عدد لااله‏الّااللَّه.
 «آيه نور» به عدد 256 مرتبه، براى معنويت و رزق مخصوصاً بعد از نماز عشاء.
 آيه «سلامٌ قولاً من رَبّ رَحيم» به عدد جمع آيه به ابجد كبير، براى اسم اعظم.
 آيه «بسم‏اللَّه‏الرَّحمن‏الرَّحيم» براى قضاء حوائج در يك هفته بعد از نماز عشاء به ابجد خودش به اضافه 132 صلوات در مجلس واحد.
 در بسم‏اللَّه خيلى چيزهاست و مداومت بر آن انسان را مستجاب‏الدعوه مى‏كند.
 در ايام خاص به عدد 19000 مرتبه براى اطلاع بر وقايع و آينده. (ر: ص 84 و 83 و 82)
× در آيه «نَفَختُ فيهِ من رُوحىِ» (ص 72) يا «قُلِ الرُّوحُ من اَمرِ رَبّى» (اسراء 85) ياء در اين دو (روحى، ربّى) نسبت است يا اضافه؟ (آ: ص 83)
 ج: ياى اضافه، اشاره است. هرچه از كم و كيف و زمان و مكان است در عالم امر نيست، هر اضافه در آن عوالم نسبت به او اسقاط، امّا در عالم خلق چرا همه نسبت‏ها به اوست. (آ: ص 83 و 84)
 

 سوره توحيد
× استاد درباره سوره توحيد «قل هو اللَّه احد» مى‏فرمودند: «در كلّ ماه رجب ده هزار مرتبه ورود دارد، و براى همه چيز خوب است. خواندن روزى هزار مرتبه براى نورانيّت قلب و آسان شدن امور و وسعت رزق بسيار نافع است. بى‏عدد كسى بخواند و مداومت بر اين سوره نمايد و به او طىّ‏الارض داده مى‏شود.»
 استاد موقع ورود به خانه اين سوره را مى‏خواند و مى‏فرمود: فقر از خانه بيرون مى‏رود.
 «كسى كه بخواهد يقين او زياد شود هميشه اين سوره را بخواند.»
 وقتى سؤال شد بيشترين عدد اين سوره چند است؟ فرمودند: «هفت هزار، و خودم در نجف به همين عدد (نه در يك مجلس حتّى در هنگام راه رفتن) مى‏خواندم» (آ: ص 105)
 

 1000 مرتبه سوره توحيد
× مرحوم استاد مى‏فرمود: هزار بار خواندن سوره توحيد براى نورانيت قلب و آسان شدن امور بسيار خوب است؛ بلكه براى همه چيز سوره توحيد خواندنش خوب است. براى ازدياد يقين هم بجاست.
 مى‏فرمود: مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى مدت‏ها روزى هزاربار مى‏خواند.
 مى‏فرمود: از رياضات براى طى‏الارض خواندن اين سوره است.
 مى‏فرمود: آقا سيد مرتضى كشميرى عجيب بود، نماز 1000 قل هو اللَّه احد را مى‏خواند كه آن دو ركعت است، ركعت اول بعد از حمد 1000 بار سوره توحيد و ركعت دوم بعد از حمد يك بار سوره توحيد خوانده شود.
 پيامبر فرمود: «1- هركس هزار بار اين سوره را بخواند هر آينه نفس خود را از خدا خريده و از بندگان خاص خدا خواهد بود. 2- هركس هزار بار اين سوره را بخواند نزد خدا بهتر از هزار اسب آماده براى جنگ در راه خداست.
 3- هركس هزار بار اين سوره را بخواند نمى‏ميرد تا اينكه جايگاه خود را در بهشت ببين». (صح: ص 175)
 
× چه عملى را خودتان به تجربه مقرّب و خيلى مؤثر ديديد؟
 ج: هزار قل هو اللَّه احد. (مژ: ص 100)
 
 شش قل هو الله
× سوره توحيد براى هر جهت يك‏بار خوانده مى‏شود. چنانچه امام صادق‏عليه السلام به مفضل‏بن عمر فرمود: «خودت را از مردم محافظت كن با «بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم» و سوره توحيد (قل هو اللَّه) در شش جهت خودت بخوان، راست و چپ، پايين و بالا، جلو و عقب». (مژ: ص 31)

 
 آية الكرسى
× من اين را دقيقاً يادم هست، آيةالكرسى را مرتب مى‏خواند. شايد روزى 100 تا 150 بار مى‏خواندند؛ و سوره يس را دائم مى‏خواندند. (مى: ص 43)
 
313 آیة الکرسی
 × يك روز صبح رفتم با ايشان خداحافظى كنم بروم جبهه، قرار بود ما را بفرستند جنگ‏هاى پارتيزانى داخل عراق.
 آقاى كشميرى خيلى ناراحت و افسرده شد و من تعجب كردم. ايشان دعايى به من داد و گفت: برگشتيد اين را به من بدهيد. بعد از آن به من گفت: روزى كه رفتيد به عدد شهداى بدر براى شما آيةالكرسى خواندم.
 سيصد و سيزده تا آيةالكرسى خواندن براى جوانى كه خيلى هم معلوم نيست كى هست، كى نيست براى يك پيرمرد زياد بود. (مى: ص 79)
 
 آية الكرسى و معوذتين
× در مراجعات به محضر استاد، بعضى شكايت از اذيت شياطين و وسوسه در خيال و نفس مى‏كردند، ايشان مى‏فرمودند: آيةالكرسى و سوره قل اعوذ بربّ النّاس و سوره قل اعوذ بربّ الفلق تكرار شود، خواندنش براى دفع شياطين خوب است. (صح: ص 176)
 
× براى دفع شياطن چه آياتى و سُورى خوب است خوانده شود؟
 ج: آيةالكرسى و معوّذتين بخواند دفع گردند. (ر: ص 137 و 138)
 
× آيةالكرسى را بعضى علماء علوم غريبه چنانكه در گوهرشب‏چراغ هم متذكر شده است يك آيه مى‏دانند نظر شما چيست؟
 ج: آيةالكرسى سه آيه و تا «هم فيها خالدون» مى‏باشد. (آ: ص 84 و 85)
× براى حافظه خواندن چه آيه‏اى خوب است؟
 ج: آيةالكرسى تا هم فيها خالدون روزى 21 مرتبه. (آ: ص 85)
 

 سوره ياسين
× به سوره ياسين خيلى علاقه داشت و از صداى ايشان كه داشت قرآن مى‏خواند ما توى كوچه مى‏فهميديم كه آقا به خانه آمده است. (مى: ص 28)
 

 ختمى از سوره ياسين
× فرمودند: ختمى است از سوره ياسين كه روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه تا روز چهلم چهل مرتبه خوانده مى‏شود. خودم آنرا انجام دادم. (صح: ص 178)
 

 ياسين يك تا هفتاد
× ختمى داشتند كه سوره ياسين را از يك (روز اول) تا به هفتاد (روز هفتادم) مى‏رساندند و دوباره از هفتاد به يك برمى‏گشتند (كه در مجموع 139 روز مى‏شد) (مى: ص 73)
 

 سه هديه از هند
× ... سوره ياسين يكى از ختومات است كه روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز صدم صد مرتبه.
 يك نفر گفت: آقاى كشميرى را در صحن ديدم كه داشتند سوره يس را به عدد 85 مى‏خواند كه فرمودند: نتيجه آن اين است كه به آدم، علم مى‏دهد. (مى: ص 107)
 
× علّت اين كه سوره ياسين قلب قرآن شده چيست؟
ج: به خاطر چهارده معصوم‏عليه السلام كه اين‏طور وارد شده است ياسين (صَلّى اللَّه على محمّد و آلهِ) والقرآن الحَكيم. (آ: ص 83)
× از سوره‏ها براى طلب فرزند چه خوانده شود؟
ج: سوره ياسين به قصد حامله شدن براى فرزند، خوب است. (آ: ص 87)
× اگر ياسين قلب قرآن است، قلب سوره ياسين چيست؟
ج: سَلامٌ قُولاً من رَبّ رَحيم» (يس 58). (آ: ص 86) 
 

 سلام قولاً من ربّ رحيم
× حضرت استاد فرمودند: قلب سوره ياسين، آيه 58 است «سَلام قُولاً من رَبّ رَحيم» در آيه دو نقطه بالا و دو نقطه پائين دارد. چهار ملك موكل دارد، داراى ختوماتى است از جمله: به عدد جمع آيه يك اربعين براى روحانيت و معنويت خوب است. از حروف آيه حرف سين مورد نظر است.
 از جمله ختومات اين آيه، «ختمى است كه از مرحوم سيد هاشم حدّاد نقل شده است كه: سوره ياسين را شروع به خواندن كند وقتى به اين آيه رسيد 1000 مرتبه آن را تكرار كند، بعد بقيه سوره خوانده شود». (صح: ص 153)
 

 سوره مؤمنون
× گاهى دلم براى مولا خيلى تنگ مى‏شود، سوره مؤمنون را مى‏خوانم. اين سوره على‏عليه السلام است، هديه مى‏كنم به روح حضرت و گاهى آقا را مشاهده مى‏كنم. (مى: ص 73)

 
 سوره و آيه نور
× مرحوم آيةاللَّه كشميرى‏رحمهم الله مى‏فرمود: «مدّت طولانى براى تقرّب به محضر حضرت بقيةاللَّه، روزى يك مرتبه سوره نور خوانده شود».
 حضرت استاد براى اين‏كه شخص صاحب استخاره شود، آيه 35 سوره نور (اللَّه نور السّموات و الارض... شى‏ء عليم) را به عدد 1014 يا 1114 در شب‏هاى جمعه تجويز مى‏فرمود. (مژ: ص 30)
 

 آيه كاشِفَه
× حضرت استاد درباره آيه «اَزفَت الآزفَةُ×لَيسَ لَها من دُون اللَّه كاشفَةٌ» فرمودند: براى مكاشفات مؤثر است .
 بعد از چاپ كتاب روح و ريحان عده‏اى خواستار عدد و شرايط آن شدند، و ما توضيح داديم كه بعضى اذكار همانند اين ذكر حتماً اجازه استاد و طرف قابل لازم دارد. چرا كه اين ذكر عوارض جانبى براى ناقابل دارد.
 حضرت استاد مى‏فرمود: من اربعينى به عدد ... توانستم در نجف بخوانم؛ ولى كسى در نجف بود كه اين ذكر را به عدد... مى‏خواند و از همه جا و همه كار خبر مى‏داد. (مهر ماه 1370)
 فرمودند: من اجازه آن را از يك هندى گرفتم و خودم انجام دادم آثار زيادى دارد و براى نورانيت قلب خوب است. (آبان 1368) (صح: ص 211)
 

 سوره دخّان
× بعضى‏ها به جاى اين سوره قدر در شب‏هاى ماه مبارك رمضان سوه حم دخان را صد مرتبه در هر شب مى‏خواندند. (آ: ص 107)
 
 سوره قدر
× فرمود: مرحوم آيةاللَّه شيخ محمّد حسين اصفهانى معروف به كمپانى را درك كردم و از ايشان دستورى خواستم، ايشان خواندن سوره «انّا اَنزَلناهُ فى لَيلَة القَدر» را به من وصيّت كردند و فرمودند: هركس اين سوره را بخواند از سرش تا عرش عمود از نور متصل است؛ و خودش هم روزى هزار بار اين سوره را مى‏خواندند». (آ: ص 24)
× استاد درباره سوره قدر «انّا اَنزَلناه فى لَيلَة القَدر» مى‏فرمود: «خواندن اين سوره در شب جمعه و عصر جمعه از استادمان سيد على آقا قاضى‏قدس سره به ما رسيده است.
 صد مرتبه در عصر جمعه براى رزق حلال خوب است (و در روايت وارد شده كه در هر جمعه صد رحمت است، و نود و نه تاى آن براى خواننده اين سوره خواهد بود).
 شب‏هاى ماه مبارك رمضان خواندن اين سوره هزار مرتبه تا شب بيست و سوم مخصوصاً براى ديدن آينده خود (در خواب يا بيدارى) مناسب است، و من هم چند سال در نجف آن را خواندم.
 مرحوم آيةاللَّه خويى به دستور سيد على آقا قاضى خواندند و آينده خود را در عالم خواب ديدند. در خواب ديدند به مرجعيت مى‏رسند، و اموال كثيرى از بيت‏المال، سهم امام و سهم سادات در اختيار ايشان قرار مى‏گيرد كه بايد در مصالح مسلمين به مصرف برساند و وقايع ديگرى از زندگى ايشان... و بعد منادى در مأذنه صدا مى‏زند كه آقا سيد ابوالقاسم خويى وفات يافت!
 خواندن اين سوره مخصوصاً هزار مرتبه سبب ديدن ملائكه و فرشتگان مى‏شود؛ و معنويت خوبى نصيب انسان مى‏گردد.» (آ: ص 106)
 
× شب‏هاى ماه رمضان چه چيزى نوعاً مى‏خوانديد؟
 ج: هزار مرتبه سوره «انّا انزلناه». (آ: ص 75)
× خواندن «انا انزلناه» به چه عدد و چه زمان از آقاى قاضى نقل شده است؟
 ج: شب جمعه صد مرتبه و عصر جمعه صد مرتبه. (آ: ص 75)
× شب‏هاى قدر خواندن كدام سوره‏هاى قرآن خوب است؟
 ج: اگر كسى بتواند شبى هزار مرتبه سوره قدر را بخواند، روحانيت و معنويت خوبى نصيبش مى‏شود. (آ ص 83)
 

 سوره بقره و آل‏عمران
× به سال 1367 فرمودند: سوره بقره و آل‏عمران براى رزق و روزى خوب است. از امام صادق‏عليه السلام روايت شده كه: هركس سوره بقره و آل‏عمران را بخواند، اين دو سوره روز قيامت بر سر خواننده آن مانند دو قطعه ابر سايه مى‏افكند. (صح: ص 171)
 

 هفت سلام قرآنى
× از جمله مطالبى كه براى شفاء مريض فرموده بودند، اين بود: كه هفت سلام قرآنى با زعفران بر كاسه مثلاً چينى نوشته شود و بعد شسته شده، و آب آن را مريض بخورد نافع است. 
 1. سلام قولاً من ربّ رحيم (ياسين 58)
 2. سلام هى حتّى مطلع الفجر (قدر 5)
 3. سلام على نوح فى العالمين (صافات 79)
 4. سلام على ابراهيم (صافات 109)
 5. سلام على موسى و هارون (صافات 120)
 6. سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (زمر 73)
 7. سلام على آل‏ياسين (صافات 30)
 از قول مرحوم آقا سيد هاشم حدّاد به همين شكل براى تقويت حافظه نقل شده است. (صح: ص 173)
 

 قابليت
× اهل علمى بعد از وفات استاد نقل كرد كه من كسالت بسيار ناراحت كننده‏اى داشتم و دارم. نزد مرحوم جعفر آقا مجتهدى رفتم؛ و حضور آيت الله كشميرى رسيدم و كسالت را به اين دو بزرگوار گفتم. اما آنان نتوانستند براى من كارى كنند.
 اين قضيه گذشت تا يك سال بعد همين اهل علم، حقير را ديد و سؤالاتى كرد و از جمله گفت: مى‏گويند آقاى كشميرى نماز نمى‏خوانده آيا شما نماز خواندن او را ديديد.
 گفتم: عجب از شما كسى كه از خانواده مرجعيت و عرفان و سيادت است و مجتهد مسلم مى‏باشد؛ و بسيارى از مردم بنحو عام و خاص بوسيله ايشان هدايت يافتند؛ حال خودش نماز نمى‏خوانده!!
 يك مرتبه به ذهنم آمد كه چرا، مرحوم جعفرآقا مجتهدى و حضرت استاد، در حياتشان توجهى به مرض او نكردند كه الآن اين سؤال را مى‏كند!
 گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض
ورنه هر سنگ و گلى لوءلوء و مرجان نشود
 (صح: ص 37)
 

 چرا با رمز؟
× امام صادق‏عليه السلام فرمود: منزلت مردم را در نزد ما، از اندازه روايت‏شان از ما بشناسيد. عده‏اى بعد از چاپ كتاب آفتاب خوبان و روح و ريحان، پرسيدند: چرا اكثر اذكار عدد و زمان و مكان و خواص آنها را با رمز نوشتيد و مطلب را ناتمام گذاشتيد و...
 در جواب گفته مى‏شود:
 1- جناب استاد اجازه به صورت عمومى ندادند؛ و از بازارى كردن مطالب پرهيز مى‏داشت.
 2- عمل به بعضى اوراد عوارض جانبى حتى براى مؤلف دارد.
 3- از روى نوشتار نسخه پيچيده نمى‏شود.
 4- اجازه استاد حاذق و طبيب متخصصى لازم است.
 5- اينها براى تيمن و يادگارى از آن استاد بوده است.
 6- افراد دفتر كهنه و خرابى گذشته خود را نمى‏نگرند و با ذكرى مى‏خواهند همه چيز را بدست آورند.
 7- كمال و تأثير اذكار به مراقبه نفس و نيت درست است نه صرف ذكر لسانى.
 نتيجه آن كه: منزلت و مقام هر كس نزد خدا و ائمه و اولياء الهى به اندازه اتصال و معرفت و محبت است؛ و هر دعا و ذكر و نماز به اندازه نيت و عمل بالا مى‏رود و نتيجه مى‏دهد. (صح: ص 180)
 

 قدرت جوان لبنانى
× در سال 1367 فرمودند: يك جوان لبنانى به نجف اشرف آمد و عده‏اى از علماء را جذب خود كرد و به قدرت‏نمايى در احضار ارواح معروف شد.
 به من گفتند: بيا نزدش برويم! گفتم: نمى‏آيم. او را به خانه‏ام آوردند و پس از گفتگو، گفتم: هنرت چيست؟
 گفت: احضار روح مى‏كنم. گفتم: روح پدرم آقا سيد محمد على كشميرى را احضار كن. هر كارى كرد نتوانست. گفتم: چه كار ديگر مى‏دانى. گفت: پسرت را خواب مى‏كنم. گفتم: پسر كوچكم را خواب كن. او هر كار كرد نتوانست و نااميدانه برگشت. سؤال شد، شما چه كارى مى‏كرديد كه هنرش را نمى‏توانست بكار بگيرد. فرمود: اراده خود را جلوى اراده او قرار مى‏دادم، لذا نمى‏توانست بكار گيرد. بعد هم دولت عراق او را دستگير كرد و به كشورش لبنان بازگردانيد. (صح: ص 170 و 171)
 

 قدم صاحبان نفس
× از آن جايى كه ريشه سيادت حضرت استاد مبارك بود و نوه دو مرجع بودند؛ در نجف بعضى دكان داران به ايشان عرض مى‏كردند به حق جدت آيت الله سيد محمد كاظم يزدى اول صبح به دكان ما بيا تا رزق و روزى ما خوب شود.
 اسباب بركت در زندگى، يكى قدم صاحبان نفس و سادات عظام است كه البته عقيده طالب نسبت به اين موضوع بى‏اثر نيست. (صح: ص 145)
 

 قلب حرم خداست
× عبادت‏هايش درونى بود، هميشه به من مى‏گفت: «اَلقَلبُ حَرَمُ الله فَلا تُسكن فى حَرَم اللّه غَير اللّه» (قلب حرم خداست پس در حرم خدا غير خدا را ساكن مكن). (مى: ص 39)
 

 قسم به على‏عليه السلام
× روزى استاد فرمود: «براى نتيجه گرفتن بعضى اعمال مانند فلان عمل، سه بار خدا را به على‏عليه السلام قسم مى‏دهى و سه بار على‏عليه السلام را به خدا كه نامش على است، قسم مى‏دهى». و الفاظ و كلمات قسم را بيان داشتند.
 البته قسم دهنده بايد تناسب و سنخيتى با امام على‏عليه السلام داشته باشد و شأن و منزلت امام على‏عليه السلام را نزد على عظيم قلباً معتقد و بزرگ بداند. (مژ: ص 37)
 

 به جدم قسم
× استاد اگر صحبتى پيش مى‏آمد و مى‏خواست آن را بيان كند، خوب مجسّم مى‏كرد، تا شنونده تفهيم شود. اگر بالاتر از بيان اول مى‏خواست بفرمايد، مى‏فرمود: «به جدّم قسم»!!
 گاهى همسرشان با ملاحتى خاص مى‏گفت: «مگر فقط شما جدّ دارى»؟! (مژ: ص 82)
 

 قضا و قدر متأثر
× جوانى از وابستگان نزديك استاد كه استاد به او علاقه وافرى داشت، از ايران خارج و در يكى از كشورها ساكن گرديد. بنده از استاد سؤال كردم: «آيا شما در جريان رفتن او به كشور ديگر نبوديد»؟
 فرمود: «به عنوان ديدن اقوام مادرى (و كار) رفت ولى آن جا ساكن شد».
 استاد دل پُر دردى از اقوام آن جوان داشت كه چرا راه را نشان دادند تا آن جا ساكن شود.
 به خاطر تأثّر استاد، فقير به ندرت احوال او را از ايشان پرسش مى‏كردم، چون يادش تأثّرآور بود. (مژ: ص 43)
 
× درباره قضا و قدر قضيه‏اى را از مدرسه جدّ شما آيت الله سيد محمد كاظم يزدى نقل كرده‏اند كه مختلف بوده (درباره مردن طلبه‏اى) آيا دو تا بوده‏اند يا يك طلبه؟ و جريان چه بوده؟
 ج: در مدرسه جدّ ما طلبه‏اى از بالاى پشت بام افتاد و نمرد، و در همان اوقات طلبه ديگرى (نه همان طلبه) از بالاى تخت اطاقش مثلاً از يك مترى افتاد و مرد. (ر: ص 135)
 

 قبض 
 
قبض طولانى
× حضرت استاد وقتى از نجف به قم آمدند در كوچه آبشار خانه‏اى اجاره‏اى گرفتند و حال بسط داشتند و مزاج جسمانيشان معتدل بود چون بزرگى هديه‏اى دادند و ايشان در خيابان صفائيه خانه خريدند، بعد از مدتى نه چندان طولانى سكته كردند و سكوت و قبض همراه ايشان شد.
 عرض شده مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى گويد: هرچه ايام قبض به درازا بكشد، ايام بسط روحى هم به همان اندازه طولانى خواهد بود، شايد قبض شما دنباله‏اش بسط دامنه‏دار باشد.
 فرمودند: در مورد قبض طولانى به دنبالش بسط طولانى، چه عرض كنم؟ دعا مى‏كنم انشااللَّه همين‏طور شود كه گفتند. (مى: ص 117)

 
قبض و كنار كشيدن
× براى آيت اللّه كشميرى هم در اثر تكرار اسماء، قبض بود و همين خيلى‏ها را به غلط مى‏انداخت. طريقه ايشان هم بيشتر مقتضى قبض بود و در آن ساعاتى كه قبض داشتند، گويا خودشان را كنارى كشيده‏اند.
 يك نفر كه در نجف با مرحوم آقا آشنا بود مى‏گفت در حرم حضرت اميرعليه السلام آيت اللّه كشميرى را ديدم دنبالشان آمدم تا به صحن، ناپديد شد و قضيه تخيّلى نبود. يك روز از آقا اين قضيه را پرسيدم، فرمود: «من آن شب حالت قبض داشتم و نمى‏خواستم با دوستان روبرو شوم. او پشت سر من مى‏آمد و يك دفعه مرا نديد». (مى: ص 58)
 

قبض بهتر از بسط
× گاهى مى‏شد افرادى كه سالها در قبض مانده بودند، خدمت ايشان مى‏آمدند، ايشان برايشان صحبت مى‏كردند كه قبض بهتر از بسط است؛ قبض داعى بر حركت و دعاست و بركات ديگرى هم دارد. (مى: ص 59)
 

 كتاب
كتابى چهارصد صفحه‏اى
× استاد در تاريخ 18 فروردين 1378 به لقاء ايزدى پيوست. قريب چهل روز گذشته بود كه يكى از اقوام نزديك استاد به بنده زنگ زد كه شما براى استاد كتاب ننويسيد. خودمان كتاب چهارصد صفحه‏اى مى‏نويسيم. بعد از مدّتى خبرى از نوشتن كتاب نشد. با دوستان مشورت كرديم، در مجموع نظر به نوشتن و چاپ كتاب دادند و اوّلين كتاب به نام آفتاب خوبان به چاپ رسيد و اين كتاب مژده دلدار پنجمين كتابى است كه چاپ شد و در دست شما قرار گرفت ولى از آن كتاب هيچ خبرى نشد!! (مژ: ص 87)
 

 لسان صدق
× «لسان صدق» عنوان كتابى است كه آقاى عادل كعبى در شرح احوال و مكاشفات آيةاللَّه كشميرى به زبان عربى در 300 صفحه نوشته و در دارالاوسط بيروت لبنان به تاريخ 1427 ه.ق به چاپ رسيده است.
 نويسنده در مقدمه كتاب نوشته كه از چهار كتاب ما و كتاب شيدا از هئيت تحريريه شمس‏الشموس استفاده كرده و واقعاً در انتقال از فارسى به عربى توانسته حق مطالب را ادا كند. اين كتاب در كشورهاى عربى زبان، مى‏تواند بازگو كننده انديشه و احوالات عرفانى جناب استاد باشد. (مژ: ص 56)

 
 تأليف
× وقتى از جناب استاد درباره نوشتن جزوات درسى و اخلاقى و ذكرى سؤال شد، فرمودند: من درسهاى اخلاق شيخ مرتضى طالقانى را نوشتم، جزوه اذكار و اوراد كه از بزرگان گرفتم داشتم، و بر كفايةالاصول آخوند خراسانى شرح نوشته بودم كه آيةاللَّه خوئى و آيةاللَّه ميلانى بر آن تقريظ نوشتند.
 اشعارى هم به عربى سروده‏ام. در تشييع جنازه مرحوم حاج شيخ عباس قمى اين بيت را سروده‏ام:
 اصبح الاسلام يبكى و الرشاد
لفقيد كان للدين عماد
 لكن وقتى از عراق به ايران مى‏آمدم، بعثى‏ها همه را گرفتند و از بين بردند و هيچ دفتر و يادداشتى برايم نماند. (ر: ص 119)
 

 گلستان كشميرى
× در دنباله عرض مى‏كنيم: بنده وقتى چك‏نويس كتاب گلستان كشميرى را به تحرير درآوردم، يكى از سالكين كه نوعاً كشف و نومش رحمانى است، گفت: «در رؤيا ديدم آيةاللَّه كشميرى در اطاقى بود كه طاقچه‏اى كنارش داشت و دفترى كه ورق‏ورق بوده را گرفتند كه روى آن نوشته شده بود: «گلستان كشميرى»، و به عربى واحد، اثنين، ثلاث، اربع، خمس... صفحات آن را مى‏شمردند».
 با اين كه كتاب «گلستان كشميرى» هنوز در مقدمات اوليه تايپ بود، روح پرفتوح آن زنده‏ياد احاطه و آگاهى كامل بر مسائلى كه در ارتباط با ايشان است، داشت.
 خدايش از مزيد آلاء و مقامات مقرّبين نصيبش نمايد. (مژ: ص 87 و 86)
 

 كتاب فتوا
× نوعاً عرفاء كامل و واصلين به توحيد، از منصب و فتوا گريزان بودند، حتى بعضى‏ها امام جماعت عمومى را هم تقبّل نمى‏كردند.
 نمونه‏اش مرحوم ملا حسينقلى همدانى، سيد احمد كربلائى، شيخ محمّد بهارى، سيد مرتضى كشميرى، سيد على آقا قاضى، علامه طباطبائى و... .
 وقتى يكى از عرفا رساله عمليه نوشتند، فرمودند: براى ايشان خوب نيست. اواخر عمر شريف، به ايشان عرض كردند: بسيار كتاب فتوا نوشتند، با تأسف فرمودند:... .
 عارف كامل شيخ محمّد بهارى در صفات علماء حقّه مى‏فرمايند: از صفات علماء آخرت يكى اين است كه: از فتوى دادن فرارى باشد، مثل فرار او از شير و افعى.
 در روايت است؛ وقتى كسى وارد مسجدالنبى مى‏شد، اگر جمعى از صحابه نشسته بودند و چيزى از احكام سؤال مى‏كرد، همه آنها از ترس واقع شدن در خلاف منتظر بودند تا ديگرى جواب دهد، اينجا وجه تأمل خيلى است. (صح: ص 140)
 

 تأسّف
× مى‏فرمودند: «(يكى از) تأسف(ها) و غصه(هاى) من در آمدن از نجف به ايران اين بود كه سر مرز بعثى‏ها تمام نوشته‏جات و دفترهايم را از من گرفتند.» (مى: ص 74)
 
× كتاب مصباح‏الشريعه را چه‏طور ديده‏ايد؟
 ج: بسيار كتاب خوب و قابل استفاده‏اى است. (آ: ص 95)
× در نجف اشرف كدام كتاب عرفانى و فلسفى را مطالعه مى‏كرديد؟
 ج: شرح اسماءالحسنى ملاهادى سبزوارى. (آ: ص 95)
× فلسفه خواندنش لازم است؟
 ج: خواندن شرح منظومه ملاهادى سبزوارى واجب است و خواندن بقيه كُتب فلسفى به اختيار طرف است. (آ: ص 95)
× از درس‏هائى كه در نجف مى‏داديد، كدام كتاب برايتان گفتنش لذّت داشت؟
 ج: شرح منظومه. (آ: ص 96)
 

 كرامت
كشف و كرامات
× كشف و كرامات و رسيدن و دل بستن به آنها را اصل نمى‏دانستند و در عقيده به اين قضيه از بقيه بزرگانى كه قبل از ايشان بوده‏اند مستثنى نبودند. نظر همه بزرگان اين است كه اين قبيل امور در ميان كوچه و بازار ريخته است. (مى: ص 60)
× آقاى كشميرى سطحش از اين حرف‏ها بالاتر بود كه كشف و كرامت برايش مهم باشد. به ما هم مى‏فرمودند: اين‏ها چيز مهمى نيست، چشم‏تان را نگيرد. طبيعى است كه كسى وارسته باشد گير اين مسائل نمى‏افتد. با اين كه خودشان كرامت داشتند ولى اصلاً مهم نمى‏دانستند. من هميشه احساس مى‏كردم ايشان يك موحد كامل است. توصيه‏اش هم هميشه اين بود كه دنبال اين حرف‏ها نرويد، دنبال خدا برويد. (مى: ص 81)
 
× گرچه در مباحث، مكاشفات، الهام، استخاره، قبور و امثال اينها كرامات هم همراه هست لكن خواستيم چند نمونه هم در اين باب درج كنيم.
 اول: وقتى استاد در نجف بودند حكومت بعثى صدام اعلام كرده بود كه قمه زدن در محرم ممنوع و تهديد به قتل كرده بود. فرزند استاد و فرزند همسايه صندوق قمه و كفن را آماده و در وقت قمه زدن يك مرتبه همه آمدند و قمه زدند و بعد متفرق شدند و صندوق قمه را با كفن، فرزندشان به درون خانه آورد. بعثى‏ها به خانه همسايه رفتند بعد به خانه استاد آمدند و درب را زدند. ايشان درب را باز كرد، بعثى‏ها گفتند: سيدنا اسلحه داريد؟ فرمود: اسلحه من قرآن است. آنان به درون خانه آمدند و همه جا را گشتند صندوق را هم باز كردند لكن به خاطر تصرف استاد، چشم آنان قمه‏ها و كفن‏ها را نديد و رفتند.
 دوم: يكى از دوستان، روزى سه استخاره براى ازدواج دائى‏اش كه استاد دانشگاه و دكتراى فيزيك داشت و در آذربايجان شرقى ساكن بود، گرفت. بعد از مدتى گفت: دائى‏ام وصف آيةاللَّه كشميرى را شنيده بود، مى‏خواهد از ايشان ذكرى طلب كند، حضرت استاد، روزى 12000 بار لااله‏الّااللَّه دستور فرمودند و ايشان به وسيله نامه، اين ذكر را براى دائى‏اش ارسال داشت. بعد از مدتى جوياى حال دائى‏اش شدم، گفت: ايشان استاد دانشگاه است و بعضى‏ها را ديده و لكن وقتى نامه‏ام را باز كرد و دستور استاد را ديد، انگار دريچه‏اى از حيات به رويش باز شد. بعد از شروع كارش به اينجا رسيده كه كمى كه ذكر توحيدى مى‏گويد، ديگر زبان ذكر نمى‏گويد، قلبش لااله‏الّااللَّه مى‏گويد و برايش بسيار لذّت‏بخش است (واقعاً همينطور است) مى‏گفت: وقتى براى تدريس مى‏روم اين حالت برايم باقى نمى‏ماند، امّا وقتى در تنهائى به ذكر توحيدى مشغول مى‏شوم، قلبم ذكر مى‏گويد (هنيئاً و زاداللَّه فى توفيقاته).
 سوم: سالهاى پيش، روزى استاد با شيخى در تهران براى زيارت امام‏زاده‏اى مى‏رفتند. در آنجا نشسته بودند كه زنى با برادرش از كنارشان عبور مى‏كند. پس از لحظاتى آن خانم كه اصلاً حضرت استاد را نمى‏شناخت خدمت مى‏رسد و مى‏گويد: آقا سرم درد مى‏كند، آيا مى‏توانيد دعائى كنيد تا درد سرم خوب شود!؟
 استاد مى‏فرمايد: چادر را به صورت بكشيد، بعد دعائى با اشاره دست به سرش مى‏خواند. زن مى‏بيند تأثيرى مثبت داشته، عرض مى‏كند: آقا شوهرى داشتم دو سال قبل فوت كرده، دلم مى‏خواهد او را در خواب ببينم، آيا امكانش هست؟
 استاد مى‏فرمايد: امشب شوهرت را در خواب مى‏بينى. فردا آن زن نزد شيخ مى‏رود و مى‏گويد: آن آقا كيست كه اين همه قدرت دارد؟ هم سردردم خوب شد و هم شوهرم را بعد از دو سال در خواب ديدم، چون ديروز از آقا سيد (يعنى استاد) جدا شدم، دو بستنى خريدم و به نيت شوهرم به فقير دادم. شب در خواب شوهرم را ديدم كه گفت: دو سال تشنه بودم، امروز خوب سيراب شدم، كه از همّت آن آقا بوده است.
 چهارم: زمانى كه استاد از نجف به قم آمدند، يكى از شاگردان كه با ايشان مربوط بودند، گفت: در مشهد، خواب ديدم كه همراه استاد به محضر مبارك امام رضاعليه السلام مشرف شديم، حضرتش در ضريح تشريف داشتند. عرض كردم: اسم اعظم مى‏خواهم! حضرت به استاد كه همراهم بودند اشاره كردند. من خدمتشان حواله امام را گفتم. ايشان خنديدند و چيزى نگفتند.
 دوباره خدمت امام عرض كردم، حضرتش به استاد حواله دادند، گفتم: آقا مى‏شنويد حضرت چه مى‏فرمايد؟ خنديدند و تبسّم كردند.
 بعد از بيدارى خدمت استاد رسيدم و جريان خواب امام رضاعليه السلام را نقل كردم، فرمود: من اسم اعظم دارم، منتهى ترتيب اعمال آن را ندارم. عرض كردم: حواله به شما نمودند، فرمود: بايد ترتيب آن و اجازه آن را از حضرت اميرالمؤمنين بخواهم.
 بعد خودشان طورى انشاء مطلب كردند و با حالى مخصوص نسبت به امام گفتند، بعد فرمود: شما طلب كن.
 از خانه استاد بيرون آمدم، آن‏وقت مجرد بودم و در حجره ساكن بودم، هفت الى ده روز مكرر در بيدارى حضرت اميرالمؤمنين را مى‏ديدم ولى جرأت بيان مطلب را به ايشان پيدا نمى‏كردم، اين اتفاق چند بار تكرار شد تا اينكه به استاد عرض كردم: ديگر نمى‏توانم اين حال را داشته باشم، چون وضعم دگرگون شده، فرمود: پى‏گيرى كن! ولى من از ادامه آن ناتوان شدم، و آن حال كشف و مشاهده از بين رفت.
 پنجم: اوائلى كه استاد از نجف به ايران آمده بودند، هيچگونه امكانات مادى نداشتند. يكى از اَعلام مبلغى قابل توجه به شخصى واسطه مى‏دهد كه به ايشان برساند امّا آن شخص مقدار زيادى از آن پول را به كس ديگرى مى‏دهد، استاد از اين مسئله با خبر مى‏شوند. روزى در قبرستان نو (با حالتى خاص) فرمودند: من نياز به پول دارم، پول برايم مى‏فرستند، اما واسطه، آن را به كس ديگرى مى‏دهد، او كشته خواهد شد. عاقبت هم آن شخص پس از مدتى در حادثه‏اى كشته شد. (ر: ص 60 الى 64)
 
× ديدگاه ايشان در مورد كرامات اين گونه بود كه اولاً اصل كرامات بر يك حساب اگر قابل توجه باشد كه نيست، جايش جداست و حتى در مورد حقش هم خيلى ممدوح نيست. (مى: ص 55)
 

 تصرف در چشم ناظر
× يكى از شاگردان استاد گفت: »در اوايل تشرّفم به حضور استاد، شبى پس از نماز مغرب روبروى استاد در اطاقِ ايشان نشسته بودم و كسى ديگر در اطاق نبود.
 سر مبارك استاد پايين بود. يك مرتبه ديدم استاد با اين هيئتى كه نشسته، قريب هفت يا هشت تاست. كمى نظر كردم، پيش خودم گفتم احتمالاً قوّه خيالم مى‏باشد. پس چشمم را به جاى ديگر منحرف كردم. باز به حضرت استاد نگاه كردم. ديدم استاد يكى نيست از پايين به بالا به همان هيئت استاد است. با تكرار ديدن اين قضيه كمى نَفَسَم حبس شد. بعد استاد سر بالا كرد و چيزى نفرمود و بنده به حالت اوّليه برگشتم و فهميدم كه ايشان در چشمم براى رؤيت منظور تصرّف كرده بودند.
 اين قضيه در طول تاريخ حضورم در خدمت استاد فقط يك‏بار، آن هم در اوايل تشرّفم اتّفاق افتاد». (مژ: ص 73)
 

 ديوانه شو
× حضرت استاد فرمودند: بعضى‏ها در نجف مرا تهديد به مرگ كردند و يكى از آنها بيشتر با من مخالفت مى‏كرد، روزى به طرفم آمد و در آن حال به او گفتم. ديوانه شو! پس از مدتى كوتاه حالت جنون به او دست داد از جنابش پرسيدند: چطور شد با گفتن شما او جنون گرفت؟!
 فرمودند: آن حالتى بود، در وقت خاص از من صادر شد و سريع عمل كرد.
 توضيح آنكه: معروف است اولياء الهى اگر در حالتى خاص با تمام وجود چيزى را بگويند و يا بخواهند، همانطور مى‏شود. يعنى در وقت عادى و به نحو متعارف، اين حالت اثرى ندارد. (صح: ص 182)
 

 مى‏دانم ولى نمى‏توانم بگويم!!
× حضرت استاد بعضى چيزها داشتند كه يادگار گذشتگان و هديه افراد علاقمند از نجف و ايران بود، مانند تسبيح و انگشتر و ساعت و امثال اينها.
 يك وقت شخصى كه تقريباً آشنا به مسائل درون منزل بود، اشياء ايشان را به سرقت برد، و آن زمان جنابش در تهران تشريف داشتند.
 چون آمدند متأثر شدند كه چنين سرقت اتفاق افتاد. بعضى‏ها وقتى سؤال از سارق مى‏كردند مى‏فرمودند: مى‏دانم ولى نمى‏توانم بگويم!!
 يكى از شاگردان خصوصى از واقعه سؤال كرد، استاد با قدرت روحى صورت سارق را به ايشان نشان دادند.
 يكى ديگر از شاگردان گويد: از اينكه سارق كيست از جنابش پرسيدم، چيزى نفرمود، ولكن با القاء، نام سارق را به ذهنم وارد كرد. (صح: ص 158)
 

 كتمان
× كتمان ايشان در حد اعلا بود و تشنه كامى را به درياى معرفت نفس مى‏رساند. (مى: ص 61)
 

 ترك ادعا
× گاهى از جنابش درباره اسم اعظم، طىّ‏الارض و رؤيت امام زمان‏عليه السلام سؤالاتى مى‏شد، اوّلاً رد مى‏كرد و ادّعايى نداشت و در اين موارد كتوم بود گرچه افرادى اين‏گونه مطالب را در حق ايشان قائل بودند. استاد مى‏فرمود: «گاهى از نجف تا كوفه كه يك فرسخ راه است، پياده مى‏رفتم و بعضى اوقات در وادى‏السلام مى‏خوابيدم. بعضى مى‏گفتند: سيّد عبدالكريم اسم اعظم دارد». (مژ: ص 77)
 

 او را نمى‏شناختند
× در ايران هر چند تدريس در حوزه را دوست داشت اما موقعيت براى او فراهم نمى‏شد و مردم هم او را آن چنان نمى‏شناختند. (مى: ص 53)
 

 كربلا صبح پنج‏شنبه
× صبح پنج شنبه كه مى‏شد ديگر حواسش (براى رفتن شب جمعه به كربلا) پرت بود. (مى: ص 24)
 

 منزوى
   ايام تعطيل، پنج شنبه و جمعه‏ها حتماً كربلا مى‏رفتند، و اواخر به خاطر مسائل سياسى‏اى كه حكمفرما بود، منزوى بود. (مى: ص 44)
 

 كلمات قصار
× كُنه وجود حق‏تعالى در غايت خفا است و همه موجودات وجودشان از حق است. وجود همه تابع و اشعه آن وجود حقيقى است.
 ما ذات خداوند را درك نمى‏كنيم. ما در فكر و عقل خود ماهيّتِ صفات را درك مى‏كنيم و مى‏فهميم، نه خود صفات و وجود حق را. ما از علّت پى به معلول مى‏بريم. از آثارِ صفاتِ حق به برهان لم به صفات آگاه مى‏شويم.
 هر اسم و صفت حق يك نور مختص دارد كه در تجلّى به آن ظاهر مى‏شود. يك جا نور مبين، يك‏جا نور ابهج، و بستگى به قابليت شخص دارد.
 هر وقت عبد تمام كارهايش براى خدا شد و خوديّتِ خود را نديد، فانى فى‏اللَّه مى‏شود و در معبود محو مى‏گردد.
 عرش و كرسى و لوح و قلم كه كناياتى از علم و قدرت خدا مى‏باشند، در هر مرحله از ظهور و هر نشئه‏اى جلوه قدرت و علم هستند و اسمى به خود مى‏گيرند.
 عبد وقتى اراده و علمش للَّه شد، فناى در حق مى‏شود.
 حالت توجه به حق داشته باشيد، تا با خدا رفيق شويد كه او شفيق است.
 ذات حق در قيامت تجلّى مى‏كند، امّا چون غير واجب متناهى است، نامتناهى را درك نكند و كُنه ذات را در آخرت هم درك نمى‏كند.
 تجلّى ظهور حق در اشياء و امكنه واقع مى‏شود كه به رؤيت، ديده و به سمع، استماع مى‏شود. چنان‏كه صدا از درخت شنيده شد «انّى اَنا اللَّه» و تجلّى در كوه موجب شد كه موسى بى‏هوش شود. «فلمّا تجلّى ربَّه و للجبل جعله دكّاً و خرّ موسى صعقاً».
 وجود مرض و فقر از حق است، امّا اسبابش از طرف بنده است.
 فناى فى‏اللَّه يعنى خود را لا شى‏ء ديدن. در خدا فانى شدن و هيچ حول و قوّه‏اى را از خود نديدن را گويند.
 ذكر «هو» اشاره به ذات دارد و هويّت مطلقه است.
 اسم «اللَّه» اسم ذاتى است كه جامع صفات كماليه و جماليه است.
 قولِ حق، فعلش مى‏باشد، در هر وقت و زمان كه باشد.
 بهترين ياد از حق‏تعالى خواندن قرآن است كه كلام حق مى‏باشد.
 خلاصه سلوك در ترك ماسوى‏اللَّه است.
 كنه ذات حق‏تعالى ادراك نمى‏شود، نه در دنيا و نه در آخرت.
 با خدا دوست شويد و توجّه به خدا داشته باشيد.
 همه استعداد دارند، لكن توفيق الهى بايد شامل حال شود.
 شما توكّلتان بايد به خدا قرص و محكم باشد.
 توجّهت به يك‏جا باشد، نه همه جا. فقط به خدا توجّهت راست و مستقيم و صادق باشد.
 خدا را بندگى كنيد. (مژ: ص 107 الى 110)
 

 لباس
بخشش لباس‏ها
× با موافقت حضرت استاد، همسر مكرّمه ايشان لباسهاى آقا را از پيراهن و قبا و عبا بخشش مى‏كردند و دوستان لباسها را به عنوان تبرّك مى‏گرفتند و مى‏پوشيدند. (مى: ص 91)
 

 لباس دامادى
× در تاريخ 5 ذيحجه 1413 ه .ق (1370 ش) در مشهد اردهال كاشان كه زيارتگاه شاه سلطانعلى فرزند بلافصل امام باقرعليه السلام است در جمع خواص فرمودند: من شب عروسى خواستم دنبال ذكر الهى بروم، نگذاشتند. صبح عروسى رفتم به وادى‏السلام نجف. به دنبالم فرستادند كه علماء مى‏خواهند به ديدن شما بيايند.
 لباس دامادى را يك‏بار پوشيدم، گفتم: طلبه‏هاى مدرسه علميه جدّ ما (آيةاللَّه سيد محمّد كاظم يزدى) چيزى ندارند، خجالت مى‏كشم من لباسى نو داشته باشم و آنان نداشته باشند!! (صح: ص 143)
 

 لقاءاللَّه
× براى لقاء الهى چه چيزى بايد محو شود تا ملاقات انجام گيرد؟
 ج: شرك خفى و جلى بايد از بين برود «فَلا يُشرك بعبادةِ رَبِّهِ اَحَدا». (ر: ص 138)
× آيا ملاقات و لقاء خدا سلسله مراتبى است يا اسباب قبلى هم دارد؟
 ج: حديث قدسى است: (تَجَرَّد تَجَوَّع تَصِل تَرانى) اى موسى مجرد شو و جوع را شيوه خود كن تا به من متصل شوى و مرا ملاقات كنى، اسباب را متذكر مى‏شود. (ر: ص 135)
 

 مكاشفات
× از آنجائى كه براى اهل معرفت، به سبب تهذيب و صفاى باطن، و رفع حجب، مكاشفات با اختيار و بى‏اختيار دست مى‏دهد، و مشاهدات رحمانى از چشمه فيوضات جلالى و جمالى به شهود مى‏رسد، و معانى و حقايق برايشان كشف مى‏شود، حضرت استاد از اين نعم باطنى برخوردار بودند به حدّى كه قابل حصر نبود.
 
× ايشان مكاشفات عجيبى داشت. (مى: ص 83)
 
× ايشان به طور كلى روى مكاشفات خودشان هم خيلى تأكيد نمى‏كردند و تا مطمئن نمى‏شدند، ارزشى برايش قائل نمى‏شدند (كه فرمود: كسى كه حقايق را واقعاً ديده به مطالب صورى دل نمى‏بندد) (مى: ص 84)
 
× مرحوم امام خمينى‏قدس سره در وصيت به فرزندش مى‏فرمايد: پسرم آنچه در درجه اول به تو نصيحت مى‏كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهّال است و از منكرين مقامات اولياء نباشى، اينان قطاع طريق حق هستند.
 شهود تجلى افعال را «محاضره» و شهود تجلى ذات را «مشاهده» مى‏نامند. «مكاشفه» حالتى است كه در بيدارى در مدتى كوتاه انسان چشم بصيرتش باز مى‏شود و مطالبى را از غيب مى‏بيند. شايد بتوان گفت كه از دقيق‏ترين مسائل عرفانى همين مكاشفه است چه آنكه قوّه خيال و وهم و تصورات قبلى گاهى دخيل در مكاشفه مى‏شوند، و آنگاه شخص به قضاوت مى‏پردازد!!
× يكى از اولياء اللَّه كه درباره‏اش كتاب هم نوشته‏اند، زمانى در مكاشفه ديده بود كه همه فلاسفه در برزخ در دود و آتش غرقند، غير از مرحوم آيةاللَّه كمپانى‏قدس سره!
 اين ولىّ خدا چون درس نخوانده و از دور بر ضدّ فلاسفه چيزهايى شنيده بود، همه را (حتّى ملاصدرا و حاج ملا هادى سبزوارى و...) در دود و آتش مى‏بيند، اما يك فقيه متبحر را كه در فلسفه، مشهور و معروف نيست و از نظراتش در فلسفه حوزه‏ها خبرى نيست، او را در بهشت مى‏بيند!!
 وقتى نزد استاد از اين مقوله و آن ولّى خدا صحبت شد، بيانات ايشان اشاره داشت كه حدّ ايشان پايين است.
 و در اين‏باره مى‏فرمود: مرحوم شيخ محمّد كوفى كه داستان‏ها از او نقل مى‏كنند من بارها نزدش رفته بودم و با او معاشرت داشتم، آدم خوب و ساده‏اى بود و مكاشفاتى احياناً داشته، اما مشاهدات نبود (كه يعنى خود امام زمان‏عليه السلام را مشاهدتاً كنار خود ببيند) اما همه‏جا آن را مشاهدات نقل مى‏كرد و مطالب ديگرى هم فرمودند.
 روزى براى استاد اين مطلب را نقل كردند كه يكى از اهل مكاشفه مطلبى را از امام هفتم‏عليه السلام به مرحوم آيةاللَّه شهيد دستغيب گفتند كه تا فلان تاريخ حاجتت برآورده مى‏شود. حاجت برآورده نشد و ايشان نزد آيةاللَّه شيخ محمّد جواد انصارى همدانى‏قدس سره مى‏آيند و مكاشفه فلان شخص را كه امام هفتم فرموده حاجتم داده مى‏شود، بيان مى‏كند و عرض مى‏كند: اما برآورده نشد! مرحوم انصارى همدانى مى‏فرمايد: آخر اين نَفس براى خود خدا دارد، پيامبر و امام هم دارد، غير آن خدا و پيامبر و امام واقعى. حضرت استاد اين مطلب را تصديق كردند. (ر: ص 52 الى 54)
 
 ما براى نمونه چند مورد از مكاشفات استاد را براى خوانندگان طالب حقايق درج مى‏كنيم: 
 اول: استاد در منزل يكى از معروفين در سلوك و داراى مكاشفات بسيار، بودند و شيخى فاضل از اهل آذربايجان منزل آن شخص آمد و عرضه داشت: دخترم مريض است، و التماس دعا بسيار از او داشت. آن اهل سلوك گفت: مريضت خوب مى‏شود. استاد فرمودند:
 «يك مرتبه تابوت و جنازه آن دختر جلويم پديدار شد و فهميدم دختر او مى‏ميرد. به آن اهل سلوك گفتم دخترش مى‏ميرد و خوب نمى‏شود. بعد از يك هفته سر پل آهنچى قم آن شيخ را ديدم و به من گفت: آقا دخترم مُرد. او چه مى‏گفت كه دخترت خوب مى‏شود»!!؟
 دوم: فرمودند:
 «بعضى مرا اذيت مى‏كردند، براى دفع اذيّت آنان چند بار سوره انّا انزلناه را خواندم به روح مرحوم آقاى قاضى تقديم كردم و از ايشان استمداد جستم. در مكاشفه آقاى قاضى را ديدم كه با اشاره با انگشتان اين كلام را فرمودند: «انّا كفيناكَ المُستهزِئين». يعنى ما شرّ آنها را از تو دور مى‏كنيم. همين‏طور هم شد و آن شخص بعداً فلج شد».
 سوم: فرمودند:
 «وقتى در سرداب خانه در نجف اشرف مشغول ختم «اللَّه‏الصمد» بودم، يك‏مرتبه كشفى واضح مشهودم شد. پس ديدم حوريان بهشتى جلويم بسيار ظاهر شده و نزد آنها يك سينى زيباست كه وسط آن خيلى عالى نوشته شده بود «اللَّه‏الصمد» كه وصفش قابل توصيف نيست».
 وقتى سؤال شد همه چيز به كشف برايتان رخ مى‏دهد؟
 فرمودند: «نه، گاهى به صورت الهام است كه به دلم تفهيم مى‏شود».
 چنانكه روزى شخصى منزل استاد آمد و صداى تلويزيون در خانه شنيده مى‏شد. آن شخص براى اينكه خودى نشان بدهد گفت: اين صداى تلويزيون حرام است. استاد فوراً (به الهام قلبى) فرمودند:
 «بلند شو، برو، حرام آن است كه ديروز صبح سيلى به صورت عيالت زدى و فلان فحش را دادى». (آ: ص 47 و 46 و 45)
 چهارم: يكى از مريدان به استاد عرض مى‏كند: دختر فلان شخص از اهل آمل مريض است و مى‏خواهند او را به خارج كشور براى مداوا ببرند، شما دعا كنيد تا خوب شود.
 استاد فرمود: جنازه دختر برايم كشف شده و به آن شخص گفتم: خارج بردن اثر ندارد. ولى آنها دختر را براى مداوا به خارج بردند و در همانجا درگذشت.
 پنجم: وقتى استاد با يكى از تلامذه خود كه سيد نبود، به زيارت امامزاده شاه سيد على در شهر قم، خيابان باجك كه از نوادگان حضرت ابوالفضل‏عليه السلام است مى‏روند، استاد نگاه به لوستر بالاى قبر مى‏كند، به مكاشفه دخترى را در ميان آن مى‏بيند كه به استاد مى‏گويد: من سيده هستم، عيال اين تلميذ شما خواهم شد. بعد استاد به تلميذ همراه خود مى‏فرمايد: شما ازدواج خواهيد كرد و همسرتان از سادات خواهد بود. بعد از مدتى با دختر سيده‏اى ازدواج كردند.
 ششم: يكى از آقازادگان قم خدمت استاد مى‏رسد، به او مى‏فرمايد ديشب پدرت از بارگاه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فاصله مى‏گرفت علتش چيست؟
 او نزد پدر مى‏آيد و از شب گذشته و اينكه كجا بودند جويا مى‏شود، مى‏گويد: ديشب به ديدن فلان شخص رفتم.
 آن شخص اهل دانش از نظر باطنى نسبت به ولايت مطلقه مشكل داشته بود، ايشان مطلب استاد را براى پدر نقل مى‏كند.
 خوانندگان عزيز دقت كنيد كه مجالست با افرادى كه به ائمه و حضرت زهراءعليها السلام از نظر اعتقادى و محبّت مشكل دارند، دورى و بُعد از آنان را موجب مى‏شود.
 هفتم: روزى استاد به اتفاق شيخى از تلامذه به قبرستان وادى‏السلام قم (خاكفرج) مى‏روند و قبر يكى از بندگان ذاكر حق و محبّ حضرت مولى‏الموّحدين را زيارت مى‏كنند، در حالت كشف روح آن صاحب قبر به استاد مى‏گويد: اين شيخ همراه شما، خانه مى‏خواهد و به زودى خانه‏اى برايش فراهم مى‏شود و همين طور هم شد. (ر: ص 55 و 54)
 

 شبها
× او شب‏ها مدت زيادى بيدار بود و از اين تاريكى لذت مى‏برد، من فكر مى‏كنم مكاشفاتش هم شب‏هابود. (مى: ص 77)
 

 بابى از معارف
 
× فرمودند: يك دفعه بابى از معارف (در نجف) بر من باز شد، كه آن قدر برايم سنگين بود كه اگر حرام نبود دست خودم را به سيم برق وصل مى‏كردم تا بميرم. (مى: ص 78)
 

 مكشوف
 
× در جلسه‏اى خصوصى در اصفهان كه دو نفر از علماى بزرگ آن شهر نيز حضور داشتند و هر دو مرحوم شدند، صحبتى پيش آمد، استاد فرمود:
 «من در هنگام نماز صبح چيزهايى مى‏بينم و احوالاتى بر من مكشوف مى‏شود و اجسادى را هم رؤيت مى‏كنم». (مژ: ص 23)
 

 شش تابوت
× جناب استاد روزى در حياط خانه (استيجارى در كوچه آبشار) نشسته بودند و با حالتى حيرت‏انگيز ذكر «لا حول و لا قوّة الا باللَّه» را زمزمه مى‏كردند. گاهى نگاهى به آسمان مى‏انداختند و گاه آهى مى‏كشيدند و سر در گريبان فرو مى‏بردند.
 سؤال شد: آيا مسئله‏اى پيش آمده است؟ فرمود: ساعتى پيش كه سرگرم گفتن ذكرى بودم، ناگهان نظرم به آسمان معطوف شد. صحنه‏اى بسيار تكان دهنده ديدم كه در آسمان شش تابوت را فرشتگان طواف مى‏دهند.
 به ذهنم رسيد اينان كه در تابوتند، چه كسانى هستند. آنها را از آسمان به زمين حركت و در جلوى همين تخت، تابوتها را كنار هم قرار دادند.
 پس پارچه‏هاى سبزى را كه بر روى تابوت‏ها بود كنار زده شد، و ديدم كفن‏هاى آنان به خون رنگين است و تمام آنان روحانى و سالخورده‏اند و صورت و محاسن‏شان غرق خون است. بر حيرتم افزوده شده كه اينان به چه علت كشته شده‏اند.
 پس يكى پس از ديگرى به صحبت درآمدند و اين‏طور خود را معرفى كردند: قاضى طباطبايى تبريزى، مدنى تبريزى، دستغيب شيرازى، صدوقى يزدى و اشرفى اصفهانى، و نام نفر ششم از ياد ناقل رفت. آن وقت مرحوم قاضى طباطبايى و مدنى امام جمعه تبريز شهيد شده بودند و بقيه در قيد حيات بودند. (مى: ص 115 و 114)
 

 ديدن آقاى قاضى به كشف
 
× ايشان مريض احوال بود خدمتشان رسيدم، فرمودند: (روح) آقاى قاضى ديدنم آمد، هروقت مريض مى‏شوم، آقاى قاضى ديدنم مى‏آيد. (مى: ص 74)
 

 دنياى حلال
 يكى از شاگردان استاد گفت:
 «اوايلى كه با استاد آشنا شدم در ماه رمضان، سوره توحيد مى‏خواندم و اين در جايى بود كه تبليغ رفته بودم و نماز و منبر و جلسه قرآن داشتم. روزى بعد از نماز صبح دخترى با حجاب را در كشف ديدم كه از بغل درِ اطاق به من نگاه مى‏كند. اصلاً از اين قضيه چيزى نفهميدم. بعد از ماه رمضان در قم خدمت استاد رسيدم و اين مطلب را به عرض استاد رساندم. ايشان فرمود: اين دنياى حلال است كه به شما رو مى‏آورد.»
 توضيح: دنياى حلال يعنى رزق و روزى مباح و پاكيزه. (مژ: ص 84)
 

 به سيرت خرس
× حضرت استاد فرمودند: روزى شخصيتى مرا دعوت براى ملاقات كرد. روز موعد به جايگاه او رفتم. چون يكى از دربانان آن شخصيت را ديدم، به سيرت خرس ديدم (يعنى باطن او به صفت خرس بر من ظاهر شد». (صح: ص 181)
 

 مكاشفه
× آيا ملاكى ميان مكاشفه و معاينه هست كه تفكيك شوند؟
 ج: مكاشفه فردِ ادنى، مدت زمانى‏اش كم است و معاينه فرد اكمل، ظهور و بروز دارد، در واقع خود مشاهَد را كنار خود مى‏بيند. (آ: ص 60)
× آيا احتمال دارد مكاشفه طولانى هم بشود؟
 ج: بلى، اما نه خيلى زياد. (آ: ص 68)
× از آيات قرآنى براى مكاشفه كدام مؤثر است؟
 ج: آيه «اَزفَت الآزفَة لَيسَ لَها من دُونِ اللَّه كاشفَة» (نجم 58). (آ: ص 87)
× عده‏اى از بزرگان عرفان داراى مكاشفات بسيار بودند، سرچشمه آن از كجاست؟
 ج: مكاشفات از صفاى باطن برمى‏خيزد. (آ: ص 64)
× اذكارى كه در كشف تأثير دارند ارتباط با قلب هم دارند؟
 ج: قلب وقتى روشن شد كشف برايش حاصل مى‏شود به نحو لزوم و التزام، و هرقدر روشن‏تر شود، آثارش بيشتر است. (آ: ص 73)
× فرق ميان سير و مكاشفه چيست و نظيرش را بفرمائيد؟
 ج: در قضيه شيخ مالك در وادى‏السلام كه حرم امام حسين‏عليه السلام را مى‏ديدم، اين مكاشفه بود. اما قضيه‏اى كه در باباركن‏الدين (قبرستان تخت پولاد اصفهان) اتفاق افتاد كه يكى از اولياء خدا آمد و مرا به نجف برد و برگرداند، اين سير بود و مكاشفه نبود. (ر: ص 131)
 × شما شيخ محمد تقى لارى را ديده بوديد؟
 ج: او از شاگردان سيد على آقا قاضى بوده و در اذكار و مكاشفات قوى بود و با من رفيق بود. (آ: ص 92)
 

 مجاهده و كوشش زحمت و رياضت
 
× هميشه مى‏فرمودند: شماها زحمت بكشيد تا جاى خالى عرفا را بگيريد. در خرداد سال 1369 وقتى سؤال شد: فلانى كه بعضى عرفا را ديده چطور به دنبال اخبار اين و آن است.!!
 فرمودند: اينها افراد زيادى را ديدند، لكن خودشان زحمت و رياضت نكشيدند. با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد. با زحمت مى‏توان به مقامى رسيد. با رياضات مشروعه، مكاشفات و معاينات ظهور مى‏يابد.
 آنهايى كه زحمت و رياضت مى‏كشند ولى ثمره خوبى به دست نمى‏آورند براى اين است كه: شرايط در آنها جمع نيست. (صح: ص 150)
 

 زحمت بكشيد
× از كلمات آهنين استاد اين بود: «با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد. بايد مثل مرتاضين هند زحمت بكشيد. اگر بويى از اين راه خدا ببريد، همه چيز را رها مى‏كنيد. اولياء، اشخاص متلوّن را نمى‏پذيرند. آنهايى كه زحمت مى‏كشند و ثمره خوبى نمى‏يابند، براى اين است كه شرايط در آنها جمع نيست. بزرگان اخلاق و عرفان همه رفتند، شما زحمت بكشيد و جاى آنها را پر كنيد. با زحمت و استقامت مى‏توان به مقامى رسيد.» (مژ: ص 79 و 78)
 
× بايد مجاهدت كرد و با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد. (آ: ص 53)
 

 زحمت بسيار كشيده
× روزى كه من به محضر ايشان رسيدم، ديدم ايشان انواع كسالت‏ها را دارد، ديسك كمر، تنگى نفس، پروستات و... واقعاً حال نداشت و نمى‏توانست روى پا بايستد. آدم دلش مى‏سوخت، اما ايشان چيزى نمى‏گفتند، فقط مى‏گفتند: الحمدلله.
 اين سؤال در ذهنم بود كه چرا ايشان اين طور هستند؟ زمانى كه محضر آيت اللّه بهجت رسيدم، تا مرا ديدند بدون اين كه حرفى بزنم فرمودند: «زحمت بسيار كشيده، رياضت بسيار كشيده و اين‏ها اثر آن است.» (مى: ص 66)
 
× حافظ مى‏گويد:
 قومى به جدّ و جهد گرفتند وصل دوست
قومى دگر حواله به تقدير مى‏كنند
 شما از اين دو كدام را مى‏پسنديد؟
 ج: قسمت اول (جدّ و جهد) را. (ر: ص 140)
 
× در بعضى آيات خداوند به عمل انبياء فرموده «و كذلك نجزى المحسنين» (قصص: 140) آيا اين جزا مختص انبياء است؟
 ج: اگر كسى غير انبياء زحمت بكشد و تهذيب نفس كند خدا اين چنين جزايى «نجزى المحسنين» مى‏دهد. (آ: ص 86)
 

 مسائل شرعى 
  در رجوع به اعلم، نصّ خاص وجود ندارد. نظر جناب عالى در اين مورد چيست؟
 ج: قدر متيقن اكثر مطابقاً للقواعد در رجوع به اعلم است.
 × نظر شما درباره مغرب همانند نظر آقاى قاضى است؟
 ج: بلى استتار قرص شمس، مغرب شرعى است.
 × آيا اجاره رَحم جايز است؟
 ج: جائز نيست و مشكل در نسب و ارث مى‏شود. اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: «وَاللّه لا يَزالُونَ حَتّى لا يَدعُو اللّه مُحَرَّماً الّا استَحَلُّوه». سوگند به خدا همواره ستم مى‏كنند تا اين كه هيچ حرام خدا را باقى نگذارند، مگر آن كه آن را حلال گردانند. (آ: ص 99)
 
 × مصرف سهم امام به متعلّمين اهل خلاف چه طور است؟
 ج: مصرف اول سهم امام، فقراى اهل شيعه هستند و براى غير تجويز نمى‏گردد.
 × كسى كه در كتابش براى مراجعين در علائم بلوغ دختر يكى را خروج منى متذكر شده است، آيا از نظر اخلاقى عنوانش صحيح است؟
 ج: اصلاً گفتن اين مسئله موجب فساد زنان و اشاعه كارهاى ناشايست مى‏شود، و نهى از تشريح و توضيح آن شده است. (آ: ص 100)
 

 مرض 
 
× مرض گاهى به خدا و گاهى به بنده نسبت داده مى‏شود. كدام درست است؟
 ج: وجود مرض و فقر از حق است، اما ماهيتش كه اسباب باشد از طرف بنده است. (آ: ص 68)
 

 مقامات 
 
× آيا اعمال مقام‏آور است يا فقط ثواب و اجر صرف است؟
 ج: ما فاعل ما به الوجود هستيم، بايد لياقت پيدا كنيم تا به مقامات برسيم. قرآن زياد خواندن، نماز شب و امثال اينها مقام مى‏آورد. چنان كه در قرآن سوره اسراء آيه 79 «مقام محمود» را به سبب نافله شب، خداوند متذكر شده است. چون عبد غفلت نكرد به عمل - نه به قصد ثواب - به مجاور حق مى‏رسد كه مقامى بلند است. (آ: ص 60)
 
 × سالك به چه مرتبه از سلوك بايد برسد تا دستگيرى از ديگران كند؟
 ج: به مقام كشف و شهود. (آ: ص 65)
 
 × شما در سفر اول كه از نجف به مشهد مقدس آمديد شخص فوق العاده‏اى را ديديد. او چه كسى بود و چه فرمود؟
 ج: وقتى او را ديدم بى‏اختيار او را پسنديدم و احترام شايان كردم، از او پرسيدم شما به چه چيزى به اين مقام رسيديد؟ فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم». (آ: ص 77)
 

 ملكوت
× ملكوت به چه چيزى گفته مى‏شود؟
 ج: ملكوت هر چيزى روحانيت و باطن آن چيز است كه لطافت دارد و جنبه مادى ندارد. (آ: ص 58)
 

 ماه رجب
× جناب استاد نسبت به ماه رجب و شعبان عنايت خاص داشتند. يك‏بار فرمودند: اين دو ماه سريع مى‏گذرد؛ از ماه ولايت و نبوت، به ماه خدا. پيامبر فرمود: «رجب، ماه سرازير شدن رحمت است و خداوند در اين ماه بر بندگانش رحمت را سرازير مى‏كند» (به نقل از عيون اخبارالرضا 71/2)
 (ماه رجب سال 1413) فرمودند: علماى قديم خودشان و زن و بچه‏هايشان در اين ماه به عبادت و بندگى سوق مى‏دادند، شما هم خودتان را به عبادت و اعمالى مانند ذكر ياحىّ و يا قيّوم مشغول كنيد.
 مى‏فرمودند: در تمام ماه رجب ده هزار سوره توحيد ورود دارد و براى همه چيز خوب است. بعد از ماه رمضان، ماه رجب افضل است.
 در سال 1370 در روز آخر رجب يا اول شعبان در تقويم‏ها اختلاف شد، فرمودند: معلوم است كه آخر ماه رجب است. (صح: ص 145)
× در ماه رجب چه عملى انجام دهيم؟
 ج: هر روز 1000 مرتبه استغفار و دعاى «يا من تحل به عقد المكاره». (صح: ص 191)
 

 ماه رمضان
× مى‏فرمودند: ماه رمضان ماه خداست. خواندن قرآن تأكيد شده است. هرشب صد مرتبه سوره حم‏دخان يا 1000 مرتبه سوره قدر خوانده شود خوب است، فلان كس (مرحوم در نجف) صد مرتبه سوره حم‏دخان مى‏خواند.
 مى‏فرمودند: قدر متيّقن شب قدر شب 23 ماه رمضان است. خواندن سوره قدر به اذن استاد تا شب 23، هر شبى 1000 بار براى ديدن آينده خود شخص، تجربه شده است، و قضيه آيةاللَّه خوئى را از جمله آنها نقل مى‏كردند كه ما در كتاب روح و ريحان نقل كرديم.
 گفته شد: كسى به دستور سيد على آقا قاضى هزار مرتبه سوره قدر را خواندند و اثر نديدند، آقاى قاضى فرمودند در راه رفتن آنرا خوانديد، آن شخص گفت: بله، فرمود: براى همين اثر نديديد!! (صح: ص 146)
 × از ماه‏ها كدام افضل است؟
 ج: بعد از ماه مبارك رمضان، ماه رجب افضل است. در ماه رجب علماى قديم خودشان و زن و بچه‏هايشان را به عبادت در اين ماه سوق مى‏دادند، شما هم به عبادت و اعمال مشغول شويد. (ر: ص 139)
 

 ماه شعبان
 
× حضرت استاد نسبت به ماه شعبان كه ماه پيامبرصلى الله عليه وآله است؛ مخصوصاً به شب نيمه شعبان عنايت داشتند كه تولد امام زمان در نيمه شعبان بوده و احتمال قدر هم گفته‏اند.
 مى‏فرمودند: شب نيمه شعبان سه بار سوره ياسين يكى به نيت طول عمر و يكى به نيّت رزق و يك‏بار به نيّت صحت جسمانى خوانده شود؛ و خودشان هم مى‏خواندند. (صح: ص 145 و 146)
 

 مرگ
سفر مرگ
 × در تاريخ مهر ماه 1374 فرمودند: مرگ در پيش است كُلُّ نَفس ذَائقَةُ المَوت: هر نفسى چشنده مرگ است (آل‏عمران: 185) همه رفتند و اين آيه را قرائت كردند «أَفَانَ مَّاتَ اَو قُتلَ انقَلَبتُم عَلَىَ أَعقابكم... و ما كان لِنفس... كتاباً مُؤَجَّلاً...» يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاده خداست آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته برمى‏گرديد... هيچ‏كسى جز به فرمان خدا نمى‏ميرد، سرنوشتى تعيين شده است. (آل‏عمران 144 - 145)
 در 30 آبان 1374 فرمودند: سفر نزديك است اما دست خالى‏ام (وفّدت على الكريم بغير زاد): بر خداى كريم وارد مى‏شود بدون زاد و توشه اين جمله‏ايست كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام بر كفن سلمان نوشت.
 

 آرزوى رفتن
 × يك دفعه از ايشان پرسيدم: شما كسى را سراغ داريد كه آرزوى رفتن بكند؟ چون اين براى خيلى‏ها مشكل است.
 فرمود: بله، بعد يك لحظه صبر كرد و فرمود: خودم! گفتم: به حق اميرالمؤمنين‏عليه السلام به هيچ‏كس نمى‏گويم، شما جاى خودتان را ديديد؟
 فرمودند: بله، گفتم: چه‏طور است؟ فرمود: راحت است، الحمدللَّه. (مى: ص 70 و 71)
 × در مورد استاد نيز همينطور، از جنابش سؤال شد: آيا شما موت اختيارى داريد، درست است؟ فرمود: الآن ندارم، دارنده آن داراى مقامى بس بلند است. (آ: ص 103)
 

 معرفت
تهذيب باطن
 × در زندگى معنوى عالمى عارف و وارسته بود. عمرى را در تهذيب باطن و تربيت نفس خودش، تعليم اخلاق و تعاليم دين سپرى كرد و به اوجش رسيد، خوب زندگى كرد و سعادتمندانه وفات كرد. (مى: ص 41)
 

 معرفت الهى
 
× هدف از نهايت زحماتى كه سالكين مى‏كشيدند را اين مى‏دانستند كه باب معرفت الهى برايشان باز شود. (مى: ص 60)
 

 عرفان
 × مى‏فرمودند:«عرفان قطع از ماسوى‏اللَّه (غير خدا) است.» (مى: ص 68)
 

 مجالست كنار ايشان
 × روح ايشان بسيار روح مؤثرى بود. آدم وقتى كنار ايشان مى‏نشست احساس تأثير مى‏كرد و خود ايشان فرد ساخته شده و واقعاً اهل ذكر به تمام معنى بود. (مى: ص 78)
 

 اهل معنا
 × وقتى تازه به ايران آمده بود اين جمله را مى‏فرمود كه: «من اگر هفته‏اى بگذرد و يك اهل معناى كار كرده، نبينم، اذيت مى‏شوم.» (مى: ص 60)
 

 مجالست اثر سوء دارد
 
× حضرت استاد همنشينى با افراد نامربوط و مشغول به رياست و دنيا را براى سالكين روا نمى‏داشتند. يك‏بار فرمودند: افرادى كه در علوم غريبه مانند آفاق و سحر و رمل و... كار مى‏كنند كارشان گرفتارى دارد؛ حتى گاهى مجالست با آنها هم تأثير خوبى ندارد.
 فرمودند: در راه رياضت و سلوك، معاشرت با زنان حتى زنان... را بايد ترك كرد.
 فرمودند: با عالم غير عامل معاشرت نبايد كرد كه در سلوك تأثير سوء دارد. (صح: ص 147)
 
 × آيا در سلوك معاشرتها هم تأثير دارد؟
 ج: معاشرت با زنان اجنبى حتى... و معاشرت با علماء غير عامل را بايد ترك كرد كه در سلوك تأثير سوء دارد. (ر: ص 137)
 

 موكل
 ملك و موكّل
 
× اگر انسان مجاهدات نفسانى كند و به حالت تجرد برسد مى‏تواند با ملائكه كه مجردات نورانى هستند ارتباط برقرار كند و كار مشكلى نخواهد بود.
 آنچه از ملك و فرشته در اذهان عموم و حتى اهل دانش است با آنچه خود آنان هستند، تفاوت بسيار دارد. مرحوم ملاصدرا در رساله سه اصل كه تنها كتاب فارسى ايشان است به اين نكته اشاره فرموده است.
 ديدن ملائكه هم صفاى باطن و هم مراقبت لازم دارد، ذكرى را هم جناب استاد با شرايطى براى رؤيت آنان فرموده‏اند كه در بحث اذكار به آن اشاره شد.
 آرى انسان، اين موجود اشرف، اگر ترقى باطنى كند مَلَك به او خدمت مى‏كند. حضرتش مى‏فرمود: ملائكه انواع و اقسام دارند و ظهورات آنان هم مختلف است. حتى بوى آنان در هر جائى، خاص خودش مى‏باشد. مأموريتشان هم با هم فرق مى‏كند، و مراتب ايشان بالنسبه به بعضى ملائكه، همانند ملك مقرب، پائين‏تر است.
 مى‏فرمودند: وقتى در نجف اشرف، در سرداب منزل، مشغول نماز هزار قل هو اللَّه بودم، ديدم فرشته‏اى سفيد رنگ همانند پنبه، كنارم ايستاده، من ركوع مى‏روم او هم ركوع مى‏رود، من سجده انجام مى‏دهم او هم سجده مى‏كند. در همان روز مرحوم شيخ محمّد فكورى يزدى از ايران آمده و در نجف مهمان من بود، وقتى تعريف كردم او را خوف برداشت.
 فرمودند: وقتى در نجف مشغول ختم ذكر اللَّه‏الصّمد بودم ديدم يك سينى بزرگ با رنگى زيبا با خطى عالى وسطش اللَّه‏الصّمد نوشته شده است و ملائكه‏اى بسيار زيبا دور اين سينى ملكوتى متجلى هستند.
 و چون اسماء اللَّه، سور و اذكار از نظر باطنى موكّل دارند و آنان دائم در كارند، لذا اگر شخص چشم بصيرتش باز شده باشد آنها را مى‏بيند و به او خدمت مى‏كنند و اخبار مى‏دهند، چنانچه خود استاد داراى موكّل بود و گاهى مطالبى نقل مى‏كردند.
 مى‏فرمودند: جنس موكلين نورى است و به صورت نجس‏العين متشكل نمى‏شوند. گاهى بعضى اسماء اللَّه داراى يك موكل رئيس مى‏باشند و عده‏اى از موكلين خادم او هستند كه باز تعداد آنان با موكلين اسماء ديگر متفاوت است.
 حقير گويد: گرچه قواعدى در استخراج ملك موكل نوشته‏اند چنانكه اسم عليم، موكلش معيائيل و موكل اسم حىّ يحائيل و اسم وهاب بوهائيل مى‏شود امّا حقيقتاً موكّل وقتى به خدمت كسى مى‏آيد كه خود ذاكر به آن اسم متّصف شود و به قول استاد اگر براى ذاكر گاهى مشكلى مى‏خواهد پيش بيايد آنان مانع از چوب خوردن ذاكر مى‏شوند يعنى او را كمك مى‏كنند.
 مى‏فرمودند: اگر صاحب انگشترى كه بعضى اسماء بر آن حكّ شده باشد از اولياء باشد و رياضت آن اسماء اللَّه را كشيده باشد، موكّل آن انگشتر او را خدمت مى‏كنند.
 مى‏فرمودند: ذكر با اخلاص گفتن مؤثرتر است تا انسان بخواهد با قواعد موكّلى را بيابد.
 مى‏فرمودند: ذكرى شروع كردم كه 1500 عدد از آن مانده بود كه خوابم برد. كسى به من گفت: ذكرت تمام نشده. از خواب بيدار شدم ديدم شبح آن گوينده پديدار است.
 مى‏فرمود: شيخ محمّد  مى‏گويد: هروقت مشغول ذكر آيه نور (در وقت مشخص آن) براى ديدن امام زمان‏عليه السلام مى‏شوم، تسبيح را از دستم(موكلين آن ذكر) مى‏گيرند و عددش را به هم مى‏زنند. (ر: ص 108 الى 111)
 

 كمك موكلين
 × اذكار همه براى خود موكّل دارند، و موكلين، ذاكر را كمك مى‏كنند و گاهى از بعضى حوادث حفظ مى‏كنند و دشمن را بنحوى دفع مى‏نمايند؛ و گاهى در حين ذكر توجه و عنايت مى‏كنند.
 حضرت استاد فرمودند: ذكرى شروع كردم و تعداد 1500 تا از آن باقى مانده بود كه خوابم برد كسى (موكّلى) گفت: 1500 تا مانده است. وقتى از خواب بيدار شدم، هنوز شبح او در نظرم بود. (صح: ص 211)
 

 رام كردن موجودات نامرئى
 × قدرت تصرف در فرمانبردار كردن موجودات نامرئى كار ساده‏اى نيست. حضرت استاد وقتى كه در خطّه بودند، به ذكر موكلين و ملائكه مشغول بودند!
 يك روز مانده بود كه رياضت آن تمام شود، يكى از مجتهدين كه از دوستان حضرت استاد بودند، سلطان موكلين مازندران و گيلان را در خواب ديدند كه گفت: به آقاى كشميرى بگو...(صح: ص 211)
 

 اقتداء ملائكه
 × حضرت استاد فرمودند: در اطاق به تنهائى مشغول نماز بودم، در ركوع كه مستحب است بين دو پا را نگاه كرد، بين دو پايم را نگاه كردم.
 ديدم عده‏اى با لباس سفيد پوشيده و به من اقتدا كردند. متوجه شدم اينان فرشتگان مى‏باشند (در روايت هم آمده است، كسى كه براى نماز اذان تنها بگويد يك صف ملائكه اقتداء كنند، و اگر اقامه هم بگويد، دو صف ملائكه به مصلى اقتدا مى‏كنند.) (صح: ص 182)
 

 ترور اف كِنِدى
 × آقاى كشميرى فرمود: «من از اهل علمى كه موثق بود، شنيدم كه جعفر آقا مجتهدى در مدرسه فيضيه به كسى كه قصد ترور رئيس جمهور آمريكا را داشت، سه بار گفت: «بزن»!! پس جان. اف. كندى، رئيس جمهور آمريكا ترور شد.
 در واقع موكّل جعفر آقا او را ترور كرد و كسى هم از قاتل او باخبر نشد. بنده اين ماجرا را از جعفر آقا پرسيدم، ايشان تأييد كرد.» (مژ: ص 41)
 

 خلاف ظاهر
 × گاهى سؤالاتى از استاد مى‏شد كه ايشان به خلاف آن نظريه اعتقاد داشتند. لذا در اين‏گونه مواقع اصطلاح «خلاف ظاهر» را استعمال مى‏كرد. مثلاً سؤال شد كه بعضى قائل‏اند كه جبرئيل همان عقل پيامبر است؟
 فرمود: «خلاف ظاهر است».
 سؤال شد كه چهار ملك مقرّب در واقع يكى است كه در هر مقامى اسمى به خود مى‏گيرد؟
 فرمود: «خلاف ظاهر است».
 اين عبارت ايشان كنايه از آن بود كه مطلب پرسش شده را قبول نداشتند و رد مى‏كردند. (مژ: ص 36)
 × ملائكه به چه شكل و نوع هستند، آيا شما ديده‏ايد؟
 ج: ملائكه انواع و اقسام بسيار دارند و ظهورات آنان هم متعدّد مى‏باشد، حتّى بوى آنان در جائى خاصّ است. وقتى در نجف مشغول نماز هزار «قل هو اللَّه احد» بودم، ديدم كنارم ملكى همانند پنبه سفيد مى‏باشد، من ركوع مى‏روم او هم ركوع مى‏كند و من سجده مى‏كردم او هم سجده مى‏كرد.
 × آيا با قواعدِ، موكّل ذكر را درآوردن و خواندن چنان‏كه مرحوم ملا احمد نراقى در خزائن نوشته است، مؤثر است؟
 ج: ذكر با اخلاص گفتن مؤثرتر است. (آ: ص 88)
 × گويند جن، مسلمان و كافر دارد. آيا شما اين موجود را ديده‏ايد؟
 ج: بارها اين موجودات الهى را ديده‏ام. رنگ و بو و اشكال آنها مختلف و متعدّد است.
 × بعضى انگشترها موكّل دارند، چه كارى مى‏توانند انجام دهند؟
 ج: اگر صاحب انگشتر از اولياء خدا باشد، موكّل ذكر انگشتر، برايش خدمت مى‏كند.
 × موكّل ذكر چه تأثيرى براى  ذاكر مى‏تواند داشته باشد؟
 ج: بعضى اذكار از نظر كيفى سنگين هستند و مشكل براى ذاكر ايجاد مى‏شود، موكّل مانع از چوب خوردن ذاكر مى‏گردد.
 × موكّل به چه شكل هستند؟
 ج: موكّل اوراد به همه اشكال در مى‏آيند، امّا به صورت حيوان نجس‏العين در نمى‏آيند.
 × موكّل اسماء الهى ملك هستند يا چيز ديگر مانند جن؟
 ج: ملك هستند، لكن مراتب اينان بالنسبه به بعضى ملائكه مقرب پايين‏تر است.
 × بعضى مى‏گويند: ملائكه مقرّب «چهار تا» در واقع يكى هستند، ولكن در شئون و افعال و مقام اسمى به خود مى‏گيرند؟
 ج: خلاف ظاهر آنچه نقل شده است، مى‏باشد.
 × بعضى گفته‏اند عقل پيامبرصلى الله عليه وآله، همان ملك است كه در تجلّى به ظاهر صورت ملك جبرئيل مثلاً در مى‏آيد. اين صحيح است؟
 ج: اين گفته هم خلاف ظاهر است. (آ: ص 89)
 × آيا پيامبر ما پيامبر اجنّه (كه از نظر تكليف و جنس فرق مى‏كنند) نيز مى‏باشد؟
 ج: جنس خاكى و يا نارى مانعى ندارد كه پيامبر آنها يكى باشد «يا معشر الجِنِّ و الاِنسِ الم يأتكُم رُسُلٌ منكم يقصُّون عليكم آياتى» (انعام 130).
 × موكّل هر اسم الهى براى همه يكى است يا متعدد است؟
 ج: عده‏اى از آنان يك موكّل دارند و براى همه همان اسم است، و عده‏اى هم براى همگان يكى نيست. (آ: ص 90)
 × آيا فنا و مرگ در مجردّات هست، چنانكه درباره اجنّه شنيده شده است؟
 ج: بلى «كلُّ من عليها فان» مجرّدات را هم مى‏گيرد حتى شامل اسرافيل بعد از دميدن صور هم مى‏شود. (آ: ص 69)
 × بعضى اهل معرفت را براى نماز شب و سحر بيدار مى‏كنند، بيدار كننده كيست؟
 ج: هم ملك و هم جنّ مؤمن، مؤمنين را براى نماز شب بيدار مى‏كنند. (آ: ص 70)
 

 مسجد سهله
× بارها به من مى‏گفتند: مسجد سهله را نديدى چه مسجدى است. من خودم مكرر مى‏شنيدم كه مى‏گفتند: «يا حجةبن الحسن ادركنى و لا تهلكنى» و خيلى به حضرت توجه داشت. (مى: ص 80)
 
 × شب‏هاى چهارشنبه به مسجد سهله مى‏رفتند و تا صبح آن‏جا بودند. (مى: ص 25)
 
 × آيا در مسجد سهله چيزى ديديد؟
 ج: بارها از نجف به مسجد كوفه و مسجد سهله پياده مى‏رفتم. يك‏بار در مسجد سهله ديدم عده‏اى جهانگرد آمدند توى مسجد، يك دفعه آقايى به آنها فرمود: بيرون رويد، همگى يك مرتبه بيرون رفتند. شايد امام زمان‏عليه السلام بوده!! آقاى قاضى مى‏فرمود: مسجد سهله روز جمعه رفتنش خوب است. (ر: ص 139)
 

 مسجد مسابك
 × وقتى من ايشان را ديدم ابتدا در مسجد جمال نماز جماعت مى‏خواندند و بعد از مسجد جمال به مسجد بزرگترى به نام مسجد مسابك آمدند و البته روز به روز به جمعيت مردمى كه به مسجد مى‏آمدند، اضافه مى‏شد. هم براى شنيدن موعظه و نصيحت‏هاى او مى‏آمدند و هم براى استخاره. ده سال آخر هم روزهاى پنج‏شنبه و جمعه هر هفته، در صحن سيدالشهداءعليه السلام نماز جماعت مى‏خواندند. (مى: ص 47 و 48)
 

 مسجد كوفه
× به مسجد كوفه هم مى‏رفتند و تا صبح اعمال آنجا را انجام مى‏دادند. (مى: ص 25)
× بعضى وقت‏ها با هم به مسجد كوفه مى‏رفتيم و ايشان تا صبح آنجا مى‏ماندند و نماز مى‏خواندند و عبادت مى‏كردند. ما كه با ايشان بوديم خسته مى‏شديم و مى‏خوابيديم. ايشان به ما مى‏گفتند شما بخوابيد من فردا ظهر مى‏خوابم و مرتب در مسجد كوفه به ذكر و عبادت مشغول بودند. (مى: ص 50)
 

 محبوبيت
× بين مردم خيلى محبوبيت داشت آن‏قدر كه حتى افرادى كه او را نمى‏شناختند، وقتى از دور ايشان را مى‏ديدند سلام مى‏كردند و احترام مى‏گذاشتند. اگر اتفاق مى‏افتاد كسى به ايشان بى‏احترامى مى‏كرد عكس‏العمل نشان نمى‏داد. (مى: ص 49)

 
 محبوبيت فراگير
 
× مى‏توان گفت ايشان يك محبوبيت فراگير داشتند، خيلى از افراد مى‏آمدند و اصرار مى‏كردند كه حتى فقط براى لحظه‏اى او را ببينند. (مى: ص 23)
 

 ابهّت
 × با اين كه ابهت داشت، همه دوستش داشتند ولى هيچ وقت گفتگو نمى‏كرد. با اين كه بزرگان (مملكتى) مى‏آمدند؛ اما اين كه بنشيند حرف بزند، درد دل كند، بگويد اين كار را بكن، اين كار را نكن، من نديدم. با اين حال دوستش داشتند. (مى: ص 39)

 
 اظهار محبتش
 × اظهار محبتش در مقابل خود آدم نبود، بعدش در فراق، تعريف مى‏كرد. خيلى خيلى به من محبت مى‏كردند آن چنان كه مثلاً الان فرض كنيد من به بچه‏هايم محبت مى‏كنم. (مى: ص 35)
 

 مراد و مريد مريدان باوفا
 
× از نظر اجتماعى انسانى بى‏آلايش و ساده بود با اينكه منزوى بود، در جامعه بود. دوستدارانى كسب كرد و مريدانى باوفا داشت. (مى: ص 41)
 

 رفته الهام بگيرد
 × اوايلى كه استاد از نجف به قم آمد، به منزل يكى از اوليا كه رشته‏اش محبت بود، مى‏رفت. فرمود: «روزى بعضى از دوستان و مريدان آن آقا از شهرستان به منزل او آمده بودند. آن آقا بلند شد كه به دستشويى برود. مريدان ساده يكى به ديگرى گفت: آقا كجا رفتند؟ ديگرى با فارسى لهجه‏دار گفت: آقا رفت الهام بگيرد!»
 استاد، پس از نقل اين قضيه لبخندى زد و فرمود:
 «اين ساده‏لوحان چه طور همه چيز يك نفر بزرگ را به كارهاى عرفانى او ربط مى‏دهند»؟! (مژ: ص 59)
 

 مكان تاريك مكان سنگين
 × قم بوديم و هوا هم گرم بود به اتفاق آقا رفته بوديم يكى از روستاهاى قم. شب خوابيديم چشمه‏اى هم از جلوى منزل رد مى‏شد و برق هم نبود. صبح كه براى نماز بلند شد فرمودند: «ديدم غبارى بر روى دلم نشسته. توجه كردم ديدم براى بودن در اين مكان است.» (مى: ص 65)
 

 مهمان‏نوازى مهمان دوست
 
× همسرشان فرمودند: ايشان مهمان دوست بودند مثلاً آقايان براى درس منزل ما مى‏آمدند، مى‏خواستند سريع از ايشان پذيرايى شود مثلاً مى‏گفتند: زود چايى درست كنيد، و گاهى مى‏گفتند: آقاى فلان آمدند زود چايى درست كنيد تا هم اهمال نكنم. اگر سه نفر مهمان داشتند مى‏گفتند: شش نفر كه غذا كم نيايد.!!(مى: ص 26)
 

 مقام رضا
× تسليم بالاتر است يا مقام رضا؟
 ج: در درونِ رضا، تسليم خوابيده است. (ر: ص 136)
 

 منبر
× شما منبر هم رفته‏ايد؟
 ج: من اصلاً منبر نرفته‏ام، منبر بسيار خوب است هم دنيا و هم آخرت دارد. در نجف پنج روز ايام شهادت حضرت سجادعليه السلام (از 12 محرم به بعد) كه در محرم مشهور است روضه مى‏گرفتيم. (ر: ص 134)
 

 مؤمن
× مؤمن واقعى آيا آثارى هم دارد؟
 ج: مؤمن اگر در جائى باشد صدهزار خانه اطراف او در بهشت و در آسايش هستند. (ر: ص 138)
 

 نماز
× همه انبياء در گفتگو با حق‏تعالى، داراى نماز خاص زمان خود بودند. پيامبر را قرّةالعين نماز بود و همه ائمه و اولياى الهى به نماز علاقه وافر داشتند.
 البته نماز مراتبى دارد، از توجه به لفظ و مذكور، كه هركسى به اندازه قابليت و مراقبت خود، به آن اهتمام دارد.
 استاد، نماز مرحوم قاضى را متواضعانه و با توجه توصيف مى‏كرد و درباره مرحوم شيخ على‏اكبر اراكى مى‏فرمود: شب‏ها تا به صبح عبادت مى‏كرد، همان طور كه مستور آقا شيرازى شب‏ها را به نماز و عبادت مى‏گذراند.
 مى‏فرمودند: بعضى كه نماز مى‏خواندند، همراه آنان همه چيز به تسبيح و تقديس مشغول مى‏شد. درباره مرحوم آخوند كاشى مى‏فرمودند: بعضى مانند او صلاةالعارفين مى‏خواندند (كه توضيحش اينجا مناسب عموم خوانندگان نيست).
 درباره نماز عبدالرحيم قصير مى‏فرمود: شيخ محسن تهرانى، خدمت جدّ ما آيةاللَّه سيد محمّد كاظم يزدى، صاحب كتاب عروةالوثقى، گلايه كمبود رزق و وضع بد مادى خود كرد، جدّ ما فرمود: چرا نماز عبدالرحيم قصير را نمى‏خوانى؟ او خواند و وضع ماديش خوب شد. مى‏فرمودند: اين نماز براى رزق خوب است، خودم خواندم اثر ديدم. اين نماز در حاشيه مفاتيح‏الجنان در قسمت نمازها (براى زياد شدن روزى) مى‏باشد كه از كتاب كافى مرحوم كلينى از امام صادق‏عليه السلام نقل شده. چون سائل نامش عبدالرحيم قصير بود نماز به اين نام مشهور شده است.
 درباره نماز استغاثه به حضرت زهراعليها السلام كه دو ركعت است و درباره ذكر «مَولاتى يا فاطمَه اَغيثينى» كه 410 بار يا 510 بار مختلف نقلش شده است، جنابش مى‏فرمود: سجده 100 بار، جانب راست صورت 100 مرتبه، جانب چپ صورت 100 مرتبه، و در سجده 110 بار جمعاً 410 مرتبه مى‏باشد و بارها خودم آن را انجام داده‏ام.
 در استغاثه به حضرت ابوالفضل‏عليه السلام اين نماز را فرموده بودند كه دو ركعت نماز حاجت خوانده شود و به حضرت ابوالفضل هديه گردد، بعد تسبيح حضرت زهراعليها السلام و باز ثوابش هديه شود و سپس 133 مرتبه «يا كاشفَ الكَرب عَن وَجه الحُسَين اكشف كَربى بحَقّ اَخيكَ الحُسَين» خوانده شود.
 ديگر نماز هزار قل هو اللَّه كه دو ركعت است؛ ركعت اول بعد از حمد هزار بار سوره توحيد و در ركعت دوم يك بار سوره توحيد خوانده شود. مى‏فرمودند: اين نماز را مرحوم سيد مرتضى كشميرى مى‏خوانده. خودم در سرداب خانه‏ام در نجف مى‏خواندم، فرشته‏اى هم همراهم (ملك موكّل اين نماز) نماز مى‏خواند.
 نماز حاجت را مى‏فرمودند: دو ركعت نماز حاجت خوانده شود و بعد از آن 5000 مرتبه لااله‏الّااللَّه خوانده شود كه براى روشنائى و نورانيت خوب است. خودم چند ماه اين نماز را مى‏خواندم، البته عدد 20000 هم با همان دو ركعت نماز وارد شده است.
 نماز حضرت جعفر طيارعليه السلام كه در كتاب مفاتيح‏الجنان آمده را نيز براى شفاى يك سرطانى دستور داده بودند. (ر: ص 105 الى 102)
 

 آمادگى براى نماز
 
× قبل از نماز خود را آماده مى‏كرد و مستحبّات را انجام مى‏داد. (مى: ص 32)
 

 نماز با توجه
 × نمازشان خيلى نماز با توجهى بود. مكرراً ديده مى‏شد چهره ايشان بعد از نماز دگرگون شده، حال پيدا مى‏كرد. يعنى بعد از نماز مى‏نشست و حرف مى‏زد.
 مى‏فرمود: نماز مانع امور ديگر است (الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر). (مى: ص 77)

 
 نمازهاى طولانى
 × او آن چنان جذب نماز مى‏شد كه انگار داشت خدا را مى‏ديد. نمازهاى بسيار طولانى و باحضور مى‏خواند. (مى: ص 23)
 

 طولانى شدن نماز
 × ايشان وقتى نماز مى‏خواندند، يك چيزهايى مى‏ديدم كه خيلى تعجب مى‏كردم. نمازشان براى من دلچسب بود مثلاً يك وقت حمد مى‏خواندند معطل مى‏كردند و طول مى‏دادند. (مى: ص 49 و 50)
 

 نمازشان طولانى بود
 × نمازشان طولانى بود. من نماز مى‏خواندم و تمام مى‏شد، مى‏ديدم ايشان هنوز ركعت اول نماز است. فكر مى‏كردم اشتباه خواندم دوباره مى‏خواندم. نماز عصر را هم مى‏خواندم، مى‏ديدم ايشان هنوز ركعت دوم همان نماز اولى است، و ايشان جذب نماز بودند. (مى: ص 29)
 × نمازش در خانه، مناجاتى بود، مخصوصاً در قنوت كه شايد نيم ساعت طول مى‏كشيد، حرف مى‏زد و اين تازه مربوط به اوايلش بود. من از نمازهايى كه مى‏خواند لذّت مى‏بردم. يك‏طورى صحبت مى‏كرد كه واقعاً دلچسب بود؛ و من با اين كه در اين عوالم نبودم لذّت مى‏بردم. (مى: ص 32)
 

 نماز جماعت در كربلا
 × وقتى ايشان در كربلا نماز جماعت مى‏خواندند، نصف حرم پر مى‏شد. (مى: ص 22)
 

 خواندن نمازهاى يوميّه
 
× ايشان نماز صبح را در خانه مى‏خواندند، و بعد از تعقيبات، مشغول مطالعه و تدريس مى‏شدند. نماز ظهر را اغلب در مسجد بازار بزرگ مى‏خواندند. و قبل از غروب هم، از خانه خارج مى‏شدند. نماز مغرب و عشا را در صحن حضرت على‏عليه السلام مى‏خواندند. (مى: ص 22)
 

 تند نماز خواندن!!
 × حضرت استاد درباره يكى از محبين اهل بيت‏عليه السلام كه با او رفاقت داشتند درباره نمازش تأسف مى‏خوردند و مى‏فرمودند: نمازش را بسيار تند مى‏خواند و طمأنينه ندارد «نقر كنقر الغراب»: مصداق فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله كه شخصى را ديدند كه در نماز قرار ندارد، زود سر از سجده برمى‏دارد. فرمودند: او سر بر زمين مى‏زند مثل سر بر زمين زدن كلاغ (يعنى كلاغ وقتى به طعمه‏اى مى‏رسد منقار مى‏زند و زود سر بلند مى‏كند كه مبادا دشمن قصد او كند). (مى: ص 90)
 
 × نماز حضرت زهراعليها السلام در سجده‏اش كه 510 بار يا 410 بار «يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى» است، مختلف نقل شده است. نظر جناب‏عالى كدام است؟
 ج: من كراراً در نجف انجام دادم، همان 410 مرتبه مى‏باشد. (آ: ص 78)
 × آيا نمازى در ارتباط با مقروض بودن و اداء آن وارد شده است؟
 ج: نماز عبدالرحيم قصير كه در كتاب عروةالوثقى و مفاتيح‏الجنان است، تأثير دارد و من خودم تجربه كرده‏ام. (آ: ص 75)
 × نماز بى‏توجه گرچه كامل نيست، آيا در صفحه اعمالش درج مى‏شود؟
 ج: در صحيفه اعمال به نحو نماز معمولى و رفع تكليف نوشته مى‏گردد. (آ: ص 101)
 × چه بايد كرد كه در قيامت مشكل نداشته باشيم؟
 ج: قيام به صلوة. (آ: ص 103)
 

 2
 
× حضرت استاد سفارش اكيد به خواندن نماز شب مى‏نمودند. گاهى بعضى دستورالعملى مى‏خواستند مى‏فرمود: نماز شب بخوانيد، بعضى اعمال مقام مى‏آورد، مانند نماز شب (عسى أن يبعثكَ ربُّكَ مقاماً محموداً) كه انسان به مقام محمود مى‏رسد و مجاور خدا مى‏شود.
 توضيح: مرحوم سيد على آقا قاضى سبك نماز شب خواندنش همانند رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله بوده، بنابر نقلى كه شده الان سيره متروك گشته است. مرحوم سيد هاشم رضوى، شاگرد آقاى قاضى برايم نقل كرد كه سبك آقاى قاضى اين‏چنين بود كه شب كمى مى‏خوابيد، بعد بلند مى‏شد و چهار ركعت از نافله را مى‏خواند، با حالى كه از مناجات و ادعيه و تفكر داشت، سپس مى‏خوابيد، باز براى مرتبه دوم بيدار مى‏شد و چهار ركعت ديگر نماز نافله را مى‏خواند، و سپس مى‏خوابيد و براى بار سوم بيدار مى‏شد و سه ركعت بقيه نماز را مى‏خواند. (ر: ص 105 و 104)
 
 × شاگردى به استاد عرضه داشت هميشه نمى‏توانم نماز شب بخوانم و اين مسئله را چندين بار عرضه داشت ايشان فرمود:
 «كم‏كم مى‏خوانى (و ملكه‏ات مى‏شود).»
 آن شاگرد گفت: «گفته استاد كم‏كم جامه عمل پوشيد و عادت به خواندن نماز شب در وجودم آمد». (مژ: ص 85)
 
 × سؤال شد براى عموم طلبه‏ها شما چه توصيه‏اى مى‏كنيد كه به مقصدى كه امام زمان‏عليه السلام مى‏خواهند، برسند؟ فرمودند: «نماز شب، تهجّد، بندگى.» (مى: ص 54)
 
 × معمولاً نافله شب را ايشان به بچه‏ها توصيه مى‏كردند كه خواندن آن خوب است. (مى: ص 28)
 

 شب زنده‏دارى
 × امام عسكرى‏عليه السلام فرمود: ان الوصول - الى اللَّه سفرٌ لا يدرك الّا بامتطاء اللّيل: اتصال و وصول به خداوند سفرى است كه جز با شب زنده‏دارى طى نمى‏شود.
 در دستورالعمل‏هاى ايشان نسبت به سالكين، مسئله بيدارى شب و رياضت در سحر بوده، و سحر را أفضل از بين‏الطلوعين مى‏دانستند.
 امر به نماز شب از سفارشان اكيد ايشان بود كه رمز موفقيت سالك مى‏دانستند؛ و بعضى از اذكار مانند ذكر ياحى ياقيوم، ذكر يونسيه، رؤيت ملائكه و... را در سحرها مى‏فرمودند. (صح: ص 180 و 181)
 
 × از آثار نماز شب چيست؟
 ج: نورانيت و روحانيت؛ مرحوم آقاى قاضى سفارش به نماز شب مى‏كردند. (صح: ص 192)
 

 نفس
 × مراقبه نفس از واجبات است. (آ: ص 54)
 
 × دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است. (آ: ص 54)
 
 × به چه معيارى مى‏توان فهميد كه شخص از نفس گذشته است؟
 ج: اگر قلباً از مال دنيا گذشته باشد. (آ: ص 63)
 
 × نوشته‏اند يكى از عرفا نفسش سال‏هاى متمادى آب سرد مى‏خواست و به نفس اعتنائى نمى‏كرد. آيا در مجاهدات نفسانى، اين عدم اعتنا به خواهش نفس مهم است؟
 ج: خيلى مهم است كه به نفس بها نمى‏داده است! (آ: ص 69)
 
 × حديث قدسى آمده «دَع نَفسَكَ وَ تَعال» (نفست را بگذار و بيا). منظور چيست؟
 ج: نفس را شياطين احاطه كرده‏اند. بايد آنها را از خود دور كرد، بعد به طرف خدا رفت. (آ: ص 102)
 
 × در بعضى جاهاى قرآن مثلاً از قول حضرت موسى‏عليه السلام دارد «فَاخافُ أن يَقتُلُون» (قصص 33) مى‏ترسم مرا بكشد، مؤمن كه نمى‏ترسد كه موسى‏عليه السلام بترسد؟
 ج: تا نفس مطمئنه نشد اين طور مى‏شود (در واقع كار هم بسيار بزرگ بوده است). (آ: ص 85)
 
 × در سوره زمر آمده است «و نُفِخَ فى الصُّور... الا من شاءاللَّه» (زمر 68) اينان چه كسانى هستند كه نفخه صور به اذن خدا در آنها تأثير نمى‏گذارد؟
 ج: اينان از صور نفس گذشته و مجرّد و ملكوتى شده‏اند. (آ: ص 85 و 86)
 
 × در مرتبه حقيت انسانى، اسمائى همانند فؤاد، نفس، قلب، روح و... را نام‏گذارى كرده‏اند، آخرين مرتبه ترقى جان انسانى كدام است؟
 ج: سرّ آخرين مرحله معنوى جان انسانى است. (آ: ص 65)
 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟
پرسش
محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟
پاسخ اجمالی
واژه شیطان و جن بارها و در موارد متعدد در قرآن ذکر شده است و سوره‌اى به نام جن نازل گردیده است.
شیطان اسم عام (اسم جنس) است که به هر موجود موذى و منحرف کننده و سرکش، خواه انسان باشد و یا غیر انسان، اطلاق می‌شود، و ابلیس اسم خاص (علم) است و نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر خود در کمین آدمى است.
جن در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و بر موجودى اطلاق می‌شود که از آتش آفریده شده، مادى است و داراى روح و بدن می‌باشد. این موجود، مکلف و مسئول است و می‌تواند مؤمن یا کافر و یا... باشد.
برخى افکارشان پر از تصورات و اوهام و داستان‌هاى اغراق‌آمیز درباره جن است و همه را باور دارند و در مقابل گروهى به کلى منکر وجود جن هستند و حتى قضایاى واقعى را نیز اسطوره و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند.
از آیات و روایات اسلامى استفاده می‌شود که جنیان، موجوداتى قدرتمند هستند. به عنوان نمونه؛ در سوره نمل، آیه 39 اشاره می‌شود که حضرت سلیمان(ع) ادعاى عفریت جنى را تکذیب نکرده است، لیکن باید توجه داشت وجود چنین مطالبى باعث نمی‌شود که افرادى ادعا کنند، جنیان بر همه کارها توانمندند و حتى جریان‌هاى شرک آلود را بپذیرند؛ زیرا بدون اذن الهى هیچ موجودى نمی‌تواند منشأ اثر باشد، از این‌رو؛ قدرت شیطان بر اضلال و گمراهى فقط شامل کسانى می‌شود که از دایره بندگى و توحید بیرون رفته و تمایل به شیطان و القائات او پیدا کنند؛ چنانچه خود شیطان گفته: من بر بندگان مخلص خدا تسلطى ندارم (فبعزتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین). افزون بر این قدرت شیطان بر انسان در محدوده وسوسه و القائات است و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست؛ زیرا تجرد شیطان، تجرد مثالى و خیالى است و به مرحله مخلصان که مقام عقلى و شامخ انسان کامل است، راه ندارد. بله اطاعت از نفس اماره زمینه را براى تسلط و نفوذ شیطان فراهم می‌سازد و به تدریج انسان را در دام شیطان قرار داده و به ضلالت و تباهى می‌کشاند و تنها راه نجات از وسوسه و القائات و انحرافات، توجه به خدا و خضوع در درگاه ربوبى می‌باشد؛ خداوند متعال می‌فرماید: «ان عبادى لیس لک علیهم سلطان».
پاسخ تفصیلی
ابتدا به بررسى واژه‌هاى شیطان و جن و ارتباط مفهوم شیطان و جن و حدود تسلط شیطان می‌پردازیم:
مفهوم واژه شیطان و جن
«شیطان» به معناى دور شده و متمرّد می‌باشد. این کلمه به صورت مفرد هفتاد و یک بار و به صورت جمع (شیاطین) هیجده بار در قرآن مجید آمده است.
معناى لغوى: به عقیده طبرسى و راغب و ابن اثیر و دیگران «نون» شیطان، اصلى و جزو کلمه است؛ یعنى از ماده «شطن یشطن» می‌باشد. «شطن»؛ به معناى دور شدن است (شطن عنه ‏اى بَعُد) بنابراین، شیطان به معناى دور شده از خیر است.[1] از آیات و روایات استفاده می‌شود که شیطان از جنّیان است.[2]
باید توجه داشت که شیطان اسم عام (اسم جنس) است، در حالى که «ابلیس» اسم خاص (علم) می‌باشد و به عبارت دیگر؛ شیطان به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى، می‌گویند و ابلیس نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است.[3]
واژه جن: این کلمه بیست و دو بار در قرآن مجید آمده است. «جن» در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و از آتش[4] و یا آمیخته‌اى از آتش[5] آفریده شده است. جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده که به اقتضاى طبیعتش از حواس بشر پوشیده می‌باشد و در شرایط عادى، قابل درک حسى نیست. او مانند انسان، مکلف است و در آخرت برانگیخته می‌شود. او می‌تواند مطیع یا عاصى، مؤمن یا مشرک و... باشد.[6]
ملاصدرا ماهیت جن را این‌گونه توصیف می‌کند: «جن را وجودى در این جهان حس، و وجودى در جهان غیب و تمثیل (عالم مثال) است. اما وجودشان در این جهان، همان‌گونه که بیان شد هیچ جسمى که آن‌را نوعى از لطافت و اعتدال باشد نیست جز آن‌که را روحى در خور آن، و نفسى که از مبدأ فعال بر آن افاضه شده است، می باشد و ممکن است که علت ظهور و صورت پنهانى (جنّى) در برخى از اوقات، آن باشد که آنان بدن‌هاى لطیفى دارند که در لطافت و نرمى متوسط بوده و پذیراى جدایى و گرد آمدن است و چون گرد آمده و متکاثف شده قوام آن ستبر شده و مشاهده می‌گردد. و چون جدا گشت، قوامش نازک و جسمش لطیف گشته و از دیدگان پنهان می‌گردد؛ مانند هوا که چون تکاثف یافته و به صورت ابر در آمد مشاهده می‌گردد و چون به لطافت خود بازگشت دیده نمی‌گردد...».[7] جن همانند انسان داراى روح و بدن است و داراى شعور و اراده و حرکت می‌باشد. برخى از آنها مرد و برخى دیگر زن هستند، تولید مثل می‌کنند و مکلف و مسئول می‌باشند. در زندگى آنان مرگ و زندگى جریان دارد و از ایمان و کفر برخوردار می‌باشند.
ارتباط مفهوم جن و شیطان
شیطان در معناى اصلى گویا مفهوم وصفى دارد و به معناى «شریر» است. در قرآن عزیز، شیطان به همین معنا استعمال شده است، اما گاهى در مورد خود ابلیس و گاه با معناى عام در مورد هر موجود شریرى که شرارت در او «ملکه راسخ» گردیده، به کار رفته است. حتى در قرآن تصریح شده که ممکن است شیطان از جن یا از انس باشد.[8]
در میان شیاطین جن فرد ممتازى وجود دارد که در شیطنت مقام عالى دارد و او ابلیس است. در مورد ابلیس در قرآن مباحث زیادى وجود دارد و از جمله به جن بودن او تصریح شده است.[9]
حدود تسلط شیطان
در کیش ثنویت ایران قدیم اهریمن خالق مطلق بدی‌ها و شرور و آفات و موجودات زیان‌آور از قبیل مار، عقرب و غیره است. ممکن است بعضى خیال کنند شیطان در قرآن و اسلام مرادف اهریمن در عقیده ایران باستان است. ولى این اشتباه محض است شیطان و جن نقشى در کار خلقت ندارند. خالق تمام اشیا خداوند است و کسى جز خدا در کار خلقت و تدبیر آن استقلالى ندارد؛ قرآن در ذم و ردّ چنین افکار باطل فرموده: «و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بناتٍ بغیر علم سبحانه و تعالى عما یصفون».[10]
حدود تسلط شیاطین وسوسه قبلى و دعوت[11] و بهتر نمایاندن بدی‌ها و بالعکس است و جز این تسلطى ندارند و کسى را به انجام کارى مجبور نمی‌کنند و در قرآن مجید هر چه در مورد کار آنها گفته شده، به همین اصل بر می‌گردد.[12]
البته هم فرشتگان و هم جنیان، سهمى از قدرت دارند و بر انسان نازل می‌شوند. تنزل فرشتگان اختصاصى به حالت احتضار ندارد، بلکه در غیر حالت احتضار اگر کسى «الله» بگوید و روى گفته خود ایستادگى کند، فرشتگان بر او نازل می‌شوند.[13] جن نیز داراى محدوده‌اى از قدرت است. از جمله می‌تواند با سرعت زیاد کارهاى خارق العاده انجام دهد. جن گرچه از نظر قدرت فکرى ضعیف است ولى قدرت تحریکى او زیاد است، او می‌تواند بار سنگینى را در کمترین زمان جابه‌جا کند. درک او، درکى عقلى و قوى نیست و حداکثر خیالى و وهمى است و از آیات قرآن مادى بودن جن (مانند انسان) استفاده می‌شود. در داستان حضرت سلیمان(ع) وقتى عفریتى از جن مدعى می‌شود که می‌تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن‌که از مجلسش برخیزد،[14] حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمی‌کند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد.[15] جن و شیاطین جن ممکن است کارهایى؛ مانند: گوش فرادادن به قرآن و... نیز انجام دهند.
راه نفوذ شیطان
شیطان از جهت‌هاى گوناگون به انسان تهاجم می‌کند، گاهى از پیش رو و گاهى از پشت سر و زمانى از راست و زمانى هم از چپ «ثمّ لآتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم».[16]
مهم‌ترین تسلط پس از تهاجم و نزدیک شدن به انسان، تصرف در اندیشه و خیال آدمى است.[17] در واقع شیطان کمین‌گاه‌هاى متعددى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:
1. گاهى در حوزه تعبّد کمین می‌کند تا انسان را از تعبد خارج سازد، او می‌کوشد انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد؛ بلکه به میل خود عمل کند و حال آن‌که در حوزه تعبد، انسان عبد خداست و تمام کارهاى خود را بر اساس وحى الهى انجام می‌دهد.
2. گاهى کمین‌گاه او حوزه تعقل است. کارى می‌کند تا انسان در مقام فکر و اندیشه، به جاى این‌که معارف الهى را با برهان تحلیل کند و آنها را با یقین بفهمد و بپذیرد، برهان نما را به جاى برهان واقعى بنشاند و از تعقل ناب محروم شود.
3. گاهى در حوزه شهود کمین می‌کند، حوزه‌اى که انسان حقایق جهان ربوبى را آن‌گونه که هست، با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده می‌کند. شیطان کمین می‌کند تا واقع را آن‌طور که هست مشاهده نکند یا چنین راهى را انکار کند. در واقع شیطان نخست شهود، آن‌گاه اندیشه و سپس عمل را منحرف می‌کند.[18]
از آیات و روایات معصومان(ع) استفاده می‌شود که شیطان و جنود او تنها بر کسانى تسلط و نفوذ پیدا می‌کنند که از مسیر بندگى خدا خارج می‌شوند و در اثر غفلت به خودپرستى و هواپرستى دچار می‌گردند و زمینه نفوذ شیطان را فراهم می‌سازند و گرنه بندگان صالح و مخلص خدا از کید و تسلط شیطان ایمن هستند. چنان‌که در برخى آیات خود شیطان به این واقعیت اعتراف نموده است: «قال فبعزّتک لأغوینّهم اجمعین، الّا عبادک منهم المخلصین».[19] زیرا تجرّد شیطان، تجرّد مثالى و خیالى است و از تجرد تام عقلى برخوردار نمی‌باشد. از این‌رو؛ به ‏مرحله و مقام عقلى و شامخ انسان کامل و مخلص راه ندارد و نمی‌تواند در قوه عاقله و عقل عملى او تأثیر بگذارد. او لایق هیچ‌یک از این دو مرحله نبوده و در مرحله‌اى پایین‌تر قرار دارد. البته همیشه در کمین بوده و نسبت به انسان‌هاى کامل هم طمع دارد.
مردم عوام خرافات زیادى درباره جن ساخته‌اند که با عقل و منطق جور در نمی‌آید؛ مثلاً اگر یک ظرف آب داغ بریزید، آنها خانه‌هایى را به آتش می‌کشند، موجودى موذى و پرآزارند، بدرفتار و کینه توز و... در حالی که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود اصل مطلب کاملاً قابل قبول است؛ چرا که هیچ دلیلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما می‌بینیم، نداریم بلکه موجودات غیر محسوس به مراتب بیشترند... در روایتى از پیامبر(ص) وارد شده که فرمود: «خلق الله الجن خمسة اصناف کالرّیح فى الهواء و صنف حیات و صنف عقارب، و صنف حشرات الارض و صنف کبنى آدم الحساب و العقاب».[20]
آن‌گونه که از نقل تاریخ و قضایا به نظر می‌رسد، از گذشته تا به امروز دل‌ها و تصورات بسیارى از مردم از توهمات و داستان‌هاى مربوط به جن پر بوده، به طورى که گروهى به کلى منکر آن هستند و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند و از جانب دیگر، برخى افکارشان از تصورات و خاطرات و داستان‌هاى اغراق‌آمیز جن پرشده است و می‌توان گفت که هر دو گروه راه افراط را پیش گرفته‌اند. دین مبین اسلام حقیقت آن‌را ثابت می‌داند و تصورات واهى را در مورد جن تصحیح می‌کند و اوهام و خرافات را از افکار و دل‌ها می‌زداید و دل‌ها را از سلطه توهمات آزاد می‌گرداند. از این‌رو؛ سوره‌اى را در قرآن به بیان ویژگی‌هاى آن اختصاص داده است.[21]
یادآورى این نکته ضرورى است که: در نظام هستى، وجود تمام اشیا خواه فرشته، جن و انسان و سایر موجودات محسوس و غیر محسوس از ناحیه خداست و تنها مؤثریت آنها هم به اذن الهى بوده و محدوده‌اى معین دارد.
خداوند همواره در کلام نورانى قرآن مجید متذکر شده که به اسباب مادى و غیر مادى استقلالى ندارند، حیات و مرگ، سود و زیان و... همه در ید قدرت خداست و باید در تمام حالات به یاد او بود و به او توکل نمود و به او پناه برد که در این صورت هیچ موجودى نمی‌تواند آسیبى برساند: «ا... و لیس بضارّهم شیئاً الا باذن الله»[22] و درباره شیاطین جن و انس هم هشدار داده است و فرموده: مبادا به سوى آنها تمایل پیدا کنید شیطان دشمن خدا و دشمن آشکار شماست و خود شیطان قسم خورده که انسان‌ها را گمراه کند. البته قدرت شیطان در محدوده وسوسه و القائات اوست و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست. بله محور اندیشه‌هاى شیطانى نفس اماره است، در واقع نفس اماره به منزله عامل نفوذى براى شیطان محسوب می‌شود: «و ما انسان را آفریده‌ایم و می‌دانیم که نفس او چه وسوسه‌اى به او می‌کند، و ما از شاهرگ (او) به او نزدیک‌تریم».[23] همان‌گونه که خداوند تبارک و تعالى می‌فرماید: «در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطى نیست مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى می‌کنند».[24]
منابعی برای مطالعه:
شبلى، بدر الدین بن عبدالله، غرایب و عجایب الجن، ترجمه و تحقیق و تعلیق از: ابراهیم محمد الجمل.
رجالى، علیرضا، جن و شیطان، تهران، نشر نبوغ.
اعداد زاربن شاه زالدین، الجن فى الکتاب و السّنة، بیروت، 1996م.
مهنّا، عبدالامیر على، الجن فى القرآن و السنة، بیروت، چاپ 1992م.
رفاعى، عبدالرحمن محمد، الجن بین الاشارات القرانیه و علم الفیزیاء، چاپ 1997م.
 

[1]. قرشى، سید على اکبر ، قاموس قرآن، واژه «شطن».
[2]. کهف، 51: «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن».
[3]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 29، ص 192.
[4]. حجر، 27: «و الجانَّ خلقناه من قبلُ من نارالسموم»؛ و جان را از پیش، از آتش زهرآگین آفریدیم.
[5]. رحمن، 15: «و خلق الجان من مارج من نار»؛ و جن را از آمیخته‌اى از آتش آفریدیم.
[6]. قاموس قرآن، واژه «جن».
[7]. عباسى، ابراهیم، داستان‌هاى شگفت درباره جن، ص 25.
[8]. انعام، 112.
[9]. کهف، 50؛ ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقى، معارف قرآن، ص 298.
[10]. انعام، 100.
[11]. ابراهیم، 22: «ماکان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتک...»؛ هرچند کارهاى دیگرى هم در حیطه قدرت شیطان قرار می‌گیرد که از برخى آیات استفاده می‌شود؛ مانند: زینت دادن کارهاى بد در نظر انسان‌ها، مشارکت در اموال و اولاد، وعده دادن، ایجاد فراموشى در انسان و... .
[12]. قاموس قرآن، واژه «شیطان».
[13]. فصلت، 30.
[14]. نمل، 30 - 40.
[15]. جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 1، ص 119.
[16]. اعراف، 17.
[17]. تسنیم، ج 3، ص 393.
[18]. تفسیر موضوعى، ج 12، ص 400.
[19]. سوره ص، 83.
[20]. تفسیر نمونه، ج 29، ص 157؛ بحار الأنوار، ج 60، ص 268.
[21]. تفسیر فى ظلال القرآن، ج 6، ص 27 - 28.
[22]. مجادله، 10.
[23]. ق، 16.
[24]. حجر، 42.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
قوانين آسان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 9 شهريور 1395

(6) قوانين آسان 

شخصى يكى از قوانين مذهبى را شكسته و خطا كار شده بود.
خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت :
هلاك شدم ! هلاك شدم !
پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد:
چه كار كرده اى ؟
مرد گفت :
در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام . اكنون چاره چيست ؟
حضرت فرمود:
يك نفر غلام بخر و آزاد كن !
مرد گفت : نمى توانم .
پيامبر صلى الله عليه و آله : دو ماه روزه بگير!
مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم .
پيامبر صلى الله عليه و آله : برو شصت فقير را غذا بده !
مرد: براى خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اى ندارم .
پيامبر صلى الله عليه و آله كمى سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگرى وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد.
حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن !
مرد عرض كرد:
اى پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست .
حضرت خنديد و گفت :
بسيار خوب ، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن .(7)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
روایت دینی از امام صادق ع
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 30 مرداد 1395


زبيرى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : براى ايمان درجات و مراتبى است كه مؤ مـنـيـن نـسـبت به آنها نزد خدا بر يكديگر برترى دارند؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : خدا رحمت كند برايم توضيح ده تا بفهمم ، فرمود:
خـدا مـيـان مؤ منين مسابقه قرار داد چنانكه ميان اسبان در روز اسب دوانى مسابقه گذراند. و آنها را بحسب درجات سبقت بخشيد. و هر يك از مؤ منين را طبق درجه سبقتش قرار داد و حق او را از آن درجـه نـكـاسـت و هـيـچ دنـبـالى از جـلو افـتـاده (نـزد خـدا) پـيشى نگيرد و نه هيچ كم فـضـيـلتـى بـر صـاحـب فـضـيـلت ، از ايـن جـهـت پيشينيان و پسينيان اين امت بر يكديگر برترى يافتند و اگر پيش رو در ايمان را بر عقب افتاده فضيلتى نبود، آخر اين امت (از نـظـر مـقـام و فـضـيـلت ) بـه اولش مـى چـسـبـيـد (و در يـك رتـبـه قـرار مـى گرفتند، در صـورتيكه اصحاب پيغمبر و مسلمين صدر اول ، اسلام را پايه گذارى كردند و آخرين از كـوشش آنها بهره مند شدند) آرى مى چسبيد و بلكه از آنها پيش مى افتادند در صورتيكه پيش ‍ رو در ايمان را به عقب افتاده آن فضيلتى نبود.
ليـكـن خـدا بسبب درجات ايمان پيشروان در ايمان را مقدم داشته و بسبب عقب افتادن از ايمان كـوتـاهـى مكنندگان را مؤ خر داشته (يعنى از لحاظ رتبه و فضيلت ) زيرا بعضى از مؤ مـنين متاءخر را مى بينيم كه نماز و روزه و حج و زكاة و جهاد و انفاقشان از پيشينيان بيشتر اسـت و اگـر سـوابق فضيلتى كه مؤ منين بسبب آن به يكديگر ترجيح پيدا مى كنند نمى بـود، مـى بايست متاءخرين بواسطه عمل بسيار خود، بر پيشينيان مقدم باشند، ولى خداى عـزّوجـلّ هـرگـز نـخـواسـتـه شـخـصى كه در پايين ترين درجات ايمان قرار دارد بدرجه جـلوتـر بـرسـد و آنـكـه را خـدا مؤ خر داشته مقدم شود يا آنكه را مقدم داشته مؤ خر گردد (زيـرا اولا فـضـيـلت و درجـه نـزد خـدا بـزيـادى عـمل نيست و ثانيا پيشينيان در ايمان بر مـتـاءخـريـن سـبـقـت دارند و ايمان آنها سبب ايمان متاءخرين گشته علاوه بر صعوبت و مشقت بسيارى كه در ايمان آوردن آنها بود، بواسطه تقبه و قلت عدد و آزار مشركين ).
عـرضـكردم : پيشى گرفتن به سوى ايمانى كه خدا مؤ منين را در اين گفتار خويش دعوت فـرموده است بمن خبر ده ،: (((پيشى بگيريد بسوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پـهـنـاى آن آسـمـان و زمـين است و براى كسانيكه بخدا و پيغمبران وى ايمان آورده اند آماده شـده ، 21 سـوره 57))) و فـرمـوده : (((پـيـشى گرفتگانى كه پيشى گرفته اند، آنها مقربانند، 10 سوره 56))).
و فـرمـوده : (((و پـيـشروان نخستين ، از مهاجر و انصار و كسانيكه باحسان از آنها پيروى كردند، خدا از آنها راضى گشته و آنها از خدا، 100 سوره 9))) پس خدا بمهاجرين نخستين طبق درجه پيشرويشان آغاز فرمود، و در درجه دوم انصار و در سوم پيروان باحسان از آنها ذكر فرموده ، و هر گروهى را باندازه درجات و مراتبشان نزد خود جايگزين فرمود. سپس ‍ آنچه را خداى عزّوجلّ بسبب آن بعضى از اوليائش را بر بعض ديگر ترجيح داده بيان مى فـرمـايد: (((بعضى از اين رسولانرا بر بعض ديگر فضيلت بخشيديم . بعضى از آنها با خدا سخن گفت ، و درجات برخى را بلندتر از ديگران فرمود: تا آخر آيه 253 سوره 2))).
و نـيز فرمود: (((بعضى از پيغمبرانرا بر بعض ديگر فضيلت داديم ، 55 سوره 17))) و باز فرمود: (((بنگر چگونه برخى را بر برخى فضيلت داديم و درجت آخرت بيشتر و تـرجـيـح آن بالاتر است ، 21 سوره 17))) و فرمود: (((آنها نزد خدا درجاتى دارند 163 سـوره 3))) و فـرمـود: (((كـسـانـى كـه ايـمـان آورده و هـجـرت نـمـوده و بـا مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، نزد خدا مقام بيشترى دارند، 20 سوره 9))) و فرمود: (((خدا مجاهدين را بر بازنشستگان بپاداشى بزرگ فزونى بخشيده ، و آن پاداش درجات و آمـرزش و رحـمـت اوسـت ، 95 سوره 4))) و فرمود: (((آنكس از شما كه پيش از فتح انفاق كـرده و كـار زار نـموده برتر است ، 10 سوره 57))) و فرموده : (((خدا درجات كسانى از شـمـا را كـه ايـمـان دارنـد بـا كـسـانـيـكه دانش يافته اند، بالا ميبرد، 11 سوره 58))) و فـرمـود: (((و ايـن براى آنستكه ايشانرا در راه خدا تشنگى و رنج گرسنگى نرسد، و در جـائيـكـه كـافران را بخشم آرد قدم نهند و از دشمنى بمقصودى نرسند، جز آنكه بسبب آن بـراى ايـشـان عمل شايسته ئى نوشته شود، 120 سوره 9))) و فرموده : (((هر خيرى كه بـراى خـود پـيـش فـرستيد آنرا نزد خدا مى يابيد، 110 سوره 2))) و فرموده : (((هر كه هموزن ذره اى نيكى كند، آن را به بيند، و هر كه هم ذره ئى بدى كند، آنرا ببيند 8 سوره 99))) اينست بيان درجات و مراتب ايمان نزد خداى عزّوجلّ.
 

شرح :
چـنـانـچـه در بـاب سابق ذكر شد، ايمان شى ء واحدى نيست كه در همه افراد مؤ منين يـكـسـان و بـرابر باشد، بلكه حقيقتى است قابل تشكيك و داراى درجات و مراتب متعدد كه اجـزاء آن برابر اعضاء بدن انسان پخش و تقسيم شده است و هرمؤ منى باعتبار انجام دادن اجزاء ايمان كه نماز و حج و انفاق و امثال آنست ، از لحاظ كمى و زيادى و پيشى گرفتن و تـاءخـيـرانداختن و جهات ديگر، درجه و مقامش بهمان اندازه نزد خدا محفوظ است ، بطوريكه شايد دو تن از افراد مؤ منين ازلحاظ درجه ايمانى نزد خدا يكسان و برابر نباشند.
مـقـصود از انعقاد اين باب و اين روايت مفصل با شواهد بسيارى كه از آيات قرآن ذكر شد. اثـبـات هـمـيـن مـعـنـى اسـت كـه : درجـات مـؤ مـنـيـن بـانـدازه اعـمـال نـيـكـشـان بـا حـسـاب دقـيق نزد خدا محفوظ است مهاجرين و انصار و تابعين را در يك تـرازو نـگـذاشـتـه وپـيـغـمـبـران و رسـولان خـويـش را بـيـك چـشـم نـنـگـريـسـتـه و نـسبت بـعـمـل خـيـر و شـر مـثـقـال ذره را از نـظـر دور نـداشـتـه ، و تـنـهـا عمل صالح ايمانى موجب فضيلت و درجه و مقام دانسته ، نه ثروت و سيادت و حسب و نسب و جهات ديگر را.
* باب : درجات ايمان *
بَابُ دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ  


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محصولات تولیدی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 13 تير 1396

|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
شیطان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 8 تير 1395


شيطان : نخستين كسى بود كه بعضى كارها را مرتكب شد و پيش از او كسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از اين قراراند:
- اولين كسى كه قياس نمود و خود را از حضرت آدم عليه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت : من از آتشم و او از خاك در حالى كه آتش از خاك بالاتر است .(2)
- اولين كسى كه در پيشگاه با عظمت الهى تكبر نمود و به دستور خالق خود عمل نكرد.(3)
- اولين كسى كه كه معصيت و نافرمانى خدا را كرد و آشكارا با او مخالفت نمود.
- اولين كسى كه به دروغ گفت : خدا گفته از اين درخت نخوريد، چون درخت جاويد است و اگر كسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شريك مى شود.(4)
- اولين كسى كه كه قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصيحت مى كنم .(5)
- اولين كسى كه نماز خواند و يك ركعت آن چهار هزار سال طول كشيد.(6)
- اولين كسى كه منبر رفت و براى ملائكه سخنرانى و صحبت كرد.
- اولين كسى كه كه به خدا مشرك شد.
- اولين كسى كه كه غنا و آواز خواند، همان زمانى كه آدم عليه السلام از درخت نهى شده خورد.(7)
- اولين كسى كه از خوشحالى سرود خواند و آن هنگامى بود كه آدم به زمين آمد.
- اولين كسى كه نوحه خواند و گريست ؛ چون او را به زمين فرستادند، به ياد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گريه كرد.
- اولين كسى كه لواط كرد(8) چون زمانى كه به ميان قوم لوط آمد خود را در اختيار آنان قرار داد تا با او لواط كنند.
- اولين كسى كه دستور ساختن منجنيق را داد تا حضرت ابراهيم عليه السلام را با آن در آتش اندازند.
- اولين كسى كه دستور ساختن حمام را در زمان حضرت سيلمان عليه السلام داد تا نظافت كنند.
- اولين كسى كه ساختن نوره را در زمان حضرت سليمان داد، براى اين كه موهاى اضافى پاى بلقيس پادشاه سبا را از زمين ببرند.(9)
- اولين كسى كه دستور ساختن شيشه را داد تا حضرت سليمان عليه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقيس را آزمايش كند.(10)
- اولين كسى كه دستور ساختن صابون را داد تا مردم بدن و لباس خود را بشويند.
- اولين كسى كه دستور ساختن آسياب را داد تا مردم گندم هاى خود را آرد كنند.
- اولين كسى كه با ابوبكر بيعت كرد تا مردم را منحرف كند و از مسير حق برگرداند.(11)
- اولين كسى كه خدا را در آسمان ها پرستيد.
- اولين كسى كه عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!
- اولين كسى كه به خداى خود اعتراض كرد.
- اولين كسى كه شبيه شدن به ديگران را مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.(12)
- اولين كسى كه كه سحر و جادو كرد و آن دو را به مردم ياد داد.(13)
- اولين كسى كه ساز درست كرد و خود، آن را نواخت .
- اولين كسى كه براى زيبايى ، زلف گذاشت .(14)
- اولين كسى كه براى مخالفت با پيامبران ريش خود را تراشيد.
- اولين كسى كه براى مست شدن مردم ، شراب درست كرد.
- اولين كسى كه ساختن آلات لهو و لعب و موسيقى را به قابيل آموخت .
- اولين كسى كه وقتى وارد جهنم مى شود، خطبه مى خواند.
- اولين كسى كه مكر و حيله و خدعه نمود.
- اولين كسى كه نقاشى كرد و چهره كشيد.(15)
- اولين كسى كه آتش حسدش شعله ور شد.(16)
- اولين كسى كه به ناحق مخاصمه و جدال كرد.
- اولين كسى كه خداى تعالى به او لعنت نمود(17) و از ناراحتى فرياد كشيد.
- اولين كسى كه به خدا كفر ورزيد.(18)
- اولين كسى كه گريه دروغى نمود.(19)
- اولين كسى كه عبادت و خلقت خود را ستود.
- اولين كسى كه صورت هاى مجسمه و بت را ساخت .(20)
- اولين كسى كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل او را لعنت كردند.
- اولين كسى كه از ترس ملائكه فرار كرد و خود را مخفى نمود.
- اولين كسى كه دستور مساحقه داد. امام باقر عليه السلام فرمود: (وقتى خواسته ابليس در قوم لوط عملى شد، خود را به صورت زن در آورد و سراغ زنان آمد و گفت : آيا مردان شما با هم لواط مى كنند؟ در جواب گفتند: آرى . دستور داد شما نيز با هم مساحقه كنيد).(21)
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 10
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395

فهرست جلد یکم‌

شرح و ترجمه خصال شیخ صدوق علیه الرحمة و الرضوان مقدمه 1 صفحه 13- 18 اهمیت حسن اخلاق در جامعه بشری و تعلیمات انبیاء و رهبران انسانی- پیدایش تعلیمات و کتب اخلاقی- روش تعلیمات اخلاقی شیخ صدوق و وضع تألیف کتاب خصال و شرح ترجمه آن- بانیان اولیه شرح و ترجمه خصال- قصیده خصالیه.
مقدمه 2 صفحه 18- 30 شرح حال شیخ صدوق و مکتب او- نیروی سیاسی شیعه در عصر صدوق- شیخ صدوق با سیاستمداران عصر خود همکاری می‌کند تألیفات صدوق، رابطه روحانی شیخ صدوق با رجال سیاست- صاحب بن عباد و سبب تألیف کتاب عیون اخبار الرضا- ترجمه قصیده صاحب بن عباد بشعر فصل اول مقدمه 2 صفحه 30- 42 روش نگارش در مکتب شیخ صدوق- شعبه‌های نگارش- قلم تاریخ و داستانسرائی- داستان تألیف کتاب من لا یحضر- داستان تألیف کتاب عیون اخبار الرضا قلم خطبه و خطابه در مکتب شیخ صدوق- خطبه کتاب من لا یحضر- خطبه کتاب توحید.
فصل 2 مقدمه 2 صفحه 42- 48 قلم استدلال و تحقیق در مکتب شیخ صدوق- دو نمونه از تحقیقات علمی شیخ صدوق نقل از کتاب معانی الاخبار- شرح حدیث منزله- شرح حدیث غدیر فصل 3 مقدمه 2 صفحه 48- 50 روش مکتب شیخ صدوق در تعلیم اصول دین فصل 4 مقدمه 3 صفحه 50- 60 روش مکتب شیخ صدوق در فتوای و بیان احکام- روش ائمه و اصحاب ائمه (ع)- پیدایش اصول اربعمائة- انحراف از این روش کی آغاز شد- مکتبهای اولیه مذهب شیعه- مکتب مدینه- مکتب کوفه- مکتب یمن- مکتب شیعه در قم- سبب انحراف- مدرسه‌های ثانویه- مدرسه بغداد- مدرسه شام- مدرسه نجف- این انحراف تا کجا کشید- در این میانه چه پیش آمد- رجال اصلاح و تجدید روش مکتب شیخ صدوق- مکتب جبل عامل- مکتب بحرین- مکتب اصفهان در عهد صفویه- باب خصال یگانه صفحه 60- 78 شرح توحید تعجیل در چراغ، ذم تند رفتن و حمل چیزهای پست و کفالت. امر بوضوء ساختن سر طعام و توقف نزد شبهه. نیت در عمل و تفقه در عبادت. فوائد سرمه. ذم انگشتر آهنی و غیب گوئی و قیافه‌شناسی. امر بمصافحه و دید و بازدید و تقیه هنگام ضرورت و تشییع جنازه. ذم سرودخوانی و دنیا دوستی و بازی و پرخوابی و ستم بر اولاد. وضوء یک بار یک بار است، و سلام نماز یکی است باب خصال دوگانه صفحه 78- 110 دلیل توحید. ذم استعانت در وضوء. نواقض وضوء. تأثیر امراء و فقهاء در صلاح و فساد جامعه کفر عاق والدین و دیوث. مدح ناخن گرفتن و شارب زدن. علمی که تفکر در آن رواست یا روا نیست اختیار فسخ کنیز شوهر داری که آزاد شده. خیار مجلس و حکم نزاع فروشنده و خریدار. ذم شتر
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 11
داری و مدح گوسفند داری. عده مسترابه، سنت واجب و مستحب دارد. وظیفه مشیع جنازه. نماز بدو چیز فاسد می‌شود. فتوای برأی و اجتهاد. مردانگی در سفر و حضر. دم ایستاده شاشیدن و با دست راست خود را شستن. مدح شستن ظرف و روبیدن در خانه. حق نشناسی پدر و فرزند نسبت بیکدیگر، شرح ذبیحین. مدح عطر دادن بروزه دار. ذم ستاره‌شناسی و نجوم. صدقه حرام بر بنی هاشم و موارد استثناء. توبه غیبت. غیبت از زنا مشکلتر است. مذمت دو نوع چوب خلال. غم روزی گناهست، حدیث ثقلین، فضیلت عباس بن علی. ذم دانشمند بی‌دین. نافله بعد از عصر و پیش از صبح؛ سکته‌های نماز- ذم شب بیداری جز برای سفر و نماز.
باب خصلتهای سه‌گانه صفحه 110- 190 کسانی که بیحساب ببهشت یا دوزخ میروند. کسانی که اگر سمتشان نکنی ستمت می‌کنند.
مواردی که دروغ خوبست و راست بد است. همنشینی با ثروتمند. عمومیت حسد و وسوسه در آفرینش و بد فالی. اسراف و نشانه اسرافکار. آداب مسافر. آثار کفش سیاه و زرد. رد فدک بامام پنجم.
حرمت ریش کندن و قدغن از آب بیابان. رضا بظلم ظالم- عذاب صورت کشیدن. شرائط امر بمعروف. خواب و بیداری در شب. متعه ارث ندارد. کسانی که امید نجات ندارند. ذم رختخوابهای زیادی. آداب استنجاء. حرمت کلوخ خوردن و شکار. خیار حیوان و مجلس. وجوب وفاء بعهد. حرمت گدائی و موارد استثناء. کارهای مشرکانه. خانه‌هائی که فرشتگان نمیروند. کدام تخم و پرنده و ماهی حلال است و کدامشان حرام. زیارت امام رضا و نهی از سفر زیارت غیر امام. ذم جامه سیاه جز سه تا. راه خداشناسی امام‌شناسی است. به کس در نماز اقتداء نشود. عمل بقرآن، توبه نامه عمر و ابی بکر.
سرگذشت اصحاب رقیم حکم عتق کنیز و ولاء. حد دزد.
باب خصال چهارگانه صفحه 190- 244 کسانی که پیغمبر شفیع آنهاست. امام عادل و امام گنهکار. کسی که غیبتش حرامست.
دعای مهمات. اطعمه. امور اندوه خیز. حرمت نوحه‌خوانی و آوازه‌خوانی. مذمت رفت و آمد بدربار پادشاه و مذمت شکار- کلیات طب. ستونها و پرده‌های ایمان و کفر و نفاق.
یک محاکمه تاریخی میان ابن عباس و معاویه. ابن عباس و عمر و عاص، مکاتبه نجده حروری و ابن عباس. نشانه‌های پیری. فاصله حق و باطل. گنج یتیمان. نالایقان سلام. خرمی رخسار. اقسام جهاد چهار چشم. بهترین خصال. اقسام زنان. سنتهای مرسلین. کسانی که نمازشان قبول نیست. چهار گناه بد عاقبت. نشانه‌های بدبختی؛ چهار کلمه جامع. نالایقان رفاقت. مزد علم. بهترین دارائی.
قاضیان. واجب النفقه. پیغمبران پادشاه منش. آثار بد آفتاب. فوائد تره. نامهای نیک و بد- اخلاق پیغمبران. مواطن تخییر. سوره‌های عزیمه. نشانه‌های منافق. طرق نشر حدیث از پیغمبر. تعلیم زبان عرب. خطبه شعبانیه. معارف حیوانات. انواع باد. مردم، خواب. شیونهای شیطان. عیدها. پرنده‌های ابراهیم و سرگذشت ذبح آنها.
باب خصال پنجگانه صفحه 244- 284 سنگینی میزان اعمال، فوائد شانه؛ پنج فرمان حکمت آمیز بیک پیغمبر، نشانه‌های مؤمن.
محالات، کلیات توبه آدم، سنتهای پیغمبر 5 به 50، اسباب پیسی، گریه‌کنندگان، پیغمبر با 5 شمشیر، شرائط دوستی، مؤمن در امواج نور، ستونهای اسلام، نامهای مکه، مسخره‌کنندگان پیغمبر، نماز میت، انواع خوف، جمع دارائی، کسانی که در قیامت امتحان میشوند، پنج خصلت نباشد بهره ندارد، نماز
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 12
را برای چه نقصی باید اعاده کرد، پنج کسند که شیطان بآنها دست ندارد، آداب بازرگانی، پنج چیز روزه را باطل کنند، پنج دسته آفرینش آتشی دارند، از پنج کس کناره شود، علم پنج درجه دارد، پنج پیشه بد است بپنج کس زکاة ندهند، پنج میوه بهشتی، پنج چیز را خدا بکسی ظاهر نکرده، آنچه خمس دارد، پنج رود را جبرئیل کشیده، یک قربانی برای پنج کس، به پیغمبر پنج چیز مخصوص عطا شده، شفاعت پیغمبر از پنج کس، ضمانت بهشت به پنج کار، پنج کمک از علی به پیغمبر، علامات شیعه، پنج آسیا در دوزخ، پنج ملعون، پنج عمل روز عید قربان، پنج خصلت خروس سفید، پنج کس دعاشان قبول نشود، تمجید خدا در پنج جمله، پیغمبران اولو العزم، پنج کس را بزودی دفن نکنند، پنج مسجد ملعون، نظر به پنج عضو نامحرم، بهشت مشتاق پنج کس است، علامات ظهور، کلمات امتحان ابراهیم «ع»، زنهائی که نباید ازدواج کرد، فضیلت شب آخر ماه رمضان باب خصال شش‌گانه صفحه 284- 290 خصال امت، آثار زنا، خصال بهشتیان، پیغمبرانی که دو نام دارند، خصالی که پس از مرگ هم سود می‌دهند- خصال مردانگی، تقسیم خمس، در مؤمن نیست، شش حیوان را نباید کشت، خصال دین محمدی، نانجیبها، موارد عزل و احتکار و سحت، حقوق چهارپا، شایسته سلام و پیش نمازی نیستند، تفسیر ابجد، دیوانگی، توجه در نماز؛ آنچه از تن شهید میکنند! آنچه با دوست نشاید، انگشتر حضرت ابراهیم، شیعه از شش چیز معافند، امیر المؤمنین در 6 مسابقه، کسانی که دعایشان رد می‌شود، 6 ملعون، کمال مرد، طبقات مردم و اخلاق آنها
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 13
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌

مقدمه اول چاپ اول‌

1- در دنیای امروز هر کس را ملاحظه کنی از فساد اخلاق عمومی نگرانست؛ بد اخلاقی همه را میگزد بلکه کمتر کسی است که در خود احساس ضعف اخلاقی و تزلزل ننماید.
اخلاق پاک اساس سازمان اجتماع صحیح است جلوگیری از دزدی و رشوه و وطنفروشی و هزاران مفاسد دیگر که بنیان دنیا را متزلزل کرده جز بتهذیب اخلاق میسور نیست.
اخلاق پاک نتیجه همه شریعتهائیست که خداوند از آغاز بتوسط پیغمبران بمردم تبلیغ نموده، انسان معنوی که در جوهر خود غیر از دام و دد است مجموعه اخلاق پاکی است که خیر و صلاح از آن میتراود.
پیغمبر اسلام هدف نبوت و نهضت خود را در این جمله خلاصه کرد بعثت لأتمم مکارم الاخلاق برانگیخته شدم برای اخلاق نیک ایمان و عقیده در مغزی پدید میگردد و پایدار میماند که اخلاق پاک او را آماده کرده باشد از صدر اسلام دسته‌ای از دانشمندان بزرگ باین اصل متوجه شدند و برای تهذیب اخلاق جامعه فداکاریها نمودند و قدمهای مؤثری برداشتند سرچشمه نهضت عالمگیر اسلام همان اخلاق پاک مردان چندی بود که تربیت پیغمبر آنها را بجامعه تحویل داد.
وقتی رویه اصحاب گرامی پیغمبر را چون سلمان و ابو ذر و عمار ملاحظه کنی میبینی راستی، عفت، زهد، فداکاری، از خود گذشتگی، خدمت بخلق، شهامت، شجاعت، عدالت که اصول اخلاق عالیه انسانی است از گفتار و کردار آنها فرو میبارد.
قرآن درس اخلاق و روش تهذیب نفوس را با یک وضع مؤثری ابتکار کرد و آن را در جمیع تعلیمات خود گنجانید و روح جمیع عملیات دینی قرار داد بطوری که هر انسانی یک دوره جریان تربیت اسلامی را طی میکرد بدون توجه خصوصی یکوقت بخود می‌آمد و میفهمید که بکلی عوض شده
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 14
و دارای روح جدیدی گردیده و از عالم حیوانیت تا مقام فرشتگان ترقی کرده 2- در قرنهای اخیر علمای اخلاق کتبی تالیف کردند که بیشتر متوجه اصطلاحات و دسته بندی و نامگذاری گردیدند و این روش بتصنع و لفظبافی بیشتر شبیه است تا بیک تعلیمات اخلاقی صحیح که در روح و باطن افراد تاثیر قابل توجهی داشته باشد.
اخلاق یک رشته دستورات علمی و کلاسیک نیست که انسان طوطی‌وار یاد بگیرد و تحویل بدهد یا بر طبق مسائل آن برهان و دلیل اقامه کند، اخلاق یک طبیعت خیر اندیش و وجدان پاک و ثابتی است که در باطن انسان پدید می‌شود و انسان را روشنفکر و درست فهم و خیرخواه و نیکو کردار مینماید.
راه تحصیل اخلاق نیک مطالعه قرآن و کلمات پیغمبر و پیشوایان دین است که هر موضوعی را با بیانی ساده و شیوا شرح داده‌اند و وظائف عملی را معین نموده‌اند سپس مواظبت بر دستورات و بکار بستن آنهاست در جریان زندگانی، نفسی از نفس پیغمبر و ائمه هدی مؤثرتر نیست و دستوری از دستورات آنها ساده‌تر و بهدف نزدیکتر نیست یکی از کتابهائی که بطور کافی نکات برجسته اخلاق فاضله را از سرچشمه پاک آن جمع آوری کرده کتاب خصال شیخ بزرگوار محمد بن علی بن بابویه مشهور بصدوق است و چون عربی بود و غالب مردم ایران از آن استفاده نمیبردند بر حسب مذاکره جمعی از دوستان آن را با ترجمه و شرح موارد مشکله تنظیم نمودم تا عموم طالبین از آن بهره‌مند گردند.
3- شیخ صدوق از محدثین بزرگ مذهب شیعه است و یکی از شاهکارهای او اینست که غالب کتابهائی که تصنیف کرده اخبار آن را با جمیع سلسله سند آن ضبط کرده و معنی ذکر سلسله سند اینست که این خبر را هر شاگردی از استاد خود دریافت کرده تا بامام یا پیغمبر رسیده کتاب خصال از جمله همان کتبی است که تمام اخبار آن با سلسله سند ذکر شده، اسناد آن شامل ضعیف و عامی هم هست ولی چون غالب موضوعات کتاب اخلاقی است و مطالب اخلاقی از نظر عقل سنجیده می‌شود و صحت و فساد آن بکمک عقل تمیز داده می‌شود آنقدرها محتاج بتنقیح و تصحیح اسناد خبر نیست بلکه صحت و متانت متن ضعف سند را جبران میکند بهمین ملاحظه اسناد این کتاب اگر چه از نظر فن حدیث و بیان کثرت اساتید و طرق روایت مؤلف مورد اهمیت است ولی از نظر انتقاد و تصحیح اخبار اخلاقی آن آنقدر مورد اهمیت نیست بهمین ملاحظه با وجود نسخ بسیار خطی و چاپی که از این کتاب موجود است بنظر ما رسید که اسناد تا باب هفتم آن را حذف
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 15
کنیم و بهمان ذکر متن احادیث و عنوانهای مطالب اکتفا شود تا سهل المأخذتر و مفیدتر باشد و بدین وسیله هم مقدار زیادی از حجم کتاب کاسته شده و هم مطالب پیوسته‌تر بنظر آمده و در عوض شرح بیشتری برای توضیح مطالب بآن ضمیمه می‌شود و این روش حذف سند خبر را خود شیخ صدوق هم در کتاب من لا یحضره الفقیه مراعات کرده و بمنظور آسانی جمع مطالب و اختصار رجال سند را انداخته و سپس طرق خود را در روایات کتاب در آخر کتاب ضبط کرده، ما هم یک فهرستی از اساتید شیخ صدوق و روایات مسلسل کتاب خصال فراهم کرده و اسانید هر طبقه و بابی را بترتیب روایات کتاب ذکر کردیم و در آخر کتاب درج نمودیم تا علاوه بر حفظ نام اسانید و راویان اخبار کتاب، مشایخ مصنف و سران طبقات راویان هم از آن استفاده شود و خوانندگان عزیز بدانند شیخ بزرگوار صدوق از زبان چند تن استاد و از چه مراکز علمی مختلف در شرق و غرب عالم اسلامی و با چه سفرهای طولانی و پرمشقت قرن چهارم این کتاب را فراهم آورده و از خود چنین شاهکاری باقی گذارده و روی این زمینه از قدردانی و مطالعه این کتاب خودداری نکنند و آن را غنیمت بشمارند.
از مطالعه فهرست مشایخ و اساتید صدوق در جلد اول این کتاب که بیش از هفتاد نفرند معلوم می‌شود که شیخ صدوق علاوه بر احادیثی که از پدر بزرگوار خود و سایر اساتید شیعه در قم که در قرن چهارم حوزه علمیه شیعه و مرکز مهم راویان و علمای بزرگ مذهب شیعه بوده اخذ کرده است، از علمای بغداد که در این تاریخ یگانه مرکز علم عالم اسلامی بوده و از علما و محدثین کوفه و بلخ و همدان و سرخس و فرغانه و اشر و سنه و سمرقند و نیشابور که مراکز علمی دیگر نامی عالم اسلامی بودند روایاتی بدست آورده و در این کتاب درج کرده
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص:10


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چکامه از زبان ملکوتی بیان صدوق رضوان اللَّه علیه‌
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395

چکامه از زبان ملکوتی بیان صدوق رضوان اللَّه علیه‌

(سراینده سیادت)
حاصل عمر من خصال من است‌عمر من نرده کمال من است
طیران با دو بال علم و هنرزین جهان ذروه خیال من است
تا ابد در بهشت با ابراربهترین بزمگاه حال من است
پرنشاط است جان و هم تن من‌جان جان قالب مثال من است
آن عزیمت که نام آن مرگ است‌فیض لب ریز ارتحال من است
شب هجران من بری طی شدزین سپس موسم وصال من است
آنچه میخواست شیعه آوردم‌هر کسی تشنه زلال من است
پی فکندم بنای مذهب و تاسدرة المنتهی مقال من است
انظروا بعدنا الی الآثارکز همه خوبتر خصال من است
گفته‌ام از عمل درخشان شدچون فروزنده خور فعال من است
از دو جلد خصال توشه بچین‌کاین ثمر بخش نونهال من است
وین هزاران حدیث تالیفش‌هم بتایید ذو الجلال من است
حاوی علم کائنات الجواین دو شهکار بی‌مثال من است
از بن صخره تا باوج فلک‌مسطر کلک بی‌ملال من است
ویژه با ترجمان شیخ جلیل‌کو بکشف رموز بال من است
نیسان ار سفته این در منظوم‌این از او نیست گفته مال من است
اوج نیک اختری است اقبالم‌آنچه فرخندگی است فال من است
باقی و راضیم چنو؟ رضوان «1» با حساب دقیق سال من است
______________________________
(1) چون که شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه در 311 هجری قمری بدنیا آمده و این عدد که از (1368) موضوع شود باقی میماند 1057 و بحساب جمل می‌شود رضوان (گل این باغ دائما تازه است).
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 10


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
قسمت اول تا پنجم/
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،در این گزارش پنج قسمت نخست ماجرای بازگشت از دنیای مردگان را می‌خوانید.

**قسمت اول/مردی که 24 ساعت در سردخانه بود

بوده‌اند انسان‌هايی كه چند ساعت و حتی سه روز پس از مرگ زنده شده‌اند و اظهارات آنها در حالی كه همه تصور می‌كرده‌اند برای هميشه كالبد خاكی را ترك گفته‌اند، دستمايه گزارش‌ها و فيلم‌هايی شده كه مخاطبان را به فكر فرو برده است.

برخی زندگی پس از مرگ را شيرين و برخی سخت و طاقت‌فرسا می‌دانند. تاريخ تاكنون تجربه‌های زيادی از انسان‌هايی داشته كه پس از مرگ و در حالی كه آماده تدفين بوده‌اند، به يكباره زنده شده‌اند و پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی كه برايشان رخ داده است با شگفتی ياد می‌كنند.

يكی از كسانی كه از دنيای مردگان بار ديگر به جهان هستی بازگشته «مازيار كشاورز» است؛ مرد 52 ساله‌ای كه پس از يك تصادف وحشتناك 24 ساعت بعد در سردخانه بيمارستان زنده شد.

برای شنيدن حرف‌‌های او از آن 24 ساعت يخ‌زده به ديدارش رفتيم.

می‌گويند كسی كه يك‌بار مرگ را تجربه كرده ديگر از مرگ نمی‌ترسد؛ آيا شما هنوز از مرگ واهمه داريد؟

در اين دنيا نمی‌توان كسی را يافت كه از مرگ نهراسد. شايد بخش عمده‌ای از اين ترس به دليل دلبستگی‌هايی است كه در جهان خاكی به وجود می آيد و دل كندن از آن بسيار سخت و مشكل می‌شود. واقعيت اين است كه من هم از مرگ می‌ترسم.

دليل عمده اين ترس چيست؟

شايد به اين دليل كه نمی‌دانم در آن جهان چگونه بايد پاسخگوی اعمال خود باشم. باور كنيد از وقتی كه اين حادثه برايم رخ داد روزی نيست كه به آن فكر نكنم. می‌دانم كه خداوند مرا دوست دارد و بازگشت من از دنيای مردگان فرصت دوباره‌ای است كه كمتر نصيب كسی می‌شود.

حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟

آذر 1374. آن روز هم مانند امروز برف می‌باريد و من كه آن زمان مديركل پست استان كردستان بودم، ساعت 8 صبح به اتفاق راننده، سوار يك پاترول شديم تا به قروه برويم. وقتي حركت كرديم، متوجه شدم او شب قبل به دليل آن كه به خانه‌اش مهمان آمده خوب نخوابيده بود. از او خواستم تا اجازه دهد من رانندگی كنم. برف بشدت می‌باريد، به طوری كه پنج ساعت طول كشيد تا از سنندج به قروه رسيديم. خيلی خسته بودم. وقتی برای سوختگيری در پمپ بنزين توقف كردم، او از خواب بيدار شد و خواست رانندگی كند، من نيز در صندلی عقب خوابيدم و 42 روز بعد چشم باز كردم.

وقتی شما خواب بوديد حادثه رخ داد؟

بله، بعد شنيدم كه در نزديكی صالح‌آباد، خودروی ما با يك تريلی حاوی سنگ برخورد كرده و شدت اين تصادف به حدی بود كه از شيشه عقب خودرو به ميان جاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمی كشيدم و به تصور اين كه فوت كرده‌ام رويم پتو انداخته بودند.
آن روز جسد مرا پشت يك وانت‌بار عبوری قرار داده و به اميد نجات به بيمارستان برده بودند كه در آنجا پس از معاينه و به دليل آن كه آثار و علائم حياتی در من وجود نداشت، مرا تحويل سردخانه می‌دهند.

چگونه متوجه شدند شما زنده هستيد؟

ظاهرا 24 ساعت بعد يكی از كارگران سردخانه بيمارستان كه مشغول جابه‌جايی اجساد بوده در يك لحظه متوجه می‌شود انگشت شست پايم تكان می خورد. او سراسيمه موضوع را به پزشكان اطلاع می‌دهد. وقتی مرا از سردخانه خارج می كنند، ظاهرا تنها پزشك جراح نيز پس از چند ساعت عمل بيمارستان را ترك كرده بود، اما تقدير چنين بود كه من زنده بمانم.

مگر چه اتفاقی رخ داده بود؟

پزشك جراح پس از خروج از بيمارستان و در نزديكی خانه‌اش متوجه می‌شود سررسيد خود را در بيمارستان جا گذاشته و چون نياز به آن داشت، ‌برای برداشتن سررسيد به بيمارستان می‌آيد كه با مشاهده وضعيت من بلافاصله 7 عمل جراحی سخت روی من انجام می‌دهد و سپس مرا به بخش مراقبت‌های ويژه بيمارستان منتقل می‌كنند.

در اين مدت چه احساسی داشتی؟

تصادف را كه به ياد نمی آورم، اما در بخش مراقبت‌های ويژه بيمارستان خود را می‌ديدم كه در اتاق به پرواز درآمده بودم. مدام در گوشه‌‌ای از سقف كه حالت زاويه را داشت قرار می‌گرفتم و پيكر خود را می‌ديدم كه در زير دستگاه تقلا می‌كند. احساس سبكی خاصی داشتم و خيلی خوشحال بودم. هر بار كه همسر و فرزندانم را می‌ديدم كه با ديدنم گريه می‌كنند، به آنها می‌خنديدم و از آنها می‌خواستم گريه نكنند، اما صدای مرا نمی‌شنيدند. دلم می‌خواست اتاق را ترك كنم. خيلی تلاش می كردم، اما نمی‌توانستم.

چرا؟

پدربزرگم را می‌ديدم كه او نيز پس از سال‌ها كه از زمان مرگش می‌گذشت به ملاقاتم آمده بود. من او را خيلی دوست داشتم. از او پرسيدم كجا زندگی می‌كند، اما تنها به من لبخند می‌زد و می‌گفت در جايی خيلی خوب. وقتی از او خواستم مرا هم همراه خود ببرد، گفت نه، تو بايد برگردی. التماس‌هايم بی‌فايده بود و او توجهی نمی‌كرد.

چه مدت در اين حالت قرار داشتی؟

42 روز بيهوش بودم و سرانجام وقتی به كالبدم بازگشتم با گرمای آفتابی كه از پنجره اتاق بيمارستان به صورتم افتاده بود، از خواب بيدار شدم.

اين تجربه را چگونه می‌بينی، چه حسی به آن داری؟

شيرين بود و شيرين‌تر از آن ديدار با فرزندانم و يكی از دخترانم كه بسيار به او علاقه دارم.

چند فرزند داريد؟

سه فرزند؛ دو دختر و يك پسر.

پس از اين حادثه به مرگ فكر می‌كنی؟

هر روز و می‌دانم كه خداوند به من فرصت زندگی دوباره‌ داده است. باور كنيد برای كار خوب خيلی زود دير می‌شود.

حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق كرده است؟

اعتقاد من بر اين است كه فاصله زندگی تنها ميان اذان و نماز است؛ وقتی فردی متولد می‌شود در گوش او اذان می‌گويند و وقتی می‌ميرد برايش نماز می‌خوانند. بايد پذيرفت كه زندگی يك نعمت الهی است كه مدام بايد شكر كرد.

می گويند زندگی همراه با آرزوهاست شما به آرزوی خود رسيده‌ايد؟

زندگی هميشه پر از فراز و نشيب است. دوست داشتم فوتباليست شوم، پايم شكست. رفتم كشتی كتفم در رفت. احساس می‌كنم پس از حادثه‌ای كه برايم رخ داد، برخي از آرزوهايم رنگ باخت و به اين باور رسيدم كه فرصت كوتاه است و نبايد دل كسی را شكست. مگر زندگی چه ارزشی دارد كه به خاطر اين چند روز ديگران را از خود برنجانيم و به همه و حتی دوستان و نزديكان خود بد كنيم.

راستی چه بر سر راننده شما در آن حادثه آمد؟

(چشمانش پر از اشك می‌شود)‌ او مرا به بيمارستان رسانده بود و به دليل پارگی طحال و خونريزی داخلی جان باخت.

و كلام آخر...

دعا كنيد همه عاقبت به خير شويم و روزی نيايد كه ببينيم توشه‌ای برای سفر نداريم. از خداوند می‌خواهم توفيقی دهد تا همديگر را دوست داشته باشيم. همين.

**قسمت دوم/شیون‌ و زاری‌ تنها 50 دقیقه‌ طول‌ كشید!

محمد شفیعی‌، متولد 1327، اهل‌ هفتگل‌ خوزستان‌ است‌. اندامی‌ متوسط، موهایی‌ جو گندمی‌، صورتی‌ باریك‌ و كشیده‌، چشمانی‌ ریز و پوستی‌ نسبتاً تیره‌ دارد. او بر اثر بی‌ توجهی‌ به‌ سرما خوردگی‌، دچار آنفلونزا و در نهایت‌، ذات‌ الریه‌ شد.

وی پس از احساس‌ خفگی‌، به‌ مجتمع‌ پزشكی‌ سازمان‌ آب‌ و برق‌ خوزستان‌ مراجعه كرد و در نهایت‌ به‌ بیمارستان‌ امام‌خمینی‌(ره) منتقل‌ شد.

طبق‌ اظهارات‌ پرستار بخش‌ آی‌سی‌یو بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌(ره)، محمد شفیعی‌، در آی‌ سی‌ یو دچار ایست‌ قلبی‌ شد و در حدود چهل‌ و پنج‌ دقیقه‌ تا یك ساعت‌ روی‌ وی عملیات‌ سی‌ پی‌ آر (احیاءقلبی‌- ریوی‌) انجام‌ شد؛ ولی‌ چون‌ نتیجه‌ای‌ نداشت‌، بیمار، فوت‌ شده‌ اعلام‌ گردید و تمام‌ دستگاه‌ها را از او قطع‌ كردند.

 تا آن‌ كه‌ بعد از گذشتن‌ زمانی‌ نسبتاً طولانی‌، پزشک معالج برای‌ امضای جواز دفن‌ به‌ آنجا آمد و در عین‌ ناباوری‌، ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ كرد و به‌ سرعت‌، سی‌ پی‌ آر شروع‌ شد و جسد پس‌ از 45 دقیقه‌ زنده‌ شد.

**زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود!

احساس‌ خستگی‌ مفرط می‌كردم‌؛ حسی‌ شبیه‌ به‌ زجر! مدت‌ زیادی‌ طول‌ نكشید تا تبدیل‌ به‌ یك‌ حس‌ عمیق‌ لذت‌ بخش‌ شد...! دلم‌ غش‌ می‌رفت‌! یك‌ خوشی‌ بسیار دلپذیر... در فضا رها شدم‌! در اتاق‌، پرستاران‌ را دیدم‌ كه‌ روی‌ كسی‌ خم‌ شده‌اند و در حال‌ ماساژ قلبی‌،... هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌ او كیست‌؛ ولی‌ بعد كه‌ چهره‌ او را دیدم‌ به‌ شدت‌ جا خوردم‌! خودم‌ بود...!

زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود؛ انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌تولدم‌ را دیدم‌! مادرم‌ را دیدم‌ كه‌ در حال‌ به‌ دنیا آوردن‌ من‌ بود! بعد خودم‌ را آنجا دیدم‌ كه‌خوابیده‌ بودم‌. دكترها و پرستارها كنار رفته‌بودند. من‌ مرده‌ بودم‌. دیدم‌ كه‌ چشمان‌ و شست‌ پاهایم‌ را بستند و ملحفه‌ را روی‌ صورتم‌ كشیدند.
یكدفعه‌ بالای‌ سرم‌ فردی‌ را دیدم‌ كه‌ نمی‌شد تشخیص‌ داد زن‌ است‌ یا مرد! بلند قد و خوش‌اندام‌! او به‌ قدری‌ زیبا بود كه‌ بی‌اغراق‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم‌! حیف‌ كه‌ نمی‌توانم‌ زیبایی‌ او را وصف‌ كنم‌! در تمام‌ عمرم‌ كسی‌ را به‌ این‌ زیبایی‌ ندیده‌ بودم‌. لباس‌ كرم‌ رنگ‌ بر تن‌ داشت‌ كه‌ بر روی‌ آن‌ پارچه‌ای‌ سفید انداخته‌ بود. به‌ من‌ گفت‌: چی‌ شده‌؟ (به‌ زبان‌ فارسی‌)؛ گفتم‌: پدرم‌ را می‌خواهم‌. گفت‌: بیا پدرت‌ اینجاست‌! پدرم‌ را دیدم‌ كه‌ بالای‌ بسترم‌ گریه‌می‌كند. هرچه‌ صدایش‌ زدم‌، صدایم‌ را نشنید! بعد فهمیدم‌ كه‌ فقط او می‌تواند صدای‌ مرا بشنود. به‌ نظرم‌ او همان‌ كسی‌ بود كه‌ ما او را عزرائیل‌ می‌نامیم‌ یا شاید فرشته‌ مرگ‌!

با آن‌ فرد جایی‌ رفتیم‌. مردی‌ را دیدم‌ كه‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زیبا بسیار به‌ او احترام‌ می‌گذاشت‌. 5 گوی‌ نورانی‌ دراطرافش‌ بود ولی‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمی‌داد. یك‌ گوی‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زیبارو به‌ من‌ گفت‌: بگیرش‌! تا گرفتم‌، خود را در I.C.U دیدم‌ كه‌ دكتری‌ با دستگاه‌ الكترو شوك‌، مشغول‌ شوك دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود كه‌ در طی‌ آن‌ چند روز، ما در I.C.U پنج نفر بودیم‌ كه‌ آن‌ چهار نفر مردند. البته‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولی‌ دوباره زنده‌ شدم‌!!

همسرم‌ برایم‌ آش‌ نذری‌ درست‌ كرده‌ بود. او به‌همراه‌ سایر اعضای خانواده‌، مشغول‌ پخش‌ آش‌ در محله‌ بود كه‌ برادرم‌ با منزل‌ تماس‌ گرفت‌ و خبر مرگم‌ را اعلام‌ كرد! مراسم‌ آش‌ نذری‌ تبدیل‌ به‌ یك‌ مراسم‌ شیون‌ و زاری‌ شد...! این‌ شیون‌ و زاری‌ تنها 50 دقیقه‌ طول‌ كشید؛ چرا كه‌ دوباره‌ با خانواده‌ تماس‌ گرفتند و اعلام‌ كردند كه‌ من‌ زنده‌ شدم!


آیا قبل‌ از این‌ تجربه‌ متوجه‌ شده‌ بودید كه‌ نزدیك‌ مرگ‌ هستید؟

 بله‌؛ وقتی‌ آخرین‌ بار در خانه‌ بودم‌؛ قبل‌ از آن‌ كه‌ وارد مرحله‌ بیهوشی‌ شوم‌، حس‌ می‌كردم‌ دنیا دارد تیره‌ می‌شود. حس‌ می‌كردم‌ چیزی‌ رو به‌ اتمام‌ است‌! 4 دختر و همسرم‌ را طور دیگری‌ می‌دیدم‌. انگار تصاویری‌ در غروب‌ بودند! می‌دانستم‌ وقت‌ رفتنم‌ است‌!

آیا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، احساس‌ ترس‌ یا تنهایی‌ نكردید؟

 اصلاً! آن‌ قدر حس‌ خوبی‌ بود كه‌ نمی‌توانم‌ آنرا وصف كنم!

فكر می‌كنید این‌ بازگشت‌ برای‌ شما چه‌ پیامی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟

خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار كن‌، خوب‌ زندگی‌ كن‌... .و فكر می‌كنم‌ بعد از آن‌، اگر كسی‌ اعتقاد به‌ دنیای‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد، من‌ می‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ كنم‌! جالب‌ آن‌ كه‌ بعد از این‌ ماجرا دوستان‌ و همكارانم‌ نیز تغییراتی‌ اساسی‌ در من‌ حس‌ می‌كردند. حضور من‌ برای‌ آنها نشانه‌ای‌ از قدرت‌ خداوند بود!

فكر می‌كنی‌ چرا این‌ اتفاق‌ برای‌ شما افتاد و چرا برای‌ دیگران‌ پیش‌ نمی‌آید؟

دلیل‌ آن‌ را به‌ خوبی‌ نمی‌ دانم‌؛ ولی‌ شاید مربوط به‌ آن‌ باشد كه‌ من‌ در تمام‌ عمرم‌ سعیم‌ بر آن‌ بوده‌ كه‌ كسی‌ را آزار ندهم‌ و بد كسی‌ را نخواهم‌ و اگر به‌ كسی‌ كمكی‌ می‌كنم‌ آن‌ را پنهانی‌ انجام‌ دهم‌.

دید شما نسبت‌ به‌ مرگ‌، قبل‌ از این‌ اتفاق‌ چگونه‌ بود و بعد از این‌ اتفاق‌ چه‌ تغییری‌ كرد؟

من‌ قبل‌ از این‌ اتفاق‌، واقعاً از مرگ‌ می‌ترسیدم‌! یادم‌ می‌آید هر وقت‌ به‌ قبرستان‌ می‌رفتم‌، سعی‌ می‌كردم‌ به‌ صورت‌ جسد یا داخل‌ قبر نگاه‌ نكنم‌. ولی‌ باور كنید الان‌ اگر مرا بین‌ 10جسد بگذارند خیلی‌ راحت‌ می‌خوابم‌! و احساس‌ بسیار خوشایندی‌ نسبت‌ به‌ مرگ‌ دارم‌!

آیا دوست‌ دارید این‌ تجربه‌ دوباره‌ تكرارشود؟

ای‌ كاش‌ روزی‌ هزار بار برایم‌ تكرار شود! چنان‌ لذت‌ بخش‌ بود كه‌ حد نداشت‌! دلم‌ می‌خواهد آن‌ فرد زیبا را ببینم‌ و آن‌ حس‌ را دوباره‌ تجربه‌ كنم‌. مرگ‌ هدیه‌ای‌ است‌ كه‌ خدا به‌ بنده‌اش‌ می‌دهد.

بعد از این‌ تجربه‌ چه‌ تغییراتی‌ در تصور و درك‌ شما از خداوند پیش‌ آمد؟

علاقه‌ام‌ به‌ او خیلی‌ بیشتر شد و در كنارش‌ خیلی‌ هم‌ خدا ترس‌ شده‌ام‌! در ضمن‌ بیشتر با او حرف‌ می‌زنم‌؛ حتی‌ وقت‌ رانندگی‌، وقت‌ راه‌ رفتن‌ و وقت‌ خوردن‌ به‌ یاد او هستم‌! و این‌ جمله‌ "لا حول‌ و لا قوه‌ الا بالله العلی‌ العظیم‌" را بسیار تكرار می‌كنم‌.

همسر محمد شفیعی‌ می‌گوید: نذر كرده‌ بودم‌ كه‌ همسرم‌ شفا پیدا كند كه‌ خبر فوت‌ او در روز تولد امام‌ علی‌ (علیه السلام )به‌ ما اطلاع‌ داده‌ شد؛ در نهایت‌ بار دیگر اطلاع‌ دادند كه‌ محمد زنده‌ است‌...!
در یكی‌ از روزها به‌ همراه‌ تمام‌ اهل‌خانواده‌ به‌ دیدار محمد رفتیم‌... در همان‌ روز بود كه‌ پدرش‌ دستمالی‌ را ازجیب‌ خود در آورد كه‌ بلافاصله‌ محمد با مشاهده آن‌ دستمال‌ شروع‌ به‌ گریه‌ كرد! از او پرسیدم‌: چرا گریه‌ می كنی‌؟ و در آن‌ زمان‌ بود كه‌ محمد جریان‌ مرگ‌ خود و دیدار با مرد سفید پوش‌ را توضیح‌داد!

همسر محمد شفیعی‌ به‌ تأثیرات‌ این‌ معجزه‌ پرداخت‌ و گفت‌: من‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ را باور دارم‌ و معتقدم‌ تا خداوند سبحان‌ نخواهد هیچ‌ برگی‌ از درختی‌ نمی‌افتد. طی‌ مدت‌ بیماری‌ محمد مدام‌ به‌ ائمه‌ اطهار(ع) متوسل‌ می‌شدم‌. اكنون‌ كه‌ این‌ معجره‌ را دیدم‌، اعتقاداتم‌ صد برابر شده‌ است‌.

**قسمت سوم/آتشی که به سوی آن کشیده شدم

آذر ماه 1382 را هرگز فراموش نمی کنم. در آن ایام من جوانی ولگرد بودم که اگر چه برخی اوقات گناه هایی را مرتکب می شدم، اما هرگز به ناموس دیگران نگاه نمی کردم!

آن روز حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود، داشتم از خانه خارج می شدم که مادرم با همان لحن همیشگی اش گفت: "پسر مراقب باش پیش خدا شرمنده نشی!"

این را می دانستم که مادرم کم و بیش از خلافهایی که مرتکب می شوم با خبر شده و هر از گاهی این طوری متلک می گوید! به همین دلیل حرفی نزدم و راهی خیابان شدم. تا قبل از آن هم مادرم این جمله و حتی جملات معنی دارتر از آن را گفته بود، اما نمی دانم چرا آن روز به طور عجیبی تحت تأثیر این کلام مادرم قرار گرفتم؟

یه طوری که بر خلاف اکثر اوقات که به پارک محلمان می رفتم (پاتوق خلافکاران محل) آن روز مسیرم را عوض کرده و به طرف چهارراهی که نزدیک خانه مان قرار داشت راه افتادم. چند دقیقه ای بیشتر آنجا نایستاده بودم که شیرینی فروش سر چهار راه – که خانه اش نزدیک منزل ما بود – از مغازه اش بیرون آمد و خندید و با طعنه گفت: "چیه جمال، کشیک می کشی کدام بدبخت رو سرکیسه کنی؟ "
از شنیدن این حرف – که چند عابر پیاده هم آن را شنیدند – کفرم در آمد و تصمیم گرفتم واکنش نشان دهم که مرد قناد متوجه غضبم شد و خودش را جمع و جور کرد و گفت: "شوخی کردم آقا جمال... دلخور نشو.

بر خشم خود غلبه کردم. برایش سر تکان دادم و خواستم حرفی بزنم که صدای جیغ دخترانه ای حواسم را به آن سوی خیابان جلب کرد. مرد قوی هیکلی دست دختر جوانی را گرفت و در حالی که دختر بیچاره فریاد کمک... کمک سر داده بود، او را به زور داخل پیکانش سوار کرد و راه افتاد! مردم سر جایشان خشکشان زده بود. نگاهی به اطراف انداختم و به طرف مردی که سوار موتور بود دویدم و گفتم: یا برو دنبالش یا پیاده شو من بروم...

مرد موتورسوار که در تصمیم گیری در مانده شده بود فقط گفت: "اگر موتور منو نیاوردی چی؟ " من مرد قناد را نشان دادم و همان طور که سوار موتورش می شدم گفتم: "اون آقا منو می شناسه!"

مرد قناد اگر چه مانند اکثر اهالی محل مرا به عنوان یک خلافکار می شناخت، اما در آن لحظه فقط سکوت کرد تا صاحب موتور عقب برود و من راه بیفتم و با سرعتی دیوانه وار پشت سر پیکان آدم ربا حرکت کنم.
نمی دانم چرا اما خیلی دلم می خواست بتوانم به دختر جوان کمک کنم! مخصوصاً که دیدم راننده پیکان مسیر بیابان را می رود و این بیشتر نگرانم کرد و هر طور بود، همزمان با رسیدن او به بیابان، من هم به او رسیدم. اما چون هوا تاریک شده بود، او مخصوصاً از ماشین بیرون آمد تا بلکه بتواند مرا غافلگیر کند، من هم که چاره ای نداشتم از موتور پیاده شدم و در دل الهی به امید تو گفتم و کورمال کورمال و فقط با تعقیب کردن صدای پای آنها به تعقیبشان پرداختم و هنوز صد قدم جلوتر نرفته بودم که ناگهان صدای آن دختر را شنیدم که فریاد زد: "مواظب باش." اما دیگر دیر شده بود و آن مرد با سنگ بزرگی بر سرم کوبید و من که احساس کردم سرم شکافته و صورتم پر از خون شده، ناگهان درد شدیدی را در سرم احساس کردم و ناله ای سر دادم و...!

روایت لحظات مرگ

به خودم که آمدم دیدم در همان بیابان هستم، اما بر خلاف لحظاتی قبل، یک طرف بیابان پر از آتش است و از میان شعله های آتش صداهایی را می شنیدم که نام مرا به زبان می آورند! طوری از آن آتش ( که در آن لحظه احساس می کردم آتش جهنم است ) ترسیده بودم که اصلاً مردنم را از یاد برده بودم!
در این لحظه فقط همان مرد را دیدم که دستهایش پر از خون بود و ناگهان فریاد زد کشتمش... بدبخت شدم... کشتمش..." و سپس نبض مرا – که انگار دو نفر شده بودم – یک بار دیگر معاینه کرد و دوباره فریاد زد: "این مرده..." و بعد از جا بر خاست و با سرعت به طرف جایی که ماشین خود را پارک کرده بود دوید...

آن دختر جوان هم شروع کرد به فریاد زدن: "کمک... یک نفر به ما کمک کنه..." در این لحظه روح من به او نزدیک شد و گفتم: "نگران نباش... الان نجاتت میدم..." اما چرا او صدایم را نمی شنید؟ چرا جوابم را نمی داد؟ یک بار دیگر به او گفتم: "شما آن آتش را می بینی؟ اما دختر جوان باز هم صدایم را نشنید و در این لحظه ناگهان احساس کردم نیرویی شبیه به نیروی مغناطیس مرا از آنجایی که هستم به طرف آن آتش پر حجم می کشد و من نیز هر کاری می کردم به آن سو نروم موفق نمی شدم و قدم به قدم به آتش نزدیک تر می شدم!
به گونه ای که کم کم مقاومت خود را از دست داده بودم که یک بار دیگر صدای آن دختر جوان را شنیدم این بار گریه کنان خطاب به مالک آسمان فریاد می زد: "خدایا گناه این بدبخت چی بود؟ اون که می خواست به من کمک کنه. خدایا..." و عجیب بود که هر بار آن دختر نام پروردگار را تکرار می کرد، آن نیروی مغناطیس نیز بر من کم اثر تر می شد! به گونه ای که سر انجام توانستم خود را از آتش دور کنم و به طرف آن دختر و به سوی جسمم برگردم و با گریه بگویم: ((خدایا مرا ببخش...))

که در این لحظه به طور عجیبی تمامی آن آتش از پیش چشمم دور شد و در عوض درد شدیدی را در سرم احساس کردم و... همان لحظه بود که دختر جوان ناگهان جیغی کشید و از جا پرید و ابتدا از من دور شد، اما وقتی دوباره ناله کردم، یکی، دو قدم به طرفم نزدیک شد و در حالی که به سختی می گریست پرسید: "یعنی تو زنده ای...؟ تو که مرده بودی؟ خودم دیدم قلبت کار نمی کنه؟ و من که حالا آنقدر توان داشتم که بتوانم از جا بر خیزم، پاسخ دادم: "نمی دانم چی شده... اما اگر کمکم نکنی به موتور برسیم، شاید هر دو در این بیابان بمیریم! و به این ترتیب او به کمکم آمد و لحظاتی بعد خود را به موتور رساندیم و در حالی که بر اثر خونریزی ضعیف شده بودم، هر طور بود توانستیم خودمان را نجات بدهیم و به شهر برسیم ...

دختر جوان می گفت: "آن مرد دیوانه بود، وقتی خانواده ام به خواستگاری اش جواب منفی داد، می خواست از من انتقام بگیره که شما به دادم رسیدی..." من اما؛ آن طور که دختر جوان می گفت، چیزی حدود نیم ساعت وسط آن بیابان مرده بودم! این نکته را پزشکان بیمارستان نیز تأیید کردند... اما حرف مادرم پاسخ همه این سوالات بود: "موقعی که تو پیش خدا شرمنده نشدی، خدا هم کمکت کرد!"

امروز من دیگر آن جوان بیکار و ولگرد در محل نیستم، چرا که صاحب زن و زندگی شده ام و به معنی واقعی نزد خدا توبه کرده ام!

**قسمت چهارم/آیا عقوبت گناهانمان را می بینیم؟

من و فرهاد از کودکی با هم رفیق بودیم ولی فاصله زیادی بین ما وجود داشت. او صاحب یک خانواده میلیاردر بود که چندان اعتقاد مذهبی نداشتند.

و من در خانواده ای بزرگ شده بودم که اولین چیزی که آموختم نماز بود. ولی فرهاد مانند خانواده اش بی ایمان نبود.

دوستی ما ادامه داشت. سالها بعد فرهاد همراه با خانواده اش به آمریکا رفت. سه سال بعد برای من دعوتنامه فرستاد.

خیلی دلم می خواست پروازم را لااقل 6 روز عقب بیندازم تامثل سالهای گذشته دهه محرم خصوصاً تاسوعا و عاشورا در تهران باشم. ولی تاریخ پرواز بعدی 20 روز بعد بود. برخلاف میلم روز 4 محرم سوار هواپیما شدم و 2 روز بعد به آمریکا رسیدم.

با دیدن فرهاد بال در آوردم. وقتی به فرهادگفتم که دلم می خواست چند روز دیگر در تهران بمانم او خندید وگفت: پسر خوب! دوشنبه عروسی فتانه(خواهر فرهاد) است.

پشتم لرزید و گفتم: دوشنبه عاشوراست.

فرهاد نگران گفت: "راست میگی؟؟؟؟" ناگهان چنان روی ترمز کوبید که نزدیک بود تصادف کنیم.

وقتی که همزمانی عاشورا با عروسی را به خانواده وی گوشزد کردم مرا به مسخره گرفتند. فرهاد سر دوراهی مانده بود. ولی به هر حال عروسی در روز دوشنبه برگزار شد.

من یک راه حل پیداکردم تا به آن جشن نروم. خانواده فرهاد می دانستند که من از کودکی هر وقت دچار خونریزی می شدم تا ساعتها ادامه پیدا می کرد و پزشکان توصیه کرده بودند مراقب باشم که دچار خونریزی نشوم. من آن روز مخصوصاً خون خود را ریختم!

ساعت 10 صبح به هوای پوست کندن سیب چاقوی تیز راکشیدم کف دستم و خون فواره زد. کارم به بیمارستان کشید. بستری شدم. ساعت 16 بعداز ظهر فرهادبه دیدنم آمد. در حقیقت آمده بود که از من اجازه بگیرد. او گفت: محسن موقعیت منو درک کن!

من فقط یک جمله گفتم: "اگه واقعاً چاره ای نداری لااقل لباس شاد نپوش. مشروب نخور. دنبال رقص و آوازهم نرو"
او قول داد که حرمت عاشورا را حفظ کند.

ساعت 12 نیمه شب خانواده فرهاد همراه عروس و داماد به دنبال من آمدند تا همگی به ویلای پدر فرهادبروند و یک هفته بنوشند و برقصند و شاد باشند.

هرکار کردم نروم نشد. فرهاد گفت: "من به خاطر تو با لباس اسپورت و شلوار لی تو عروسی خواهرم شرکت کردم و با خانواده ام دعوام شد ازت میرنجم."

نمی توانستم تصور کنم در ایران همه در حال عزاداری شام غریبان هستند و من در کنار 9 نفر که همگی مستند عازم ویلا.

داماد که یک جوان تحصیل کرده آمریکایی بود علت ناراحتی ام را پرسید.
واقعیت را برای اوشرح دادم.

دیویدبا احترام زیادبرایم سر تکان داد و گفت: به عقیده شما احترام می گذارم.

باهم عازم شدیم.
فرهاد پرسید: محسن فکرمی کنی ما عقوبت این گناهو بدیم؟ که ناگهان صدای ترمز شدیدی به گوشم رسید و ماشین به ته دره سقوط کرد.

لحظه ای به خودآمدم که چند پیکر خون آلود دراطرافم افتاده بود. درحقیقت بوی خون بود که باعث شد بیدار شوم.
صدای دیوید را که می گفت help شنیدم و بعد او با 2 نفر دیگر پیدایشان شد. دیوید چندخراش سطحی برداشته بود.

دست و پا وقسمتی از سر وگردنم زیر ماشین مانده بود و عجیب اینکه چیزی حس نمیکردم. هر 8 نفرمان را از لای لاشهای اتومبیل (که کاروان بود)به سختی بیرون کشیدند.

یکی از آن 2 غریبه که بعدها فهمیدم پرستار بود همه را معاینه می کرد.سپس رو به دیوید می گفت: "این مرده!"
روی فرهاد مکث کرد و گفت: این زنده است.

من رامعاینه کرد و گفت: متأسفم!!!مرده.

باورم نمی شد. فریاد زدم من زنده ام!!

ولی صدای مرا نمی شنیدند. به بدن آش و لاشم که نگاه می کردم باور می کردم که مرده ام ولی چرا همه اینها را حس می کردم؟

فرهاد را به بیمارستان بردند.

ناگهان دیدم روح آن 6 نفر از جسمشان جدا شده و هر 7 نفرمان به آسمان نگاه کردیم. نوری عظیم و سبز رنگ که چشم را کور می کرد در هوا پدیدارشد (شاید حرفهایم را باور نکنید و آنها را تخیلات به حساب بیاوید. فقط خدامی داند من چه می گویم)
در این لحظه صدای آسمانی به گوشم رسید که می گفت: "یک نفر از اینها عزادار و سینه زن من است" و بعد قسمتی از آن نور متوجه من شد و باعث شد که هیچ چیز را در اطرافم نبینم و حس نکنم تا... .

این فقط می تونه یه معجزه باشه. من 2 بار تورو معاینه کردم حتی پزشک جوانی که فرهاد رو به بیمارستان رساند اعلام کرد: لااقل قلب تو 10دقیقه ازکار افتاده بود نمی فهمم چرا بین اون همه جمعیت تو -فقط تو- زنده موندی؟!
اینها را دیوید شوهر فتانه مرحوم گفت.

آنها روز بعد برای بردن جنازه ها می آیند که از یک مأمور می شنوند یک نفرشان زنده است.

فرهاد یک چشمش را از دست داد. او به ایران برگشت و برای همیشه ساکن ایران شد. هرسال برای آمرزش روح خانوادهاش درمحرم 10 شب خرج می دهد.

**قسمت پنجم/لباس آخرت جیب ندارد

لقمه اول صبحانه را كه در دهان گذاشتم، مادرم مثل چهار ماه قبل حرفش را تكرار كرد: بهنام خودت می دونی كه پدر خدا بيامرزت از يك ماه قبل از مرگش" انگار كه بهش الهام شده بود سفر آخرت رو بايد بره " با همه حسابش را صاف كرد.

آقا جبار ميوه فروش سر چهار راه در مجلس هفتم پدرت می گفت، آقای قومی يك هفته قبل از مرگش آمد توی مغازه و يك تراول صدهزار تومانی به من داد و گفت، آقا جبار من نزديك سی سال هر وقت خواستم ازت ميوه بخرم، اول يك دونه اش را چشيدم، يك دانه گيلاس، يك حبه انگور، يك عدد خيار، سيب و يا توت و خلاصه هر مرتبه يه ناخنك زدم و بعد خريد كردم، اين پول را بابت همه ناخنكهايی كه زدم از من بپذير و حلالم كن تا مديونت نباشم. آقا جبار می گفت هر قدر من گفتم راضی هستم قبول نكرد تا پول رو گرفتم... .

حرف مادر را قطع كردم و گفتم : " چشم مادر ... ميرم و محمدحسين رو راضی می كنم ... " مادر سكوت كرد، اما می دانستم ول كن نيست. قضيه مربوط می شد به قولی كه پدرم به سرايدار هميشگی خانه های نوسازش داده بود. محمدحسين تقريباً از 20 سال قبل كارگر پدرم بود.

پدرم بساز و بفروش بود و از همان سالها كه به آپارتمان سازی روی آورد، از محمدحسين و زن و بچه هايش به عنوان سرايدار هميشگی آپارتمانهای مختلف استفاده می كرد. اين مرد روستايی آنقدر پاك و صادق بود كه پدر ول كن اش نبود. تا اينكه حدود 2 ماه قبل از مرگش به سرايدارش می گويد: "محمدحسين اين آخرين آپارتمان من و آخرين سرايداری تو هست ... ان شاءالله همين روزها می ريم محضر و همين واحد طبقه اول رو كه داخلش نشستی به نامت می كنم" پدر پای حرفش ايستاد و چند مرتبه به او گفته بود: " بلند شو بريم محضر" اما محمدحسين آنقدر نجيب بود كه هر بار می گفت ان شاءالله فردا. بعد از مرگ پدرم به مادرم گفت كه "می ترسيدم كه آقا فكر كنه منتظر مرگش هستم و روم نمی شد باهاش برم" و اين گونه بود كه درست 2 ساعت قبل از 10صبح روز 14 آذر كه قرار بود سرايدارش را به محضر ببرد نفس آخر را كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

پس از مرگ پدر و از فردای مراسم چهلم، مادر هر روز می گفت: " روح پدرت ناراحته، برو اين سند را به اسم محمدحسين بزن " من هم واقعاً قصد اين كار را داشتم، اما صعود ناگهانی قيمت خانه ديو طمع را در وجودم بيدار كرد تا به خود بگويم: " واسه چی يك واحد 95 متری را در شميران به نامش بكنم؟ پدرم قول يك خونه رو به محمدحسين داده ، منم يك خونه كوچك در جنوب شهر برايش می خرم .... "

اين تصميم را به مادرم هم نگفتم، اما او كه احساس كرده بود فكری در سر دارم، هر روز به من می گفت و می گفت تا بالاخره در روزه 18 فروردين به سراغ محمدحسين رفتم. او مشغول آب دادن به باغچه بود. وقتی به او گفتم برويم به محضر خيلی خوشحال شد، اما وقتی فهميد قرار است سند طبقه چهارم يك آپارتمان هفتاد متری و كلنگی را به نامش بزنم، چشمانش پر از اشك شد و گفت: من كه چاره ای ندارم آقا مهدی، اما وای به روزی كه قرار باشه جواب پس بدی!

از شنيدن اين حرف طوری عصبانی شدم كه تصميم گرفتم كمی او را بترسانم، لذا با عصبانيت گفتم: "دندان اسب پيشكشی را نمی شمارند" و بدون اينكه پشت سرم را نگاه كنم پريدم اون طرف جوی آب و پا گذاشتم توی خيابان و... فرياد محمدحسين آخرين فريادی بود كه شنيدم: يك موتور كوبيد به بدنم و روی هوا پرواز كردم و با سر به جدول كنار خيابان خوردم...

روايت لحظات پس ازمرگ

آنقدر سردم بود كه احساس كردم دارم منجمد می شوم. اصلا متوجه نبودم كجا هستم و چه اتفاقی برايم افتاده است. به اطرافم كه نگاه می كردم احساس كردم همه چيز دور سرم می چرخد، اما خوب كه دقت كردم ديدم دارم به طرف بالا حركت می كنم، آن هم باسرعتی غير قابل وصف! تازه متوجه علت سرما شدم. درست حالت كسی را داشتم كه سوار بر موتور بوده و در حال حركت است، اما به خاطر سرعت زياد دچار سرما شده و ...

همينكه ياد موتور افتادم همه چيز برايم تداعی شد و صحنه تصادفم را ديدم، دقيقاً مانند روزهايی كه برای ديدن مسابقات فوتبال به ورزشگاه آزادی می رفتم و برحسب اتفاق چهره خودم را در مانيتور بزرگ استاديوم می ديدم؛ خودم را ديدم كه با موتور تصادف كردم و به جدول سيمانی كنار خيابان خوردم و ... آن موقع بود كه مردنم را باور كردم و از روی استيصال زدم زير گريه و در همين لحظه خودم را در جايی ديدم كه هرگز مانندش را نديده بودم.

پشت سرم خالی خالی بود. يك فضای وسيع و بيكران، اما تهی از شیء و موجود زنده. پيش رويم منطقه ای قرار داشت مانند يك مزرعه سرسبز كه خورشيد در فاصله نيم متری درختها قرار گرفته بود. خواستم جلو بروم و پا در آن منطقه بگذارم، اما چيزی مانند يك ديوار شيشه ای - به وسعت تمام طول و عرض مكانی كه پيش رويم بود - مقابلم قرار داشت كه مانع رفتنم می شد و ... ناگهان ديدم يك نقطه نورانی در آن سوی شيشه ظاهر شد و كم كم بزرگ شد و شكل گرفت.

 پدرم بود كه با ديدنش از خوشحالی فرياد زدم: " پدر كمكم كن! " اما پدر در حالی كه لباسی به رنگ آسمان تنش بود، از روی تأسف سر تكان داد و گفت: " بی معرفت مگه تو به من كمك كردی ... نگاه كن! و سپس پايين پايم را نشان داد و محمدحسين را ديدم كه گويی فرزند خودش را از دست داده، اشك می ريخت و بر سر می كوبيد و می گفت تقصير من بود ... منو ببخش ....

سرم را كه بالا بردم ديگر پدرم را نديدم، اما صدايش را شنيدم: " ديدی چيزی از مال دنيا با خودت نياوردی! وقتی احساس كردم پدرم دارد می رود خودم را به آن ديوار شيشه ای كوبيدم و ...

روايت لحظات بعد از زنده شدن

محمدحسين - بعدها می گفت - " موقعی كه ديدم انگشتانت تكان خورد، بی اختيار و بدون اينكه دليلش را بفهمم اشك ريختم و گفتم‌‌، دستت درد نكنه آقای قومی .. خدا روحت را شاد كنه ...!

آری آنطور كه مردم گفتند و دكترها تشخيص دادند، من نزديك به 25 دقيقه در مرگ كامل بودم و هيچ آثاری از حيات در وجودم ديده نشده بود. اما خدا خواست كه عمرم به دنيا باشد! مطمئناً لطف خدا به خاطر پدرم بود كه من كارش را نيمه رها كرده بودم و چون خدا نمی خواست پدر مديون كسی باشد، مرا به زندگی برگرداند! من نيز بعد از آن اتفاق نگاهم به زندگی تغيير كرد و باورم شد كه در روز حساب و كتاب بايد به خيلی از كارها حساب پس داد.

انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکس یادگاری حاج قاسم با فرمانده شهید حزب الله
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
عکس یادگاری حاج قاسم با فرمانده شهید حزب الله
به گزارش خبرنگار اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ پس از اینکه در چند روز گذشته رسانه های متعلق به حزب الله شهادت کمال حسن بیز، فرمانده حزب الله در نبرد با تروریست های تکفیری را تایید کردند. تصاویری قدیمی از حضور این سردار شهید در کنار حاج قاسم سلیمانی منتشر شد.

عکس یادگاری حاج قاسم با فرمانده شهید حزب الله + عکس

کمال حسن بیز از اهالی مشغره البقاع الغربی لبنان بود و پیکر این شهید بزرگوار تا به این لحظه جاوید الاثر می باشد.


انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فرشته ای که در عالم مرگ شفاعت کرد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
بازگشت از دنيای مردگان؛
فرشته ای که در عالم مرگ شفاعت کرد
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، موقعی كه با ميترا آشنا شدم روزی بود كه به همراه خانواده ام به يكی از جنگل های اطراف شهرمان رفته بوديم. نخستین جمله ای كه به زبان راندم اين بود: كدام مرد بدبختی با اين ابليس زيبا ازدواج مي كند؟
 
اين را گفتم، غافل از اينكه همان روز سرنوشت من تغيير می كند، آری سر و وضع ظاهری ميترا به گونه ای بود كه توجه همه پسرهای جوان را به خودش جلب كرده بود. البته چهره زيبايی داشت، اما طوری لباس پوشيده و آرايش كرده بود كه در نظر افرادی مثل من كه در يك خانواده متعصب بزرگ شده بودم، قبل از اينكه زيبايی اش به چشم بيايد، حركات و ظاهرش جلب توجه می كرد. 
 
تا حوالی ظهر در آن جنگل می آمد و می رفت و كم كم داشت سروصدای همه را _ و از جمله خودم را _ در می آورد كه بزرگترين اشتباه زندگی ام را مرتكب شدم، يعنی تصميم گرفتم به سراغ او بروم و متوجه اش كنم كه ديگران چه قضاوتی در مورد شخصيتش دارند. اتفاقاً دو سه دقيقه ای كه مشغول قدم زدن در كنار جاده بود و كسی در اطرافش نبود، بهترين مجال نصيبم شد و بی رودربايستی عقيده ام را گفتم و آخر سر هم گفتم: فكرش رو كردی اگر با اين چهره زيبا، سيرت زيبا هم داشتی چه شخصيت زيبايی پيدا می كردی؟ 
 
حرفهايم كه تمام شد ميترا سر بلند كرد و نگاه افسونگرش را به چشمانم ريخت و به آرامی گفت: تا حالا هيچ كس اين حرفها رو به من نزده ...
 
ای كاش آن روز به سراغش نمی رفتم، ای كاش چيزی به او نمی گفتم و ای كاش او هم نگاهم نمی كرد و ...!
 
آن شب تا صبح خوابم نبرد. لااقل صد بار شماره تلفنش را از جيبم درآوردم و نگاه كردم. حس بدی داشتم. می دانستم كه دارم خودم را گول می زنم: " شايد واقعاً نياز به كمك داشته باشد" اما هر كار كه كردم نتوانستم جلوی خودم را بگيرم كه به او تلفن نزنم.
 
از همان تلفن اول كه سه ساعت و 22 دقيقه طول كشيد،عاشقش شدم! از فردا هر روز او را می ديدم و خوشحالی ام آن بود كه كسی از دوستی من و او خبری ندارد، اما ميترا اصرار عجيبی داشت كه ديگران ما را ببينند و سرانجام كمتر از 2 ماه بعد تقريباً همه شهر از رابطه ما با خبر شدند. پدر و مادرم چنان جنجالی راه انداختند كه سابقه نداشت. من نيز كه عقل و مغزم را به او باخته بودم روی حرفم ايستادم كه: من می خواهم با ميترا ازدواج كنم ... او قول داده كه خودش را تغییر دهد! 
 
پدرم فرياد زد: تو آبروی ما را بردی و مادرم اشك می ريخت و می گفت: پسرم؛ اين دختر اصلاح پذير نيست ... چرا بازيچه اش شدی؟ 
 
من اما، گاهی اوقات هم كه كم كم باور می كردم كه ديگران در مورد او درست می گويند، به محض اينكه با ميترا روبرو می شدم همه چيز را فراموش می كردم حالا ديگه كار به جايی رسيده بود كه رسوای شهر شده بودم و تنها اميدم آن بود كه ميترا پس از ازدواج با من رويه اش را تغيير دهد و ...
 
 اما روزی كه حرف ازدواج را پيش كشيدم، او قهقه زد و گفت: " من فقط می خواستم تو را به اينجا برسانم و تلافی اون تحقيری رو كه آن روز نصيبم كردی، سرت در بياورم ... ديگه هم نمی خوام تو رو ببينم! اين را گفت و رفت. ولی من هنوز فكر می كردم او دارد شوخی می كند...
 
 تا اينكه فردای آن روز او را سوار ماشين جوان ديگری ديدم! وقتی خبر به پدر و مادرم رسيد فقط گفتند: اي كاش می مردی و چنين ننگی را تحمل نمی كردی! من اما، چنان به بن بست رسيده بودم كه اشتباه دوم را انجام دادم، "خودكشی".
 
روايت لحظات پس از مرگ 
 
من هرگز نفهميدم كه كی مُردم؟ چرا كه با يك قوطی قرص خواب آور خودكشی كردم و در حقيقت در خواب عميق مُردم.
 
 اما وقتی كه به آن دنيا رسيدم فهميدم كه مُرده ام. خود را در جايی می ديدم كه زمينش كاملاً سرخ سرخ بود. تا چشم كار می كرد بيابان بود، اما غير از آنجايی كه من ايستاده بودم، همه جا سرسبز و خرم بود و پر از گل و سبزه . احساس می كردم اگر بتوانم خودم را از اين قسمت دور كنم و به آن منطقه سرسبز برسم نجات پيدا می كنم. اما همين كه نزديك آنجا می شدم، منطقه سرسبز از من دور می شد. مدام اين سو و آن سو می دويدم، اما به منطقه سرسبز نمی توانستم برسم تا اينكه در يك لحظه خودم را از زمين سرخ به داخل منطقه سرسبز انداختم.
 
ولی هنوز شادی نكرده بودم كه يك مرتبه ديدم جماعتی كه نمی توانستم تعدادشان را بشمارم، با گرزهايی از آتش به طرفم آمدند و دنبالم كردند. هر قدر توان داشتم به پاهايم دادم كه فرار كنم، اما آنها لحظه به لحظه نزديكتر شدند و درست لحظه ای كه داشت دستشان بهم می رسيد، ناگهان دختری زيبا به شكل فرشته های آسمانی از راه رسيد و بين من و آن جماعت ايستاد و گفت:" چكارش داريد؟ و بعد آن جماعت يكصدا گفتند: " او خودش را كشته و بايد تنبيه شود... " دختر جوان بهم اخم كرد و پرسيد: "راست ميگن؟ " كه به جای پاسخ به سوالش زدم زير گريه و گفتم:" شيطان فريبم داد ... منو ببخشين ... تو رو خدا نجاتم دهيد... ."
 
آنقدر ضجه زدم و اشك ريختم تا سرانجام دل آن دختر به حالم سوخت و رو به آن جمعيت كرد و گفت: " اون توبه كرده ... هنوز كه نمُرده ... شايد خدا ببخشدش ... اون توبه كرده ... خدا حتماً می بخشدش ... " 
 
با گفتن اين حرف از سوی دختر، ناگهان آن جماعت آتش به دست از اطرافم غيب شدند و زمين سرخ زير پايم محو شد... 
 
روايت لحظات پس از زنده شدن 
 
برگشت ... زنده شد ... به خانواده اش خبر دهيد ... برگشت .... 
 
هنوز چشمانم بسته بود كه اين حرفها را شنيدم. ناگهان صداها زياد شد و فرياد پدرم و ضجه های مادرم را شنيدم كه اشك می ريختند و خدا را شكر می كردند. چشم كه باز كردم مادرم را روبروی خودم ديدم كه نوازشم می كرد، اما در همين لحظه صدای دخترانه ظريفی را كه چند لحظه قبل می گفت:" به خانواده اش خبر دهيد و... " شنيدم كه می گفت:" چهار دقيقه تمام مُرده بود ... اما يك لحظه دلم به حالش سوخت و گفتم: يا خدا ... به حق آبروی جدم فاطمه(س) كمكش كن كه چند لحظه بعد يك مرتبه نفسش بالا آمد... "
 
چشم كه چرخاندم تا ببينم آن كسی كه با توسل به جدش مرا از دنيا برگردانده كيست كه... ناگهان زدم زير گريه ... پرستار جوانی كه اين حرفها را میزد، همان فرشته ای بود كه در عالم مرگ به آنها گفته بود: " توبه كرده و خدا می بخشدش ..."
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 خرداد 1395
«علم‌الهدی» در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان؛
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اوایل دهه هفتاد بود که یک پدیده و اعجوبه میان جامعه قرآنی کشور ظاهر شد، کودکی که در 5 سالگی حافظ کل قرآن کریم بود و با چهره زیبا و صوت دلنشین خود بسیاری از کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان را مجذوب خود می‌کرد. سید محمدحسین طباطبایی ملقب به «علم‌الهدی» حافظ قرآن و نوستالژی دوران کودکی ما این روزها تبدیل به جوان رعنا و خوش قامتی شده که همچنان در امور و فعالیت های قرآنی پیشتاز است. مشروح گفتگوی خبرنگار قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران جوان با علم‌الهدی در ادامه گزارش می‌خوانید:
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
من سید محمد حسین طباطبایی هستم. متولد سال 1369 درشهر مقدس قم.
 
متاهل هستید؟
بله تقریبا نزدیک به 6 سال است که متاهل شده‌ام.
 
فرزند هم دارید؟
بله خداوند به بنده دو فرزند عنایت کرده که دخترم سه ساله و پسرم یک سال و چهارماهه است.
 
در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟
بنده در کنار تحصیل در حوزه علمیه قم در موسسه جامعةالقرآن‌کریم و اهل بیت(ع) مشغول فعالیت هستم که بخش پژوهش و تحقیقات این موسسه را برعهده دارم. البته افتتاح شعب مؤسسه در شهرستان‌ها و بازدید از این شعبات هم از وظایف من است.
 
شما در حوزه علمیه قم تدریس هم می‌کنید؟
خیر، به این دلیل که بیشتر زمان من در موسسه جامعةالقرآن می‌گذرد فرصت تدریس ندارم.
 
از چه سالی وارد حوزه قم شدید و از چه سالی معمم شدید؟
از سال 1379 بنده وارد حوزه علمیه قم شدم و سال 1388 مصادف با ولادت با سعادت امام رضا(ع) معمم شدم.
 
از چه سنی شروع به حفظ قرآن کردید؟
من از سن دو و نیم سالگی شروع به حفظ قرآن کردم و در پنج و نیم سالگی موفق شدم قرآن را به طور کامل حفظ کنم.
 
شما به چه روشی قرآن را حفظ کردید؟
زمانی که من شروع کردم سنم پایین بود و توانایی خواندن و نوشتن نداشتم، به همین خاطر پدرم شیوه ای را به نام اشاره ابداع کردند که البته این شیوه متمایز از شیوه ی کر و لال ها و مخصوص کلمات و جملات قرآنی و عربی بود. این شیوه در عین نشان دادن الفاظ، معانی آن‌ها را هم مشخص می‌کرد، یعنی همان طور که من کل قرآن را به این روش حفظ کردم معانی آن را هم توانستم با شیوه اشاره یاد بگیرم.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
اکنون از همان روش در جامعه القرآن استفاده می‌کنید؟
الان این شیوه را برای سنین 4 تا 6 سال در کلاس های حفظ مفاهیم داریم، اما برای حفظ قرآن نیست بلکه برای 30 الی 40 جمله منتخب و کاربردی از قرآن استفاده می‌شود.  
 
در خانواده چند نفر حافظ قرآن دارید؟ 
پیش از من هم پدرم و هم مادرم حافظ و استاد قرآن بودند و زمانی که من شروع به حفظ کردم، دوخواهر بزرگترم در حال حفظ بودند. در حال حاضر خواهر بزرگم حافظ کل و برادر کوچکم حدود ده جزء را حفظ هستند.
 
«علم‌الهدی» به چه معناست و چرا به این صفت ملقب شدید؟
«علم الهدی» لقبی به معنای پرچم هدایت است که از کودکی پدرم برای من انتخاب کردند و به جز من برادرم «مصباح الهدی» به معنی چراغ هدایت و خواهرم «نور الهدی» به معنی نور هدایت بودند. پدرم از همان بدو تولد این القاب را برای تشویق ما و رسیدن به این درجات والا در آینده انتخاب می‌کردند.  
 
شما برای فرزندانتان هم آموزش قرآن در سنین پایین را اجرا می‌کنید؟ 
خب ما هم در خانواده و هم در موسسه اعتقاد داریم که بچه ها در سنین پایین این استعداد رو دارند که شروع به یادگیری کنند. ما در موسسه بچه هایی را داریم که در سنین پایین توانایی روخوانی کلمات عربی و قرآنی را دارند، اما نوع آموزش و شیوه صحیح آن مد نظر است. مطمئنا من هم دوست دارم فرزندانم را از سنین پایین‌تر از 4 سال به یادگیری قرآن تشویق کنم البته از هیچ گونه اجبار و اکراهی برای این کار استفاده نخواهم کرد. 
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
توصیه شما به فرزندانتان هم ملبس شدن به لباس روحانیت است؟
سعی می‌کنم آنها را به نحوی با مطالب و دروس حوزوی آشنا کنم تا خودشان به این لباس مقدس و همچنین تبلیغ قرآن و معارف دین علاقه‌مند شوند اما اگر شغل، حرفه و دروسی دیگری را علاقه داشته باشند، مخالفتی نخواهم کرد.
 
شما چه فعالیت های قرآنی دیگری دارید؟
اصلی‌ترین فعالیت‌های ما موسسه جامعةالقرآن است که از سال 77 تاسیس شد و به تدریج در استان‌های مختلف و شعب مختلف گسترش یافت و در حال حاضر بالغ بر 800 شعبه در کل کشور دارد. بنده به همراه پدرم و کادر مدیریتی و آموزشی مؤسسه همچنان هم به افتتاح شعبات، بازدید از آنها، تربیت مربی و تربیت استاد می‌پردازیم. 
 
به جز قرآن کریم چه کتب دیگری رو حفظ هستید؟
در کنار حفظ قرآن کریم، چند خطبه منتخب از کتاب شریف نهج البلاغه و برخی حکمت‌های آن، منتخب اشعار گلستان و بوستان سعدی، دوازده بند محتشم کاشانی و مقداری از خطبه‌های حضرت زهرا(س) را به همراه منتخبی از احادیث اصول کافی را حفظ هستم.
 
ماجرای سنی شدنتان چه بود؟
ماجرای سنی شدن من شایعه ای بود مانند باقی شایعات... همچون تبعید شدن، زندانی شدن، حصرخانگی، ماجرای خواب امام زمان(عج)و توصیه‌های حضرت علیه نظام جمهوری اسلامی و پس دادن هدیه علما و بزرگان از جانب بنده که توسط معاندین و کشورهای عربی ساخته و پرداخته شده اما هیچ کدام از اینها صحت نداشته و کذب است.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
همسرتان هم حافظ قرآن هستند؟
همسرم الان حافظ نیستند اما کلاس های حفظ را می گذرانند و ان شاالله در آینده حافظ خواهند شد. 
 
نحوه آشناییتان با ایشان چطور بود؟
آشنایی من با همسرم توسط مادربزرگم بود، به این دلیل که خانواده همسرم مجالس روضه ای را در ماه صفر و در منزلشان برپا می‌کردند، ایشان در مجالس روضه شرکت می‌کردند و همان جا بود که همسرم را به ما معرفی کردند.
 
از دیدارتان با مقام معظم رهبری در چند روز اخیر برایمان تعریف کنید.
در دیداری که در روز اول ماه مبارک رمضان انجام شد، در پایان این جلسه قرآنی ایشان من را صدا کردند و بعد از حال و احوال به بنده توصیه کردند تا دوره قرآن و تثبیت محفوظات قرآنی‌ام را جدی بگیرم و همچنین از سطوح حوزوی‌ام سوال کردند، البته این دیدار دو دقیقه بیشتر نبود.
 
بچه‌ها در دوران مدرسه به شما حسادت نمی‌کردند؟
من اصلا مدرسه نرفتم و زمانی را که باید در مدرسه باشم در کشور های خارجی و یا در محافل داخلی در حال اجرای برنامه بودم و دروسی را که تا دبیرستان خواندم، همه را غیر حضوری امتحان دادم. من 5 سال دبستان را ظرف 9 ماه خواندم و امتحان دادم. شرایط من ویژه بود و نمی‌توانستم در مدرسه حضور پیدا کنم به همین دلیل با بچه ها ارتباط و همراهی نداشتم که توسط آنها حسادتی متوجه من باشد.
 
حفظ قرآن مانع زندگی کودکانه شما نشد؟
هر بچه‌ای بازی‌ها وسرگرمی های مخصوص به خود را دارد، اما فرق من با بچه های دیگر این بود که زمان بازی کردن و تحصیل و حفظ من بسیار خوب برنامه‌ریزی شده بود و مدت طولانی را به بازی نمی گذراندم. تنها وقت استراحت به بازی می گذشت و باقی زمان را برای حفظ قرآن، حفظ احادیث، اجرای برنامه و مرور محفوظات برنامه ریزی شده بود.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
کدام آیه از قرآن را بیشتر دوست دارید؟
طبیعتا کل آیات یک نوع خاصیت و اثر خاصی را دارند اما به شخصه من به «آیةالکرسی» علاقه بیشتری دارم.
 
یک آیه مرتبط با «برجام» بفرمایید؟
در رابطه با برجام می‌توان به آیه «سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا؛ قطعا خداوند بعد از سختی ها آسانی را قرار خواهد داد» اشاره کرد و امیدوارم که ان شاالله این سختی‌ها به پایان برسد و مشکلات حل بشود.  
   
چه توصیه‌ای برای حافظان قرآن دارید؟
توصیه من به حفاظ این است که نسبت به محفوظات خود توجه ویژه ای داشته باشند و با یک برنامه منظم و روزانه قرآن را دوره کنند تا جملات وآیات را فراموش نکنند. توصیه دوم این است که حفظ قرآن مقدمه ای برای درک بهتر و بیشتر معانی و مفاهیم این کتاب شریف است لذا برای رسیدن به عمق قرآن باید از مرحله حفظ گذر کرد. 
 
برای جوانان و هم سالان خودتان چه توصیه‌ای دارید؟ 
توصیه من به جوان ها این است که تلاش خود را بیشتر کنند و از این فرصت و عمری که دارند، نهایت استفاده را ببرند. همینطور علوم و حرفه‌های مختلف و مخصوصاً علوم پایه دینی و آشنایی با قرآن را که یاد گیری آن بر هر مرد و زن مسلمان لازم است، جدی بگیرند. 
 
و صحبت پایانی؟
از خداوند متعال می‌خواهم که ان شالله به ما توفیق طاعت و بندگی عنایت بفرماید. از اموری که خداوند متعال نهی کرده و معصیت است، بپرهیزیم و امیدوارم که خداوند عبادات شیعیان و مسلمانان راستین را مخصوصاً در این ماه به احسن وجه قبول بفرماید.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم}
 
 

 
 
 
 
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
lمهدی عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 خرداد 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نا گفته های جنگ جهانی دوم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 خرداد 1395
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در سال ۱۹۳۴ OKH (سرفرماندهی ارتش آلمان) به کمپانی کروپ در اِسِن آلمان دستور داد تا برای انهدام خط ماژینو یک سلاح موثر بسازد. آنان سفارش کرده بودند که گلوله این سلاح باید توانایی رخنه در ۷ متر بتون مسلح و یا یک متر از یک ورق استیل را داشته باشد و می‌بایست بتواند خارج از برد توپخانه ارتش فرانسه شلیک نماید.
 
 مهندس کارخانه کروپ دکتر اریش مولر محاسبه کرد که کالیبر این سلاح باید ۸۰۰ میلیمتر باشد و بتواند یک گلوله به وزن ۷ تن را از لوله‌ای به طول حداقل ۳۰ متر شلیک نماید تا امکان انهدام خط ماژینو میسر شود. براساس محاسبات او این سلاح وزنی بیش از ۱٫۰۰۰ تن می‌داشت. این ابعاد برای یک سلاح به این معنا بود که فقط یک ترن قطار می‌توانست آن را جابجا نماید.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
تا مارس ۱۹۳۶ هیچ کار عملی برای ساخت این توپ انجام نشد؛ اما در این زمان آدولف هیتلر زمانی که مشغول بازدید از کمپانی کروپ آلمان بود از مسئولین کمپانی پرسید که آیا چنین سلاحی دست یافتنی است یا خیر؟ زمانی که پاسخ مثبت به او داده شد او بدون هیچ قطعیتی درباره آن سخن گفت، ولی ساخت نمونه‌ای از این توپ در کمپانی کروپ با کالیبر ۸۰۰ میلیمتر آغاز شد و نقشه این توپ در اوایل سال ۱۹۳۷ تهیه و تصویب شد.
 
بنابراین دو توپ سفارش داده شد؛ اولین توپ در ۱۰ سپتامبر ۱۹۴۱ برای تست شلیک بر روی یک ارابه موقت قرار گرفت و به مرکز تست شلیک در HILLERSLEBEN فرستاده شد. در نوامبر ۱۹۴۱ این توپ به RUGENWALD فرستاده شد تا ۸ آزمایش شلیک اضافی را نیز انجام دهد. در این آزمایشات این توپ توانست یک گلوله ۷٫۱ تنی را تا فاصله ۳۷٫۲۱۰ متر پرتاب کند. در تابستان ۱۹۳۷ ساخت اولین توپ آغاز شد، ولی مشکلات فنی در ساخت چنین قطعات عظیم فولادی ظهور کرد و باعث شد نسخه اولیه این توپ تا بهار سال ۱۹۴۰ تهیه نشود. در اواخر سال ۱۹۳۹ مدل اولیه این توپ برای انجام آزمایش شلیک به مرکز آزمایش HILLERSLEBEN ارسال شد. شلیک در بالاترین زاویه انجام شد و موجب نفوذ گلوله ای ۷٫۱ تنی در بتون مسلح به عمق ۷ متر و نیز در ورق استیل به ضخامت یک متر گردید. زمانی که در اواسط سال ۱۹۴۰ آزمایش‌ها موفقیت آمیز از آب درآمد ساخت شاسی و کالسکه نیز برای آن آغاز شد.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
 
گوستاو در تقابل با ماژینو
 
هیتلر برای تسخیر فرانسه با مانع بزرگی به نام خط دفاع ماژینوی فرانسه روبرو بود که با طول ۳۲۲ کیلومتر و انواع استحکامات و تجهیزات جنگی فرانسه را در برابر حملات آلمانی ها بیمه می‌کرد. نیاز هیتلر به سلاحی قدرتمند که بتواند از راه دور دیوار دفاعی فرانسه را در هم بشکند موجب شد تا بزرگترین سلاح تاریخ بشریت با نام گوستاو در سال۱۹۴۱ ساخته شود. گوستاو سلاحی برای پرتاب گلوله‌های توپ سنگین به فواصل دور بود که می‌توانست یک بمب ۷ هزار کیلویی را تا فاصله ۴۷ کیلومتر پرتاب کند. قدرت بمب‌های طراحی شده برای گوستاو به اندازه‌ای بود که می‌توانست هر زره فلزی را پاره کند و تا هشت متر بتن را در هم بشکند.
 
برای حمل این سلاح عظیم با ۴۷متر طول و ۷ متر عرض و تجهیزات همراه آن به ۶ لوکوموتیو نیاز بود و این سلاح ۱۳۵۰ تنی به تنهایی بر روی دو لوکوموتیو قرار می‌گرفت که بر دو ریل موازی حرکت می‌کردند. نیروهای نگهداری و آماده سازی گوستاو بیش از ۲۵۰ نفر بودند که از نظافت‌چی ساده تا چند ژنرال بلند مرتبه را شامل می‌شدند. گلوله‌های توپ این جنگ‌افزار عظیم ۸۰ سانتیمتر قطر داشت و انفجار حاصل از آن به اندازه‌ای بود که تا چندین کیلومتر از نقطه اصابت گلوله زمین لرزه خفیفی احساس می‌شد و از شدت ضربه حاصل از شلیک ریل‌هایی که گوستاو بر آنها قرار داشت تا ۵ سانتیمتر جابجا می‌شدند.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
این غول آهنی در زمان ساخت خود شاهکار مهندسی آلمانی به حساب می‌آمد که البته هیچ گاه برای هدف اصلی خود مورد استفاده قرار نگرفت و سر انجام به دست آمریکایی‌ها افتاد و قطعه قطعه شد. نمونه دیگر این سلاح که دورا نام داشت نیز در اواخر جنگ جهانی دوم توسط آلمانی‌ها نابود شد، تا به دست ارتش سرخ شوروی نیفتد. ساخت نمونه با کالیبر کمتر این سلاح نیز نیمه‌کاره رها شد. سرانجام امروز از این سلاح غول پیکر تنها تعداد محدودی عکس و چند دقیقه فیلم و قطعاتی پراکنده در موزه‌های جنگ دنیا باقی مانده است.
 
کالسکه گوستاو می‌بایست توانایی حمل چنین غول عظیم‌الجثه‌ای را داشته باشد. آلفرد کروپ پس از انتخاب چندین نام متفاوت، در بهار سال ۱۹۴۱ زمانی که آدولف هیتلر میهمانش بود و در هنگام آزمایش نهایی شلیک توپ با انتخاب نام گوستاو که نام بنیان‌گذار کمپانی کروپ بود موافقت نمود. هیتلر زمانی که هیبت عظیم توپ را دید دستورداد این توپ بدون اجازه او حق شلیک گلوله‌های ۱۱ تنی را ندارد.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
برای بکارگیری این توپ در عملیات نظامی یک شاسی مخصوص برای آن طراحی شد. این شاسی با ۴ تکیه گاه و هر تکیه گاه شامل ۴ چرخ اضافی تقویت شده بود که موازی با یکدیگر قرار گرفته بودند. هر تکیه‌گاه دارای ۲۰ اکسل و مجموعا ۸۰ اکسل را شامل می‌شد. زمانی که توپ آماده بهره‌برداری شد آن را SCHWERER GUSTAV (گوستاو سنگین) نام نهادند. این ارابه دارای ۱۶۰ چرخ نیز بود. مهمات این توپ مرکب از ۲ نوع گلوله بود؛ گلوله اول یک گلوله سنگین با مواد انفجاری کمتر بود؛ اما گلوله دوم یک گلوله با برد زیاد بود که می‌توانست حتی کشور انگلستان را هدف قرار دهد. براساس سند کمپانی کروپ این کارخانه برای ساخت نمونه اولیه هیچ پولی از دولت آلمان دریافت نکرد، اما زمانی که توپ دوم که به نام دورا (نام همسر سر مهندس سازنده توپ) سفارش داده شد 5 میلیون دلار از دولت دریافت نمود.
 
 
مشخصات گوستاو
 
کمپانی سازنده: کروپ آلمان
قیمت تمام شده هر دستگاه: 5 میلیون دلار 
تعداد تولید شده: ۲ عدد
وزن: ۱٫۳۵۰ تن
طول: ۴۷٫۳ متر
طول لوله: ۳۲٫۴۸ متر
عرض: ۷٫۱ متر
ارتفاع: ۱۱٫۶ متر
خدمه: ۲۵۰ نفر برای سوار کردن توپ طی مدت ۳ روز (۵۴ ساعت) و ۲ گردان توپخانه ضدهوایی برای محافظت از حمله هوایی
کالیبر: ۸۰۰ میلیمتر
زاویه شلیک: حداکثر ۴۸ درجه
نواخت شلیک: ۱ گلوله در هر ۳۰ تا ۴۵ دقیقه و یا ۱۴ گلوله در هر روز
برد موثر: ۴۷ کیلومتر
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
عملیات‌های گوستاو
 
۸ بار شلیک به استحکامات توپخانه سواستوپل در فاصله ۲۵ کیلومتری، ۶ بار شلیک به قلعه استالین، ۷ شلیک به قلعه مولوتوف، شلیک به قلب صخره سفید (صخره سفید یک انبار مهمات در زیر خلیج SEVERNAYA بود که در ۳۰ متری زیر دریا ساخته شده بود و حداقل دارای ۱۰ متر بتون مسلح بود. پس از اصابت ۹ گلوله از گوستاو انبار مهمات منفجر شد و یک کشتی نیز که متعلق به اتحاد شوروی بود غرق شد)، ۷ بار شلیک به استحکامات SUDWESTSPITZE برای پشتیبانی از حمله پیاده نظام به آن، ۵ بار شلیک به قلعه سیبریا، ۵ بار شلیک به استحکامات توپخانه ماکسیم گورکی از جمله عملیات‌های گوستاو بود.
 
در ۴ جولای؛ شهر سواستوپل توسط ارتش آلمان تصرف شد، در حالی که فقط ویرانه‌ای از آن باقی مانده بود. ارتش آلمان برای فتح این شهر بیش از ۳۰ هزار تن گلوله توپ شلیک کرده بود که ۴۸ شلیک گوستاو نیز در این آمار محسوب شده بود. توپ گوستاو مجموعا با شلیک‌های آزمایشی خود ۲۵۰ بار شلیک نموده بود که این مسئله موجب شد توپ برای تعمیرات اساسی به کارخانه کروپ در اسن آلمان فرستاده شود.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
سپس گوستاو یکبار دیگر برای حمله به لنینگراد به شمال شرقی روسیه ارسال شد و در ۳۰ کیلومتری این شهر در ایستگاه راه آهن TAIZY قرار داده شد. زمانی عملیات نصب توپ به اتمام رسید که نقشه حمله به لنینگراد لغو شده بود؛ بنابراین در زمستان ۱۹۴۲ – ۱۹۴۳ این توپ در نزدیکی لنینگراد قرار داشت. سپس برای تعمیرات اساسی مجددا به آلمان انتقال یافت. اگر چه بعضی منابع ادعا می‌کنند که این توپ در جریان سرکوب شورش مردم ورشو در سال ۱۹۴۴ هرگز بکار گرفته نشد، اما در موزه نظامی لهستان یک گلوله از آن قرار دارد. ظاهرا این توپ قبل از ۲۲ آوریل ۱۹۴۵ به منظور جلوگیری از دست‌یابی دشمن به آن با عملیات خرابکاری در آن از بین رفته بود، زیرا در این تاریخ بقایای قطعات آن در یک جنگل در ۱۵ کیلومتری شمال AUERBACH و ۵۰ کیلومتری جنوب غربی CHEMNITZ پیدا شد.
 
 
گزارش از حمیدرضا قربانی
 
 
انتها پیام/
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صوت قرآن بقية اللّه (عج ) در حرم اميرالمؤ منين عليه السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 خرداد 1395

معمولاً مقابل حرم هر امامى بايد دعاى ورود به حرم را خواند و اين خود يكى از آداب زيارت است ولى مرحوم آية اللّه علاّمه سيّد بحرالعلوم آن روز برخلاف هر روز تا مقابل حرم حضرت على بن ابيطالب اميرالمؤ منين عليه السلام ايستاد اين مصرع شعر را زمزمه كرد: (چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن )
از علاّمه پرسيدند:
آيا مقام علمى و پارسايى شما و مكان مقدّسى كه ايستاده ايد با خواندن چنين شعرى مناسبت دارد؟
سيّد بحرالعلوم جواب داد:
وقتى خواستم وارد حرم مطهّر شوم ، حضرت مهدى حجة بن الحسن (صلوة اللّه و سلامه عليه ) را ديدم در قسمت بالاى سرنشسته و با صداى جانبخش مشغول تلاوت قرآن مى باشد. من با شنيدن آن صدا به خواندن اين مصرع پرداختم . و سپس آن حضرت از قرائت دست برداشت و حرم را ترك كرد.(35)
اَلّلهُمَّ اَغنِنى بِالعِلمِ وَ زَيِّنى بِالحِلمِ وَ اَكرِمنى بِالتَّقوى وَ جَمِّلنى بِالعافِيَه
بار پروردگارا! به علم توانگرم كن و به حلم زينتم بخش و به تقوى عزيزم كن و به عافيت زيباييم ده .
مناجات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
شفاى درد چشم آية اللّه بروجردى
مرحوم حضرت آية اللّه العظمى بروجردى در اواخر عمر نزديك به نود سال خود، بدون استفاده از عينك خطوط بسيار ريز حواشى كتب را به راحتى مى خواندند و هيچ گونه ناراحتى اى از ناحيّه چشم نداشتند.
ايشان درباره علّت اين امر مكرّر فرموده بودند:
در ايّامى كه در بروجرد بودم و به ناراحتى و درد چشم بسيار شديد مبتلا شدم . اين ناراحتى ، متقارن با روضه ايّام عاشورا در منزل بود.
روز عاشورا اين ناراحتى به حدّى شدّت گرفت كه تصميم گرفتم در مجلس شركت نكنم .
ولى باز منصرف شدم و دريغم آمد كه روز عاشورا- ولو به عنوان استشفاء- در مجلس روضه حاضر نشوم .
در بروجرد رسم بود كه : در روز عاشورا جماعتى از علماء ودر راءس آنان سادات طباطبايى در هر سن از اذان صبح ، گِل مى گرفتند و با خواندن نوحه و زدن سينه به صورت منظّم در مجالس شركت مى كردند.
البته ساير طبقات مردم نيز به مقتضاى نذرى كه مى كردند در اين دسته شركت داشتند. وقتى اين دسته به منزل ما آمدند من از روى پاى يكى از آنان مقدار گل برداشتم و به ديدگان بيمار خود ماليدم .
به فاصله كوتاهى اين ناراحتى رفع شد و من پس از آن به هيچ كسالت چشمى مبتلا نشدم و حتّى محتاج عينك نيز نگرديدم .(36)
اِذا عَلِمَ العالِمُ فَلَم يَعمَل كانَ كَالمِصباحِ يُضيى ءُ النّاسَ وَ يُحرِقُ نَفسَهُ:
هرگاه دانشمندى دانست و بكار نبست (دانايى و علم خود را) مانند چراغى است كه مردم را روشن كند و خود را بسوزاند.
حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله نهج البلاغه
اداء نذر
يكى از علماء معاصر از آية اللّه حاج شيخ محمّد سراب تنكابنى نقل كرده است :
روزى راهى عتبات عاليات شدم . در راه ديدم مردى در جلوى مركب من حركت مى كند و هر گاه كاروان اطراق مى كرد محو مى شد و آنگاه كه حركت مى كرد دوباره پديدار مى شد.
تا اينكه يك وقت در شب قافله حركت مى كرد ديدم همان مرد به عادت هميشگى پيشاپيش آن در حركت است .
من به وضع حركت او كه پياده راه مى رفت توجّه كردم . ديدم مثل آن است كه روى هوا راه مى رود و پاهاى او به زمين نمى رسد.
ترسيدم ، ولى در عين حال او را فرا خوانده و از او پرسيدم :
كيستى ؟ و از كجايى ؟
: مردى هستم از طايفه جن . پيش از اين گرفتارى مهمى برايم پيش آمده بود. تعهّد كردم هر گاه خدا مرا از اين گرفتارى نجات بخشد در مسير مركب يكى از دانشمندان شيعه با پاى پياده به زيارت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام حركت كنم . اينك اطّلاع يافتم شما در قافله هستيد. از فرصت استفاده كردم و به اداء نذر پرداختم .(37)
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
طالِبُ العِلمِ تَبسُطُ لَهُ الملائِكَةُ اَجنِحتَها رِضاً بِما يَطلُبُ:
فرشتگان بالهاى خويش را براى جوياى علم بگسترانند زيرا از آنچه او فرا مى گيرد رضايت دارند.
رسول مكرّم نهج الفصاحه
امام و گريه هاى ماه رمضان
سرّ اينكه امام خمينى (رض ) ملاقاتهاى خودشان را در ماه مبارك رمضان تعطيل مى كردند اين بود كه بيشتر به دعا و قرآن و خلاصه به خودشان برسند. مى فرمودند: خود ماه رمضان كارى است .
در هر كار و هر حالى به ياد خدا بودند. ذكر و دعا و مناجات و گريه هاى نيمه شبشان هرگز قطع نشد.
از لحظه هاى آخر عمرشان اگر چه فيلمبردارى شده است ولى هنوز بخشى از آن را نشان نداده اند. چنانچه اين فيلمها بطور كامل نشان داده شوند مى بينيد كه چگونه محاسن مباركشان را در دست گرفته اند و زار زار گريه مى كنند.
آخرين ماه رمضان دوران حياتشان به گفته ساكنان بيت متفاوت از ديگر ماه رمضانها بود. به اين صورت كه امام (ره ) هميشه براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه داشتند ولى در آن ماه رمضان ، حوله اى را نيز همراه برمى داشتند تا در هنگام نمازهاى نيمه شبشان از آن هم استفاده كنند.(38)
بدرستيكه براى هر چيزى اساس و بنيادى است و اساس و بنياد اين دين (اسلام ) علم است و يك عالم فقيه براى شيطان از هزار عابد بدتر است .
حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
توجّه امام به نماز شب
مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيّد احمد آقا خمينى مى گفت :
وقتى كه از عراق مى خواستيم به كويت برويم بدليل ممانعت برگشتيم .
از ساعت پنج صبح براى اينكه كسى در نجف خبردار نشود بين الطّلوئين حركت كرديم به سوى كويت .
در مرز كويت ما را راه ندادند. ما برگشتيم به مرز عراق .
ترين وجه با امام برخورد كردند. حتّى يك اتاق كه امام در آنجا استراحت بكند به ما ندارند. سرانجام امام عبايشان را انداختند در كنار يك اتاق مخروبه كه آنجا بود و دراز كشيدند. ساعت يازده دوزاده شب بود كه از بغداد گفتند: به بصره برگرديد. ما به بصره برگشتيم . ساعت يك يا يك و نيم بعد از نيمه شب به شهر بصره رسيديم . يك ساعتى طول كشيد تا مقدّمات كار را انجام بدهيم .
بالاخره ساعت دو بود كه امام خوابيدند.
طولى نكشيد كه من يك مرتبه ديدم زنگ ساعت به صدا درآمد. وقتى ساعت را نگاه كردم ديدم ساعت چهار نيمه شب است و امام براى نماز شب بلند شدند.
يك پيرمرد كه از ساعت پنج صبح تا دو بعد از نصف شب نخوابيده وقتى مى خوابد يادش مى ماند ساعت را كوك كند كه براى نماز شب بيدار شود.(39)
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
قَيِّدوا العِلمَ بِالكِتابِ:
علم و دانش را به وسيله نوشتن دربند كنيد.
نهج الفصاحه
خلوص نيّت محدّث قمى
يكى از دانشمندان محترم مى گويد: در يكى از ماههاى رمضان المبارك به اتّفاق چند تن از دوستان از حضور حضرت آقاى محدّث قمى تقاضا كرديم كه در مسجد گوهرشاد مشهد اقامه نماز جماعت را تقبّل كنند. با اصرار و پافشارى پذيرفتند.
چند روز نماز ظهر و عصر در يكى از شبستانهاى آن مسجد به امامت معظم له برگزار شد و هر روز تعداد جمعيّت نمازگزاران افزوده مى شد تا اينكه بر اثر اطّلاع دادن جماعت نمازگزار به ديگرانى كه از اين امر هنوز باخبر نشده بودند تعداد ماءمومين مرحوم قمى فوق العاده كثير شد.
يك روز پس از آنكه نماز ظهر برگزار شد مرحوم قمى به من كه در صف اوّل و نزديك ايشان بودم گفتند: من امروز نمى توانم نماز عصر بخوانم و رفتند و ديگر تا آخر ماه مبارك رمضان آن سال براى امر نماز نيامدند.
در موقع ملاقات و سؤ ال از علّت ترك نماز جماعت فرمودند:
ت كه در ركوع چهارم متوجّه شدم صداى اقتداكنندگان از پشت سرم را كه مى گفتند: يا اللّه ! يا اللّه ! يا اللّه ! ان اللّه مع الصابرين . و اين صداها از محلّى بسيار دور به گوش مى رسيد. اين توجّه مرا به زيادى جمعيّت اقتداكننده متوجّه كرد و در من شادى و فرحى توليد كرد و خلاصه خوشم آمد كه اين جمعيّت اين اندازه زيادند.
بنابراين من براى امامت اهليّت ندارم !(40)
عالم باش يا متعلم باش يا شنونده يا دوستدار (علم و عالم ) و پنجمى مباش كه هلاك خواهى شد.
حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
بازديد امام رضا عليه السلام از آية اللّه بهشتى
شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا حسن بهشتى امام جمعه موقت اصفهان كه به همراه فرزند دو ساله اش در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان (مصادف با سالروز شهادت اقا اميرالمؤ منان عليه السلام ) توسّط منافقين به شهادت رسيد مى فرمود:
ساعت آخر عمر پدرم (آية اللّه حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى ) بالاى سر ايشان بودم .
نفسهاى آخر را كشيد. من ساعت و دقيقه وفات ايشان را نوشتم و پارچه اى روى جنازه اش كشيدم و شروع به قرائت قرآن و توسّل و گريه كردم .
صبح شد، به فاميل و بستگان اطّلاع دادم : سحر ايشان رحلت نموده . امّا ساعت مرگ را نگفتم . شهر اصفهان به مناسبت ارتحال اين عالم بزرگ تكانى خورد و مراسم تشييع باشكوه و بى نظيرى برگزار شد.
بعد از مراسم جوانى به من مراجعه كرد و گفت :
پدر شما در ساعت 20/2 دقيقه از دنيا رحلت نموده اند.
گفتم : ساعت و دقيقه فوت در حبيب من است و احدى از مردم حتّى خواهر و برادرم نيز نمى دانند.
شما كى هستى ؟ خواهش مى كنم خودتان را معرّفى كنيد!
آن جوان گفت :
من يك آدم معمولى هستم . من در عالم رؤ يا به حرم آقا امام رضا عليه السلام مشرف شدم .
ديدم آقا علىّ بن موسى الرضا عليه السلام از حرم بيرون مى آيند.
گفتم : آقا! شما كجا مى رويد؟
فرمودند: هر كس به زيارت من بيايد لحظه آخر عمر به بازديدش مى روم .
حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است . لحظه آخر عمرش هست . مى روم بازديد ايشان .
من از خواب بيدار شدم ، ساعت و دقيقه را يادداشت كردم . تطبيق كردم ، ديدم : دوشنبه 20/2 بعد از نيمه شب نوشته اش بانوشته ام دقيقاً مطابق بود.(41)
عزّت نفس آخوند خراسانى
ية اللّه سيّد هبة الدّين شهرستانى نقل فرمودند: روزى در بيرونى منزل آخوند خراسانى در نجف در خدمت ايشان نشسته بوديم و اين در ايّامى بود كه نهضت مشروطيّت در ايران شروع شده بود و ما بين علما اختلاف افتاده بود آن روز سيّدى به منزل آخوند آمد و به ايشان عرض كرد: من مقلّد آية اللّه سيد كاظم يزدى هستم و مى خواهم با فلان شخص فلان معامله را انجام دهم و مهر و امضاء و اجازه آية اللّه يزدى را براى خريداربرده ام ولى چون خريدار مقلّد شما مى باشد قبول نكرده است و مى گويد:
بايد اجازه آقاى آخوند را بياورى .
مرحوم استاد آخوند خراسانى در همين جا سخن او را قطع كرده و فرمود: برو از قول من به او بگو آخوند گفت :
اگر تو واقعاً مقلّد من هستى بايد مهر و امضاى آقاى سيد كاظم يزدى را روى سرت بگذارى و فوراً اطاعت كنى .(42)
پيشقَراول كاروان علم ، در ميان مردم
علاّمه استاد محمّدتقى جعفرى (قدس سرّه شريف ) از جمله فرهيختگانى بود كه لطف الهى او را به استاد محبوب همگان اعمّ از اهل دل و اصحاب عقل و مردم كوچه و بازار مبدّل ساخت .به توده هاى مردم علاقه بسيار داشت و فاصله اى ميان خود و آنان احساس ‍ نمى نمود.
گاهى به مسجد محل مى رفت در گوشه اى بين مردم مى نشست . هنگامى كه در دارلزّهد حضرت رضا عليه السلام در انتظار خاكسپارى جسم بى جانش بوديم يكى از خدّام حرم گفت : آقا هر وقت كه براى زيارت مى آمد در كنار ما مى نشست و به دلجويى و احوالپرسى خادمان حرم رضوى مى پرداخت .
يك روز دوستى از خاطرات جبهه خود سخن مى گفت و اينكه در سال 60 در جبهه با راننده كاميونى برخورد داشته كه گفته : از ارادتمندان استادم . اين دوست كه انتظار چنين آشنايى را نداشت از وى سؤ ال مى كند كه مگر شما ايشان را مى شناسيد؟
راننده كاميون پاسخ مى دهد ما چند تن از رانندگان هر چند وقت يك بار خدمت استاد مى رسيم و از محضرشان استفاده مى كنيم . روابط ما با آقا به قدرى صميمى هست كه اگر هم ايشان در منزل نباشند سفارش كرده اند به اتاق كارشان برويم وبا چاى از خود پذيرايى كنيم ، تا ايشان بيايند.
شبى جهت گفتگو در باب موضوعى در خدمتشان بودم پس از اتمام بحث و اقامه نماز براى ترك منزل آماده شدند و گفتند: يك رزمنده مرا به مهمانى خود دعوت كرده است اگر نروم ناراحت مى شود.(43)
ثواب كربلاى نرفته را به ما بدهيد
آية اللّه شهيد حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى پدر شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا حسن بهشتى از اولياءاللّه و از علماى درجه يك شهر اصفهان بود.
يك بار قصد زيارت كربلا مى كند و آماده مى شود كه با عيال به زيارت برود.
در مرز مسئول گمرك متعرّض مى شود كه مى خواهم همسرتان را با عكس و گذرنامه تطبيق كنم .
ايشان مى فرمايد: يك زن بايد اين كار را انجام دهد ولى مسئول گمرك مى گويد:
نه ، من خودم مى خواهم مطابقت كنم .
آن بزرگمرد مى فرمايد: ما معذوريم از انجام اين كار.
حاج آقا بهشتى سه روز آنجا مى ماند. تمام زوّار كنترل شده و به زيارت امام حسين عليه السلام مى روند ولى آن مرحوم مؤ فّق نمى شوند.
بالاخره عازم كرمانشاه مى شوند و به منزل شهيد آية اللّه حاج آقا عطاءاللّه اشرفى اصفهانى اقامت نموده و سپس به اصفهان برمى گردند.
وقتى به اصفهان مراجعت مى كنند مردم از ايشان مى پرسند:
چرا به زيارت مشرّف نشديد؟
آقاى بهشتى مى گويند: امام حسين عليه السلام ما را نطلبيد.
اين قضيّه مى گذرد. زائران همگى از سفر برمى گردند و به خدمت آقاى بهشتى مى رسند و مى گويند: آقا! ما آمديم يك معامله بكنيم و آن اينكه تمام ثواب زيارات خود را بدهيم به شما و در عوض شما ثواب كربلاى نرفته را به ما بدهيد!
حالا اينكه امام حسين عليه السلام چه صحنه اى را براى اين زائران بوجود آورده كه حاضر شده اند اينگونه بگويند خدا مى داند.(44)
تسليم و رضا- احترام به مهمان
هر سال در روز عيد غدير خم آية اللّه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در بيت جلوس داشتند و اقشار مختلف مردم به قصد تبريك و زيارت به بيت آقا مى آمدند.
رسم آقا اين بود كه در چنين روزى اطعام هم بدهند.
آن سال نيز مجلس گراميداشتى در آن عيد بزرگ در منزل آقا برپا بود و مهمانان از راههاى دور و نزديك آمده بودند.
خادمه منزل به كنار حوض بزرگ حياط مى آيد و ناگاه چشمش به پيكر بى جان پسر كوچك ميرزا جواد آقا كه بر روى آب بوده مى افتد.
بى اختيار فريادى مى زند و اهل خانه اطراف حوض مجتمع مى شوند.
مرحوم ملكى كه متوجّه صداى شيون مى شود از اطاق خود بيرون مى آيد و مى بيند كه جنازه پسرش در كنار حوض گذاشته شده است .
رو به زنها كرده و خطاب مى كند: ساكت !
همگى سكوت مى كنند و با ادامه سكوت ميرزا به اطاق پذيرايى برگشته و پس از صرف غذا كه مهمانان عازم مقصدشان مى شوند به چند نفر از نزديكان مى فرمايد:
اندكى تاءمّل كنيد كه با شما كارى هست .
و وقتى ديگر مهمانان مى روندواقعه را براى آنها بازگو كرده و از ايشان براى غسل و كفن و دفن فرزندش كمك خواست .(45)
درس قناعت
دختر آية اللّه حاج شيخ مرتضى انصارى (ره ) نقل مى كند:
در ايّام كودكى به مدرسه مى رفتم مرسوم بود بعضى از روزها ناهار دانش آموزان را به مكتب مى آوردند و دسته جمعى همه با هم همراه با معلّم غذا مى خورند.
روزى به مادرم گفتم :
بچّه هاى ديگر از منزل ظرفهاى غذا كه در آن چند نوع خوراك يافت مى شود مى آورند ولى شما براى من قدرى نان و تره مى فرستيد و اين باعث شرمندگى مى شود.
مرحوم پدرم صحبت مرا شنيد. با حالت تغيّر گفتند:
از اين پس تنها نان براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد.(46)
گريه هاى شيخ انصارى بعد از مرجعيّت
مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمّدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر در روزهاى آخر زندگيش دستور داد مجلسى تشكيل شود و همه علماى طراز اوّل نجف اشرف در آن شركت كنند. مجلس مزبور در محضر صاحب جواهر تشكيل گرديد. ولى شيخ انصارى در آن حضور نداشت .
صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضى انصارى را نيز حاضر كنيد.
پس از جستجوى زياد ديدند شيخ در گوشه اى از حرم اميرالمؤ منين عليه السلام رو به قبله ايستاده و براى شفاى صاحب جواهر دعا مى كند و از پروردگار مى خواهد تا او از اين مرض عافيت يابد.
بعد از اتمام دعا شيخ را به مجلس بردند. صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند، دستش را گرفته و بر روى قلب خود نهاد و گفت : آلآنَ طابَ لى المَوت (اكنون مرگ براى من گواراست ). سپس به حاضرين فرمود:هذا مرجِعُكُم مِن بَعدى (اين مرد مرجع شما پس از من است ). بعد رو به شيخ انصارى نموده و گفتند: قَلَّل مِن اِحتياطك فَاِنَّ الشَّريعَةَ سَمحَةُ سَهلَه (ازاحتياطات خود بكاه . پس همانا دين اسلام دينى سهل وآسان است )
آن مجلس پايان يافت و طولى نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد و نوبت شيخ مرتضى انصارى رسيد كه زعامت امّت را بر عهده گيرد. امّا او با اينكه چهارصد مجتهد مسلّم اعلميّتش را تصديق كردند از صدور فتوى و قبول مرجعيّت خوددارى ورزيد و به سيّدالعلماء مازندرانى كه در ايران به سر مى برد و شيخ با او در كربلا همدرس بود نامه اى به اين مضمون نوشت : هنگامى كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر درس شريف العلماء استفاده مى برديم استفاده و فهم شما از من بيشتر بود. اينك سزاوار است به نجف آمده و اين امر را عهده دار شويد.
سيّدالعلماء در جواب نوشت : آرى ! ليكن شما در اين مدّت در حوزه مشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولى من در اينجا گرفتار امور مردم هستم . شما در اين مقام از من سزاوارتريد.
شيخ انصارى پس از دريافت پاسخ نامه اش به حرم مطهّر مولا على عليه السلام مشرّف شده و از روح مطهّر آن امام در اين امر خطير استمداد طلبيد.
يكى از خدّام حرم مى گويد: طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن كردن چراغها به حرم رفتم . ناگهان از طرف پايين پاى حضرت امير عليه السلام صداى گريه و ناله سوزناكى به گوشم رسيد، شگفتزده شدم خدايا! اين صدا از كيست ؟ آخر اين وقت شب زائرى به حرم نمى آيد. همين فكرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببينم جريان از چه قرار است ناگهان ديدم شيخ انصارى صورتش را به ضريح مطهّر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده مى گريد و با زبان دزفولى خطاب به مولا مى گويد: آقاى من ! اى اباالحسن ! يا اميرالمؤ منين ! اين مسئوليّتى كه اينك بر دوشم آمده بسيار خطير و مهّم است . از تو مى خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تكليف مصون ومحفوظ دارى و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمايم باشى و الاّ از زير بار اين مسئوليّت فرار كرده ونخواهم پذيرفت .(47)
تبليغ دين لباس نمى شناسد
حضرت آية اللّه العظمى امام خمينى (قدس اللّه نفسه الزّكيّه ) مى فرمودند:
در دوران رضاخان من از يكى از ائمه جماعات سؤ ال كردم كه : اگر يك وقت رضاخان لباسها را ممنوع كند و اجازه پوشيدن لباس روحانى به شما ندهد چه كار مى كنيد؟
او گفت : ما توى منزل مى نشينيم و جايى نمى رويم .
گفتم : من اگر پيشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع مى كند همان روز با لباى تغيير يافته به مسجد مى آيم و به اجتماع مى روم .
نبايد اجتماع را رها كرد و از مردم دور بود.(48)
طلبه خوب و درس خوان
يك روز كه مرحوم شهيد آية اللّه سيد حسن مدرّس مشغول تدريس بود يكى از طلبه ها به محضر درس آقا آمد و سلام كرد و نشست .
آقاى مدرّس به آن طلبه خيلى احترام كرد.
طلاّب ديگر تعجّب كردند و با خود گفتند: شايد اين طلبه از بستگان آقا باشد.
بعد از درس از آية اللّه مدرّس سؤ ال كردند: اين طلبه كى بود؟ آيا از بستگان شما بود؟
آقاى مدرّس پاسخ داد: نه .
گفتند: پس چرا او را اينقدر احترام نموديد؟
ايشان گفت : چون طلبه خوب و درسخوانى بود.
گفتند: شما از كجا دانستيد او طلبه اى خوب و درس خوان است ؟
گفت : چون لباسهايش با يكديگر تناسب نداشت . قبايش كهنه بود ولى عبايش نو بود.
طلبه آن است كه توجّه نداشته باشد به اينكه تمام لباسهايش يكنواخت باشد!(49)
لحظات آخر عمر
آقاى شيخ محمّدتقى نحوى از ملازمان و ارادتمندان مرحوم آيداللّه حاج على اكبر اِلهيان كه اكثر اوقات خدمت آن بزرگوار مى رسيد از قول يكى از بزرگان تهران كه در لحظات آخر حيات آية اللّه الهيان نزد ايشان بود نقل مى نمايد:
چند لحظه قبل از فوت ، آقا به من فرمودند:
زير بغلم را بگيريد تا بنشينم .
او را نشانديم . متوجّه شديم آن مرحوم پاها را جمع كرد و مؤ دب نشست و به يك نقطه معيّنى نگاه مى كرد و لبها را تكان مى داد.
گويا با كسى صحبت مى كرد. سپس پاها را دراز نموده و خوابيد و به رحمت ايزدى پيوست .
در همين حال بوى عطرى خوش به مشاممان رسيد.(50)
مشيّت الهى
مرحوم حضرت آية اللّه حاج سيّد حسن مدرّس عالم عظيم الشاءنى بود كه علاوه بر وصول به مقامات عالى در علوم اسلامى و فقاهت سياستمدار خبره اى نيز بود كه ديانت و سياست را معنا نمود.
شجاعت كم نظير وى در بيان مسائل و واقعيّات موجبات برانگيخته شدن خشم رضاشاه قلدر و دستگاه حكومتى او را فراهم آورد اين بود كه چند بار مورد تعرّض و سوءقصد نوكران جيره خوار رضاشاه قرار گرفت .
او خود در اين باره چنين مى گويد:
دو دفعه مورد حمله واقع شدم . يك دفعه در اصفهان كه در مدرسه جدّه بزرگ در وسط روز، چهار تير تفنگ به من انداختند ولى مؤ فّق نشدند و آنها را تعقيب نكردم .
مرتبه ديگر سال گذشته بود كه جنب مدرسه سپسالار، اوّل آفتاب كه به جهت تدريس به مدرسه مى رفتم در همين ايّام تقريباً ده نفر مرا احاطه نمودند. فى الحقيقه تيرباران كردند. از تيرهاى زياد كه انداختند چهار عدد كارى شد. سه عدد به دست چپ و مقارن پهلو جنب يكديگر زير مرفق و بالاى مرفق و زير شانه .
حقيقتاً تيراندازان قابلى بودند. در هدف كردن قلب خطا نكردند ولى مشيّت اللّه ، سبب را بى اثر نمود. يك عدد هم به مرفق دست راست خورد.
و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلى العظيم .(51)
بيدار شدن فطرت يك كمونيست
شهيد بزرگوار حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبداللّه ميثمى (رضى اللّه عنه ) نمايندگى امام (رض ) در قرارگاه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد:
(قبل از انقلاب در زندان ساواك شاه ، براى زجر و شكنجه روحى ، مرا با يك كمونيست هم سلّول كردند كه به من خيلى بدى مى كرد.
از جمله به آب و غذاى من دست مى زد كه نجس شود و من نخورم .
وقتى عبادت مى كردم مرا مسخره مى كرد.
شب جمعه اى كه او خواب بود دعاى كميل مى خواندم ، رسيدم به اين فراز از دعا كه :
... فَلَئِن صَيِّرنى لِلعُقوباتِ مَعَ اَعدائِكَ وَجَمَعْتَ بَينى وَ بَينَ اَهلِ بَلائِكَ وَ فَرَّقتَ بَينى وَ بَين اَحِبّائِكِ (پيش تو اگر مرا با دشمنانت به انواع عقوبت معذّب گردانى و با اهل عذاب همراه كنى و از جمع دوستانت و اوليائت جداسازى ...)
دلم شكست و گريه شديدى سر دادم .
وقتى به خودم آمدم متوجّه شدم كه او (هم سلّولم كه كمونيست بود) نيز فطرتش بيدار شده و سرش را به سجده روى خاك گذاشته است .)
در اينجا بياد آن زن بدكاره اى افتادم كه هارون الرّشيد (لعنة اللّه عليه ) بخاطر اذيّت و آزار باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به سلّول آن آقا برده بود و پس از ساعتى كه در سلّول را گشودند ديدند همين طور كه امام هفتم عليه السلام سر به سجده گذاشته و مى گويد:
سُبُّوحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائركَةِ وَ الرَّوح (52)، آن زن نيز سرش را به سجده گذاشته و هم ذكر و هم ناله با امام عليه السلام شده است !
اى كاش در صحراى سينا بودم
مرحوم آية اللّه ميرزا جواد تهرانى مجسّمه اى از اسلام و تشيّع بود، هيچگاه تنها به يك زمينه از دين و مذهب منحصر نبود.
او وظيفه و تكليف الهى خود را فراگيرى و تدريس علوم دينى جستجو مى كرد و هم حضور در جامعه و تلاش در رساندن مفاهيم والا و چند بعدى اسلام به زواياى مختلف اجتماع تا بدين حد كه به هنگام جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل روزى در درس تفسير گريست و فرمود:
اى كاش در صحراى سينا بودم و كفشهاى سربازهاى مصرى را جفت مى كردم . او در طول نهضت از پيشگامان نهضت بود و پس از پيروزى نيز از بارزترين چهره هاى حامى انقلاب بود.
حضور مكرّر او در جبهه هاى جنگ و حتّى تيراندازى وى در صحنه نبرد و زدن خمپاره توسّط ايشان را همراهان و رزمندگان هيچگاه از ياد نمى برند.(53)
سعى كن آدم شوى !
در سال يكهزار و سيصد و شصت شخصى كه در يكى از شهرهاى ايران عنوان داشت نزد آيت اللّه حاج سيّدرضا بهاءالدّينى (رض ) آمد و بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت ايشان نشست .
او پس از احوال پرسى درخواست نصيحت و راهنمايى كرد.
حضرت آية اللّه بهاءالدّينى گفت :
سعى كنيد در زندگى مشرك نباشيد. اگر توانستيد به اين مرحله برسيد همه كارهاى شما اصلاح مى شود، اين بهترين نصيحتى است كه مى توانم بكنم .
آن شخص گفت : آقا! دعا كنيد.
حضرت آقاى بهاءالدّينى فرمودند: آدم شو! تا دعا در حقّ تو تاءثير كند وگرنه دعا بدون ايجاد قابليّت ، فايده اى ندارد.
او گفت : امسال مكّه بودم . براى شما هم طواف كردم .
آقا فرمود:
انشاءاللّه سعى كن آدم شوى ! تا طواف براى خودت و ديگران منشاء اثر باشد.
در اينجا يكى از همراهان آن شخص كه گمان كرد آقا او را نمى شناسد گفت :
حاج آقا! ايشان فلانى هستند كه در فلان شهر مسئوليّت دارند و خدمات ارزشمندى انجام داده اند.
مرحوم آقاى بهاءالدّينى فرمودند:
چرا متوجّه نيستيد چه عرض مى كنم ؟ بايد آدم شود تا اينها براى او نافع باشد. دست از هوى و هوس بردارد. خود را همه كاره نداند. نقشه براى خراب كردن افراد و غلبه بر ديگران نكشد. بايد دست از كلك بازى بردارد! آن وقت است كه طعم ايمان را مى چشد وگرنه همه اينها ظاهرسازى است !(54)
عظمت مرحوم علاّمه امينى
مرحوم آية اللّه علاّمه امينى در يكى از مسافرتهاى خود به اصفهان به منزل مرحوم آية اللّه خادمى وارد شد.
يكى از روحانيون محترم شب قبل در خواب ديد كه حضرت على عليه السلام به منزل آقاى خادمى تشريف آوردند.
وقتى كه صبح به آنجا رفت كه خواب خود را براى آقاى خادمى تعريف كند متوجّه شد كه آقاى امينى به آنجا وارد شده است .
ناگفته نماند علاّمه امينى ناله مظلوميّت امام على عليه السلام را با تاءليف يازده جلد كتاب گرانسنگ به گوش جهانيان رسانده است .(55)
رعايت قانون
يكى از خواهران كه در پاريس در منزل امام خمينى رحمه الله عليه خدمت مى كرد تعريف مى كند: يكى از خصوصيّات بارز امام اين بود كه ايشان حتّى در مملكت كفر هم حقوق و قوانين اجتماعى آن جامعه را رعايت مى كردند.
براى مثال قانونى در فرانسه وجود دارد كه ذبح هر حيوانى را در خارج از كشتارگاه به خاطر رعايت مسائل بهداشتى منع مى كند.
چند تن از برادران گوسفندى را در حياط خانه ذبح كردند. هنگامى كه امام از قانون اطّلاع پيدا كردند فرمودند: چون تخلّف از قانون حكومت شده است از اين گوشت نمى خورم .(56)
اقتدا به امام رضا عليه السلام )
در يكى از سفرها يكى از زائران ، مرحوم آية اللّه مقدّس اردبيلى را نمى شناخت . جامه اى به او داد كه برايش بشويد.
مرحوم مقدّس اردبيلى قبول نمود. جامه را شست و به نزد وى آورد. مرد او را شناخت . خجل شد و عذرخواهى نمود.
مردم او را توبيخ كردند. مقدّس فرمود:
او را ملامت نكنيد، حقوق برادران مؤ من زيادتر از اين است . آرى ! مقدّس اردبيلى در اين كار به حضرت رضا عليه السلام اقتدا نمود آنجا كه روزى در حمّام شخصى آنحضرت را نمى شناخت و براى كيسه كشيدن امام را طلبيد.
امام هشتم عليه السلام او را كيسه كشيد و بعد از آنكه مردم وارد شدند و آن حضرت را شناختند و عذر خواستند. امام عليه السلام آن مرد را دلدارى داد و مشغول كيسه كشيدن بود تا تمام شد.(57)
چرا اين حيوان را مى كشيد؟
از قول حاج شيخ عبدالحسين لاهيجى آورده شده :
يك شب تابستان آية اللّه على اكبر الهيان با عدّه اى از ارادتمندان در منزل ما بودند. آن شب در اطاق ، كك زياد بود به حدّى كه همه ما را ناراحت مى كرد.
يكى از دوستان ككى را با دست كشت .
مرحوم الهيان متغيّر شد و فرمود:
چرا اين حيوان را مى كشيد؟ بگوييد برود!
لحظاتى نگذشت كه تمام ككها از اطاق خارج شدند و مدّتها در آن اطاق كك مشاهده نگرديد.(58)
ناله اى از يك جنازه
مرحوم محدّث قمى صاحب تاءليفات نافعه مانند: سفينة البحار كه در ورع و تقوى و صدق ايشان بين قاطبه اهل علم ايرادى نبوده است ، افراد موثّقى از خود او بدون واسطه نقل كردند كه او مى گفت :
روزى در وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور و ارواح مؤ منين رفته بودم .
در اين ميان از ناحيه دور ناگهان صداى شترى كه مى خواهند او را داغ كنند بلند شد و صيحه مى كشيد و ناله مى كرد. بطورى كه گويى تمام زمين وادى السّلام از صداى نعره او متزلزل و مرتعش بود.
من با سرعت براى استخلاص آن شتر به آن سمت رفتم .
چون نزديك شدم ديدم شتر نيست بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين نعره از اين جنازه بلند است و آن افرادى كه متصدّى دفن او بودند ابداً اطّلاعى نداشته و با كمال خونسردى و آرامش مشغول كار خود بودند.
مسلّماً اين جنازه متعلّق به مرد ظالمى بوده كه در اوّلين وهله از ارتحال به چنين عقوبتى دچار شده است . يعنى قبل از دفن و عذاب قبر از ديدن صور برزخيّه وحشتناك گرديده و فرياد برآورده است .(59)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وجدان كارى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 خرداد 1395

(وجدان ) در لغت به معناى (يافتن حق ، شعور باطن ، قوّه اى در باطن كه انسان را از نيك و بد اعـمـال آگـاهى مى دهد) آمده است 153 و در كاربرد روانى به دو شاخه (وجدان آگاهى بـه شـخـصـيـت بـه طـور عـمـوم ) و (وجـدان اخـلاقـى ) قـابـل تـقـسـيـم اسـت و (وجـدان كـارى ) در شـاخـه وجـدان اخـلاقـى قابل بررسى است .
وجـدان اخـلاقـى (عـامـلى درونـى اسـت كـه انـسـان را بـراى نيل به ايده آل خويش تحريك مى كند.) و نيز در تعريف وجدان گفته اند:
ـ وجدان بايستگى ها را از نبايستگى ها جدا مى كند؛
ـ وجدان ، قاضى امين است ؛
ـ وجدان نظارت مى كند؛
ـ وجدان شكنجه مى دهد و شكنجه مى بيند؛
ـ وجدان ، زشت و زيبا مى شود؛
ـ وجدان ، قطب نماست .154
آيـاتـى از قـرآن مجيد بر نيرويى در درون انسان تصريح مى كند كه دست تواناى آفريننده ، آن را تعبيه كرده و مى توان از آن به (وجدان ) تعبير كرد؛ خداوند مى فرمايد:
(وَهدَيَناهُ النَّجْدَيْنِ)155
و هر دو راه را به انسان نشان داديم .
امـام على (ع ) اين دو راه را به راه خير و راه شر تفسير كرده است .156 بر اين اساس ، انسان توانايى تشخيص نيكى و بدى را در درون خويش دارد چنانكه قرآن در جاى ديگر فرمود:
(فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها)157
خداوند به نفس آدمى تباهكارى و تقوايش را الهام نمود.
و نيز فرمود:
(بَلِ الاِْنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ # وَ لَوْ اَلْقى مَعاذيرَهُ)158
بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است هر چند در ظاهر (براى خود) عذرهايى بتراشد.
آيـات مـزبـور از يـك نـيـروى تـشـخـيـص درونـى انـسـان خـبـر مـى دهـنـد كـه وجـود آن قابل انكار نيست و لازم است از امر و نهى آن پيروى گردد. ما نام آن را وجدان مى نهيم .
ضرورت وجدان كارى
انسان ها براى گذران زندگى به همديگر نيازمند و دنيا در واقع ، بازار داد و ستد ساكنان آن اسـت و هر كسى بايد در برابر دريافت خدمات ، خدمتى هم ارائه دهد تا با كمك ديگر همنوعان ، زنـدگـى انسانى سامان يابد. از سوى ديگر عقل و دين حكم مى كنند كه هر كس كارى را كه به عـهـده گـرفـتـه ، مـحـكـم و نـيـكـو انـجـام دهـد و مـيـان خـود و ديـگـران تـفـاوتـى قائل نشود و اين سخن زيباى امام على سلام اللّه عليه را به گوش گيرد كه فرمود:
پـسـرم ! مـيـان خـود و ديـگـران ، خـويشتن را ميزان سنجش قرار ده ؛ آنچه براى خود مى پسندى ، بـراى ديـگـران هـم بـپـسـنـد و آنـچـه را بـراى خـود خـوش نـمـى دارى ، بـراى ديـگـران هـم مپسند.159
سـخـن امـام زيـبـاتـريـن نـمود وجدان كارى را ترسيم مى كند، به گونه اى كه اگر همه بدان عـمـل كـنـنـد جـامـعـه گـلسـتـان خواهد شد، همچنان كه ، اگر وجدان كارى نباشد و افراد به بى مـبـالاتـى و كـم كـارى خـو بـگـيـرنـد، جـامـعـه از پـيـشـرفـت بـاز مـى مـانـد و بسيارى از كارها مختل مى شود و زيانش نصيب همه خواهد شد.
ابـراهـيـم ـ فـرزنـد خـردسـال پـيـامـبـر ـ درگـذشت ، وقتى او را در قبر نهادند و لحد را چيدند، رسول خدا(ص )، روزنه اى در لحد مشاهده كرد و با دست خود آن را پوشاند، سپس فرمود:
(اِذا عَمِلَ اَحَدُكُمْ عَمَلاً فَلْيُتْقِنْ)160
هر گاه يكى از شما كارى انجام مى دهد، آن را محكم و دقيق انجام دهد.
دقـّت نـظر رهبر اسلام و سفارش او نشان دهنده آن است كه شريعت مقدّس او در همه كارها به طور عموم بويژه در مسؤ وليت هاى سنگين ، هرگز اجازه مسامحه كارى به كسى نمى دهد و هر كس چنين كند، هم وجدان خويش را زير پا نهاده و هم دينش را وا نهاده است . لذا بايد:
كـارى كـنـيـم كـه كـار و عـمـل سـازنـده ، چـه عـمـل فـرهـنـگـى و چـه عـمـل اقـتـصـادى و چـه عـمـل اجـتـمـاعـى و چـه سـيـاسـى ، بـراى آن كـسـى كـه كـننده آن است ، يك عمل مقدّس به حساب بيايد... و همه احساس كنند كه اين كارى كه انجام مى دهند، اين يك عبادت است ، يـك عـمـل خـيـر و صـالح اسـت ، بـايـد اين كار را با جدّيت و به نيكى انجام بدهند... از سر هم بـنـدى و كـار را به امان و حال خود رها كردن و به كار نپرداختن و بى اعتنايى به استحكام يك كار به شدت پرهيز شود...161
امام على (ع ) وجدان بيدار بشريت
از افـتخارات تاريخ بشر، وجود انسان هايى است كه زندگى خويش را وقف مردم كردند و تمام تـوان خـويـش را بـراى بـهـتـر انـجـام دادن كـار خـدا پـسـندانه اى كه بر عهده داشتند، به كار گـرفـتـنـد. نـمـونـه كـامـل و زيـباى اين وجدان هاى بيدار، دوّمين شخصيت عالم آفرينش ، امام على صـلوات اللّه عليه است كه لحظه اى وجدان خداجوى خويش را فراموش نكرد و در هيچ شرايطى آن را زيـر پـا نـگـذاشـت و هـمـه كـارهـاى مـحـوّله را در مـيـدان جـنـگ ، مـزرعـه ، منزل ، مسند خلافت ، ماءموريت ، عبادت و... با وجدان كارى به فرجام رساند، از اين رو سراسر كـتاب زندگى آن رادمرد بى نظير، نمونه اعلاى وجدان بيدار بشرى بود كه فرازهايى از آن را در زير مى خوانيم :
1ـ در نـخستين روزهاى خلافت ، كسى شبانه با آن حضرت براى كارى غير حكومتى ملاقات كرد. امـام بـى درنـگ ، چـراغ بـيـت المـال را خـامـوش كـرد تـا سـوخـت آن صـرف سـخـنـان خـصـوصى نشود.162
2ـ وقتى شنيد، نيروهاى معاويه به شهر مرزى (انبار) حمله كرده ، شهر را غارت و جواهر زنى مسلمان و زنى غير مسلمان را هم به يغما برده اند، با اندوهى وصف ناشدنى فرمود:
(فـَلَوْ اَنَّ امـْرَءاً مـُسـْلِمـاً مـاتَ مـِنْ بـَعـْدِ هـذا اَسـَفـاً مـا كـانَ بـِهِ مـَلُومـاً بـَلْ كـانَ بـِهـِعـِنـْدى جَديراً)163
اگـر مـرد مـسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد بر او ملامت نيست بلكه نزد من به مردن سزاوار است .
3ـ پـس از ضربت خوردن ، در اوج بيدارى وجدان ، به فرزندانش سفارش كرد با ضارب مدارا كـنـنـد و از غـذايـى كـه خود مى خورد به او بدهند و (در صورت شهادت آن حضرت ) بيش از يك ضـربـه شـمـشـيـر بـه او نـزنـنـد و يـا بـه بـهـانـه شـهـادت آن حـضـرت ، حـمـّام خـون راه نيندازند.164
4ـ در مـسـنـد خـلافـت ، تـمـام تـوش و تـوان خـويـش را در راه سـازندگى كشور و بهينه سازى حـال مردم به كار گرفت ، هرگز از امكانات عمومى ، استفاده خصوصى نكرد، زرق و برق دنيا و تجمل پرستى هيچ گاه چشمان بينايش را خيره نساخت ، به كمترين خوراك و پوشاك قناعت مى كرد و مى فرمود:
مـن هـم مـى تـوانـم از مـرغـوب تـريـن نـان و عـالى تـريـن عـسـل و لبـاس حـريـر سود جويم ولى هيهات كه (نداى وجدان را زير پا گذارم و) از هواى نفس پـيروى كنم و حرص و ولع مرا بر سر سفره غذاهاى رنگارنگ نشاند، چرا كه ممكن است در حجاز و يـمـامـه (و اقـصى نقاط مملكت ) كسانى باشند كه آرزوى قرصى نان بردلشان باشد و طعم سـيرى را فراموش كرده باشند! واى بر من اگر با شكم سير بخوابم و در اطراف مملكت شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه سر بر بالين گذارند، آيا به همين بسنده كنم كه مرا اميرمؤ منان صدا بزنند ولى در سختى و تلخكامى روزگار، غمخوار و جلودار مردم نباشم !؟165
كاربردها
هـمه كارهاى فردى و اجتماعى بايد با وجدان كارى همراه باشد. به فرموده رهبر معظّم انقلاب ـ حضرت آية اللّه العظمى خامنه اى ـ :
... هر كس و در هر كجا كه هستيم ، وجدان كار را در كارى كه به گردن گرفتيم و تعهد كرديم رعـايـت كـنـيـم ؛ چه اين كار شخصى ، يا كارى براى نان در آوردن باشد و چه كارى اجتماعى و مردمى و مربوط به ديگران باشد، همانند كارهاى مهمّ اجتماعى و مسؤ وليت هاى كشورى ، همه اين امـور را بـا بـرخـوردارى از وجـدان كـارى انـجـام دهـيـم ؛ آن را خـوب و دقـيـق و كامل و تمام انجام دهيم و به تعبير معروف : براى كار، سنگ تمام بگذاريم ... .166
اگر وجدان ، ميداندار فعاليت هاى انسان شود، به او همّت عالى مى بخشد و كار را در حدّ بسيار عـالى تـرقـّى مى دهد و چه بسا آن را به جايگاه حماسه و اسطوره بنشاند. به عنوان نمونه ؛ مـى تـوان از رزمـنـدگـان مـؤ مـن و سـلحـشـور كـشـورمـان يـاد كـرد كـه در طـول هـشـت سـال دفـاع مـقـدّس ، زيباترين نمود وجدان كارى را آشكار كردند، بدون هيچ گونه مـسامحه و سهل انگارى به دفاع و پاسدارى از اسلام و انقلاب پرداختند، به طورى كه امروزه نـتـيـجـه آن هـمـه محكم كارى در دفاع از اسلام و ارزش هاى اسلامى ، در عرصه هاى گوناگون اجـتـمـاعى به چشم مى خورد و كشور اسلامى ما بر اثر وجدان كارى به شكوفايى و رشد دست يافته است .
در آن سـوى مـرزهـاى اسـلامى نيز مى توان از (گاندى ) به عنوان فردى با وجدان عالى نام بـرد؛ او كـه مـردم هـنـد بـه لقـب (مـهـاتـمـا روح بزرگ ) مفتخرش كردند ـ در پاسخ درخواست اسـتـعـمـار گران كه او را از ادامه مبارزه و رهبرى مردم باز مى داشتند، گفته بود: (ترجيح مى دهـم قـطـعـه قـطـعـه ام كـنـنـد، ولى بـرادران خـود را ـ كـه از طـبـقـات مـطـرود هـسـتـند ـ نفى نكنم .)167

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شفا و درمان با ذكر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 21 خرداد 1395


فصل اول : شفا و درمان با ذكر
شفا و درمان با ذكر 
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه در بحار از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده فرمود: چون مرا به آسمان دنيا بردند، قصرى از يك پارچه گوهر سرخ ديدم و آن قصر چهل درب داشت بالاى هر درى جاى بلندى بود كه چهل فرش سندش و استبرق آنجا افكنده بودند و بالاى هر فرشى حورالعينى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة . و چون به آسمان دوم رسيديم بر قصرى گذشتم كه هفتاد درب داشت . نزد هر درى هفتاد درخت اززيتون و از انجير، در زير هر درختى سريرى نهاده و بالاى هر سريرى فرشى افتاده و بر هر فرشى حوريه اى نشسته . به جبرئيل گفتم : اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز ظهر هفتاد بار بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى . و چون به آسمان سوم رسيدم قصرى از ياقوت ديدم كه هفتصد در داشت و بر هر درى حورى مثل آفتاب درخشان نشسته .از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد ازنماز عصر هفده بار بگويد: لا اله الا الله قبل كل احد لا اله الا الله بعد كل احد لا اله الا الله يبقى ربنا و يفنى كل احد.
و چون به آسمان چهارم رسيدم گذشتم به قصرى كه ديوارهاى آن از زمرد و زبرجد بود و هزار و چهارصد درب داشت . برهر درى هزار علم نصب بود و در زير هر علمى هزار حوريه مثل ماه تابان نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد از نماز مغرب چهل بار بگويد: يا كريم العفو انشر على رحمتك يا ارحم الرحمين .
و چون به آسمان پنجم رسيدم به قصرى رسيدم كه در آن از نعمتها و ولدان ناشمار بود گفتم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز عشا هفتاد بار بگويد: يا عالم خفيتى اغفرلى خطيئتى .
و چون به آسمان ششم رسيدم قبه سفيدى ديدم كه بادهاى بهشت بر آن ميوزيد، و هفتاد هزار درب از طلا در آن بود و نزد هر درى چندين هزار حوريه زير درختان تكيه كرده بودند پرسيدم . از كيست ؟ گفت : از كسى كه چون از خواب بيدار گردد سه بار بگويد:
يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت ارحم عبدك الخاطى ء المعترف بذنبه يا ارحم الراحمين .
و چون مرا به آسمان هفتم بالا بردند، به قصرى از لولو سفيد برخوردم كه از وصف بيرون است ، گفتم : حبيبم جبرئيل ، اين ازكيست ؟ گفت : براى كسى كه هر روز پانزده مرتبه بخواند:
سبحان الله بعدد ما خلق سبحان الله بعدد ما هو خالق الى يوم القيمة .(12)
ذكر برخواستن از مجلس  
امام پنجم عليه السلام فرمود هر كس خواهد بكيل تمام مزد برد، بايد هرگاه مى خواهد از مجلس برخيزد بگويد:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين . (13)
امام صادق عليه السلام فرمود: البته صاعقه (بلاى ناگهانى ) بمومن و كافر مى رسد ولى به ذاكر نمى رسد. (14)
با اين ذكر از هفتاد نوع بلا ايمن شويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون نماز مغرب و صبح را خواندى پس هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم خداوند متعال از او هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه كمترين آن ها جذام و برص (پيسى ) و ديوانگى است . (15)
با اين ذكر از نود و نه بلا ايمن شويد 
از حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمودند هر كس كه هرروز سى مرتبه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله رب العالمين ، تبارك الله احسن الخالقين ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، خداوند نود و نه بلا را از او دور فرمايد كه كمترين آن ها جنون باشد. (16)
كلمات ختم مجلس براى كفاره گناهان 
از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمودند: كسى كه مجلسى را به اين كلمات ختم نمايد، اگر در آن مجلس گناهكار بوده باشد، اين كلمات كفاره گناهان او خواهد بود و اگر نيكوكار باشد ثواب او بيشتر مى شود و آن كلمات اين است : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك ، و در روايت ديگر است كه كفاره مجلس اين كلمات است :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت رب تب على و اغفرلى . (17)
دفع ضرر فال بد 
در تحفة الرضويه از بعضى علما منقول است كه جهت دفع ضرر فال بد، اين كلمات را بخواند: اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذالك . (18)
بهترين ذكر در سجده 
حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين سخنان نزد حقتعالى آن است كه در سجده سه بار گويد: (انى ظلمت نفسى فاغفرلى ). (19)
ذكر وقت مصيبت و كربت  
طاوس يمانى گويد، ديدم امام سجاد عليه السلام جنب كعبه سر به سجده نهاده ميگويند: الهى عبيدك بفنائك فقيرك بفنائك سائلك بفنائك مسكينك بفنائك طاوس گويد، قسم به خداى تعالى اين دعا را در وقت مصيبت و كربت نخواندم مگر اين كه فورا نجات يافتم . (20)
درمان به سجده جهت كفايت مهم 
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كه نياز مهمى دارد در خلوت به سجده گويد:
الهى انت الذى قلت قل ادعو الذين زعمتم من دونه فلا تملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا فيا من يملك كشف الضر عنا و تحويله اكشف ما بى مهم شرا خدا كفايت كند. (21)
در خواص بسم الله الرحمن الرحيم 
امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : هر كس را گرفتارى رسد كه او را غمگين كند يا گرفتارى به او رسد، سرش را به آسمان بلند كند و سه بار بگويد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ) جز اين كه خداوند گرفتارى او را بردارد و غم او را انشاء الله ببرد. (22)
ثواب بسم الله گفتن هنگام ورود به مستراح 
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمانى كه كشف عورت براى بول يا غير از آن مى كنى (بسم الله ) بگو شيطان چشم بر هم مى گذارد تا كارتان تمام شود. (23)
ثواب بودن نام خدا به هنگام وضو 
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد و (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگويد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد پاك مى شود. (24)
گفتن اين تهليل پيش از طلوع و پيش از غروب واجب است  
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همانا پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب آن ، سنت و روشى است واجب و ثابت ، هنگام سپيده دم و هنگام مغرب ده بار مى گوئى : لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و مى گوئى ده بار: اعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ان الله هو السميع العليم پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب ، و اگر فراموش كردى آن را قضا مى كنى ، چنان چه نماز را قضا مى كنى هر گاه فراموش كنى . (25)
ثواب گفتن بعضى از اذكار 
ثواب كسى كه لا اله الا الله بگويد 
ابوحمزه گويد: شنيدم حضرت باقر عليه السلام مى فرمود: هيچ چيز ثوابش ‍ بزرگتر از اين نيست كه انسان گواهى دهد به يگانگى خداوند( لا اله الا الله بگويد) همانا با خداوند عز و جل هيچ چيز برابرى نكند، و احدى با او در كارها شركت نجويد. (26)
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده 
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت : اگر شخصى از امت تو (لا اله الا الله وحده وحده وحده ) بگويد، خوشبخت خواهد شد. (27)
ثواب صد بار گفتن (لا اله الا الله الملك الحى المبين )  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) بگويد، خداى عزيز، غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين ببرد و بى نيازى را به دست آورده و دربهشت را كوبيده است . (28)
ثواب كسى كه بگويد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك ...)
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كه بگويد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خداوند براى او هزار هزار حسنه بنويسد. (29)
ثواب كسى كه بگويد (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا...)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه هر روز ده بار بگويد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار سيئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد و اين ذكر كه ده بار گفته شود در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر سلطان و شيطان باشد، و هيچ گناه كبيره اى پيرامون او را فرا نگيرد. (30)
و ايضا در روايت ديگر وارد شده است كه : هر كه هر روز اين دعا را بخواند، چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه ختم قرآن كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه اى براى او بنا فرمايد. (31)
ثواب كسى كه يا الله يا الله بگويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه ده بار بگويد يا الله يا الله يا ده بار بگويد يا رب يا رب باو گفته مى شود: بله حاجتت چيست ؟(32)
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه 
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوئيد: سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر زيرا اين ذكرها باقيات و صالحات مى باشند. (33)
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل 
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس صد بار تكبير (الله اكبر)بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد (الحمدلله ) بگويد، بالاتر از بردن صد اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خداست ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او بدتر از عمل ساير مردم است مگر كسى كه بيش از اين بگويد. (34)
ثواب كسى كه بگويد: (ما شاء الله لاحول و لا قوة الا بالله )
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ) خداى عز و جل فرمايد:
بنده مومن دل به من نهاد و تسليم امر من گرديد و حاجتش را برآوريد. (35)
ثواب گفتن (الحمدلله على ...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روز هفت بار بگويد: (الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة ) شكر گذشته ها و آينده ها را بجاآورده است . (36)
ثواب گفتن (سبحان الله و...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد: (سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم و بحمده ) خداوند سه هزار حسنه براى او نوشته و سه هزار درجه او را بالا مى برد، و از اين ذكر پرنده اى مى آفريند كه خدا او را تسبيح مى كند و پاداش اين تسبيح براى او خواهد بود.(37)
ثواب چهار بار (الحمد لله رب العالمين ) در صبح و شب  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه درصبح چهار بار بگويد: (الحمد لله رب العالمين ) بى ترديد شكر آن روز را به جا آورده است و كسيكه در شب آن را بگويد شكر آن شب را به جا آورده است . (38)
درخواست حوريه بهشت از خداوند با پانصد كلمه 
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بر خودواجب كرده است كه هر مومنى كه صد مرتبه (الله اكبر) و صد مرتبه (الحمد لله ) و صد مرتبه (سبحان الله ) و صد مرتبه (لا اله الا الله ) بگويد و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد، (اللهم زوجنى من الحور العين )، البته حق تعالى حوريه اى در بهشت به او كرامت فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد، پس از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه : مهر زنان مومنه را پانصد درهم سنت گرداند. (39)
اهميت اين ذكر بعد از هر نماز واجب  
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كه دنبال نماز واجب پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهدسه بار بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه خداى عز و جل گناهانش را بيامرزد گرچه (در زيادى ) مانند كف دريا باشند. (40)
هفت ساعت مهلت براى استغفار 
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه گناهى مى كند هفت ساعت او را مهلت مى دهند، پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى نويسند: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه روزى صد مرتبه بگويد: (استغفر الله )، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در هر روز هفتصد گناه بكند. (41)
و ايضا به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است : هر مومنى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند، و با ندامت و پشيمانى بگويد:
استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على .
البته حق تعالى گناهانش را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند. (42)
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : براى جلب روزى و فراهم شدن امور و اراده مال و متاع دنيا به اين ذكر پناه ببريد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا باالله ) ، و براى خوف از دشمن و دفع آن و رفع شدائد به اين ذكر پناه ببريد: (حسبنا الله و نعم الوكيل ). و براى دفع غمهاى دنيا و آخرت به اين ذكر پناه ببريد: (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )، و براى دفع حليه و مكر دشمنان به اين ذكر پناه ببريد:
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(43)
به سند معتبر از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است كه : گفتن : لا حول و لا قوة الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهل تر آن غم و اندوه است . (44)
درمان ديوانگى 
هر كس بعد از نماز صبح ده بار بگويد: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم حقتعالى او را از كورى و ديوانگى و جزام و فقر و زير ديوار آمدن يا خرافات درهنگام پيرى عافيت دهد. (45)
در خواص (بسم الله الرحمن الرحيم )  
طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هيچ گرفتارى نيست كه امر ناگوارى او را غمگين و يا اندوهى او را غصه دار كرده باشد، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرده و سه مرتبه بگويد: (بسم الله الرحمن الرحيم ) مگر اين كه خداوند غم و اندوه او را بر طرف كرده و غصه اش را از بين ببرد، انشاء الله . (46)
ثواب سه بار گفتن (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) در آغاز شب و صبح
اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: كسى كه در اول شب سه بار بگويد: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون ، (47) هيچ كدام از خيرهايى كه در آن شب وجود دارد، از دست نداده و تمامى شرهاى آن شب از او دور مى شوند. و كسى كه همين آيات را در صبح بخواند، هيچ كدام از خيرهايى را كه در آن روز وجود دارد، از دست نداده و همه شرهاى آن روز از او دور مى شوند. (48)
حداقل اذكارى كه انسان بايد درساعات شبانه روز بر آن ها مداومت بكند
1 - هر روز 100 بار، صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله
2 - هرروز 360 مرتبه (به تعداد رگهاى بدن ). (الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ). (49)
3 - هر روز 70 مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ). (50)
4 - هر روز 100 بار: (سبحان الله ).(51)
5 - هر روز 100 بار: (الحمد لله ).(52)
6 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله ).(53)
7 - هر روز 100 بار: (الله اكبر).(54)
8 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) و اگر صد مرتبه نتوانستى سى بار بگو. (55)
9- هر روز 100 بار: (لا حول و لا قوة الا بالله ). (56)
10 - هر روز 10 مرتبه : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.(57)
11 - هر روز 360 مرتبه : سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (58)
12 - هر روز 400 مرتبه : استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، الرحمن الرحيم ، بديع السماوات و الارض ، من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه . (59)
13 - هر روز 25 مرتبه : اللهم اغفر للمومنين و المومنات ، و المسلمين و المسلمات . (60)
14 - هر روز 15 مرتبه : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية ورقا. (61)
15 - هرروز 7 مرتبه : اسئل الله الجنة و اعوذ بالله من النار. (62)
16 - هرروز 7 مرتبه : الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة . (63)
17 - هر روز بگويد: بسم الله ، حسبى الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اسئلك خير امورى كلها، و اعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة . (64)
18 - هر روز بگويد: جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله عنا ما هو اهله . (65)
19 - هر روز بگويد: اللهم انى اسئلك بنور وجهك المشرق الحى الباقى الكريم و اسئلك بنور وجهك القدس الذى اشرقت به السماوات ، و انكشفت به الظلمات ، و صلح عليه امر الاولين و الاخرين ، ان تصلى على محمد و آله ، و ان تصلح شانى كله . (66)
20 - هر روز بگويد: سبحان الدائم القائم ، سبحان القائم الدائم ، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القيوم ، سبحان الله و بحمده ، سبحان الحى الذى لا يموت ، سبحان الملك القدوس ، سبحان رب الملائكة و الروح ، سبحان العلى الاعلى ،سبحانه و تعالى . (67)
فصل دوم : شفا و درمان به دعا 
شفا و درمان به دعا، دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام ، دعاى خيلى موثر جهت نجات
مروى است در محلى كه نمرود ابراهيم خليل عليه السلام را در آتش افكند، حضرت ابراهيم اين دعا را خواند و آتش فرو نشسته و نجات يافت .
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسئلك يا الله يا الله يا الله يا الله انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت الرفيع فى عرشك من فوق سبع سمواتك و انت المظل على كلشى ء لا يظل شى ء عليك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت اعظم من كلشى ء فلا يصل احد عظمتك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا نور النور قد استضاء بنورك اهل سمواتك و ارضك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله لا اله الا انت تعاليت ان يكون لك شريك و تكبرت ان يكون لك ضد يا نور النور يا نور كل نور حامد لنورك يا مليك كل مليك ، تبقى و يفنى غيرك يا نور النور يا من ملا اركان السموات و الارض بعظمته يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا هو يا هو يا من ليس لهو يا من لا هو الا هو اغثنى الساعة الساعة يا من امره كلمح البصر او هو اقرب باهيا شراهيا اذونى اصباوث آل شداى يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا غايه منتهاه و رغبتاه . (68)
دعاى حضرت يعقوب عليه السلام ، دعاى رفع غم 
اين دعا براى رفع غم و تعجيل فرج و آمدن غايب اثر عظيم دارد. حضرت يعقوب بعد از خواندن اين دعا بوى پيراهن يوسف را شنيد. امام پنجم عليه السلام فرمود: هنوز سفيدى صبح نزده بود كه پيراهن را آوردند و بر او افكندند، و خداوند بر او چشم و فرزندش را رد كرد.
يا حسن الصحبة يا كريم المعرفة يا خبر اله ائتنى بروح منك و فرج من عندك يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من سد الهواء بالسماء و كبس الارض ‍ على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء ائتنى بروح منك و فرج من عندك . (69)
دعاى حضرت خضر عليه السلام براى آمرزش گناهان 
محمد حنيفه عليه الرحمه گويد، در بين اين كه اميرالمومنين عليه السلام طواف مى كرد ديد مردى به پرده كعبه چنگ زده و مى گويد:
يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لا يغلطه السائلون يا من لا يبرمه الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و مغفرتك و حلاوة رحمتك .
حضرت فرمود: اين دعاى تو است آن مرد گفت واقعا آن را شنيدى ، گفت : آرى ، گفت آن را در پى هر نمازت بخوان ، والله كسى از مومنين در پى نمازش نمى خواند، مگر اين كه خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگرچه بعدد ستارگان آسمان و قطره هاى آن و ريگهاى زمين و ذره هاى آن باشد.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: همانا علم آن نزد من است ، و خداوند فراخى دهنده كريمست . آن مرد خضر بود گفت :
صدقت والله يا اميرالمومنين و فوق كل ذى علم عليم .
دعا براى محتاج نشدن به منت گذار 
دعاى اميرالمومنين عليه السلام براى بى نيازى از بدان
اللهم لا تجعل بى حاجة الى احد من شرار خلقك و ما جعلت بى من حاجة فاجعلها الى احسنهم وجها و اسخاهم بها نفسا و اطلقهم بها لسانا و اقلهم على بها منا. (70)
دعاى سريع الاجابة از حضرت على عليه السلام 
معاوية بن عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى معاوية آيا نمى دانى كه مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و از اين كه اجابت دعايش دير شده بود به آن حضرت شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: چرا دعاى سريع الاجابة را (يعنى دعائى كه زود به اجابت رسد) نخواندى ؟ آن مرد عرضكرد: آن دعا كدام است ؟ فرمود:
اللهم انى اسالك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المحزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذى هو نور مع نور و نور من نور و نور فى نور و نور على نور و نور فوق كل نور و نور يضى ء به كل ظلمة و يكسر به كل شدة و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لا تقربه ارض و لا تقوم به سماء و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغى ء كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلا يكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و اتوجه اليك بمحمد و اهل بيته اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا(71) حاجت را ياد كن .
ادعيه امام حسين عليه السلام  
دعاى امام حسين عليه السلام در برطرف شدن غمها و اندوهها 
اللهم انى اسالك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سماواتك و ارضك و انبيائك و رسلك ، ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا، فاسالك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا. (72)
دعاى امام حسين عليه السلام براى كفايت از خطر جن و انس  
از حضرت امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: اين كلمات را هرگاه بگويم از جن و انس واهمه اى ندارم :
بسم الله و بالله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، اللهم اكفنى بقوتك و حولك و قدرتك ، من شر كل مغتال و كيد الفجار، فانى احب الابرار و اوالى الاخيار، و صلى الله على محمد النبى و اله و سلم . (73)
دعا براى درد پا 
از امام سجاد عليه السلام روايت است كه فرمود: شخصى از درد پا نزد امام حسين عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: هرگاه دردش را احساس ‍ كردى دستت را بر آن قرار ده و بخوان : (74)
ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .(75)
درخواست ادب نكردن با بلاء 
يكى ازدعاهاى امام حسين عليه السلام اين بوده كه : (بارالها! با احسان خود مرا با غفلت از عواقب سوء گناهان آرام آرام به شقاوت ميفكن و با (حوادث ناگوار و) گرفتاريها مراتاديب مفرماء).
اللهم لا تستدرجنى بالاحسان ، و لا تودبنى بالبلاء. (76)

دعاى آن حضرت درطلب باران 
اللهم اسقنا سقيا واسعة وادعة ، عامة ، نافعة ، غير ضارة ، تعم بها حاضرنا و بادينا، و تزيد بها فى رزقنا و شكرنا، اللهم اجعله رزق ايمان ، و عطاء ايمان ، ان عطاءك لم يكن محظورا، اللهم انزل علينا فى ارضنا سكنها، و انبت فيها زيتها و مرعاها. (77)
نيايش امام حسين عليه السلام در صبح و شام 
بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله ، و من الله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اسال العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة . اللهم انك تكفينى من كل احد و لا يكفينى احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر، و انت على كل شى ء قدير، برحمتك يا ارحم الراحمين . (78)
نيايشى از امام حسين عليه السلام در طلب توفيق 
اللهم انى اسالك توفيق اهل الهدى ، و اعمال اهل التقوى ، و مناصحة اهل التوبة ، و عزم اهل الصبر، و حذر اهل الخشية ، و طلب اهل العلم ، و زينة اهل الورع ، و خوف اهل الجزع ، حتى اخافك . اللهم ، مخافة يحجزنى عن معاصيك ، و حتى اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك ، و حتى انا صحك فى التوبة خوفا لك و حتى اخلص لك فى النصيحة حبالك ، و حتى اتوكل عليك فى الامور حسن ظن بك ، سبحان خالق النور، سبحان الله العظيم و بحمده . (79)
دعاى آن حضرت در زيارت اهل قبور با ثواب بسيار 
از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كس بر گورها آيد و بگويد:
اللهم رب هذه الارواح الفانية ، و الاجساد البالية ، و العظام النخره التى خرجت من الدنيا و هى بك مومنة ادخل عليهم روحا منك و سلاما منى .
خدا به شمار همه خلايق از آدم تا قيام قيامت حسنات براى او مى نويسد: (80)
تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه 
سبحان الرفيع الاعلى ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره ، و لا يقدر احد قدرته ، سبحان من اوله علم لا يوصف ، و اخره علم لا يبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ، فلا عين تدركه ، و لا عقل يمثله ، و لا و هم يصوره ، و لا لسان يصفه بغاية ماله الوصف ، سبحان من علا فى الهواء، سبحان من قضى الموت على العباد سبحان الملك المقتدر، سبحان الملك القدوس ، سبحان الباقى الدائم . (81)
نيايش امام عليه السلام براى حيات ابدى 
اللهم ارزقنى الرغبة فى الاخرة ، حتى اعرف صدق ذالك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى ، اللهم ارزقنى بصرا فى امر الاخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا، و افر من السيئات خوفا يا رب . (82)
دعاى پنهان ماندن از ديدن دشمن 
يا من شانه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية ، يا صارف السوء و السوء و السواية و الضر، اصرف عنى اذية العالمين من الجن و الانس اجمعين ، بالاشباح النورانية ، و بالاسماء السريانية ، و بالاقلام اليونانية ، و بالكلمات العبرانية ، و بما نزل فى الالواح من يقين الايضاح اجعلنى اللهم فى حرزك ، و فى حزبك ، و فى عياذك و فى سترك ، و فى كنفك من كل شيطان مارد، و عدو راهد، و لئيم معاند، و ضد كنود، و من كل حاسد، بسم الله استشفيت و بسم الله استكفيت ، و على الله توكلت ، و به استعنت ، و اليه استعديت على كل ظالم ظلم ، و غاشم غشم ، و طارق طرق و زاجر زجر، فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . (83)
ادعيه حضرت فاطمه عليهاالسلام 
يا حى يا قيوم ، برحمتك استغيث ، اصلح لى شانى كله و لا تلكنى الى نفسى . (84)
دعاى آن حضرت براى برآورده شدن حاجات  
يا اعز مذكور، و اقدمه قدما فى العز و الجبروت ، يا رحيم كل مسترحم ، و مفزع كل ملهوف اليه ، يا راحم كل حزين يشكوبثه و حزنه اليه ، يا خير من سئل المعروف منه و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه . اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك ، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك ، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى ، و كشفت يا الهى كربتى ، و سترت ذنوبى ، يا من امر بالصيحة فى خلقه ، فاذاهم بالساهرة محشورون ، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم ، احى قلبى ، و اشرح صدرى ، و اصلح شانى . يا من خض نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء،يا من فعله قول ، و قوله امر، و امره ماض على ما يشاء. اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به ، فاستجبت له و قلت :
(يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم )، (85) و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن ، فاستجبت له ، و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس . و بالاسم الذى وهبت به لزكريا يحيى ، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر و بالاسم الذى تبت به على داود، و سخرت به لسليمان الريح تجرى بامره ، و الشياطين و علمته منطق الطير، و بالاسم الذى خلقت به العرش ، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى ، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس ، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق . و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شيى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شيى ء، اسالك بحق هذه الاسماء، الا ما اعطيتنى سولى و قضيت حوائجى يا كريم . (86)

دعاى آن حضرت براى قضاء حوائج 
يا رب الاولين و الاخرين ، و يا خير الاولين و الاخرين ، يا ذاالقوة المتين ، و يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين ، اغننا واقض حاجتنا. (87)
دعاى آن حضرت براى قضاء دين و آسان شدن كارها 
اللهم ربنا و ربنا و رب كل شيى ء، منزل التوراة ، والانجيل و الفرقان ، فالق الحب و النوى ، اعوذ بك من شر كل دابة ، انت اخذ بنا صيتها، انت الاول فليس قبلك شيى ، و انت الاخر فليس بعدك شيى ، و انت الظاهر فليس فوقك شيى ، و انت الباطن فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام ، و اقض عنى الدين ، و اغننى من الفقر، و يسرلى كل الامر، يا ارحم الراحمين . (88)
دعاى آن حضرت براى كارهاى مهم 
بحق يس و القران الحكيم ، و بحق طه و القران العظيم ، يا من يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير،يا منفسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير، صل على محمد و ال محمد و افعل بى . (89)
دعاى آن حضرت براى دفع شدائد 
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين دعا را به حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ياد داد و فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد، يا از ستم پادشاهى ترسيديد، يا چيزى گم شد، نيكو وضو گرفته و دو ركعت نماز بخوانيد و دستها را بلند كرده و بگوئيد:
يا عالم الغيب و السرائر، يا مطاع يا عليم ، يا الله يا الله يا الله ، يا هازم الاحزاب لمحمد صلى الله عليه و آله ، يا كائد فرعون لموسى ، يا منجى عيسى من الظلمة ، يا مخلص قوم نوح من الغرق يا راحم عبده يعقوب ، يا كاشف ضر ايوب ، يا منجى ذى النون من الظلمات ، يا فاعل كل خير، يا خالق الخير، يا اهل الخيرات ، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد. (90)
آن گاه حاجتت را مى طلبى ، كه به يارى خدا اجابت مى

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

امام(ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش، پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب کرد و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر ضرورت حفظ ارتش را اعلام و فرمان تاریخی و مهمی را صادر کردند.

 روز بیست و نهم فروردین ماه  به نام روز ارتش نامگذاری شده است. شاید خالی از لطف نباشد که مروری داشته باشیم به چگونگی انتخاب این روز به عنوان روز ارتش.

پیام امام خمینی(ره)، 29 فروردین، روز ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی

 

اصل 143 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می گوید: "ارتش جمهوری اسلامی ایران، پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را بر عهده دارد." واصل 144 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز تصریح دارد که: "ارتش جمهوری اسلامی ایران، باید ارتشی مکتبی و مردمی باشد و از افراد شایسته استفاده کند تا به اهداف انقلاب اسلامی مؤمن و در راه تحقق آن فداکاری کنند."

همزمان با به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، ارتش رژیم شاهنشاهی که پیکره اصلی آن را جوانان برومند خانواده های مسلمان و اغلب مستضعف ایرانی تشکیل می داد، به ندای آسمانی رهبر انقلاب لبیک گفت و در نتیجه همصدا و همراه با امت در براندازی رژیم ستمشاهی و ستیز بی امان با دشمنان داخلی و خارجی انقلاب برخاست و به عنوان نخستین بازوی توانمند نظامی انقلاب در جهت تحقق اهداف جمهوری اسلامی ایران تلاشهای خستگی ناپذیر و مستمری را با فداکاری و ایثار و در ابعاد مختلف آغاز کرد.

به همین مناسبت امام امت روز بیست و نه فروردین را به نام روز ارتش نامگذاری کرد. امام خمینی (ره) روز پیوستن ارتش به مردم را با عبارت حکیمانه "لحظه شادی بندگان خدا و یاس ستمگران" نقطه عطف درخشان و افتخار آمیز قلمداد فرمود.

در چنین جو تاریک و مبهمی که در فضای جامعه و بخصوص اذهان نظامیان به وجود آمده بود و دشمنان کمین کرده انقلاب و به تبعیت از آنان دوستان نا آگاه، نغمه شوم و خطرناک انحلال ارتش را سرداده بودند و ارتش در حساسترین شرایط حیات خود قرار گرفته بود، امام امت (ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب نمود و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر، ضرورت حفظ ارتش را اعلام و در جهت انسجام، یکپارچگی و وحدت ارتش، فرمان تاریخی و مهمی را صادر فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

ملت شریف و مبارز ایران و فقهم الهه تعالی؛ با اهدا سلام و سپاس از مجاهدت خستگی ناپذیر شما ملت شجاع که اهداف مقدس اسلام را تا آستانه پیروزی رساندید و دست خیانتگران داخلی و خارجی را به خواست خدای بزرگ قطع کردید؛ لازم است به تذکرات زیر توجه نمایید:

1ـ روز چهارشنبه 29 فروردین روز ارتش اعلام می شود. ارتش محترم در این روز در شهرستانهای بزرگ با ساز و برگ به رژه بپردازند و پشتیبانی خود را از جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران و حضور خود را برای فداکاری در راه استقلال و حفظ مرزهای کشور اعلام نمایند.

2ـ ملت ایران موظفند از ارتش اسلامی استقبال کنند و احترام برادرانه از آنان بنمایند. اکنون ارتش در خدمت اسلام است و ارتش اسلامی است و ملت شریف لازم است آن را به این سمت رسماً بشناسند و پشتیبانی خود را از آنان اعلام نمایند. اکنون مخالفت با ارتش اسلامی که حافظ استقلال و نگهبان آن است جایز نیست. ما و شما و ارتش برادرانه باید برای حفظ و امنیت کشورمان کوشش کنیم و به شرارت اشرار و اخلال مفسدین خاتمه دهیم.

3ـ افراد ارتش موظفند در داخل ارتش حفظ نظم و سلسله مراتب و ضوابط را بکنند. توجه ننمودن به این مسائل موجب ضعف ارتش اسلامی می شود و نظام را از هم می پاشد. سربازان و درجه داران و افسران موظفند با ارتش به طور محبت و برادری رفتار نمایند و از دیکتاتوری که در رژیم طاغوت بود اجتناب نمایند. ارتش اسلامی باید با حفظ سلسله مراتب و نظام صحیح اسلامی و اطاعت کامل زیردست از مافوق و رعایت کامل مافوق از زیردست، اداره شود تخلف از این امر ضد انقلاب است و مورد مؤاخذه خواهد بود.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

روح الله الموسوی الخمینی

28 فروردین 1358

بعد از آن سال هر ساله در این روز ارتش جمهوری اسلامی ایران با ساز و برگ نظامی به رژه می پردازد و تجهیزات نوین خود را به نمایش می گذارد و پشتیبانی خود را از نظام جمهوری اسلامی و حمایت ملت اعلام می کند.

 منبع: جهان نیوز


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به مناسبت 5 اردیبهشت سالروز تجاوز نظامی آمریکا به طبس-انتشار مجدد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

شن ها مامور خدا بودند.                                                تدوین: سرتیپ2 اردشیر فائضی

این مقاله در پی آن است که به مناسبت سالگرد واقعه تجاوز نظامی آمریکا به طبس، شکست مفتضحانه"عملیات پنجه عقاب"، این حادثه حیرت آور که نمونه ای ازمعجزه الهی درتاریخ معاصر می باشد را، دریک بررسی اجمالی، واکاوی و تحلیل نماید .

به مناسبت 5 اردیبهشت سالروز تجاوز نظامی آمریکا به طبس-انتشار مجدد

 

پس از آنکه نیروهای آمریکایی در سفارتخانه آمریکا به اتهام جاسوسی دستگیر شدند، آمریکا از هر فرصتی برای آزادسازی آنها استفاده می‌کرد تا اینکه به این بهانه، عملیاتی طراحی کرد تا علاوه بر آزادسازی آنها باهمکاری برخی عوامل سرسپرده رژیم طاغوتی،  به سرنگونی  رژیم نوپای جمهوری اسلامی نیز دست یابد. در این حمله قرار بود نیروهای اعزامی آمریکا بر اساس طرحی منسجم و بی‌نقص با چند فروند بالگرد عازم ورزشگاه امجدیه تهران (تختی فعلی) شده و پس از آزادسازی گروگان‌ها، سایر اهداف خود نظیر بمباران بیت امام (ره ) در جماران وسایر اماکن حیاتی وحساس را نیز اجرا کنند و به این ترتیب همه چیز برای یک پیروزی تمام عیار مهیا بود .

14روزپس ازقطع ارتباط یک جانبه آمریکا وتحریم ایران، در شبی آرام و مهتابی، کماندوهای امریکایی با تجهیزات پیشرفته و تعدادی بالگرد و هواپیما در صحرای طبس در حال فرود و مهیای اجرای نقشه‌ای شوم خود بودند که به ناگاه طوفانی ازشن برخاست و باکور شدن حوزه دیدخلبانان، دوبالگرد با یکدیگر برخورد کرده و ‌آ‌تشی مهیب در کویر طبس برپا شد.

این واقعه در حالی اتفاق افتاد که به گفته فرمانده عملیات در کتاب خاطراتش "در این عملیات از بالگردهای بسیار پیشرفته موسوم به اسب دریایی استفاده شده بود، اما به ناگاه بالگردها آتش گرفته و ما خود را در جهنمی سوزان دیدیم".

http://aftabnews.ir/fa/news/

این عملیات از یک طرح و نقشه بسیار دقیق و کاملا حساب شده برخوردار بود که ماه‌ها نخبگان نظامی امریکا روی آن کار کرده بودند.تمرینات مکرری نیز در صحرای آریزونا، نقطه‌ای مشابه صحرای طبس به لحاظ جغرافیای طبیعی اجرا شد و موفقیت آن بالای 90 درصد پیش‌بینی شده     

در این عملیات بعضی از کشورها از جمله رژیم صهیونیستی، انگلستان و حتی برخی عوامل سیاسی، نظامی رژ یم طاغوتی سابق نیز کمک کردند. در آن شب عوامل بازدارنده ایران در خواب بودند. شاید در آن شب آرام تنها دستی که به آستان خدا بلند بود، دستان امام و نیایش ایشان در امامزاده صالح بود که منجر به تحولی عظیم در صحرای طبس و توفان گردید و بار دیگر طبل رسوایی آمریکا در جهان کوبیده شد و شکستی تلخ و مفتضحانه را با خواری و ذلت با خود همراه کرد .

اهداف عملیات:

حمله به سفارت ونجات گروگانهای امریکایی ، حمله به وزارت امور خارجه ، بمباران بیت امام (ره) در جماران ومناطق حیاتی وحساس نظامی ودولتی، براندازی و انهدام نظام نوپای جمهوری اسلامی، کسب اعتبار وآبروی از دست رفته در عرصه بین الملل اهداف این عملیات را تشکیل می دادند .

طرحریزی عملیات:

یک ماه پس از فتح لانه جاسوسی ،90 نفر از کماندوهای امریکایی موسوم به «دلتا» به فرماندهی سرهنگ چارلی بکویث و سرگرد میدوز، به ایالت«آریزونا» که تقریبا شرایط کویری ایران را دارا بود و نیز در محل هایی که شبیه سفارت آمریکا ساخته شده بود، اعزام شدند تا آخرین مرحله تمرین و آموزش خود را تحت شرایط موقعیت مشابه ایران بگذرانند. از سوی دیگر گروهای ویژه سری که برای پشتیبانی و تدارک وسایل تکمیلی طرح در نظر گرفته شده بودند، مخفیانه وارد ایران شده و با گروهکهای ضد انقلاب تماس گرفتند . نظامیان آموزش دیده آمریکایی ، در اواخر آذر 1358 عازم کشور مصر شده و در پایگاهی نزدیک قاهره استقرار یافتند .

حادثه طبس , چارلی بکویت , انتشارات اسلامی , تابستان 1367 , ص 8

در شب اول هشت فروند بالگرد وسه فروند هواپیمای سی130 در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود مى‏آمدند. بالگردها پس از سوختگیری شبانه به نقطه ا‏ی در نزدیکی تهران پرواز و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می کردند. حمله به سوی سفارت که محل نگاهداری گروگانها بود، در شب دوم با وسایط نقلیه‏ ای که قبلا تدارک دیده شده بود، انجام مى‏ گرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات "بروس لینکن" کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران می رفتند. برنامه دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد سازی گروگانها پیش بینی شده بود و گروگان‏ها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغال کنندگان سفارت به ورزشگاه تختی که در نزدیکی سفارت قرار داشت، منتقل مى‏شدند و به وسیله بالگرد به یک فرودگاه مجاور پرواز مى‏کردند. قرار بود این فرودگاه، شبانه به وسیله یک گروه کماندویی اشغال و گروگان‏ها و کماندوها با هواپیماهای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند.تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیش بینی شده بود و با تمرین‏های مکرر برای این عملیات بوسیله گروه ورزیده ای که داوطلب انجام این ماموریت شده بودند، پیروزی عملیات قطعی بنظر می رسید .

توطئه در ایران، پیشین ، ص 190

ارتش متجاوز آمریکا برای اجرای چنین ماموریتی بیش از پنج ماه تمام در صحرای آریزونا آموزش های پیچیده و فشرده ای را به کماندوهای خود داده بود و از پیچیده ترین فنون وتجهیزات وجنگ افزارهای نظامی و پیشرفته ترین هواپیماها وبالگردهای نظامی استفاده کرده و بودجه نامحدودی را برای این عملیات اختصاص داده بود. سازمان هواشناسی آمریکا وضع جوی ایران به خصوص منطقه فرود در صحرای طبس را کاملا مورد پیش بینی علمی قرار داده بود و به علت این که هوای آن شب مهتابی بود، ورود هر نوع هوای غیرمطلوب و وقوع طوفان را بعید می دانست .

 

تشریح عملیات:

تعداد14 فروند هواپیما و بالگرد آمریکایی برای آزادی ۵۳ نفرگروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شده بودند. یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود می‌آید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل  می شوند که  این بالگرد نیز به علت نقص فنی به ناچار به ناو هواپیمابر باز می‌گردد. شش فروند هواپیما و شش فروند بالگرد دیگر خود را به طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقه‌ای دور افتاده  و دور از نظر نیروهای نظامی ایرانی فرود می‌آیند و در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، سه فروند بالگرد از دست رفته بود. پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را می‌دهد. ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها توفان‌ شن آغاز شده و یک فروند هواپیمای سی130،با یک فروند بالگرد سی اچ53 به هم خورده و هر دو آتش می‌گیرند که در این حادثه هشت نفر از نظامیان آمریکایی درآتش سوخته و باقی‌مانده نیروها خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز می رسانند و بدین‌ترتیب عملیات بطور کامل شکست می‌خورد .

موسسه فرهنگی م و ت بین‌المللی ابرار معاصر، اسدالله خلیلی، روابط ایران و آمریکا، تهران،۱۳۸۱

فرماندهی که برای این عملیات تجاوز کارانه انتخاب شده بود، نظامی بسیار مجربی بود که در مأموریت های متعدد گذشته موفقیتهای قابل توجهی  به دست آورده بود، او سرهنگی بود از ارتش آمریکا و مبتکر نیروی دلتای این کشور. عملیات قرار بود طی دو روز انجام شود، روزهای چهارم و پنجم اردیبهشت در طبس و تهران. هنگامی که هواپیماها و بالگردها به طبس رسیدند، رابط هایی که با دوربین‌های مدار بسته همه چیز را تحت کنترل داشتند، بارها اعلام کردند همه چیز آرام است و عملیات با موفقیت پیش می‌رود. چند متری تا فرود باقیمانده بود. توفانی در گرفت. دستگاه هیدرولیک یکی از بالگردها از کار افتاد، دو بالگرد دیگر نیز به دلیل دید بسیار کم در اثر توفان با یکدیگر اصابت کردند و آتش گرفتند و هشت نظامی آمریکا در این میان به درک واصل شدند. عملیات عملا شکست خورد.

پس از قطعی شدن شکست آمریکا در طبس هواپیماها خیال بازگشت داشتند که به دستور بنی صدر‌ رئیس جمهور وقت، هدف قرار گرفتند و منهدم شدند که طی آن سردار محمدمنتظر قائم، تنها شهید این تجاوز تاریخی شد تا این واقعه را با خون خود برای همیشه جاوید نگاه دارد(روحش شاد ویادش گرامی باد)

تجزیه وتحلیل:

پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال57 معادلات سیاسی، نظامی منطقه را برهم زد . آمریکا که تمام تلاش خود را در حمایت از رژیم شاه و جلوگیری از پیروزی انقلاب به کار بسته بود، با پیروزی انقلاب اسلامی، سفارت خود را به عنوان پایگاهی برای طراحی و اجرای توطئه علیه انقلاب تبدیل نمود، تا بتواند آن بخش از اقداماتش را که می‏توانست در پوشش دیپلماتیک برای شکست یا به انحراف کشاندن نظام نو پای اسلامی به عمل آورد ، انجام دهد . سفارت آمریکا با ایجاد شبکه‏های جاسوسی و اطلاعاتی در پی آن بود تا با بحران آفرینی، تضعیف نیروهای اصیل انقلاب و جایگاه و شخصیت حضرت امام (ره) و همچنین ایجاد گسست و شکاف میان رهبری و نسل جوان، فعال‏ترین و انقلابى‏ترین نیروی جامعه را از رهبری دور کند تا بتواند با تاثیر بر آنها ، حرکت انقلابی مردم ایران را آسیب‏پذیر نماید. از این رو مسئولین سفارت آمریکا در پی آن بودند تا با ایجاد ائتلافی از لیبرال‏های سیاسی، چهره‏های دینی میانه‏رو، سکولارها، ملی گرایان و سران سیاسی، نظامی متمایل به غرب تحت لوای دولت موقت موجبات حذف تدریجی نیروهای وفادار به امام را از صحنه سیاسی کشور فراهم نمایند.

در 4 نوامبر 1979 (13 آبان 1358) تقریبا دو هفته پس از ورود شاه به آمریکا، و سه روز پس از دیدار بازرگان - برژینسکی در الجزایر، گروهی از دانشجویان دانشگاههای ایران که بعدها به «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام‏» معروف شدند به سفارت آمریکا در تهران حمله کرده و ضمن تسخیر سفارت، 53 نفر آمریکائی را به گروگان گرفتند. این عمل از طرف حضرت امام مورد تایید قرار گرفت و ایشان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامیدند.

در این برهه تصرف سفارت آمریکا، حذف دولت موقت از صحنه اجرایی کشور، تثبیت پایه های قدرت و حاکمیت انقلابیون مذهبی و استمرار ماجرای گروگان گیری وشکست کوششهای دیپلماتیک و طرحهای نظامی آمریکا جهت آزاد سازی جاسوسان خویش، موجب بحرانی بزرگ و اختلاف نظر در دستگاه دیپلماسی آمریکا پیرامون نحوه برخورد با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی گردید و در این میان شورای امنیت ملی آمریکا به سرپرستی برژینسکی طرفدار اقدامات قاطع نظامی علیه انقلاب اسلامی ایران شد .

برژینسکی می گوید: روز 11 آوریل (22 فروردین ) ماه بودکه کارتر« رئیس جمهور وقت آمریکا » درجلسه اضطراری شوری امنیت ملی گفت: "امکان خلاصی گروگانها بسیار بعید به نظر می رسد و ما بایستی حاکمیت خود را اعمال کنیم".

خبر گزاری مهر ،طبس ؛ شکستی خفت بار در کارنامه شیطان بزرگ ، ۱۳۸۳/۰۲/۰۴

کارتر تأکید می کند : « من می خواهم به محض آزاد شدن افرادمان، ایرانیها را تنبیه کنم و واقعا به آنها ضربه بزنم، آنها باید بدانند که نمی توانند ما را به بازی بگیرند . »                برژینسکی « سقوط شاه , جان گروگانها و منافع ملی » ت یزدانیار،تهران،کاوش1362ص 95                                

در واقع آمریکا قصد داشت تا تحت پوشش نجات گروگان ها با استفاده از نیروی کماندویی خود و عناصر ضد انقلابی در داخل کشور  به سفارتخانه (خود و وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران) حمله ور شده و سپس به مراکز حساس دولتی کشور، از جمله محل سکونت امام یورش ببرد و با بمباران و انهدام مراکز حساس، جهت گیری براندازی را عملی سازد .

فرازی از پیام تاریخی امام خمینی(ره) به مناسبت حادثه طبس:

بسم الله الرحمن الرحیم - ملت رزمنده ایران ، دخالت نظامی امریکا را شنیدید و عذرهای کارتر را نیز شنیدید.اینجانب که کراراً گفته ام کارتر برای وصول به ریاست جمهوری حاضر است به هرجنایتی دست بزند و دنیا را به آتش بکشد، شواهد آن یکی پس از دیگری ظاهر شده ومی شود؛ و اشتباه کارتر در آن است که گمان می کند با دست زدن به این مانورهای احمقانه می تواند ملت ایران را که برای آزادی و استقلال خویش و برای اسلام عزیز ازهیچ فداکاری رویگردان نیست، از راه خودش که راه خدا و انسانیت است منصرف کند.کارتر باز احساس نکرده با چه ملتی روبه روست و با چه مکتبی بازی می کند. ملت ما ملت خون و مکتب ما مکتب جهاداست. این شخص انسان دوست برای رسیدن به چند سال ریاست و جنایت، جان گروهی را تباه کرد که محتمل است برای کم جلوه دادن جنایتش، هشت نفر را اقرار کرده باشد، در صورتی که طبع واقعه شهادت می دهد که دهها نفر جان خود را در راه شهوات او از دست داده اند و دهها نفر هم در کویر لوت سرگردان و در معرض مرگند. ادعای اینکه همه مسافران هواپیما را برده اند، مخالف گزارشاتی است که به ما داده اند. کارتر باید بداند که اگر این گروه به مرکز جاسوسی امریکا در تهران حمله کرده بودند، اکنون از هیچ یک از آنها و از پنجاه نفرجاسوس محبوس در لانه جاسوسی خبری نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند.کارتر باید بداند که حمله به ایران ، حمله به تمام بلاد مسلمین است و مسلمانان جهان در این امر بی تفاوت نیستند. کارتر باید بداند که حمله به ایران موجب قطع نفت از تمام دنیا خواهد شد و دنیا را بر ضد او بسیج می کند. کارتر باید بداند که این عمل احمقانه او درملت آمریکا چنان اثری خواهد گذاشت که طرفداران او را مخالفان او خواهد کرد. کارترباید بداند که با این عمل بسیار ناشیانه حیثیت سیاسی خود را به صفر رساند و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. کارتر با این عمل خود ثابت کرد که قدرت تفکر را از دست داده و از اداره یک کشور بزرگ مثل امریکا عاجز است . . . . . . . . . . .               صحیفه امام خمینی (ره)- جلد 12- صفحه255

نتایج و پیامدهای تجاوز نظامی امریکا:

شکست تجاوز نظامی و رسوایی مفتضحانه آمریکا، نابودی هواپیماها و بالگردهای متجاوز، تحویل جنازه های بجامانده درکویر طبس به دولت آمریکا، بی نتیجه ماندن دیپلماسی کارتر در حل بحران ایران، تزلزل حیات سیاسی کارتر واجبار وی به ترک کاخ سفید               و واگذاری ریاست جمهوری ریگان، تضعیف موقعیت ابرقدرتی آمریکا در صحنه بین الملل و واماندگی آن در مواجهه با انقلاب اسلامی ،  پیروزی بزرگ ایران و الگو قرار گرفتن آن از سوی کشورهای جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی ازجمله پیامدهای تجاوزبود.

این شکست آنقدر عظیم بود که گویی نیروهای شیطانی نیز به یاری و مساعدت نیرویی ماورا ی طبیعت در این واقعه اعتراف داشتند، بطوری که وقتی از « هارولد بروان » وزیر دفاع وقت آمریکا چگونگی این شکست را جویا شدند چنین پاسخ داد : « آیت الله خمینی در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او یک هواپیما به زمین افتاد . »

روزنامه جمهوری اسلامی5/3/72

بی تردید ماجرایى که در طبس اتفاق افتاد یکى از بزرگترین معجزات قرن است؛ چرا که آنها با برخوردارى از دقیق ترین و پیچیده ترین امکانات نظامى و با تدارک همه جانبه و هماهنگى کلیه عوامل داخلى و خارجى به بهانه آزادسازى جاسوسان خود اما در حقیقت به قصد نابودی نظام اسلامى تهاجم خود را آغاز کردند و به رغم آن که سران کاخ سفید و مقامات پنتاگون از موفقیت این عملیات اطمینان کامل داشتند، از آنجایى که خداوند همواره حافظ این ملت و انقلاب بوده است، مقهور دانه های شن شدند و این گونه شد که شن های کویر طبس با فرمان الهی نیروها وتجهیزات پیشرفته امریکایی را نابود ساخته و امدادهاى غیبى خداوند عینیت یافت تا بار دیگر ثابت شود که اراده الهى همواره بر محورپیروزی حق بر باطل استوار بوده و تا ابدیت استمراردارد .

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حافظان بیت المال - شهید مهدی زین الدّین
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

این ماشین دولتی است !

جنگ، چنان «مهدی» را پایبند خود کرده بود که انگار در زندگی به چیزی جز «جهاد» نمی اندیشید.گاه ماه ها از فیض دیدارش محروم بودیم. به قم نمی آمد، مگر برای انجام مأموریتی و سر راهش، از ما و همسر و فرزندش نیز حالی می پرسید.

 

 

در یکی از همین مأموریت ها به قم، آمد منزل و دیدة انتظارم به دیدار نگاهش روشن شد. چیزی نگذشت که با عجله کفش و کلاه کرد که برود.

گفتم: کجا؟

گفت: وقتم کم است. باید برگردم خطّ.

- پس زن و بچّه ات چی؟

- به آنها هم سری می زنم.

- پس مرا تا بازار ببر تا برای بچّه ات چیزی بخرم.

- نه، بهتر است شما با تاکسی بیایید.

با تعجّب گفتم: بازار که سر راه توست!

با معصومیّت خاصی گفت:

  • ولی مادر! این ماشین دولتی است و استفادة شخصی از آن صحیح نیست. همین مقدار که شما درش را باز و بسته می کنید و روی صندلی اش می نشینید، موجب استهلاکش می شود.

این را که گفت، سرش را انداخت پایین و رفت.

رفت و پشت سرش در را بست. در را گشودم و با نگاه تعجّبم ماشینش را تا ابتدای خیابان بدرقه کردم و خود در کوچة عظمتش گم شدم.1

عبدالله بن جعفر بن ابی طالب به علی (ع) عرضه می دارد: یا امیر المؤمنین اگر دستور می دادی کمکی به من بشود، و یا مداخلی برایم در نظر گرفته شود زیرا به خدا سوگند چیزی ندارم جز اینکه بعضی حیوانات خود را بفروشم. امام (ع) فرمودند: نه به خدا سوگند چیزی برای تو ندارم جز اینکه بگویی عمویت (از بیت المال) دزدی کرده به تو بپردازد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی از رزمندگان دفاع مقدس : گردان شهادت (3)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

پاتک - قسمت اول

سروان سروان...؟

 از نقشۀ عملیاتی که پیش رو داشتم، فوری چشم انداختم به دهانۀ سنگر. گوشۀ پتوى خاکستری پس رفت و صورت گرد ستوان مجتبی زارعی تا گردن داخل آمد. نفس نفس می زد و ملتهب و نگران بود.

خاطرات دفاع مقدس، ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی

 

پاتک، پاتک زدن. سریع بلند شدم و کلاش رو از کنار دیوار برداشتم به کول انداختم. دوربین را هم به گردن انداختم و از سنگر زدم بیرون. ما کمی از خط عقب آمده بودیم و قرار بود چند ساعت دیگه برگردیم.  فضای بیرون خاک آلوده و مات بود. باد دود و غبار انفجار خمپاره ها و توپ ها را

همه جا پخش کرده و خورشید تیره و تار شده بود. ستوان زارعی سوار بر موتور تریل زرد رنگش شد و یکی دو تا گاز داد و اخطاری بود که جلدی بپرم ترکش. یک آن دادش رفت به هوا، ستوان مگه می خوای سوار خر بشی که این طوری می پری؟! خشاب کلاشم فرو رفته بود پهلویش. خندیدم و گفتم: ببخشید مجتبی جان.

 - خنده ام داره سروان!

 گاز موتور رو گرفت و راه افتادیم طرف کارخانۀ نمک و جادۀ شنی که به خط می رسید. جاده شدیداً زیر آتش بود. توپ و خمپاره پشت سر هم روی جاده و اطراف ریخته می شد.

 ترکش هایش چپ و راست بود که زوزه کشان از کنارمان عبور می کرد. هیچ ماشینی نمی توانست رفت و آمد کند. جادّه تدارکاتی قطع شده بود و بچّه های گردان شهادت که تازه عملیات کرده بودند و هنوز خط رو تحویل نداده بودند. من هم برای دادن برخی گزارشات عقب آمده بودم.

مجتبی گاز را تا ته پیچانده بود و ول نمی کرد.

انگار می خواست صاف بکوبد به خاکریز عراقی ها. خاک پشت سرما لوله شد و با خاک خمپاره و توپ در هم آمیخته می شد.

همه جا را می پاییدم، چپ و راست و بالا و پایین را. راستش بیشتر از رانندگی مجتبی می ترسیدم تا ترکش های عراقی ها. یک آن چاله دود زده ای پیش رویمان سبز شد و دو دستی کمرش را محکم گرفتم و خودم رو جمع و جور کردم.

 موتور قبل از این که داخل گودال برود، مجتبی آن را به طرف تپه کوچکی تغییر مسیر داد و یک لحظه دیدم ما تو هوا هستیم. مسافت نسبتاً زیادی رو تو هوا طی کردیم. بعد موتور آمد روی زمین و با همان سرعت مسیر خود را ادامه داد.

بد مخمصه ای بود ترکش توپ و خمپاره از یک طرف، خطر کله پا شدن از طرف دیگر. بلند در گوش مجتبی داد زدم که بشنود: اگر از دست عراقی ها قسر در بریم، فکر نکنم بتونیم از دست این موتور نجات پیدا کنیم.

 مجتبی لبخندی زد و گفت: از ترکش خوردن که بهتره، نهایتش دست یا پات می شکنه.

 به جایی رسیدیم که تو تیررس مستقیم بودیم. از خط، دود سیاه و آتش به هوا بلند شده بود. صدای تیر کلاش تو فضا پر بود. ناگهان سوت خمپاره ای شنیده شد. مجتبی گاز بیشتری داد تا خمپاره رو سرمون نشینه و با فاصله کمی به زمین خورد. گلوله بعدی درست نشست پیش روی ما. دود و آتش بزرگی جلوی ما ایجاد شد. از وسط آن عبور کردیم. دانه های شن را که به صورتم می خورد، احساس کردم. موتور کج و معوج رفت بعد آرام گرفت. ناگهان احساس کردم آب گرمی به صورتم پاشیده شد. دستی به صورتم کشیدم و به آن نگاه کردم خون بود. سر و دست خودم را لمس کردم، دیدم سالمم به مجتبی نگاه کردم دیدم سر و کله مجتبی خونی ست. فواره خون از گردنش می زد بیرون. گفتم: مجتبی نگهدار موتور رو.

 سرعت موتور کم شد. ترکش توی گردنش فرو رفته بود و خون مثل فواره بالا می زد. خون بند نمی آمد چفیه ای که دور گردنش بود، یک دست خونی شده بود. فرمان موتور رو گرفتم و مجتبی سرش آرام چرخید طرفم؛ از حال رفته بود. پای مجتبی رو از روی دنده برداشتم و موتور رو زدم تو دنده و به سمت خط رفتم. از دور سر و کله تویوتایی پیدا شد نزدیک که آمد، دیدم ماشین خودگردان است و گروهبان مجید دلشاد پشت فرمان است. موتور را گوشه ای رها کردم و مجتبی را روی زمین خواباندم. و پریدم جلوی تویوتا را گرفتم....

قسمت بعدی را هم در آینده نزدیک در سایت ببینید.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به مناسبت 3 خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان (انتشار مجدد)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

اهمیت حفظ خرمشهر برای رژیم بعث عراق به روایت اسناد
یکی از اهداف مهم عراق در تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی ایران، اشغال خوزستان و تصرف شهرهای آن بود. خرمشهر به دلایل متعدد و از جمله مجاورت با اروند رود که حاکمیت کامل بر آن از ادعاهای عمده عراق بود، برای این کشور  اهمیت خاصی داشت.

به مناسبت 3 خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان

 

به همین دلیل در آغاز جنگ با تمرکز چندین هزار نفر نیرو در قالب لشگرهای زرهی، مکانیزه و پیاده و بکار گیری نیروهای مخصوص تلاش بی سابقه ای را برای تصرف این شهر به عمل آورد، اما با توجه به رشادت، فداکاری و مقاومت بی نظیر تعداد معدودی از رزمندگان اسلام بعد از 34 روز جنگ  نا برابر توانست به آن دست پیدا کند و پس از آن با استقرار نیروهای زیاد و ایجاد انواع موانع سعی کرد باز پس گیری این شهر را  برای نیروهای ایران غیر ممکن سازد.اما نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران سرانجام در سوم خرداد 1361 درعملیات ظفرمند بیت المقدس (کربلا 3) طی 24 روز نبرد بی امان و با نصرت الهی توانستند این شهر را از چنگال نیروهای بعثی خارج ساخته و به آغوش میهن بازگرداندند که امام خمینی ره در این باره فرمودند"خرمشهر را خدا آزاد کرد" .
اسنادی که در زیر به رویت شما میرسد  در واقع ترجمه نامه ها و امیریه هائی است که از رده های بالای فرماندهی ارتش عراق ارسال شده است و به خوبی نشان می دهد که خرمشهر چه از نظر نظامی و چه از نظر سیاسی اهمیت فوق العادی برای رژیم بعث عراق داشته است.
سند شماره 23
سری/ فوری                                         8/5/1982
از لشکر 11
به: تیپ 9 مرزی – تیپ 10 مرزی – تیپ 202 – تیپ 30 زرهی – تیپ 34 – تیپ 48 – تیپ 53 زرهی – تیپ 90 – تیپ 106 – تیپ 109 – تیپ 113 – تیپ 602 – نیروهای کماندویی مقداد – نیروهای کماندویی لشکر 2 – گردان تانک القعقاع – گردان 144 ضد هوایی سبک
شماره : ح/1/30286/ق ص
بنا بر نامه سری و فوری، قرارگاه تاکتیکی سپاه سوم به شماره 15227 مورخ متن نامه سری و فوری فرماندهی کل نیروهای مسلح به شماره 3 مورخ 8/5 به این شرح است:
«جناب فرماندهی کل نیروهای مسلح(صدام) دستور دادند که محمره (خرمشهر ) یک منطقه استراتژیک و حیاتی است و دفاع از این منطقه به منزله اهمیت دفاع از بصره و بغداد است، فرماندهان سپاهها، لشکرها، فرماندهی یگانها، واحدها، افسران، درجه داران، سربازان و کلیه رزمندگان می باید از شهر محمره (خرمشهر) دفاع کنند و تا آخرین فشنگ و آخرین سرباز در شهر و ساختمانهای شهر مقامت کنند. کلیه اقدامات لازم، برای دفاع از شهر اتخاذ شود. تمام مراتب فوق به کلیه افسران، درجه داران، فرماندهان و افسران توجیه سیاسی ابلاغ شود تا مفاد نامه برای همه پرسنل توضیح داده شود.»
این نامه توسط قسمت توجیه سیاسی ارتش بعث برای تشویق و تهیج نیروهای عراقی به مقاومت در خرمشهر صادر شده است:
سند شماره 24
به همه رزمندگان مستقر در محمره (خرمشهر)
« شهری که هم اینک از آن در مقابل حملات دشمن وحشی دفاع می کنید ، ارزشی والا در جان همه عراقیهای بزرگوار و همه اعراب دارد.
پس این آزادسازی از دست نژاد پرستان مجوس (آتش پرست)، نقطه عطفی تاریخی در حیات این شهر و ساکنان آن است. همان قهرمان هایی که شما و برادران هم رزم شما بدان دست یافته اید ناشی از اصرار و پایداری شما در حفظ هدف هاست. هر چند که قربانیان در این راه زیاد باشند. همانا زمین محمَّره آغشته به خون شهدای پاک و عزیز ما به جهت شستن لکه های ننگی است که دشمن در این شهربر جای نهاده است.
امروز ارواح و خون شهیدان پاکبازی که به جهت  راندن دشمن قالب تهی کرده اند، شما را به خود می  خواهند که به عهدی که با خویشتن و شهدایتان بسته اید پایدار بمانید و چون کوه بلند در حفظ شهر و از باد زردی که منطقه را قبل از آزادسازی شما آلوده می ساخت باقی بمانید و بدانید که دفاع از محمره و حومه آن، مانند دفاع از همه شهرهای عزیز عراق است. و برای این اعتبار سیاسی و روحی و نظامی است و این رمز قهرمانیها، شجاعتها، فداکاریها، و ... است و برای آن حالتی پیش آمده است که جان همه رزمندگان و  سایر عراقیها عزیز گشته است، این شهر حکم بالشی دارد که بصره بر آن آرمیده است. همان گونه که فرمانده صدام حسین در نامه اش به فرمانده سپاه چهارم گفته است که همانا بصره بدون محمره امنیت و استقرارش مورد تهدید است. پس بدانید که لب خندان عراقی قهرمان مورد هدف همه گونه آتش توپخانه دشمن واقع خواهد شد و او در صدد انتقام از آنچه بر خواهد آمد که با دستان شریف شما و با ضربات قاطع و کوبنده تان کسب شده است و خدا نکند که دشمن به نیت خود دست یابد. در آن صورت وسیله دشمن،  بلکه به خاطر انعکاس آن در میان ملتمان و امتمان باز خواهد شد. محمره( خرمشهر) برای شما حکم مردمک چشم است، پاسدار آن باشید و این شعار را نصب العین خود قرار دهید که دشمن از محمره عبور نخواهد کرد مگر اینکه از روی اجساد ما بگذرد.
خدا نکند. این وفا به عهدی است که با شهدای بزرگوار بسته اید، شهدایی که چشمشان آرام بر هم نهاده شده، با این امید که شما فرزندان صالح از پس آنهایید و اینک که دشمن در صدد اجرای نیات پلید خویش است باید درس خوبی به او  داد، زیرا او اینک تنها محمره (خرمشهر) را مطمح نظر ندارد، بلکه می خواهد پیروزیهای بزرگ ما را از بین ببرد. باید خسارت جانی هر چه بیشتر به او وارد کنیم، باید محمره (خرمشهر) را اسباب فرسایش تدریجی نیروهای دشمن قرار دهیم و باید اطراف و حومه آن مقبره ستیزه جویان کنیم. باید پرچم پیروزی، همیشه برافراشته باشد و به شهدا تهنیت گفت که ما در حفظ امانت، حریص و کوشا هستیم.»
11/5/1982
رژیم بعث عراق پس از شکست سنگین در خرمشهر، طبق معمول تعدادی از فرماندهان رده های مختلف خود را اعدام کرد، سند شماره 27 نشان دهنده یکی از این موارد است :
سند 27
تاریخ: 24/5/1982
« حکم اعدام (تیر باران ) مجرمان ذیل در سحرگاه روز 24/5/1982 به اجرا درآمده.
الف - سرهنگ ستاد جواد السعد شیتنه        فرمانده سابق لشکر سوم زرهی
ب -  سرهنگ دوم ستاد محسن عبدالله        فرمانده تیپ زرهی ابن ولید
اتهامات وارده به هر یک به شرح زیر است :
الف – سرهنگ ستاد جواد السعد شیتنه :
تردید در انجام ماموریت ضد حمله توسط لشکر سوم زرهی، و عدم اجرای دستورات روشن و صریحی که به همین منظور صادر شده است. این در حالی است که هنگام عبور دشمن به سوی غرب کارون، این لشکر مکلف به انجام ضد حمله شده بود. عدم برخورد مناسب یا ایجاد ترس در میان نیروهای تحت امر، که در انجام ماموریتها کوتاهی کرده اند.
ب – سرهنگ دوم ستاد محسن عبدالله
حکم اعدام در مورد او به مرحله اجرا درآمد، به اتهام ترس و تردید و عدم اجرای دستورات رؤسا و سلسله مراتب فرماندهی هنگام رویارویی با  نیروهای دشمن، پس از عبور دشمن به سوی غرب کارون.»
سرتیپ ستاد قدوری جابر محمود
دبیر فرماندهی کل نیروهای
«مطابق اصل»


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پیام امام خمینی (ره) به مناسبت آزاد سازی خرمشهر (انتشار مجدد)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس 

بسم الله الرحمن الرحیم

با تشکر از تلگرافاتی که در فتح خرمشهر به اینجانب شده است ، سپاس بی حد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرارداد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود

پیام به مناسبت آزاد سازی خرمشهر (انتشار مجدد)

 

و اینجانب با یقین به آنکه «ما النصر الامن عندالله» از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیه الله الاعظم «ارواحنا لمقدمه الفدا» را از چنگ گرگان آدمخوار که آلتهایی در دست ابرقدرتان خصوصاً آمریکای جهانخوارند، بیرون آورد.و ندای الله اکبر را در خرمشهر عزیز طنین انداز کرد و پرچم پر افتخار لااله الا الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شده و خونین شهر نام گرفت تشکر می کنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند. 

آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و بر پا کننده عدل الهی در سراسر گیتی ، روحی لتراب مقدمه الفداء می باشند . آنان به آرم «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» مفتخرند . مبارک باد و هزاران بار مبارک باد برشما عزیزان و نور چشمان اسلام این فتح و نصر عظیم که با توفیق الهی و ضایعات کم و غنائم بی پایان و هزاران اسیر گمراه و مقتولین و آسیب دیدگان بدبخت که با فریب و فشار صدام تکریتی این ابر جنایتکار دهر به تباهی کشیده شدند، سرفرازانه برای اسلام و میهن عزیز افتخار ابدی هدیه آوردید و مبارک باد بر فرماندهان قدرتمند که فرماندهان چنین فداکارانی هستند که ستاره درخشندة پیروزیهای آنان بر تارک تاریخ تا نفخ صور نورافشانی  خواهد کرد و مبارک باد بر ملت عظیم الشأن ایران این چنین فرزندان سلحشور جان بر کفی که نام آنان و کشورشان را جاویدان کردند و مبارک باد بر اسلام بزرگ این متابعانی که در دو جبهه جنگ با دشمنان باطنی و دشمن ظاهری پیروزمندانه و سرافراز امتحان خویش را دادند و برای اسلام سرفرازی آفریدند و هان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتشی، سپاهی، بسیج، ژاندارمری، شهربانی و کمیته ها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزی هر چند عظیم و حیرت انگیز است شما را از یاد خداوند که نصر و فتح که دست اوست غافل نکند و غرور فتح شما را به خود جلب نکند که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسة شیطان به سراغ آدم می آید و برای اولاد آدم تباهی   می آورد و من با آنکه به همه شما اطمینان تعهد به اسلام دارم ، از تذکری که برای مؤمنان نفع دارد باید غفلت نکنم ، چنانچه از نصیحت به حکومتهای همجوار و منطقه دریغ ندارم و آنان می دانند امروز با فتح خرمشهر مظلوم، دولت و ملت پیروزمند ما از موضع قدرت سخن می‌گویند . و من به پیروی از آنان به شما اطمینان می دهم که اگر از اطاعت بی چون و چرای آمریکا و بستگان آن دست بردارید و با ما به حکم اسلام و قرآن کریم رفتار کنید ، از ما جز خیر و پشتیبانی نخواهید دید و شما بدانید آن قدر که ابرقدرتها از صدام این نوکر چشم و گوش بسته پشتیبانی کردند، از شماها که قدرتهای کوچک و حکومتهای ضعیف هستید پشتیبانی نمی کنند و شما عاقبت این جنایتکار و همقطار جنایتکارش شاه مخلوع را به عیان دیده اید . قدرتهای بزرگ پیش از آنکه از شما استفاده نمایند ، از شما طرفداری نمی کنند و شماها را برای منافع خویش به هلاکت می کشند و من نصیحت برادرانه به شما می کنم که کاری نکنید که قرآن کریم برای برخورد با شما تکلیف نماید و ما به حکم خدا با شما رفتار کنیم و یقین بدانید که امثال حسنی مبارک مصری و حسین اردنی و دیگر جنایتکاران هم برای شما نفعی ندارند و دین و دنیای شما را تباه می کنند و اگر با نشستهای خود بخواهید طرح کمپ دیوید یا فهد را که مرده اند زنده کنید – که ما خطر بزرگ برای کشورهای اسلامی خصوصاً حرمین شریفین می دانیم . اسلام به ما اجازه سکوت نمی دهد و اینجانب در پیشگاه مقدس خداوند تکلیف الهی خود را ادا نمودم . اکنون دست تضرع و دعا به سوی خالق یکتا بلند کرده و به قوای مسلح اسلام و فداکاران قرآن کریم و میهن عزیز ایران دعا می کنم و سلامت و سعادت و پیروزی آنان را خواستار هستم . سلام و درود بی پایان بر فرماندهان قوای مسلح و بر رزمندگان فداکار و بر ملت دلیر ایران عزیز و سرشار از شادیها . والسلام علی عبادالله الصالحین


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

کردستان خاک ایرانه...

خبرنگار بودم و هر روز فیلم می خواستیم و گزارش و خبر. مدتی بود که ماجراهای غرب کشور پررنگ تر شده بود و خبرهای غرب و کردستان، مردم را بیشتر جذب می کرد. شاید در بیمارستان ارتش می شد خبرهایی گرفت که با بقیه تفاوتی بکند و چنگی به دل بزند. قصه ستون پاکسازی و کشت و کشتار و سرهای بریده ای که از درخت ها آویزان می کردند و... را همه خبرگزاری ها گفته و روزنامه ها هم نوشته بودند.

خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، هیئت معارف جنگ شهید علی صیاد شیرازی

 

 عصر چهارشنبه بود و از صبح توی بیمارستان ارتش گشته بودم تا حالا که موضوع چشمگیری پیدا نشده بود. پرستار از اتاق جراحی بخش ۳ بیرون آمده. فاصله صندلی های راهرو تا درِ اتاق جراحی را دویدم. پرستار وزنش را روی یک پا انداخته بود و با نگهبان آسانسور احوال پرسی می کرد. نزدیک رسیدم. صدایم را صاف کردم و گفتم:

- خسته نباشید. من از روزنامه...

- با سر پرستار بیمارستان صحبت کنین

- اگر اجازه بدین می خواستم یه گپ کوتاه...

- با سر پرستار صحبت کنین.

پرستار از نگهبان آسانسور خداحافظی کرد و بی آن که نگاهم بکند به اتاق جراحی برگشت. از ساختمان بیرون زدم. جلوی در ورودی ایستادم و به حیاط بیمارستان نگاه کردم. از یک طرف دلم نمی آمد بروم و از یک طرف هم با خودم گفتم: «اگه قرار بود خبری بشه که تا حالا می شد.»

آمبولانس سفید مقابلم ایستاد. نگاهی به راننده انداختم، مثل بقیه بود. روپوش سفید و ته ریش و... خلاصه راننده بود دیگه. تا من طول آمبولانس را رد کنم و به انتهایش برسم، درهای عقب باز شده بود و بهیارها برانکارد را بیرون می کشیدند. به نظرم چهره مجروح آشنا آمد.

ایستادم. صورتش خون آلود بود و زیر پتو، چیزی از جثه اش پیدا نبود. تنها یقه لباس خاکی اش را می شد دید. بهیار عقبم زد و دو سه قدم دور شدم.

برانکارد را بیرون کشیدند و با عجله به ساختمان بردند. پشت سرشان رفتم. مرد روی برانکارد ساکت بود و لب هایش تکان می خورد. به ذهنم فشار آوردم که به یاد بیاورم. زیر این رگه های خون و خاک روی صورت، چه کسی است که من میشناسمش، ولی حالا حافظه ام قَد نمی دهد؟ بهیارها و برانکارد از در نگهبانی رد شدند، ولی نگهبان جلوی مرا گرفت و گفت:

- نمی شه بری داخل.

- همراهشم، مجروح دارم...

- فعلاً بمون بیرون.

به دنبال راهی برای ورود گشتم. از آسانسورِ زیرزمین و آشپزخانه ها می شد رفت. قبلاً هم از همین راه های در رو استفاده کرده بودم. به هر بدبختی که بود، خودم را به بخش رساندم. توی راهرو چند نفر دیگر هم بودند. در اتاق سوم خوابانده بودنش. روی تخت، زیر ملحفه خوابیده بود و لب هایش تکان می خورد. نزدیک تر ایستادم که بشنوم چه می گوید. قرآن می خواند. گاهی هم لب هایش را به هم می فشرد و مکث می کرد و دوباره بقیه آیه را می خواند. یکی دو بار نفسش را حبس کرد. نزدیک تر شدم. بیشتر نگاهش کردم. سیبیل کوتاه و ته ریش داشت؛ با چشم های گود رفته و لب های برجسته. انگار چند روز نخوابیده بود... ذهنم جرقه ای زد. نامی آشنا از مغزم رد شد ولی به یادم نماند. نگاهم از لب هایش قطع نشده بود. پرستاری که چند ثانیه قبل از جلوی در رد شده بود، دوباره برگشت و نگاهی به داخل اتاق انداخت. کنار تخت مریضی که خواب بود، رو به تخت سرهنگ ایستادم و دستم را روى پیشانی گذاشتم. امیدوار بودم که فکر کنند همراه این مریض هستم و کاری به کارم نداشته باشند. بد فکری نبود و جواب داد. پرستار بعدی هم به اتاق آمد و برای مجروح آشنا، سِرُم آورد. سِرُم را از قلاب آویزان کرد و روی کاغذ پایین تخت چیزهایی نوشت و رفت.

مجروح همچنان ذکر می گفت و قرآن می خواند. ذهنم را شخم زدم. این چشم ها، این موی کوتاه و پر پشت، این صورت آرام... این... خدای من!

کجا این صورت را دیده بودم؟... کجا...؟

صدایی از میان لب ها بیرون آمد:

-و عجل لولیک الفرج...

گوش هایم این تُن صدا را شناخته بودند. سرهنگ صیاد شیرازی بود... خودش بود. خشک شدم. فرمانده قرارگاه غرب، این جا روی تخت بود و ملحفه سفید بیمارستان تا کمرش کشیده شده بود.

 به نظرم آمد هر دو مرد سفید پوش که وارد اتاق شدند. از پزشکان تازه کار بیمارستان بودند. هیچ کدام نشناختندش. اولی که جوان تر هم بود، کنار تخت ایستاد. ملحفه را عقب زد و به عکس های رادیولوژی کنار تخت نگاهی کرد و گفت: - باید تا شنبه صبر کنیم که شورای پزشکی تشکیل بشه.

سرهنگ صلوات فرستاد. به خودش پیچید. ا... اکبرِ آرامی گفت.

 معلوم نبود دکتر با خودش بود یا با همکارش:

- تا اون موقع که دیگه دیر شده، باید پاشو قطع کنن!

همکارش عکس ها را بالا گرفت و دقیق نگاه کرد و آن ها را در پاکت گذاشت. نگاهی هم به سرهنگ و پاهای افتاده بر تختش کرد. لب هایش را جمع کرد و ابروها را بالا انداخت...

 هر دو دست هایشان را در جیبشان گذاشتند و نگاهش کردند. منتظر بودم بیرون بروند تا بتوانم به سرهنگ نزدیک بشوم. آمدن پرستار برای شستن خون سر و صورتِ سرهنگ و پانسمان زخم های صورتش فرصتم را گرفته بود.

 سرهنگ هنوز قرآن می خواند و به خودش می پیچید. مریض من! هنوز خواب بود و خوش شانسی از این بالاتر نمی شد.

 در اتاق باز شد. این بار دکتر، دکتر خوش اخلاق و خندانی بود. سلام گفت و به سِرُم دستِ سرهنگ نگاهی کرد و گفت:

- من از طرف آقای ناطق نوری اومدم و مأموریت دارم شما رو ببرم.

سرهنگ بلافاصله با صدای ضعیف گفت:

- کجا ببرید؟!

گوش هایم را تیز کردم. صدایشان چندان بلند نبود. مریضِ عاریتیِ من غلتید. دلم هُری ریخت.

سرِ بزنگاه بود. پلک هایش را باز کرد و... دوباره بست.

سرهنگ دوباره گفت:

- این جا که بیمارستان خوبیه!

دکتر خوش اخلاق، خندۀ ریزی کرد و دست سرهنگ را گرفت و گفت:

تا اینا تصمیم بگیرن، خیلی دیر میشه. من باید شما رو به تهران کلنیک ببرم.

- همین جا هم که عمل می کنن.

- بله! عمل می کنن که پاتون را قطع کنن. شما پا نمی خواین؟! ما که صیاد رو با پا می خوایم!

*********************

مریض من بیدار شده بود. دیگر جای ماندن نبود. بیرون آمدم. باجه های تلفن حیاط بیمارستان شلوغ نبود. زنگ زدم و ماجرا را به علی کشکولی خبر دادم.

 دو هفته ای گذشته بود. نقشه ای با همان خط و خطوط درهم و برهم که نه من و نه هیچ کدام از بچه ها از آن سر در نمی آوردیم، به دیوار نصب شده بود. برای سرهنگ کنار دیوار، زیر نقشه، صندلی گذاشته بودند. عصایش را دست به دست کرد و خودش را تا صندلی کشاند. کامران دوربین را روی پایه ها سوار کرده بود و تنظیم می کرد که هم نقشه را بگیرد و هم او را. خودش که درشت هیکل نبود، حالا هم کنار نقشه بزرگ روی دیوار چیزی ازش نمانده بود. ساعدش را در حلقه بالای عصا فرو برد و ایستاد. محمد موحدی میکروفن را به یقه لباس پلنگی سرهنگ وصل می کرد. منتظر بودم چشم هایش را به سمت پایین بیندازد و زیر چانه اش، چینی بیفتد و زور بزند که دست محمد را موقع چسباندن میکروفن ببیند، ولی نگاه سرهنگ مستقیم از بالای سر محمد گذشت؛ بی آن که گردنش را بچرخاند. کار محمد که تمام شد، دوباره روی صندلی زیر نقشه درهم و برهم با خط های رنگی نشست. پوتین هایش واکس خورده بود برّاقِ برّاق.

 کامران گفت:

- آماده!

یقه کاپشنم را خواباندم و کنار سرهنگ ایستادم. پرسیدم:

- مشکلی ندارین؟

- نه.

- بریم برای ضبط؟

- بسم ا...

برای آن که کلوزآپ کامران خراب نشود، هر دو ایستادیم. اولش شق و رق ایستاده بود. سؤالم که تمام شد، این پا و آن پا شد. چراغ قرمزکوچک دوربین روشن بود و ضبط می کردیم. بسم ا... گفت و دعای فرج خواند. وزن زیادی که نداشت، اما انگار همان چند کیلو پوست و استخوان هم برای پاهای تازه عمل شده اش سنگینی می کرد. کامران اشاره کرد که سرهنگ اگر بخواهد بنشیند. لبۀ صندلی نشست. دستش را از عصا در نیاورد. انگار آماده بلند شدن بود.

 بوی ساولن در بیمارستان پیچیده بود و حالم را به هم می زد. به موحد اشاره کردم و بینی ام را گرفتم. کامران تصویر بسته سرهنگ را می گرفت و کاری به من نداشت، محمد پنجره را کمی باز کرد. سرهنگ چوب بلندش را روی خط مرز می کشید و رسیده بود به پایین آذربایجان غربی. اسم آبادی ها را یک به یک می برد و در باب چه کرده اند و چه نکرده اند، چه می شده انجام دهند و چه نمی شد و با چه تلفات و امکانات و وسایلی، حرف می زد.

سؤال ها روی کاغذ مقابلم بود. به نظرم لازم نبود من چیزی بپرسم. سرهنگ خودش همه چیز را به تفکیک توضیح می داد. گاهی که تصویرم را می گرفت، مجبور بودم حواسم را بدهم به نوک چوب سرهنگ که روی نقشه می زدش و دیوار زیرش به صدا در می آمد. آخرین سؤال روی برگه را می خواستم بپرسم که دست کم، من هم حرفی زده باشم. گفتم: «به هر حال کردستان مالِ ما هست یا از دست رفته بدانیمش؟»

نگاه سرهنگ، نگاهِ عاقل اندر من بود!. به زبانِ بی زبانی می گفت: پس قصه حسین کُرد شبستری می گفتم؟!

سکوت نکرد. بلافاصله جواب داد:

- کردستان خاک ایرانه.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حافظان بیت المال- شهید عباس بابایی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

عدم استفاده از امکانات فرماندهی

در دفتر شهید بابایی نشسته بودم که دختر سرهنگ بابایی زنگ زد، گفت:بگویید پدرم خودش را سریع به خانه برساند. حال مادرم خوب نیست.موضوع را به شهید بابایی گفتم و با پیکان اداره به منزل رفتیم. جلو منزل که رسیدیم شهید بابایی سریعاً پیاده شد و به منزل، که در طبقة چهارم بود، رفت. لحظه ای بعد در حالی که ناراحتی در چهره اش پیدا بود، برگشت. گفتم: چه شده؟

 

 

 

گفتند: حال خانم خیلی بد است.

گفتم: تا شما ایشان را پایین بیاورید من ماشین را جلو ساختمان می آورم.

گفتند: نه! با ماشین اداره نمی رویم. با ماشین خودم می رویم.

در آن زمان ایشان یک ماشین رنو داشتند. من سوئیچ را گرفتم و هر چه استارت زد، ماشین روشن نشد.

گفتم: ماشین روشن نمی شود.

گفتند از یک هفته پیش تا به حال خراب است.

گفتم: پس با همین ماشین برویم.

گفتند: نه!

سوار ماشین اداره شدیم و به منزل یکی از اقوامشان که چند بلوک پایین تر بود، رفتیم. ماشین جلو بلوک پارک بود؛ ولی او سوئیچ را با خود به اداره برده بود. بالأخره به چند جا سر زدیم تا یک ماشین تهیّه شد و همسرشان را به بیمارستان رساندند. این در حالی بود که فاصله منزل تا بیمارستان پایگاه، حدوداً یک تا دو کیلومتر بیشتر نبود. آن روز گذشت؛ ولی همیشه در ذهن من پرسشی بود که چرا شهید بابایی با اینکه آن روز حال همسرشان وخیم بود حاضر نشدند از اتومبیل اداره استفاده کنند. سرانجام روزی موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. شهید بابایی لحظه ای سکوت کردند. آنگاه گفتند:

-من هم از شما یک سؤال دارم. اگر این مشکل برای یک درجه دار و یا کارگر این پایگاه پیش می آمد او چه می کرد؟ آیا او هم ماشین اداره زیر پایش بود؟ 1

*****

بهترین و با وفاترین کس در زندگی شهید جلوی چشمانش در حال تلف شدن است، باید کاری انجام دهد تا بهترین یاور زندگانی را به زندگی برگرداند. عقل می گوید که عیب ندارد وسیله مال بیت المال است، چون موقعیّت اضطراری است از آن استفاده کن؛ زیرا اگر دیر بجنبی یک عمر پشیمانی در انتظار توست. ولی امامش (ع) به او می گوید: «آن که کار امانت را سبک شمارد و در آن خیانت روا دارد و جان و دین خود را از خیانت پاک ننماید، در این جهاد درِ خواری و رسوایی را به روی خویش گشاید و به آخرت خوارتر و رسواتر درآید و بزرگترین خیانت، خیانت به مسلمانان است و زشت ترین دغلکاری ناراستی کردن با امام است.» 2

در اینگونه موارد است که مؤمن از غیر مؤمن مشخّص می گردد و شهید با جواب «نه» به عقل، راه شرع را که از زبان امامش (ع) تراوش کرده است، بر می گزیند و به وسوسه های شیطان که به زبان عقل جاری گردیده است، وقعی نمی نهد.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

سوت بلبلی

امشب هم از همان شب های خسته کننده و بی حال بوکان است. همین آسمانِ خالیِ حالا، امشب پر از ستاره می شود. دست دراز می کنم و یک مشتِ پُر از ستاره بر می دارم. آسمان پایین می آید؛ آن قدر پایین که به زمین می چسبد.

خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی ، سوت بلبلی، هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

 

از پاسگاه که پانصد متر دورتر بشوی، آخرِ زمین است. همان جایی که آسمان، زمین را بغل کرده و مرا وَهمِ تاریکی فرا می گیرد. هر روز غروب، همین جا لبۀ پله های پشت بام پاسگاه می نشینم و به آسمان و شبی که می آید، نگاه می کنم. شب که می شود، دیگر جرأت روی پشت بام رفتن ندارم. پشتِ بیسیم می نشینم و با پیچ رادیوام آن قدر وَر می روم که خِر خِرش ساکت شود و بشود صدای صاف و بی خشی از آن شنید؛ دعایی، قرآنی، اخباری و... . با آمدن رئیس پاسگاه هم، رشتۀ رادیو بازیم پاره می شود و خبردار می ایستم. بچه ها هم کم دستم نمی اندازند. می گویند:

- مگه جن می بینی که این طوری می پّری هوا؟!

- می ترسم اضافه بزنه، بازداشتم کنه.

از همان اوایل بود که مهرداد صدای فِس از دهانش در می آورد و قهقهه اش بلند می شد.

 می گفت بچه ننه ام. فرماندۀ پاسگاه می دانست چه می کنم. به روی خودش نمی آورد و رد می شد. کار دیگری نداشتم که انجام بدهم. امروز صبح هم که سر حوصله بودم، آب، گچ و خاک را قاطی کردم و چندتایی از سوراخ فیتیله های دیوار راهرو را پر کردم. از بعضی سوراخ ها فشنگ هم می توانستم در بیاورم بعضی دیگر را فقط پُر می کردم. رد پای تیر و ترکش ها را بر دیوارهای پاسگاه پاک کرده بودم. جای وصله پینه های من همه جا مانده بود. خسته که شدم، کاسه گچ و گِلم را گذاشتم لبه پنجره راهرو و دست هایم را شستم و رفتم پشت بیسیم چند تا دستور دریافت و چند تا گزارش ارسال کردم همین و بس.

غروب در پیش است و من روی پله های پشت بام چشم به راه شب نشسته ام... این خمیازۀ آخری آن قدر کشدار است که عضلات صورتم درد می گیرد. دست و پاهایم را می کشم. صدای استخوان هایم در می آید.

 نفس بلندی از عمق ریه هایم بیرون می دهم و دستی به سر ماشین می کشم؛ جلوی سرم را خدا کچل آفریده. بچه ها می گفتند اگر زمان جنگ آمده بودی سربازی، سرم را مثل شیشه ماشین های نظامی گل مالی می کردند که با انعکاس نور، مکان نیروهای خودی، لو نرود. بعد هم خودشان از خنده ریسه می رفتند. از حق نگذریم، زیادی صاف و یکدست است. کف دستم قلقلک می شود.

- اَه! عجب روز کسل کننده ای!

 انگار بلند گفته ام. مهرداد سرش را از برجک بیرون می آورد. بلندتر می پرسم:

- شنیدی؟

- چی چی رو؟

- هیچی بابا!

مهرداد سوت می زند. گاهی حسادت می کنم به این همه حوصله اش. دست خودم نیست. ناخواسته زبانم می چرخد و می گویم:

- مهرداد! نامه داشتی؟

- داشتم؟!

- ندیدم پیک بیاد...

- پس کِرم داری می پرسی؟

- گفتم شاید از نامزدت خبری داشته باشی...

- داشته باشم هم به تو مربوطه؟

- نه !

سرش را برمی گرداند و می رود پشت دیواره های کوتاه برجک. مطمئن هستم زیر لب دری وری هم نثارم کرده. خوش به حال او که چشمی در انتظارش است؛ من که خودم هستم و خودم. یک لشکر آدم پشت سرم هستند؛ خواهر، برادر، پدر، مادر... چه فایده؟ نه سَری می زنند، نه نامه ای، نه حالی، نه احوالی. خودم هستم و همین سرِ...

صدای سوت مهرداد بلند می شود. بلبلی می زند. دور تا دورمان دشت است و دشت. انگار مهرداد هم هوایی شده. صدای هوفۀ باد می آید و بال زدن پرنده هایی که نمی دانم چه اسمی دارند.

همان هایی که گاهی راه گم می کنند و حوالی پاسگاه، دوری می زنند و بعد هم به نقطه های سیاهی تبدیل می شوند در عمق آسمان و دیگر نمی بینمشان. یادِ ننه ام می افتم و روزهایی که دور حیاط، دمپایی به دست دنبالم می دوید. وقتی هم به سمت کوچه فرار می کردم و دستش بهم نمی رسید دادش بلند می شد که:

- جِز جیگر بزنی. الهی بیفتی یه جایی که نه آب باشه، نه آبادی...

 کاش دعا کرده بود گنجی پیدا کنم یا عروسی پول دار نصیبم شود که خرجم را بدهد یا دست کم دعایی برای رفع کچلی ام که روز به روز بیشتر هم می شد کرده بود؛ انگار از آن همه دعا و خواسته که می شد داشت، همین یکی را با خلوص نیست و از ته دل گفته بود که از قضا برآورده هم شد؛ چه جور هم که برآورده شده بود! نمی دانستم از خدا شاکی با شم یا از ننه ام...

دم اذان است. سکوت یکدست دشت های اطراف پاسگاه، گوش هایم را پر کرده. فکر کردم از زیادی سکوت است که گوشم برای خودش صدا می تراشد؛ صدایی شبیه به تاق تاق.

بلندتر از یک تاق تاق معمولی است. باز هم بلندتر، توهّم گوشم نیست؛ صدا نزدیک تر شده است. همۀ آسمان پر شده از صدای ملخ های بالگردی که بالای سر پاسگاه رسیده و برای نشستن، خاک ها را دور تا دور خودش به هوا بلند می کند.

 از پله ها پایین می پرم. فرمانده و بقیۀ بچه ها در حیاط جمع شده اند. وقت نیست فکر کنم که چه جوابی باید برای پای بیسیم نبودنم به فرمانده بدهم. تا به حیاط برسم و کنار بچه ها در صف بایستم، درهای بالگرد باز شده اند و ده یازده نفر با ساک و چمدان بیرون آمده اند. همه، سرها را پایین آورده و خم شده اند؛ جز یک نفر با لباس پلنگی که راست ایستاده است.

 خبردار ایستادم و منتظر ماندم. خاک به چشم هایم رفته بود و باد ملخ بالگرد می خواست از زمین بلندمان کند. مهمان های ناخوانده، به ما نزدیک شدند.

لباس پلنگیه، از بقیه به ما نزدیک تر است. بعضی هایشان لباس شخصی اند و عقب ترایستاده اند. فرمانده پاسگاه پا چسباند. اشتباه نمی کنم.

صیاد است؛ صیاد شیرازی! زودتر از بقیه به ما رسید. زانوهایم می لرزد. چیزی به عنوان پا، برای خودم حس نمی کنم. نمی دانم اسلحه ام را در دست دارم یا نه. باد است که خنکم می کند یا عرق سرد که به بدنم نشسته؟ خود صیاد است. دستم زودتر از خودم فهمیده که باید بیفتد. تازه فهمیدم تیمسار، آزاد باش داده است. رادیوی کنار بیسیم، اذان می گوید و صدایش آن قدری بلند است که به گوش همه برسد. انگار تیمسار چیزی خواسته است، ولی هیچ کدام از ما نفهمیدیم چه می گوید. دوباره جمله اش را تکرار می کند:

- مقدمات نماز رو برای ما آماده می کنین؟

- تیمسار! جسارت نباشه، نمازخانه ما به اندازه نماز جماعت همۀ افراد جا نداره.

صدای فرمانده بود که هنوز هم می لرزید. درست مثل زانوهای من. تیمسار به ساختمان نگاه می کند و راه می افتد به طرف در ورودی. رئیس پاسگاه دنبالش می دود. همراهانش، ساک ها را زمین گذاشته اند و هر کدام به یک طرف رفته اند.

به نظرم آمد جوان لاغر اندام، هم سن و سال خودم باشد. کنارش می روم و می پرسم:

- به سلامتی این طرفا بودین؟

- ارتفاعات ساری قمیش و ساری بابا بودیم.

سرش را پایین انداخته است و با نوک کفش، سنگ ریزه ای را جابه جا می کند. باز می پرسم:

- برای چه کاری ایشالا، نظامی که نیستین ؟!

- برای چند تا مصاحبه اومده بودیم؛ از فرمانده های قدیمی که توی همین محل بودن. مگه دوربین و تشکیلاتمون رو نمی بینی؟! موقع نماز بود و اون جا هم وسط صحرا، دیگه تیمسار صیاد گفتن بیاییم این جا.

زیر چشمی به ساک ها نگاه می کنم. خاک صحرا روی رنگ سیاهشان نشسته. قاب مستطیلی دارند و دسته های کوتاه. تیمسار ساختمان را بازدید کرده. اذان رو به اتمام است. رئیس پاسگاه چشمش به من می افتد. به صورتم خیره می شود. نکند دوباره دکمه لباسم باز مانده است!

 نه... وای! پوتین هایم را از دیروز تا حالا دیگر واکس نزده ام. آب تلخی در گلویم فرو می رود.

 لب هایم را می گزم. دست خودم نیست، شانه هایم افتاده تر شده اند. عرق کف دست هایم را به پایین لباس می مالم. می ترسم پوتین هایم را حتی چند میليمتر عقب تر بیاورم، صدای محکم فرمانده است که می گوید:

- صاف وایسا! چته تو...؟

-...

سرم را بالاتر می گیرم و شانه ها را صاف می کنم. چند ثانیه ای که فرمانده نگاهش را روی صورتم میخ کرد، پاهایم را عقب تر می گذارم و جمع و جورتر می ایستم. اگر ببیند، برای این بی انضباطی جلوی تیمسار صیاد، دست کم چند روز اضافه خدمت را خواهم داشت. لب های فرمانده از هم باز می شود که حرفش را بزند. در دلم می گویم: «خدایا! جلوی این همه آدم ضایعم نکنه. یا ابوالفضل ! دستم به دامنت.»

- می تونیم اگه اجازه بدین روی پشت بام پاسگاه صفوف رو تشکیل بدیم. اون جا فضا بازتره.

- پس زودتر...

موکت ها را پهن می کنیم. اصلاً پانزده تا مُهر داریم؟!

از پشت دیوار پاسگاه چند قلوه سنگ صاف و تر و تمیز پیدا می کنم و تا همراهان تیمسار وضو بگیرند و بروند پشت بام، سنگ ها را می شویم و برمی گردم. تیمسار، جلو می ایستد و ما به او اقتدا می کنیم. صدایش محکم است. خیلی وقت است از این نمازهای دسته جمعی با حال نخوانده ام. گاهی هم نمازهایم یک خط در میان می شود. نماز تمام شده است، ولی کسی از جایش بلند نمی شود. یکی از همراهان می گوید:

- تیمسار خودتون هم یکی دو تا خاطره برامون بگید.

بقیه هم تأیید می کنند. تیمسار صیاد چیزهایی تعریف می کند. من که نمی فهمم از کجا شروع می کند و تا کجا می رود. تمام حواسم به تن صدایش بود و چشمم به چشم هایش، زود حرفش را تمام می کند و بساطشان را برمی دارند که بروند. تیمسار که بلند می شود و از پله ها پایین می رود، مثل جوجه اردک دنبالش راه می افتیم. از همۀ بچه ها خداحافظی می کند. نمی دانم چرا؟ شاید... حس می کنم می شود بروم جلو، دست دراز کنم و او دست مرا فشار دهد و من شانه هایش را بگیرم و بغلش کنم. تا چند قدمی اش می روم، می توانم دست هایم را باز کنم و تنگ... صدای فرمانده است که:

تدارک غذا ببینیم و امکانات آماده کنیم. منتظر هستم دور چشم هایش را چین بیندازد و لبخندی بزند و بگوید خواهش می کنم یا عجله ای نیست. ان شاء ا... برای دفعۀ دیگه... و از همین تعارفات تحویل مان بدهد و پشت به ما سوار بالگرد شود و برود. گروه همراهش سوار شده اند. تیمسار پشت به ما کرده و سوار بالگرد می شود. به رئیس پاسگاه هم می گوید: این نماز اول وقت، بهترین خوراک بود که به ما رسید!

صدای سوت بلبلی مهرداد از برجک می آمد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یونانی آزاد شده از زندان‌اسرائیل: ۴ دیپلمات ایرانی زنده هستند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 10 خرداد 1395

یونانی آزاد شده از زندان‌اسرائیل: ۴ دیپلمات ایرانی زنده هستند

به گزارش گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران جوان؛ رای الیوم در گزارشی به نقل از منابع اطلاعاتی نوشت که به گفته یک زندانی تازه آزاد شده یونانی، هر 4 دیپلمات ایرانی ربوده شده در لبنان، در حال حاضر در زندان رژیم صهیونیستی زنده هستند.

«محسن موسوی»، «احمد متوسلیان»، «کاظم اخوان» و «تقی رستگار» به دستور «ایلی حبیقه» و «سمیر جعجع» ربوده شدند و در سال 1986 و پس از تبادل اسرا بین حزب‌الله و اسرائیل، خبرهایی بود مبنی بر اینکه حزب «کتائب لبنانیه» (بخشی از حزب فالانژ) این 4 دیپلمات را به همراه برخی دیگر از زندانیان تحویل اسرائیل داده است.

این روزنامه ادامه می‌دهد: برخی از آزاد شدگان زندان‌های اسرائیل گفته‌‌اند که ایرانی‌ها را در یکی از زندان‌های اسرائیل دیده‌اند.

«یاسین جمیل» نویسنده این گزارش، می‌افزاید: طبق یک گزارش امنیتی دقیق، یک زندانی یونانی که از زندان اسرائیل آزاد شده و به کشورش بازگشته، به سفارت ایران در آتن اطلاع داده که 4 دیپلمات ایرانی در زندان‌های اسرائیل زنده هستند.

همچنین شهید فلسطینی «احمد حبیب الله ابوهشام» رئیس جمعیت «دوستان زندانی» (کسی که به پدر معنوی اسرای در بند اسرائیلی‌ها شهرت یافت) پس از بازدید از زندانیان دربند صهیونیست‌ها، دیپلمات‌های ایرانی را نیز دیده و پس از آن به خبرنگاران گفته بود که احمد متوسلیان و دوستانش در زندان «عتلیت» محبوس هستند.

رآی الیوم ادامه می‌دهد: پس از آن، اسرائیل در یک تصادف رانندگی ساختگی نزدیک شهرک «کفر مندا» در شمال فلسطین ابوهشام را هدف قرار داد و او در 15 می 2002 و در سالروز اشغال فلسطین موسوم به روز نکبت بر اثر خونریزی داخلی به شهادت رسید.




انتهای پیام/


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7
:: باردید دیروز : 12
:: بازدید هفته : 60
:: بازدید ماه : 1180
:: بازدید سال : 3255
:: بازدید کلی : 91950

RSS

Powered By
loxblog.Com