عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


محصولات تولیدی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 31 شهريور 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توبه بشر حافى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 20 شهريور 1395

توبه بشر حافى  

بشر حافى يكى از اشراف زادگان بود كه شبانه روز به عياشى و فسق و فجور اشتغال داشت . خانه اش مركز عيش و نوش و رقص و غنا و فساد بود كه صداى آن از بيرون شنيده مى شد. روزى از روزها كه در خانه اش محفل و مجلس گناه برپا بود، كنيزش با ظرف خاكروبه ، درب منزل آمد تا آن را خالى كند كه در اين هنگام حضرت موسى ابن جعفر(ع ) از درب آن خانه عبور كرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسيد. از كنيز پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز جواب داد: البته كه آزاد و آقا است . امام (ع ) فرمود: راست گفتى ؛ زيرا اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد و اين چنين در معصيت گستاخ نمى شد. كنيز به داخل منزل برگشت .
بشر كه بر سفره شراب نشسته بود از كنيز پرسيد: چرا دير آمدى ؟ كنيز داستان سؤ ال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل كرد. بشر پرسيد: آن مرد در نهايت چه گفت ؟ كنيز جواب داد: آخرين سخن آن مرد اين بود: راست گفتى ، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مى دانست ) از مولاى خود مى ترسيد و در معصيت اين چنين گستاخ نبود.
سخن كوتاه حضرت موسى بن جعفر(ع ) همانند تير بر دل او نشست و مانند جرقه آتشى قلبش را نورانى و دگرگون ساخت . سفره شراب را ترك كرد و با پاى برهنه بيرون دويد تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش ‍ را به موسى بن جعفر(ع ) رسانيد و عرض كرد: آقاى من ! از خدا و از شما معذرت مى خواهم . آرى من بنده خدا بوده و هستم ، ليكن بندگى خودم را فراموش كرده بودم . بدين جهت ، چنين گستاخانه معصيت مى كردم . ولى اكنون به بندگى خود پى بردم و از اعمال گذشته ام توبه مى كنم . آيا توبه ام قبول است ؟ حضرت فرمود: آرى خدا توبه ات را قبول مى كند. از گناهان خود خارج شو و معصيت رابراى هميشه ترك كن .
آرى بشر حافى توبه كرد و در سلك عابدان و زاهدان و اولياى خدا در آمد و به شكرانه اين نعمت ، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مى رفت .(29)
طبيب مسلمان شد يا نه ؟
وقتى بشر حافى مريض شد؛ همان مرضى كه بر اثر آن فوت كرد. دوستان و اطرافيانش در كنار بالينش جمع شده ، گفتند: بايد ادرارت را به طيب نشان دهيم تا راهى براى علاج بيابد.
گفت : من در پيشگاه طبيبم ، هر چه بخواهد با من مى كند.
گفتند: اين كار بايد حتما انجام شود.
گفت : مرا رها كنيد، طبيب واقعى مريضم كرده است .
دوستان بشر اصرار ورزيده ، گفتند: طبيبى است نصرانى كه بسيار حاذق و ماهر است . بشر وقتى ديد كه دست بردار نيستند به خواهرش گفت :
فردا صبح ادرارم را براى آزمايش به آنها بده .
فردا كه ادرارش را پيش طبيب بردند، نگاهى به آن كرد و گفت : حركت دهيد، حركت دادند، گفت : بر زمين بگذاريد، گذاردند سپس گفت : حركت دهيد، دستور داد تا سه مرتبه اين كار را كردند. يكى از آنها گفت :
در مهارت تو بيش از اين شنيده بوديم كه سرعت تشخيص دارى ، ولى حالا مى بينيم چند مرتبه حركت مى دهى و به زمين مى گذارى ؟!
طبيب گفت : به خدا سوگند در مرتبه اوّل فهميدم ولى از تعجّب ، عمل را تكرار مى كنم ، اگر اين ادرار از نصرانى است متعلق به راهبى است كه از خوف خدا كبدش فرسوده شده و اگر از مسلمان است ، قطعا از بشر حافى مى باشد.
گفتند: همانطور كه تشخيص دادى از بشر است . همين كه طبيب نصرانى اين حرف را شنيد، مقراضى (قيچى ) گرفت و زنار خود را پاره كرد و گفت :
اءشهد ان لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله
رفقاى بشر با عجله پيش او آمدند تا بشارت اسلام آوردن طبيب را به او بدهند، همين كه چشمش به آنها افتاد گفت : طبيب اسلام آورد يا نه ؟ جواب دادند: آرى . ولى تو از كجا خبردار شدى ؟ گفت : وقتى شما رفتيد، مرا خواب گرفت . در عالم خواب يك نفر به من گفت : به بركت آبى كه براى طبيب فرستادى آن مرد مسلمان شد و ساعتى نگذشت كه بشر از دنيا رفت .(30)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جريان اسلام آوردن فخرالاسلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 20 شهريور 1395

جريان اسلام آوردن فخرالاسلام  

وى در يك خانواده مسيحى ساكن كليساى كندى شهر اروميه ديده به جهان گشود. در سلك روحانيت كليساى نسطوريها آسوريها در آمد و در خدمت رآبى يوحناى بكير، يوحناى جان و رآبى عار، به كسب دانش پرداخت و مدرسه عالى آسوريها را به پايان رساند و مردى دانشمند و قسيس عالى مقام گرديد، سپس به واتيكان سفر كرد تا اطلاعات مذهبى خود را كاملتر گرداند. در آنجا به خدمت قسيسها و مطرانهاى والامقامى ، مانند رآبى تالو كوركز رسيد و چون در واتيكان درس خواند، عقائد كاتوليكى در او اثر گذاشت .
در پيشامدى حقيقت را از زبان قسيس بزرگى شنيد و به حقانيت اسلام پى برد. از محضرش رخصت گرفته به اروميه بازگشت و در محضر مرحوم حاج ميرزا حسن مجتهد، دين حنيف اسلام را با جان و دل پذيرفت و به مذهب تشيع شرفياب گرديد و به نام شيخ محمد صادق ناميده شد. بهتر است تفصيل واقعه را از زبان خودش بشنويم :
پدر و اجدادم از قسيسين بزرگ نصارى بود و ولادتم در كليساى (20) اروميه واقع گرديده است و نزد عظماى قسيس و علما و معلمين نصارى در ايام جاهليت تحصيل نمودم (از آن جمله رآبى يوحناى بكير و قسيس يوحناى جان و رآبى عار و غير ايشان از معلمين و معلمات فرقه پروتستنت و از معلمين و فرقه كاتلك رآبى تالو و قسيس كوركز و غير ايشان از معلمين و معلمات و تاركات الدنيا) در سن دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و از علمى به مرتبه قسيست رسيدم و در اواخر ايام تحصيل ، بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم ، بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان (زير پاگذاشتن و ردّ شدن ) خدمت يكى از قسيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيدم كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شاءن و مرتبت بودند و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملت خود داشت و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيت سؤ الات دينيّه خود را از قسيس مزبور مى نمودند و به مصاحبت سؤ الات هداياى نفيسه بسيار از نقد و جنس براى قسيس مذكور ارسال مى داشتند و ميل و رغبت مى نمودند در تبرك از او و قبولى او هداياى ايشان را و از اين جهت تشّرف مى نمودند و غير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز نداشت . هر روز در مجلس درس او قريب به چهارصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از بنات (دختران ) كليسا كه تاركات الدنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف (گوشه نشين براى عبادت ) بودند جمعيت كثيرى در مجلس درس ازدحام مى نمودند و اينها را به اصطلاح نصارى ربّانتا مى گويند .
وليكن از ميان جميع تلامذه ، با اين حقير الفت و محبت مخصوصى داشتند و كليدهاى خانه و خزانه هاى مال و اموال خود رابه حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود مگر يك كليد خانه كوچكى را كه به منزله صندوق خانه بود و حقير خيال مى نمودم كه آنجا خزانه اموال قسيس است و از اين جهت با خود مى گفتم قسيس از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم ترك الدنيا للدنيا (21) و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف (زينتهاى ظاهرى ) دنياست پس مدتى در ملازمت قسيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارى بوديم تا اين كه سن حقير به هفده و هجده رسيد.
در اين بين روزى قسيس را عارضه اى روى داد و مريض شد و از مجلس درس تخلف نمود. به حقير گفت : اى فرزند روحانى تلامذه را بگوى كه من امروز حالت تدريس ندارم .
فارقليطا
حقير از نزد قسيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى نمايند، بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معناى لفظ فارقليطا در (زبان ) سريانى و پيركلوطوس در (زبان ) يونانى كه يوحنّا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در بابهاى 14، 15، 16، از جناب عيسى (ع ) نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: بعد از من فارقليطا خواهد آمد
پس از گفتگوى ايشان در اين باب بزرگ ، جدال ايشان به طول انجاميد، صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب راءى على حده داشت و بدون تحصيل فايده ، از اين مساءله منصرف گرديده و متفرق گشتند. پس ‍ حقير نيز نزد قسيس مراجعت نمودم . قسيس گفت : فرزند روحانى ! امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتگويى داشتيد؟ حقير اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقليطا از براى او تقرير بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم : مختار فلان مفّسر و قاضى را اختيار كردم . قسيس گفت : تقصير نكرده اى ليكن حق واقع ، خلاف همه اين اقوال است ؛ زيرا كه معنا و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمى دانند مگر راسخان در علم ، از آنها نيز اندك . پس حقير خود را به قدمهاى شيخ مدرّس انداخته و گفتم : اى پدر روحانى ، تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير از اوائل عمر تاكنون در تحصيل علم كمال انقطاع (اميد) و سعى را دارم و داراى كمال تعّصب و تديّن در نصرانيّت هستم به جز در اوقات صلوة و وعظ، تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم ، پس چه مى شود اگر شما احسانى نماييد و معناى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟ شيخ مدرّس به شدت گريست و گفت : اى فرزند روحانى والله تو اعزّ ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم اگر چه در تحصيل معناى اين اسم شريف ، فايده بزرگى است وليكن به مجرد انتشار معناى اين اسم ، متابعان مسيح ، من و تو را خواهند كشت ، مگر اينكه عهد نمايى در حال حيات و ممات من ، اين معنا را اظهار نكنى ؛ يعنى اسم مرا نبرى ؛ زيرا كه موجب صدمه كلى است ، در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعانم و دور نيست كه اگر بدانند اين معنا از من بروز كرده است ، قبر مرا بشكافند و مرا آتش بزنند، پس اين حقير قسم ياد نمودم كه :
والله العلى العظيم ، به خداى قاهر، غالب ، مهلك ، مدرك ، منتقم و به حق انجيل و عيسى و مريم و به حق تمامى انبياء و صلحا و به حق جميع كتابهاى منزّله از جانب خدا و به حق قديسين و قديسات ، من هرگز افشاى راز شما را نخواهم كرد نه در حال حيات و نه بعد از ممات . پس از اطمينان گفت : اى فرزند روحانى اين اسم از اسمهاى مبارك پيامبر مسلمانان مى باشد و به معناى احمد و محمد است .
آنگاه كليد آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز كن و فلان كتاب را نزد من بياور، حقير چنين كردم و كتابها را نزد ايشان آوردم . اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت با قلم ، بر پوست نوشته شده بود و در آن دو كتاب لفظ فارقليطا را به معناى احمد و محمد ترجمه نموده بودند! بعد گفت : اى فرزند روحانى بدان كه علما و مفسرين و مترجمين مسيحيّت قبل از ظهور حضرت محمد - ص - اختلافى نداشتند كه به معناى احمد و محمد است ، بعد از ظهور آن جناب ، قسيسين و خلفا تمامى تفاسير و كتب لغت و ترجمه ها را از براى بقاى رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيايى و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانيه ، تحريف و خراب نمودند و معناى ديگرى از براى اين اسم شريف اختراع كردند كه آن معنا اصلا و قطعا مقصود صاحب انجيل نبوده و نيست . از سبك و ترتيب آياتى كه در اين انجيل موجوده حاليه است ، اين معنا در كمال سهولت و آسانى معلوم مى گردد كه وكالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى منظور صاحب انجيل شريف نبوده و روح نازل در يوم الدّار(22) نيز منظورنبوده ؛ زيرا كه جناب عيسى آمدن فارقليطا را مشروط و مقيد مى نمايد به رفتن خود و مى فرمايد: تا من نروم فارقليطا نخواهد آمد(23) زيرا كه اجتماع دو نبى مستقل صاحب شريعت عامّه در زمان واحد جايز نيست ! به خلاف روح نازل در يوم الّدار كه مقصود از آن روح القدس است كه او با بودن جناب عيسى و حواريون از براى آن جناب و حواريون نازل شده بود.
مگر فراموش كرده قول صاحب انجيل اوّل را در باب سوم از انجيل خود كه مى گويد: همانكه عيسى (ع ) بعد از تعميد يافتن از يحياى تعميد دهنده از نهراردن بيرون آمد، روح القدس به صورت كبوتر بر آن جناب نازل شد(24) و همچنين با بودن خود جناب عيسى روح القدس از براى دوازده شاگرد(25) نازل شده بود، چنانكه صاحب انجيل اول در باب دهم از انجيل خود تصريح نموده است : جناب عيسى هنگامى كه دوازده شاگرد را به بلاد اسرائيليه مى فرستاد، ايشان را بر اخراج ارواح پليده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوت داد، مقصود از اين قوه ، قوه روحانيت نه قوه جسمانى زيرا كه از قوه جسمانى اين كارها صورت نمى بندد! و قوه روحانى عبارت از تاءييد روح القدس است . و در آيه 20 از باب مذكور جناب عيسى خطاب به دوازده شاگرد مى فرمايد: زيرا گوينده شما نيستيد بلكه روح پدر شما در شما گوياست و مقصود از روح پدر شما، همان روح القدس است و همچنين صاحب انجيل سيّم تصريح مى نمايد در باب نهم از انجيل خود: پس دوازده شاگرد خود را طلبيده به ايشان قدرت و اقتدار بر جميع ديوها و شفا دادن امراض عطا فرمود. و همچنين در باب دهم از صاحب انجيل سوم گويد: درباره آن هفتاد شاگردى كه جناب عيسى آنها را جفت فرستاد ايشان مؤ يد به روح القدس ‍ بودند و در آيه 17 مى فرمايد: للّه للّه آن هفتاد نفر با خرمى برگشتند و گفتند: اى خداوند! ديوها هم به اسم تو اطاعت ما مى كنند پس نزول روح مشروط به رفتن مسيح نبود . اگر منظور و مقصود از فارقليطا روح القدس ‍ بود، اين كلام از جناب مسيح غلط و فضول و لغو خواهد بود، شاءن مرد حكيم نيست كه به كلام لغو و فضول تكلم نمايد تا چه رسد به نبى صاحب الشاءن و رفيع المنزله ؛ مانند جناب عيسى ، پس منظور و مقصودى از لفظ فارقليطا نيست مگر احمد و محمد و معناى اين لفظ همين است و بس .
حقير گفتم : شما در باب دين نصارى چه مى گوييد؟ گفت : اى فرزند روحانى ، دين نصارى منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمد - ص - و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود، من گفتم : در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مؤ دّى الى الله كدام است ؟ گفت طريقه نجات و صراط مستقيم مؤ دى الى الله منحصر است در متابعت محمد - ص - گفتم : آيا متابعين آن جناب از اهل نجاتند؟ گفت : اى والله ، اى والله ، اى والله ؛ آرى بخدا، آرى بخدا، آرى بخدا .
چرا اسلام نمى پذيريد؟
پس گفتم مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيدالاءنام چه چيز است ؟ و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طريقة النجات و صراط مستقيم المؤ دى الى الله مى خوانيد.
گفت : اى فرزند روحانى ، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد كبر سن و اواخر عمر، و من در باطن مسلمانم و ليكن به حسب ظاهر نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم ، عزت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى بينى اگر فى الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت و بر فرض اينكه از دست ايشان فرارا نجات يافتم ، سلاطين مسيحيّت مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست ، به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است و خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام . مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها فرضا رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم خواهند گفت : خوشا به حالت كه جان خود را از آتش جهنم نجات داده اى بر ما منّت مگذار؛ زيرا كه با دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خدا خلاص نمودى !
اى فرزند روحانى از براى من آب و نان نخواهد بود! پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به زبان ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد! به چشم خود خيلى را ديده ام كه رفتند و به دين اسلام گرويدند، ولى اهل اسلام از آنها نگاهدارى نكرده ، مرتد گشته و از دين اسلام دوباره به دين خود مراجعت كرده اند و خسرالدنيا و الآخرة شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم .
آنوقت نه دنيا دارم و نه آخرت و من بحمدالله در باطن ، از متابهان محمد - ص - مى باشم .
آنگاه شيخ مدرس گريه كرد و حقير هم گريستم ، بعد از گريه بسيار گفتم : اى پدر روحانى آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام شوم ؟ گفت : اگر آخرت و نجات را مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمايى و چون جوانى ، دور نيست كه خدا اسباب دنيوى را هم از براى تو فراهم آورده و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى كنم ، در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خيرالاءنامم و اين را هم بدان كه اغلب قسيسين در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت ، نمى توانند ظاهرا دست از رياست دنيا بردارند والا هيچ شك و شبهه اى نيست در اين كه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست .
چون حقير آن دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرس ‍ شنيدم نور هدايت و محبت حضرت خاتم الانبيا - ص - بطورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و مافيها (آن چه در آن هست ) در نظر من مانند جيفه مردار گرديد، محبت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پاپيچم نشد. از همه قطع نظر نموده ، همان ساعت ، شيخ مدرس را وداع كردم ، شيخ مدرس با التماس مبلغى به عنوان هديه به من بخشيد كه مخارج سفر من باشد، مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده ، عازم سفر آخرت گرديدم .
پذيرش اسلام
چيزى همراهم نياوردم مگر دو سه جلد كتاب ، هر چه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده بعد از زحمات بسيار، نيمه شبى وارد شهر اروميه شدم . در همان شب رفتم در خانه حسن آقاى مجتهد (مرحوم مغفور). بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام ، از ملاقات حقير خيلى مسرور و خوشحال گرديدند و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيبه و ضروريات دين اسلام را به من القاء و تعليم نمايند و به خط سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايد كه مبادا اقارب و مسيحيين بشنوند و مرا اذيت كنند و يا اينكه وسواس نمايند! بعد شبانه به حمام رفته غسل توبه از شرك و كفر نمودم و بعد از بيرون آمدن از حمام ، مجددا كلمه اسلام را به زبان جارى نموده در ظاهر و باطن ، داخل دين حق گرديدم ؛
الحمدلله الذى هداينا لولا اءن هدينا الله ما كنّا لنهتدى ... (26)
سپاس و ستايش خداى را سزاست كه ما را به راه راست هدايت فرمود و اگر نبود راهنمايى او، ما راه راست را پيدا نمى كرديم .
خدا را صدهزار بار شكر مى نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثّلث (27) از دنيا نرفتم .
بعد از شفا از مرض ختان (ختنه كردن ) مشغول قرآن خواندن و تحصيل علوم اهل اسلام گرديده و بعد به قصد تكميل علوم و زيارت ، عازم عتبات عاليات گرديدم . پس از زيارت و تكميل تحصيل در خدمت اساتيد گرام ، مدتى عمر خود را در تحصيل و زيارت گذرانيدم و خدا را به عبادت حق ، در آن امكنه شريف عبادت نمودم .
سوانحى كه در ايام توقف در كربلاى معلا و نجف اشرف و كاظمين و سّر من رآى (سامراء) از براى اين حقير اتّفاق افتاد گفتنى و نوشتنى نيست ؛ از آن جمله روز عيد غدير خم در خدمت حضرت اميرالمومنين - صلوات الله عليه - عالم ارواح و برزخ و آخرت در روز روشن از براى اين حقير منكشف شد. ارواح مقدسين و صلحا از براى حقير مجسم شدند كه تفصيلش ‍ نوشتنى نيست و مكرر حضرت خاتم الاءنبيا - ص - و حضرت صادق (ع ) و ساير ائمه طاهرين را در عالم رؤ يا ديدم و از ارواح مقدسه ايشان استفاده و استفاضه نمودم . از آن جمله بيست و شش مساءله در اصول و فروع از براى حقير مشكل شده بود و علما در اين مسائل بياناتى نمى فرمودند كه قلب حقير ساكت شود و از اضطراب بيرون بيايد. كشف آنها را از خدا خواستم و متوسل به باطن حضرت خاتم الاءنبيا گرديدم ، تا اين كه شبى از شبها حضرت رسول با حضرت صادق (ع ) به خواب من آمدند و كشف آن مسائل را از حضرت رسول - ص - استدعا نمودم . حضرت رسول به حضرت صادق (ع ) فرمودند: اى فرزند، شما جواب بگوييد.
پس آن جناب مسائل را از براى حقير كشف فرمودند و حقيقت مذهب (شيعه ) اثنا عشريه از براى اين حقير ثابت محقق گرديد...و يقين پيدا كردم كه اين مذهب شريف اتصال به حضرت خاتم الاءنبيا - ص - دارد.
...بعد از تكميل و فراغت از تحصيل و اجازه از علماى اعلام و فقهاى گرام به اروميه مراجعت نموده و مشغول امامت جماعت و تدريس و وعظ و تعليم مسائل حقه گرديدم و مجالس متعددى ميان اين حقير و علما و كشيشان و متابعان مسيح منعقد گرديد. بحمدالله همه را مجاب و ملزم نمودم و اشخاص بسيارى به سبب هدايت من ، داخل دين اسلام شدند.(28)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سیره عملی از ایت ا.. کشمیری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 9 شهريور 1395

سیره عملی


گمنامی اولیاء

× قم، خيابان دور شهر، كوچه صدوق، خانه‏اى پر از سكوت و انتظار، بدون صدا و شكوِه، شخصيتى در انزوا و خلوت و دور از هيا و هوى، مريض احوال؛ به ذكر قلبى مشغول و با جانش با حضرت جانان نجوا مى‏كرد. الآن (1389 شمسى) يازده سال از رحلت آن جناب مى‏گذرد. آن‏وقت كه حيات داشت، گمنام و دور از شهرت و رياست بود. دورى از مرقد حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام برايش بزرگ‏ترين ناراحتى بود. مداواى خود را در رفتن به نجف و بهترين آرزوى خود مى‏دانست.
كسى كه به تمام معنى اهل دل باشد، نبود و آنانى كه به اهل معنى اشتهار داشتند به تدريس و افتا و تعليم علوم مشغول بودند. حتى يكى از عرفاى مشهور قم به منزل استاد آمد، به ايشان گفت: «خوب است تدريس كنيد»!!
در واقع آن عارف حال خودش را بيان مى‏كرد و واقعاً حال ايشان را با دارا بودن آن همه امراض، درك نمى‏كرد. آخر همه او را نمى‏شناختند، تازه اين آقا هم نمى‏داند او در عشق و فراق مى‏سوزد و حامل بلاهاى بسيار است و در امتحان، محبوب در منظر اوست!!
هركه در اين راه مقرّب‏تر است
جام بلا بيشترش مى‏دهند در حديث قدسى وارد شده كه خداوند فرمود: «أوليايى تَحتَ قبايى لا يَعرفُهُم غيرى. اولياى من زير قبّه (چتر، سقف) من هستند. آنان را غير من كسى نمى‏شناسد.»
چون اهل دنيا در دنيا مستغرق‏اند و غافل از حقايق، خداوند از غيرتى كه بر اولياى خود دارد، ايشان را از نامحرمان حفظ نموده تا شناخته نشوند و آنان در حريم قرب وصال، به اُنس و نجوا و ملازمت به او مشغول هستند. (مژ: ص 69 و 68)

تبیين روش عملى
× از مسائل مهم، توضيح و تبيين طريق و سيره عملى استاد است. لكن براى خوانندگان اين كتاب، بعضى از آن‏ها را به نحو اختصار اشاره مى‏كنيم تا آشنايى مختصرى پيدا كنند.
الف: بايد مجاهدت كرد و با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد.
ب: ذكر و فكر با دستور استاد حاذق، سريع‏تر و بهتر پيش مى‏رود.
ج: از اعمالى كه جنبه تسخير جنّ و امثال اينها را دارد، بايد پرهيز كرد.
د: دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است.
ه: نفى خواطر با ذكر و فكر بايد باشد تا شيطان نفوذ نكند.
و: تأثير اذكار طبق روايات تا يك سال مثمر ثمر خواهد بود.
ز: علم و دانش نه به حدّ افراط كه غرور بياورد و نه به حدّ تفريط كه منجر به جهل شود، ضرورى است.
ح: شب‏زنده‏دارى و سحرها بيدار بودن بهتر از وقت‏هاى ديگر است.
ط: داشتن استاد براى سالك ضرورى مى‏باشد.
ى: توسّلات و ادعيه زاد هميشگى سالكان است.
ك: كسى كه هم خدا و هم خرما را مى‏خواهد، ترقّى نمى‏كند.
ل: خواندن قرآن و ختم آن و بعضى سوره‏ها و آيات به اعداد معيّن لازمه راه است.
م: مراقبه نفس از واجبات است.
ن: افراد ناموفّق يا با شرايط همراه نيستند، يا تلوّن دارند كه عرفا شخص متلوّن را نمى‏پذيرند و يا اينان حالت حضور ندارند.
س: از مدعيان و كسانى كه از اين راه دكانى باز مى‏كنند، بايد پرهيز كرد. (آ: ص 53 و 54)

وساطت و شفاعت
× اهل دانشى از ايران در نجف مشغول تحصيل بود كه بعداً به مدارج علمى بالايى نائل شد. كسى از طايفه نسوان از قبيله‏اى خاص بعضى روزها براى ايشان شير مى‏آورد. روزى طبق هر روز كه شير آورد، او تقاضاى متعه كرد. آن زن بسيار ناراحت شد و به قبيله خود خبر داد. آنان قصد كردند ضربه‏اى مهلك و سنگين بر او وارد كنند. استاد فرمود: «من وساطت و شفاعت نزد آن قبيله كردم و آنان عقب‏نشينى كردند و آبروى آن اهل دانش حفظ شد». (مژ: ص 32)

اختلاف عشايرى
× اگر اختلافى بين بچه‏ها در خانه بود با دلى باز مى‏نشستند و ارشاد مى‏كردند. اختلاف خودمان كه هيچ، حتى اختلاف عشايرى را من ديدم كه حل مى‏كردند. اختلاف عشايرى مثلاً اين بود كه 20 نفر از اين قبيله و 20 نفر از آن قبيله بر سر كشته شدن يك نفر اختلاف داشتند، اين اختلاف‏ها را حل مى‏كردند، با ابهتى كه داشت و احترامى كه برايشان قائل بودند، به شكل عشايرى حل مى‏كرد. (مى: ص 44)

وهابيت نه دولت
× شيخى از ارادتمندان استاد، اهل عربستان بود كه در نجف اشرف با ايشان رفاقت داشت و معمولاً سالى يك‏بار يا بيشتر به خاطر خويشاوندى و زيارت به ايران مى‏آمد و به ديدار استاد نائل مى‏شد. وى امام جماعت يكى از مناطق شيعه‏نشين عربستان بود.
بنده در حضور استاد از او سؤال كردم: «آيا دولت عربستان براى حجّاج ايرانى محدوديت ايجاد مى‏كند و در زيارت كردن قبر پيامبر و ائمه‏عليه السلام بقيع و همراه داشتن مفاتيح‏الجنان و مانند اينها اشكال تراشى مى‏كند»؟!
ايشان گفت: «خير! اين مسائل را آخوندهاى وهّابى دستور مى‏دهند و نقش بسزايى در ممنوعيت زّوار دارند».
حضرت استاد چون اصلاً مكه و مدينه نرفته بودند؛ مطالب آن دوست را فقط گوش مى‏دادند. (مژ: ص 38)

كفش بر سر
× جوانى كه هيچ آشنايى به حال عرفا نداشت، براى خريدن كتاب به كتاب‏فروشى مى‏رود و در ضمن، صحبت از آقاى كشميرى مى‏شود. او مى‏گويد: «فاميل من از زبان كسى كه به منزل آقاى كشميرى رفت و آمد مى‏كند، گفته است: كسى منزل ايشان آمد و آقا از او عصبانى شد و كفش را بر سر آن شخص زد!!»
در توضيح اين مطلب مى‏گوييم: كدام عالم كفش بر سر سائل زده است؟! تا چه رسد به مجتهد عارفى همانند استاد!
ما در صفحه 26 ميناگردل قضيه‏اى را نوشتيم كه كسى در منزل استاد آمد و تقاضاى بى‏موردى كرد و استاد در خانه را بست و اجازه سؤال بى‏مورد ديگر را به او نداد.
در ضمن همان شخص به دوستانش گفت: «آقاى كشميرى بدون علّت اين‏كار را نكرده. حتماً در آن روز من گناهى كرده بودم و ايشان فهميد و در را به رويم بست»!! (مژ: ص 44)

اصرار در دعوت‏ها
× نزديك ظهر بود كه براى ديدار استاد به منزلشان رفتم. ديدم كه استاد درون ماشين شخصى از اهل دانش از خانواده يكى از بزرگان حوزه نشسته و صاحب ماشين به منزل استاد رفته است.
عرض كردم: «كجا تشريف مى‏بريد»؟
فرمود: «منزل فلانى. مرا براى ناهار به منزلش مى‏برد ولى ميل باطنى ندارم».
همان لحظه صاحب ماشين با همسر استاد آمدند و سوار شدند و استاد را به طرف منزل خود بردند.
× چند نمونه از اين دعوت‏ها اتفاقاً انجام مى‏گرفت كه ميل باطنى استاد نبود و اصرار سبب مى‏شد كه قبول كند. بعضى‏ها هم با استاد عكس مى‏گرفتند با اين كه تناسبى از نظر سلوكى و عرفانى با استاد نداشتند و عكس را دليل بر بزرگى خود جلوه مى‏نمودند، ولى استاد مدارا و مماشات مى‏كرد و براى عكس گرفتن ممانعت نمى‏نمود!! (مژ: ص 58)

درد را مى‏كشيد
× نقل شده كه عارف باللَّه آخوند كاشى اواخر عمر مريض شد. عارف ربّانى آقا محمّد بيدآبادى براى مداواى ايشان نوشت كه 202 مرتبه به عدد «ربّ» اين آيه را بخواند:
«رَبّ أَنّى مَسَّنِىَ الضُّر و أنتَ أرحَمُ الرّاحمين. يعنى ايّوب آن‏گاه كه پروردگارش را خواند كه به من گزند (رنج) رسيده است و تو بخشاينده‏ترين بخشايندگانى، پس او را پاسخ گفتيم و گزندى كه به وى بود را از او زدوديم». (در آيه ربّه دارد)
آخوند كاشى اين دستورالعمل را ديد گفت:
«دواى من همين است».
× بنده عرض مى‏كنم در طول بيش از ده سال به خاطر امراض مختلف و سكته، حضرت استاد بيمار بود و خود براى بيماران نسخه مى‏پيچيد و دستورالعمل مى‏داد، حتى يك‏بار از ايشان نشنيدم كه بفرمايد براى بيماريم دعا كنيد يا ختمى بگيريد. (مژ: ص 75)

شما ذكر نمى‏خواهيد
× يكى از بازارى‏هايى كه ميان‏سال بود، گاه‏گاه نزد استاد مى‏آمد. يك‏بار عرض كرد: آقا به ما ذكر بدهيد! فرمود: شما ذكر نمى‏خواهيد ! (چرا كه مقتضى بايد موجود و مانع مفقود باشد تا آثار آن پيدا شود ) عرض كرد: براى رزق چيزى بدهيد! ايشان اين آيه «اليس اللَّه بكاف عبده» را به عدد مختصر دادند. (صح: ص 157)

بازگرداندن
× اوايلى كه استاد از عراق به ايران آمد، در قم ساكن شد و گاهى به تهران منزل فرزندان خود مى‏رفت. شاگردى گفت: «با ماشين خودم از تهران به طرف قم به راه افتادم. چون به بهشت زهرا رسيدم يك مرتبه به دلم افتاد كه به منزل فرزند استاد بروم. شايد ايشان بخواهد به قم بيايد. پس به طرف منزل فرزندشان رفتم. چون رسيدم در زدم و با تعجب ديدم استاد آماده رفتن به قم مى‏باشد و ساكش را نيز در دست دارد. فهميدم كه اين از تصرّف ايشان بود كه مرا برگرداند». (مژ: ص 85 و 84)

پياده‏روى
× حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه نجف، سرگرم مجاهدات بودند. روزى فرمودند: گاهى از نجف تا به كوفه يك فرسخ راه بيابان بود، پياده مى‏رفتم «و به خاطر ترك اكل حيوانى براى تمرين و تهذيب نفس» كمى خرماى خشك و بادام مى‏گرفتم و هسته خرما را بيرون مى‏آوردم و مشغول اوراد مى‏شدم. گاهى به طرف مسجد سهله پياده مى‏رفتم.
مى‏فرمودند: اعراض از خلق و دورى از اشتغالات در ايام مجاهدات لازم است؛ و يكى از آنها بيابان خداست (كه كسى نيست) آن هم از نجف به كوفه يك صفا و روحانيت خاص خودش را داشت. چندين سفر پياده از نجف تا به كربلا رفتم (كه حدوداً 90 كيلومتر مى‏باشد) (صح: ص 144)

انفاق در عيد فطر
× جدّ استاد آية الله سيد حسن كشميرى مرجع و عارف ساكن كربلا بود و امامت حرم امام حسين‏عليه السلام را به عهده داشتند؛ و عكسى از امامت جدّشان در منزل استاد بود. بعد از آقا سيد حسن، فرزندشان آقا سيد مصطفى، عموى استاد، امامت داشتند بعد از وفات عمو حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه علميه نجف كه به كربلا مى‏رفتند، امامت مى‏كردند. روز عيد فطرى، به قدرى در نماز عيد استاد جمعيت بود كه بيش از بيست مكبر دعاى قنوت را تكرار مى‏كردند، چون آن زمان بلندگو نبود.
بعد از نماز عيد، آنقدر شيرينى و سيگار و امثال اينها آوردند كه حساب نداشت، و جناب استاد آنها را انفاق كردند. (صح: ص 147)

مدارا و مماشات
× منزل حضرت استاد، محل رفت و آمد افراد مختلف بود؛ و از جاهاى دور و نزديك - با محدوديت خاص - براى مشكلات دنيائى يا آخرتى مى‏آمدند. افرادى هم كه بيشتر اوقات نزد ايشان مى‏آمدند و يا استاد منزلشان براى دعوت مى‏رفتند يكسان نبودند.
از اين جهت به هركس به اندازه حالات و مجاهدات نظر داشتند. به بعضى عنايت عام، و به بعضى عنايت خاص
با افراد زيادى مدارا و مماشات مى‏كردند؛ نه اينكه آنان توانستند از استاد استفاده كنند و رشد نمايند اين سبك و سيره در بعضى شاگردان سيدعلى آقا قاضى هم ديده شد كه تا آخر عمر از توحيد سر در نياوردند.!!
روزى آقايى كه گاهى از شهرستان مى‏آمد و سمتى هم داشت و از امام زمان و ذكر و عرفان هم صحبت مى‏كرد، درب خانه استاد را زد.
فرمودند: كيست؟ عرض شد: فلان آقاست، فرمود: آخ، حالش را ندارم.!! وقتى از علت آن سؤال شد، به تلوّن شخص اشاره كردند. پس آمدن و نشستن افراد دليل بزرگى واردين نبوده، بلكه استاد همانند جدش مدارا مى‏كردند.
چون از بعضى افراد از نظر معنوى سؤال مى‏شد - چه آنكه بعضى‏ها تعريف از آنان مى‏كردند - مى‏فرمودند: اهل بهشت است؛ اين جواب عمومى بود كه نوعاً براى عدم توضيح مى‏فرمودند.
البته اصطلاحاتى هم داشتند كه گاهى به كار مى‏بستند مثلاً فلان شخص: باوفاست، به درد ذكر نمى‏خورد، تويش مشغول است، معركه است، حرف مى‏زند اما عمل نمى‏كند، تنبل است و مانند اينها.(صح: ص 141)

تصرف در چشم
× آقاى تاكى گفت: شبى از شبها در نجف اشرف در حالى‏كه سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت اميرالمؤمنين ردّ مى‏شدم.
در اين هنگام ديدم آيت‏اللَّه كشميرى در كنار صحن تنها نشسته‏اند، با ديدن ايشان مردّد شدم كه اگر خدمت ايشان بروم وقت مى‏گذرد، و اگر نروم شايد اسائه ادب باشد.
در اين فكر بودم، لحظه‏اى نگذشت، چون دوباره نگاه كردم كسى را نديدم و گويى اصلاً آنجا نبوده است.
يكى از تلامذه از حضرت استاد در اين‏باره سؤال كرد كه كيفيت اين قضيه چطور بوده است؟
ايشان فرمودند: از كنار ضريح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال كسى را نداشتم. ايشان را ديدم، توجهى كردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا نديد. (صح: ص 190)

سبك جواب دادن
×
نوعاً استاد به خاطر كسالت جسمانى جواب‏ها را مختصر مى‏دادند و گاهى به يك كلمه و يا يك جمله بسنده مى‏كردند و گاهى هم به خاطر عدم صلاحيت طرف از باب (تجاهل عارف) مى‏فرمودند: «نمى‏دانم». (آ: ص 56)
× در مقام اقناع شخص به يك جمله، مانند «تقوا بورزيد، مراقبه داشته باشيد» ده‏ها جواب مشكلات نفسى و غيره را مى‏دادند و زبال حالش اين بود: «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است». (آ: ص 57)

سيره نبوى و علوى
× روزى شخصى از اقوام مادرى استاد از تهران به قم و منزل استاد آمد. ايشان با او به محبت برخورد كرد و بعد او را به بنده معرفى كرد كه از اقوام است.
بعداً متوجه شدم آن آقا يكى از بستگان استاد را طلاق داده است و قاعده عرفى بايد بنا بر عدم توجه باشد؛ امّا استاد با روى خوش با او برخورد كرده و به خاطر متاركه، از صله ارحام و اتّصال خويشى كم نكرده و اين برخورد از مصاديق و نمونه‏هاى سيره نبوى و علوى استاد است. (مژ: ص 47)

آخ، حالش را ندارم
× روزى در خانه استاد زده شد، و چون در خانه نيمه باز بود، در زننده را ديدم. استاد پرسيدند: چه كسى است؟ عرض كردم: فلان كس است (اهل علمى كه داراى منصب بود) فرمود: آخ، حالش را ندارم. پس آن شخص وارد اتاق شد و صحبتهائى كرد و استاد ساكت بود، و سپس رفت.
مدتى گذشت و روزى عرض كردم: آيا دفتر يادداشتى داريد فرمود:
آرى دارم ولى چيزى توى آن نوشته نيست و آن را به بنده دادند. نگاه كردم، ديدم چيزى تويش نوشته نيست غير از چند چيز كوتاه، و صفحه‏اى هم ذكرى به دعا به خط همين شخص نوشته شده بود و در پايين آن ذكر، نام و فاميلى خود را نوشته بود. تعجبم زياد شد كه چطور دانى براى عالى ذكر مى‏نويسد، مثل اين مى‏ماند كه ليوان آبى كسى ببرد و درون دريا بريزد؛ با اينكه خودش گرفتار منصب است و بعد از بيست سال از كارش معزول شد ؛ تو خود حديث مفصل بخوان از اين مطالب و وقايع كه در دوران 19 ساله زندگى استاد در ايران اتفاق افتاد. (مى: ص 95 و 96)

ميل باطنى
× روزى قبل از ظهر به منزل استاد رفتم و ديدم ايشان درون ماشين كسى نشسته است. و دعوت‏كننده درون منزل استاد منتظر همسر ايشان است. عرض كردم جائى تشريف مى‏بريد؟ فرمودند: اين شخص (فرزند يكى از مراجع) مرا براى ناهار به منزلش مى‏برد اصلاً حالش را ندارم.
چون آن دعوت‏كننده اصرار بسيار كرد و مدتى كوتاه هم ذكر مى‏گفت و بعد رها كرد، با اينكه ميل باطنى نداشتند اما در ظاهر مجبور مى‏شدند كه بروند، اللَّه‏اكبر! (مى: ص 94 و 95)

تعريف از خود
× در زمانى كه حضرت استاد در بسط بودند، قبل از سال 1364 و قبل از سكته قلبى، گاهى مطالبى از خود و از عرفاى وارسته را به توصيف و تعاريف بيان مى‏كردند شخصى از اهل دانش كه به يكى از مناصب بلند مرتبه رسيده، آن‏وقت چند بار خدمت استاد مى‏رسيد. تا اينكه ديگر خبرى از او نشد؛ از اقوامش بعدها درباره او سؤال كردم، فاميل او گفتند: او مى‏گويد: آقاى كشميرى از خودش تعريف مى‏كند ديگر نرفتم. آرى! نرفتن همان و در منصب رياست گير كردن همان! اين را بدانيد عرفاى واقعى در كلماتشان به اشاره و كنايه بسيار مطالب دارند، گاهى از گفتن بعضى مطالب مى‏خواهند بفهمانند كه دارند راه را بر فردى كه قابل نيست مغشوش مى‏كنند تا ديگر آنجا نيايد و مزاحم نشود. (مى: ص 99)

صيغه عقد دائم يك‏بار
× برادر مرحوم آيةاللَّه بهاءالدينى همسايه استاد بود. روزى منزل ايشان آمد و تقاضاى خواندن عقد دائم را براى پسرش نمود. استاد قبول كرد. طرف ايجاب را خودشان و طرف قبول را به بنده واگذارد.
استاد ايجاب را خواند و بنده در اداى طرف قبول به خاطر اُبهّت استاد هول كردم. ايشان دوباره ايجاب را خواندند و بنده طرف قبول را خواندم.
سيره ايشان يك‏بار خواندن عقد به قصد انشا بوده و در صيغه عقد دائمى كه با مرحوم آيت‏اللَّه ستوده براى دخترى از اهل علم خواندند هم، يك‏بار ادا كردند. (مژ: ص 51)

عكس نگرفت
× ايشان با عكس گرفتن مخالف نبودند ولى وقتى جمعى نشسته بودند و آقاى كشميرى را دعوت مى‏كردند كه در آن جمع تشريف بياوريد. در مجلس تقاضاى عكس گرفتن از ايشان كردند ولى استاد اين روايت را خواندند كه «اشدّ الناس يوم القيامة المصورون» سخت‏ترين مردم روز قيامت تصويربرداران هستند، و سپس بلند شدند و از مجلس بيرون رفت. (مى: ص 110)

جيب خالى
× از وقتى كه بعضى شاگردان خاص با حضرت استاد آشنا شدند و همراه ايشان بودند، هيچگاه ديده نشد كه پول در جيب قباى ايشان باشد.
گاهى بيرون مى‏رفتند و قبا مى‏پوشيدند كليد و سيگار و فندك در جيب قبا داشتند، اما پولى نه همراه خود و نه در قبا داشتند و نوعاً مبالغ موجود، در دست خانواده محترمه‏شان بوده است كه در جهت مخارج منزل مصرف مى‏كردند. (صح: ص 163)

جلسات  خصوصى
× نماز مغرب و عشا را كه مى‏خواندند حرم مى‏رفتند تا آخر وقت، بعد با رفقا به خانه برمى‏گشتند و در بيرونى مى‏نشستند و جلسات مخصوص به خودشان را داشتند، هر موقعى كه بين اين جلسات فرصتى مى‏شد و كسى نبود مشغول ذكر مى‏شدند. (مى: ص 43)

تلفن
×
منزل جناب استاد تلفن بود. نه شماره‏اى را حفظ داشت و نه به كسى تلفن مى‏زد؛ اگر احياناً مى‏خواست به كسى مطلبى بفرمايد، به عيال مكرمه‏اش يا كسى ديگر كه در خانه بود مى‏فرمود: به فلانى زنگ بزنيد.
براى خوانندگان جاى تعجب است كه چطور تلفن در منزل باشد نه شماره‏اى حفظ داشته باشد و نه بتواند خودش تلفن بزند !! (صح: ص 163)

درد دل‏هاى مخصوص
×
با چند نفر درد دل‏هاى مخصوص خودش را داشت و با هيچ‏كس رابطه نداشت و گفتارش سكوت بود. (مى: ص 46)

مانند زندگى انبياء
× بسيار ساده زندگى مى‏كردند. زندگى ايشان زندگى انبيا و اوليا بود طورى كه من مانند ايشان نديده بودم. به طور كلى اين دنيا را ترك كرده بودند. به پول و لباس و... اهميتى نمى‏دادند، كانّه دنيا هيچ است. (مى: ص 51)

دل بايد بخندد
×
روز پنج‏شنبه 23 رجب 1414 ه .ق حضرت استاد منزل يكى از رفقا مهمان بودند، صحبت‏هائى از بعضى مسائل و مدعيان ديدار امام زمان شد. در ضمن يك نفر كه با استاد رابطه داشت از تهران آمده بود؛ و براى رفع خستگى و كسالت استاد مطالبى گفت و استاد كمى خنديدند. وقتى از منزل بيرون آمدند، در راه عرض شد: فلانى صحبت‏هاى خنده‏دارى كرد كه مقدارى رفع خستگى شما بشود.
فرمود: همه حرف‏هاى مختلف زده شد؛ اما دل بايد بخندد!! (صح: ص 138)

فرقى برايش نداشت
×فرقى برايشان نداشت كه كسى از ايشان تعريف كند يا نه؛ آنهايى هم كه در نجف با ايشان بودند مى‏گويند همان زمان هم به هيچ‏كس كار نداشت. (مى: ص 73)

كسى را راه نمى‏داد
× آقاى كشميرى اوايل، تا يك سال كسى را راه نمى‏دادند. آقاى بهجت به من پول مى‏دادند كه به ايشان بدهم؛ رفتم درب منزل ايشان مرا راه نداد و پول را گرفت. (مى: ص 72)

بيان مجسّم
× آقاى كشميرى خصوصيتى داشتند كه وقتى يك حكايتى را مى‏گفتند مجسم مى‏كردند و خيلى بيان گيرايى داشتند. (مى: ص 103)

بى‏ادّعا
× خيلى‏ها مى‏گفتند ايشان صاحب كرامات است، ولى من هيچ‏وقت نديدم ادعايى كرده باشد، من نشنيدم؛ با اين كه تمام جلساتى كه بزرگان مى‏آمدند به هر نحو حضور پيدا مى‏كردند. (مى: ص 40)

به كسى دل مى‏داد
× عجيب دلى بود، وقتى به كسى دل مى‏داد، تا فيها خالدون (نهايت) او مى‏رفت. مشكل و نگرانى هركس، نگرانى او مى‏شد و خيلى رحيم و عطوف بود. (مى: ص 79)

او اينجا بيايد
× بسيار ساده بود اگر مى‏خواستند او را نزد وزير و يا رئيس نيروى انتظامى ببرند، مى‏گفت: «خب او اينجا بيايد». ببينيد تا چه حد ايشان ساده بود و انگار در اين عالم نبود. (مى: ص 46)

احساس امنيّت
× پدرى مهربان و رئوف و مرشد و گرانقدر بود. در مكتبش راه را آشنا شدم. هميشه حامى و نگهبان ما و دوستدار خانواده بود. در كنارش احساس امنيّت مى‏كرديم. (مى: ص 41)

بى‏آزارى
× پدرم بسيار ساده بود، نديدم آزارش به كسى برسد. (مى: ص 46)

ساده و بى‏آلايش
×
ايشان ساده‏تر از عموم مردم زندگى مى‏كرد. خيلى ساده و بى‏آلايش بود. گاهى حتى امور عادى زندگى‏اش نمى‏گذشت. ايشان اغلب در مضيقه مالى بودند ولى اصلاً به زبان نمى‏آوردند. (مى: ص 78)

لباس كهنه
× ايشان بسيار ساده لباس مى‏پوشيدند. يك روز من گفتم: آقا لباستان كهنه شده است. فرمودند: «نه، همين بس است، تازه زياد هم هست». گفتم: نگاه مردم! فرمودند: «من با مردم كارى ندارم با خدا كار دارم». (مى: ص 51)

كلاه هديه را برد
×
روزى منزل استاد آمدم و فرمودند: كسى از گيلان اينجا آمده و كلاه هديه فلانى را برد. كلاه را شخصى از اصفهان، دست‏باف براى ايشان درست كرده بود و آن گيلانى به طرفندى همانند اين جملات كه كلاه شما متبرّك است و بعد برايت مى‏آورم برد و ديگر نياورد! (مى: ص 92)

× شما نسبت به اين راه خداوند متعال استعداد فوق‏العادگى‏اى در خودتان مى‏ديديد؟
ج: عشق داشتم؛ به اين كار عشق داشتم. من دائم با پيرمردها، با علماى عاملين بودم. (مژ: ص 99)

سجده
× از اركان بندگى در طىّ منازل و مراحل و طريق الى‏اللَّه در طريقه حضرت استاد، سجده مى‏باشد كه سيره عملى ائمه‏عليه السلام بوده است.
جنابش مى‏فرمود: شيطان چون بر آدم سجده نكرد، بدبخت دو عالم شد. لذا از سجده خوشش نمى‏آيد و لازم است سالك آن را ترك نكند كه سيره امامان و اولياء بوده است.
وقتى آخوند ملاحسينقلى همدانى وفات كرد، از عيالش پرسيدند: از آخوند چه چيزى ديدى؟ گفت: هميشه در سجده بود.
آقا سيد احمد كربلائى، جوانش در حال احتضار بود و عده‏اى از علما كنار فرزند او بودند ولى خود ايشان در سرداب مشغول سجده بود، انگار مطلبى در حال رخ دادن نيست بعد از دفن جوانش سر قبر پسرش آمد.
× باز فرمودند: ائمه‏عليه السلام سجده‏ها داشتند. يكى از آنها سجده حضرت موسى‏بن جعفرعليه السلام است كه بسيار عالى است: «الهى عظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِكَ فَليَحسُنِ العَفوُ من عندك»
ذكر يونسيه بعد از نماز عشاء تا آخر تاريكى شب، اگر در سجده با شرايطش همراه باشد تجرد برزخى مى‏آورد.
و مى‏فرمود: جدّ ما سيد حسن كشميرى آنقدر سجده‏هاى طولانى انجام مى‏داد كه خانواده‏اش روى او پتو يا پارچه مى‏انداختند.
× مرحوم سيد على آقا قاضى هم سجده بسيار مى‏كرد. روزى رفتم منزلش، ايشان در سجده بود، آنقدر سجده‏اش طول كشيد كه از منزلش بيرون آمدم و نخواستم مزاحم عبادتش شوم.
× مرحوم سيد هاشم حدّاد هم بيشتر به سجده مشغول بود، به ذكر يونسيه و ذكر «يااللَّه يااله ياربّ» يك ساعت زمانى در سجده كه براى تقويت روح و قلب مؤثر مى‏باشد.
× در كلمات آخوند ملاحسينقلى همدانى آمده است كه بعد از نماز سر به سجده بگذار و آقا سيد احمد كربلائى فرموده بود: سجده معهوده (ذكر يونسيه) را در هر شب بعد از نماز عشاء انجام ده، و شيخ محمّد بهارى مى‏فرمايد: سالك هرقت از شب كه بتواند يك سجده طولانى به جا بياورد البته با حضور قلب باشد.
منظور از نقل كلمات سلسله اساتيد، اهتمام به سجده است كه انشاءاللَّه سالكان الى اللَّه از آن غفلت ننمايند.
و سيره استاد بعد از نمازها اين بود كه ابتدا پيشانى بر مهر مى‏گذاشتند و سه مرتبه مى‏گفتند: الحمدُللَّه بعد سمت راست صورت را بر مهر مى‏گذاشتند و سه مرتبه مى‏گفتند: شكراًللَّه و سپس گونه چپ را بر مهر مى‏گذاشتند و سه مرتبه مى‏گفتند: استغفرُاللَّه.
از جنابش سؤال شد: اين چه سجده‏اى است؟ فرمود: حضرت ابراهيم‏عليه السلام به اين سجده، خليل و دوست خدا شد. امام صادق‏عليه السلام فرمود: خداوند عالميان، ابراهيم را براى آن خليل خود گردانيد كه بر زمين بسيار سجده مى‏كرد. و در تاريخ آمده است كه جناب ابراهيم‏عليه السلام در حال سجده از دار دنيا رحلت كردند. (ر: ص 105 الى 107)

× در طريق اساتيد حضرت استاد، سجده يكى از اركان بندگى و توحيد است. معمولاً سفارش ايشان به ذكر سجده بود و مى‏فرمودند:
«ائمه سجده‏ها داشتند، يكى سجده حضرت موسى‏بن جعفرعليه السلام «عظم الذنب مِن عبدكَ فليحسُن العفوُ من عندك» كه بسيار عالى است؛ و ديگر ذكر يونسيه آن هم بعد از نماز عشاء تا به آخر شب، كه اگر با شرايطش همراه باشد تجرّد برزخى نصيب مى‏شود. شيطان بر آدم سجده نكرد و بدبخت شد. و از سجده خوشش نمى‏آيد، پس سالك لازم است آن را ترك نكند.
از عيال آخوند ملاحسينقلى همدانى بعد از فوتش سؤال كردند شما از آخوند چه ديديد؟ گفت: ايشان هميشه در سجده بود.
وقتى آقا سيداحمد كربلائى استاد آقاى قاضى فرزند جوانش فوت كرد، ايشان در سرداب منزل در سجده بودند بعد سر از سجده برداشت و سر قبر پسرش آمد». (آ: ص 49 و 48)
سجده‏هاى طولانى
× بعضى وقت‏ها سجده‏هايشان طولانى مى‏شد. يك روز از ايشان علت آن را پرسيدم، فرمودند: اين‏ها يك چيزهاى غيبى است نمى‏توانم بگويم. (مى: ص 50)

× بهترين كار براى سالك در كدام يك از اعمال عبادى است؟
ج: بهترين آن سجده است مانند ذكر يونسيه «لا اله الّا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين» يا ذكر سجده حضرت موسى‏بن جعفرعليه السلام «عظم الذّنب من عبدك فليحسُن العفو من عندك». (آ: ص 62)

سكوت
× از آنجائى كه يكى از اركان سلوك را صمت و سكوت نوشته‏اند؛ و گاهى سكوت حالت اختيارى نيست بلكه از عالم امر به شخص سكوت مى‏دهند؛ حضرت استاد دهه آخر عمرشان در سكوت عنايتى بودند.
بسيار افرادى نزد ايشان مى‏آمدند و تقاضاى موعظه مى‏كردند؛ و ايشان يا بسيار مختصر كلامى مى‏فرمودند و يا چيزى بيان نمى‏داشتند.
دو سال قبل از وفات، حضرت آيةاللَّه مهدوى كنى از تهران خدمت استاد مشرف شدند و بعد از پذيرايى از ايشان تقاضاى ارشاد و موعظه‏اى كردند، ولى حضرت استاد چيزى نفرمودند و در سكوت و تفكر بودند.!
وقتى (آذر 1373) از جناب استاد پرسيده شد: براى سكوت چه چيزى براى قلب خوب است فرمودند: نقش اللَّه بر قلب بستن با شرايط خاص و عدد معين. (صح: ص 36 و 37)

ساكت و متوجه
× سكوت ايشان هميشه بر حرف زدنشان ترجيح داشت. اصلاً ايشان حرف نمى‏زدند مگر اين كه سؤال مى‏كردى وگرنه اصلاً آدم اهل حرف نبودند.
ساكت و متوجه؛ و بعد از سكته هم ساكت‏تر شده بودند. حتى ساعتى آدم پيش‏شان مى‏نشست، به زور بايد سؤالى مى‏كردى كه حاج آقا چيزى بفرماييد. گاهى مى‏گفت چه بگويم؟ يا گاهى جملات جزئى داشتند مثلاً «فاذكرونى اذكركم و اشكرو الى و لا تكفرون»: (پس به ياد من باشيد تا به ياد داشته باشم و شكر مرا گوييد و كفران نكنيد). (مى: ص 77 و 78)

غالباً سكوت بود
×
پدرم با هيچ‏كس رابطه نداشت، اما همه او را دوست داشتند، ولى ايشان غالباً سكوت مى‏كردند. (مى: ص 39)

روحانيّون
× خيلى ديدم از روحانيّون مى‏آمدند و حرف مى‏زدند ولى ايشان سكوت مى‏كردند. (مى: ص 39)

رساله بنويس
× اهل علمى كه گاهى خدمت استاد مى‏رسيد، روزى گفت: در خواب ديدم كه مرحوم آيةاللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى مرجع متوفى به من گفت: رساله بنويس!!
استاد هيچ نگفتند و در سكوتش حرفهاى بسيارى داشت. بعد از وفات استاد آن شخص رساله نوشتند، اما ديرى نپاييد كه از نظر حوزه تشخيص مرجعيتى قم، دفتر او را بستند و... (مى: ص 95)

راه نصف شده؟
× روزى با حضرت استاد و همسرشان و يكى از شاگردان استاد با ماشين شخصى از قم به اصفهان مى‏رفتيم. حدود 45 كيلومتر راه را طى كرده بوديم كه پرسيد: «راه نصف شده است»؟ عرض كردم: «خير، مقدارى مانده است».
آن زمان از جاده قديم، از طرف امام‏زاده عبداللَّه به اصفهان مى‏رفتيم كه حدود 3 ساعت راه بود.
ايشان با اين‏كه روز بود و بيدار بودند، اصلاً نه به تابلوى كيلومتر توجه داشت و نه به ساعت، انگار در جاى ديگرى بودند. بسيار نادر و قليل بود و يادم نمى‏آيد كه حتى يك‏بار در حال حركت از فضاى بيرون ماشين چيزى بپرسد و يا تعجب كند. غالباً در سكوت و تفكر بود. (مژ: ص 29)

× آيا مى‏شود انسان كارى كند كه حرف نزند و سكوت بر دل و زبانش حاكم باشد؟
ج: آرى، با نقش اللَّه بر قلب بستن. (ر: ص 134)

× مراحل سير و سلوك به چه چيزهايى بستگى دارد؟
ج: اول سكوت، دوم انقطاع از خلق، سوم دوام به ذكر، چهارم سهر الليل (بيدارى شب). (صح: ص 192)

سلوك

بهترين راه
× درباره بهترين راه مى‏فرمود: راه علماى راه رفته زاهد از دنيا را برويد. كسى كه مى‏خواهد هادى مسير باشد بايد از قرآن و اهل بيت جدا نشده و اعتقاداش هم محكم باشد. (مى: ص 55)

× كسى بخواهد راه خدا برود چه كارى بايد انجام دهد؟
ج: هر چه مى‏تواند روزه بگيرد، عزلت از مردم كند، كم بخوابد، نماز شبش ترك نشود، ذكر يونسيه چهارصد مرتبه در سجده بگويد؛ البته كمّلين سه هزار مرتبه مى‏گويند، راهى به غير از اين نيست. (صح: ص 206)

سعيد و شقى
× «السعيدُ سعيد فى بطن اُمه و الشقى شقى فى بطن اُمه» وارد شده است و مولانا در مثنوى مى‏گويد:
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مى‏رود تا نفخ صور
آيا ريشه واصل را منظور است يا جهت عملى كه بعداً از قوه به فعل بايد برسد؟
ج: سعيد و شقى به صفات و آينده نيست، به ذات است يعنى سعيد در مكنون ذاته سعيد است نه بعداً. (آ: ص 68)

× چرا ابن ملجم به اشقى الاشقياء شده است؟
ج: تقابل است، مقابل به اتقى الاتقياء. (آ: ص 102)

سهو و نسيان
× آيه «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» (نجم 3)
آيا اطلاق دارد و هر حرف روزمره و يا امر و نهى معمولى و عرضى را مى‏گيرد؟
ج: اينها وحى نيست، اما پيامبرصلى الله عليه وآله سهو و نسيان ندارد. (آ: ص 86)

سهم امام
× گويند مصرف بيش از حد سهم امام مشكلات براى انسان ايجاد مى‏كند؟
ج: افراط و زياده روى در مصرف سهم امام، سبب ابتلائاتى مى‏شود. ما كسانى را ديده‏ايم كه مبتلا به بعضى امراض در پيرى شدند و اين ناشى از مصرف بيش از اندازه سهم امام بوده است. (آ: ص 103)

× اهل دانش چه طور مى‏شود دنياپرست مى‏شوند؟
ج: چون سهم امام مى‏خورند و حق آن را به جا نمى‏آورند، به دنيا روى مى‏آورند. (آ: ص 101)

شناخت افراد
× شناخت افراد با شكل‏هاى ظاهرى مختلف و باطن‏هاى متفاوت بسيار كار مشكلى است؛ و اين فقير شرمسار در بين همه اساتيد مانند ايشان نديدم كه در شناخت افراد متبحّر باشد.
اما آمدن افراد به منزل ايشان و احترامات ظاهرى استاد نسبت به ديگران، خودشان مى‏فرمودند: «كارم با ملاك نيست». يعنى ظواهر شرع را در مسائل اخلاقى بايد مراعات كرد، اين دليل بر فوق‏العاده‏گى طرف نيست؛ و سيره رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله هم با همه افراد اين‏چنين بود.
اگر استاد سرحال بودند و كسالت نداشتند، بارها و بارها، وقتى از بعضى سؤال مى‏شد دقيقاً در شناخت نكته‏هاى ريز و ظريف افراد اشتباه نمى‏كردند، ولى معمولاً كتوم بودند. گاهى بعضى‏ها استاد را براى مجلس يا ناهار دعوت مى‏كردند، مى‏رفتند. وقتى سؤال مى‏شد مى‏فرمودند: «اصرار مى‏كنند، مى‏روم. گاهى ميل باطنى نيست». (آ ص 49 و 50)

آن قدر تعريف ندارد
×شخصى در اصفهان خيلى به استاد ابراز علاقه مى‏كرد و خمس مال خود را نيز به ايشان مى‏داد. ظاهراً در بعضى از سلاسل طريقت هم بود. اين شخص روزى به حج عمره رفت و وقتى بازگشت طبق سنّت محاسن خود را آرايش داد و آماده پذيرايى شد. حضرت استاد هم با سه نفر از شاگردان در مسافرت به اصفهان به ديدار ايشان رفت.
در آن ميهمانى زمانى كه ميزبان مشغول پذيرايى بود، استاد آهسته به يكى از شاگردانش فرمود: «آن‏قدرها هم كه درباره او تعريف مى‏كنند، خبرى نيست» !
شنيدم كه ميزبان در اواخر عمر از بزرگ طريقتى خويش جدا شده و الآن حدود چند ماهى است كه وفات كرده است. (مژ: ص 28)

مردم خدايى شنيده‏اند
× در كتاب كرامات و حكايات عاشقان خدا ج2 ص8 نوشته: «مرحوم آيةاللَّه سيّد عبدالكريم كشميرى مى‏فرمود: مردم خدايى شنيده‏اند، اما نديده‏اند. ما ديده‏ايم آن‏چه كه مردم شنيده‏اند. مردم خودشان را ديده‏اند، نه خدا را.»
× در توضيح اين نقل مى‏گوييم: اين مطلب از جناب استاد نبوده است. بلكه از شخصى است در سنين هفتاد سالگى و كم‏سواد و از سلاسل طريقتى كه نزديك امام‏زاده‏اى در قم دكّانى داشت. گاهى جناب استاد براى زيارت آن امام‏زاده مى‏رفت و كنار جوى آبى كه آنجا بود، كمى مى‏نشست. آن پيرمرد مى‏آمد و خدمت حضرت استاد ابراز ارادت مى‏كرد. اين جمله بر شيشه دكان او نوشته بود. وقتى اين جملات را به عرض استاد رساند، فرمود: «او خود را ديده، نه خداى را» (مژ: ص 72 و 73)

عجيب
× روزى به منزل استاد مشرف شدم و ديدم اهل دانشى از بيت يكى از مراجع آن زمان نشسته و مشغول صحبت است. صحبتش در اين زمينه بود كه فلان مؤسسه مرا دعوت كردند و حقوق كلانى مى‏دهند. فلان دانشگاه از من براى تدريس دعوت كردند و گفتند برايت چنين و چنان مى‏كنيم و آن چه او از تعاريف مى‏گفت، استاد فقط مى‏فرمود عجيب، يا عجيب است!! و حرف ديگرى نمى‏زد.
بعد از سال‏هاى سال (قريب 14 سال) همان شخص به بالاترين مقامات جاه و كرسى منصب رسمى رسيده است.
توضيح: تو اى خواننده با ذوق! از كلمه «عجيب» استاد متوجه شدى كه منظور استاد چه بوده كه نه تأييد بود نه تكذيب. مخاطب هم فكر مى‏كرد استاد حرفش را قبول كرده. در حالى‏كه منظور استاد اين نبوده و اگر استاد زنده بود وى را از رياست به خصوص اين كرسى و مقامى‏كه گرفته، نهى مى‏كرده است. (مژ: ص 48 و 49)

اولين برخورد
× يكى از امتيازاتى كه مى‏شد در مرحوم آيةاللَّه كشميرى ديد و در شخصيت ايشان مشهود بود، بينش و نگرشى بود كه در اولين برخورد با ديگران داشتند و آن‏جا مطالبى بيان مى‏شد كه حتى بعضى از آن مطالب براى خود انسان يا براى ديگران سال‏ها بعد باز مى‏شد، كه اين احاطه و تسلط و روشن‏بينى ايشان را نشان مى‏داد. (مى: ص 56)

قيافه شناس
× ايشان قيافه‏شناس بودند، مى‏فهميد چه كسى براى سياست آمد، چه كسى مى‏خواهد چاپلوسى كند و چه كسى لِلّه آمده است. (مى: ص 46)

الكاسب حبيب الله
× روزى طلبه‏اى با پسرش مشرف به حضور استاد شدند. پدر عرض كرد مى‏خواهم پسرم طلبه شود با ديدى كه داشتند فرمودند: الكاسب حبيب الله، او را كاسب كن يعنى به درد طلبگى نمى‏خورد. (مى: ص 92)

گذشته دور
× از امتيازاتى كه در جلسات اوليه در صحبت‏هاى ايشان مشهود بود، سوق دادن فرد به گذشته دور و نزديك خودش بود.
احاطه و شهود ايشان اين اقتضاء را داشت كه در بررسى و تحليل شخصيتى، افراد را به اصلاب آباء برمى‏گرداند؛ اين‏كه او چه كسى است و از كجا آمده، امتيازاتى كه دارد و موانعش كدام است؟ صفاتى كه از ديگران به شخصى رسيده چه مقدارش بايد باشد و چه مقدارش بايد بيرون برود تا به حد اعتدال برسد. البته حد و حدود فعلى طرف هم طبيعى است بايد باشد. (مى: ص 56)

مدارج معنوى را نپيموده
× اهل علمى از دوستان استاد كه ساكن تهران بود، از مكه معظّمه آمده بود. فقير به همراه استاد و يكى ديگر از شاگردان ايشان به منزلش رفتيم. شخصى از نوادگان يكى از علماى گذشته معروف و مدفون در قبرستان شيخان قم هم آن‏جا بود. كسى نزد استاد از آن شخص تعريف نمود كه داراى علوم و اذكار و جفر و علم حروف مى‏باشد.
مقدارى كه نشستيم حضرت استاد فرمود: «برويم جايى ديگر. حال اين‏جا نشستن را ندارم».
در واقع به خاطر حضور بعضى‏ها مجلس سنگين شده بود. از اين‏رو پشت حياط فرشى پهن كردند و استاد آن‏جا نشستند. در ضمنِ صحبت‏ها، از احوال آن شخص مذكور كه استاد وى را نپسنديده بود، سؤال و جواب‏هايى هم شد.
بعدها براى همراهان ثابت شد كه آن شخص مدّعى آن علوم است و مى‏خواهد شاگرد داشته باشد، اما تقديرش اين نبود. او مشكلات مادى هم داشت و مهم‏تر اين‏كه مدارج معنوى را نپيموده بود و صرف بازگو كردن شرح احوال بعضى بزرگان، دليل بر مقامات گوينده نيست. (مژ: ص 65)

او همسر دارد؟
× روزى صبح خدمت استاد رسيدم و ديدم شخصى از گيلان به واسطه عالم‏زاده‏اى از قم در اطاق خدمت ايشان هستند آن شخص حرفهايى مى‏زد كه در معنا بى‏اعتبار و حرفهاى پراكنده‏اى بود. وقتى رفتند از بنده سؤال كردند آن آقازاده همسر دارد؟ گفتم: احتمال دارد و معنى كلام ايشان را فهميدم كه او در مسئله... مشكل دارد. فردا از يكى از نزديكان آن عالم‏زاده پرسيدم، گفت: همسر ندارد و بعد جواب را به خدمت استاد رساندم و عرض كردم دقيقاً همان طور كه فرموديد است.
سال‏ها از وفات آن زنده ياد مى‏گذرد و آن شخص با اين كه عمرى را پشت سر گذاشته هنوز مجرد است. (مى: ص 90)

شناسنامه
× در ملاقات ايشان با امام خمينى (ره) ايرانى شدن شناسنامه را عنوان كردند و امام هم به مسئولين ذيربط دستور دادند.
فقير شاهد بودم كه يكى از مسئولين بلند مرتبه نيروى انتظامى كه گاهى خدمت ايشان مى‏رسيد و يك روحانى كه سمتى عالى در قوه قضاييه داشت و گاهى خدمت مى‏رسيد، در موضوع شناسنامه صحبت شد، قول دادند انجام شود، ولى تا آخر عمر استاد، هيچ‏كدام اين‏كار را نكردند؛ و نظر استاد اين بود كه اينان انجام نمى‏دهند. (مى: ص 92)

اهل سلوك و كار نامفهوم
× شخصى بود اهل سلوك از استان خراسان و داراى رياضاتى و حالاتى بود و مجرد مى‏زيست و در كنار يكى از بقعه‏هاى امام‏زادگان قم واقع در يكى از روستاها ساكن بود و مريدانى هم داشت؛ و بعضى بسيار از او تعريف مى‏كردند.
روزى جناب استاد با چند نفر از شاگردان براى زيارت آن امام‏زاده رفتند؛ و چون هوا بسيار گرم بود در ايوان آنجا نشستند.
آن شخصِ اهل سلوك به دائره صفاى دوستانه وارد شد. يك نفر از شاگردان چيزى از خوردنيها به او داد؛ او گرفت به دست هر يك مى‏داد و مى‏گرفت تا بدست آخرين نفر هم داد. در همان اول كار، استاد فرمودند: كار بيهوده‏اى است؛ در واقع همان‏طور كه فرمودند: هيچ اثر از اين كار آن شخص ظاهر نشد. (صح: ص 162)

ملاقات با ترفند
× اواخر عمر استاد، روزى در منزل ايشان، شخصى از اهل دانش ديده شد كه قبلاً سمتى داشته معزول شده بود، از استاد سؤال شد: ايشان چطور خدمت شما رسيده است؟ نحوه آمدن را بيان داشتند، معلوم شد از طريق تلفن و خانواده استاد با القاب خاص، به حضور رسيد.
چند بار آن شخص مى‏آمد و مى‏نشست و حرفى نمى‏زد!! روزى فرمودند: ايشان كيست و چه كار دارد.
از ديگران پرسيده شد و بعضى كه او را مى‏شناختند، احوال مختصرى را بيان داشتند. روزى فرمودند: اين شخص به ما متوسل شده و حديث نفس بسيار دارد.!!
بعد معلوم شد كه در سمتى كه داشته از نظر سياسى و مالى دچار مشكل شديد شده و پرونده‏اى براى او درست كردند؛ او دنبال چاره‏جويى است تا شايد استاد كارى براى او كند.
البته حضرت استاد - چون كسالت داشتند - آن شخص را باطناً نپذيرفتند و كارى براى او نكردند (صح: ص 161)

عرب لبنانى
× فرزند استاد گفت: در سازمان كشتيرانى (در ايران) كه بودم، يك عرب لبنانى بود كه يك‏بار از من سؤال كرد؛ تو كه نامت كشميرى است، سيد عبدالكريم كشميرى را مى‏شناسى؟ من در يونان درباره‏اش مطالبى شنيده‏ام. گفتم: پدر من است. گفت: در استخاره هم مشهور است؟ گفتم: بله، گفت: مى‏خواهم او را ببينم.
رفتم منزل به پدرم گفتم: يك آقايى مى‏خواهد بيايد اينجا كه من در كارم با او سروكار دارم، مواظب باشيد خرابكارى نشود. شما را به جان مولا قسم تحويلش بگير.
ايشان آمد و آقا هم احترامش را نگه داشتند، ولى در دلش ننشست و نگاه‏هاى عجيبى به او مى‏كردند. شام خورد و رفت. پدرم به من گفتند: اگر مى‏خواهى تجارت كنى ديگر با اين مرد تجارت نكن!! 6 ماه بعد شنيدم كه از ايران فرارى شده است. (مى: ص 45)

شما ذكر نمى‏خواهيد
× يك بازارى فرش‏فروش كه اصالتاً يزدى بود، گاهى خدمت استاد مى‏رسيد و خدمتى هم مى‏كرد. روزى برايم گفت: به استاد گفتم به من ذكر بدهيد؟ فرمودند: شما ذكر نمى‏خواهيد!! فقط اين ذكر را به عدد خاص بگوييد «اليس اللَّه بكاف عبده» كه تأثير آن اين است كه انسان به خلق محتاج نشود. (مى: ص 92)

خضر راه
× در قم اهل دانشى كه كاسب هم بود و نزد استاد رفت و آمد مى‏كرد، بعد از مدتى به شخصى از سلاسل علاقه پيدا كرده بود و تعريف او را مى‏كرد.
روزى آقاى كشميرى به آن اهل دانش فرمودند: خضر راه تو اوست (كنايه از اينكه دلت به وى وابسته است) گرچه نزد ما هم مى‏آيى، اواخر هم او به محضر استاد نمى‏آمد!! (مى: ص 108)

تا دو ماه ديگر
× شخص معمرى كه در يكى از شهرها ساكن بود و بعضى ادعا داشتند كه ايشان قوى و در علم حرف و معنويت و ذكر استاد هستند، چند بار يك اهل علم آشنا به حضرت استاد آن شخص را به منزل استاد آوردند. بنده بعداً سؤال كردم كه اين شخص چطور است، تعريفهاى ديگران را به آن صورت تأييد نكردند. در همان ايام به سمع استاد رسيد كه اين شخص را در مرض وفات امام خمينى (ره) به تهران بردند كه شايد بتواند ايشان را به ذكر و دعائى سالم كند. آن شخص گفت: مى‏توانم تا دو ماه ديگر او را زنده بدارم اما خودش مى‏خواهد برود؛ و حضرت استاد اين حرف او را رد كردند. (مى: ص 93)

عكس‏العمل سخن ناپخته
خيلى افراد بودند كه ايشان را دوست داشتند و مى‏آمدند دمِ در، التماس مى‏كردند كه فقط يك نظر آقا را ببيند. يادم مى‏آيد يك آقايى يك روز آمد دم در، به من قسم داد كه فقط اجازه بدهيد يك كلام با آقا حرف بزنم. گفتم آقا دم در نمى‏آيند و سفارش هم كرده‏اند كه كسى نيايد. آن‏قدر التماس كردم كه آقاى كشميرى آمدند دم در.
آن آقا گفته بود شما را به خدا وقتى امام زمان‏عليه السلام را مى‏بينى اين‏كار را بكن. يك دفعه آقا با يك غضبى در را بستند و آمدند داخل. آن وقت آن آقا رفته بود پيش رفقايش گفته بود؛ آقاى كشميرى بدون علت اين‏كار را نكرده، حتماً در آن روز من گناهى كرده بودم و ايشان فهميده كه اين‏طور در را بست و اعتنا نكرد. (مى: ص 25 و 26)

خوب سرد شدى
× يك بار در زيرزمين منزل ما نشسته بود و قبلاً ذكرى يا دعايى به اخوى داده بود. اخوى ما كمى سرش شلوغ شده بود و نرسيده بود آن را انجام دهد. ايشان فرمودند: خوب سرد شدى (از ذكر گفتن). گفت: نه دو سه روز نيست.
وقتى آمديم بيرون، اخوى گفت: يك ماهى هست هر كارى مى‏كنم نمى‏توانم انجامش بدهم و سرم شلوغ شده است. (مى: ص 82)

× شنيده‏ام يكى از بهترين و مشهورترين خوانندگان ايران كه به اصفهان آمده بود و ميزبان شما او را نزد شما آورد برايتان خواند، چطور بود؟
ج: چون استاد به كيفيت و سوز منبرى و خواننده توجه دارد تا به كميت و صنعت و فن آن، فرمودند: آن‏قدرها هم كه مى‏گفتند نبود. (ر: ص 134)

شاگرد و تلميذ ميراث از نجف
×
آخرين نفر از شاگردان عالم ربانى سيد على آقا قاضى كه عرفان را از حوزه نجف به حوزه علميه قم در ايران انتقال داد جناب استاد بود، كه در واقع ميراث را به نام خود در اين راستا به ختم رساند. (مى: ص 99)

خاطرات
× جناب حجة الاسلام سالارى ساكن قم كه در نجف، هم درس مى‏خواند و هم به شغل عبادوزى مشغول بود مصاحب و شاگرد درسى استاد بود. در تاريخ 1388/4/6 درباره استاد فرمود:
«من 26 سال در نجف بودم و الآن قريب 40 سال است كه از نجف آمدم. فراموشى دارم همه مطالب را نمى‏توانم بازگو كنم. قضايايى از ايشان داشتم كه چون مكتوب نكردم، فراموشم شد و الآن پشيمان هستم. فقط آن مقدار كه در خاطر دارم، مى‏گويم.
من در نجف دكّان داشتم. دكانم درب مدرسه آيت الله بروجردى بود كه امروزه آن قسمت را تخريب كردند. در دكان را مى‏بستم و غذايى كه از منزل مى‏آوردم را با آقاى كشميرى مى‏خورديم.» (مژ: ص 52)

شاگرد سلوك
× طبق گفته استاد در نجف اشرف شاگرد سلوكى داشتن را مورد سؤال قرار مى‏دادند و ايشان شاگرد سلوكى خاصى نداشتند و ما نشنيديم، اما آن چه مشهود بود، شاگردان سلوكى را در ايران پرورش دادند. (مى: ص 97)

با من سخن بگو
× سيدى از طلاب كه از شاگردان استاد بود، چنين گويد:
«روزها منزل استاد مى‏رفتم و بعد از سلام و احوال‏پرسى مى‏نشستم. گاهى صحبت اندكى مى‏شد و بقيه اوقات در سكوت بسر مى‏بردم. از قضا روزى كه استاد نشسته بود و سرم به پايين و ايشان هم در سكوت بود، يك مرتبه فرمود: حَدَّثَنى يَابن رسول اللَّه. بنده متوجه مطلب نشدم و عرض كردم: «چه فرموديد»؟ دوباره همين جمله را تكرار كرد كه معنايش اين است: اى پسر رسول خدا با من سخن بگو!! عرض كردم: «من چيزى نمى‏دانم تا براى شما بازگو كنم».
× توضيح آن‏كه گاهى دنيا و آنچه در آن است بر اولياى الهى تنگ مى‏شود كه آنان حال چيزى را ندارند، چه آن‏كه خلوت و عزلت، نجوى را به همراه آورد و لطف مجلس از باب التفات به تلميذ ذاكر است، نه از باب افتقار. (مژ ص 50)

و شما
× يكى از شاگردان خاص استاد نقل كرد كه روزى كسى از من درباره شاگردان خصوصى استاد سؤال كرد و من يكى را نام بردم و خودم را نام نبردم.
بعد به منزل استاد آمدم و سؤال و جواب را براى ايشان نقل كردم. ايشان صريحاً فرمود: «و شما»!! (مژ: ص 50)

باوفاست
× سيد اهل علمى از گيلانى‏هاى مقيم قم كه چند سال پيش وفات كرده، گاه‏گاهى خدمت استاد مى‏رسيد.
روزى به مزاح و شوخى، مطلبى را به يكى از شاگردان خاص استاد كه در مجلس حضور داشت، گفت.
استاد فرمود: «فلانى باوفاست» و نگذاشت وى دنباله حرف‏هاى مزاح‏گونه خود را به آن شاگرد ادامه دهد. (مژ: ص 47)

اظهار محبت
× تلامذه خاصى كه عده‏شان بسيار قليل بودند و دائم نزد استاد مى‏آمدند؛ هر وقت به مسافرتى مى‏رفتند، اولاً از ديگران از احوال آن تلميذ سؤال مى‏كردند؛ ثانياً وقتى از مسافرت برمى‏گشت و خدمت استاد مشرف مى‏شد، استاد چنين اظهار محبت مى‏كردند كه شما جلوى چشمم بوديد؛ يا مى‏فرمودند به ياد شما بودم، يا قسم به جدّشان مى‏خوردند كه در فكر شما بودم. (مى: ص 91)

لطف و محبّت
× ايشان خيلى با عاطفه بودند، هر وقت اصفهان مى‏آمدند و منزل يكى از دوستان وارد مى‏شدند، سراغ تلميذ را مى‏گرفتند و مى‏گفتند: زنگ بزن فلانى بيايد. خيلى اظهار لطف و محبت داشتند. (مى: ص 57)

رابطه با شاگردان
× رابطه ايشان با شاگردان خيلى دو طرفه بود؛ كه تا علاقه دو طرفه نباشد مسائل منتقل نمى‏شود. (مى: ص 63)

نيرو مى‏گرفتيم
× ما وقتى خدمت ايشان مى‏رسيديم احساس مى‏كرديم نيرو مى‏گيريم و سبك مى‏شويم. (مى: ص 84)

× وقتى مريد محو استاد كامل مى‏شود مانند بعضى شاگردان آخوند ملاحسينقلى همدانى، يا مولانا در شمس تبريزى، آيا به نحو مجاز است، يا مجذوب به حقيقت است؟
ج: مجذوب محو استاد (و معشوق) مى‏شود به حقيقت، و آثار هم دارد. چنان كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «انَّ الذين آمنُوا و عملوا الصّالحاتِ سيجعلُ لَهُمُ الرَّحمن وُدّاً» آنان كه به خدا ايمان آوردند و عمل نيكو انجام دادند، خداوند رحمان آنها را محبوب مى‏گرداند. (آ: ص 62 و 63)

× شما در نجف شاگرد خصوصى اخلاقى داشتيد؟
ج: اول آن كه وقت نداشتم خودم مشغول بودم، دوم آن كه در آن جا عمومى رسم نبود و اگر مى‏فهميدند هُو مى‏كردند. (ر: ص 137)

× رابطه شاگرد با استاد چگونه بايد باشد؟
ج: مثل عبد و غلام در برابر مولا. (صح: ص 128)

شفاء سوره حمد و آيه شريفه
×روزى دختر بچه‏اى را نزد حضرت استاد آوردند تا دعايى براى شفاء او بخواند. استاد دست راست بر سر بچه گذارد؛ ابتداء سوره حمد خواند و بعد اين آيه را تلاوت كردند «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين».
امام صادق‏عليه السلام فرمود: براى هر بيمارى از مؤمنين دست به موضع درد بمالد و با خلوص نيت اين آيه را بخواند. (صح: ص 202)

شهود راه رفتگى
× ملاك استاد براى ايشان اين بود كه راه رفته باشد، نه طبق قواعد آمده در كتب، احاطه و تسلط به افراد داشتند، شايد با همه مى‏نشستند، نگاهشان شهودى بود. (مى: ص 63)

شب قدر
× شما در نجف، احياء شب‏هاى قدر را در چه مكانى مى‏گرفتيد؟
ج: در حرم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام. (آ: ص 75)

× شب قدر به نظر شما كدام يك از سه شب 19 و 21 و 23 ماه مبارك رمضان مى‏باشد؟
ج: شب بيست و سوم ماه رمضان.(آ: ص 104)

شجره سيادت
× حضرت استاد مى‏فرمودند:
«ريشه سيادت ما به حضرت موسى مبرقع فرزند بلافصل امام جوادعليه السلام مى‏رسد كه در قم مدفون است. ما اصلاً قمى هستيم، لكن اجداد پيشين ما به هند رفتند كه يكى از آنان بسيار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سيّد حسين قمى كشميرى، كه الان قبرش در كشمير هند است و براى او نذر مى‏كنند و قبرش را زيارت مى‏كنند، او تالى تلو صاحبان عصمت و داراى كرامات بسيارى بوده، كه مناظره ايشان با يك ناصبىِ مخالف از جمله قضاياى جالب است». (آ: ص 21)

× حضرت استاد هميشه مى‏فرمودند: از سادات رضوى هستيم و از نسل موسى مبرقع، فرزند امام جوادعليه السلام مى‏باشيم، در واقع ما قمى هستيم. جد چهاردهم استاد به نام سيد حسين رضوى قمى به هندوستان مسافرت كرد و آنجا ماند و در آنجا وفات كرد. ذريّه ايشان در آنجا ماندند تا اينكه جدّ دوم استاد به نام سيد عبداللَّه به كربلا آمد و از آن پس در عراق و ايران ساكن شدند. (ر: ص 20)

× آن چه از (شجره نامه استاد) اين جا درج مى‏شود، از دست خط عالم نسّابه، حضرت آيةاللَّه مرعشى نجفى به تاريخ جمادى‏الاولى سال 1360 ه .ق است و فتوكپى اصل موجود است.
سيّد عبدالكريم بن سيّد محمّد على بن سيّد حسن بن سيّد عبداللَّه شاه بن سيّد كاظم بن سيّد محمّد بن سيّد احمد بن سيّد رضى‏الدين بن سيّد عبداللَّه بن سيّد احمد بن سيّد حسين بن سيّد موسى بن سيّد جمال‏الدين بن سيّد جلال‏الدين بن سيّد احمد بن سيّد حسين قمى (مدفون در شهر سنيلم پوره از نواحى كشمير) بن سيّد محمّد بن سيّد احمد بن سيّد منهاج بن سيّد جلال‏الدين بن سيّد قاسم بن سيّد على بن سيّد حبيب‏اللَّه بن سيّد عبداللَّه بن سيّد مهدى بن سيّد حسين بن ابى عبداللَّه احمد نقيب (حاكم قم متوفى 15 صفر 358 ه .ق) بن ابى على محمّد اعرج (متوفى ربيع‏الاول 315 ه. ق) بن ابى على احمد فقيه بن ابى جعفر موسى مبرقع (متوفى ربيع‏الاول 296 ه .ق) بن الامام ابى جعفر محمّد بن على جواد الائمه‏عليه السلام. (مژ: ص 54)

شباهت به اميرالمؤمنين‏عليه السلام
× مى‏فرمود: من از حيث ظاهرى هم شايد بى‏شباهت به اميرالمؤمنين‏عليه السلام نباشم. او در خيلى از توسلات با توجه به اميرالمؤمنين‏عليه السلام به نتيجه مى‏رسيدند. (مى: ص 62 و 63)

شعر

علاقه به شعر و شاعرى
× بعضى از اشعار شعراء را زمزمه مى‏كردند و علاقه به شعر گفتن داشتند ولى وارد به اين كار نشدند؛ يكى از رفقايش شاعر بود و بعضى وقتها به او مى‏گفت: برايم شعر بخوان؛ و به زبان محلى عربى علاقه داشت. (مى: ص 38)

× آيا شما هم شعر سروده‏ايد؟
ج: اشعارى گفته بودم، وقتى به ايران مى‏آمدم نوشته‏جاتم را بعثى‏ها گرفتند. فقط چند بيت يادم هست. در تشييع جنازه مرحوم حاج شيخ عباس قمى اين بيت را سروده‏ام:
اصبح الاسلام يَبكى و الرشاد
لفقيد كال للدّين عماد
(آ: ص 103 و 102) 

 سلطان سلوك
× آيةالحق سيّد عبدالكريم كشميرى
 اى عبد كريم، زاده شهر نجف
گلبرگ معطّر على شاه نجف
 تنها علوى نه در نَسَب يا مولَد
بودى علوى به پيشه و راه و هدف
 × × × × 
 دين مولايت على، دين تو بود
راه حق پيوسته آيين تو بود
 خاك درگاه على شير خدا
سرمه چشم جهان‏بين تو بود
 × × × × 
 اى كشيده آهِ حسرت بر مقام تو ملوك
اى جهاد تو فراتر از حُنين و از تبوك
 بس رياضت‏ها كشيدى در مصاف وَسوسه
منصب تو در مقام عشق، سلطان سلوك
 × × × × 
 در همه احوال ذكر يا على
مايه آرام و تسكين تو بود
 جسم بى‏جان را نمى‏دادى بهاء
مرتضى چون جان شيرين تو بود
 × × × × 
 اى كه پور مادر مظلومه‏اى
يك ستاره در همين منظومه‏اى
 عشق معصومين چو بر سر داشتى
در جوار حضرت معصومه‏اى
 (مژ: ص 113 و 112) 
 «هو»
 همان خاموش كو نيكو ضمير است
بود عبدالكريم، ابن امير است
 جمالش ياد مولا كرده تصوير
هماى رحمت حق را كه شير است
 محبت از نگاهش موج مى‏زد
كه مؤمن را محبت در ضمير است
 سكوتش مُهر مِهر حيدرى داشت
كلامش معدن خير كثير است
 »ز اشكم تا به سر عبدالكريمم«
بخوابش گفت آن ساقى كه مير است
 دلش غرق على غرق خدا بود
على خود حق، حق بى‏نظير است
 به ذكر و ياد حق شب را سحر كرد
به معناى عبادت او خبير است
 دلش ذكر و قدش ذكر و لبش ذكر
ميان ذاكران حق كبير است
 چه زيبا خط سبز ذكر بنهاد
كه او استاد اين ره بى‏نظير است
 چو قاضى پروريدش در ره يار
صداقت را چه زيبا دستگير است
 ميان دو على از سبط زهرا
يكى پيرش يكى شاگرد و پير است
 يكى قاضى كه در توحيد يكتاست
صداقت آنكه دل بر او اسير است
 اميرالمؤمنين اى ساقى جان
كه بى تو عشق هم از عشق سير است
 بده بر هر سه از اكرام و فضلت
هر آن چيزى كه لايق از امير است
 (مژ: ص 114 و 115) 

 
 
شيراز
× همسر محترمه و باوفاى استاد، شيرازى بود. بعد از آمدن استاد از نجف به ايران چندبار همان سال‏هاى اوليه ورود، به شيراز رفتند و مى‏فرمود: «شيراز جاى خوبى است و باصفاست. از اصفهان خيلى بهتر است؛ و هم‏چنين مردمش خوبند». (مژ: ص 79)
 

 صحو و سكر
× صحو بهتر است يا سُكر؟
ج: صحو كه بيدارى است، بهتر است. (آ: ص 65)
 

 صدام، بعثى‏ها صدام
× در ايام جنگ ايران و عراق، افراد بسيارى از مسئولين كشورى و نظامى گاه‏گاه كه خدمت حضرت استاد مى‏رسيدند، اين سؤال را مى‏نمودند: صدام رئيس‏جمهور عراق رفتنى است يا در ايام جنگ اتفاقى برايش مى‏افتد و از اين نوع سؤالات كه شبيه به هم بود.
 نوعاً جنابش اين جمله بسيار مختصر را مى‏گفتند: «هنوزه» يعنى هنوز وقتش نرسيده و مى‏ماند و تا اين تاريخ 1381 شمسى مانده است.
 در تاريخ 1364 شمسى كه بحبوحه جنگ بود، مرحوم آيت‏اللَّه خوئى نامه‏اى كتبى براى استاد فرستادند و ضمانت شفاهى در مشكلات سياسى و حكومتى را براى آمدن ايشان به نجف عهده‏دار شدند كه ما ترجمه آن را در همين كتاب قضيه 104 آورديم.
 مى‏فرمود: به كار صدام اعتبارى نيست، همانطورى كه بسيارى از علماء و مردم را كشت! و نوعاً از صدام مذمّت شديد مى‏كردند. (صح: ص 14 و 15)
 افراد صدام بعثى، از هر طرف حائل مى‏شدند كه مبادا آقا حرفى بزند، اما ايشان هيچ همّ و غمّشان نبود و هر حرفى كه مى‏خواست به صدام مى‏زد. من مى‏گفتم: جلوى اين‏ها، هر حرفى نزنيد، مى‏گفتند: نه، اين‏ها كارى نمى‏كنند.
 

 بعثى‏ها و احترام
× بعثى‏ها هم تا آخر هيچ بى‏احترامى به آقا نكردند و آسيبى نرساندند. يعنى در حقيقت همان‏ها هم يك محبت و علاقه درونى به آقاى كشميرى داشتند، تمام آنها به ايشان احترام مى‏گذاشتند و دوستشان داشتند. (مى: ص 23)
 

 بعثى‏ها
× ايشان به من مى‏گفت: از اينها (بعثى‏ها) دور شو و اين آيه قرآن را مى‏خواندند «ولا تركنوا الى الّذين ظلموا فتمسكم النار» يعنى پيش آن ها نرو و با آنها همنشين مباش، زيرا شيطان داخل جسم اين‏ها شده و ديگر موعظه هيچ فايده‏اى ندارد. (مى: ص 48 و 49)
 

 طىّ‏الارض
× طىّ‏الارض چيست؟
ج: طىّ‏الارض مراتبى دارد براى ائمه‏عليه السلام به معناى پيچيدن زمين و براى غير آن موكّلى از فرشته يا جنّ مؤمن، انسان را سير مى‏دهد. (آ: ص 61)
 

 ظرفيت
 
بعضى ظرفيّت ندارند
× يكى از علماى اهل حكت قم به منزل آقايى مشهور مى‏رود و از او درباره ليلةالقدر سؤال مى‏كند آن حكيم معانى مختلفى از ليلةالقدر را بيان مى‏دارد و در آخر مى‏گويد: در تفسير، فرات كوفى روايت كرده كه منظور از ليلةالقدر حضرت زهراعليها السلام است.
 به اين تفسير، آن آقا با حالت تمسخر در حضور حاضرين، حرف ايشان را رد مى‏كند. حضرت استاد كشميرى در ملاقاتى با ناراحتى بسيار به آن حكيم فرمودند: چرا به بعضى كه ظرفيّت ندارند مطلبى مى‏گويى كه با تمسخر ردت كنند!!
 چند مدت بعد آن آقاى معروف از دنيا مى‏رود و او را در خواب مى‏بينند كه ميان دو درّه آتش است و جزع و فزع مى‏كند. (مى: ص 109)
 

عنايت توجه خاص حضرت اباالفضل‏عليه السلام
× حضرت آيت‏اللَّه كشميرى صبحها قريب دو ساعت به ظهر مانده در يكى از ايوانهاى صحن اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏نشستند و افراد مختلف در اين موقع براى گرفتن استخاره به ايشان مراجعه مى‏كردند.
 ايشان فرمودند: مدتى بود، مى‏ديدم زنى با عباى سياه و حالت زنان معيدى (روستايى و چادرنشين) زير ناودان طلا مى‏نشيند و زنها به او مراجعه مى‏كنند. او نيز با تسبيحى كه به دست دارد برايشان استخاره مى‏گيرد.
 اين حالت نظرم را جلب كرد. روزى به يكى از خدّام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر كه كار اين زن تمام مى‏شود او را نزد من بياور، از او سؤالاتى دارم.
 خادم، يك روز پس از اينكه كار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال كردم: تو چه مى‏كنى؟ گفت: براى زنها استخاره مى‏گيرم. گفتم استخاره را از كه آموختى؟ چه ذكرى مى‏خوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مى‏گوئى؟
 گفت: من داستانى دارم و شروع به تعريف آن كرد و گفت: من زنى بودم كه با شوهرم و فرزندانم زندگى عادى را مى‏گذراندم؛ شوهرم در اثر حادثه‏اى از دنيا رفت و من با چهار فرزند يتيم ماندم!
 خانواده شوهرم، به اين عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند. خانواده خودم هم اعتنايى به مشكلات مادى من نداشتند؛ لذا زندگى را با زحمات زياد و رنج فراوان مى‏گذراندم.
 ضمناً از آنجا كه زنى جوان بودم، طبعاً دامهايى نيز براى انحرافم گسترده مى‏شد. چندين مرتبه بر اثر احتياجات مادى نزديك بودم و به دام بيفتم و به فساد كشيده شوم و تن به فحشاء بدهم؛ ولى خداوند كمك نمود و خوددارى كردم؛ تا روزى بر اثر شدت احتياج و گرفتارى تصميم گرفتم كه چون زندگى برايم سخت شده و ديگر چاره‏اى نداشتم تن به فحشاء بدهم.
 من تصميم خودم را گرفته بودم؛ اما اين‏بار نيز خدا به فريادم رسيد و مرا نجات داد.
 در بين ما رسم است كه اگر حاجتى داريم به حرم حضرت ابوالفضل مى‏آييم و سه روز اعتصاب غذا مى‏كنيم تا حاجتمان را بگيريم و اكثراً هم حاجت خود را مى‏گيرند. من تصميم گرفتم اين رسم را انجام دهم؛ پس رفتم كنار ضريح حضرت عباس‏عليه السلام و اعتصاب غذا را شروع كردم. روز سوم بود كه كنار ضريح خوابم برد و حضرت عباس به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگير. عرض كردم من كه استخاره بلد نيستم. فرمود: تو تسبيح را به دست بگير؛ ما حاضريم و به تو مى‏گوييم كه چه بگويى.
 از خواب بيدار شدم و با خود گفتم: اين چه خوابى است كه ديده‏ام؟ آيا به راستى حاجت من روا شده است و ديگر مشكلى نخواهم داشت؟
 مردّد بودم چه كنم؟ بالاخره، تصميم گرفتم كه اعتصابم را شكسته و از حرم خارج شوم، ببينم چه مى‏شود از حرم خارج شدم و داخل صحن گرديدم. از يك راهرو خروجى كه مى‏گذشتم زنى به من برخورد كرد و گفت: خانم استخاره مى‏گيرى؟
 تعجب كردم اين زن چه مى‏گويد؟ معمول نيست كه زن استخاره بگيرد، آن هم زنى چادرنشين و روستايى! آيا اين خانم از خوابم مطلع است؟ آيا از طرف حضرت مأمور است؟ بالاخره به او گفتم: من كه تسبيح براى استخاره ندارم.
 فوراً تسبيحى به من داد و گفت: اين تسبيح را بگير و استخاره كن.
 دست بردم و با توجهى كه به حضرت ابوالفضل داشتم، مشتى از دانه‏هاى تسبيح را گرفتم، ديدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به اين زن چه بگويم. مطلب را گفتم و او رفت. از آن تاريخ من هفته‏اى يك روز به اين محل زير ناودان طلا مى‏آيم و زنانى كه وضع مرا مى‏دانند، نزدم مى‏آيند و من براى ايشان استخاره مى‏گيرم. بابت هر استخاره پولى به من مى‏دهند. ظهر آن روز با پول حاصله، وسايل معيشت زندگى خودم و فرزندانم را تهيه مى‏كنم و به منزل برمى‏گردم.
 مختصر اين قضيه را در آخر كتاب روح و ريحان نوشتيم. (صح: ص 192 الى 195)
 

 آنها اصل هستند
× عرض كردم: آقا از خدا خواسته‏ام مورد عنايت حضرت عالى واقع شوم! با ملاطفت و مهربانى فرمودند: شما خوبيد و خادم اهل بيت، آنها اصل هستند و همه چيز از آنها است، معاصى و گناهان مانع از وصول است.
 عرض كردم: هر وقت ما توفيق پيدا كنيم براى عرض ادب به ائمه و مخصوصاً امام زمان (عج) قبل از سلام و عرض ادب مورد عنايت آن بزرگواران واقع شده‏ايم، كه اين توفيق نصيبمان شده است؟ آقا فرمودند: بله همين‏طور است، عنايت آنها است (آنها ما را ياد مى‏كنند بعد ما ياد آنان مى‏كنيم). (صح: ص 185)
 

 عيد غدير رُفع القلم تا سه روز
× درباره روز عيد غدير از امام رضاعليه السلام روايت است كه: خداوند تا سه روز (روز عيد غدير 18 ذيحجه و دو روز بعد) به ملائكه امر مى‏كند خطا و گناهى براى شيعيان و محبان اهل بيت‏عليه السلام ننويسند.
 اين به خاطر شرافت و كرامت اين عيد بزرگ است كه اگر احياناً از شيعيان و دوستان اهل بيت‏عليه السلام، گناهى صادر شود بخشيده مى‏شود.
 مثل اين روايت درباره روز نهم ربيع‏الاول وارد شده است. به اين مضمون، كه حذيفةبن يمان از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده است كه در حديث مفضل در باب نهم ربيع‏الاول فرمود:
 خداوند به من وحى كرد: اى محمّد! در علم من مقرر شده است  به درستى كه من فرستادگان هفت آسمان را امر كردم براى شيعيان و محبان دين شما، اين روز را عيد بگيرند، و امر كردم ثنا كنند و طلب آمرزش نمايند براى شيعيان و محبّان شما از فرزندان آدم و ملائكه نويسندگان اعمال را امر كردم از اين روز (نهم) تا سه روز قلم (نوشتن گناه) از مردم بردارند و براى كرامت تو و وصى تو گناهان ايشان را ننويسند.(صح: ص 178 و 179)
 

 علوم غريبه
× آن طور كه ما از گذشته سلوكى استاد باخبر شديم بعضى راه‏ها را رفته بودند و آثار آنها را مى‏دانستند و چشيده بودند، و آنچه متضرّر شده و يا منفعت خاص و عام برده بودند را در كيسه تجربياتشان داشتند. از چيزى كه ما را نهى مى‏كردند از تسخيرات و طلسمات و  كه در علوم غريبه مسطور است و قضيه‏اى هم در اين‏باره داشتند كه لزومى به نوشتن آن نيست و ايشان امر به تهذيب و سلوك معرفتى و مجاهدت مى‏كردند. (مى: ص 98)
 

 نهى از تسخيرات
× استاد از كارهايى كه جنبه تسخيرات داشت، نهى نموده و تجربه خويش را بازگو مى‏كرد و اعتقاد داشت كه اذكار و اوراد بايد با اجازه استاد باشد.
 دستورى از يكى از اساتيد (سيّد افضل حسين هندى، يا حاج مستور آقا شيرازى) گرفت و انجام داد؛ لكن شرط آخرش حضور استاد بود.
 جناب آقاى كشميرى در زمانى كه استادش (سفرى رفته بود يا مانع ديگرى داشت كه) نبود، در زيرزمين خانه مشغول به آن دستور مى‏شود، وليكن حالتى غير عادى بر او مستولى مى‏شود. انگار ضربه‏اى مى‏خورد و بيهوش مى‏شود و دو يا سه روز حالشان خوب نبوده است. استادشان اين قضيه را متوجه مى‏شود و كارهايى انجام مى‏دهد كه حالشان خوب شود. حضرت استاد فرمود: «اثرات آن فشار و ضربه گاهى اوقات در سرم پديدار مى‏شود». (مژ: ص 55)
 
× در علوم غريبه در بحث علم حروف و تقسيمات به نارى و هوائى و خاكى و مائى گويند در مثل ازدواج بايد حروف اسم زوجين سازگار باشد، آيا درست است؟
ج: خير، چه بسا حروف اسمائى سازگار نبود و طرفين با هم سازش و صلح داشتند. (آ: ص 96)
× آيا كسى علم جفر حقيقى و كامل را دارد و با اكتساب به دست مى‏آيد؟
ج: علم جفر چهار قاعده دارد، قاعده چهارم مستحصله است كه رمزش از غيب بايد داده شود. (آ: ص 96)
× افرادى كه تمام عمر در علوم غريبه مانند رمل و آفاق و سحر و زُبر و بيّنات و امثال اينها كار مى‏كنند، آيا فوق‏العادگى معنوى هم دارند؟
ج: تقوا مؤثر در فوق‏العادگى است، و آنهايى كه هَمّ‏شان صرف اين علوم مى‏شود، معمولاً در زندگى به گرفتارى‏هائى مبتلا مى‏شوند. (آ: ص 96)
 

 علّت آمدن به ايران
× از حضرت استاد سؤال شد: با همه علاقه به نجف، چرا به ايران آمديد؟
 فرمود: «روزى در صحن اميرالمؤمنين‏عليه السلام بودم كسى از من پرسيد: صدّام چطور آدمى‏است؟ گفتم: كلبٌ عقور يعنى سگ گزنده و نيش‏زن است. فردا بعضى از آشنايان برايم خبر آوردند كه اسم تو را حزب بعث در ليست دستگير شوندگان و اخراجى‏ها نوشتند. صدّام هم كسى نبود كه از اين مسائل به سادگى بگذرد. لاجرم با خوف و عواقب بعدى و اصرار بعضى به ايران آمدم با دست خالى، حتى دفتر جزوات اذكار و اخلاق را آنها از من گرفتند». (آ: ص 36)
 

 به خاطر اين‏ها
× استاد در اصفهان ميهمان آقايى بود و دو نفر از شاگردان ايشان در اطاق ديگر بودند.
 يكى از واردين از استاد سؤال كرد: «براى چه چيزى به ايران آمديد»؟
 ايشان با دست اشاره كرد به اطاقى كه دو شاگرد خاص آن‏جا بودند. فرمود: «به خاطر اينها آمدم». (مژ: ص 43)
 

 عزادارى حالت مصيبت
× ايشان در ايام مصيبت حالت مصيبت داشتند، مخصوصاً براى حضرت زهراعليها السلام بيشتر مصيبت مى‏گرفتند و طورى بود كه بيشتر در حال خودشان بودند و خودشان براى خودشان نوحه‏هاى عربى مى‏خواندند.(مى: ص 24)
 

 دهه عاشورا
× ايام دهه عاشورا در نجف در خانه علما روضه برقرار مى‏شد مانند منزل بحرالعلوم، و ايشان آنجا مى‏رفت.
 به دو دسته در عزادارى خيلى علاقه داشت. يكى »عزاى اِماره« كه با هيجان و شور و شمشير و قمه و عَلَم مى‏آوردند و تا آخر اين دسته را نگاه مى‏كرد.
 يكى در «برف البراء» با فاصله مى‏نشست و به شعر مداحان گوش مى‏داد و شاعرى معروف شعرهاى خوب مى‏سرود و ايشان تا آخر گوش مى‏داد. روز دهم (عاشورا) با حالت خاص از خانه با پاى برهنه و گل بر سر ماليده بيرون مى‏آمد. (مى: ص 33)
 

 عاشورايى
× ايشان در ايام سوگوارى ائمه‏عليه السلام حالت به هم ريخته و پريشانى داشت و عاشورا كه مى‏شد ديگر عاشورايى و بى‏قرار بود. اگر كسى روضه مى‏خواند اشك مى‏ريخت. منقلب بود و آرام و قرار نداشت. از خانه بيرون مى‏آمد و مى‏رفت كنار حرم حضرت معصومه‏عليها السلام؛ آن‏جا دسته‏ها مى‏آمدند، مى‏نشست و تا آخر شب همان‏جا كنار حرم به گنبد نگاه مى‏كرد و مى‏رفت تو حال خودش و اشك مى‏ريخت. (مى: ص 80)
 
× در خواندن مصيبت مانند وقايع روز عاشورا، آيا خواندن زبان حال اشكال دارد؟
ج: خير، و لازم نيست به مردم بگويد اين زبان حال است. (آ: ص 102)
 

 علماى ظاهر  علماى اهل ظاهر
× تأسف اهل معنى بر اهل دانش اين است كه: چرا اكتفا به ظواهر و اصطلاحات مى‏كنند، و چيزهايى كه وجدان نمى‏كنند و نمى‏چشند با اهلش در مقام ردّ و تكفير مى‏افتند.
 حضرت استاد مى‏فرمودند: آن‏قدر جوّ حوزه علميه نجف نسبت به اخلاقيون تند بود كه اگر در مدرسه مثلاً كتاب معراج السعاده را كسى داشت مورد تنفّر قرار مى‏گرفت.
 فرمودند: يكى از اساتيد بنده مى‏گفت: من مرحوم سيد على آقا قاضى را دوست مى‏دارم، و پول براى فاتحه او مى‏دهم ولى خودم (از ترس علماى ظاهر) شركت نمى‏كنم!!
 (بواسطه) شنيدم كه استاد فرمودند: بعضى اهل دانش كه به ظاهر بسنده مى‏كردند، سر قبر عارف كامل و واصل سيد بحرالعوم (م 1212) نمى‏رفتند و دليل‏شان اين روايت بود كه «هركس ادعا ديدن امام زمان كرد او را تكذيب كنيد» (من ادعى الرويه فكذّبوه) و سيد بحرالعلوم ادعاى ديدن امام زمان (عج) را كرده و به بعضى همانند ميرزاى قمى ملاقات خود را گفته است!!! (صح: ص 158)

 
 فناء فانى فى‏اللَّه
× نهايت هدفشان اين بود كه انسان به لقاء الهى برسد و فانى فى‏اللَّه شود. (مى: ص 60)
 

 اين فناى فى اللَّه است؟
× در كتاب «عارف فى الرحاب القدسيه» تأليف نوه آقا سيّد هاشم حدّاد، ص 185 آمده كه از استاد كشميرى پرسيدند: كسى به مقام فنا رسيده است؟ جواب دادند: «بله، آقاى قاضى و آقا سيّد هاشم حدّاد به فنا رسيدند».
× در كتاب دلشده از صفحه 70 به بعد براى اين موضوع شواهدى آورده كه بيشترش از كتاب روح مجرد، ص 68 تا 78 بوده كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏شود:
 1. آقا حدّاد فرمود:
 «بسيار شده است كه به حمام مى‏رفتم و وقت بيرون آمدن پيراهن را وارونه مى‏پوشيدم».
 2. يك روز با مينى‏بوس از كربلا با آقاى حدّاد به كاظمين آمديم و در ميان راه شاگرد راننده خواست كرايه‏ها را اخذ كند، پرسيد: شما چند نفريد؟ آقاى حدّاد گفتند: «پنج نفر»، در حالى كه ما شش نفر بوديم و شاگرد به ايشان گفت: سيّد آخر تو خودت را حساب نمى‏كنى؟!
 3. به وضوخانه عمومى كاظمين رفتند. آقاى حداد فرمود: «ديدم من وضو گرفتن را بلد نيستم. با خود گفتم: از اين مرد كه مشغول وضو گرفتن است بپرسم. همين كه به سراغ او رفتم، خودبه‏خود وضو آمد و دست به آب بردم و وضو گرفتم. آن مرد وضو گيرنده چشمش به من افتاد و گفت: آى سيّد آب، خداست! وضو، خداست! جايى نيست كه خدا نيست!»
× توضيح: بعضى از سالكين الى‏اللَّه كه سال‏ها سلوك كرده‏اند، اين چند قضيه را به عنوان فناى فى‏اللَّه از عارفى كه سال‏ها اساتيد بزرگى در عرفان را درك كرده و خودش سلوك نموده، سؤال نمودند.
 ايشان فرمود:
 «اين نوع قضايا صدها مرتبه براى بنده اتفاق افتاد و هيچ كدام ربط به مقام فناى فى‏اللَّه ندارد. يا نويسنده اين قضايا مقام فنا را خودش نچشيده، يا مى‏خواهد به چند قضيه، حدّاد را بزرگ كند!! و يا...
 برچسب‏ها و ربطها بر عارف راه رفته و استاد ديده، پوشيده نيست! در خانه اگر كس است، يك حرف بس است. گاهى پيرى، مريضى، خستگى و بى‏توجهى سبب مى‏شود اين اتفاقات بيفتد».
 فقير گويد: «اين نوع مسائل بسيار براى استاد كشميرى در طول ده سال اتفاق مى‏افتاد، حتى يك‏بار اشاره به مقام فنا نمى‏كرد. روزى هنگام صبح به منزل استاد رفتم. ايشان فرمود: صبح اسم پسر بزرگم را فراموش كردم. از همسرم سؤال كردم ايشان گفت: اسمش سيد محمود است.» (مژ: ص 66)
 

 تعبّد از عبادتش
× فرزند استاد گفت: از روى عبادتش ما هم تعبّدى عبادت مى‏كرديم و با او بوديم. توى منزل مى‏ديديم او هست، اما در واقع با ما نبود. (مى: ص 41)
 
× فناء فى‏اللَّه يعنى چه؟
ج: خود را لا شَى‏ء ديدن، در خدا فانى شدن و هيچ حول و قوّه‏اى را از خود نديدن را گويند. (آ: ص 69)
× نظر جنابعالى درباره فناء فى الله چيست؟
ج: هر وقت عبد تمام كارهايش براى خدا شد و خوديت خود را نديد، فانى فى‏اللَّه مى‏شود و محو در معبود مى‏گردد. (آ: ص 64)
× فناء عبد، كى تحقق مى‏پذيرد؟
ج: آن وقتى كه اراده و عملش للَّه شد. (آ: ص 65)
× آيا بعد از ديدن حقايق و معانى، باز كسى مى‏شود به مقامات ظاهرى دنيا دل ببندد؟
ج: اگر كسى واقعاً حقايق را ديد، به مطالب صورى و دنيوى دل نمى‏بندد، اگر بست عارف حقيقى نيست و فانى در حق نشده است. (آ: ص 60)
× آيا فناء فى‏اللَّه در افراد ممكن است؟
ج: درباره امامان كه مقام جمع‏الجمعى و ولايت مطلقه دارند جاى صحبتى نيست، لكن در غير ايشان مشكل است، چه ادامه فناء لازمه دارد كه زن و بچه و خانه و... را رها كنند. (آ: ص 67)
× شما كسانى را ديده‏ايد كه به مقام فناء رسيده باشند؟
ج: بلى مرحوم سيد على آقا قاضى و سيد هاشم حداد. (آ: ص 65)
 

 فقر
× وقتى اخبارى درباره بعضى اهل دانش كه دنبال ثروت و دنيا هستند و با اين كه فقر، فخر پيامبر بود؛ به ايشان دادند. فرمودند: شرف اهل علم فقر است؛ چى شده است بعضى همه‏اش لندن (پايتخت انگلستان) مى‏روند و سالى يك ماشين عوض مى‏كنند.!! (صح: ص 149)
 

 فرزندان برخورد با بچه‏ها
× در برخورد با بچه‏ها يه خورده از آنها دور بودند، براى آن كه درس داشتند، مطالعه داشتند يا مشغول ذكرى بودند. محيط تنگ نجف و بچه‏هاى زياد، ايشان مجبور بودند يا زيرزمين باشند ما بالا باشيم، يا ايشان بالا بودند ما زيرزمين، تا خيلى بچه‏ها سر و صدا نكنند.
 خيلى خيلى به بچه‏ها و ما محبت داشتند. اما جورى بود كه خيلى انكار بكنند يا خيلى ببوسند و... نبود. بچه‏ها تعدادشان هفت نفر بود سه پسر و چهار دختر. (مى: ص 27)
 

 تكرار سوره‏ها
× توصيه نياز نداشتيم بلكه در عمل مى‏ديديم. اين طور نبود كه بگويند اين كار را بكن، اين كار را نكن؛ از نحوه زندگى‏اش ياد مى‏گرفتيم. مثلاً من بعضى سوره‏هاى قرآن را بدون آن كه بخوانم حفظ كردم، از بس كه ايشان تكرار مى‏كردند. بعضى موقع‏ها پيش او مى‏نشستم، بعضى موقع‏ها همين طورى كه سفره را داشتيم مى‏چيديم، ايشان قرآن مى‏خواندند. گاهى با او به مسجد مى‏رفتم و حداقل چهل دقيقه پياده‏روى بود، تمام طول راه ايشان سوره يس مى‏خواند. (مى: ص 42)
 

 محيط خانواده
× خيلى از كردارها و منش‏هايمان را در محيط خانواده پيدا كرديم، اين طور نبود كه پدرم بگويد روزه بگير، نماز بخوان، در ازدواج اين كار را بكن. خودمان مى‏ديديم، اتوماتيك‏وار به چيزى كه ايشان مى‏خواست سوقمان مى‏داد. (مى: ص 42 و 43)
 

 بزرگترين هديه‏ها
× در خواندن نماز و گرفتن روزه مرا آزاد مى‏گذاشت و فشار نمى‏آورد؛ و رفتار و كردارش را ياد مى‏گرفتم؛ بزرگترين هديه اينها بود. (مى: ص 40)

 
 سى مرتبه ياسين
× نمى‏گفت سوره‏هاى قرآن را حفظ كن، از خواندن و تكرار پدرم مثلاً سوره ياسين شايد بعضى روزها 30 مرتبه مى‏خواند، از او مى‏شنيدم و حفظ مى‏كردم. راه را آسان به من نشان داد. (مى: ص 40)

 
 ممانعت از بيرون رفتن
× هيچ وقت نمى‏گذاشت ما به خيابان برويم. البته علت‏هاى زيادى داشت، از جمله علت سياسى، ما اگر بيرون مى‏رفتيم، موقتى بود، مثلاً هنگامى كه پدرم به كربلا مى‏رفت؛ در غير اين صورت موقعى كه خودش منزل بود من بايد منزل مى‏ماندم. (مى: ص 41 و 42)
 

 گزارش
× ما در نجف حق خروج از خانه نداشتيم، مغرب بايد در خانه مى‏بوديم و هر جا مى‏رفتيم بايد گزارش مى‏داديم. (مى: ص 35)
 

 حساسيت به رفقا
× در مورد رفقاى ما خيلى حساس بودند كه با چه كسانى نشست و برخاست مى‏كنيم. بعضى‏ها را مى‏گفت دوست ندارم؛ با اينها رفت و آمد نكنيد. ما احساس مى‏كرديم همين طورى دوست ندارد اما بعدها مى‏فهميدم كه انصافاً آدمهاى نادرستى بودند. (مى: ص 45)
 

 علاقه شديد به فرزندان
× ايشان مرا به اسم صدا مى‏كرد: على، و ما را خيلى دوست مى‏داشت ولى اظهار نمى‏كردند. شديداً به ما علاقه داشت مخصوصاً به من، ما هم همين طور صاف و ساده دوستش داشتيم. و به همين اندازه از ايشان مى‏ترسيديم بدون اين كه عصبانى شوند.(مى: ص 44)

 
 تحصيل حوزه نجف
× در مورد تحصيل فشار مى‏آوردند كه من در حوزه تحصيل كنم، و مدرسه‏هاى آن زمان را قبول نداشت در زمان بعثى‏ها مى‏گفتند: مفسده است. مى‏دانست كه در آن مدرسه علم به ما نمى‏آموزند، تنها چيزى كه مى‏آموزند در مورد بعثى‏هاست و حق هم داشت. (مى: ص 42)
 

 اصرار به آخوند شدن
× اصرار داشت من آخوند شوم، حتى برنامه عمامه گذارى گذاشت كه عمامه سرم بگذارد كه من رفتم بغداد پيش بى‏بى و عموهايم. بعد وقتى ديد نيامدم گفت: «حالا نمى‏خواهى طلبه شوى بيا نجف» و تقريباً بعد از دو ماه به نجف رفتم. (مى: ص 35)
 

× آقاى كشميرى دلش مى‏خواست پسرش سيد حسن كه هم نام جد بزرگوارشان بود، طلبه شود. 
 

 تنبيه و تربيت بچه‏ها
× اگر بچه‏ها اشتباهى مى‏كردند تنبيه مى‏شدند اما تنبيه بدنى نبوده، زبانى بود. در مورد تربيت بچه‏ها و نماز و قرآن و مانند اينها به من سفارش مى‏كردند كه به بچه‏ها ياد بدهم، البته خودشان هم چيزهايى مى‏گفتند، ولى به من واگذار مى‏كردند. (مى: ص 27)
 

 ناظم مدرسه
× همه چيزش باطنى بود. مثلاً كار خلافى مى‏كردم، مى‏رفت مدرسه به ناظم مى‏گفت: «دل اين كه او را بزنم ندارم، من كه رفتم شما او را تذكر دهيد». (مى: ص 36)
 

 تصميم‏گيرى در ازدواج
× ازدواج ماها، دست پدر و مادر بود، انتخاب دست ما نبود، مى‏گفت: مى‏خواهم دختر فلانى را برايت بگيرم، از فلان خانواده (مثلاً روحانى)؛ طبق ويژگيهايى كه خودشان داشتند. با تنها عروسش كه خيلى برخورد و رابطه و علاقه خوبى داشت و ايشان انتخاب كرده بود، خانم من بود ولى بقيه بچه‏ها (پسرها)، اواخر (كه به ايران آمده بودند) ازدواج كردند. (مى: ص 37)
 

 علاقه به بنده و عروس
× علاقه به بنده و خانمم داشت، خيلى رو نمى‏كرد و برخوردشان ملايم بود. اگر تهران مى‏آمد و مثلاً خانه خواهرم مى‏رفت، هى به مادرم مى‏گفت: كى برويم تهران؟ مادرم مى‏گفت: اينجا تهران است. مى‏گفت: اين جا خانه سيد محمود نيست، به خيالش تهران فقط خانه محمود است. (مى: ص 37)
 

 فراق خسته از سفر
× آقاى كشميرى وقتى از نجف به قم آمده بودند ناراحت بودند كه از نجف دور شده‏اند و اين آيه را زياد مى‏خواندند: «لقد لقينا من سفرنا هذا نصباً»، «موسى به يار همسفرش گفت: همانا سخت از اين سفر خسته شده‏ايم». (مى: ص 104 و 105)
 

 شعله‏هاى فراق
× او در قم مانند آواره‏ها بود و مانند يك شمع كه رو به خاموشى مى‏رود وجودش در شعله‏هاى فراق و دورى مى‏سوخت. (مى: ص 76)
 

 فدك
× ايشان از بعضى‏ها بدشان مى‏آمد در واقع از آقاى...، سر قضيه فدك خيلى اعصاب‏شان خرد شده بود كه آن را مال حضرت فاطمه‏عليها السلام ندانسته بودند!! (مى: ص 29)

 
 قالب مثالى
× قالب مثالى انسان و روح يكى است يا دو تا؟
ج: ما چه‏طور همديگر را مى‏بينيم، صورت را مى‏بينيم حقيقت را نمى‏بينيم. ما ارواح را در قالب مثال، نه حقيقت آن‏را مى‏بينيم. (آ: ص 63)
 

 قضاى حوائج
× درباره اين ذكر «نجاة منك يا سيدالكريم نجنّا و خلّصنا بحقّ بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم». فرمودند: براى همه قضاء حوائج عمومى خوب است.
 حقير گويد: از بعضى بزرگان طريقت مسموع شد كه به همين عدد 786 صلوات هم گفته شود. در كتاب گوهرشب‏چراغ ص 162 در وصف اين ذكر گويد: براى شفاء مرضى و حصول مهمات ضروريه به تجربه ثابت شده است. (صح: ص 149)
 
× براى قضاء حوائج از قرآن چه بايد خواند؟
ج: شش آيه اوّل سوره حديد و چهار آيه آخر سوره حشر. (آ: ص 86)
 

 قبور
چرا سر قبرم نيامدى؟
× يكى از تلامذه مى‏گويد: يك روز ايشان به وادى‏السلام قم با من يا با كس ديگرى رفتند و خيلى آنجا مى‏رفتند. بعد كه آمدند خانه يكى (از اوليا در خواب يا مكاشفه) آمد و گفت: قبرستان آمدى، چرا به من سر نزدى؟ فردا ايشان به آدرس صاحب قبر، رفتند. (مى: ص 82)
 

 امام‏زاده
× ايشان وادى‏السلام قم (آخر خيابان خاكفرج) مى‏رفت، نزيك جمكران امام‏زاده‏هايى است كه برخى از اولياء خدا آنجا دفن‏اند و ايشان به آنجا خيلى علاقه داشت، با او مى‏رفتيم كنار نهر آنجا مى‏نشستيم. (مى: ص 81)
 

 برنج
× حضرت استاد به برنج (كه اول حَبه‏اى است كه به ولايت على‏بن ابيطالب‏عليه السلام اقرار كرد) علاقه داشت. نجف اشرف وقتى برنج خانه تمام مى‏شد مى‏رفتند سر قبر شيخ خضر شلّال واقع در عماره، غروب كه مى‏شد، كيسه‏اى برنج براى منزل استاد مى‏آوردند. (صح: ص 178)
 
× آيا براى مرحوم ميرزاى قمى مدفون در قبرستان شيخان قم دعا و ذكر خاصى مى‏خوانند؟
ج: مى‏گويند نذر ميرزاى قمى مى‏كنند و 100 مرتبه اللّهمّ ربِّ العَرش العظيم بعد صد صلوات و سپس سوره ياسين را مى‏خوانند. (ر: ص 131)
 

 قرآن
× قرآن كتاب الهى است كه در واقع خدا با انسان صحبت مى‏كند، همانطور كه در نماز انسان با حق صحبت مى‏كند.
 انس بزرگان اهل عرفان و سالكان الى اللَّه، هميشه با قرآن بوده است، تا جائى كه استفاده‏هاى مختلف از ظاهر و باطن اين كتاب الهى مى‏نمودند. همانطور كه ائمه‏عليه السلام در استفاده از قرآن سرآمد همگان بوده‏اند.
 حضرت استاد حافظ كل قرآن نبودند، ولى در حافظه‏شان آيات ممتاز بود و قبل و بعد آيات را از حفظ مى‏خواندند و در موارد استخاره، زياد ديده شد كه با آيات جواب مى‏دادند.
 مى‏فرمودند: من در ازمنه‏اى كه نجف اشرف بودم، هر سه روز يك ختم قرآن مى‏كردم و در حل مشكل افراد، بسيار شنيده شد كه به بعضى سوره‏ها و آيات قرآنى حواله مى‏دادند.
 يكى از اهل دانش كه با خانواده‏اش مشكلى داشت، نزد ايشان آمد راه حلى طلب كرد، فرمودند: قرآن بخوانيد تا اين مشكل حل شود. آن شخص گفت: مدتهاست كه لاى قرآن را باز نكرده‏ام!!
 گاهى سوره‏هاى بزرگ قرآن همانند آل عمران را به بعضى كه تقاضاى دستورالعملى مى‏كردند مى‏فرمود. بعد معلوم مى‏شد كه طرف اصلاً حال خواندن ندارد، ايشان به خواندن قرآن مصرّ بودند و امر مى‏كردند.
 
× براى ترغيب به قرآن مى‏فرمود: مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى تا چهار سال در مشهد هر شبى تا به صبح قرآن ختم مى‏كرد و به امام رضاعليه السلام هديه مى‏كرد، تا به آن مقامات رسيد.
 حقير فقير، وقتى از تلامذه مرحوم آيت‏اللَّه شيخ مجتبى لنكرانى استاد حوزه علميه نجف كه استاد، بعضى درس‏هاى سطح را نزد ايشان خواندند، شنيدم، اواخرعمر، قرآن بسيار مى‏خواند، و گاهى مى‏فرمود: كاش به جاى تدريس بعضى كتابها در جوانى، قرآن مى‏خواندم! بسيار برايم جالب بود، تا اينكه روزى مانند همين كلام را از استاد شنيدم!!
 اين نكته دقيق وجدانى، مى‏رساند كه اقرار و اعتراف در سنين پيرى به قرآن، چقدر مى‏تواند الگوى خوبى براى اهل معرفت، در توجه به قرآن باشد.
 اواخر عمر شريفش كه كسالت جسمانى داشتند و حال مطالعه و مراجعه نداشتند و تنها بودند و تفكر مى‏كردند، گاهى از آيات قرآنى مى‏پرسيدند. از جمله چند بار اين آيه 3 سوره ضحى را «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى» را پرسيدند به چه معنى و منظور است. هريك از تلامذه چيزى مى‏گفتند، بعد بنابراين مى‏شد كه به تفسير مراجعه شود و جواب بياورند كه اينطور معناى آيه مى‏شد: «اى پيامبر ما تو را رها نكرديم و وحى را از تو قطع ننموديم و تو را مبغوض نكرديم و خشم نگرفتيم».
 از جمله دستورالعمل‏هاى ايشان به حاجتمندان و سائلان (انس با قرآن) بوده است، آرى مردان خدا از كلام محبوب لذت مى‏برند و همه را دعوت به اين چشمه جوشان ازلى و ابدى مى‏كنند. (ر: ص 77 و 76)
 
× بهترين ياد از حق‏تعالى در چيست؟
ج: قرآن خواندن كه كلام حق است. (آ: ص 85)
 

 يادگيرى قرآن
× استاد مى‏فرمود: پدرم مرا در بازار نزد كسى گذاشت كه قرآن ياد بگيريم. تازه مدارس داير شده بود، ظهر بچه‏ها يك قوطى حلبى را با يك چوب مى‏زدند و مى‏دويدند و سر و صدا مى‏كردند. )مى: ص 64 و 65)
 

 ختم قرآن
× ايشان در ماه رمضان و حتى ماه‏هاى قبل از آن، سه روز يك‏بار قرآن را ختم مى‏كردند، يعنى روزى ده جزء و البته به كارهاى ديگر هم مى‏رسيدند و اين خير و بركتى بود كه از جهت زمانى در كار ايشان بود خيلى اوقات ما مى‏رفتيم مى‏ديديم قرآن جلوى ايشان هست و مشغولند و بعد خودشان مى‏فرمودند: هر سه روزى يك‏بار قرآن را ختم مى‏كنم. (مى: ص 54 و 55)
 
× در نجف ختم قرآن چند روزه مى‏نموديد؟
 ج: گاهى هر سه روز يك ختم قرآن مى‏كردم. (آ: ص 83)
 
× بنده تقريباً هر پانزده روز يك بار ختم قرآن مى‏كنم و اين را از ايشان به يادگار دارم. (مى: ص 50)
 

 اهل قرآن
× من كسى را نديدم مثل ايشان اهل قرآن باشد، عجيب بود، مخصوصاً قبل از سكته‏شان گاهى هر سه روز يك‏بار ختم قرآن مى‏كردند. وقتى قرآن مى‏خواندند چهره‏شان واقعاً ديدنى بود. يك قرآن بزرگ داشتند، مى‏گذاشتند جلوشان و قرآن مى‏خواندند و آن وقت چهره‏شان مثل مهتاب مى‏درخشيد، معلوم بود كه در عالم ديگرى است، عجيب به قرآن علاقه داشتند. (مى: ص 77)
× درباره شيخ على زاهد قمى شاگرد ملا حسينقلى همدانى فرمودند:
 «من كراراً در نماز ايشان شركت كردم و تقاضاى دستور مى‏نمودم، سفارش اكيد كردند كه قرآن زياد بخوانم.» (آ: ص 24)
 

 دو سال قرآن نخواندم
× حضرت استاد فرمودند: در خانه (قبلى كوچه آبشار قم) يك نفر از كسانى كه تدريس علوم دينى مى‏كرد نزدم آمد. او گرفتارى داشت و از زنش خيلى ناراحت بود. از من دوائى براى رفع اين گرفتارى خواست.
 گفتم: شما قرآن بخوانيد قضيه حل مى‏شود. آن اهل دانش گفت: دو سال است لاى قرآن را باز نكردم!!(صح: ص 173 و 174)
 

 قرآن بخوانيد
× چند روزى به ماه رمضان 1413 ه .ق مانده بود. اهل علمى به حضرت استاد عرض كرد: مى‏خواهم براى تبليغ به جائى بروم. روزها منبر و نماز و كار آخوندى دارم ولى شب‏ها بيكارم چه عملى انجام دهم؟
 ايشان فرمودند: قرآن بخوانيد.
 و فرمودند: اگر كسى بتواند شب‏هاى ماه رمضان، هزار مرتبه سوره قدر بخواند معنويت خوبى نصيبش مى‏شود. (صح: ص 144)
 

 عدد و خواص سوره‏ها
× جناب استاد درباره سوره توحيد (قل هو اللَّه احد) فرمودند:
 در تمام ماه رجب 10000 مرتبه ورود دارد و براى همه چيز خوب است كه تقريباً روزى 333 مرتبه مى‏شود.
 خواندن 1000 مرتبه در هر روز براى نورانيت، روحانيت قلب، آسان شدن امور و رزق بسيار نافع است و در روايت از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است كه كسى كه 1000 بار بخواند خود را از خدا خريده و از بندگان خالص الهى شود.
 بى‏عدد كسى بخواند و مداومت كند طىّ‏الارض به او داده مى‏شود. هميشه خواندنش يقين انسان را زياد مى‏كند.
 همينطور اعداد بسيار دارد لكن خودم در نجف روزى 7000 هزار مى‏خواندم نه در يك مجلس، بلكه در تمام روز حتى در راه رفتن.
 استاد موقع ورود به خانه، اين سوره را مى‏خواند و مى‏فرمود: فقر از خانه بيرون مى‏رود.
 درباره سوره قدر (انّا أنزلناه فى ليلة القدر) مى‏فرمودند:
 خواندن اين سوره مخصوصاً در شب‏هاى ماه رمضان، شبى 1000 مرتبه بسيار خوب است و اگر كسى از شب اول ماه رمضان تا شب بيست و سوم هر شبى هزار مرتبه بخواند در خواب يا بيدارى آينده آن كس را به او نشان مى‏دهند، خودم هم چند سال انجام دادم.
 مرحوم آيت‏اللَّه خوئى به دستور مرحوم سيد على آقاى قاضى‏قدس سره آن را قبل از مرجعيت مى‏خواندند و آينده خود را در عالم خواب ديدند كه به مرجعيت مى‏رسند و در كنار انبوهى از بيت‏المال مى‏شنوند منادى در گلدسته و مأذنه صدا مى‏زند: آقا ابوالقاسم خوئى وفات يافت!!
 خواندن اين سوره براى رويت ملائكه خوب است.
 100 مرتبه عصر جمعه براى رزق حلال مفيد است و طبق روايت از 100 رحمت، عصر جمعه 99تاى آن براى خواننده آن است.
 بعضى به جاى هزار اناانزلناه در شب‏هاى ماه رمضان صد مرتبه سوره حم، دخان مى‏خوانند.
 خواندن صد مرتبه اين سوره شب جمعه و عصر جمعه از مرحوم سيد على آقا قاضى به ما رسيده است.
 درباره سوره حشر مى‏فرمودند: سوره حشر مخصوصاً چهار آيه آخر آن داراى امتيازات بسيار است: از جمله يك روش خواندن آن به اين طريق است كه يك اربعين از روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز چهلم چهل مرتبه و براى مرتبه ديگر به عكس اول شروع مى‏شود تا اربعين دوم تمام شود. براى استجابت دعا خوب است. دو مرتبه در نجف اشرف به اين طريق خواندم.
 طريقه ديگر آن است كه هر روز يك بار اين سوره خوانده شود و چهار آيه آخر اين سوره (لَو اَنزَلنا هذَا القُرآنَ عَلى جَبَل... وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيم) به عدد خاص تكرار شود، براى قوى شدن اراده و قضاء حوائج و معنويت نيك است، چون چهار آيه آخر سوره حشر داراى اسم اعظم است.
 درباره سوره فتح (انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً) مى‏فرمودند:
 براى سالك خواندن اين سوره، به جهت رفع حجب و گشايش قلب لازم است.
 درباره سوره والنجم (والنجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم و ما غوى) مى‏فرمودند: براى امراض صعب‏العلاج هر روز خوانده شود و به امام زين‏العابدين‏عليه السلام تقديم گردد.
 درباره سوره يس مى‏فرمودند:
 سوره يس قلب قرآن شد به خاطر چهارده معصوم است كه اين‏طور وارد شده يس (صلى اللَّه على محمّد و آل محمّد) والقرآن الحكيم.
 در شب نيمه شعبان، سه بار اين سوره خوانده شود: يكى به نيّت سلامتى، ديگر به نيت رزق و سومى براى طول عمر.
 نوعى خواندن اين سوره اين است كه از يك تا چهل هم خوانده مى‏شود، و براى حوائج دنيوى تقديم به امام جوادعليه السلام روزى يك‏بار.
 به قصد فرزند و حامله شدن و ذرّيه، خواندنش خوب است و لازم نيست به كسى اين سوره را هديه كند.
 نسخه‏اى دارم كه هفت‏بار سوره يس خوانده مى‏شود و هر يك را به يك سلطان معنوى مانند اويس قرن و... هديه مى‏كنند و در هر دفعه به لفظ مبين مى‏رسند، حاجت را از خاطر مى‏گذرانند.
 درباره سوره بقره و آل‏عمران مى‏فرمودند: براى رزق، خواندنش اثر دارد.
 درباره سوره والذّاريات مى‏فرمودند: براى رزق، خواندنش مؤثر است و شنيدم به بعضى‏ها دستورى مى‏دادند كه اين سوره را براى تنگى روزى بخوانند.
 درباره سوره انشراح مى‏فرمودند: براى كسانى كه قبض دارند و سينه‏شان تنگ و مغموم است، خواندنش خوب است و سينه را فتح و باز مى‏كند و مرحوم آقا سيد هاشم حّداد اين مطلب را گفته‏اند و تجربه هم نشان داده است.
 درباره سوره زلزال مى‏فرمودند: يك اربعين براى مشاهدات و تقويت باطن كنار جوى آب به عدد خاص خواندنش نيك است (لكن براى بعضى مسائل چوب و عوارض دارد).
 درباره سوره والعاديات مى‏فرمودند: روزى 110 مرتبه خوانده شود روزى حلال فراوانى خواهد آمد و ربطش به اميرالمؤمنين‏عليه السلام است. از مستور آقا شيرازى به ما رسيده است.
 درباره سوره حمد مى‏فرمودند: براى قضاى حوائج به مدت خاص روزى 149 مرتبه مجرب است.
 براى احضار ارواح 40 مؤمن خواندنش با تعداد خاصى و با شكلى مخصوص، در يك اربعين را هم فرمودند.
 درباره سوره نور مى‏فرمودند: براى روشنايى دل و قلب، صبح يك مرتبه، ظهر يك مرتبه، شب يك مرتبه خوانده شود و تقديم به اميرالمؤمنين‏عليه السلام شود. به اضافه (يا نور) به عدد مضبوط.
 درباره سوره‏هاى شش گانه، يعنى مسبّحات سِتّ، سوره حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن، اعلى را مى‏فرمودند كه مرحوم سيد على آقا قاضى، خود شبها قبل از خواب مى‏خواند، چه آنكه روايت دارد پيامبر هم قبل از خواب مى‏خواندند و مى‏فرمودند: در اين سوره‏ها آيه‏اى است كه بهتر از هزار آيتست و امام باقرعليه السلام فرمود: كسى كه قبل از خواب بخواند نمى‏ميرد تا آنكه حضرت قائم‏عليه السلام را درك مى‏كند و اگر بميرد در جوار پيامبر مى‏باشد.
 سوره جنّ با عدد مخصوص و زمان معيّن براى تسخير است و سلطان دارد و كسى دنبال تسخير نرود. (ر: ص 78 الى 82)
 
× براى رفع حجب و گشايش صدر و فتح قلوب چه سوره‏اى نافع است؟
ج: سوره «انّا فتحنا» خيلى براى رفع حجب نافع است. (آ: ص 87)
× م: خواندن قرآن و ختم آن و بعضى سوره‏ها و آيات به اعداد معيّن لازمه راه است. (آ: ص 54)

 
 خواص برخى آيات
× استاد درباره خواص بعضى آيات مى‏فرمودند: «آيةالكرسى سه آيه است» روزى 21 مرتبه براى حافظه خوب است.
 آيه «اَلَيسَ اللَّهُ بكاف عَبدَهُ» با عدد مضبوط و ملازمت به شرايط آن، براى محتاج نشدن به خلق.
 آيه «أزفَت الآزفَةُ لَيسَ لَها من دُونِ اللَّه كاشفَه»  با عدد كثير، براى مكاشفات مؤثر و مفيد است.
 آيه «قَالَ الَّذى عندَهُ علمٌ منَ الكتاب... تا غَنىٌّ كَريم» يك اربعين به عدد مضبوط رياضت آصف برخيا است براى اسم اعظم.
 آيه «وَ عندَهُ مَفاتحُ الغَيب... كتاب مُبين» از پنج‏شنبه تا پنج‏شنبه، شبى 1000 مرتبه به اضافه يا حىُّ يا قيُّوم در هر روز به عدد خاص براى نورانيت قلب.
 شش آيه اول سوره حديد «سَبَّحَ للَّه ما فى السَّموات وَ الاَرض... عليم بذاتِ الصُّدوُر» و چهار آيه آخر سوره حشر «لَو اَنزَلنا هذَا القُرآنَ... وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيم» براى قضاء حوائج مؤثر است.
 آيه نور «اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرض... بكُلِّ شَى‏ء عَليم» براى ديدن امام زمان‏عليه السلام يك اربعين به عدد نور، بين اذان صبح تا طلوع آفتاب. نوع ديگر از اول ماه تا پانزدهم ماه، بين‏الطلوعين به عددى خاص و از پانزدهم تا آخر ماه به همان عدد لااله‏الّااللَّه.
 «آيه نور» به عدد 256 مرتبه، براى معنويت و رزق مخصوصاً بعد از نماز عشاء.
 آيه «سلامٌ قولاً من رَبّ رَحيم» به عدد جمع آيه به ابجد كبير، براى اسم اعظم.
 آيه «بسم‏اللَّه‏الرَّحمن‏الرَّحيم» براى قضاء حوائج در يك هفته بعد از نماز عشاء به ابجد خودش به اضافه 132 صلوات در مجلس واحد.
 در بسم‏اللَّه خيلى چيزهاست و مداومت بر آن انسان را مستجاب‏الدعوه مى‏كند.
 در ايام خاص به عدد 19000 مرتبه براى اطلاع بر وقايع و آينده. (ر: ص 84 و 83 و 82)
× در آيه «نَفَختُ فيهِ من رُوحىِ» (ص 72) يا «قُلِ الرُّوحُ من اَمرِ رَبّى» (اسراء 85) ياء در اين دو (روحى، ربّى) نسبت است يا اضافه؟ (آ: ص 83)
 ج: ياى اضافه، اشاره است. هرچه از كم و كيف و زمان و مكان است در عالم امر نيست، هر اضافه در آن عوالم نسبت به او اسقاط، امّا در عالم خلق چرا همه نسبت‏ها به اوست. (آ: ص 83 و 84)
 

 سوره توحيد
× استاد درباره سوره توحيد «قل هو اللَّه احد» مى‏فرمودند: «در كلّ ماه رجب ده هزار مرتبه ورود دارد، و براى همه چيز خوب است. خواندن روزى هزار مرتبه براى نورانيّت قلب و آسان شدن امور و وسعت رزق بسيار نافع است. بى‏عدد كسى بخواند و مداومت بر اين سوره نمايد و به او طىّ‏الارض داده مى‏شود.»
 استاد موقع ورود به خانه اين سوره را مى‏خواند و مى‏فرمود: فقر از خانه بيرون مى‏رود.
 «كسى كه بخواهد يقين او زياد شود هميشه اين سوره را بخواند.»
 وقتى سؤال شد بيشترين عدد اين سوره چند است؟ فرمودند: «هفت هزار، و خودم در نجف به همين عدد (نه در يك مجلس حتّى در هنگام راه رفتن) مى‏خواندم» (آ: ص 105)
 

 1000 مرتبه سوره توحيد
× مرحوم استاد مى‏فرمود: هزار بار خواندن سوره توحيد براى نورانيت قلب و آسان شدن امور بسيار خوب است؛ بلكه براى همه چيز سوره توحيد خواندنش خوب است. براى ازدياد يقين هم بجاست.
 مى‏فرمود: مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى مدت‏ها روزى هزاربار مى‏خواند.
 مى‏فرمود: از رياضات براى طى‏الارض خواندن اين سوره است.
 مى‏فرمود: آقا سيد مرتضى كشميرى عجيب بود، نماز 1000 قل هو اللَّه احد را مى‏خواند كه آن دو ركعت است، ركعت اول بعد از حمد 1000 بار سوره توحيد و ركعت دوم بعد از حمد يك بار سوره توحيد خوانده شود.
 پيامبر فرمود: «1- هركس هزار بار اين سوره را بخواند هر آينه نفس خود را از خدا خريده و از بندگان خاص خدا خواهد بود. 2- هركس هزار بار اين سوره را بخواند نزد خدا بهتر از هزار اسب آماده براى جنگ در راه خداست.
 3- هركس هزار بار اين سوره را بخواند نمى‏ميرد تا اينكه جايگاه خود را در بهشت ببين». (صح: ص 175)
 
× چه عملى را خودتان به تجربه مقرّب و خيلى مؤثر ديديد؟
 ج: هزار قل هو اللَّه احد. (مژ: ص 100)
 
 شش قل هو الله
× سوره توحيد براى هر جهت يك‏بار خوانده مى‏شود. چنانچه امام صادق‏عليه السلام به مفضل‏بن عمر فرمود: «خودت را از مردم محافظت كن با «بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم» و سوره توحيد (قل هو اللَّه) در شش جهت خودت بخوان، راست و چپ، پايين و بالا، جلو و عقب». (مژ: ص 31)

 
 آية الكرسى
× من اين را دقيقاً يادم هست، آيةالكرسى را مرتب مى‏خواند. شايد روزى 100 تا 150 بار مى‏خواندند؛ و سوره يس را دائم مى‏خواندند. (مى: ص 43)
 
313 آیة الکرسی
 × يك روز صبح رفتم با ايشان خداحافظى كنم بروم جبهه، قرار بود ما را بفرستند جنگ‏هاى پارتيزانى داخل عراق.
 آقاى كشميرى خيلى ناراحت و افسرده شد و من تعجب كردم. ايشان دعايى به من داد و گفت: برگشتيد اين را به من بدهيد. بعد از آن به من گفت: روزى كه رفتيد به عدد شهداى بدر براى شما آيةالكرسى خواندم.
 سيصد و سيزده تا آيةالكرسى خواندن براى جوانى كه خيلى هم معلوم نيست كى هست، كى نيست براى يك پيرمرد زياد بود. (مى: ص 79)
 
 آية الكرسى و معوذتين
× در مراجعات به محضر استاد، بعضى شكايت از اذيت شياطين و وسوسه در خيال و نفس مى‏كردند، ايشان مى‏فرمودند: آيةالكرسى و سوره قل اعوذ بربّ النّاس و سوره قل اعوذ بربّ الفلق تكرار شود، خواندنش براى دفع شياطين خوب است. (صح: ص 176)
 
× براى دفع شياطن چه آياتى و سُورى خوب است خوانده شود؟
 ج: آيةالكرسى و معوّذتين بخواند دفع گردند. (ر: ص 137 و 138)
 
× آيةالكرسى را بعضى علماء علوم غريبه چنانكه در گوهرشب‏چراغ هم متذكر شده است يك آيه مى‏دانند نظر شما چيست؟
 ج: آيةالكرسى سه آيه و تا «هم فيها خالدون» مى‏باشد. (آ: ص 84 و 85)
× براى حافظه خواندن چه آيه‏اى خوب است؟
 ج: آيةالكرسى تا هم فيها خالدون روزى 21 مرتبه. (آ: ص 85)
 

 سوره ياسين
× به سوره ياسين خيلى علاقه داشت و از صداى ايشان كه داشت قرآن مى‏خواند ما توى كوچه مى‏فهميديم كه آقا به خانه آمده است. (مى: ص 28)
 

 ختمى از سوره ياسين
× فرمودند: ختمى است از سوره ياسين كه روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه تا روز چهلم چهل مرتبه خوانده مى‏شود. خودم آنرا انجام دادم. (صح: ص 178)
 

 ياسين يك تا هفتاد
× ختمى داشتند كه سوره ياسين را از يك (روز اول) تا به هفتاد (روز هفتادم) مى‏رساندند و دوباره از هفتاد به يك برمى‏گشتند (كه در مجموع 139 روز مى‏شد) (مى: ص 73)
 

 سه هديه از هند
× ... سوره ياسين يكى از ختومات است كه روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز صدم صد مرتبه.
 يك نفر گفت: آقاى كشميرى را در صحن ديدم كه داشتند سوره يس را به عدد 85 مى‏خواند كه فرمودند: نتيجه آن اين است كه به آدم، علم مى‏دهد. (مى: ص 107)
 
× علّت اين كه سوره ياسين قلب قرآن شده چيست؟
ج: به خاطر چهارده معصوم‏عليه السلام كه اين‏طور وارد شده است ياسين (صَلّى اللَّه على محمّد و آلهِ) والقرآن الحَكيم. (آ: ص 83)
× از سوره‏ها براى طلب فرزند چه خوانده شود؟
ج: سوره ياسين به قصد حامله شدن براى فرزند، خوب است. (آ: ص 87)
× اگر ياسين قلب قرآن است، قلب سوره ياسين چيست؟
ج: سَلامٌ قُولاً من رَبّ رَحيم» (يس 58). (آ: ص 86) 
 

 سلام قولاً من ربّ رحيم
× حضرت استاد فرمودند: قلب سوره ياسين، آيه 58 است «سَلام قُولاً من رَبّ رَحيم» در آيه دو نقطه بالا و دو نقطه پائين دارد. چهار ملك موكل دارد، داراى ختوماتى است از جمله: به عدد جمع آيه يك اربعين براى روحانيت و معنويت خوب است. از حروف آيه حرف سين مورد نظر است.
 از جمله ختومات اين آيه، «ختمى است كه از مرحوم سيد هاشم حدّاد نقل شده است كه: سوره ياسين را شروع به خواندن كند وقتى به اين آيه رسيد 1000 مرتبه آن را تكرار كند، بعد بقيه سوره خوانده شود». (صح: ص 153)
 

 سوره مؤمنون
× گاهى دلم براى مولا خيلى تنگ مى‏شود، سوره مؤمنون را مى‏خوانم. اين سوره على‏عليه السلام است، هديه مى‏كنم به روح حضرت و گاهى آقا را مشاهده مى‏كنم. (مى: ص 73)

 
 سوره و آيه نور
× مرحوم آيةاللَّه كشميرى‏رحمهم الله مى‏فرمود: «مدّت طولانى براى تقرّب به محضر حضرت بقيةاللَّه، روزى يك مرتبه سوره نور خوانده شود».
 حضرت استاد براى اين‏كه شخص صاحب استخاره شود، آيه 35 سوره نور (اللَّه نور السّموات و الارض... شى‏ء عليم) را به عدد 1014 يا 1114 در شب‏هاى جمعه تجويز مى‏فرمود. (مژ: ص 30)
 

 آيه كاشِفَه
× حضرت استاد درباره آيه «اَزفَت الآزفَةُ×لَيسَ لَها من دُون اللَّه كاشفَةٌ» فرمودند: براى مكاشفات مؤثر است .
 بعد از چاپ كتاب روح و ريحان عده‏اى خواستار عدد و شرايط آن شدند، و ما توضيح داديم كه بعضى اذكار همانند اين ذكر حتماً اجازه استاد و طرف قابل لازم دارد. چرا كه اين ذكر عوارض جانبى براى ناقابل دارد.
 حضرت استاد مى‏فرمود: من اربعينى به عدد ... توانستم در نجف بخوانم؛ ولى كسى در نجف بود كه اين ذكر را به عدد... مى‏خواند و از همه جا و همه كار خبر مى‏داد. (مهر ماه 1370)
 فرمودند: من اجازه آن را از يك هندى گرفتم و خودم انجام دادم آثار زيادى دارد و براى نورانيت قلب خوب است. (آبان 1368) (صح: ص 211)
 

 سوره دخّان
× بعضى‏ها به جاى اين سوره قدر در شب‏هاى ماه مبارك رمضان سوه حم دخان را صد مرتبه در هر شب مى‏خواندند. (آ: ص 107)
 
 سوره قدر
× فرمود: مرحوم آيةاللَّه شيخ محمّد حسين اصفهانى معروف به كمپانى را درك كردم و از ايشان دستورى خواستم، ايشان خواندن سوره «انّا اَنزَلناهُ فى لَيلَة القَدر» را به من وصيّت كردند و فرمودند: هركس اين سوره را بخواند از سرش تا عرش عمود از نور متصل است؛ و خودش هم روزى هزار بار اين سوره را مى‏خواندند». (آ: ص 24)
× استاد درباره سوره قدر «انّا اَنزَلناه فى لَيلَة القَدر» مى‏فرمود: «خواندن اين سوره در شب جمعه و عصر جمعه از استادمان سيد على آقا قاضى‏قدس سره به ما رسيده است.
 صد مرتبه در عصر جمعه براى رزق حلال خوب است (و در روايت وارد شده كه در هر جمعه صد رحمت است، و نود و نه تاى آن براى خواننده اين سوره خواهد بود).
 شب‏هاى ماه مبارك رمضان خواندن اين سوره هزار مرتبه تا شب بيست و سوم مخصوصاً براى ديدن آينده خود (در خواب يا بيدارى) مناسب است، و من هم چند سال در نجف آن را خواندم.
 مرحوم آيةاللَّه خويى به دستور سيد على آقا قاضى خواندند و آينده خود را در عالم خواب ديدند. در خواب ديدند به مرجعيت مى‏رسند، و اموال كثيرى از بيت‏المال، سهم امام و سهم سادات در اختيار ايشان قرار مى‏گيرد كه بايد در مصالح مسلمين به مصرف برساند و وقايع ديگرى از زندگى ايشان... و بعد منادى در مأذنه صدا مى‏زند كه آقا سيد ابوالقاسم خويى وفات يافت!
 خواندن اين سوره مخصوصاً هزار مرتبه سبب ديدن ملائكه و فرشتگان مى‏شود؛ و معنويت خوبى نصيب انسان مى‏گردد.» (آ: ص 106)
 
× شب‏هاى ماه رمضان چه چيزى نوعاً مى‏خوانديد؟
 ج: هزار مرتبه سوره «انّا انزلناه». (آ: ص 75)
× خواندن «انا انزلناه» به چه عدد و چه زمان از آقاى قاضى نقل شده است؟
 ج: شب جمعه صد مرتبه و عصر جمعه صد مرتبه. (آ: ص 75)
× شب‏هاى قدر خواندن كدام سوره‏هاى قرآن خوب است؟
 ج: اگر كسى بتواند شبى هزار مرتبه سوره قدر را بخواند، روحانيت و معنويت خوبى نصيبش مى‏شود. (آ ص 83)
 

 سوره بقره و آل‏عمران
× به سال 1367 فرمودند: سوره بقره و آل‏عمران براى رزق و روزى خوب است. از امام صادق‏عليه السلام روايت شده كه: هركس سوره بقره و آل‏عمران را بخواند، اين دو سوره روز قيامت بر سر خواننده آن مانند دو قطعه ابر سايه مى‏افكند. (صح: ص 171)
 

 هفت سلام قرآنى
× از جمله مطالبى كه براى شفاء مريض فرموده بودند، اين بود: كه هفت سلام قرآنى با زعفران بر كاسه مثلاً چينى نوشته شود و بعد شسته شده، و آب آن را مريض بخورد نافع است. 
 1. سلام قولاً من ربّ رحيم (ياسين 58)
 2. سلام هى حتّى مطلع الفجر (قدر 5)
 3. سلام على نوح فى العالمين (صافات 79)
 4. سلام على ابراهيم (صافات 109)
 5. سلام على موسى و هارون (صافات 120)
 6. سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (زمر 73)
 7. سلام على آل‏ياسين (صافات 30)
 از قول مرحوم آقا سيد هاشم حدّاد به همين شكل براى تقويت حافظه نقل شده است. (صح: ص 173)
 

 قابليت
× اهل علمى بعد از وفات استاد نقل كرد كه من كسالت بسيار ناراحت كننده‏اى داشتم و دارم. نزد مرحوم جعفر آقا مجتهدى رفتم؛ و حضور آيت الله كشميرى رسيدم و كسالت را به اين دو بزرگوار گفتم. اما آنان نتوانستند براى من كارى كنند.
 اين قضيه گذشت تا يك سال بعد همين اهل علم، حقير را ديد و سؤالاتى كرد و از جمله گفت: مى‏گويند آقاى كشميرى نماز نمى‏خوانده آيا شما نماز خواندن او را ديديد.
 گفتم: عجب از شما كسى كه از خانواده مرجعيت و عرفان و سيادت است و مجتهد مسلم مى‏باشد؛ و بسيارى از مردم بنحو عام و خاص بوسيله ايشان هدايت يافتند؛ حال خودش نماز نمى‏خوانده!!
 يك مرتبه به ذهنم آمد كه چرا، مرحوم جعفرآقا مجتهدى و حضرت استاد، در حياتشان توجهى به مرض او نكردند كه الآن اين سؤال را مى‏كند!
 گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض
ورنه هر سنگ و گلى لوءلوء و مرجان نشود
 (صح: ص 37)
 

 چرا با رمز؟
× امام صادق‏عليه السلام فرمود: منزلت مردم را در نزد ما، از اندازه روايت‏شان از ما بشناسيد. عده‏اى بعد از چاپ كتاب آفتاب خوبان و روح و ريحان، پرسيدند: چرا اكثر اذكار عدد و زمان و مكان و خواص آنها را با رمز نوشتيد و مطلب را ناتمام گذاشتيد و...
 در جواب گفته مى‏شود:
 1- جناب استاد اجازه به صورت عمومى ندادند؛ و از بازارى كردن مطالب پرهيز مى‏داشت.
 2- عمل به بعضى اوراد عوارض جانبى حتى براى مؤلف دارد.
 3- از روى نوشتار نسخه پيچيده نمى‏شود.
 4- اجازه استاد حاذق و طبيب متخصصى لازم است.
 5- اينها براى تيمن و يادگارى از آن استاد بوده است.
 6- افراد دفتر كهنه و خرابى گذشته خود را نمى‏نگرند و با ذكرى مى‏خواهند همه چيز را بدست آورند.
 7- كمال و تأثير اذكار به مراقبه نفس و نيت درست است نه صرف ذكر لسانى.
 نتيجه آن كه: منزلت و مقام هر كس نزد خدا و ائمه و اولياء الهى به اندازه اتصال و معرفت و محبت است؛ و هر دعا و ذكر و نماز به اندازه نيت و عمل بالا مى‏رود و نتيجه مى‏دهد. (صح: ص 180)
 

 قدرت جوان لبنانى
× در سال 1367 فرمودند: يك جوان لبنانى به نجف اشرف آمد و عده‏اى از علماء را جذب خود كرد و به قدرت‏نمايى در احضار ارواح معروف شد.
 به من گفتند: بيا نزدش برويم! گفتم: نمى‏آيم. او را به خانه‏ام آوردند و پس از گفتگو، گفتم: هنرت چيست؟
 گفت: احضار روح مى‏كنم. گفتم: روح پدرم آقا سيد محمد على كشميرى را احضار كن. هر كارى كرد نتوانست. گفتم: چه كار ديگر مى‏دانى. گفت: پسرت را خواب مى‏كنم. گفتم: پسر كوچكم را خواب كن. او هر كار كرد نتوانست و نااميدانه برگشت. سؤال شد، شما چه كارى مى‏كرديد كه هنرش را نمى‏توانست بكار بگيرد. فرمود: اراده خود را جلوى اراده او قرار مى‏دادم، لذا نمى‏توانست بكار گيرد. بعد هم دولت عراق او را دستگير كرد و به كشورش لبنان بازگردانيد. (صح: ص 170 و 171)
 

 قدم صاحبان نفس
× از آن جايى كه ريشه سيادت حضرت استاد مبارك بود و نوه دو مرجع بودند؛ در نجف بعضى دكان داران به ايشان عرض مى‏كردند به حق جدت آيت الله سيد محمد كاظم يزدى اول صبح به دكان ما بيا تا رزق و روزى ما خوب شود.
 اسباب بركت در زندگى، يكى قدم صاحبان نفس و سادات عظام است كه البته عقيده طالب نسبت به اين موضوع بى‏اثر نيست. (صح: ص 145)
 

 قلب حرم خداست
× عبادت‏هايش درونى بود، هميشه به من مى‏گفت: «اَلقَلبُ حَرَمُ الله فَلا تُسكن فى حَرَم اللّه غَير اللّه» (قلب حرم خداست پس در حرم خدا غير خدا را ساكن مكن). (مى: ص 39)
 

 قسم به على‏عليه السلام
× روزى استاد فرمود: «براى نتيجه گرفتن بعضى اعمال مانند فلان عمل، سه بار خدا را به على‏عليه السلام قسم مى‏دهى و سه بار على‏عليه السلام را به خدا كه نامش على است، قسم مى‏دهى». و الفاظ و كلمات قسم را بيان داشتند.
 البته قسم دهنده بايد تناسب و سنخيتى با امام على‏عليه السلام داشته باشد و شأن و منزلت امام على‏عليه السلام را نزد على عظيم قلباً معتقد و بزرگ بداند. (مژ: ص 37)
 

 به جدم قسم
× استاد اگر صحبتى پيش مى‏آمد و مى‏خواست آن را بيان كند، خوب مجسّم مى‏كرد، تا شنونده تفهيم شود. اگر بالاتر از بيان اول مى‏خواست بفرمايد، مى‏فرمود: «به جدّم قسم»!!
 گاهى همسرشان با ملاحتى خاص مى‏گفت: «مگر فقط شما جدّ دارى»؟! (مژ: ص 82)
 

 قضا و قدر متأثر
× جوانى از وابستگان نزديك استاد كه استاد به او علاقه وافرى داشت، از ايران خارج و در يكى از كشورها ساكن گرديد. بنده از استاد سؤال كردم: «آيا شما در جريان رفتن او به كشور ديگر نبوديد»؟
 فرمود: «به عنوان ديدن اقوام مادرى (و كار) رفت ولى آن جا ساكن شد».
 استاد دل پُر دردى از اقوام آن جوان داشت كه چرا راه را نشان دادند تا آن جا ساكن شود.
 به خاطر تأثّر استاد، فقير به ندرت احوال او را از ايشان پرسش مى‏كردم، چون يادش تأثّرآور بود. (مژ: ص 43)
 
× درباره قضا و قدر قضيه‏اى را از مدرسه جدّ شما آيت الله سيد محمد كاظم يزدى نقل كرده‏اند كه مختلف بوده (درباره مردن طلبه‏اى) آيا دو تا بوده‏اند يا يك طلبه؟ و جريان چه بوده؟
 ج: در مدرسه جدّ ما طلبه‏اى از بالاى پشت بام افتاد و نمرد، و در همان اوقات طلبه ديگرى (نه همان طلبه) از بالاى تخت اطاقش مثلاً از يك مترى افتاد و مرد. (ر: ص 135)
 

 قبض 
 
قبض طولانى
× حضرت استاد وقتى از نجف به قم آمدند در كوچه آبشار خانه‏اى اجاره‏اى گرفتند و حال بسط داشتند و مزاج جسمانيشان معتدل بود چون بزرگى هديه‏اى دادند و ايشان در خيابان صفائيه خانه خريدند، بعد از مدتى نه چندان طولانى سكته كردند و سكوت و قبض همراه ايشان شد.
 عرض شده مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى گويد: هرچه ايام قبض به درازا بكشد، ايام بسط روحى هم به همان اندازه طولانى خواهد بود، شايد قبض شما دنباله‏اش بسط دامنه‏دار باشد.
 فرمودند: در مورد قبض طولانى به دنبالش بسط طولانى، چه عرض كنم؟ دعا مى‏كنم انشااللَّه همين‏طور شود كه گفتند. (مى: ص 117)

 
قبض و كنار كشيدن
× براى آيت اللّه كشميرى هم در اثر تكرار اسماء، قبض بود و همين خيلى‏ها را به غلط مى‏انداخت. طريقه ايشان هم بيشتر مقتضى قبض بود و در آن ساعاتى كه قبض داشتند، گويا خودشان را كنارى كشيده‏اند.
 يك نفر كه در نجف با مرحوم آقا آشنا بود مى‏گفت در حرم حضرت اميرعليه السلام آيت اللّه كشميرى را ديدم دنبالشان آمدم تا به صحن، ناپديد شد و قضيه تخيّلى نبود. يك روز از آقا اين قضيه را پرسيدم، فرمود: «من آن شب حالت قبض داشتم و نمى‏خواستم با دوستان روبرو شوم. او پشت سر من مى‏آمد و يك دفعه مرا نديد». (مى: ص 58)
 

قبض بهتر از بسط
× گاهى مى‏شد افرادى كه سالها در قبض مانده بودند، خدمت ايشان مى‏آمدند، ايشان برايشان صحبت مى‏كردند كه قبض بهتر از بسط است؛ قبض داعى بر حركت و دعاست و بركات ديگرى هم دارد. (مى: ص 59)
 

 كتاب
كتابى چهارصد صفحه‏اى
× استاد در تاريخ 18 فروردين 1378 به لقاء ايزدى پيوست. قريب چهل روز گذشته بود كه يكى از اقوام نزديك استاد به بنده زنگ زد كه شما براى استاد كتاب ننويسيد. خودمان كتاب چهارصد صفحه‏اى مى‏نويسيم. بعد از مدّتى خبرى از نوشتن كتاب نشد. با دوستان مشورت كرديم، در مجموع نظر به نوشتن و چاپ كتاب دادند و اوّلين كتاب به نام آفتاب خوبان به چاپ رسيد و اين كتاب مژده دلدار پنجمين كتابى است كه چاپ شد و در دست شما قرار گرفت ولى از آن كتاب هيچ خبرى نشد!! (مژ: ص 87)
 

 لسان صدق
× «لسان صدق» عنوان كتابى است كه آقاى عادل كعبى در شرح احوال و مكاشفات آيةاللَّه كشميرى به زبان عربى در 300 صفحه نوشته و در دارالاوسط بيروت لبنان به تاريخ 1427 ه.ق به چاپ رسيده است.
 نويسنده در مقدمه كتاب نوشته كه از چهار كتاب ما و كتاب شيدا از هئيت تحريريه شمس‏الشموس استفاده كرده و واقعاً در انتقال از فارسى به عربى توانسته حق مطالب را ادا كند. اين كتاب در كشورهاى عربى زبان، مى‏تواند بازگو كننده انديشه و احوالات عرفانى جناب استاد باشد. (مژ: ص 56)

 
 تأليف
× وقتى از جناب استاد درباره نوشتن جزوات درسى و اخلاقى و ذكرى سؤال شد، فرمودند: من درسهاى اخلاق شيخ مرتضى طالقانى را نوشتم، جزوه اذكار و اوراد كه از بزرگان گرفتم داشتم، و بر كفايةالاصول آخوند خراسانى شرح نوشته بودم كه آيةاللَّه خوئى و آيةاللَّه ميلانى بر آن تقريظ نوشتند.
 اشعارى هم به عربى سروده‏ام. در تشييع جنازه مرحوم حاج شيخ عباس قمى اين بيت را سروده‏ام:
 اصبح الاسلام يبكى و الرشاد
لفقيد كان للدين عماد
 لكن وقتى از عراق به ايران مى‏آمدم، بعثى‏ها همه را گرفتند و از بين بردند و هيچ دفتر و يادداشتى برايم نماند. (ر: ص 119)
 

 گلستان كشميرى
× در دنباله عرض مى‏كنيم: بنده وقتى چك‏نويس كتاب گلستان كشميرى را به تحرير درآوردم، يكى از سالكين كه نوعاً كشف و نومش رحمانى است، گفت: «در رؤيا ديدم آيةاللَّه كشميرى در اطاقى بود كه طاقچه‏اى كنارش داشت و دفترى كه ورق‏ورق بوده را گرفتند كه روى آن نوشته شده بود: «گلستان كشميرى»، و به عربى واحد، اثنين، ثلاث، اربع، خمس... صفحات آن را مى‏شمردند».
 با اين كه كتاب «گلستان كشميرى» هنوز در مقدمات اوليه تايپ بود، روح پرفتوح آن زنده‏ياد احاطه و آگاهى كامل بر مسائلى كه در ارتباط با ايشان است، داشت.
 خدايش از مزيد آلاء و مقامات مقرّبين نصيبش نمايد. (مژ: ص 87 و 86)
 

 كتاب فتوا
× نوعاً عرفاء كامل و واصلين به توحيد، از منصب و فتوا گريزان بودند، حتى بعضى‏ها امام جماعت عمومى را هم تقبّل نمى‏كردند.
 نمونه‏اش مرحوم ملا حسينقلى همدانى، سيد احمد كربلائى، شيخ محمّد بهارى، سيد مرتضى كشميرى، سيد على آقا قاضى، علامه طباطبائى و... .
 وقتى يكى از عرفا رساله عمليه نوشتند، فرمودند: براى ايشان خوب نيست. اواخر عمر شريف، به ايشان عرض كردند: بسيار كتاب فتوا نوشتند، با تأسف فرمودند:... .
 عارف كامل شيخ محمّد بهارى در صفات علماء حقّه مى‏فرمايند: از صفات علماء آخرت يكى اين است كه: از فتوى دادن فرارى باشد، مثل فرار او از شير و افعى.
 در روايت است؛ وقتى كسى وارد مسجدالنبى مى‏شد، اگر جمعى از صحابه نشسته بودند و چيزى از احكام سؤال مى‏كرد، همه آنها از ترس واقع شدن در خلاف منتظر بودند تا ديگرى جواب دهد، اينجا وجه تأمل خيلى است. (صح: ص 140)
 

 تأسّف
× مى‏فرمودند: «(يكى از) تأسف(ها) و غصه(هاى) من در آمدن از نجف به ايران اين بود كه سر مرز بعثى‏ها تمام نوشته‏جات و دفترهايم را از من گرفتند.» (مى: ص 74)
 
× كتاب مصباح‏الشريعه را چه‏طور ديده‏ايد؟
 ج: بسيار كتاب خوب و قابل استفاده‏اى است. (آ: ص 95)
× در نجف اشرف كدام كتاب عرفانى و فلسفى را مطالعه مى‏كرديد؟
 ج: شرح اسماءالحسنى ملاهادى سبزوارى. (آ: ص 95)
× فلسفه خواندنش لازم است؟
 ج: خواندن شرح منظومه ملاهادى سبزوارى واجب است و خواندن بقيه كُتب فلسفى به اختيار طرف است. (آ: ص 95)
× از درس‏هائى كه در نجف مى‏داديد، كدام كتاب برايتان گفتنش لذّت داشت؟
 ج: شرح منظومه. (آ: ص 96)
 

 كرامت
كشف و كرامات
× كشف و كرامات و رسيدن و دل بستن به آنها را اصل نمى‏دانستند و در عقيده به اين قضيه از بقيه بزرگانى كه قبل از ايشان بوده‏اند مستثنى نبودند. نظر همه بزرگان اين است كه اين قبيل امور در ميان كوچه و بازار ريخته است. (مى: ص 60)
× آقاى كشميرى سطحش از اين حرف‏ها بالاتر بود كه كشف و كرامت برايش مهم باشد. به ما هم مى‏فرمودند: اين‏ها چيز مهمى نيست، چشم‏تان را نگيرد. طبيعى است كه كسى وارسته باشد گير اين مسائل نمى‏افتد. با اين كه خودشان كرامت داشتند ولى اصلاً مهم نمى‏دانستند. من هميشه احساس مى‏كردم ايشان يك موحد كامل است. توصيه‏اش هم هميشه اين بود كه دنبال اين حرف‏ها نرويد، دنبال خدا برويد. (مى: ص 81)
 
× گرچه در مباحث، مكاشفات، الهام، استخاره، قبور و امثال اينها كرامات هم همراه هست لكن خواستيم چند نمونه هم در اين باب درج كنيم.
 اول: وقتى استاد در نجف بودند حكومت بعثى صدام اعلام كرده بود كه قمه زدن در محرم ممنوع و تهديد به قتل كرده بود. فرزند استاد و فرزند همسايه صندوق قمه و كفن را آماده و در وقت قمه زدن يك مرتبه همه آمدند و قمه زدند و بعد متفرق شدند و صندوق قمه را با كفن، فرزندشان به درون خانه آورد. بعثى‏ها به خانه همسايه رفتند بعد به خانه استاد آمدند و درب را زدند. ايشان درب را باز كرد، بعثى‏ها گفتند: سيدنا اسلحه داريد؟ فرمود: اسلحه من قرآن است. آنان به درون خانه آمدند و همه جا را گشتند صندوق را هم باز كردند لكن به خاطر تصرف استاد، چشم آنان قمه‏ها و كفن‏ها را نديد و رفتند.
 دوم: يكى از دوستان، روزى سه استخاره براى ازدواج دائى‏اش كه استاد دانشگاه و دكتراى فيزيك داشت و در آذربايجان شرقى ساكن بود، گرفت. بعد از مدتى گفت: دائى‏ام وصف آيةاللَّه كشميرى را شنيده بود، مى‏خواهد از ايشان ذكرى طلب كند، حضرت استاد، روزى 12000 بار لااله‏الّااللَّه دستور فرمودند و ايشان به وسيله نامه، اين ذكر را براى دائى‏اش ارسال داشت. بعد از مدتى جوياى حال دائى‏اش شدم، گفت: ايشان استاد دانشگاه است و بعضى‏ها را ديده و لكن وقتى نامه‏ام را باز كرد و دستور استاد را ديد، انگار دريچه‏اى از حيات به رويش باز شد. بعد از شروع كارش به اينجا رسيده كه كمى كه ذكر توحيدى مى‏گويد، ديگر زبان ذكر نمى‏گويد، قلبش لااله‏الّااللَّه مى‏گويد و برايش بسيار لذّت‏بخش است (واقعاً همينطور است) مى‏گفت: وقتى براى تدريس مى‏روم اين حالت برايم باقى نمى‏ماند، امّا وقتى در تنهائى به ذكر توحيدى مشغول مى‏شوم، قلبم ذكر مى‏گويد (هنيئاً و زاداللَّه فى توفيقاته).
 سوم: سالهاى پيش، روزى استاد با شيخى در تهران براى زيارت امام‏زاده‏اى مى‏رفتند. در آنجا نشسته بودند كه زنى با برادرش از كنارشان عبور مى‏كند. پس از لحظاتى آن خانم كه اصلاً حضرت استاد را نمى‏شناخت خدمت مى‏رسد و مى‏گويد: آقا سرم درد مى‏كند، آيا مى‏توانيد دعائى كنيد تا درد سرم خوب شود!؟
 استاد مى‏فرمايد: چادر را به صورت بكشيد، بعد دعائى با اشاره دست به سرش مى‏خواند. زن مى‏بيند تأثيرى مثبت داشته، عرض مى‏كند: آقا شوهرى داشتم دو سال قبل فوت كرده، دلم مى‏خواهد او را در خواب ببينم، آيا امكانش هست؟
 استاد مى‏فرمايد: امشب شوهرت را در خواب مى‏بينى. فردا آن زن نزد شيخ مى‏رود و مى‏گويد: آن آقا كيست كه اين همه قدرت دارد؟ هم سردردم خوب شد و هم شوهرم را بعد از دو سال در خواب ديدم، چون ديروز از آقا سيد (يعنى استاد) جدا شدم، دو بستنى خريدم و به نيت شوهرم به فقير دادم. شب در خواب شوهرم را ديدم كه گفت: دو سال تشنه بودم، امروز خوب سيراب شدم، كه از همّت آن آقا بوده است.
 چهارم: زمانى كه استاد از نجف به قم آمدند، يكى از شاگردان كه با ايشان مربوط بودند، گفت: در مشهد، خواب ديدم كه همراه استاد به محضر مبارك امام رضاعليه السلام مشرف شديم، حضرتش در ضريح تشريف داشتند. عرض كردم: اسم اعظم مى‏خواهم! حضرت به استاد كه همراهم بودند اشاره كردند. من خدمتشان حواله امام را گفتم. ايشان خنديدند و چيزى نگفتند.
 دوباره خدمت امام عرض كردم، حضرتش به استاد حواله دادند، گفتم: آقا مى‏شنويد حضرت چه مى‏فرمايد؟ خنديدند و تبسّم كردند.
 بعد از بيدارى خدمت استاد رسيدم و جريان خواب امام رضاعليه السلام را نقل كردم، فرمود: من اسم اعظم دارم، منتهى ترتيب اعمال آن را ندارم. عرض كردم: حواله به شما نمودند، فرمود: بايد ترتيب آن و اجازه آن را از حضرت اميرالمؤمنين بخواهم.
 بعد خودشان طورى انشاء مطلب كردند و با حالى مخصوص نسبت به امام گفتند، بعد فرمود: شما طلب كن.
 از خانه استاد بيرون آمدم، آن‏وقت مجرد بودم و در حجره ساكن بودم، هفت الى ده روز مكرر در بيدارى حضرت اميرالمؤمنين را مى‏ديدم ولى جرأت بيان مطلب را به ايشان پيدا نمى‏كردم، اين اتفاق چند بار تكرار شد تا اينكه به استاد عرض كردم: ديگر نمى‏توانم اين حال را داشته باشم، چون وضعم دگرگون شده، فرمود: پى‏گيرى كن! ولى من از ادامه آن ناتوان شدم، و آن حال كشف و مشاهده از بين رفت.
 پنجم: اوائلى كه استاد از نجف به ايران آمده بودند، هيچگونه امكانات مادى نداشتند. يكى از اَعلام مبلغى قابل توجه به شخصى واسطه مى‏دهد كه به ايشان برساند امّا آن شخص مقدار زيادى از آن پول را به كس ديگرى مى‏دهد، استاد از اين مسئله با خبر مى‏شوند. روزى در قبرستان نو (با حالتى خاص) فرمودند: من نياز به پول دارم، پول برايم مى‏فرستند، اما واسطه، آن را به كس ديگرى مى‏دهد، او كشته خواهد شد. عاقبت هم آن شخص پس از مدتى در حادثه‏اى كشته شد. (ر: ص 60 الى 64)
 
× ديدگاه ايشان در مورد كرامات اين گونه بود كه اولاً اصل كرامات بر يك حساب اگر قابل توجه باشد كه نيست، جايش جداست و حتى در مورد حقش هم خيلى ممدوح نيست. (مى: ص 55)
 

 تصرف در چشم ناظر
× يكى از شاگردان استاد گفت: »در اوايل تشرّفم به حضور استاد، شبى پس از نماز مغرب روبروى استاد در اطاقِ ايشان نشسته بودم و كسى ديگر در اطاق نبود.
 سر مبارك استاد پايين بود. يك مرتبه ديدم استاد با اين هيئتى كه نشسته، قريب هفت يا هشت تاست. كمى نظر كردم، پيش خودم گفتم احتمالاً قوّه خيالم مى‏باشد. پس چشمم را به جاى ديگر منحرف كردم. باز به حضرت استاد نگاه كردم. ديدم استاد يكى نيست از پايين به بالا به همان هيئت استاد است. با تكرار ديدن اين قضيه كمى نَفَسَم حبس شد. بعد استاد سر بالا كرد و چيزى نفرمود و بنده به حالت اوّليه برگشتم و فهميدم كه ايشان در چشمم براى رؤيت منظور تصرّف كرده بودند.
 اين قضيه در طول تاريخ حضورم در خدمت استاد فقط يك‏بار، آن هم در اوايل تشرّفم اتّفاق افتاد». (مژ: ص 73)
 

 ديوانه شو
× حضرت استاد فرمودند: بعضى‏ها در نجف مرا تهديد به مرگ كردند و يكى از آنها بيشتر با من مخالفت مى‏كرد، روزى به طرفم آمد و در آن حال به او گفتم. ديوانه شو! پس از مدتى كوتاه حالت جنون به او دست داد از جنابش پرسيدند: چطور شد با گفتن شما او جنون گرفت؟!
 فرمودند: آن حالتى بود، در وقت خاص از من صادر شد و سريع عمل كرد.
 توضيح آنكه: معروف است اولياء الهى اگر در حالتى خاص با تمام وجود چيزى را بگويند و يا بخواهند، همانطور مى‏شود. يعنى در وقت عادى و به نحو متعارف، اين حالت اثرى ندارد. (صح: ص 182)
 

 مى‏دانم ولى نمى‏توانم بگويم!!
× حضرت استاد بعضى چيزها داشتند كه يادگار گذشتگان و هديه افراد علاقمند از نجف و ايران بود، مانند تسبيح و انگشتر و ساعت و امثال اينها.
 يك وقت شخصى كه تقريباً آشنا به مسائل درون منزل بود، اشياء ايشان را به سرقت برد، و آن زمان جنابش در تهران تشريف داشتند.
 چون آمدند متأثر شدند كه چنين سرقت اتفاق افتاد. بعضى‏ها وقتى سؤال از سارق مى‏كردند مى‏فرمودند: مى‏دانم ولى نمى‏توانم بگويم!!
 يكى از شاگردان خصوصى از واقعه سؤال كرد، استاد با قدرت روحى صورت سارق را به ايشان نشان دادند.
 يكى ديگر از شاگردان گويد: از اينكه سارق كيست از جنابش پرسيدم، چيزى نفرمود، ولكن با القاء، نام سارق را به ذهنم وارد كرد. (صح: ص 158)
 

 كتمان
× كتمان ايشان در حد اعلا بود و تشنه كامى را به درياى معرفت نفس مى‏رساند. (مى: ص 61)
 

 ترك ادعا
× گاهى از جنابش درباره اسم اعظم، طىّ‏الارض و رؤيت امام زمان‏عليه السلام سؤالاتى مى‏شد، اوّلاً رد مى‏كرد و ادّعايى نداشت و در اين موارد كتوم بود گرچه افرادى اين‏گونه مطالب را در حق ايشان قائل بودند. استاد مى‏فرمود: «گاهى از نجف تا كوفه كه يك فرسخ راه است، پياده مى‏رفتم و بعضى اوقات در وادى‏السلام مى‏خوابيدم. بعضى مى‏گفتند: سيّد عبدالكريم اسم اعظم دارد». (مژ: ص 77)
 

 او را نمى‏شناختند
× در ايران هر چند تدريس در حوزه را دوست داشت اما موقعيت براى او فراهم نمى‏شد و مردم هم او را آن چنان نمى‏شناختند. (مى: ص 53)
 

 كربلا صبح پنج‏شنبه
× صبح پنج شنبه كه مى‏شد ديگر حواسش (براى رفتن شب جمعه به كربلا) پرت بود. (مى: ص 24)
 

 منزوى
   ايام تعطيل، پنج شنبه و جمعه‏ها حتماً كربلا مى‏رفتند، و اواخر به خاطر مسائل سياسى‏اى كه حكمفرما بود، منزوى بود. (مى: ص 44)
 

 كلمات قصار
× كُنه وجود حق‏تعالى در غايت خفا است و همه موجودات وجودشان از حق است. وجود همه تابع و اشعه آن وجود حقيقى است.
 ما ذات خداوند را درك نمى‏كنيم. ما در فكر و عقل خود ماهيّتِ صفات را درك مى‏كنيم و مى‏فهميم، نه خود صفات و وجود حق را. ما از علّت پى به معلول مى‏بريم. از آثارِ صفاتِ حق به برهان لم به صفات آگاه مى‏شويم.
 هر اسم و صفت حق يك نور مختص دارد كه در تجلّى به آن ظاهر مى‏شود. يك جا نور مبين، يك‏جا نور ابهج، و بستگى به قابليت شخص دارد.
 هر وقت عبد تمام كارهايش براى خدا شد و خوديّتِ خود را نديد، فانى فى‏اللَّه مى‏شود و در معبود محو مى‏گردد.
 عرش و كرسى و لوح و قلم كه كناياتى از علم و قدرت خدا مى‏باشند، در هر مرحله از ظهور و هر نشئه‏اى جلوه قدرت و علم هستند و اسمى به خود مى‏گيرند.
 عبد وقتى اراده و علمش للَّه شد، فناى در حق مى‏شود.
 حالت توجه به حق داشته باشيد، تا با خدا رفيق شويد كه او شفيق است.
 ذات حق در قيامت تجلّى مى‏كند، امّا چون غير واجب متناهى است، نامتناهى را درك نكند و كُنه ذات را در آخرت هم درك نمى‏كند.
 تجلّى ظهور حق در اشياء و امكنه واقع مى‏شود كه به رؤيت، ديده و به سمع، استماع مى‏شود. چنان‏كه صدا از درخت شنيده شد «انّى اَنا اللَّه» و تجلّى در كوه موجب شد كه موسى بى‏هوش شود. «فلمّا تجلّى ربَّه و للجبل جعله دكّاً و خرّ موسى صعقاً».
 وجود مرض و فقر از حق است، امّا اسبابش از طرف بنده است.
 فناى فى‏اللَّه يعنى خود را لا شى‏ء ديدن. در خدا فانى شدن و هيچ حول و قوّه‏اى را از خود نديدن را گويند.
 ذكر «هو» اشاره به ذات دارد و هويّت مطلقه است.
 اسم «اللَّه» اسم ذاتى است كه جامع صفات كماليه و جماليه است.
 قولِ حق، فعلش مى‏باشد، در هر وقت و زمان كه باشد.
 بهترين ياد از حق‏تعالى خواندن قرآن است كه كلام حق مى‏باشد.
 خلاصه سلوك در ترك ماسوى‏اللَّه است.
 كنه ذات حق‏تعالى ادراك نمى‏شود، نه در دنيا و نه در آخرت.
 با خدا دوست شويد و توجّه به خدا داشته باشيد.
 همه استعداد دارند، لكن توفيق الهى بايد شامل حال شود.
 شما توكّلتان بايد به خدا قرص و محكم باشد.
 توجّهت به يك‏جا باشد، نه همه جا. فقط به خدا توجّهت راست و مستقيم و صادق باشد.
 خدا را بندگى كنيد. (مژ: ص 107 الى 110)
 

 لباس
بخشش لباس‏ها
× با موافقت حضرت استاد، همسر مكرّمه ايشان لباسهاى آقا را از پيراهن و قبا و عبا بخشش مى‏كردند و دوستان لباسها را به عنوان تبرّك مى‏گرفتند و مى‏پوشيدند. (مى: ص 91)
 

 لباس دامادى
× در تاريخ 5 ذيحجه 1413 ه .ق (1370 ش) در مشهد اردهال كاشان كه زيارتگاه شاه سلطانعلى فرزند بلافصل امام باقرعليه السلام است در جمع خواص فرمودند: من شب عروسى خواستم دنبال ذكر الهى بروم، نگذاشتند. صبح عروسى رفتم به وادى‏السلام نجف. به دنبالم فرستادند كه علماء مى‏خواهند به ديدن شما بيايند.
 لباس دامادى را يك‏بار پوشيدم، گفتم: طلبه‏هاى مدرسه علميه جدّ ما (آيةاللَّه سيد محمّد كاظم يزدى) چيزى ندارند، خجالت مى‏كشم من لباسى نو داشته باشم و آنان نداشته باشند!! (صح: ص 143)
 

 لقاءاللَّه
× براى لقاء الهى چه چيزى بايد محو شود تا ملاقات انجام گيرد؟
 ج: شرك خفى و جلى بايد از بين برود «فَلا يُشرك بعبادةِ رَبِّهِ اَحَدا». (ر: ص 138)
× آيا ملاقات و لقاء خدا سلسله مراتبى است يا اسباب قبلى هم دارد؟
 ج: حديث قدسى است: (تَجَرَّد تَجَوَّع تَصِل تَرانى) اى موسى مجرد شو و جوع را شيوه خود كن تا به من متصل شوى و مرا ملاقات كنى، اسباب را متذكر مى‏شود. (ر: ص 135)
 

 مكاشفات
× از آنجائى كه براى اهل معرفت، به سبب تهذيب و صفاى باطن، و رفع حجب، مكاشفات با اختيار و بى‏اختيار دست مى‏دهد، و مشاهدات رحمانى از چشمه فيوضات جلالى و جمالى به شهود مى‏رسد، و معانى و حقايق برايشان كشف مى‏شود، حضرت استاد از اين نعم باطنى برخوردار بودند به حدّى كه قابل حصر نبود.
 
× ايشان مكاشفات عجيبى داشت. (مى: ص 83)
 
× ايشان به طور كلى روى مكاشفات خودشان هم خيلى تأكيد نمى‏كردند و تا مطمئن نمى‏شدند، ارزشى برايش قائل نمى‏شدند (كه فرمود: كسى كه حقايق را واقعاً ديده به مطالب صورى دل نمى‏بندد) (مى: ص 84)
 
× مرحوم امام خمينى‏قدس سره در وصيت به فرزندش مى‏فرمايد: پسرم آنچه در درجه اول به تو نصيحت مى‏كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهّال است و از منكرين مقامات اولياء نباشى، اينان قطاع طريق حق هستند.
 شهود تجلى افعال را «محاضره» و شهود تجلى ذات را «مشاهده» مى‏نامند. «مكاشفه» حالتى است كه در بيدارى در مدتى كوتاه انسان چشم بصيرتش باز مى‏شود و مطالبى را از غيب مى‏بيند. شايد بتوان گفت كه از دقيق‏ترين مسائل عرفانى همين مكاشفه است چه آنكه قوّه خيال و وهم و تصورات قبلى گاهى دخيل در مكاشفه مى‏شوند، و آنگاه شخص به قضاوت مى‏پردازد!!
× يكى از اولياء اللَّه كه درباره‏اش كتاب هم نوشته‏اند، زمانى در مكاشفه ديده بود كه همه فلاسفه در برزخ در دود و آتش غرقند، غير از مرحوم آيةاللَّه كمپانى‏قدس سره!
 اين ولىّ خدا چون درس نخوانده و از دور بر ضدّ فلاسفه چيزهايى شنيده بود، همه را (حتّى ملاصدرا و حاج ملا هادى سبزوارى و...) در دود و آتش مى‏بيند، اما يك فقيه متبحر را كه در فلسفه، مشهور و معروف نيست و از نظراتش در فلسفه حوزه‏ها خبرى نيست، او را در بهشت مى‏بيند!!
 وقتى نزد استاد از اين مقوله و آن ولّى خدا صحبت شد، بيانات ايشان اشاره داشت كه حدّ ايشان پايين است.
 و در اين‏باره مى‏فرمود: مرحوم شيخ محمّد كوفى كه داستان‏ها از او نقل مى‏كنند من بارها نزدش رفته بودم و با او معاشرت داشتم، آدم خوب و ساده‏اى بود و مكاشفاتى احياناً داشته، اما مشاهدات نبود (كه يعنى خود امام زمان‏عليه السلام را مشاهدتاً كنار خود ببيند) اما همه‏جا آن را مشاهدات نقل مى‏كرد و مطالب ديگرى هم فرمودند.
 روزى براى استاد اين مطلب را نقل كردند كه يكى از اهل مكاشفه مطلبى را از امام هفتم‏عليه السلام به مرحوم آيةاللَّه شهيد دستغيب گفتند كه تا فلان تاريخ حاجتت برآورده مى‏شود. حاجت برآورده نشد و ايشان نزد آيةاللَّه شيخ محمّد جواد انصارى همدانى‏قدس سره مى‏آيند و مكاشفه فلان شخص را كه امام هفتم فرموده حاجتم داده مى‏شود، بيان مى‏كند و عرض مى‏كند: اما برآورده نشد! مرحوم انصارى همدانى مى‏فرمايد: آخر اين نَفس براى خود خدا دارد، پيامبر و امام هم دارد، غير آن خدا و پيامبر و امام واقعى. حضرت استاد اين مطلب را تصديق كردند. (ر: ص 52 الى 54)
 
 ما براى نمونه چند مورد از مكاشفات استاد را براى خوانندگان طالب حقايق درج مى‏كنيم: 
 اول: استاد در منزل يكى از معروفين در سلوك و داراى مكاشفات بسيار، بودند و شيخى فاضل از اهل آذربايجان منزل آن شخص آمد و عرضه داشت: دخترم مريض است، و التماس دعا بسيار از او داشت. آن اهل سلوك گفت: مريضت خوب مى‏شود. استاد فرمودند:
 «يك مرتبه تابوت و جنازه آن دختر جلويم پديدار شد و فهميدم دختر او مى‏ميرد. به آن اهل سلوك گفتم دخترش مى‏ميرد و خوب نمى‏شود. بعد از يك هفته سر پل آهنچى قم آن شيخ را ديدم و به من گفت: آقا دخترم مُرد. او چه مى‏گفت كه دخترت خوب مى‏شود»!!؟
 دوم: فرمودند:
 «بعضى مرا اذيت مى‏كردند، براى دفع اذيّت آنان چند بار سوره انّا انزلناه را خواندم به روح مرحوم آقاى قاضى تقديم كردم و از ايشان استمداد جستم. در مكاشفه آقاى قاضى را ديدم كه با اشاره با انگشتان اين كلام را فرمودند: «انّا كفيناكَ المُستهزِئين». يعنى ما شرّ آنها را از تو دور مى‏كنيم. همين‏طور هم شد و آن شخص بعداً فلج شد».
 سوم: فرمودند:
 «وقتى در سرداب خانه در نجف اشرف مشغول ختم «اللَّه‏الصمد» بودم، يك‏مرتبه كشفى واضح مشهودم شد. پس ديدم حوريان بهشتى جلويم بسيار ظاهر شده و نزد آنها يك سينى زيباست كه وسط آن خيلى عالى نوشته شده بود «اللَّه‏الصمد» كه وصفش قابل توصيف نيست».
 وقتى سؤال شد همه چيز به كشف برايتان رخ مى‏دهد؟
 فرمودند: «نه، گاهى به صورت الهام است كه به دلم تفهيم مى‏شود».
 چنانكه روزى شخصى منزل استاد آمد و صداى تلويزيون در خانه شنيده مى‏شد. آن شخص براى اينكه خودى نشان بدهد گفت: اين صداى تلويزيون حرام است. استاد فوراً (به الهام قلبى) فرمودند:
 «بلند شو، برو، حرام آن است كه ديروز صبح سيلى به صورت عيالت زدى و فلان فحش را دادى». (آ: ص 47 و 46 و 45)
 چهارم: يكى از مريدان به استاد عرض مى‏كند: دختر فلان شخص از اهل آمل مريض است و مى‏خواهند او را به خارج كشور براى مداوا ببرند، شما دعا كنيد تا خوب شود.
 استاد فرمود: جنازه دختر برايم كشف شده و به آن شخص گفتم: خارج بردن اثر ندارد. ولى آنها دختر را براى مداوا به خارج بردند و در همانجا درگذشت.
 پنجم: وقتى استاد با يكى از تلامذه خود كه سيد نبود، به زيارت امامزاده شاه سيد على در شهر قم، خيابان باجك كه از نوادگان حضرت ابوالفضل‏عليه السلام است مى‏روند، استاد نگاه به لوستر بالاى قبر مى‏كند، به مكاشفه دخترى را در ميان آن مى‏بيند كه به استاد مى‏گويد: من سيده هستم، عيال اين تلميذ شما خواهم شد. بعد استاد به تلميذ همراه خود مى‏فرمايد: شما ازدواج خواهيد كرد و همسرتان از سادات خواهد بود. بعد از مدتى با دختر سيده‏اى ازدواج كردند.
 ششم: يكى از آقازادگان قم خدمت استاد مى‏رسد، به او مى‏فرمايد ديشب پدرت از بارگاه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فاصله مى‏گرفت علتش چيست؟
 او نزد پدر مى‏آيد و از شب گذشته و اينكه كجا بودند جويا مى‏شود، مى‏گويد: ديشب به ديدن فلان شخص رفتم.
 آن شخص اهل دانش از نظر باطنى نسبت به ولايت مطلقه مشكل داشته بود، ايشان مطلب استاد را براى پدر نقل مى‏كند.
 خوانندگان عزيز دقت كنيد كه مجالست با افرادى كه به ائمه و حضرت زهراءعليها السلام از نظر اعتقادى و محبّت مشكل دارند، دورى و بُعد از آنان را موجب مى‏شود.
 هفتم: روزى استاد به اتفاق شيخى از تلامذه به قبرستان وادى‏السلام قم (خاكفرج) مى‏روند و قبر يكى از بندگان ذاكر حق و محبّ حضرت مولى‏الموّحدين را زيارت مى‏كنند، در حالت كشف روح آن صاحب قبر به استاد مى‏گويد: اين شيخ همراه شما، خانه مى‏خواهد و به زودى خانه‏اى برايش فراهم مى‏شود و همين طور هم شد. (ر: ص 55 و 54)
 

 شبها
× او شب‏ها مدت زيادى بيدار بود و از اين تاريكى لذت مى‏برد، من فكر مى‏كنم مكاشفاتش هم شب‏هابود. (مى: ص 77)
 

 بابى از معارف
 
× فرمودند: يك دفعه بابى از معارف (در نجف) بر من باز شد، كه آن قدر برايم سنگين بود كه اگر حرام نبود دست خودم را به سيم برق وصل مى‏كردم تا بميرم. (مى: ص 78)
 

 مكشوف
 
× در جلسه‏اى خصوصى در اصفهان كه دو نفر از علماى بزرگ آن شهر نيز حضور داشتند و هر دو مرحوم شدند، صحبتى پيش آمد، استاد فرمود:
 «من در هنگام نماز صبح چيزهايى مى‏بينم و احوالاتى بر من مكشوف مى‏شود و اجسادى را هم رؤيت مى‏كنم». (مژ: ص 23)
 

 شش تابوت
× جناب استاد روزى در حياط خانه (استيجارى در كوچه آبشار) نشسته بودند و با حالتى حيرت‏انگيز ذكر «لا حول و لا قوّة الا باللَّه» را زمزمه مى‏كردند. گاهى نگاهى به آسمان مى‏انداختند و گاه آهى مى‏كشيدند و سر در گريبان فرو مى‏بردند.
 سؤال شد: آيا مسئله‏اى پيش آمده است؟ فرمود: ساعتى پيش كه سرگرم گفتن ذكرى بودم، ناگهان نظرم به آسمان معطوف شد. صحنه‏اى بسيار تكان دهنده ديدم كه در آسمان شش تابوت را فرشتگان طواف مى‏دهند.
 به ذهنم رسيد اينان كه در تابوتند، چه كسانى هستند. آنها را از آسمان به زمين حركت و در جلوى همين تخت، تابوتها را كنار هم قرار دادند.
 پس پارچه‏هاى سبزى را كه بر روى تابوت‏ها بود كنار زده شد، و ديدم كفن‏هاى آنان به خون رنگين است و تمام آنان روحانى و سالخورده‏اند و صورت و محاسن‏شان غرق خون است. بر حيرتم افزوده شده كه اينان به چه علت كشته شده‏اند.
 پس يكى پس از ديگرى به صحبت درآمدند و اين‏طور خود را معرفى كردند: قاضى طباطبايى تبريزى، مدنى تبريزى، دستغيب شيرازى، صدوقى يزدى و اشرفى اصفهانى، و نام نفر ششم از ياد ناقل رفت. آن وقت مرحوم قاضى طباطبايى و مدنى امام جمعه تبريز شهيد شده بودند و بقيه در قيد حيات بودند. (مى: ص 115 و 114)
 

 ديدن آقاى قاضى به كشف
 
× ايشان مريض احوال بود خدمتشان رسيدم، فرمودند: (روح) آقاى قاضى ديدنم آمد، هروقت مريض مى‏شوم، آقاى قاضى ديدنم مى‏آيد. (مى: ص 74)
 

 دنياى حلال
 يكى از شاگردان استاد گفت:
 «اوايلى كه با استاد آشنا شدم در ماه رمضان، سوره توحيد مى‏خواندم و اين در جايى بود كه تبليغ رفته بودم و نماز و منبر و جلسه قرآن داشتم. روزى بعد از نماز صبح دخترى با حجاب را در كشف ديدم كه از بغل درِ اطاق به من نگاه مى‏كند. اصلاً از اين قضيه چيزى نفهميدم. بعد از ماه رمضان در قم خدمت استاد رسيدم و اين مطلب را به عرض استاد رساندم. ايشان فرمود: اين دنياى حلال است كه به شما رو مى‏آورد.»
 توضيح: دنياى حلال يعنى رزق و روزى مباح و پاكيزه. (مژ: ص 84)
 

 به سيرت خرس
× حضرت استاد فرمودند: روزى شخصيتى مرا دعوت براى ملاقات كرد. روز موعد به جايگاه او رفتم. چون يكى از دربانان آن شخصيت را ديدم، به سيرت خرس ديدم (يعنى باطن او به صفت خرس بر من ظاهر شد». (صح: ص 181)
 

 مكاشفه
× آيا ملاكى ميان مكاشفه و معاينه هست كه تفكيك شوند؟
 ج: مكاشفه فردِ ادنى، مدت زمانى‏اش كم است و معاينه فرد اكمل، ظهور و بروز دارد، در واقع خود مشاهَد را كنار خود مى‏بيند. (آ: ص 60)
× آيا احتمال دارد مكاشفه طولانى هم بشود؟
 ج: بلى، اما نه خيلى زياد. (آ: ص 68)
× از آيات قرآنى براى مكاشفه كدام مؤثر است؟
 ج: آيه «اَزفَت الآزفَة لَيسَ لَها من دُونِ اللَّه كاشفَة» (نجم 58). (آ: ص 87)
× عده‏اى از بزرگان عرفان داراى مكاشفات بسيار بودند، سرچشمه آن از كجاست؟
 ج: مكاشفات از صفاى باطن برمى‏خيزد. (آ: ص 64)
× اذكارى كه در كشف تأثير دارند ارتباط با قلب هم دارند؟
 ج: قلب وقتى روشن شد كشف برايش حاصل مى‏شود به نحو لزوم و التزام، و هرقدر روشن‏تر شود، آثارش بيشتر است. (آ: ص 73)
× فرق ميان سير و مكاشفه چيست و نظيرش را بفرمائيد؟
 ج: در قضيه شيخ مالك در وادى‏السلام كه حرم امام حسين‏عليه السلام را مى‏ديدم، اين مكاشفه بود. اما قضيه‏اى كه در باباركن‏الدين (قبرستان تخت پولاد اصفهان) اتفاق افتاد كه يكى از اولياء خدا آمد و مرا به نجف برد و برگرداند، اين سير بود و مكاشفه نبود. (ر: ص 131)
 × شما شيخ محمد تقى لارى را ديده بوديد؟
 ج: او از شاگردان سيد على آقا قاضى بوده و در اذكار و مكاشفات قوى بود و با من رفيق بود. (آ: ص 92)
 

 مجاهده و كوشش زحمت و رياضت
 
× هميشه مى‏فرمودند: شماها زحمت بكشيد تا جاى خالى عرفا را بگيريد. در خرداد سال 1369 وقتى سؤال شد: فلانى كه بعضى عرفا را ديده چطور به دنبال اخبار اين و آن است.!!
 فرمودند: اينها افراد زيادى را ديدند، لكن خودشان زحمت و رياضت نكشيدند. با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد. با زحمت مى‏توان به مقامى رسيد. با رياضات مشروعه، مكاشفات و معاينات ظهور مى‏يابد.
 آنهايى كه زحمت و رياضت مى‏كشند ولى ثمره خوبى به دست نمى‏آورند براى اين است كه: شرايط در آنها جمع نيست. (صح: ص 150)
 

 زحمت بكشيد
× از كلمات آهنين استاد اين بود: «با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد. بايد مثل مرتاضين هند زحمت بكشيد. اگر بويى از اين راه خدا ببريد، همه چيز را رها مى‏كنيد. اولياء، اشخاص متلوّن را نمى‏پذيرند. آنهايى كه زحمت مى‏كشند و ثمره خوبى نمى‏يابند، براى اين است كه شرايط در آنها جمع نيست. بزرگان اخلاق و عرفان همه رفتند، شما زحمت بكشيد و جاى آنها را پر كنيد. با زحمت و استقامت مى‏توان به مقامى رسيد.» (مژ: ص 79 و 78)
 
× بايد مجاهدت كرد و با تنبلى كسى به جايى نمى‏رسد. (آ: ص 53)
 

 زحمت بسيار كشيده
× روزى كه من به محضر ايشان رسيدم، ديدم ايشان انواع كسالت‏ها را دارد، ديسك كمر، تنگى نفس، پروستات و... واقعاً حال نداشت و نمى‏توانست روى پا بايستد. آدم دلش مى‏سوخت، اما ايشان چيزى نمى‏گفتند، فقط مى‏گفتند: الحمدلله.
 اين سؤال در ذهنم بود كه چرا ايشان اين طور هستند؟ زمانى كه محضر آيت اللّه بهجت رسيدم، تا مرا ديدند بدون اين كه حرفى بزنم فرمودند: «زحمت بسيار كشيده، رياضت بسيار كشيده و اين‏ها اثر آن است.» (مى: ص 66)
 
× حافظ مى‏گويد:
 قومى به جدّ و جهد گرفتند وصل دوست
قومى دگر حواله به تقدير مى‏كنند
 شما از اين دو كدام را مى‏پسنديد؟
 ج: قسمت اول (جدّ و جهد) را. (ر: ص 140)
 
× در بعضى آيات خداوند به عمل انبياء فرموده «و كذلك نجزى المحسنين» (قصص: 140) آيا اين جزا مختص انبياء است؟
 ج: اگر كسى غير انبياء زحمت بكشد و تهذيب نفس كند خدا اين چنين جزايى «نجزى المحسنين» مى‏دهد. (آ: ص 86)
 

 مسائل شرعى 
  در رجوع به اعلم، نصّ خاص وجود ندارد. نظر جناب عالى در اين مورد چيست؟
 ج: قدر متيقن اكثر مطابقاً للقواعد در رجوع به اعلم است.
 × نظر شما درباره مغرب همانند نظر آقاى قاضى است؟
 ج: بلى استتار قرص شمس، مغرب شرعى است.
 × آيا اجاره رَحم جايز است؟
 ج: جائز نيست و مشكل در نسب و ارث مى‏شود. اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: «وَاللّه لا يَزالُونَ حَتّى لا يَدعُو اللّه مُحَرَّماً الّا استَحَلُّوه». سوگند به خدا همواره ستم مى‏كنند تا اين كه هيچ حرام خدا را باقى نگذارند، مگر آن كه آن را حلال گردانند. (آ: ص 99)
 
 × مصرف سهم امام به متعلّمين اهل خلاف چه طور است؟
 ج: مصرف اول سهم امام، فقراى اهل شيعه هستند و براى غير تجويز نمى‏گردد.
 × كسى كه در كتابش براى مراجعين در علائم بلوغ دختر يكى را خروج منى متذكر شده است، آيا از نظر اخلاقى عنوانش صحيح است؟
 ج: اصلاً گفتن اين مسئله موجب فساد زنان و اشاعه كارهاى ناشايست مى‏شود، و نهى از تشريح و توضيح آن شده است. (آ: ص 100)
 

 مرض 
 
× مرض گاهى به خدا و گاهى به بنده نسبت داده مى‏شود. كدام درست است؟
 ج: وجود مرض و فقر از حق است، اما ماهيتش كه اسباب باشد از طرف بنده است. (آ: ص 68)
 

 مقامات 
 
× آيا اعمال مقام‏آور است يا فقط ثواب و اجر صرف است؟
 ج: ما فاعل ما به الوجود هستيم، بايد لياقت پيدا كنيم تا به مقامات برسيم. قرآن زياد خواندن، نماز شب و امثال اينها مقام مى‏آورد. چنان كه در قرآن سوره اسراء آيه 79 «مقام محمود» را به سبب نافله شب، خداوند متذكر شده است. چون عبد غفلت نكرد به عمل - نه به قصد ثواب - به مجاور حق مى‏رسد كه مقامى بلند است. (آ: ص 60)
 
 × سالك به چه مرتبه از سلوك بايد برسد تا دستگيرى از ديگران كند؟
 ج: به مقام كشف و شهود. (آ: ص 65)
 
 × شما در سفر اول كه از نجف به مشهد مقدس آمديد شخص فوق العاده‏اى را ديديد. او چه كسى بود و چه فرمود؟
 ج: وقتى او را ديدم بى‏اختيار او را پسنديدم و احترام شايان كردم، از او پرسيدم شما به چه چيزى به اين مقام رسيديد؟ فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم». (آ: ص 77)
 

 ملكوت
× ملكوت به چه چيزى گفته مى‏شود؟
 ج: ملكوت هر چيزى روحانيت و باطن آن چيز است كه لطافت دارد و جنبه مادى ندارد. (آ: ص 58)
 

 ماه رجب
× جناب استاد نسبت به ماه رجب و شعبان عنايت خاص داشتند. يك‏بار فرمودند: اين دو ماه سريع مى‏گذرد؛ از ماه ولايت و نبوت، به ماه خدا. پيامبر فرمود: «رجب، ماه سرازير شدن رحمت است و خداوند در اين ماه بر بندگانش رحمت را سرازير مى‏كند» (به نقل از عيون اخبارالرضا 71/2)
 (ماه رجب سال 1413) فرمودند: علماى قديم خودشان و زن و بچه‏هايشان در اين ماه به عبادت و بندگى سوق مى‏دادند، شما هم خودتان را به عبادت و اعمالى مانند ذكر ياحىّ و يا قيّوم مشغول كنيد.
 مى‏فرمودند: در تمام ماه رجب ده هزار سوره توحيد ورود دارد و براى همه چيز خوب است. بعد از ماه رمضان، ماه رجب افضل است.
 در سال 1370 در روز آخر رجب يا اول شعبان در تقويم‏ها اختلاف شد، فرمودند: معلوم است كه آخر ماه رجب است. (صح: ص 145)
× در ماه رجب چه عملى انجام دهيم؟
 ج: هر روز 1000 مرتبه استغفار و دعاى «يا من تحل به عقد المكاره». (صح: ص 191)
 

 ماه رمضان
× مى‏فرمودند: ماه رمضان ماه خداست. خواندن قرآن تأكيد شده است. هرشب صد مرتبه سوره حم‏دخان يا 1000 مرتبه سوره قدر خوانده شود خوب است، فلان كس (مرحوم در نجف) صد مرتبه سوره حم‏دخان مى‏خواند.
 مى‏فرمودند: قدر متيّقن شب قدر شب 23 ماه رمضان است. خواندن سوره قدر به اذن استاد تا شب 23، هر شبى 1000 بار براى ديدن آينده خود شخص، تجربه شده است، و قضيه آيةاللَّه خوئى را از جمله آنها نقل مى‏كردند كه ما در كتاب روح و ريحان نقل كرديم.
 گفته شد: كسى به دستور سيد على آقا قاضى هزار مرتبه سوره قدر را خواندند و اثر نديدند، آقاى قاضى فرمودند در راه رفتن آنرا خوانديد، آن شخص گفت: بله، فرمود: براى همين اثر نديديد!! (صح: ص 146)
 × از ماه‏ها كدام افضل است؟
 ج: بعد از ماه مبارك رمضان، ماه رجب افضل است. در ماه رجب علماى قديم خودشان و زن و بچه‏هايشان را به عبادت در اين ماه سوق مى‏دادند، شما هم به عبادت و اعمال مشغول شويد. (ر: ص 139)
 

 ماه شعبان
 
× حضرت استاد نسبت به ماه شعبان كه ماه پيامبرصلى الله عليه وآله است؛ مخصوصاً به شب نيمه شعبان عنايت داشتند كه تولد امام زمان در نيمه شعبان بوده و احتمال قدر هم گفته‏اند.
 مى‏فرمودند: شب نيمه شعبان سه بار سوره ياسين يكى به نيت طول عمر و يكى به نيّت رزق و يك‏بار به نيّت صحت جسمانى خوانده شود؛ و خودشان هم مى‏خواندند. (صح: ص 145 و 146)
 

 مرگ
سفر مرگ
 × در تاريخ مهر ماه 1374 فرمودند: مرگ در پيش است كُلُّ نَفس ذَائقَةُ المَوت: هر نفسى چشنده مرگ است (آل‏عمران: 185) همه رفتند و اين آيه را قرائت كردند «أَفَانَ مَّاتَ اَو قُتلَ انقَلَبتُم عَلَىَ أَعقابكم... و ما كان لِنفس... كتاباً مُؤَجَّلاً...» يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاده خداست آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته برمى‏گرديد... هيچ‏كسى جز به فرمان خدا نمى‏ميرد، سرنوشتى تعيين شده است. (آل‏عمران 144 - 145)
 در 30 آبان 1374 فرمودند: سفر نزديك است اما دست خالى‏ام (وفّدت على الكريم بغير زاد): بر خداى كريم وارد مى‏شود بدون زاد و توشه اين جمله‏ايست كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام بر كفن سلمان نوشت.
 

 آرزوى رفتن
 × يك دفعه از ايشان پرسيدم: شما كسى را سراغ داريد كه آرزوى رفتن بكند؟ چون اين براى خيلى‏ها مشكل است.
 فرمود: بله، بعد يك لحظه صبر كرد و فرمود: خودم! گفتم: به حق اميرالمؤمنين‏عليه السلام به هيچ‏كس نمى‏گويم، شما جاى خودتان را ديديد؟
 فرمودند: بله، گفتم: چه‏طور است؟ فرمود: راحت است، الحمدللَّه. (مى: ص 70 و 71)
 × در مورد استاد نيز همينطور، از جنابش سؤال شد: آيا شما موت اختيارى داريد، درست است؟ فرمود: الآن ندارم، دارنده آن داراى مقامى بس بلند است. (آ: ص 103)
 

 معرفت
تهذيب باطن
 × در زندگى معنوى عالمى عارف و وارسته بود. عمرى را در تهذيب باطن و تربيت نفس خودش، تعليم اخلاق و تعاليم دين سپرى كرد و به اوجش رسيد، خوب زندگى كرد و سعادتمندانه وفات كرد. (مى: ص 41)
 

 معرفت الهى
 
× هدف از نهايت زحماتى كه سالكين مى‏كشيدند را اين مى‏دانستند كه باب معرفت الهى برايشان باز شود. (مى: ص 60)
 

 عرفان
 × مى‏فرمودند:«عرفان قطع از ماسوى‏اللَّه (غير خدا) است.» (مى: ص 68)
 

 مجالست كنار ايشان
 × روح ايشان بسيار روح مؤثرى بود. آدم وقتى كنار ايشان مى‏نشست احساس تأثير مى‏كرد و خود ايشان فرد ساخته شده و واقعاً اهل ذكر به تمام معنى بود. (مى: ص 78)
 

 اهل معنا
 × وقتى تازه به ايران آمده بود اين جمله را مى‏فرمود كه: «من اگر هفته‏اى بگذرد و يك اهل معناى كار كرده، نبينم، اذيت مى‏شوم.» (مى: ص 60)
 

 مجالست اثر سوء دارد
 
× حضرت استاد همنشينى با افراد نامربوط و مشغول به رياست و دنيا را براى سالكين روا نمى‏داشتند. يك‏بار فرمودند: افرادى كه در علوم غريبه مانند آفاق و سحر و رمل و... كار مى‏كنند كارشان گرفتارى دارد؛ حتى گاهى مجالست با آنها هم تأثير خوبى ندارد.
 فرمودند: در راه رياضت و سلوك، معاشرت با زنان حتى زنان... را بايد ترك كرد.
 فرمودند: با عالم غير عامل معاشرت نبايد كرد كه در سلوك تأثير سوء دارد. (صح: ص 147)
 
 × آيا در سلوك معاشرتها هم تأثير دارد؟
 ج: معاشرت با زنان اجنبى حتى... و معاشرت با علماء غير عامل را بايد ترك كرد كه در سلوك تأثير سوء دارد. (ر: ص 137)
 

 موكل
 ملك و موكّل
 
× اگر انسان مجاهدات نفسانى كند و به حالت تجرد برسد مى‏تواند با ملائكه كه مجردات نورانى هستند ارتباط برقرار كند و كار مشكلى نخواهد بود.
 آنچه از ملك و فرشته در اذهان عموم و حتى اهل دانش است با آنچه خود آنان هستند، تفاوت بسيار دارد. مرحوم ملاصدرا در رساله سه اصل كه تنها كتاب فارسى ايشان است به اين نكته اشاره فرموده است.
 ديدن ملائكه هم صفاى باطن و هم مراقبت لازم دارد، ذكرى را هم جناب استاد با شرايطى براى رؤيت آنان فرموده‏اند كه در بحث اذكار به آن اشاره شد.
 آرى انسان، اين موجود اشرف، اگر ترقى باطنى كند مَلَك به او خدمت مى‏كند. حضرتش مى‏فرمود: ملائكه انواع و اقسام دارند و ظهورات آنان هم مختلف است. حتى بوى آنان در هر جائى، خاص خودش مى‏باشد. مأموريتشان هم با هم فرق مى‏كند، و مراتب ايشان بالنسبه به بعضى ملائكه، همانند ملك مقرب، پائين‏تر است.
 مى‏فرمودند: وقتى در نجف اشرف، در سرداب منزل، مشغول نماز هزار قل هو اللَّه بودم، ديدم فرشته‏اى سفيد رنگ همانند پنبه، كنارم ايستاده، من ركوع مى‏روم او هم ركوع مى‏رود، من سجده انجام مى‏دهم او هم سجده مى‏كند. در همان روز مرحوم شيخ محمّد فكورى يزدى از ايران آمده و در نجف مهمان من بود، وقتى تعريف كردم او را خوف برداشت.
 فرمودند: وقتى در نجف مشغول ختم ذكر اللَّه‏الصّمد بودم ديدم يك سينى بزرگ با رنگى زيبا با خطى عالى وسطش اللَّه‏الصّمد نوشته شده است و ملائكه‏اى بسيار زيبا دور اين سينى ملكوتى متجلى هستند.
 و چون اسماء اللَّه، سور و اذكار از نظر باطنى موكّل دارند و آنان دائم در كارند، لذا اگر شخص چشم بصيرتش باز شده باشد آنها را مى‏بيند و به او خدمت مى‏كنند و اخبار مى‏دهند، چنانچه خود استاد داراى موكّل بود و گاهى مطالبى نقل مى‏كردند.
 مى‏فرمودند: جنس موكلين نورى است و به صورت نجس‏العين متشكل نمى‏شوند. گاهى بعضى اسماء اللَّه داراى يك موكل رئيس مى‏باشند و عده‏اى از موكلين خادم او هستند كه باز تعداد آنان با موكلين اسماء ديگر متفاوت است.
 حقير گويد: گرچه قواعدى در استخراج ملك موكل نوشته‏اند چنانكه اسم عليم، موكلش معيائيل و موكل اسم حىّ يحائيل و اسم وهاب بوهائيل مى‏شود امّا حقيقتاً موكّل وقتى به خدمت كسى مى‏آيد كه خود ذاكر به آن اسم متّصف شود و به قول استاد اگر براى ذاكر گاهى مشكلى مى‏خواهد پيش بيايد آنان مانع از چوب خوردن ذاكر مى‏شوند يعنى او را كمك مى‏كنند.
 مى‏فرمودند: اگر صاحب انگشترى كه بعضى اسماء بر آن حكّ شده باشد از اولياء باشد و رياضت آن اسماء اللَّه را كشيده باشد، موكّل آن انگشتر او را خدمت مى‏كنند.
 مى‏فرمودند: ذكر با اخلاص گفتن مؤثرتر است تا انسان بخواهد با قواعد موكّلى را بيابد.
 مى‏فرمودند: ذكرى شروع كردم كه 1500 عدد از آن مانده بود كه خوابم برد. كسى به من گفت: ذكرت تمام نشده. از خواب بيدار شدم ديدم شبح آن گوينده پديدار است.
 مى‏فرمود: شيخ محمّد  مى‏گويد: هروقت مشغول ذكر آيه نور (در وقت مشخص آن) براى ديدن امام زمان‏عليه السلام مى‏شوم، تسبيح را از دستم(موكلين آن ذكر) مى‏گيرند و عددش را به هم مى‏زنند. (ر: ص 108 الى 111)
 

 كمك موكلين
 × اذكار همه براى خود موكّل دارند، و موكلين، ذاكر را كمك مى‏كنند و گاهى از بعضى حوادث حفظ مى‏كنند و دشمن را بنحوى دفع مى‏نمايند؛ و گاهى در حين ذكر توجه و عنايت مى‏كنند.
 حضرت استاد فرمودند: ذكرى شروع كردم و تعداد 1500 تا از آن باقى مانده بود كه خوابم برد كسى (موكّلى) گفت: 1500 تا مانده است. وقتى از خواب بيدار شدم، هنوز شبح او در نظرم بود. (صح: ص 211)
 

 رام كردن موجودات نامرئى
 × قدرت تصرف در فرمانبردار كردن موجودات نامرئى كار ساده‏اى نيست. حضرت استاد وقتى كه در خطّه بودند، به ذكر موكلين و ملائكه مشغول بودند!
 يك روز مانده بود كه رياضت آن تمام شود، يكى از مجتهدين كه از دوستان حضرت استاد بودند، سلطان موكلين مازندران و گيلان را در خواب ديدند كه گفت: به آقاى كشميرى بگو...(صح: ص 211)
 

 اقتداء ملائكه
 × حضرت استاد فرمودند: در اطاق به تنهائى مشغول نماز بودم، در ركوع كه مستحب است بين دو پا را نگاه كرد، بين دو پايم را نگاه كردم.
 ديدم عده‏اى با لباس سفيد پوشيده و به من اقتدا كردند. متوجه شدم اينان فرشتگان مى‏باشند (در روايت هم آمده است، كسى كه براى نماز اذان تنها بگويد يك صف ملائكه اقتداء كنند، و اگر اقامه هم بگويد، دو صف ملائكه به مصلى اقتدا مى‏كنند.) (صح: ص 182)
 

 ترور اف كِنِدى
 × آقاى كشميرى فرمود: «من از اهل علمى كه موثق بود، شنيدم كه جعفر آقا مجتهدى در مدرسه فيضيه به كسى كه قصد ترور رئيس جمهور آمريكا را داشت، سه بار گفت: «بزن»!! پس جان. اف. كندى، رئيس جمهور آمريكا ترور شد.
 در واقع موكّل جعفر آقا او را ترور كرد و كسى هم از قاتل او باخبر نشد. بنده اين ماجرا را از جعفر آقا پرسيدم، ايشان تأييد كرد.» (مژ: ص 41)
 

 خلاف ظاهر
 × گاهى سؤالاتى از استاد مى‏شد كه ايشان به خلاف آن نظريه اعتقاد داشتند. لذا در اين‏گونه مواقع اصطلاح «خلاف ظاهر» را استعمال مى‏كرد. مثلاً سؤال شد كه بعضى قائل‏اند كه جبرئيل همان عقل پيامبر است؟
 فرمود: «خلاف ظاهر است».
 سؤال شد كه چهار ملك مقرّب در واقع يكى است كه در هر مقامى اسمى به خود مى‏گيرد؟
 فرمود: «خلاف ظاهر است».
 اين عبارت ايشان كنايه از آن بود كه مطلب پرسش شده را قبول نداشتند و رد مى‏كردند. (مژ: ص 36)
 × ملائكه به چه شكل و نوع هستند، آيا شما ديده‏ايد؟
 ج: ملائكه انواع و اقسام بسيار دارند و ظهورات آنان هم متعدّد مى‏باشد، حتّى بوى آنان در جائى خاصّ است. وقتى در نجف مشغول نماز هزار «قل هو اللَّه احد» بودم، ديدم كنارم ملكى همانند پنبه سفيد مى‏باشد، من ركوع مى‏روم او هم ركوع مى‏كند و من سجده مى‏كردم او هم سجده مى‏كرد.
 × آيا با قواعدِ، موكّل ذكر را درآوردن و خواندن چنان‏كه مرحوم ملا احمد نراقى در خزائن نوشته است، مؤثر است؟
 ج: ذكر با اخلاص گفتن مؤثرتر است. (آ: ص 88)
 × گويند جن، مسلمان و كافر دارد. آيا شما اين موجود را ديده‏ايد؟
 ج: بارها اين موجودات الهى را ديده‏ام. رنگ و بو و اشكال آنها مختلف و متعدّد است.
 × بعضى انگشترها موكّل دارند، چه كارى مى‏توانند انجام دهند؟
 ج: اگر صاحب انگشتر از اولياء خدا باشد، موكّل ذكر انگشتر، برايش خدمت مى‏كند.
 × موكّل ذكر چه تأثيرى براى  ذاكر مى‏تواند داشته باشد؟
 ج: بعضى اذكار از نظر كيفى سنگين هستند و مشكل براى ذاكر ايجاد مى‏شود، موكّل مانع از چوب خوردن ذاكر مى‏گردد.
 × موكّل به چه شكل هستند؟
 ج: موكّل اوراد به همه اشكال در مى‏آيند، امّا به صورت حيوان نجس‏العين در نمى‏آيند.
 × موكّل اسماء الهى ملك هستند يا چيز ديگر مانند جن؟
 ج: ملك هستند، لكن مراتب اينان بالنسبه به بعضى ملائكه مقرب پايين‏تر است.
 × بعضى مى‏گويند: ملائكه مقرّب «چهار تا» در واقع يكى هستند، ولكن در شئون و افعال و مقام اسمى به خود مى‏گيرند؟
 ج: خلاف ظاهر آنچه نقل شده است، مى‏باشد.
 × بعضى گفته‏اند عقل پيامبرصلى الله عليه وآله، همان ملك است كه در تجلّى به ظاهر صورت ملك جبرئيل مثلاً در مى‏آيد. اين صحيح است؟
 ج: اين گفته هم خلاف ظاهر است. (آ: ص 89)
 × آيا پيامبر ما پيامبر اجنّه (كه از نظر تكليف و جنس فرق مى‏كنند) نيز مى‏باشد؟
 ج: جنس خاكى و يا نارى مانعى ندارد كه پيامبر آنها يكى باشد «يا معشر الجِنِّ و الاِنسِ الم يأتكُم رُسُلٌ منكم يقصُّون عليكم آياتى» (انعام 130).
 × موكّل هر اسم الهى براى همه يكى است يا متعدد است؟
 ج: عده‏اى از آنان يك موكّل دارند و براى همه همان اسم است، و عده‏اى هم براى همگان يكى نيست. (آ: ص 90)
 × آيا فنا و مرگ در مجردّات هست، چنانكه درباره اجنّه شنيده شده است؟
 ج: بلى «كلُّ من عليها فان» مجرّدات را هم مى‏گيرد حتى شامل اسرافيل بعد از دميدن صور هم مى‏شود. (آ: ص 69)
 × بعضى اهل معرفت را براى نماز شب و سحر بيدار مى‏كنند، بيدار كننده كيست؟
 ج: هم ملك و هم جنّ مؤمن، مؤمنين را براى نماز شب بيدار مى‏كنند. (آ: ص 70)
 

 مسجد سهله
× بارها به من مى‏گفتند: مسجد سهله را نديدى چه مسجدى است. من خودم مكرر مى‏شنيدم كه مى‏گفتند: «يا حجةبن الحسن ادركنى و لا تهلكنى» و خيلى به حضرت توجه داشت. (مى: ص 80)
 
 × شب‏هاى چهارشنبه به مسجد سهله مى‏رفتند و تا صبح آن‏جا بودند. (مى: ص 25)
 
 × آيا در مسجد سهله چيزى ديديد؟
 ج: بارها از نجف به مسجد كوفه و مسجد سهله پياده مى‏رفتم. يك‏بار در مسجد سهله ديدم عده‏اى جهانگرد آمدند توى مسجد، يك دفعه آقايى به آنها فرمود: بيرون رويد، همگى يك مرتبه بيرون رفتند. شايد امام زمان‏عليه السلام بوده!! آقاى قاضى مى‏فرمود: مسجد سهله روز جمعه رفتنش خوب است. (ر: ص 139)
 

 مسجد مسابك
 × وقتى من ايشان را ديدم ابتدا در مسجد جمال نماز جماعت مى‏خواندند و بعد از مسجد جمال به مسجد بزرگترى به نام مسجد مسابك آمدند و البته روز به روز به جمعيت مردمى كه به مسجد مى‏آمدند، اضافه مى‏شد. هم براى شنيدن موعظه و نصيحت‏هاى او مى‏آمدند و هم براى استخاره. ده سال آخر هم روزهاى پنج‏شنبه و جمعه هر هفته، در صحن سيدالشهداءعليه السلام نماز جماعت مى‏خواندند. (مى: ص 47 و 48)
 

 مسجد كوفه
× به مسجد كوفه هم مى‏رفتند و تا صبح اعمال آنجا را انجام مى‏دادند. (مى: ص 25)
× بعضى وقت‏ها با هم به مسجد كوفه مى‏رفتيم و ايشان تا صبح آنجا مى‏ماندند و نماز مى‏خواندند و عبادت مى‏كردند. ما كه با ايشان بوديم خسته مى‏شديم و مى‏خوابيديم. ايشان به ما مى‏گفتند شما بخوابيد من فردا ظهر مى‏خوابم و مرتب در مسجد كوفه به ذكر و عبادت مشغول بودند. (مى: ص 50)
 

 محبوبيت
× بين مردم خيلى محبوبيت داشت آن‏قدر كه حتى افرادى كه او را نمى‏شناختند، وقتى از دور ايشان را مى‏ديدند سلام مى‏كردند و احترام مى‏گذاشتند. اگر اتفاق مى‏افتاد كسى به ايشان بى‏احترامى مى‏كرد عكس‏العمل نشان نمى‏داد. (مى: ص 49)

 
 محبوبيت فراگير
 
× مى‏توان گفت ايشان يك محبوبيت فراگير داشتند، خيلى از افراد مى‏آمدند و اصرار مى‏كردند كه حتى فقط براى لحظه‏اى او را ببينند. (مى: ص 23)
 

 ابهّت
 × با اين كه ابهت داشت، همه دوستش داشتند ولى هيچ وقت گفتگو نمى‏كرد. با اين كه بزرگان (مملكتى) مى‏آمدند؛ اما اين كه بنشيند حرف بزند، درد دل كند، بگويد اين كار را بكن، اين كار را نكن، من نديدم. با اين حال دوستش داشتند. (مى: ص 39)

 
 اظهار محبتش
 × اظهار محبتش در مقابل خود آدم نبود، بعدش در فراق، تعريف مى‏كرد. خيلى خيلى به من محبت مى‏كردند آن چنان كه مثلاً الان فرض كنيد من به بچه‏هايم محبت مى‏كنم. (مى: ص 35)
 

 مراد و مريد مريدان باوفا
 
× از نظر اجتماعى انسانى بى‏آلايش و ساده بود با اينكه منزوى بود، در جامعه بود. دوستدارانى كسب كرد و مريدانى باوفا داشت. (مى: ص 41)
 

 رفته الهام بگيرد
 × اوايلى كه استاد از نجف به قم آمد، به منزل يكى از اوليا كه رشته‏اش محبت بود، مى‏رفت. فرمود: «روزى بعضى از دوستان و مريدان آن آقا از شهرستان به منزل او آمده بودند. آن آقا بلند شد كه به دستشويى برود. مريدان ساده يكى به ديگرى گفت: آقا كجا رفتند؟ ديگرى با فارسى لهجه‏دار گفت: آقا رفت الهام بگيرد!»
 استاد، پس از نقل اين قضيه لبخندى زد و فرمود:
 «اين ساده‏لوحان چه طور همه چيز يك نفر بزرگ را به كارهاى عرفانى او ربط مى‏دهند»؟! (مژ: ص 59)
 

 مكان تاريك مكان سنگين
 × قم بوديم و هوا هم گرم بود به اتفاق آقا رفته بوديم يكى از روستاهاى قم. شب خوابيديم چشمه‏اى هم از جلوى منزل رد مى‏شد و برق هم نبود. صبح كه براى نماز بلند شد فرمودند: «ديدم غبارى بر روى دلم نشسته. توجه كردم ديدم براى بودن در اين مكان است.» (مى: ص 65)
 

 مهمان‏نوازى مهمان دوست
 
× همسرشان فرمودند: ايشان مهمان دوست بودند مثلاً آقايان براى درس منزل ما مى‏آمدند، مى‏خواستند سريع از ايشان پذيرايى شود مثلاً مى‏گفتند: زود چايى درست كنيد، و گاهى مى‏گفتند: آقاى فلان آمدند زود چايى درست كنيد تا هم اهمال نكنم. اگر سه نفر مهمان داشتند مى‏گفتند: شش نفر كه غذا كم نيايد.!!(مى: ص 26)
 

 مقام رضا
× تسليم بالاتر است يا مقام رضا؟
 ج: در درونِ رضا، تسليم خوابيده است. (ر: ص 136)
 

 منبر
× شما منبر هم رفته‏ايد؟
 ج: من اصلاً منبر نرفته‏ام، منبر بسيار خوب است هم دنيا و هم آخرت دارد. در نجف پنج روز ايام شهادت حضرت سجادعليه السلام (از 12 محرم به بعد) كه در محرم مشهور است روضه مى‏گرفتيم. (ر: ص 134)
 

 مؤمن
× مؤمن واقعى آيا آثارى هم دارد؟
 ج: مؤمن اگر در جائى باشد صدهزار خانه اطراف او در بهشت و در آسايش هستند. (ر: ص 138)
 

 نماز
× همه انبياء در گفتگو با حق‏تعالى، داراى نماز خاص زمان خود بودند. پيامبر را قرّةالعين نماز بود و همه ائمه و اولياى الهى به نماز علاقه وافر داشتند.
 البته نماز مراتبى دارد، از توجه به لفظ و مذكور، كه هركسى به اندازه قابليت و مراقبت خود، به آن اهتمام دارد.
 استاد، نماز مرحوم قاضى را متواضعانه و با توجه توصيف مى‏كرد و درباره مرحوم شيخ على‏اكبر اراكى مى‏فرمود: شب‏ها تا به صبح عبادت مى‏كرد، همان طور كه مستور آقا شيرازى شب‏ها را به نماز و عبادت مى‏گذراند.
 مى‏فرمودند: بعضى كه نماز مى‏خواندند، همراه آنان همه چيز به تسبيح و تقديس مشغول مى‏شد. درباره مرحوم آخوند كاشى مى‏فرمودند: بعضى مانند او صلاةالعارفين مى‏خواندند (كه توضيحش اينجا مناسب عموم خوانندگان نيست).
 درباره نماز عبدالرحيم قصير مى‏فرمود: شيخ محسن تهرانى، خدمت جدّ ما آيةاللَّه سيد محمّد كاظم يزدى، صاحب كتاب عروةالوثقى، گلايه كمبود رزق و وضع بد مادى خود كرد، جدّ ما فرمود: چرا نماز عبدالرحيم قصير را نمى‏خوانى؟ او خواند و وضع ماديش خوب شد. مى‏فرمودند: اين نماز براى رزق خوب است، خودم خواندم اثر ديدم. اين نماز در حاشيه مفاتيح‏الجنان در قسمت نمازها (براى زياد شدن روزى) مى‏باشد كه از كتاب كافى مرحوم كلينى از امام صادق‏عليه السلام نقل شده. چون سائل نامش عبدالرحيم قصير بود نماز به اين نام مشهور شده است.
 درباره نماز استغاثه به حضرت زهراعليها السلام كه دو ركعت است و درباره ذكر «مَولاتى يا فاطمَه اَغيثينى» كه 410 بار يا 510 بار مختلف نقلش شده است، جنابش مى‏فرمود: سجده 100 بار، جانب راست صورت 100 مرتبه، جانب چپ صورت 100 مرتبه، و در سجده 110 بار جمعاً 410 مرتبه مى‏باشد و بارها خودم آن را انجام داده‏ام.
 در استغاثه به حضرت ابوالفضل‏عليه السلام اين نماز را فرموده بودند كه دو ركعت نماز حاجت خوانده شود و به حضرت ابوالفضل هديه گردد، بعد تسبيح حضرت زهراعليها السلام و باز ثوابش هديه شود و سپس 133 مرتبه «يا كاشفَ الكَرب عَن وَجه الحُسَين اكشف كَربى بحَقّ اَخيكَ الحُسَين» خوانده شود.
 ديگر نماز هزار قل هو اللَّه كه دو ركعت است؛ ركعت اول بعد از حمد هزار بار سوره توحيد و در ركعت دوم يك بار سوره توحيد خوانده شود. مى‏فرمودند: اين نماز را مرحوم سيد مرتضى كشميرى مى‏خوانده. خودم در سرداب خانه‏ام در نجف مى‏خواندم، فرشته‏اى هم همراهم (ملك موكّل اين نماز) نماز مى‏خواند.
 نماز حاجت را مى‏فرمودند: دو ركعت نماز حاجت خوانده شود و بعد از آن 5000 مرتبه لااله‏الّااللَّه خوانده شود كه براى روشنائى و نورانيت خوب است. خودم چند ماه اين نماز را مى‏خواندم، البته عدد 20000 هم با همان دو ركعت نماز وارد شده است.
 نماز حضرت جعفر طيارعليه السلام كه در كتاب مفاتيح‏الجنان آمده را نيز براى شفاى يك سرطانى دستور داده بودند. (ر: ص 105 الى 102)
 

 آمادگى براى نماز
 
× قبل از نماز خود را آماده مى‏كرد و مستحبّات را انجام مى‏داد. (مى: ص 32)
 

 نماز با توجه
 × نمازشان خيلى نماز با توجهى بود. مكرراً ديده مى‏شد چهره ايشان بعد از نماز دگرگون شده، حال پيدا مى‏كرد. يعنى بعد از نماز مى‏نشست و حرف مى‏زد.
 مى‏فرمود: نماز مانع امور ديگر است (الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر). (مى: ص 77)

 
 نمازهاى طولانى
 × او آن چنان جذب نماز مى‏شد كه انگار داشت خدا را مى‏ديد. نمازهاى بسيار طولانى و باحضور مى‏خواند. (مى: ص 23)
 

 طولانى شدن نماز
 × ايشان وقتى نماز مى‏خواندند، يك چيزهايى مى‏ديدم كه خيلى تعجب مى‏كردم. نمازشان براى من دلچسب بود مثلاً يك وقت حمد مى‏خواندند معطل مى‏كردند و طول مى‏دادند. (مى: ص 49 و 50)
 

 نمازشان طولانى بود
 × نمازشان طولانى بود. من نماز مى‏خواندم و تمام مى‏شد، مى‏ديدم ايشان هنوز ركعت اول نماز است. فكر مى‏كردم اشتباه خواندم دوباره مى‏خواندم. نماز عصر را هم مى‏خواندم، مى‏ديدم ايشان هنوز ركعت دوم همان نماز اولى است، و ايشان جذب نماز بودند. (مى: ص 29)
 × نمازش در خانه، مناجاتى بود، مخصوصاً در قنوت كه شايد نيم ساعت طول مى‏كشيد، حرف مى‏زد و اين تازه مربوط به اوايلش بود. من از نمازهايى كه مى‏خواند لذّت مى‏بردم. يك‏طورى صحبت مى‏كرد كه واقعاً دلچسب بود؛ و من با اين كه در اين عوالم نبودم لذّت مى‏بردم. (مى: ص 32)
 

 نماز جماعت در كربلا
 × وقتى ايشان در كربلا نماز جماعت مى‏خواندند، نصف حرم پر مى‏شد. (مى: ص 22)
 

 خواندن نمازهاى يوميّه
 
× ايشان نماز صبح را در خانه مى‏خواندند، و بعد از تعقيبات، مشغول مطالعه و تدريس مى‏شدند. نماز ظهر را اغلب در مسجد بازار بزرگ مى‏خواندند. و قبل از غروب هم، از خانه خارج مى‏شدند. نماز مغرب و عشا را در صحن حضرت على‏عليه السلام مى‏خواندند. (مى: ص 22)
 

 تند نماز خواندن!!
 × حضرت استاد درباره يكى از محبين اهل بيت‏عليه السلام كه با او رفاقت داشتند درباره نمازش تأسف مى‏خوردند و مى‏فرمودند: نمازش را بسيار تند مى‏خواند و طمأنينه ندارد «نقر كنقر الغراب»: مصداق فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله كه شخصى را ديدند كه در نماز قرار ندارد، زود سر از سجده برمى‏دارد. فرمودند: او سر بر زمين مى‏زند مثل سر بر زمين زدن كلاغ (يعنى كلاغ وقتى به طعمه‏اى مى‏رسد منقار مى‏زند و زود سر بلند مى‏كند كه مبادا دشمن قصد او كند). (مى: ص 90)
 
 × نماز حضرت زهراعليها السلام در سجده‏اش كه 510 بار يا 410 بار «يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى» است، مختلف نقل شده است. نظر جناب‏عالى كدام است؟
 ج: من كراراً در نجف انجام دادم، همان 410 مرتبه مى‏باشد. (آ: ص 78)
 × آيا نمازى در ارتباط با مقروض بودن و اداء آن وارد شده است؟
 ج: نماز عبدالرحيم قصير كه در كتاب عروةالوثقى و مفاتيح‏الجنان است، تأثير دارد و من خودم تجربه كرده‏ام. (آ: ص 75)
 × نماز بى‏توجه گرچه كامل نيست، آيا در صفحه اعمالش درج مى‏شود؟
 ج: در صحيفه اعمال به نحو نماز معمولى و رفع تكليف نوشته مى‏گردد. (آ: ص 101)
 × چه بايد كرد كه در قيامت مشكل نداشته باشيم؟
 ج: قيام به صلوة. (آ: ص 103)
 

 2
 
× حضرت استاد سفارش اكيد به خواندن نماز شب مى‏نمودند. گاهى بعضى دستورالعملى مى‏خواستند مى‏فرمود: نماز شب بخوانيد، بعضى اعمال مقام مى‏آورد، مانند نماز شب (عسى أن يبعثكَ ربُّكَ مقاماً محموداً) كه انسان به مقام محمود مى‏رسد و مجاور خدا مى‏شود.
 توضيح: مرحوم سيد على آقا قاضى سبك نماز شب خواندنش همانند رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله بوده، بنابر نقلى كه شده الان سيره متروك گشته است. مرحوم سيد هاشم رضوى، شاگرد آقاى قاضى برايم نقل كرد كه سبك آقاى قاضى اين‏چنين بود كه شب كمى مى‏خوابيد، بعد بلند مى‏شد و چهار ركعت از نافله را مى‏خواند، با حالى كه از مناجات و ادعيه و تفكر داشت، سپس مى‏خوابيد، باز براى مرتبه دوم بيدار مى‏شد و چهار ركعت ديگر نماز نافله را مى‏خواند، و سپس مى‏خوابيد و براى بار سوم بيدار مى‏شد و سه ركعت بقيه نماز را مى‏خواند. (ر: ص 105 و 104)
 
 × شاگردى به استاد عرضه داشت هميشه نمى‏توانم نماز شب بخوانم و اين مسئله را چندين بار عرضه داشت ايشان فرمود:
 «كم‏كم مى‏خوانى (و ملكه‏ات مى‏شود).»
 آن شاگرد گفت: «گفته استاد كم‏كم جامه عمل پوشيد و عادت به خواندن نماز شب در وجودم آمد». (مژ: ص 85)
 
 × سؤال شد براى عموم طلبه‏ها شما چه توصيه‏اى مى‏كنيد كه به مقصدى كه امام زمان‏عليه السلام مى‏خواهند، برسند؟ فرمودند: «نماز شب، تهجّد، بندگى.» (مى: ص 54)
 
 × معمولاً نافله شب را ايشان به بچه‏ها توصيه مى‏كردند كه خواندن آن خوب است. (مى: ص 28)
 

 شب زنده‏دارى
 × امام عسكرى‏عليه السلام فرمود: ان الوصول - الى اللَّه سفرٌ لا يدرك الّا بامتطاء اللّيل: اتصال و وصول به خداوند سفرى است كه جز با شب زنده‏دارى طى نمى‏شود.
 در دستورالعمل‏هاى ايشان نسبت به سالكين، مسئله بيدارى شب و رياضت در سحر بوده، و سحر را أفضل از بين‏الطلوعين مى‏دانستند.
 امر به نماز شب از سفارشان اكيد ايشان بود كه رمز موفقيت سالك مى‏دانستند؛ و بعضى از اذكار مانند ذكر ياحى ياقيوم، ذكر يونسيه، رؤيت ملائكه و... را در سحرها مى‏فرمودند. (صح: ص 180 و 181)
 
 × از آثار نماز شب چيست؟
 ج: نورانيت و روحانيت؛ مرحوم آقاى قاضى سفارش به نماز شب مى‏كردند. (صح: ص 192)
 

 نفس
 × مراقبه نفس از واجبات است. (آ: ص 54)
 
 × دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است. (آ: ص 54)
 
 × به چه معيارى مى‏توان فهميد كه شخص از نفس گذشته است؟
 ج: اگر قلباً از مال دنيا گذشته باشد. (آ: ص 63)
 
 × نوشته‏اند يكى از عرفا نفسش سال‏هاى متمادى آب سرد مى‏خواست و به نفس اعتنائى نمى‏كرد. آيا در مجاهدات نفسانى، اين عدم اعتنا به خواهش نفس مهم است؟
 ج: خيلى مهم است كه به نفس بها نمى‏داده است! (آ: ص 69)
 
 × حديث قدسى آمده «دَع نَفسَكَ وَ تَعال» (نفست را بگذار و بيا). منظور چيست؟
 ج: نفس را شياطين احاطه كرده‏اند. بايد آنها را از خود دور كرد، بعد به طرف خدا رفت. (آ: ص 102)
 
 × در بعضى جاهاى قرآن مثلاً از قول حضرت موسى‏عليه السلام دارد «فَاخافُ أن يَقتُلُون» (قصص 33) مى‏ترسم مرا بكشد، مؤمن كه نمى‏ترسد كه موسى‏عليه السلام بترسد؟
 ج: تا نفس مطمئنه نشد اين طور مى‏شود (در واقع كار هم بسيار بزرگ بوده است). (آ: ص 85)
 
 × در سوره زمر آمده است «و نُفِخَ فى الصُّور... الا من شاءاللَّه» (زمر 68) اينان چه كسانى هستند كه نفخه صور به اذن خدا در آنها تأثير نمى‏گذارد؟
 ج: اينان از صور نفس گذشته و مجرّد و ملكوتى شده‏اند. (آ: ص 85 و 86)
 
 × در مرتبه حقيت انسانى، اسمائى همانند فؤاد، نفس، قلب، روح و... را نام‏گذارى كرده‏اند، آخرين مرتبه ترقى جان انسانى كدام است؟
 ج: سرّ آخرين مرحله معنوى جان انسانى است. (آ: ص 65)
 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟
پرسش
محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟
پاسخ اجمالی
واژه شیطان و جن بارها و در موارد متعدد در قرآن ذکر شده است و سوره‌اى به نام جن نازل گردیده است.
شیطان اسم عام (اسم جنس) است که به هر موجود موذى و منحرف کننده و سرکش، خواه انسان باشد و یا غیر انسان، اطلاق می‌شود، و ابلیس اسم خاص (علم) است و نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر خود در کمین آدمى است.
جن در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و بر موجودى اطلاق می‌شود که از آتش آفریده شده، مادى است و داراى روح و بدن می‌باشد. این موجود، مکلف و مسئول است و می‌تواند مؤمن یا کافر و یا... باشد.
برخى افکارشان پر از تصورات و اوهام و داستان‌هاى اغراق‌آمیز درباره جن است و همه را باور دارند و در مقابل گروهى به کلى منکر وجود جن هستند و حتى قضایاى واقعى را نیز اسطوره و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند.
از آیات و روایات اسلامى استفاده می‌شود که جنیان، موجوداتى قدرتمند هستند. به عنوان نمونه؛ در سوره نمل، آیه 39 اشاره می‌شود که حضرت سلیمان(ع) ادعاى عفریت جنى را تکذیب نکرده است، لیکن باید توجه داشت وجود چنین مطالبى باعث نمی‌شود که افرادى ادعا کنند، جنیان بر همه کارها توانمندند و حتى جریان‌هاى شرک آلود را بپذیرند؛ زیرا بدون اذن الهى هیچ موجودى نمی‌تواند منشأ اثر باشد، از این‌رو؛ قدرت شیطان بر اضلال و گمراهى فقط شامل کسانى می‌شود که از دایره بندگى و توحید بیرون رفته و تمایل به شیطان و القائات او پیدا کنند؛ چنانچه خود شیطان گفته: من بر بندگان مخلص خدا تسلطى ندارم (فبعزتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین). افزون بر این قدرت شیطان بر انسان در محدوده وسوسه و القائات است و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست؛ زیرا تجرد شیطان، تجرد مثالى و خیالى است و به مرحله مخلصان که مقام عقلى و شامخ انسان کامل است، راه ندارد. بله اطاعت از نفس اماره زمینه را براى تسلط و نفوذ شیطان فراهم می‌سازد و به تدریج انسان را در دام شیطان قرار داده و به ضلالت و تباهى می‌کشاند و تنها راه نجات از وسوسه و القائات و انحرافات، توجه به خدا و خضوع در درگاه ربوبى می‌باشد؛ خداوند متعال می‌فرماید: «ان عبادى لیس لک علیهم سلطان».
پاسخ تفصیلی
ابتدا به بررسى واژه‌هاى شیطان و جن و ارتباط مفهوم شیطان و جن و حدود تسلط شیطان می‌پردازیم:
مفهوم واژه شیطان و جن
«شیطان» به معناى دور شده و متمرّد می‌باشد. این کلمه به صورت مفرد هفتاد و یک بار و به صورت جمع (شیاطین) هیجده بار در قرآن مجید آمده است.
معناى لغوى: به عقیده طبرسى و راغب و ابن اثیر و دیگران «نون» شیطان، اصلى و جزو کلمه است؛ یعنى از ماده «شطن یشطن» می‌باشد. «شطن»؛ به معناى دور شدن است (شطن عنه ‏اى بَعُد) بنابراین، شیطان به معناى دور شده از خیر است.[1] از آیات و روایات استفاده می‌شود که شیطان از جنّیان است.[2]
باید توجه داشت که شیطان اسم عام (اسم جنس) است، در حالى که «ابلیس» اسم خاص (علم) می‌باشد و به عبارت دیگر؛ شیطان به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى، می‌گویند و ابلیس نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است.[3]
واژه جن: این کلمه بیست و دو بار در قرآن مجید آمده است. «جن» در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و از آتش[4] و یا آمیخته‌اى از آتش[5] آفریده شده است. جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده که به اقتضاى طبیعتش از حواس بشر پوشیده می‌باشد و در شرایط عادى، قابل درک حسى نیست. او مانند انسان، مکلف است و در آخرت برانگیخته می‌شود. او می‌تواند مطیع یا عاصى، مؤمن یا مشرک و... باشد.[6]
ملاصدرا ماهیت جن را این‌گونه توصیف می‌کند: «جن را وجودى در این جهان حس، و وجودى در جهان غیب و تمثیل (عالم مثال) است. اما وجودشان در این جهان، همان‌گونه که بیان شد هیچ جسمى که آن‌را نوعى از لطافت و اعتدال باشد نیست جز آن‌که را روحى در خور آن، و نفسى که از مبدأ فعال بر آن افاضه شده است، می باشد و ممکن است که علت ظهور و صورت پنهانى (جنّى) در برخى از اوقات، آن باشد که آنان بدن‌هاى لطیفى دارند که در لطافت و نرمى متوسط بوده و پذیراى جدایى و گرد آمدن است و چون گرد آمده و متکاثف شده قوام آن ستبر شده و مشاهده می‌گردد. و چون جدا گشت، قوامش نازک و جسمش لطیف گشته و از دیدگان پنهان می‌گردد؛ مانند هوا که چون تکاثف یافته و به صورت ابر در آمد مشاهده می‌گردد و چون به لطافت خود بازگشت دیده نمی‌گردد...».[7] جن همانند انسان داراى روح و بدن است و داراى شعور و اراده و حرکت می‌باشد. برخى از آنها مرد و برخى دیگر زن هستند، تولید مثل می‌کنند و مکلف و مسئول می‌باشند. در زندگى آنان مرگ و زندگى جریان دارد و از ایمان و کفر برخوردار می‌باشند.
ارتباط مفهوم جن و شیطان
شیطان در معناى اصلى گویا مفهوم وصفى دارد و به معناى «شریر» است. در قرآن عزیز، شیطان به همین معنا استعمال شده است، اما گاهى در مورد خود ابلیس و گاه با معناى عام در مورد هر موجود شریرى که شرارت در او «ملکه راسخ» گردیده، به کار رفته است. حتى در قرآن تصریح شده که ممکن است شیطان از جن یا از انس باشد.[8]
در میان شیاطین جن فرد ممتازى وجود دارد که در شیطنت مقام عالى دارد و او ابلیس است. در مورد ابلیس در قرآن مباحث زیادى وجود دارد و از جمله به جن بودن او تصریح شده است.[9]
حدود تسلط شیطان
در کیش ثنویت ایران قدیم اهریمن خالق مطلق بدی‌ها و شرور و آفات و موجودات زیان‌آور از قبیل مار، عقرب و غیره است. ممکن است بعضى خیال کنند شیطان در قرآن و اسلام مرادف اهریمن در عقیده ایران باستان است. ولى این اشتباه محض است شیطان و جن نقشى در کار خلقت ندارند. خالق تمام اشیا خداوند است و کسى جز خدا در کار خلقت و تدبیر آن استقلالى ندارد؛ قرآن در ذم و ردّ چنین افکار باطل فرموده: «و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بناتٍ بغیر علم سبحانه و تعالى عما یصفون».[10]
حدود تسلط شیاطین وسوسه قبلى و دعوت[11] و بهتر نمایاندن بدی‌ها و بالعکس است و جز این تسلطى ندارند و کسى را به انجام کارى مجبور نمی‌کنند و در قرآن مجید هر چه در مورد کار آنها گفته شده، به همین اصل بر می‌گردد.[12]
البته هم فرشتگان و هم جنیان، سهمى از قدرت دارند و بر انسان نازل می‌شوند. تنزل فرشتگان اختصاصى به حالت احتضار ندارد، بلکه در غیر حالت احتضار اگر کسى «الله» بگوید و روى گفته خود ایستادگى کند، فرشتگان بر او نازل می‌شوند.[13] جن نیز داراى محدوده‌اى از قدرت است. از جمله می‌تواند با سرعت زیاد کارهاى خارق العاده انجام دهد. جن گرچه از نظر قدرت فکرى ضعیف است ولى قدرت تحریکى او زیاد است، او می‌تواند بار سنگینى را در کمترین زمان جابه‌جا کند. درک او، درکى عقلى و قوى نیست و حداکثر خیالى و وهمى است و از آیات قرآن مادى بودن جن (مانند انسان) استفاده می‌شود. در داستان حضرت سلیمان(ع) وقتى عفریتى از جن مدعى می‌شود که می‌تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن‌که از مجلسش برخیزد،[14] حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمی‌کند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد.[15] جن و شیاطین جن ممکن است کارهایى؛ مانند: گوش فرادادن به قرآن و... نیز انجام دهند.
راه نفوذ شیطان
شیطان از جهت‌هاى گوناگون به انسان تهاجم می‌کند، گاهى از پیش رو و گاهى از پشت سر و زمانى از راست و زمانى هم از چپ «ثمّ لآتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم».[16]
مهم‌ترین تسلط پس از تهاجم و نزدیک شدن به انسان، تصرف در اندیشه و خیال آدمى است.[17] در واقع شیطان کمین‌گاه‌هاى متعددى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:
1. گاهى در حوزه تعبّد کمین می‌کند تا انسان را از تعبد خارج سازد، او می‌کوشد انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد؛ بلکه به میل خود عمل کند و حال آن‌که در حوزه تعبد، انسان عبد خداست و تمام کارهاى خود را بر اساس وحى الهى انجام می‌دهد.
2. گاهى کمین‌گاه او حوزه تعقل است. کارى می‌کند تا انسان در مقام فکر و اندیشه، به جاى این‌که معارف الهى را با برهان تحلیل کند و آنها را با یقین بفهمد و بپذیرد، برهان نما را به جاى برهان واقعى بنشاند و از تعقل ناب محروم شود.
3. گاهى در حوزه شهود کمین می‌کند، حوزه‌اى که انسان حقایق جهان ربوبى را آن‌گونه که هست، با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده می‌کند. شیطان کمین می‌کند تا واقع را آن‌طور که هست مشاهده نکند یا چنین راهى را انکار کند. در واقع شیطان نخست شهود، آن‌گاه اندیشه و سپس عمل را منحرف می‌کند.[18]
از آیات و روایات معصومان(ع) استفاده می‌شود که شیطان و جنود او تنها بر کسانى تسلط و نفوذ پیدا می‌کنند که از مسیر بندگى خدا خارج می‌شوند و در اثر غفلت به خودپرستى و هواپرستى دچار می‌گردند و زمینه نفوذ شیطان را فراهم می‌سازند و گرنه بندگان صالح و مخلص خدا از کید و تسلط شیطان ایمن هستند. چنان‌که در برخى آیات خود شیطان به این واقعیت اعتراف نموده است: «قال فبعزّتک لأغوینّهم اجمعین، الّا عبادک منهم المخلصین».[19] زیرا تجرّد شیطان، تجرّد مثالى و خیالى است و از تجرد تام عقلى برخوردار نمی‌باشد. از این‌رو؛ به ‏مرحله و مقام عقلى و شامخ انسان کامل و مخلص راه ندارد و نمی‌تواند در قوه عاقله و عقل عملى او تأثیر بگذارد. او لایق هیچ‌یک از این دو مرحله نبوده و در مرحله‌اى پایین‌تر قرار دارد. البته همیشه در کمین بوده و نسبت به انسان‌هاى کامل هم طمع دارد.
مردم عوام خرافات زیادى درباره جن ساخته‌اند که با عقل و منطق جور در نمی‌آید؛ مثلاً اگر یک ظرف آب داغ بریزید، آنها خانه‌هایى را به آتش می‌کشند، موجودى موذى و پرآزارند، بدرفتار و کینه توز و... در حالی که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود اصل مطلب کاملاً قابل قبول است؛ چرا که هیچ دلیلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما می‌بینیم، نداریم بلکه موجودات غیر محسوس به مراتب بیشترند... در روایتى از پیامبر(ص) وارد شده که فرمود: «خلق الله الجن خمسة اصناف کالرّیح فى الهواء و صنف حیات و صنف عقارب، و صنف حشرات الارض و صنف کبنى آدم الحساب و العقاب».[20]
آن‌گونه که از نقل تاریخ و قضایا به نظر می‌رسد، از گذشته تا به امروز دل‌ها و تصورات بسیارى از مردم از توهمات و داستان‌هاى مربوط به جن پر بوده، به طورى که گروهى به کلى منکر آن هستند و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند و از جانب دیگر، برخى افکارشان از تصورات و خاطرات و داستان‌هاى اغراق‌آمیز جن پرشده است و می‌توان گفت که هر دو گروه راه افراط را پیش گرفته‌اند. دین مبین اسلام حقیقت آن‌را ثابت می‌داند و تصورات واهى را در مورد جن تصحیح می‌کند و اوهام و خرافات را از افکار و دل‌ها می‌زداید و دل‌ها را از سلطه توهمات آزاد می‌گرداند. از این‌رو؛ سوره‌اى را در قرآن به بیان ویژگی‌هاى آن اختصاص داده است.[21]
یادآورى این نکته ضرورى است که: در نظام هستى، وجود تمام اشیا خواه فرشته، جن و انسان و سایر موجودات محسوس و غیر محسوس از ناحیه خداست و تنها مؤثریت آنها هم به اذن الهى بوده و محدوده‌اى معین دارد.
خداوند همواره در کلام نورانى قرآن مجید متذکر شده که به اسباب مادى و غیر مادى استقلالى ندارند، حیات و مرگ، سود و زیان و... همه در ید قدرت خداست و باید در تمام حالات به یاد او بود و به او توکل نمود و به او پناه برد که در این صورت هیچ موجودى نمی‌تواند آسیبى برساند: «ا... و لیس بضارّهم شیئاً الا باذن الله»[22] و درباره شیاطین جن و انس هم هشدار داده است و فرموده: مبادا به سوى آنها تمایل پیدا کنید شیطان دشمن خدا و دشمن آشکار شماست و خود شیطان قسم خورده که انسان‌ها را گمراه کند. البته قدرت شیطان در محدوده وسوسه و القائات اوست و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست. بله محور اندیشه‌هاى شیطانى نفس اماره است، در واقع نفس اماره به منزله عامل نفوذى براى شیطان محسوب می‌شود: «و ما انسان را آفریده‌ایم و می‌دانیم که نفس او چه وسوسه‌اى به او می‌کند، و ما از شاهرگ (او) به او نزدیک‌تریم».[23] همان‌گونه که خداوند تبارک و تعالى می‌فرماید: «در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطى نیست مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى می‌کنند».[24]
منابعی برای مطالعه:
شبلى، بدر الدین بن عبدالله، غرایب و عجایب الجن، ترجمه و تحقیق و تعلیق از: ابراهیم محمد الجمل.
رجالى، علیرضا، جن و شیطان، تهران، نشر نبوغ.
اعداد زاربن شاه زالدین، الجن فى الکتاب و السّنة، بیروت، 1996م.
مهنّا، عبدالامیر على، الجن فى القرآن و السنة، بیروت، چاپ 1992م.
رفاعى، عبدالرحمن محمد، الجن بین الاشارات القرانیه و علم الفیزیاء، چاپ 1997م.
 

[1]. قرشى، سید على اکبر ، قاموس قرآن، واژه «شطن».
[2]. کهف، 51: «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن».
[3]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 29، ص 192.
[4]. حجر، 27: «و الجانَّ خلقناه من قبلُ من نارالسموم»؛ و جان را از پیش، از آتش زهرآگین آفریدیم.
[5]. رحمن، 15: «و خلق الجان من مارج من نار»؛ و جن را از آمیخته‌اى از آتش آفریدیم.
[6]. قاموس قرآن، واژه «جن».
[7]. عباسى، ابراهیم، داستان‌هاى شگفت درباره جن، ص 25.
[8]. انعام، 112.
[9]. کهف، 50؛ ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقى، معارف قرآن، ص 298.
[10]. انعام، 100.
[11]. ابراهیم، 22: «ماکان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتک...»؛ هرچند کارهاى دیگرى هم در حیطه قدرت شیطان قرار می‌گیرد که از برخى آیات استفاده می‌شود؛ مانند: زینت دادن کارهاى بد در نظر انسان‌ها، مشارکت در اموال و اولاد، وعده دادن، ایجاد فراموشى در انسان و... .
[12]. قاموس قرآن، واژه «شیطان».
[13]. فصلت، 30.
[14]. نمل، 30 - 40.
[15]. جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 1، ص 119.
[16]. اعراف، 17.
[17]. تسنیم، ج 3، ص 393.
[18]. تفسیر موضوعى، ج 12، ص 400.
[19]. سوره ص، 83.
[20]. تفسیر نمونه، ج 29، ص 157؛ بحار الأنوار، ج 60، ص 268.
[21]. تفسیر فى ظلال القرآن، ج 6، ص 27 - 28.
[22]. مجادله، 10.
[23]. ق، 16.
[24]. حجر، 42.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
قوانين آسان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 9 شهريور 1395

(6) قوانين آسان 

شخصى يكى از قوانين مذهبى را شكسته و خطا كار شده بود.
خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت :
هلاك شدم ! هلاك شدم !
پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد:
چه كار كرده اى ؟
مرد گفت :
در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام . اكنون چاره چيست ؟
حضرت فرمود:
يك نفر غلام بخر و آزاد كن !
مرد گفت : نمى توانم .
پيامبر صلى الله عليه و آله : دو ماه روزه بگير!
مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم .
پيامبر صلى الله عليه و آله : برو شصت فقير را غذا بده !
مرد: براى خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اى ندارم .
پيامبر صلى الله عليه و آله كمى سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگرى وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد.
حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن !
مرد عرض كرد:
اى پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست .
حضرت خنديد و گفت :
بسيار خوب ، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن .(7)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 12
:: بازدید هفته : 54
:: بازدید ماه : 1174
:: بازدید سال : 3249
:: بازدید کلی : 91944

RSS

Powered By
loxblog.Com