زينب كبرى (س ) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص ) رسيد. رسول خدا (ص ) براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد و به دختر خود فاطمه (س ) فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).
|
ولادت و پرورش زينب |
گريه جبرئيل بر مصايب زينب (س ) |
بشارت تولد زينب و گريه على (ع ) |
نامگذارى زينب از طرف خداوند |
فرزند فاطمه |
تغذيه زينب از زبان پيامبر |
لقب هاى حضرت زينب (س ) |
كنيه حضرت زينب (س ) |
عقيله بنى هاشم |
فصاحت و بلاغت زينب (س ) |
جود و سخاوت زينب (س ) |
نبوغ و استعداد حضرت زينب (س ) |
فضايل حضرت زينب (س ) |
مفسر قرآن |
پاكدامنى و حياى زينب (س ) |
گفتن مسائل شرعى |
شجاعتى نظير حسين (ع ) |
گذشتن از راحتى |
آينه تمام نماى مقام رسالت و امامت |
ايراد خطبه در كودكى |
تلاوت قرآن |
شباهت زينب (س ) به خديجه |
شباهت زينب (س ) به پدر بزرگوار خود |
زهد زينب (س ) |
نسبت مردانگى به حضرت زينب (س ) |
زينب ، چشمه علم لدنى |
آرامش كنار برادر |
درجه محبت زينب به حسين (ع ) |
نگاه به حسين (ع ) |
عبادت زينب (س ) |
علاقه به نماز شب |
نماز شب در شب عاشورا |
نماز نشسته |
التماس دعا از زينب (س ) |
ارشاد كوفيان در زمان حيات على (ع ) |
پاسخ به مسائل دينى |
سفارش پيامبر درباره زينب (س ) |
تجليل على (ع ) از زينب |
سه وظيفه زينب (س ) |
علاقه به امام حسين (ع ) |
|
از پشت پرده تا مه من آشكار شد
|
ماه و فلك ز مِهر رُخَش شرمسار شد
|
خورشيد طلعتى است ز نور جمال او
|
شش آفتاب از پى او آشكار شد
|
نور ششم ، امام ششم ، حجّت ششم
|
كز پنج حجّت او خلف و يادگار شد
|
شش حجّت از قفاى وى و پنج او جلو
|
او در ميانه مركز هفت و چهار شد
|
گويند مجتمع نشود ليل با نهار
|
آن روى بين كه مجمع ليل و نهار شد
|
آن فخر ممكنات كه بر جمله كائنات
|
مهر ولاى او سبب افتخار شد
|
سبط رسول ، جعفر صادق كه ذات او
|
مرآت ذات حضرت پروردگار شد
|
آن مظهر صفات جلال و جمال حقّ
|
كز او بناى دين خدا استوار شد
|
رونق گرفت مذهب و ملّت ز مذهبش
|
شرع نبىّ ز همّت او پايدار شد(3)
|
نور جمال صادق ، چون از افق برآمد
|
شد صبح عالم ، آراش بر شام تيره فايق
|
از شرق و غرب بگذشت ، نهور فضائل او
|
چون آفتاب علمش ، طالع شد از مشارق
|
تن پيكر فضايل ، جان گوهر معانى
|
دل منبع عنايات ، رخ مطلع شوارق
|
همچون صدف ز دريا، درهاى حكمت اندوخت
|
چون گوهر وجودش شايسته بود و لايق
|
بر پايه كمالش ، محكم اساس توحيد
|
از پرتو جمالش ، روشن دل خلايق
|
خورشيد برج ايمان ، شمشاد باغ امكان
|
گنجينه كمالات ، سرچشمه حقايق
|
افكار تابناكش ، روشن تر از كواكب
|
انديشه هاى پاكش ، خرّم تر از حدايق (4)
|
|
بفرمود عهد قم و اصفهان
|
نهاد بزرگان و جاى نهان
|
نوشتن زمشك و زعنبر دبير
|
يكى نامه از پادشاه بر حرير
|
ز گرگان و رى و قم و صفاهان
|
ز خوزستان و كوهستان و آزان (17)
|
ز گرگان و رى و قم و صفاهان
|
كه رامين رابدندى ، نيك ، خواهان (18)
|
شهرها انگشترند و قم نگين
|
قم هماره حجت روى زمين
|
تربت قم قبله عشق و وفاست
|
شهر علم و شهر ايمان و صفاست
|
مرقد معصومه عليهاالسلام چشم شهرها
|
مهر او جانهاى ما را كهربا
|
در حريمش مرغ دل پر مى زند
|
هر گرفتار آمده در مى زند
|
اين حرم باشد ملائك را مطاف
|
زائران را ارمغان عشق و عفاف
|
حوزه قم هاله اى برگرد آن
|
فقه و احكام خدا را مرزبان
|
قم هميشه رفته راه مستقيم
|
بوده در مهر هدايتها مقيم
|
شهر خون شهر شرف شهر جهاد
|
شهر فقه و حوزه ، علم و اجتهاد
|
هر كجا را هرچه سيرت داده اند
|
اهل قم را هم بصيرت داده اند
|
نقطه قاف قيامند اهل قم
|
برق تيغ بى نيامند اهل قم
|
اهل قم از ياوران قائم اند
|
در قيام و پيشتازى دائمند
|
|
|
|
با ابرهه گو خيره تعجيل نيايد |
كارى كه تو مى خواهى از فيل نيايد |
رو تا بسرت جيش ابابيل نيايد |
بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد |
تا دشمنى تو مهبط جبريل بيايد |
تاكيد تو در مورد تضليل نيايد |
تا صاحب خانه نرساند به تو آزار |
زنهار بترس از غضب صاحب خانه |
بسپار بزودى شتر سبط كنانه |
برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه |
بنويس به نجاشى اوضاع شبانه |
آگاه كنش از بداطوار زمانه |
وز طير ابابيل يكى بر بنشانه |
كانجا شودش صدق كلام تو پديدار |
|
المـحـتـسـب مـن نـصـبـه الامـام او نـائبـه للنـظـر فـى احوال الرعيه و الكشف عن امورهم مصالحهم (128)
مـحـتـسـب فـردى اسـت كـه از طـرف امام يا از طرف نائب او به منظور برسى وضع مردم و رسيدگى به امور آنان نصب مى شود.
بين محتسب كه مامور برسى امر به معروف و نهى از منكر است با ديگر مسلمانان كه به امر به معروف و نهى از منكر مى پردازند از جهاتى تفاوت وجود دارد:
1. مـحـتـسـب بـا تـوجـه بـه مـسـئوليتى كه از سوى حاكم مسلمانان پيدا كرده است امر به مـعـروف و نهى از منكر براى او واجب عينى شمرده مى شود ولى براى ديگران واجب كفايى است .
2. محتسب براى انجام اين وظيفه نسب شده است ولى ديگران منصوب نيستند.
3. محتسب با توجه به حكم ماموريت خود حق دارد پيرامون منكرات علنى به تحقيق بپردازد و عـوامـل آن را مـورد بـرسـى قـرار دهد در حالى كه ديگران تنها به امر و نهى بسنده مى كنند.
4. محتسب حق تعزير گناهان و تنبيه بدنى او را ندارد و ديگران چنين اجازه اى ندارند.
5. مـحـتـسـب مـى تـوانـد در مـقـابـل انـجـام مـسـئوليـت هـاى مـحـوله از بـيـت المال حقوق دريافت كند.(129)
ايـنـك ايـن سـوال مـطـرح مـى شـود كـه اگـر مـامـوريـن حـكـومـت بـه وظـيـفـه خـود عـمـل نـكـردند و رسالت امر به معروف و نهى از منكر را به خوبى انجام ندادند مسلمانان چـه وظـيـفه دارند؟ آيا آنان فقط بايد به امر و نهى با زبان بسنده كنند؟ يا اجازه دارند كـه خـود بـا بـرخـورد بـا مـنكرات قيام نمايند؟ رهبر فقيد انقلاب اسلامى حضرت آيت امام خمينى رضوان الله عليه در وصيت نامه خود وظيفه امت حزب الله را تبيين نموده اند:
از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامى و مخالفت با حيثيت جـمـهـورى اسـلامـى اسـت بـه طـور قـاطـع اگـر جـلوگـيـرى نـشـود هـم مـسـئول مى باشند و مردم و جوانان حزب حزب الهى اگر برخورد به يكى از امور مذكور نـمـوده بـه دسـت گاه هاى مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهى نمودند خودشان مكلف بر جلوگيرى هستند.(130)
فصل سوم : عوامل و زمينه هاى موفقيت در امر به معروف و نهى ازمنكر
1. عوامل موفقيت در امر به معروف و نهى از منكر
مـوفـقـيت در انجام امر به معروف و نهى از منكر در گرو رعايت نكات فراوان است . در اين درس برخى از آنها را بيان مى كنيم .
1-1. يادگيرى راه رسم صحيح و مناسب
قرآن كريم به ما دستور مى دهد كه وقتى خواستيد وارد خانه بشويد از آن در وارد شويد:
واتو البيوت من ابوابها (بقره 189)
آيـه قـرآن در صـدد بـيان يك حقيقت كلى است كه راه موفقيت در آن هر عملى را نشان مى دهد. امـام بـاقـر (عـليه السلام ) در تفسير اين آيه مى فرمايد: يعنى هر كارى را از راهش وارد شويد. هر عملى را از آن سو كه بايد انجام دهيد.(131) و حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود:
من طلب الامر من وجه لم يزل فان زل لم تخدله الحيله (132)
هر كس كه كار را از راهش بخواهد نمى لغزد و اگر هم بلغزد چاره اى برايش خواهد بود.
در امر به معروف و نهى از منكر نيز قبل از هر اقدامى بايد انديشه كرد و شيوه صحيح را بـا تـوجـه بـه ويـژگـى هـاى فـرد گـنـاهـكـار و نـوع خـطـا پـيـدا نـمـود. بـراى مثال ، در برخورد با گناهى كه زا تو سر زده است پيرامون اين سوالات بايد فكر كرد:
- مـوضـع گـيـرى فـردى كـافـى اسـت يـا بـايـد بـا هـمـاهـنـگـى دوسـتـان و خـانـواده عمل كنيم ؟
- ارشاد زبانى لازم است يا اقدام عملى ؟
- از زبان تشويق استفاده كنيم يا از زبان تهديد؟
وقـتـى كـه راه مـنطقى و ثمر بخش امر به معروف و نهى از منكر را يافتيم بايد به اداى تكليف و انجام وظيفه بپردازيم .
2-1. اهميت دادن به پيش گيرى
در پـزشـكـى پـيـش گـيرى و بهداشت را در درمان و معالجه مقدم مى دارند. در بيمارى هاى روحى و اخلاقى نيز چنين است .
مـمكن است عده اى عده اى گمان كنند تا وقتى كه منكر اتفاق نيفتاده است و شخص دچار گناه نگرديده است نسبت به او وظيفه امر به معروف و نهى از منكر وجود ندارد و اين تكليف تنها بعد از وقوع جرم براى ديگران پيدا مى شود در حالى كه از نظر فقه اسلامى از زمانى كـه آثـار و عـلامـت هـايـى وقـوع جـرم را مـشـاهـده مـى كنيم و حتى از موقعى كه به تصميم گناهكار آگاه مى شويم وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عهده ما خواهد بود.
حضرت امام خمينى سلام الله عليه در تحرير الوسيله فرموده است :
اگـر شـخـصـى بـدانـد كـه فـردى قـصـد انـجـام كـار حـرامـى را دارد احتمال دهد كه (نهى از منكر) تاثير دارد واجب است نهى از منكر كند.(133)
3-1. ريشه يابى و از بين بردن زمينه هاى منكرات
انسان موجودى مركب از عقل و شهوت است و به واسطه همين تركيب هم اين زمينه عروج به كمالات در آن وجود دارد و هم سرپيچى و گناه از او دور از انتظار نـيـسـت . شـرايـط اجتماعى و محيط در ظهور و بروز اين زمينه ها تاثير گوناگونى دارد. گـاه در شـرايـطـى تـخـم عـصـيـان آمـاده ريـخـتـن مـى شـود و مـحـصـول فـسـاد و تـبـاهـى درو مـى گـردد. و گـاه بـا تـقـويـت اسـتـعـدادهـاى الهـى محصول فضيلت و انسانيت به بار مى نشيند.
بـه هـره حـال مـنـكـرات از يـك سو در نابسامانى هاى گناهكار ريشه دارد و از طرف ديگر شـرايـط خارجى به فعال بودن آن ريشه ها و بذر افشانى ها در آن زمينه كمك مى كند از ايـن رو ريـشـه كـن سـاخـتـن مـنـكـر بـدون تـوجـه بـه عوامل اصلى بروز گناه امكان ندارد.
شناسايى اوامل بروز فساد در عوامل و ابعاد گوناگون فرهنگى اجتماعى و اقتصادى و از بـيـن بـردن آنـهـا راه مـبـارزه بـا فـسـاد اسـت در بـرسـى عـوامـل و عـلل بـروز مـنـكـرات پـيـش از ايـن زا هـمـه شـاهـد عوامل زير هستيم :
1. جهالت و نادانى
2. ضعف ايمان
3. بى بصيرتى
4. بى عدالت و تبعيض
5. فقر و تنگدستى
6. بيكارى
7. نابسامانى هاى خانوادگى
8. دوستان نا اهل
كـسـانـى كـه دل در گـرو ارزش هـاى اسـلامـى دارنـد و بـه دنـبـال ريـشـه كـنـى مـنـكـرات دارنـد بـايـد در درجـه اول بـا ايـجـاد زمـيـنـه مـنـاسـب مـبـارزه هـاى سـرسـخـت و مـنـاسـب و گـسـتـرده بـى امـان و عـوامـل فـوق را طـرح ريـزى كـنـد. تـعـمـيـق بينش ها و باورهاى با دعوت و تبليغ صحيح عـاقـلانـه مـبـارزه بـا بـى عـدالتى و گستردن قسط و عدالت در پهنه كشورهاى اسلامى پـرورش دادن روحـيـه كـار و دانـش و كـوشـش ايـجـاد زمـيـنـه هـاى رشـد تـوليـد و ايـجـاد اشـتـغال تهيه سر گرمى مناسب امكانات تفريحى و اقدامات ديگر در اين راستا بهترين و مناسب ترين راه مبارزه با فساد و منكرات است .
به عنوان مثال يكى از منكراتى كه هميشه در جامعه روح مومنان را مى آزارد فحشا و روابط نـامـشـروع زن و مرد است . راه اصولى براى مبارزه با اين منكر رواج دادن فرهنگ ازدواج و فـراهـم آوردن امـكـانـات لازم بـراى سـامان دادن به افراد مجرد است . بايد به يك بسيج دولتـى و هـمـگـانـى و مـردمى با اين معضل و مشكل اجتماعى مبارزه كرد و با سامان دادن به زنـدگـى و فـراهـم آوردن زمـيـنـه هاى مناسب ازدواج جوانان را از تجرد رهانيد و آنها را در حصن امن و امان زندگى زناشويى وارد ساخت قرآن به عنوان كتاب هدايت و سعادت فرمان بـسـيـج هـمـگانى براى ازدواج را صادر كرده است . در سوره نور كه عفت و پاكدامنى است بعد از دستور و عفت و خودارى از چشم چرانى مى فرمايد:
* و انكحهو الايامى منكم الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم (134)
مـردان و زنـان بى همسر خود را همچون غلامان كنيزان شايسته و صالح را همسر دهيد اگر فـقـيـر و تـنگدست باشند خداوند از فصل خود آنها را بى نياز مى سازد خداوند گشايش دهنده و آگاه است .
اين آيه به همه افراد جامعه اسلامى دستور مى دهد كه نسبت به زنان و مردان مجرد احساس مسئوليت كنند و با فراهم آوردن زمينه هاى ازدواج تجرد را كه فساد زا است از بين ببرند.
نـمـونـه نـهـى از مـنـكـر در اين زمينه عمل حضرت لوط (عليه السلام ) است . ايشان در بين گـروهـى فـاسـد زنـدگـى مـى كردند كه به عمل شنيع همجنس گرايى مبتلا بودند و اين بزرگوار آنان را از اين عمل زشت نهى مى كرد. در يك صحنه ملائكه در صورت جوانانى بـر ايـشـان وارد شـدنـد. گـروهـى از مـردم فـاسد شهر خبر دار شدند و با حرص و ولع براى رسيدن به مقصود شوم خود به سوى خانه لوط هجوم آوردند لوط پيامبر به نهى آنان اقدام فرمود:
و جـاءه قـومـه يـهـرعـون اليـه مـن قـبـل كـانـوا يـعـلمـون السـيـئات قـال يـا قـوم هـولاء بـنـاتـى هـن اطـهـر لكـم فـاتـقـوات الله و لا يـخـزنـون فـى ضيفى (135)
قـوم او بـه سـرعـت بـه سـوى خـانـه او هـجـوم آوردنـد و قبل از آن كارهاى بد انجام مى دادند لوط گفت : اين دختران من براى شما پاكيزه ترند (با آنـان نـكـاح كـنـيد و از طريق صحيح نياز خود را برطرف سازيد) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نكنيد.
آن حـضـرت بـراى مـوثـر شـدن نـهـى خـود راه صـحـيـح را بـه آنان نشان داد و با ارائه همسرانى پاك آنان را از ارتكاب به زشتى باز داشت . خداوند با بيان اين سخن لوط به مـومـنـان راه مـى نـمايد كه نبايد در نهى از منكر فقط مومنانم را از ارتكاب حرام نهى كرد بـلكـه بـايـد هـمـراه و ضـمـن آن كـه راه حـلال را بـه آنـان نـشـان داد و امـكـانـات حلال را برايشان فراهم ساخت .
4-1. استفاده از روش هاى غير مستقيم
امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر چـه بـا زبـان و چـه بـا عمل به دو صورت انجام مى گيرد: مستقيم و غير مستقيم
در روش مـسـتـقـيـم بـه طـور مـستقيم و صريح به معروف و يا از منكر نهى مى شود براى مـثـال بـراى امـر بـه مـعـروف بـه فـردى مـى گـويـيـم : فـلان عمل واجب را انجام دهيد.
امـا در روش غـيـر مـسـتـقـيـم در لابلاى گفتار به او تفهيم مى شود كه فلان كار معروف و پسنديده را بايد انجام دهد مثلا بدون اين كه متوجه شود كه او را مورد خطاب قرار داده اند از فردى كه آن وظيفه واجب را انجام داده است تعريف مى شود.
بـدون شـك روش دوم تـاثـيـر بيشترى خواهد داشت . نمونه استفاده از اين روش غير مستقيم شـيـوه امـام حـسـن و امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) اسـت كـه در ايـن نقل تاريخى آمده است :
امـام حـسـن و امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در حـالى كـه هـر دو طـفـل بـودنـد بـه پـيـرمـردى كـه مـشـغول وضو گرفتن بود برخورد كردند و ديدند كه وضـوى او بـاطـل اسـت . ايـن دو بـزرگوار كه به رسم و روش اسلام آگاه بودند متوجه بـودنـد كـه زا يـك طـرف پـيـرمـرد راه آگـاه كـنـنـد كـه وضـويـش بـاطـل اسـت و از طـرف ديـگـر اگـر بـه طـور مـسـتـقـيـم بـه او بـگـويـنـد كـه وضـويـت باطل است شخصيت او جريحه دار مى شود و اولين واكنشى كه نشان مى دهد اين است كه مى گـويـد نـه خـيـر هـمين طور درست است بنابراين جلو رفتند و گفتند: ما هر دو مى خـواهـيـم در حـضـور شـمـا وضـو بـگيريم . ببينيد كداميك از ما بهتر وضو مى گيريم . او پذيرفت .
امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) يـك وضـوى كامل را در حضور او گرفت . بعد امام حسين (عليه السلام ) اين كار را انجام داد. تازه پيرمرد متوجه شد كه وضوى خودش نادرست بوده است بعد گفت : وضوى هر دو شما درست است وضوى من خراب بود.
آنها اين طور از طرف اعتراف گرفتند، حالا اگر در اين جا مى گفتند: پيرمرد خجالت نـمـى كشى ؟ با اين ريش سفيدت هنوز وضو گرفتن بلد نيستى ؟ او از نماز خواندن هم بيزار مى شد!(136) حضرت على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد:
تلويح زله العاقل له من امض عتابه (137)
لغزش عاقل ار با كنايه به او تذكر دادن از مهم ترين شيوه هاى توبيخ است .
5-1. اقدام همه جانبه
امر به معروف و نهى از منكر ابراز گوناگونى دارد كه در هر مورد براساس شرايط و اوضاع و احوال مى توان از آنها بهره گرفت : تنبيه و تشويق ، زبان قلم ، آشتى و قهر ضرب و شتم و....
مـوفـقـيـت جامعه اسلامى براى دعوت به خوبى ها و جلوگيرى از بدى ها در گرو آن است كـه از شـيـوه هـاى گـونـاگون به صورت هماهنگ استفاده شود و اگر تنها به دعوت لفـظـى و امـر و نـهـى زبـانـى بـسـنده كند بهره لازم را نخواهد برد. از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده است :
ما جعل الله بسط اللسان و كف اليد لكن جعلهما يبسطان معا و يكفان معا(138)
خـداونـد زبـان را گـشـوده و دست را بسته قرار نداده است بلكه خداوند خواسته است كه هر دو گشوده و يا هر دو بسته باشند.
پس در كنار شيوه هاى گفتارى بايد از شيوه هاى رفتارى نيز براى جلوگيرى از منكرات كمك گرفت چرا كه با زبان نمى توان همه عوامل فساد را آفرين غلبه كرد. شيخ مفيد مى گويد:
در دوران ولايت امير مومنان (عليه السلام ) به آن حضرت خبر رسيد كه فردى استمنا كرده اسـت حـضـرت دسـتـور داد: بـه دسـت او زدنـد تـا حـدى كـه قـرمـز شـد سـپـس سوال كردند: متاهل است يا مجرد؟ عرض شد: مجرد است . فرمود: ازدواج كند. عرض شد به واسطه فقر امكان ازدواج براى او امكانم ندارد حضرت پس از آنكه خواست از او توبه كند وسـائل ازدواج او فـراهـم آورد و مـهـريـه هـمـسـرش را نـيـز از بـيـت المال پرداخت .(139)
از ايـن سـيره امام مى فهميم كه براى اصلاح جامعه و جلوگيرى از مفاسد نه مى توان نه مـى تـوان از تنبيه چشم پوشى كرد و نه بايد به آن بسنده كرد بلكه بايد با شناخت ريشه انحراف در صدد اصلاح همه جانبه بر آمد.
6-1. رعايت ادب و كراهت و حرمت طرف مقابل
به مطالعه زندگى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و ائمه (عليه السلام ) مى توان ادب در امـر بـه مـعـروف و نـهـى از منكر را آموخت . اينك نمونه اى از ادب امام صادق (عليه السلام ) در امر به معروف و نهى از منكر:
به دستور منصور صندوق بيت المال را باز كردند و به هر كسى چيزى مى دادند شقرانى يـكـى از كـسـانـى بـود كـه بـراى دريـافـت مـالى از بـيـت المـال آمـده بود ولى چون كسى او را نمى شناخت وسيله اى پيدا نمى كرد تا سهمى براى خـود بـگـيـرد شـقـرانـى را بـه اعـتـبـار ايـن كـه يـكـى از اجـدادش بـرده بـوده اسـت و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آن را آزاد نموده است و وى آزادى را از او به ارث برده اسـت مـولى يـا رسـول الله مـى گـفـتـنـد؛ يـعـنـى آزاد شـده رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه وآله ) و ايـن بـه نـوبـه خـود افـتـخـار و انتسابى براى شـقـرانـى مـحسوب مى شد. از اين رو خود را وابسته به خاندان رسالت مى دانست . در اين بـيـن كـه چـشـم هـاى شـقـرانـى نـگـران آشـنـا و وسـيـله اى بـود تـا سهم خودش را از بيت المـال بگيرد امام صادق (عليه السلام ) را ديد جلو رفت و حاجت خويش را گفت : امام رفت و طـولى نـكـشيد كه امام رفت و طولى نكشيد كه سهم شقرانى را گرفت و با خود آورد همين كه آن را به دست شقرانى داد با لحنى ملاطفت آميز اين جمله را به شقرانى گفت : كار خـوب از هـر كـسى خوب است ولى از تو واسطه انتسابى كه با ما دارى و تو ار وابسته بـه خـانـدان رسـالت مـى دانند خوبتر و زيباتر است و كار بد از هر كس بد است ولى از تو به خاطر همين انتاسب زشت تر و ناپسندتر است . امام صادق (عليه السلام ) اين جمله را فرمود و گذشت .
شـقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سر او يعنى شراب خوارى آگاه است و از اين كـه امـام مـى دانست او شراب خوار است به او محبت كرد و در ضمن محبت او را متوجه عيش كرد پيش وجدان خود شرمسار شد و خود را ملامت كرد.(140)
دورى از سـرزنـش از جـمـله آدابـى اسـت كـه بـر تـاثير امر به معروف و نهى از منكر مى افـزايـد و از اين رو در دستورات اخلاقى اسلامى از ما خواسته اند تانسبت به گناهكاران زبان سرزنش نداشته باشيم امام سجاد (عليه السلام ) فرمود:
آخـريـن وصـيـتـى كـه حـضرت حضر به موسى (عليه السلام ) كرد اين بود كه هيچ گاه كسى را به خاطر گناهانش ملامت نكن .(141)
شـايـسـتـه اسـت انـسـان قـبـل از امر به معروف و نهى از منكر به فراخور موقعيت اجتماعى شنونده قدرى او را تمجيد كند و روى نكات مثبت اخلاقى ملى خانوادگى اخلاقى انقلابى و شـغـلى و... او تـاكـيـد ورزد؛ بـه عـنـوان مـثـال بـا عـبـاراتـى از قـبـيـل : شـمـا فـرد مـتـعـهـدى هـستيد، شما از سرمايه هاى اين مملكت هستيد، شـمـا دانـش آمـوزان و دانـشـجويانت درس خوان و موفقى هستيد، شما فر زند يا بـرادر شـهـيـد هـسـتـيـد و بـر گـردن هـمـه مـا حـق داريـد، شـمـا بـه خـانـواده اى اصيل و نجيب وابسته ايد و... بكوشيد تا به او كراهت بخشيد و جايگاه او را در نقطه بـلنـدى از عـزت و فـضيلت تثبيت كنيد آن گاه با لحنى ملايم و دلنشين او را از منكر باز داريد و به معروف دعوت كنيد.
نـكـتـه قـابـل تـوجـه در ايـن زمـيـنـه بـرخـورد بـا كـسـانـى اسـت كـه اعـمـال خـلاف و بـاطـل ار از روى اعـتـقـاد و تـقـدس انـجـام مـى دهـنـد و در ايـن مـوارد بـايـد اول اسـتـدلال مـتـيـن پـايـه هـاى اعـتـقـادى آنـان را در هـم ريـخـت قـبـل از ويـران كـردن بنيان اعتقادى آنان بايد از توهين به مقصدشان به شدت خود دارى كرد. رهنمود قرآن در اين زمينه چه زيبا و هشدار دهنده است :
و لا تـسـبـواالذيـن يـدعـون مـن دون الله فـيـسـبـوا الله عـدوا بـغـيـر عـلم كـذلك زيـنـا لكل امه عليهم (142)
بـه مـعـبـود كـسـانـى كـه غـيـر خـدا را مـى خـوانـنـد دشـنام ندهيد! مبادا آنان نيز از روى ظلم (جهل ) به خدا دشنام دهند! ما اين چنين عمل هر قومى را نزدشان زينت داديم .
در جنگ صفين زبان برخى از سپاهيان حضرت على (عليه السلام ) زبان به دشنام لشكر مـعـاويـه گـشـودنـد. امـام (عـليـه السـلام ) ضـمـن مـنـع آنـان ايـن عمل را فرمود:
انـى اكـره لكـم اتـن تـكـونوا سبابين و لكنكم لو وصتهم اتعمالهم ذكرتم حالهم كان اصوب فى قول ابلغ فثى العذر (143)
مـن بـراى شـما نمى پسندم كه فحاشى و بد زبانى كنيد لكن اگر به جاى توهين و بد زبـانـى نـاسـزاگـويـى اعـمـال نـاشـايـسـت آنـان را تـوصـيـف كـنـيـد واحوال ايشان را باز گو كنيد به ثواب نزديك تر و عذر آوردن مفيدتر است .
مـنظور امام على (عليه السلام ) اين است اگر چه لشكريان دشمن به خطا رفته است و در زيـر پـرچم كفر قرار گرفته است و بر ضد امام خويش قيام كرده اند لكن با همه اين ها اهـانـت كـردن بـه آنان مشكل گمراهى آنان را حل نمى كند و موجبات هدايتشان را فراهم نمى سـازد ولى اگـر عـاقـبـت سـركـشـى بـر ايـشـان تشريح شود چه بسا كسانى متنبه هدايت شوند.
7-1. پرهيز از سخت گيرى بيجا و اميد وار كردن به رحمت خدا
براى دعوت به خوبى ها و جلوگيرى از بدى ها بايد ظرفيت طاقت و توانايى افراد را در نـظـر گـرفت . براى جذب آنها به اره مستقيم و صراط هدايت از سخت گيرى هاى بيجا كه مورد نظر اسلام نيست دورى كرد. چه بسا پافشارى به انجام يك امر مستحب باعث شود فـردى از واجـبـات هـم صـرف نظر كند. چه بسا اصرار بر ترك يك مكروه فردى را به انجام محرمات سوق دهد.
به اين روايت تاريخى بنگريد تا آثار منفى سخت گيرى را در آن بنگريد:
دو هـمـسـايـه كـه يكى مسلمان و ديگرى نصرانى است گاهى با هم در مورد اسلام سخن مى گـفـتـنـد مـسلمان آن قدر از اسلام تعريف كرد كه همسايه نصرانى او به اسلام گرويد و اسلام را پذيرفت .
شـب فـرا رسـيـد سـحـرگـاه نصرانى تازه مسلمان ديد در خانه را مى كوبند با نگرانى پرسيد: كيستى ؟ همسايه مسلمان خود را معرفى كرد و گفت : زود وضو بگير و جامه ات را بـپوش تا برويم مسجد براى نماز. تازه مسلمان براى اولين بار وضو گرفت و روانه مـسجد شد هنوز تا طلوع صبح خيلى باقى بود آن قدر نماز خواندند كه موقع نماز صبح فـرا رسـيـد. نـمـاز صـبـح را خـواندند و مشغول دعا و تعقيب شدند تا هوا روشن شد. تازه مسلمان حركت كرد تا به منزلش برود رفيقش گفت : كجا مى روى ؟ مدتى صبر كن و تعقيب نـماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند. پس طلوع خورشيد وقتى تازه مسلمان برخواست تا بـه مـنـزلش بـرود رفـيـق قـرآنـى را بـه او داد تـا بـخـوانـد و بـه او گـفـت : حـالا مشغول خواند قرآن شو تا خورشيد بالا بيايد توصيه من اين است كه امروز نيت روزه كنى نـمـى دانـى روزه چـه قـدر ثواب دارد؟ كم كم نزديك ظهر شد و او را دعوت كرد تا براى نـمـاز ظـهـر بـيايد سپس او خواست تا صبر كند و در وقت فضيلت نماز عصر آن را به جا آورد و بعد به او گفت : چيزى از روز باقى نمانده است بهتر است براى نماز مغرب را هم بـخـوانـيـم . هـنـگامى كه تازه مسلمان مى خواست براى افطار برود به او گفت : يك نماز بـيـشتر باقى نمانده است و آن هم نماز عشا است صبر كن . پس از يك ساعت نماز عشا را هم خـوانـدنـد و برگشتند شب دوم هنگام سحر بود كه تازه مسلمان باز صداى در را شنيد كه مى كوبند پرسيد كيست ؟ جواب داد من همسايه هستم وضو بگير تا به مسجد برويم تازه مـسـلمـان در پاسخ گفت : من همان ديشب كه از مسجد برگشتم از اين دين استعفا دادم برو يك آدم بيكارتر از من پيدا كن كه كارى نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدم فقير و عيالوارم بايد دنبال كسب و كار بروم .
امـام صـادق (عليه السلام ) بعد نقل اين حكايت براى ياران خود فرمود: به اين ترتيب آن فـرد عـابـد سـخـت گـيـر فـردى را كـه وارد اسلام شده بود خودش از اسلام بيرون كرد. بنابراين شما هميشه متوجه اين حقيقت هستيد و باشد كه بر مردم سخت نگيريد و به اندازه تـوان و طـاقـت مـردم را در نـظـر داشـتـه بـاشـيـد تـا مـى تـوانـيـد كـارى كـنـيـد كـه مردم مـتـمـايـل به دين شوند و از دين فرارى نشوند آيا نمى دانيد كه بناى دين اموى بر سخت گـيـرى و شـدت اسـت ولى راه و روش مـا بر نرمى و مدارا و حسن معشرت و به دست آوردن دلها است . (144)
در اين زمينه آمر به معروف و ناهى از منكر بايد از عفو و گذشت لازم هم برخوردار باشد و گناهكار را نسبت به گناه جرى نگيرد بلكه به گذشت و عفو حق تعالى اميد وار ساخت و به توبه و انقلاب درونى وا دارد. آيات ناظر بر اين روش است :
ليـس عـليـكـم جـنـاح فـيـهـا اخـطـاتـم و لكـن مـا تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما (145)
در خـطـايـى كـه از شـمـا سـر مـى زند گناهى بر شما نيست ولى آنچه را از روى عمد مى گوييد (مورد مواخذه قرار خواهد گرفت ) و خداوند آمرزنده و مهربان است .
فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فشا غليظ القلب لانفضوا من حولك (146)
بـه بـركـت رحـمـت الهـى در بـرابـر آنـان نـرم و مـهـربـان شـدى ! و اگـر خـشـن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند.
اذا جـائك الذيـن يـومـنون باياتنا فقل سلام عليكم متب ربكم على النفسه الرحمه انه من عمل منكم سوءا بجهاله ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم (147)
هـر گـاه كـسـانـى بـه آيـات مـا ايـمـان دارنـد نـزد تـو آيند به آنها بگو: سلام بر شما پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده است . هر كس از شما كارى را از روى نادانى كند آنگه توبه كند و به صلح آيد پس وى آمرزنده و مهربان است .
ايـن آيـات و روايـات فـراوان ديـگـر در ايـن زمـيـنـه بـه مـا ياد مى دهد كه در برخورد با مـرتـكـبـان مـنـك رو تـاركـان مـعـروف آنان را با ملايمت و مهربانى به عفو و رحمت خداوند امـيـدوار سـاخـتـه و از ارتـكـاب گـنـاه پـشـيـمـان سـازيـم و طـورى عـمـل نـكـنـيـم كه آنان نسبت به گناه جرى شوند و بر خطاى خود اصرار ورزند و از روى تعصب عمل طشت خود را شهامت و شجاعت تلقى كنند.
8-1. شروع از نزديكان
آمـر بـه مـعـروف و نـاهـى از مـنـكـر بـايـد در مـرحـله اول بايد بيشتر هم خود را بعد از خود سازى صرف اصلاح خود و خانواده و نزديكان خود كـنـد. اگـر فـردى نـسـبـت بـه نـزديـكـان خـود حـسـاسـيـت كـافـى نـشـان دهد و در برابر اعـمـال بـد آنـان عـكـس العـمل نشان داد و آنان را ببه انجام واجبات نيكو فرا خواند امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر چـنين فردى در ساير افراد نيز موثر است . از اين جهت بود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ابتدا به دعوت انذار خويشاوندان خود مامور گشت :
انذر عشيرتك الاقربين (148)
هـمـچـنـيـن در ابـتـداى بـعـثـت (149) خداوند از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى خواهد اهل خود را به نماز امر كند:
و امر اهلك بالصلوه
بـديـن ترتيب دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) چه در مرحله فراخوانى به توحيد و چه در مرحله اداى واجبات از نزديكان شروع شد.
آغاز دعوت و امر به معروف و نهى از منكراز نزديكان داراى مزاياى است از آن جمله :
1. بـر اسـاس اين روش بر همگان روشن مى شود كه در دعوت دينى هيچ گونه تبعيضى وجـود نـدارد و كـسـى بـه بـهـانه قرابت و امر و نهى ، معاف نمى شود بلكه بايد ابتدا سراغ نزديكان رفت .(150)
گفتنى است كه در بسيارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر تاثير لازم را ندارد، از آن جـه ، اسـت كـه مـردم مـى بـيـنـند آمر به معروف و ناهى از منكر حساسيت لازم را نسبت به نـزديـكـان خـود نـدارنـد و آنچه را براى ديگران عيب مى دانند تذكر مى دهند، در خانواده و نزديكان خود مى بينند و مسامحه مى كند.
2. هر كس بهتر و بيشتر از ديگران خانواده خود را مى شناسد، نقاط ضعف و قدرت آنها را مى داند از عوامل موثر در گمراهى آنها به خوبى آگاهى دارد و بهرت مى داند آنها را با چه شيوه اى دعوت كند و از بدى باز دارد.
3. زا آنـجـا كـه تـعـصـبـات بـيـجـا و خـودخـواهـى هـا بـه طـور مـعـمـول رد انـسان وجود دارد و كمتر كسى مى توان كه از رسوبات چنين رذايلى پاك شده باشد، براى بسيارى از ما شنيدن نواقص و عيوبمان از زبان ديگر سخت و سنگين است و امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر آنـهـا را بـه دشـوارى تـحـمـل مـى كـنـيـم ، در حـالى كه چنين برخورد و روحيه اى در اعضاى يك خانواده نسبت به همديگر كمتر وجود دارد.
قرآن در مورد ستايش پيامبران بزرگ اسماعيل صادق الوعد، مى فرمايد:
در كـتـاب خـود اسـمـاعـيـل را يـاد كـن . او در وعـده صـادق و و رسول و پيامبر (بزرگوارى ) بود، هميشه خانواده خود را به نماز و زكات دستور مى داد و او در نزد خدا پسنديده بود.(151)
در دستورات اسلامى نيز به اين نكته توصيه شده است كه ابتدا خانواده خود را دريابيد:
يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا (152)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خودتان و خانواده تان را از آتش جهنم حفظ كنيد.
نجات خانواده از آتش جهنم چيزى جز، امر به معروف و نهى از منكر نيست ؛ زيرا فراتر از آن مـسـئوليـتـى بـر ديـگـران وجـود نـدارد. در روايـت اسـت كـه وقـتـى ايـن آيـه شـريـفـه نازل شد، يكى از مسلمانان مى گريست و مى گفت :
من از حفظ نجات خود عاجزم چگونه خانواده و اهلم را از آتش جهنم حفظ نمايم ؟ پيامبر به او فرمود: آنچه را براى خود مى خواهى آنها امر كن و آنچه را از خود دور مى كنى آنها را نيز نهى كن (153) .
هـمـچنين ابى بصير از امام (عليه السلام ) پرسيد: چگونه مى توانم طبق اين آيه خانواده ايم را از آتش حفظ نمايم ؟ حضرت فرمود:
آنها ار به اوامر الهى فراخوان و از نواهى حق تعالى باز دار. در اين صورت اگر از تو اطـاعـت كردند آنها ار حفظ كرده اى و اگر اعتنايى به امر و نهى تو نكردند تكليف خود را نسبت به آنها انجام داده اى (154) .
9-1. جلب اعتماد
اگـر امـر بـه معروف و نهى از منكر شونده نسبت به آمر ناهى اعتماد داشته باشد آنان را بـه خـيـر خـواهـى و دوسـت بداند به از امر و نهى آنان متنبه مى شود و خود ار اصلاح مى كند. پس آمر و ناهى بايد زمينه هاى به وجود آمدن اعتماد و باور به خلوص صداقت و خير خواهى خود را در او ايجاد كند و با قول و عمل به او بباورانند كه خير خواه هستند و مصلحت او را مـى جـويـنـد و آنـچـه را مـى گـويـنـد از روى دل سـوزى اسـت . يـكـى از رموز موفقيت پيامبران الهى در همين نكته نهفته است كه مردم مى دانـسـتـنـد و يـقين داشتند آنان در مدعاى خود صادق هستند و در صدد منافع شخصى و مطالع دنـيـوى و مـادى نـيـسـتـنـد و مـنظورى جز اصلاح پيروان خود ندارند. نوح پيامبر به هنگام دعوت قوم خود به آنان اعلام كرد:
ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين (155)
رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خير خواه و امنى براى شما هستم .
اين سخن بسيارى از پيامبران است كه به قوم خود ابلاغ كردند:
انى لكم رسول امين (156)
من براى شما رسول امينى هستم .
اعـلام پـاداش نـاخـواهـى پـيامبران نيز از اقدامات آنان جهت اعتماد سازى است و با اين اعلام قـولى و عـمـلى تـوانـسـتـنـد بـسـيـارى را جـلب كـنند و آنان را از ظلم شرك و فساد بيزار گردانند:
و ما اسالكم عليه من اجر(157)
و بر رسالت از شما مزدى نمى خواهيم .
يـا قـوم ... مـا اريـد ان اخـالفـكـم انـى مـا انـهـاكـم عـنـه ان اريـد الا الاصلاح ما استطعت (158)
اى قـوم ...، مـن نـمـى خـواهم در آنچه شما را از آن باز مى دارم با شما مخالفت كنم (و خود مرتكب آن گردم ). من قصدى جز اصلاح تا آنجا كه بتوانم ندارم .
10-1. امر نهى استدلالى و منطقى
در بـسـيارى از اوقات صرف امر و نهى كار ساز نيست و بايد در ضمن آن فايده و ضرر آن را تـوضـيـح داد تـا طرف مقابل انگيزه طاعت و پذيرش پيدا كند. وقتى واجبى را ترك كـرده ، بـايد آثار و بركات انجام آن را متذكر شد و وقتى مى خواهد حرامى را متذكر شود بايد عواقب سوء آن را ياد آورى كرد.
بـسـيـارى از مـرتـكـبـان مـنـكـر و تـاركـان مـعـروف نـسـبت به عواقب آثار و پيامدهاى منفى عـمـل خـود آگـاهى كافى ندارند يا متوجه آن نيستند. در چنين مواردى ياد آورى بسيار موثر است . به چند نمونه قرآنى در اين مورد توجه مى دهيم . قوم موسى (عليه السلام ) از آن بزرگوار طلب خداى ديدنى و محسوس - بت - كردند و آن حضرت را در نهى آن فرمودند:
ان هـولاء مـتـبـر مـاهـم فـيـه وبـاطـل مـاكـانـوا يـعـمـلون * قال اغير الله ابغيكم الها و هو فضلكم على العالمين (159)
ايـنـان (بـت پـرسـتـان ) سـرانـجـام كـارشـان نـابـود اسـت و آنـچـه انـجـام مـى دهـنـد بـاطـل اسـت . (سـپـس ) گفت : آيا غير از خدا معبودى براى شما بطلبم ؟ خدايى كه شما را بر جهانيان برترى داد.
فرعون و درباريانش براى رويارويى با موسى به شور و طرح نشسته اند و با مطرح كـردن زمـيـنـه هـاى واهى زمينه قتل او را مى چينند. مردى مومن از درباريان به نهى آنان مى پردازد و با استدلال هاى متين عواقب اين كار را توضيح مى دهد(160) . روش اين مومن در امر به معروف و نهى از منكر حاوى نكات بسيار جالبى است از جمله :
1. وى در امـر بـه مـعـروف خـود روش تـقـيـه ار پيشه گرفت و براى نهى آن جمع كافر متعصب در مرحله اول ايمان خود را كتمان كرد و اظهار پيروى از موسى و يكتاپرستى نكرد.
2. مـخـاطـبـان را بـا لفـظ يـا قـوم = اى قوم من خطاب كرد تا وابستگى ، محبت و دلسوزى خود را نسبت به آنان ياد آورى كرده تا زمينه پذيرش را در آنان ايجاد كند.
3. از موسى در وهله اول با تعبير رجلا = مردى ياد كرد تا در ظاهر اعلام كند كه : او را نمى شناسم و رد نزد من از جايگاه و محبوبيت خاصى برخوردار نيست .
4. در كـلام خـود، اول فرض دروغ گو بودن موسى را مطرح كرد و گفت : اگر آن مرد دروغـگـو بـاشـد و راست گو باشد.... تا در آن حساسيتى ايجاد نشود و مطمئن شوند سخنان او از جهت طرفدارى از موسى نيست .
5. عـواقـب وخـيـم كـفـر و سـركـشـى با خدا و عناد با موسى را ياد آورى كرد تا آنان را از مقابله با موسى باز دارد.
6. ســرگـذشـت اقـوام و عـاقبت وخيم سركشى اقوام گذشته را يا آور شد. 2. ويژگىهاى آمران به معروف و ناهيان از منكر
امر به معروف و نهى از منكر وظيفه هر مسلمانى است و هيچ كس حق ندارد با داشتن توانايى لازم و با مشاهده امر معروف و يا عمل منكر از زير بار اين تكليف بزرگ الهى شانه خالى كند، ليكن وجود پاره اى از ويژگى ها باعث مى شود بازده كار آمران به معروف و ناهيان منكر بيشتر شود. برخى از اين ويژگى ها عبارتند از:
1-2 هماهنگى در گفار و كردار
اجـتـنـاب از مـنكر و باز داشتن از آن ، دو وظيفه اسلامى شمرده مى شود ولى بدون ترديد در قدم نخست بايد به اصلاح خود پرداخت ، سپس در صدد رفع عيوب ديگران بر آمد. امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد:
و انـهـو غـيـركـم عـن المـنـكـر و تـنـاهـوا عـنـه ، فـانـمـا امـرتـم بـالنـهى بعد التناهى (161)
ديگران را از منكر نهى كنيد و خود نيز از آن اجتناب نماييد ولى وظيفه نهى از منكر، پس از دورى خود شما از آن است .
سـر ايـن بـيـان عـلوى روشـن اسـت ، زيرا انسان ها قبلا از آن كه به سخن يكديگر گوش بـسـپـارنـد بـه رفـتـار هـم چـشـم مـى دوزنـد و بـدون تـرديـد آنـچـه را كـه در عـمل مى بينند به مراتب موثرتر از چيزى است كه به زبان مى شنوند. پس نهى از منكر در صـورتـى اثـر بخش خواهد بود كه ديگران را از دور خواهد كرد كه آمر به معروف از سـخـن خـود ايـمـان داشـتـه و خـود در مـرحـله اول بـه آن عمل كرده باشد. سخن اگر با عمل همراه نباشد نشانه دو رويى و بى امانى است ئ امر به معروف فرد به ايمان و دو رو بودن طبيعى موثر نخواهد بود. قرآن مى فرمايد:
كـنـتـم خـيـر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون باالله (162)
شما بهترين امتى بوديد كه پديد آمديد - از اين جهت كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد.
در آيه ديگرى در تمجيد از بعضى مومنان اهل كتاب آنان را چنين معرفى مى كند:
ليـسـوا سـواء مـن اهـل الكـتـاب امـه قـائمـه يـتـلون آيـات الله انـاء الليـل و هـم يـسـجـدون * يـومـنـون بـالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين (163)
آنـهـا هـمـه يـكـسـان نـيـسـتند. از اهل كتاب جمعيتى هستند كه (به حق و ايمان ) قيام مى كنند و پـيـوسـتـه در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند در حالى كه سجده مى نمايند. و به خدا و روزگـار ديـگـر ايـمان مى آورند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در انجام كارهاى نيك پيشى مى گيرند و آنان از صالحانند
در ايـن آيـات آمـران بـه مـعـروف و نـاهيان از منكر به وصف ايمان عبادت و سرعت در انجام اعـمـال صـالح تـوصـيـف شـده انـد و ايـن اوصـاف حـاكـى از آن اسـت كـه آنـان قبل از اقدام به اصلاح ديگران از خود شروع كرده اند و اگر داعى و منادى به سوى كار خـوب هستند خود نيز در عمل عامل به خوبى ها و تارك از بدى ها مى باشند و بين كردار و گفتارشان منافات نمى باشد.
امام على (عليه السلام ) به اسوه آمران به معروف و ناهيان از منكر مى فرمايد:
ايـهـا النـاس انـى والله مااحصكم على طاقه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا واتناهى قبلكم عنها (164)
يـا مـردم ! بـه خـدا قـسـم شـمـا را بـه طـاعـتـى سـفـارش نـمـى كـنـم مـگـر ايـن كـه خـودم قبل از شما آن را انجام مى دهم و هيچ گاه شما را از ارتكاب به معصيتى باز نمى دارم مگر آن كه خودم قبلا خود آن را ترك مى كنم .
حضرت امام صادق (عليه السلام ) نيز مى فرمايد:
ان العـالم اذا لم يـعـمـل بـعـلمـه زلت مـوعـظـتـه عـن القـلوب كـمـا يزل المطر عن الصفا (165)
عـالمـى كـه بـه مـقـتـضـاى آگـاهـى خـود عـمـل نـكـنـد مـوعـظـه اش (خـيـلى زود) از دل هـا (ى شـنوندگان ) بيرون مى رود همان گونه كه باران بر سنگ صاف باقى نمى ماند.
هـرگـاه آمـر بـه مـعـروف و ناهى از منكر عامل نباشد با امر و نهى خود دين را به استهزاء گـرفـتـه است . از اين رو قرآن به سرزنش كسانى پرداخته است كه خود به سخنانشان عمل نمى كنند:
اتـامـرون النـاس بـالبـر و تـنـسـون انـفـسـكـم و انـتـم تـتـلون الكـتـاب افـلاتـعقلون (166)
آيـا مـردم را بـه نـيـكى امى مى كنيد. خودتان را فراموش مى نماييد و كتاب (تورات ) مى خوانيد. آيا نمى انديشيد.
آنچه در اين آيه بيشتر جلب نظر مى كند دو تعبير است :
1. تـنـسـون انـفـسـكـم يـعـنـى خـودتـان را فـرامـوش مـى كـنـيـد. آنـان كـه قـبـل از خـود سـازى به ارشاد ديگران مى پردازند و با گذشت زمان به بيمارى خود فـرامـوشـى مـبـتـلا مـى گـردنـد و بـكـلى از نـفـس خـويـش غافل مى شوند، چشمانشان بر عيوب خودشان بسته مى شود در حالى كه پيوسته زشتى هاى ديگران را مى بينند.
افـلا تـعـقـلون يـعـنى آنها نمى انديشند؟ رفتار اين گونه انسان ها نه تنها در خـور سـرزنـش بـلكـه شـگـفـت آور اسـت زيـرا بـا مـنـطـق عقل ناسازگار و در تضاد است . اين بى خردى از آنجا ناشى مى شود كه :
* آنـهـا مـى خـواهـنـد بـا امـر بـه مـعـروف مـى خـواهـنـد كـه ديـگـران را بـه كـمـال بـرسـانـنـد و از گـمـراهـى بـرهـانـنـد در حـالى كـه از نـظـر عـقـل نـجـات خـود بـر نـجـات ديـگـران مـقـدم اسـت پـس چـرا عقل خود را به كار نمى گيرند؟(افلا تعقلون )
اگـر بـا امـر بـه مـعـروف و نـهى از منكر در صدد اصلاح ديگرانند مگر نمى دانند با عـمـل خـود آنـهـا را بـه گـناه تشويق مى كنند؟ آيا در شيوه آنها تناقض نيست ؟ و آيا افراد عاقل اين گونه عمل مى كنند؟ (افلا تعقلون )
مـگـر نـه ايـن است كه اينان با رفتار خود تاثير سخن خود را از بين مى برند؟! مگر هـيچ عاقلى زحمت تلاش خود (امر به معروف و نهى از منكر) را اين گونه بر باد مى دهد؟ آيا فكر و انديشه ندارند؟(افلا تعقلون )
اين نكته هر چند متوجه دانشمندان يهود است ولى در حقيقت متوجه كسانى است كه اين رويه را پـيـشـه خود ساخته اند و بين گفتار و رفتارشان فاصله و جدايى وجود دارد و به تعبير فـيـض كـاشـانـى ايـن آيـه در حـق هـمـه كـسـانـى كـه از حـق دم مـى زنـنـد و بـه باطل عمل مى كنند جارى است (167)
قرآن كريم در اين آيه ديگر مومنان را مورد خطاب قرار داده و بشدت توبيخ كرده است :
يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لم تفعلون * كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون (168)
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! چـرا آنـچـه را كـه عمل نمى كنيد مى گوييد اين كه سخنى بگوييد و انجام ندهيد خداوند را به خشم مى آورد.
2-2. اخلاص و تعهد
كـسـانـى مـى تـوانـنـد در امر به معروف و نهى از منكر موفق باشند كه هم اخلاص داشته بـاشـنـد و هـم فـارغ طـمـع و چـشـم داسـت بـراى انـجـام وظيفه و اصلاح به امر و نهى همت گـمـارنـد وهـم سـوز تـعـهـد نـسـبـت بـه ديـگـران وجـود آنـان را گـرفـتـه بـاشـد. رسول خدا بايد اسوه همه آمران به معروف و ناهيان از منكر باشد. خداوند درباره سوز و تعهد آن بزرگوار مى فرمايد:
عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رؤ وف رحيم (169)
رنـج هـاى شـمـا بـر او سـخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مومنان رئوف و مهربان است .
لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين (170)
گويى مى خواهى از شدت اندوه اين كه مومنان ايمانى نمى آورند جان خود را فدا كنى .
فلعلك باخع نفسك على اثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اثفا (171)
گـويـى اگر به اين سخن ايمان نياوردند تو خود را از اندوه در پيگيرى (كار)شان هلاك كنى .
فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون (172)
پـس مـبادا جانت به خاطر شدت تاسف بر آنان از بين برود. خداوند به آنچه را انجام مى دهد دانا است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با اين سوز و گدازى كه نسبت به هدايت خلق داشت از سر مـحـبـت و دلسـوزى فقط براى انجام وظيفه و كسب رضايت خدا قيام كردند و به امر و نهى پـرداخـتند و اين سيره همه پيامبران بوده است . وقتى پيامبران الهى براى هدايت مردم وارد انـطـاكيه شدند و آنها را به توحيد و نفى شرك دعوت كردند مورد تكذيب قرار گرفتند ولى ناگاه مردى دوان دوان از دورترين جاى شهر سر رسيد و فرياد زد:
يا قوم اتبعو المرسلين * اتبعوا من لا يسالكم اجرا و هم مهتدون (173)
اى قوم من از فرستادگان خدا پيروى كنيد از كسانى اطاعت كنيد كه از شما مزد نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.
دو ويـژگـى اخـلاص صـداقـت هـم گـون زبـان و عـلم آن چـنـان بارز و موثر بود كه مومن آل يـس در هـوا دارى خـود از رسولان به آن دو استناد كرد. مخالفان پيامبران ميز سعى مى كردند اخلاص پيامبران را نزد مردم خدشه دار كنند و آنان را طالبان مقام و موقعيت معرفى كرده اند و مردم را از گرويدن به آنها باز دارند:
فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـا هـذا الا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يتفضل عليكم (174)
اشراف كافر قوم نوح گفتند: اين مرد بشرى چون همانند شما نيست كه مى خواهد بر شما آقايى كند.
3-2. تحمل وسعه صدر
بـاز داشـتـن فـردى از بـدى و فـرا خـواندن او به سوى خوبى در واقع نوعى مقابله با امـيـال غـريـزى و خـواسـتـه هـاى شـهـوانـى اوسـت از ايـن رو شـنـيـدن و تـحـمـل امـر و نـهـى چـنـدان بـه مذاق افراد خوشانيد نيست و چه بسا موجب تمرد و لجاجت و واكـنـش منفى ايشان شود؛ وانگهى چون گنه كار توان برخورد با آمر و ناهى را ندارد در بـرخـورد سـالم و مـسـتـدل با او خود را محكوم مى بيند و مى كوشد تا با بهانه جويى و هـتـاكـى و تـوجـيـه گـرى جـار و جـنـجـال و گـاهـى بـا دروغ و تـهـمـت آب را گـل آلود و فضا را تاريك سازد و در اين محيط غبار آلود زشتى گناه خود را كمرنگ نشان دهد و اگر توانست حيثيت آمر و ناهى را خدشه دار كند.
اينها نمونه از مشكلاتت فراوانى است كه آمران و ناهيان متعهد به مقتضاى مسئوليت خطيرى كه بر عهده دارند با آن دست به گريبان هستند. اين عزيزان اگر خدا ناخواسته افرادى ضعيف كم ظرفيت و زود خشم باشند و كينه توز باشند، هنوز ديگرى را اصلاح نكرده خود سـقـوط مـى كـنند. حساسيت و ظرفيت موضوع امر و نهى اقتضا مى كند كه آمر و ناهى علاوه بـر كـمـك گـرفـتـن از خدا برسى دقيق جوانب قضايا و انجام اقدامات سنجيده و به موقع فـردى دريـا دل حـليـم و پـذيراى مشكلات بوده و در دشوارى هاى در برخورد با دشمنان صبور باشد زود از كوره در نرود خود را نبازد و با حوادث پيش آمدها با سينه ايا باز و روحيه اى قوى و بالا برخورد كند.
انـبـيـاى الهـى نـيـز اگـر از نـعـمـت ارزشـمـنـد سـعـه صدر برخوردار نبودند هرگز نمى توانستند از مسئوليت سنگينى كه خداوند بر عهده شان نهادهاست بر آيند.
حضرت موسى (عليه السلام ) پس از دريافت ماموريت الهى خويش در اولين درخواستى كه از خداوند دارد به درگاه با عظمت او عرض مى كند:
رب اشرح لى صدرى (175)
پروردگارا سينه ام را گشاده كن !
خداوند متعال نيز وقتى مهم ترين و گران بهاترين امدادهاى خود را بر پيامبر بزرگوار اسلام ياد آورى مى كند رد راس همه آنها از شرح صدر او نام مى برد و مى فرمايد:
الم نشرح لك صدرك (176)
آيا ما سينه تو را گشاده نساختم .
تـحـمـل و سـعـه صـدر خصلت و ويژگى هاى لازم و ضرورى آمر به معروف ناهى از منكر است . برخورد پيامبران را با سخنان ناروا و دشنام هاى مخالفان ملاحظه كنيد:
لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره انى اخاف عليكم عـذاب يـوم عـظـيـم * قـال المـلا مـن قـومـه انـا لنـراك فـى ظـلال مـبـيـن* قـال يـا قـوم ليـس بـى ظـلاله و لكـنـى رسول من رب العالمين (177)
مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرستاديم .... پس اشراف قومش به او گفتند: ما تو را در گـمـراهـى آشـكـارا مى بينيم و او گفت : اى قوم من هيچ گونه گمراهى در من نيست بلكه من فرستاده اى از طرف پروردگار جهانيانم .
والى عـاد اخـاهـم هـودا....* قـال المـلا الذيـن كـفـروا من قومه انا لنراك فى سفاهه و انا لنـطـنـك مـن الكـاذبـيـن * قـال يـا قـوم ليـس بـى سـفـاهـه و لكـنـى رسول من رب العالمين (178)
بـه سـوى قوم عاد برادرشان هود را فر ستاديم . - پس اشراف كافر قوم گفتند: ما تو را در سـفـاهت (سبك مغزى ) مى بينيم و مسلما تو را از دروغگويان مى دانيم او گفت : اى قوم من مرا هيچ سفاهتى نيست و لكن من فرستاده پروردگار جهانيانم .
ولقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا واوذوا (179)
پيامبرانى قبل از تو تكذيب و دروغگو شمرده شدند پس بر اين تكذيب ها و آزارها صبر و استقامت داشته كردند.
4-2. پايبندى به حدود الهى
امـر بـه معروف نهى از منكر دو واجب با اهميت هستند كه بايد به طور صحيح انجام گيرد. اگـر انجام دهنده اين دو واجب در حال انجام وظيفه ضوابط و حدود شرعى را لحاظ نكند كار او حتى تاثير منفى خواهد داشت . منكرات يا پنهان صورت مى گيرد يا آشكارا در ملا عام ؛ در صـورتـى كـه ارتـكـاب منكر علنى باشد بر همه مسلمانان واجب است با وجود شرايط مـرتـكب را نهى كنند و چنانچه اقدام عملى لازم بود افراد حكومت بايد دخالت كنند و مرتكب را از ارتكاب باز دارند و اما اگر ارتكاب منكر در خفا و پنهانى باشد دو صورت دارد:
الف : گـنـاهـى اسـت كـه آثـار سـوء آن فـقـط متوجه انجام دهنده آن مى شود و به مصابح عـمـومـى و اجـتـمـاعى خلل و نقصى وارد نمى سازد در چنين صورتى افراد مسلمان حق دارند تجسس كرده و اين جرائم را كشف نموده و جلوى آن را بگيرند قرآن مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا(180)
اى مـومـنـان از بـسـيـارى از گـمان ها دورى كنيد زيرا بعضى از گمان ها گناهند و تجسس نكنيد.
ب ): گـنـاهان و جرايمى كه در صورت وقوع زيان آنها علاوه بر انجام دهنده دامنگير عموم يـا بـخشى از آحاد جامعه نيز مى شود مثل دزدى رشوه خوارى توطئه عليه نظام و... در اين قبيل موارد بايد با رعايت مراتب امر به معروف اقدام كرد و اطلاعت خود را در اختيار ماموران حكومتى نيز قرار داد تا اقدام لازم انجام دهند.
اگـر آمـر و نـاهـى بـدون رعـايـت حـدود و ضـوابـط فـوق اقـدام كـنـنـد عمل او قطعا نتيجه منفى خواهد داشت .
فصل چهارم : عوامل و عواقب بى اعتنايى به امر به معروف و نهى از منكر
1- عوامل بى اعتنايى به مسئوليت هاى اجتماعى
پـس از روشـن شـدن اهـمـيـت و ارزش امـر بـه مـعـروف نـهـى از مـنـكـر ايـن سـوال مـطـرح اسـت كـه چـرا بـسـيـارى از مـسـلمـانـان تـوجـه و اهـتـمـام لارم بـه ايـن اصـل اسـلامـى را نـدارد نـه بـراى جـلوگـيـرى از مـفـاسـد و مـنـكرات اقدام به نهى از منكر مى كنند و نه براى تحقق خوبى ها امر به معروف مى كنند؟
بـر اسـاس بينش قرآن كريم در بين آحاد امت اسلامى رابطه و پيوند ولايت وجود دارد و مـومنان اولياى يكديگرند اين رو بايد پيوسته در صدد اصلاح يكديگر و امر به معروف و نهى از منكر باشند:
و المـومـنـون والمـومـنـات بـعـصـهـم اولياء يعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر (181)
مردان مومن و زنان مومن بعضى اولياى يكديگرند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.
در ايـن آيـه شريفه خداوند تمام مومنان را با تفاوت هايى از نظر جنس (مرد و زن ) دارند. داراى يك حقيقت مى داند و آن اين كه هيچ گونه اختلاف و تفرقه اى در ميان آنها وجود ندارد و نشانه آن اين است كه هر كدام نسبت به يكديگر احساس وظيفه و مسئوليت كرده و براى او تلاش مى كند. پس امر به معروف و نهى از منكر برخاسته از رشته ولايت است كه اعضاى جـامـعه را به هم پيوند مى دهد. اين ولايت روحى است كه پيكر امت اسلامى را به وحدت مى رساند.(182)
بـا هـمـه ايـن تـاكـيـدات كـم نـيـسـتـنـد كـسـانـى كـه خـود را مـسـلمـان مـى دانـنـد ليـكـن از مسائل جامعه اسلامى با بى تفاوتى عبور مى كنند همان ها كه امير المومنين (عليه السلام ) از آنها به ميت تعبير مى كند:
و منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميت الاحياء(183)
و برخى از آنها منكر را با قلب و زبان و دست انكار نمى كنند و پس او مرده زندگان است .
هـمـان گـونـه كـه رشـد تـنـفـس و واكـنـش در بـرابـر عـوامـل بـيـرونى از علايم حيات طبيعى موجود زنده تلقى مى شود حيات انسانى نيز داراى عـلامـت هـايى از جمله برخورد انكارآميز با زشتى است . آنان كه هيچ گونه احـسـاس و تـكـليـفـى در مـقـابـل مفاسد ندارد مرده اند مردگانى كه در بين زندگان راه مى روند. چنين افرادى داراى شخصيت متعادل انسانى نيستند و روح آنها واژگون است :
فـمـن لم يـعـرف بـقـلبـه مـعـروفـا و لم يـنـكـر مـنـكـرا قـلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه (184)
آن كـسـى كه با قلب خويش كار پسنديده اى را (به پسنديدگى ) نشناخت و منكر را انكار كـرد وارونـه گـرديـد و بالايش پايين و پايينش بالا قرار گرفته است (استحاله شده و حقايق را درست نمى فهمد)!؟
بـثى اعتنايى به مسئوليت هاى اجتماعى عوامل گوناگونى دارد كه برخى ريشه در ضعف بـينش هاى فكرى و برخى ريشه در ضعف شخصيت روحى دارند. در اين جا به ذكر برخى از آنها مى پردازيم ؟
1-1. ترس از ضررهاى مالى و جانى
آنـان كـه حفظ خود را برتر از كيان اسلامى و بالاتر مى دانند و هر امر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر بـرايـشـان صـدمـه اى بـه هـمـراه داشـتـه بـاشـد و در آن احـتـمـال خطرى بدهند عقب نشينى مى كنند و لب فرو مى بندند. امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
يـكـون فـى اخر الزمان القوم يتبع فيهم قوم مروان يتقرون و يتنسكون حدثاء سفهاء لا يـجـبـون امـرا بـمـعـروف و لا نـهـيـا عن منكر الا اذا امنوا الضرر يطلبون لانفسهم الرخص و المغادير يتبعون زلاه العلماء و فساد عملهم يقبلون على الصلاه و الصيام و ما لا يكلمهم فى نـفـس و لا مـال و لو اضـرت الصـلاه لسائر ما يعملون و اموالهم و ابدانهم لرفضوها كما رفضوا اسمى الفرائض و اشرفها(185)
|
المـحـتـسـب مـن نـصـبـه الامـام او نـائبـه للنـظـر فـى احوال الرعيه و الكشف عن امورهم مصالحهم (128)
مـحـتـسـب فـردى اسـت كـه از طـرف امام يا از طرف نائب او به منظور برسى وضع مردم و رسيدگى به امور آنان نصب مى شود.
بين محتسب كه مامور برسى امر به معروف و نهى از منكر است با ديگر مسلمانان كه به امر به معروف و نهى از منكر مى پردازند از جهاتى تفاوت وجود دارد:
1. مـحـتـسـب بـا تـوجـه بـه مـسـئوليتى كه از سوى حاكم مسلمانان پيدا كرده است امر به مـعـروف و نهى از منكر براى او واجب عينى شمرده مى شود ولى براى ديگران واجب كفايى است .
2. محتسب براى انجام اين وظيفه نسب شده است ولى ديگران منصوب نيستند.
3. محتسب با توجه به حكم ماموريت خود حق دارد پيرامون منكرات علنى به تحقيق بپردازد و عـوامـل آن را مـورد بـرسـى قـرار دهد در حالى كه ديگران تنها به امر و نهى بسنده مى كنند.
4. محتسب حق تعزير گناهان و تنبيه بدنى او را ندارد و ديگران چنين اجازه اى ندارند.
5. مـحـتـسـب مـى تـوانـد در مـقـابـل انـجـام مـسـئوليـت هـاى مـحـوله از بـيـت المال حقوق دريافت كند.(129)
ايـنـك ايـن سـوال مـطـرح مـى شـود كـه اگـر مـامـوريـن حـكـومـت بـه وظـيـفـه خـود عـمـل نـكـردند و رسالت امر به معروف و نهى از منكر را به خوبى انجام ندادند مسلمانان چـه وظـيـفه دارند؟ آيا آنان فقط بايد به امر و نهى با زبان بسنده كنند؟ يا اجازه دارند كـه خـود بـا بـرخـورد بـا مـنكرات قيام نمايند؟ رهبر فقيد انقلاب اسلامى حضرت آيت امام خمينى رضوان الله عليه در وصيت نامه خود وظيفه امت حزب الله را تبيين نموده اند:
از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامى و مخالفت با حيثيت جـمـهـورى اسـلامـى اسـت بـه طـور قـاطـع اگـر جـلوگـيـرى نـشـود هـم مـسـئول مى باشند و مردم و جوانان حزب حزب الهى اگر برخورد به يكى از امور مذكور نـمـوده بـه دسـت گاه هاى مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهى نمودند خودشان مكلف بر جلوگيرى هستند.(130)
فصل سوم : عوامل و زمينه هاى موفقيت در امر به معروف و نهى ازمنكر
1. عوامل موفقيت در امر به معروف و نهى از منكر
مـوفـقـيت در انجام امر به معروف و نهى از منكر در گرو رعايت نكات فراوان است . در اين درس برخى از آنها را بيان مى كنيم .
1-1. يادگيرى راه رسم صحيح و مناسب
قرآن كريم به ما دستور مى دهد كه وقتى خواستيد وارد خانه بشويد از آن در وارد شويد:
واتو البيوت من ابوابها (بقره 189)
آيـه قـرآن در صـدد بـيان يك حقيقت كلى است كه راه موفقيت در آن هر عملى را نشان مى دهد. امـام بـاقـر (عـليه السلام ) در تفسير اين آيه مى فرمايد: يعنى هر كارى را از راهش وارد شويد. هر عملى را از آن سو كه بايد انجام دهيد.(131) و حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود:
من طلب الامر من وجه لم يزل فان زل لم تخدله الحيله (132)
هر كس كه كار را از راهش بخواهد نمى لغزد و اگر هم بلغزد چاره اى برايش خواهد بود.
در امر به معروف و نهى از منكر نيز قبل از هر اقدامى بايد انديشه كرد و شيوه صحيح را بـا تـوجـه بـه ويـژگـى هـاى فـرد گـنـاهـكـار و نـوع خـطـا پـيـدا نـمـود. بـراى مثال ، در برخورد با گناهى كه زا تو سر زده است پيرامون اين سوالات بايد فكر كرد:
- مـوضـع گـيـرى فـردى كـافـى اسـت يـا بـايـد بـا هـمـاهـنـگـى دوسـتـان و خـانـواده عمل كنيم ؟
- ارشاد زبانى لازم است يا اقدام عملى ؟
- از زبان تشويق استفاده كنيم يا از زبان تهديد؟
وقـتـى كـه راه مـنطقى و ثمر بخش امر به معروف و نهى از منكر را يافتيم بايد به اداى تكليف و انجام وظيفه بپردازيم .
2-1. اهميت دادن به پيش گيرى
در پـزشـكـى پـيـش گـيرى و بهداشت را در درمان و معالجه مقدم مى دارند. در بيمارى هاى روحى و اخلاقى نيز چنين است .
مـمكن است عده اى عده اى گمان كنند تا وقتى كه منكر اتفاق نيفتاده است و شخص دچار گناه نگرديده است نسبت به او وظيفه امر به معروف و نهى از منكر وجود ندارد و اين تكليف تنها بعد از وقوع جرم براى ديگران پيدا مى شود در حالى كه از نظر فقه اسلامى از زمانى كـه آثـار و عـلامـت هـايـى وقـوع جـرم را مـشـاهـده مـى كنيم و حتى از موقعى كه به تصميم گناهكار آگاه مى شويم وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عهده ما خواهد بود.
حضرت امام خمينى سلام الله عليه در تحرير الوسيله فرموده است :
اگـر شـخـصـى بـدانـد كـه فـردى قـصـد انـجـام كـار حـرامـى را دارد احتمال دهد كه (نهى از منكر) تاثير دارد واجب است نهى از منكر كند.(133)
3-1. ريشه يابى و از بين بردن زمينه هاى منكرات
انسان موجودى مركب از عقل و شهوت است و به واسطه همين تركيب هم اين زمينه عروج به كمالات در آن وجود دارد و هم سرپيچى و گناه از او دور از انتظار نـيـسـت . شـرايـط اجتماعى و محيط در ظهور و بروز اين زمينه ها تاثير گوناگونى دارد. گـاه در شـرايـطـى تـخـم عـصـيـان آمـاده ريـخـتـن مـى شـود و مـحـصـول فـسـاد و تـبـاهـى درو مـى گـردد. و گـاه بـا تـقـويـت اسـتـعـدادهـاى الهـى محصول فضيلت و انسانيت به بار مى نشيند.
بـه هـره حـال مـنـكـرات از يـك سو در نابسامانى هاى گناهكار ريشه دارد و از طرف ديگر شـرايـط خارجى به فعال بودن آن ريشه ها و بذر افشانى ها در آن زمينه كمك مى كند از ايـن رو ريـشـه كـن سـاخـتـن مـنـكـر بـدون تـوجـه بـه عوامل اصلى بروز گناه امكان ندارد.
شناسايى اوامل بروز فساد در عوامل و ابعاد گوناگون فرهنگى اجتماعى و اقتصادى و از بـيـن بـردن آنـهـا راه مـبـارزه بـا فـسـاد اسـت در بـرسـى عـوامـل و عـلل بـروز مـنـكـرات پـيـش از ايـن زا هـمـه شـاهـد عوامل زير هستيم :
1. جهالت و نادانى
2. ضعف ايمان
3. بى بصيرتى
4. بى عدالت و تبعيض
5. فقر و تنگدستى
6. بيكارى
7. نابسامانى هاى خانوادگى
8. دوستان نا اهل
كـسـانـى كـه دل در گـرو ارزش هـاى اسـلامـى دارنـد و بـه دنـبـال ريـشـه كـنـى مـنـكـرات دارنـد بـايـد در درجـه اول بـا ايـجـاد زمـيـنـه مـنـاسـب مـبـارزه هـاى سـرسـخـت و مـنـاسـب و گـسـتـرده بـى امـان و عـوامـل فـوق را طـرح ريـزى كـنـد. تـعـمـيـق بينش ها و باورهاى با دعوت و تبليغ صحيح عـاقـلانـه مـبـارزه بـا بـى عـدالتى و گستردن قسط و عدالت در پهنه كشورهاى اسلامى پـرورش دادن روحـيـه كـار و دانـش و كـوشـش ايـجـاد زمـيـنـه هـاى رشـد تـوليـد و ايـجـاد اشـتـغال تهيه سر گرمى مناسب امكانات تفريحى و اقدامات ديگر در اين راستا بهترين و مناسب ترين راه مبارزه با فساد و منكرات است .
به عنوان مثال يكى از منكراتى كه هميشه در جامعه روح مومنان را مى آزارد فحشا و روابط نـامـشـروع زن و مرد است . راه اصولى براى مبارزه با اين منكر رواج دادن فرهنگ ازدواج و فـراهـم آوردن امـكـانـات لازم بـراى سـامان دادن به افراد مجرد است . بايد به يك بسيج دولتـى و هـمـگـانـى و مـردمى با اين معضل و مشكل اجتماعى مبارزه كرد و با سامان دادن به زنـدگـى و فـراهـم آوردن زمـيـنـه هاى مناسب ازدواج جوانان را از تجرد رهانيد و آنها را در حصن امن و امان زندگى زناشويى وارد ساخت قرآن به عنوان كتاب هدايت و سعادت فرمان بـسـيـج هـمـگانى براى ازدواج را صادر كرده است . در سوره نور كه عفت و پاكدامنى است بعد از دستور و عفت و خودارى از چشم چرانى مى فرمايد:
* و انكحهو الايامى منكم الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم (134)
مـردان و زنـان بى همسر خود را همچون غلامان كنيزان شايسته و صالح را همسر دهيد اگر فـقـيـر و تـنگدست باشند خداوند از فصل خود آنها را بى نياز مى سازد خداوند گشايش دهنده و آگاه است .
اين آيه به همه افراد جامعه اسلامى دستور مى دهد كه نسبت به زنان و مردان مجرد احساس مسئوليت كنند و با فراهم آوردن زمينه هاى ازدواج تجرد را كه فساد زا است از بين ببرند.
نـمـونـه نـهـى از مـنـكـر در اين زمينه عمل حضرت لوط (عليه السلام ) است . ايشان در بين گـروهـى فـاسـد زنـدگـى مـى كردند كه به عمل شنيع همجنس گرايى مبتلا بودند و اين بزرگوار آنان را از اين عمل زشت نهى مى كرد. در يك صحنه ملائكه در صورت جوانانى بـر ايـشـان وارد شـدنـد. گـروهـى از مـردم فـاسد شهر خبر دار شدند و با حرص و ولع براى رسيدن به مقصود شوم خود به سوى خانه لوط هجوم آوردند لوط پيامبر به نهى آنان اقدام فرمود:
و جـاءه قـومـه يـهـرعـون اليـه مـن قـبـل كـانـوا يـعـلمـون السـيـئات قـال يـا قـوم هـولاء بـنـاتـى هـن اطـهـر لكـم فـاتـقـوات الله و لا يـخـزنـون فـى ضيفى (135)
قـوم او بـه سـرعـت بـه سـوى خـانـه او هـجـوم آوردنـد و قبل از آن كارهاى بد انجام مى دادند لوط گفت : اين دختران من براى شما پاكيزه ترند (با آنـان نـكـاح كـنـيد و از طريق صحيح نياز خود را برطرف سازيد) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نكنيد.
آن حـضـرت بـراى مـوثـر شـدن نـهـى خـود راه صـحـيـح را بـه آنان نشان داد و با ارائه همسرانى پاك آنان را از ارتكاب به زشتى باز داشت . خداوند با بيان اين سخن لوط به مـومـنـان راه مـى نـمايد كه نبايد در نهى از منكر فقط مومنانم را از ارتكاب حرام نهى كرد بـلكـه بـايـد هـمـراه و ضـمـن آن كـه راه حـلال را بـه آنـان نـشـان داد و امـكـانـات حلال را برايشان فراهم ساخت .
4-1. استفاده از روش هاى غير مستقيم
امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر چـه بـا زبـان و چـه بـا عمل به دو صورت انجام مى گيرد: مستقيم و غير مستقيم
در روش مـسـتـقـيـم بـه طـور مـستقيم و صريح به معروف و يا از منكر نهى مى شود براى مـثـال بـراى امـر بـه مـعـروف بـه فـردى مـى گـويـيـم : فـلان عمل واجب را انجام دهيد.
امـا در روش غـيـر مـسـتـقـيـم در لابلاى گفتار به او تفهيم مى شود كه فلان كار معروف و پسنديده را بايد انجام دهد مثلا بدون اين كه متوجه شود كه او را مورد خطاب قرار داده اند از فردى كه آن وظيفه واجب را انجام داده است تعريف مى شود.
بـدون شـك روش دوم تـاثـيـر بيشترى خواهد داشت . نمونه استفاده از اين روش غير مستقيم شـيـوه امـام حـسـن و امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) اسـت كـه در ايـن نقل تاريخى آمده است :
امـام حـسـن و امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در حـالى كـه هـر دو طـفـل بـودنـد بـه پـيـرمـردى كـه مـشـغول وضو گرفتن بود برخورد كردند و ديدند كه وضـوى او بـاطـل اسـت . ايـن دو بـزرگوار كه به رسم و روش اسلام آگاه بودند متوجه بـودنـد كـه زا يـك طـرف پـيـرمـرد راه آگـاه كـنـنـد كـه وضـويـش بـاطـل اسـت و از طـرف ديـگـر اگـر بـه طـور مـسـتـقـيـم بـه او بـگـويـنـد كـه وضـويـت باطل است شخصيت او جريحه دار مى شود و اولين واكنشى كه نشان مى دهد اين است كه مى گـويـد نـه خـيـر هـمين طور درست است بنابراين جلو رفتند و گفتند: ما هر دو مى خـواهـيـم در حـضـور شـمـا وضـو بـگيريم . ببينيد كداميك از ما بهتر وضو مى گيريم . او پذيرفت .
امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) يـك وضـوى كامل را در حضور او گرفت . بعد امام حسين (عليه السلام ) اين كار را انجام داد. تازه پيرمرد متوجه شد كه وضوى خودش نادرست بوده است بعد گفت : وضوى هر دو شما درست است وضوى من خراب بود.
آنها اين طور از طرف اعتراف گرفتند، حالا اگر در اين جا مى گفتند: پيرمرد خجالت نـمـى كشى ؟ با اين ريش سفيدت هنوز وضو گرفتن بلد نيستى ؟ او از نماز خواندن هم بيزار مى شد!(136) حضرت على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد:
تلويح زله العاقل له من امض عتابه (137)
لغزش عاقل ار با كنايه به او تذكر دادن از مهم ترين شيوه هاى توبيخ است .
5-1. اقدام همه جانبه
امر به معروف و نهى از منكر ابراز گوناگونى دارد كه در هر مورد براساس شرايط و اوضاع و احوال مى توان از آنها بهره گرفت : تنبيه و تشويق ، زبان قلم ، آشتى و قهر ضرب و شتم و....
مـوفـقـيـت جامعه اسلامى براى دعوت به خوبى ها و جلوگيرى از بدى ها در گرو آن است كـه از شـيـوه هـاى گـونـاگون به صورت هماهنگ استفاده شود و اگر تنها به دعوت لفـظـى و امـر و نـهـى زبـانـى بـسـنده كند بهره لازم را نخواهد برد. از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده است :
ما جعل الله بسط اللسان و كف اليد لكن جعلهما يبسطان معا و يكفان معا(138)
خـداونـد زبـان را گـشـوده و دست را بسته قرار نداده است بلكه خداوند خواسته است كه هر دو گشوده و يا هر دو بسته باشند.
پس در كنار شيوه هاى گفتارى بايد از شيوه هاى رفتارى نيز براى جلوگيرى از منكرات كمك گرفت چرا كه با زبان نمى توان همه عوامل فساد را آفرين غلبه كرد. شيخ مفيد مى گويد:
در دوران ولايت امير مومنان (عليه السلام ) به آن حضرت خبر رسيد كه فردى استمنا كرده اسـت حـضـرت دسـتـور داد: بـه دسـت او زدنـد تـا حـدى كـه قـرمـز شـد سـپـس سوال كردند: متاهل است يا مجرد؟ عرض شد: مجرد است . فرمود: ازدواج كند. عرض شد به واسطه فقر امكان ازدواج براى او امكانم ندارد حضرت پس از آنكه خواست از او توبه كند وسـائل ازدواج او فـراهـم آورد و مـهـريـه هـمـسـرش را نـيـز از بـيـت المال پرداخت .(139)
از ايـن سـيره امام مى فهميم كه براى اصلاح جامعه و جلوگيرى از مفاسد نه مى توان نه مـى تـوان از تنبيه چشم پوشى كرد و نه بايد به آن بسنده كرد بلكه بايد با شناخت ريشه انحراف در صدد اصلاح همه جانبه بر آمد.
6-1. رعايت ادب و كراهت و حرمت طرف مقابل
به مطالعه زندگى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و ائمه (عليه السلام ) مى توان ادب در امـر بـه مـعـروف و نـهـى از منكر را آموخت . اينك نمونه اى از ادب امام صادق (عليه السلام ) در امر به معروف و نهى از منكر:
به دستور منصور صندوق بيت المال را باز كردند و به هر كسى چيزى مى دادند شقرانى يـكـى از كـسـانـى بـود كـه بـراى دريـافـت مـالى از بـيـت المـال آمـده بود ولى چون كسى او را نمى شناخت وسيله اى پيدا نمى كرد تا سهمى براى خـود بـگـيـرد شـقـرانـى را بـه اعـتـبـار ايـن كـه يـكـى از اجـدادش بـرده بـوده اسـت و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آن را آزاد نموده است و وى آزادى را از او به ارث برده اسـت مـولى يـا رسـول الله مـى گـفـتـنـد؛ يـعـنـى آزاد شـده رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه وآله ) و ايـن بـه نـوبـه خـود افـتـخـار و انتسابى براى شـقـرانـى مـحسوب مى شد. از اين رو خود را وابسته به خاندان رسالت مى دانست . در اين بـيـن كـه چـشـم هـاى شـقـرانـى نـگـران آشـنـا و وسـيـله اى بـود تـا سهم خودش را از بيت المـال بگيرد امام صادق (عليه السلام ) را ديد جلو رفت و حاجت خويش را گفت : امام رفت و طـولى نـكـشيد كه امام رفت و طولى نكشيد كه سهم شقرانى را گرفت و با خود آورد همين كه آن را به دست شقرانى داد با لحنى ملاطفت آميز اين جمله را به شقرانى گفت : كار خـوب از هـر كـسى خوب است ولى از تو واسطه انتسابى كه با ما دارى و تو ار وابسته بـه خـانـدان رسـالت مـى دانند خوبتر و زيباتر است و كار بد از هر كس بد است ولى از تو به خاطر همين انتاسب زشت تر و ناپسندتر است . امام صادق (عليه السلام ) اين جمله را فرمود و گذشت .
شـقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سر او يعنى شراب خوارى آگاه است و از اين كـه امـام مـى دانست او شراب خوار است به او محبت كرد و در ضمن محبت او را متوجه عيش كرد پيش وجدان خود شرمسار شد و خود را ملامت كرد.(140)
دورى از سـرزنـش از جـمـله آدابـى اسـت كـه بـر تـاثير امر به معروف و نهى از منكر مى افـزايـد و از اين رو در دستورات اخلاقى اسلامى از ما خواسته اند تانسبت به گناهكاران زبان سرزنش نداشته باشيم امام سجاد (عليه السلام ) فرمود:
آخـريـن وصـيـتـى كـه حـضرت حضر به موسى (عليه السلام ) كرد اين بود كه هيچ گاه كسى را به خاطر گناهانش ملامت نكن .(141)
شـايـسـتـه اسـت انـسـان قـبـل از امر به معروف و نهى از منكر به فراخور موقعيت اجتماعى شنونده قدرى او را تمجيد كند و روى نكات مثبت اخلاقى ملى خانوادگى اخلاقى انقلابى و شـغـلى و... او تـاكـيـد ورزد؛ بـه عـنـوان مـثـال بـا عـبـاراتـى از قـبـيـل : شـمـا فـرد مـتـعـهـدى هـستيد، شما از سرمايه هاى اين مملكت هستيد، شـمـا دانـش آمـوزان و دانـشـجويانت درس خوان و موفقى هستيد، شما فر زند يا بـرادر شـهـيـد هـسـتـيـد و بـر گـردن هـمـه مـا حـق داريـد، شـمـا بـه خـانـواده اى اصيل و نجيب وابسته ايد و... بكوشيد تا به او كراهت بخشيد و جايگاه او را در نقطه بـلنـدى از عـزت و فـضيلت تثبيت كنيد آن گاه با لحنى ملايم و دلنشين او را از منكر باز داريد و به معروف دعوت كنيد.
نـكـتـه قـابـل تـوجـه در ايـن زمـيـنـه بـرخـورد بـا كـسـانـى اسـت كـه اعـمـال خـلاف و بـاطـل ار از روى اعـتـقـاد و تـقـدس انـجـام مـى دهـنـد و در ايـن مـوارد بـايـد اول اسـتـدلال مـتـيـن پـايـه هـاى اعـتـقـادى آنـان را در هـم ريـخـت قـبـل از ويـران كـردن بنيان اعتقادى آنان بايد از توهين به مقصدشان به شدت خود دارى كرد. رهنمود قرآن در اين زمينه چه زيبا و هشدار دهنده است :
و لا تـسـبـواالذيـن يـدعـون مـن دون الله فـيـسـبـوا الله عـدوا بـغـيـر عـلم كـذلك زيـنـا لكل امه عليهم (142)
بـه مـعـبـود كـسـانـى كـه غـيـر خـدا را مـى خـوانـنـد دشـنام ندهيد! مبادا آنان نيز از روى ظلم (جهل ) به خدا دشنام دهند! ما اين چنين عمل هر قومى را نزدشان زينت داديم .
در جنگ صفين زبان برخى از سپاهيان حضرت على (عليه السلام ) زبان به دشنام لشكر مـعـاويـه گـشـودنـد. امـام (عـليـه السـلام ) ضـمـن مـنـع آنـان ايـن عمل را فرمود:
انـى اكـره لكـم اتـن تـكـونوا سبابين و لكنكم لو وصتهم اتعمالهم ذكرتم حالهم كان اصوب فى قول ابلغ فثى العذر (143)
مـن بـراى شـما نمى پسندم كه فحاشى و بد زبانى كنيد لكن اگر به جاى توهين و بد زبـانـى نـاسـزاگـويـى اعـمـال نـاشـايـسـت آنـان را تـوصـيـف كـنـيـد واحوال ايشان را باز گو كنيد به ثواب نزديك تر و عذر آوردن مفيدتر است .
مـنظور امام على (عليه السلام ) اين است اگر چه لشكريان دشمن به خطا رفته است و در زيـر پـرچم كفر قرار گرفته است و بر ضد امام خويش قيام كرده اند لكن با همه اين ها اهـانـت كـردن بـه آنان مشكل گمراهى آنان را حل نمى كند و موجبات هدايتشان را فراهم نمى سـازد ولى اگـر عـاقـبـت سـركـشـى بـر ايـشـان تشريح شود چه بسا كسانى متنبه هدايت شوند.
7-1. پرهيز از سخت گيرى بيجا و اميد وار كردن به رحمت خدا
براى دعوت به خوبى ها و جلوگيرى از بدى ها بايد ظرفيت طاقت و توانايى افراد را در نـظـر گـرفت . براى جذب آنها به اره مستقيم و صراط هدايت از سخت گيرى هاى بيجا كه مورد نظر اسلام نيست دورى كرد. چه بسا پافشارى به انجام يك امر مستحب باعث شود فـردى از واجـبـات هـم صـرف نظر كند. چه بسا اصرار بر ترك يك مكروه فردى را به انجام محرمات سوق دهد.
به اين روايت تاريخى بنگريد تا آثار منفى سخت گيرى را در آن بنگريد:
دو هـمـسـايـه كـه يكى مسلمان و ديگرى نصرانى است گاهى با هم در مورد اسلام سخن مى گـفـتـنـد مـسلمان آن قدر از اسلام تعريف كرد كه همسايه نصرانى او به اسلام گرويد و اسلام را پذيرفت .
شـب فـرا رسـيـد سـحـرگـاه نصرانى تازه مسلمان ديد در خانه را مى كوبند با نگرانى پرسيد: كيستى ؟ همسايه مسلمان خود را معرفى كرد و گفت : زود وضو بگير و جامه ات را بـپوش تا برويم مسجد براى نماز. تازه مسلمان براى اولين بار وضو گرفت و روانه مـسجد شد هنوز تا طلوع صبح خيلى باقى بود آن قدر نماز خواندند كه موقع نماز صبح فـرا رسـيـد. نـمـاز صـبـح را خـواندند و مشغول دعا و تعقيب شدند تا هوا روشن شد. تازه مسلمان حركت كرد تا به منزلش برود رفيقش گفت : كجا مى روى ؟ مدتى صبر كن و تعقيب نـماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند. پس طلوع خورشيد وقتى تازه مسلمان برخواست تا بـه مـنـزلش بـرود رفـيـق قـرآنـى را بـه او داد تـا بـخـوانـد و بـه او گـفـت : حـالا مشغول خواند قرآن شو تا خورشيد بالا بيايد توصيه من اين است كه امروز نيت روزه كنى نـمـى دانـى روزه چـه قـدر ثواب دارد؟ كم كم نزديك ظهر شد و او را دعوت كرد تا براى نـمـاز ظـهـر بـيايد سپس او خواست تا صبر كند و در وقت فضيلت نماز عصر آن را به جا آورد و بعد به او گفت : چيزى از روز باقى نمانده است بهتر است براى نماز مغرب را هم بـخـوانـيـم . هـنـگامى كه تازه مسلمان مى خواست براى افطار برود به او گفت : يك نماز بـيـشتر باقى نمانده است و آن هم نماز عشا است صبر كن . پس از يك ساعت نماز عشا را هم خـوانـدنـد و برگشتند شب دوم هنگام سحر بود كه تازه مسلمان باز صداى در را شنيد كه مى كوبند پرسيد كيست ؟ جواب داد من همسايه هستم وضو بگير تا به مسجد برويم تازه مـسـلمـان در پاسخ گفت : من همان ديشب كه از مسجد برگشتم از اين دين استعفا دادم برو يك آدم بيكارتر از من پيدا كن كه كارى نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدم فقير و عيالوارم بايد دنبال كسب و كار بروم .
امـام صـادق (عليه السلام ) بعد نقل اين حكايت براى ياران خود فرمود: به اين ترتيب آن فـرد عـابـد سـخـت گـيـر فـردى را كـه وارد اسلام شده بود خودش از اسلام بيرون كرد. بنابراين شما هميشه متوجه اين حقيقت هستيد و باشد كه بر مردم سخت نگيريد و به اندازه تـوان و طـاقـت مـردم را در نـظـر داشـتـه بـاشـيـد تـا مـى تـوانـيـد كـارى كـنـيـد كـه مردم مـتـمـايـل به دين شوند و از دين فرارى نشوند آيا نمى دانيد كه بناى دين اموى بر سخت گـيـرى و شـدت اسـت ولى راه و روش مـا بر نرمى و مدارا و حسن معشرت و به دست آوردن دلها است . (144)
در اين زمينه آمر به معروف و ناهى از منكر بايد از عفو و گذشت لازم هم برخوردار باشد و گناهكار را نسبت به گناه جرى نگيرد بلكه به گذشت و عفو حق تعالى اميد وار ساخت و به توبه و انقلاب درونى وا دارد. آيات ناظر بر اين روش است :
ليـس عـليـكـم جـنـاح فـيـهـا اخـطـاتـم و لكـن مـا تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما (145)
در خـطـايـى كـه از شـمـا سـر مـى زند گناهى بر شما نيست ولى آنچه را از روى عمد مى گوييد (مورد مواخذه قرار خواهد گرفت ) و خداوند آمرزنده و مهربان است .
فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فشا غليظ القلب لانفضوا من حولك (146)
بـه بـركـت رحـمـت الهـى در بـرابـر آنـان نـرم و مـهـربـان شـدى ! و اگـر خـشـن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند.
اذا جـائك الذيـن يـومـنون باياتنا فقل سلام عليكم متب ربكم على النفسه الرحمه انه من عمل منكم سوءا بجهاله ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم (147)
هـر گـاه كـسـانـى بـه آيـات مـا ايـمـان دارنـد نـزد تـو آيند به آنها بگو: سلام بر شما پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده است . هر كس از شما كارى را از روى نادانى كند آنگه توبه كند و به صلح آيد پس وى آمرزنده و مهربان است .
ايـن آيـات و روايـات فـراوان ديـگـر در ايـن زمـيـنـه بـه مـا ياد مى دهد كه در برخورد با مـرتـكـبـان مـنـك رو تـاركـان مـعـروف آنان را با ملايمت و مهربانى به عفو و رحمت خداوند امـيـدوار سـاخـتـه و از ارتـكـاب گـنـاه پـشـيـمـان سـازيـم و طـورى عـمـل نـكـنـيـم كه آنان نسبت به گناه جرى شوند و بر خطاى خود اصرار ورزند و از روى تعصب عمل طشت خود را شهامت و شجاعت تلقى كنند.
8-1. شروع از نزديكان
آمـر بـه مـعـروف و نـاهـى از مـنـكـر بـايـد در مـرحـله اول بايد بيشتر هم خود را بعد از خود سازى صرف اصلاح خود و خانواده و نزديكان خود كـنـد. اگـر فـردى نـسـبـت بـه نـزديـكـان خـود حـسـاسـيـت كـافـى نـشـان دهد و در برابر اعـمـال بـد آنـان عـكـس العـمل نشان داد و آنان را ببه انجام واجبات نيكو فرا خواند امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر چـنين فردى در ساير افراد نيز موثر است . از اين جهت بود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ابتدا به دعوت انذار خويشاوندان خود مامور گشت :
انذر عشيرتك الاقربين (148)
هـمـچـنـيـن در ابـتـداى بـعـثـت (149) خداوند از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى خواهد اهل خود را به نماز امر كند:
و امر اهلك بالصلوه
بـديـن ترتيب دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) چه در مرحله فراخوانى به توحيد و چه در مرحله اداى واجبات از نزديكان شروع شد.
آغاز دعوت و امر به معروف و نهى از منكراز نزديكان داراى مزاياى است از آن جمله :
1. بـر اسـاس اين روش بر همگان روشن مى شود كه در دعوت دينى هيچ گونه تبعيضى وجـود نـدارد و كـسـى بـه بـهـانه قرابت و امر و نهى ، معاف نمى شود بلكه بايد ابتدا سراغ نزديكان رفت .(150)
گفتنى است كه در بسيارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر تاثير لازم را ندارد، از آن جـه ، اسـت كـه مـردم مـى بـيـنـند آمر به معروف و ناهى از منكر حساسيت لازم را نسبت به نـزديـكـان خـود نـدارنـد و آنچه را براى ديگران عيب مى دانند تذكر مى دهند، در خانواده و نزديكان خود مى بينند و مسامحه مى كند.
2. هر كس بهتر و بيشتر از ديگران خانواده خود را مى شناسد، نقاط ضعف و قدرت آنها را مى داند از عوامل موثر در گمراهى آنها به خوبى آگاهى دارد و بهرت مى داند آنها را با چه شيوه اى دعوت كند و از بدى باز دارد.
3. زا آنـجـا كـه تـعـصـبـات بـيـجـا و خـودخـواهـى هـا بـه طـور مـعـمـول رد انـسان وجود دارد و كمتر كسى مى توان كه از رسوبات چنين رذايلى پاك شده باشد، براى بسيارى از ما شنيدن نواقص و عيوبمان از زبان ديگر سخت و سنگين است و امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر آنـهـا را بـه دشـوارى تـحـمـل مـى كـنـيـم ، در حـالى كه چنين برخورد و روحيه اى در اعضاى يك خانواده نسبت به همديگر كمتر وجود دارد.
قرآن در مورد ستايش پيامبران بزرگ اسماعيل صادق الوعد، مى فرمايد:
در كـتـاب خـود اسـمـاعـيـل را يـاد كـن . او در وعـده صـادق و و رسول و پيامبر (بزرگوارى ) بود، هميشه خانواده خود را به نماز و زكات دستور مى داد و او در نزد خدا پسنديده بود.(151)
در دستورات اسلامى نيز به اين نكته توصيه شده است كه ابتدا خانواده خود را دريابيد:
يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا (152)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خودتان و خانواده تان را از آتش جهنم حفظ كنيد.
نجات خانواده از آتش جهنم چيزى جز، امر به معروف و نهى از منكر نيست ؛ زيرا فراتر از آن مـسـئوليـتـى بـر ديـگـران وجـود نـدارد. در روايـت اسـت كـه وقـتـى ايـن آيـه شـريـفـه نازل شد، يكى از مسلمانان مى گريست و مى گفت :
من از حفظ نجات خود عاجزم چگونه خانواده و اهلم را از آتش جهنم حفظ نمايم ؟ پيامبر به او فرمود: آنچه را براى خود مى خواهى آنها امر كن و آنچه را از خود دور مى كنى آنها را نيز نهى كن (153) .
هـمـچنين ابى بصير از امام (عليه السلام ) پرسيد: چگونه مى توانم طبق اين آيه خانواده ايم را از آتش حفظ نمايم ؟ حضرت فرمود:
آنها ار به اوامر الهى فراخوان و از نواهى حق تعالى باز دار. در اين صورت اگر از تو اطـاعـت كردند آنها ار حفظ كرده اى و اگر اعتنايى به امر و نهى تو نكردند تكليف خود را نسبت به آنها انجام داده اى (154) .
9-1. جلب اعتماد
اگـر امـر بـه معروف و نهى از منكر شونده نسبت به آمر ناهى اعتماد داشته باشد آنان را بـه خـيـر خـواهـى و دوسـت بداند به از امر و نهى آنان متنبه مى شود و خود ار اصلاح مى كند. پس آمر و ناهى بايد زمينه هاى به وجود آمدن اعتماد و باور به خلوص صداقت و خير خواهى خود را در او ايجاد كند و با قول و عمل به او بباورانند كه خير خواه هستند و مصلحت او را مـى جـويـنـد و آنـچـه را مـى گـويـنـد از روى دل سـوزى اسـت . يـكـى از رموز موفقيت پيامبران الهى در همين نكته نهفته است كه مردم مى دانـسـتـنـد و يـقين داشتند آنان در مدعاى خود صادق هستند و در صدد منافع شخصى و مطالع دنـيـوى و مـادى نـيـسـتـنـد و مـنظورى جز اصلاح پيروان خود ندارند. نوح پيامبر به هنگام دعوت قوم خود به آنان اعلام كرد:
ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين (155)
رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خير خواه و امنى براى شما هستم .
اين سخن بسيارى از پيامبران است كه به قوم خود ابلاغ كردند:
انى لكم رسول امين (156)
من براى شما رسول امينى هستم .
اعـلام پـاداش نـاخـواهـى پـيامبران نيز از اقدامات آنان جهت اعتماد سازى است و با اين اعلام قـولى و عـمـلى تـوانـسـتـنـد بـسـيـارى را جـلب كـنند و آنان را از ظلم شرك و فساد بيزار گردانند:
و ما اسالكم عليه من اجر(157)
و بر رسالت از شما مزدى نمى خواهيم .
يـا قـوم ... مـا اريـد ان اخـالفـكـم انـى مـا انـهـاكـم عـنـه ان اريـد الا الاصلاح ما استطعت (158)
اى قـوم ...، مـن نـمـى خـواهم در آنچه شما را از آن باز مى دارم با شما مخالفت كنم (و خود مرتكب آن گردم ). من قصدى جز اصلاح تا آنجا كه بتوانم ندارم .
10-1. امر نهى استدلالى و منطقى
در بـسـيارى از اوقات صرف امر و نهى كار ساز نيست و بايد در ضمن آن فايده و ضرر آن را تـوضـيـح داد تـا طرف مقابل انگيزه طاعت و پذيرش پيدا كند. وقتى واجبى را ترك كـرده ، بـايد آثار و بركات انجام آن را متذكر شد و وقتى مى خواهد حرامى را متذكر شود بايد عواقب سوء آن را ياد آورى كرد.
بـسـيـارى از مـرتـكـبـان مـنـكـر و تـاركـان مـعـروف نـسـبت به عواقب آثار و پيامدهاى منفى عـمـل خـود آگـاهى كافى ندارند يا متوجه آن نيستند. در چنين مواردى ياد آورى بسيار موثر است . به چند نمونه قرآنى در اين مورد توجه مى دهيم . قوم موسى (عليه السلام ) از آن بزرگوار طلب خداى ديدنى و محسوس - بت - كردند و آن حضرت را در نهى آن فرمودند:
ان هـولاء مـتـبـر مـاهـم فـيـه وبـاطـل مـاكـانـوا يـعـمـلون * قال اغير الله ابغيكم الها و هو فضلكم على العالمين (159)
ايـنـان (بـت پـرسـتـان ) سـرانـجـام كـارشـان نـابـود اسـت و آنـچـه انـجـام مـى دهـنـد بـاطـل اسـت . (سـپـس ) گفت : آيا غير از خدا معبودى براى شما بطلبم ؟ خدايى كه شما را بر جهانيان برترى داد.
فرعون و درباريانش براى رويارويى با موسى به شور و طرح نشسته اند و با مطرح كـردن زمـيـنـه هـاى واهى زمينه قتل او را مى چينند. مردى مومن از درباريان به نهى آنان مى پردازد و با استدلال هاى متين عواقب اين كار را توضيح مى دهد(160) . روش اين مومن در امر به معروف و نهى از منكر حاوى نكات بسيار جالبى است از جمله :
1. وى در امـر بـه مـعـروف خـود روش تـقـيـه ار پيشه گرفت و براى نهى آن جمع كافر متعصب در مرحله اول ايمان خود را كتمان كرد و اظهار پيروى از موسى و يكتاپرستى نكرد.
2. مـخـاطـبـان را بـا لفـظ يـا قـوم = اى قوم من خطاب كرد تا وابستگى ، محبت و دلسوزى خود را نسبت به آنان ياد آورى كرده تا زمينه پذيرش را در آنان ايجاد كند.
3. از موسى در وهله اول با تعبير رجلا = مردى ياد كرد تا در ظاهر اعلام كند كه : او را نمى شناسم و رد نزد من از جايگاه و محبوبيت خاصى برخوردار نيست .
4. در كـلام خـود، اول فرض دروغ گو بودن موسى را مطرح كرد و گفت : اگر آن مرد دروغـگـو بـاشـد و راست گو باشد.... تا در آن حساسيتى ايجاد نشود و مطمئن شوند سخنان او از جهت طرفدارى از موسى نيست .
5. عـواقـب وخـيـم كـفـر و سـركـشـى با خدا و عناد با موسى را ياد آورى كرد تا آنان را از مقابله با موسى باز دارد.
6. ســرگـذشـت اقـوام و عـاقبت وخيم سركشى اقوام گذشته را يا آور شد. 2. ويژگىهاى آمران به معروف و ناهيان از منكر
امر به معروف و نهى از منكر وظيفه هر مسلمانى است و هيچ كس حق ندارد با داشتن توانايى لازم و با مشاهده امر معروف و يا عمل منكر از زير بار اين تكليف بزرگ الهى شانه خالى كند، ليكن وجود پاره اى از ويژگى ها باعث مى شود بازده كار آمران به معروف و ناهيان منكر بيشتر شود. برخى از اين ويژگى ها عبارتند از:
1-2 هماهنگى در گفار و كردار
اجـتـنـاب از مـنكر و باز داشتن از آن ، دو وظيفه اسلامى شمرده مى شود ولى بدون ترديد در قدم نخست بايد به اصلاح خود پرداخت ، سپس در صدد رفع عيوب ديگران بر آمد. امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد:
و انـهـو غـيـركـم عـن المـنـكـر و تـنـاهـوا عـنـه ، فـانـمـا امـرتـم بـالنـهى بعد التناهى (161)
ديگران را از منكر نهى كنيد و خود نيز از آن اجتناب نماييد ولى وظيفه نهى از منكر، پس از دورى خود شما از آن است .
سـر ايـن بـيـان عـلوى روشـن اسـت ، زيرا انسان ها قبلا از آن كه به سخن يكديگر گوش بـسـپـارنـد بـه رفـتـار هـم چـشـم مـى دوزنـد و بـدون تـرديـد آنـچـه را كـه در عـمل مى بينند به مراتب موثرتر از چيزى است كه به زبان مى شنوند. پس نهى از منكر در صـورتـى اثـر بخش خواهد بود كه ديگران را از دور خواهد كرد كه آمر به معروف از سـخـن خـود ايـمـان داشـتـه و خـود در مـرحـله اول بـه آن عمل كرده باشد. سخن اگر با عمل همراه نباشد نشانه دو رويى و بى امانى است ئ امر به معروف فرد به ايمان و دو رو بودن طبيعى موثر نخواهد بود. قرآن مى فرمايد:
كـنـتـم خـيـر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون باالله (162)
شما بهترين امتى بوديد كه پديد آمديد - از اين جهت كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد.
در آيه ديگرى در تمجيد از بعضى مومنان اهل كتاب آنان را چنين معرفى مى كند:
ليـسـوا سـواء مـن اهـل الكـتـاب امـه قـائمـه يـتـلون آيـات الله انـاء الليـل و هـم يـسـجـدون * يـومـنـون بـالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين (163)
آنـهـا هـمـه يـكـسـان نـيـسـتند. از اهل كتاب جمعيتى هستند كه (به حق و ايمان ) قيام مى كنند و پـيـوسـتـه در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند در حالى كه سجده مى نمايند. و به خدا و روزگـار ديـگـر ايـمان مى آورند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در انجام كارهاى نيك پيشى مى گيرند و آنان از صالحانند
در ايـن آيـات آمـران بـه مـعـروف و نـاهيان از منكر به وصف ايمان عبادت و سرعت در انجام اعـمـال صـالح تـوصـيـف شـده انـد و ايـن اوصـاف حـاكـى از آن اسـت كـه آنـان قبل از اقدام به اصلاح ديگران از خود شروع كرده اند و اگر داعى و منادى به سوى كار خـوب هستند خود نيز در عمل عامل به خوبى ها و تارك از بدى ها مى باشند و بين كردار و گفتارشان منافات نمى باشد.
امام على (عليه السلام ) به اسوه آمران به معروف و ناهيان از منكر مى فرمايد:
ايـهـا النـاس انـى والله مااحصكم على طاقه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا واتناهى قبلكم عنها (164)
يـا مـردم ! بـه خـدا قـسـم شـمـا را بـه طـاعـتـى سـفـارش نـمـى كـنـم مـگـر ايـن كـه خـودم قبل از شما آن را انجام مى دهم و هيچ گاه شما را از ارتكاب به معصيتى باز نمى دارم مگر آن كه خودم قبلا خود آن را ترك مى كنم .
حضرت امام صادق (عليه السلام ) نيز مى فرمايد:
ان العـالم اذا لم يـعـمـل بـعـلمـه زلت مـوعـظـتـه عـن القـلوب كـمـا يزل المطر عن الصفا (165)
عـالمـى كـه بـه مـقـتـضـاى آگـاهـى خـود عـمـل نـكـنـد مـوعـظـه اش (خـيـلى زود) از دل هـا (ى شـنوندگان ) بيرون مى رود همان گونه كه باران بر سنگ صاف باقى نمى ماند.
هـرگـاه آمـر بـه مـعـروف و ناهى از منكر عامل نباشد با امر و نهى خود دين را به استهزاء گـرفـتـه است . از اين رو قرآن به سرزنش كسانى پرداخته است كه خود به سخنانشان عمل نمى كنند:
اتـامـرون النـاس بـالبـر و تـنـسـون انـفـسـكـم و انـتـم تـتـلون الكـتـاب افـلاتـعقلون (166)
آيـا مـردم را بـه نـيـكى امى مى كنيد. خودتان را فراموش مى نماييد و كتاب (تورات ) مى خوانيد. آيا نمى انديشيد.
آنچه در اين آيه بيشتر جلب نظر مى كند دو تعبير است :
1. تـنـسـون انـفـسـكـم يـعـنـى خـودتـان را فـرامـوش مـى كـنـيـد. آنـان كـه قـبـل از خـود سـازى به ارشاد ديگران مى پردازند و با گذشت زمان به بيمارى خود فـرامـوشـى مـبـتـلا مـى گـردنـد و بـكـلى از نـفـس خـويـش غافل مى شوند، چشمانشان بر عيوب خودشان بسته مى شود در حالى كه پيوسته زشتى هاى ديگران را مى بينند.
افـلا تـعـقـلون يـعـنى آنها نمى انديشند؟ رفتار اين گونه انسان ها نه تنها در خـور سـرزنـش بـلكـه شـگـفـت آور اسـت زيـرا بـا مـنـطـق عقل ناسازگار و در تضاد است . اين بى خردى از آنجا ناشى مى شود كه :
* آنـهـا مـى خـواهـنـد بـا امـر بـه مـعـروف مـى خـواهـنـد كـه ديـگـران را بـه كـمـال بـرسـانـنـد و از گـمـراهـى بـرهـانـنـد در حـالى كـه از نـظـر عـقـل نـجـات خـود بـر نـجـات ديـگـران مـقـدم اسـت پـس چـرا عقل خود را به كار نمى گيرند؟(افلا تعقلون )
اگـر بـا امـر بـه مـعـروف و نـهى از منكر در صدد اصلاح ديگرانند مگر نمى دانند با عـمـل خـود آنـهـا را بـه گـناه تشويق مى كنند؟ آيا در شيوه آنها تناقض نيست ؟ و آيا افراد عاقل اين گونه عمل مى كنند؟ (افلا تعقلون )
مـگـر نـه ايـن است كه اينان با رفتار خود تاثير سخن خود را از بين مى برند؟! مگر هـيچ عاقلى زحمت تلاش خود (امر به معروف و نهى از منكر) را اين گونه بر باد مى دهد؟ آيا فكر و انديشه ندارند؟(افلا تعقلون )
اين نكته هر چند متوجه دانشمندان يهود است ولى در حقيقت متوجه كسانى است كه اين رويه را پـيـشـه خود ساخته اند و بين گفتار و رفتارشان فاصله و جدايى وجود دارد و به تعبير فـيـض كـاشـانـى ايـن آيـه در حـق هـمـه كـسـانـى كـه از حـق دم مـى زنـنـد و بـه باطل عمل مى كنند جارى است (167)
قرآن كريم در اين آيه ديگر مومنان را مورد خطاب قرار داده و بشدت توبيخ كرده است :
يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لم تفعلون * كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون (168)
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! چـرا آنـچـه را كـه عمل نمى كنيد مى گوييد اين كه سخنى بگوييد و انجام ندهيد خداوند را به خشم مى آورد.
2-2. اخلاص و تعهد
كـسـانـى مـى تـوانـنـد در امر به معروف و نهى از منكر موفق باشند كه هم اخلاص داشته بـاشـنـد و هـم فـارغ طـمـع و چـشـم داسـت بـراى انـجـام وظيفه و اصلاح به امر و نهى همت گـمـارنـد وهـم سـوز تـعـهـد نـسـبـت بـه ديـگـران وجـود آنـان را گـرفـتـه بـاشـد. رسول خدا بايد اسوه همه آمران به معروف و ناهيان از منكر باشد. خداوند درباره سوز و تعهد آن بزرگوار مى فرمايد:
عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رؤ وف رحيم (169)
رنـج هـاى شـمـا بـر او سـخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مومنان رئوف و مهربان است .
لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين (170)
گويى مى خواهى از شدت اندوه اين كه مومنان ايمانى نمى آورند جان خود را فدا كنى .
فلعلك باخع نفسك على اثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اثفا (171)
گـويـى اگر به اين سخن ايمان نياوردند تو خود را از اندوه در پيگيرى (كار)شان هلاك كنى .
فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون (172)
پـس مـبادا جانت به خاطر شدت تاسف بر آنان از بين برود. خداوند به آنچه را انجام مى دهد دانا است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با اين سوز و گدازى كه نسبت به هدايت خلق داشت از سر مـحـبـت و دلسـوزى فقط براى انجام وظيفه و كسب رضايت خدا قيام كردند و به امر و نهى پـرداخـتند و اين سيره همه پيامبران بوده است . وقتى پيامبران الهى براى هدايت مردم وارد انـطـاكيه شدند و آنها را به توحيد و نفى شرك دعوت كردند مورد تكذيب قرار گرفتند ولى ناگاه مردى دوان دوان از دورترين جاى شهر سر رسيد و فرياد زد:
يا قوم اتبعو المرسلين * اتبعوا من لا يسالكم اجرا و هم مهتدون (173)
اى قوم من از فرستادگان خدا پيروى كنيد از كسانى اطاعت كنيد كه از شما مزد نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.
دو ويـژگـى اخـلاص صـداقـت هـم گـون زبـان و عـلم آن چـنـان بارز و موثر بود كه مومن آل يـس در هـوا دارى خـود از رسولان به آن دو استناد كرد. مخالفان پيامبران ميز سعى مى كردند اخلاص پيامبران را نزد مردم خدشه دار كنند و آنان را طالبان مقام و موقعيت معرفى كرده اند و مردم را از گرويدن به آنها باز دارند:
فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـا هـذا الا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يتفضل عليكم (174)
اشراف كافر قوم نوح گفتند: اين مرد بشرى چون همانند شما نيست كه مى خواهد بر شما آقايى كند.
3-2. تحمل وسعه صدر
بـاز داشـتـن فـردى از بـدى و فـرا خـواندن او به سوى خوبى در واقع نوعى مقابله با امـيـال غـريـزى و خـواسـتـه هـاى شـهـوانـى اوسـت از ايـن رو شـنـيـدن و تـحـمـل امـر و نـهـى چـنـدان بـه مذاق افراد خوشانيد نيست و چه بسا موجب تمرد و لجاجت و واكـنـش منفى ايشان شود؛ وانگهى چون گنه كار توان برخورد با آمر و ناهى را ندارد در بـرخـورد سـالم و مـسـتـدل با او خود را محكوم مى بيند و مى كوشد تا با بهانه جويى و هـتـاكـى و تـوجـيـه گـرى جـار و جـنـجـال و گـاهـى بـا دروغ و تـهـمـت آب را گـل آلود و فضا را تاريك سازد و در اين محيط غبار آلود زشتى گناه خود را كمرنگ نشان دهد و اگر توانست حيثيت آمر و ناهى را خدشه دار كند.
اينها نمونه از مشكلاتت فراوانى است كه آمران و ناهيان متعهد به مقتضاى مسئوليت خطيرى كه بر عهده دارند با آن دست به گريبان هستند. اين عزيزان اگر خدا ناخواسته افرادى ضعيف كم ظرفيت و زود خشم باشند و كينه توز باشند، هنوز ديگرى را اصلاح نكرده خود سـقـوط مـى كـنند. حساسيت و ظرفيت موضوع امر و نهى اقتضا مى كند كه آمر و ناهى علاوه بـر كـمـك گـرفـتـن از خدا برسى دقيق جوانب قضايا و انجام اقدامات سنجيده و به موقع فـردى دريـا دل حـليـم و پـذيراى مشكلات بوده و در دشوارى هاى در برخورد با دشمنان صبور باشد زود از كوره در نرود خود را نبازد و با حوادث پيش آمدها با سينه ايا باز و روحيه اى قوى و بالا برخورد كند.
انـبـيـاى الهـى نـيـز اگـر از نـعـمـت ارزشـمـنـد سـعـه صدر برخوردار نبودند هرگز نمى توانستند از مسئوليت سنگينى كه خداوند بر عهده شان نهادهاست بر آيند.
حضرت موسى (عليه السلام ) پس از دريافت ماموريت الهى خويش در اولين درخواستى كه از خداوند دارد به درگاه با عظمت او عرض مى كند:
رب اشرح لى صدرى (175)
پروردگارا سينه ام را گشاده كن !
خداوند متعال نيز وقتى مهم ترين و گران بهاترين امدادهاى خود را بر پيامبر بزرگوار اسلام ياد آورى مى كند رد راس همه آنها از شرح صدر او نام مى برد و مى فرمايد:
الم نشرح لك صدرك (176)
آيا ما سينه تو را گشاده نساختم .
تـحـمـل و سـعـه صـدر خصلت و ويژگى هاى لازم و ضرورى آمر به معروف ناهى از منكر است . برخورد پيامبران را با سخنان ناروا و دشنام هاى مخالفان ملاحظه كنيد:
لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره انى اخاف عليكم عـذاب يـوم عـظـيـم * قـال المـلا مـن قـومـه انـا لنـراك فـى ظـلال مـبـيـن* قـال يـا قـوم ليـس بـى ظـلاله و لكـنـى رسول من رب العالمين (177)
مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرستاديم .... پس اشراف قومش به او گفتند: ما تو را در گـمـراهـى آشـكـارا مى بينيم و او گفت : اى قوم من هيچ گونه گمراهى در من نيست بلكه من فرستاده اى از طرف پروردگار جهانيانم .
والى عـاد اخـاهـم هـودا....* قـال المـلا الذيـن كـفـروا من قومه انا لنراك فى سفاهه و انا لنـطـنـك مـن الكـاذبـيـن * قـال يـا قـوم ليـس بـى سـفـاهـه و لكـنـى رسول من رب العالمين (178)
بـه سـوى قوم عاد برادرشان هود را فر ستاديم . - پس اشراف كافر قوم گفتند: ما تو را در سـفـاهت (سبك مغزى ) مى بينيم و مسلما تو را از دروغگويان مى دانيم او گفت : اى قوم من مرا هيچ سفاهتى نيست و لكن من فرستاده پروردگار جهانيانم .
ولقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا واوذوا (179)
پيامبرانى قبل از تو تكذيب و دروغگو شمرده شدند پس بر اين تكذيب ها و آزارها صبر و استقامت داشته كردند.
4-2. پايبندى به حدود الهى
امـر بـه معروف نهى از منكر دو واجب با اهميت هستند كه بايد به طور صحيح انجام گيرد. اگـر انجام دهنده اين دو واجب در حال انجام وظيفه ضوابط و حدود شرعى را لحاظ نكند كار او حتى تاثير منفى خواهد داشت . منكرات يا پنهان صورت مى گيرد يا آشكارا در ملا عام ؛ در صـورتـى كـه ارتـكـاب منكر علنى باشد بر همه مسلمانان واجب است با وجود شرايط مـرتـكب را نهى كنند و چنانچه اقدام عملى لازم بود افراد حكومت بايد دخالت كنند و مرتكب را از ارتكاب باز دارند و اما اگر ارتكاب منكر در خفا و پنهانى باشد دو صورت دارد:
الف : گـنـاهـى اسـت كـه آثـار سـوء آن فـقـط متوجه انجام دهنده آن مى شود و به مصابح عـمـومـى و اجـتـمـاعى خلل و نقصى وارد نمى سازد در چنين صورتى افراد مسلمان حق دارند تجسس كرده و اين جرائم را كشف نموده و جلوى آن را بگيرند قرآن مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا(180)
اى مـومـنـان از بـسـيـارى از گـمان ها دورى كنيد زيرا بعضى از گمان ها گناهند و تجسس نكنيد.
ب ): گـنـاهان و جرايمى كه در صورت وقوع زيان آنها علاوه بر انجام دهنده دامنگير عموم يـا بـخشى از آحاد جامعه نيز مى شود مثل دزدى رشوه خوارى توطئه عليه نظام و... در اين قبيل موارد بايد با رعايت مراتب امر به معروف اقدام كرد و اطلاعت خود را در اختيار ماموران حكومتى نيز قرار داد تا اقدام لازم انجام دهند.
اگـر آمـر و نـاهـى بـدون رعـايـت حـدود و ضـوابـط فـوق اقـدام كـنـنـد عمل او قطعا نتيجه منفى خواهد داشت .
فصل چهارم : عوامل و عواقب بى اعتنايى به امر به معروف و نهى از منكر
1- عوامل بى اعتنايى به مسئوليت هاى اجتماعى
پـس از روشـن شـدن اهـمـيـت و ارزش امـر بـه مـعـروف نـهـى از مـنـكـر ايـن سـوال مـطـرح اسـت كـه چـرا بـسـيـارى از مـسـلمـانـان تـوجـه و اهـتـمـام لارم بـه ايـن اصـل اسـلامـى را نـدارد نـه بـراى جـلوگـيـرى از مـفـاسـد و مـنـكرات اقدام به نهى از منكر مى كنند و نه براى تحقق خوبى ها امر به معروف مى كنند؟
بـر اسـاس بينش قرآن كريم در بين آحاد امت اسلامى رابطه و پيوند ولايت وجود دارد و مـومنان اولياى يكديگرند اين رو بايد پيوسته در صدد اصلاح يكديگر و امر به معروف و نهى از منكر باشند:
و المـومـنـون والمـومـنـات بـعـصـهـم اولياء يعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر (181)
مردان مومن و زنان مومن بعضى اولياى يكديگرند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.
در ايـن آيـه شريفه خداوند تمام مومنان را با تفاوت هايى از نظر جنس (مرد و زن ) دارند. داراى يك حقيقت مى داند و آن اين كه هيچ گونه اختلاف و تفرقه اى در ميان آنها وجود ندارد و نشانه آن اين است كه هر كدام نسبت به يكديگر احساس وظيفه و مسئوليت كرده و براى او تلاش مى كند. پس امر به معروف و نهى از منكر برخاسته از رشته ولايت است كه اعضاى جـامـعه را به هم پيوند مى دهد. اين ولايت روحى است كه پيكر امت اسلامى را به وحدت مى رساند.(182)
بـا هـمـه ايـن تـاكـيـدات كـم نـيـسـتـنـد كـسـانـى كـه خـود را مـسـلمـان مـى دانـنـد ليـكـن از مسائل جامعه اسلامى با بى تفاوتى عبور مى كنند همان ها كه امير المومنين (عليه السلام ) از آنها به ميت تعبير مى كند:
و منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميت الاحياء(183)
و برخى از آنها منكر را با قلب و زبان و دست انكار نمى كنند و پس او مرده زندگان است .
هـمـان گـونـه كـه رشـد تـنـفـس و واكـنـش در بـرابـر عـوامـل بـيـرونى از علايم حيات طبيعى موجود زنده تلقى مى شود حيات انسانى نيز داراى عـلامـت هـايى از جمله برخورد انكارآميز با زشتى است . آنان كه هيچ گونه احـسـاس و تـكـليـفـى در مـقـابـل مفاسد ندارد مرده اند مردگانى كه در بين زندگان راه مى روند. چنين افرادى داراى شخصيت متعادل انسانى نيستند و روح آنها واژگون است :
فـمـن لم يـعـرف بـقـلبـه مـعـروفـا و لم يـنـكـر مـنـكـرا قـلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه (184)
آن كـسـى كه با قلب خويش كار پسنديده اى را (به پسنديدگى ) نشناخت و منكر را انكار كـرد وارونـه گـرديـد و بالايش پايين و پايينش بالا قرار گرفته است (استحاله شده و حقايق را درست نمى فهمد)!؟
بـثى اعتنايى به مسئوليت هاى اجتماعى عوامل گوناگونى دارد كه برخى ريشه در ضعف بـينش هاى فكرى و برخى ريشه در ضعف شخصيت روحى دارند. در اين جا به ذكر برخى از آنها مى پردازيم ؟
1-1. ترس از ضررهاى مالى و جانى
آنـان كـه حفظ خود را برتر از كيان اسلامى و بالاتر مى دانند و هر امر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر بـرايـشـان صـدمـه اى بـه هـمـراه داشـتـه بـاشـد و در آن احـتـمـال خطرى بدهند عقب نشينى مى كنند و لب فرو مى بندند. امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
يـكـون فـى اخر الزمان القوم يتبع فيهم قوم مروان يتقرون و يتنسكون حدثاء سفهاء لا يـجـبـون امـرا بـمـعـروف و لا نـهـيـا عن منكر الا اذا امنوا الضرر يطلبون لانفسهم الرخص و المغادير يتبعون زلاه العلماء و فساد عملهم يقبلون على الصلاه و الصيام و ما لا يكلمهم فى نـفـس و لا مـال و لو اضـرت الصـلاه لسائر ما يعملون و اموالهم و ابدانهم لرفضوها كما رفضوا اسمى الفرائض و اشرفها(185)
|
نام كتاب : امر به معروف و نهى از منكر
نام نويسنده : محمد سروش ، سيد محمد نقدس نيان
مقدمه
امـر بـه مـعـروف و نـهى از منكر يك واجب مهم اسلامى است كه متاسفانه هم شناخت كافى در مـورد آن وجـود ندارد و هم به طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته است . حتى در جامعه اسـلامـى مـا بـا ايـن كـه قـرآن و احـكـام در درجـه اول اهـمـيـت قـرار دارنـد، بـاز هـم ايـن اصـل مـهم مورد كم مهرى و غفلت واقع شده است و توجه كافى بدان نشده است . رهبر معظم انـقـلاب اسـلامـى حـضـرت آيـت الله خـامنه اى مد ظله العالى در مورد اين بيانات مهم ايراد فرموده و در جلسات متعددى و تك تك افراد جامعه را به اين امر مهم و توجه به اين واجب توصيه كرده اند.
مـا در ايـن كـتـاب بـه خـواسـت خـدا نـسـبـت بـه اهـمـيـت ايـن واجـب شـرايـط آن عـواقـب و و عـوامـل بـى اعـتـنايى بدان و وظيفه حكومت اسلامى بدان و... بحث خواهيم و كرد و اميد داريم بـرادران ديـنـى با يادگيرى دقيق اين مباحث در اجراى آن كه ضامن فردى و اجتماعى است و كوشا باشند.
پژوهشكده تحقيقات اسلامى
|
|
|
|
|
داستانهايى از گريه بر امام حسين (ع ) جلداولحجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده- ۱ -
|
گريه حضرت آدم |
وقتى كه حضرت آدم (ع ) از بهشت بيرون شد از كارى كه كرده بود و از فراق حوا و بهشت ، آنقدر گريه كرد، كه روى صورتش دو شيار مثل جوى درست شد و اشك چشمش از آن جارى مى شد كه پرنده ها از آن ميآشاميدند.
|
ما دام عمر، سيّد سجاد ناتوان
|
اندر عزات اى شه والا گريسته (4)
|
نفرين آدم به يزيد |
وقتى كه حضرت آدم (ع ) به زمين آمد، حضرت حوا(عليهاالسلام ) را نديد، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمين را گشت كه مرورش بكربلا افتاد، وقتى كه به زمين كربلا رسيد، مريض احوال شد و عقب افتاد و سينه اش تنگ و بى جهت به زمين افتاد، اتفاقا آنجايى كه زمين خورد قتگاه حضرت سيدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند كرد و عرضكرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده كه اينجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى كه تمام زمين را گشتم اينطور بلايى به من نرسيد ولى تا پايم را به اين سرزمين گذاشتم ، به اين بلاها گرفتار شدم مگر اين زمين چه زمينى است ؟!
|
ميسوزم و زسوزش جان ناله مى كنم
|
در قلبم آتشى است از آن ناله مى كنم
|
در ماتم خزان زده گلهاى پرپرى
|
چون بلبلى زپرده جان ناله مى كنم
|
دارم خبر زناى گلوى بريده اى
|
زين رو چو نى به آه و فغان ناله مى كنم
|
آثار طبع من نبود شعر ساده اى
|
با اشك و خون ديده حسان ناله مى كنم (6)
|
گريه و نفرين حضرت نوح |
وقتى كه حضرت نوح (ع ) سوار كشتى شد، همه دنيا را سير كرد، تا به سرزمين كربلا رسيد، همينكه به سرزمين كربلا رسيد، زمين كشتى او را گرفت ، بطورى كه حضرت نوح (ع ) ترسيد غرق شود، دستها را به دعا و نيايش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضكرد: خدايا، من همه دنيا را گشتم ، مشكلى برايم پيدا نشد، ولى تا به اين سرزمين رسيدم ترس و وحشت عجيبى برايم ظاهر گشت ، و بدنم لرزيد و خوف شديدى تمام وجودم را گرفت ، كه تا بحال اينجورى نشده بودم ، خدايا علتش چيست ؟
|
زخم ترا شويم از اشك دوديده
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسنيم
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسينم
|
خيمه آتش زده منزل ما بود
|
حزن حضرت آدم |
وقتى كه انوار خمسه طاهره در انگشتان او اشراق نمود، نور جناب امام حسين (ع ) در ابهام قرار گرفت ، و هر وقت چشم حضرت آدم (ع ) به ابهامش مى افتاد مهموم و محزون مى شد. و اين اثر تا حال باقى است كه هر كس ، خنده بر او غالب شود وقتى كه به انگشت ابهام نگاه كند حزن بر او غالب مى شود.(9)
|
ايكاش در عزاى تو خون مى گريستم
|
دمساز زخمه هاى جنون مى گريستم
|
يك سينه داشتم به زلالى آسمان
|
از ابرهاى تيره فزون مى گريستم
|
همناله با تمامى ياران تو حسين
|
ايكاش در تمام قرون مى گريستم
|
سر چشمه هاى اشكم اگر خشك مى شدند
|
آنگاه مى نشستم و خون مى گريستم
|
عشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت
|
وقتى زپا فتاده نگون مى گريستم
|
اين گريه آبروى من است و دليل عشق
|
اى عشق بى نگاه تو، چون مى گريستم
|
ايكاش در ترنم شعر زلال اشك
|
از مرزهاى واژه برون مى گريستم (10)
|
حزن نوح |
حضرت جبرئيل (ع ) بنام آن حضرت ( حسين(( ع ))) ميخى به كشتى حضرت نوح (ع ) كوبيد.
|
قطره اى اشك تو يك دريا عطش
|
هرم لبهاى تو يك صحرا عطش
|
در نگاه گرم تو حس مى شود
|
يك جهان ايثار، يك دنيا عطش
|
تانبينى عاشقان را تشنه كام
|
آمدى درياى غيرت با عطش
|
تا كوير خشك لبهاى تو ديد
|
سوخت چون خورشيد سر تا پا عطش
|
تشنه بيرون آمدى تا از فرات
|
بى تو دارد آب هم حّتى عطش
|
بى تو در ميخانه خُمّ مى شكست
|
علقمه شد بزم غم ، سقّا عطش
|
بعد تو روح بلند عاطفه
|
قطره قطره آب ميشد با عطش (12)
|
گذر حضرت ابراهيم بكربلا |
حضرت ابراهيم (ع ) سوار براسب بود كه گذرش به سرزمين كربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسيد، اسب حضرت بزمين خورد و حضرت ابراهيم (ع ) از اسب بزمين افتاد و سرش شكست و خونش جارى گشت و اشكش آمد و مخزون گرديد.
|
دلى خونين چو باغ لاله دارم
|
به سينه زخم چندين ساله دارم
|
به ناى دل بياد نينوايت
|
نواى هفت بند ناله دارم
|
زاشكت ژاله ها را آفريدند
|
زداغت لاها را آفريدند
|
بيادت هر نيستان نينوا شد
|
به سوگت ناله ها را آفريدند(14)
|
گريه ابراهيم |
وقتى كه پرورگار متعال به حضرت ابراهيم (ع ) دستور داد كه بجاى حضرت اسماعيل (ع ) اين گوسفند را ذبح كند. (خواست او را امتحان كند كه آيا بدستور پرورگارش فرزند دلبندش حضرت اسماعيل را ذبح مى كند يا خير. و راءفت پدر و فرزندى او را مى گيرد و آن چيزى كه در قلب هر پدرى نسبت به فرزندش مى باشد يا نه .)
|
اى در غمت همين نه دو عالم گريسته
|
چندين هزار عالم و آدم گريسته
|
عالم چگونه بر تو نگريد كز اين عزا
|
جد تو مهتر همه عالم گريسته
|
تنها نه روح نوح بود بر تو نوحه گر
|
كاروان انبياء همه با هم گريسته
|
ادريس و شيث و يوشع و داود و هود و لوط
|
الياس و خضر و صالح و آدم گريسته
|
در صحن خلد موسى عمران شكسته دل
|
در بام چرخ عيسى مريم گريسته
|
تا تشنه ديد لعل تو اى شهريار دين
|
خيف و منا و مشعر و زمزم گريسته (16)
|
نفرين حضرت اسماعيل |
گوسفندان حضرت اسماعيل (ع ) كنار شط و نهر و آب فرات ميچريدند كه چوپان براى حضرت خبرآورد كه چند روز است گوسفندان از اين مشرعه آب نمى خورند.
|
فاش از فلك بر آن تن بى سرگريستى
|
ز آنروز تا به دامن محشر گريستى
|
زاشك ستاره ديده ى گردون تهى شدى
|
بروى بقدر زخم تنش گر گريستى
|
ايكاش چون فلك بدى اعضا تمام چشم
|
تا بهر نور چشم پيمبر گريستى
|
كشتند و از نشان ز مسلمانى ايدريغ
|
آنرا كه از غمش دل كافر گريستى
|
آه از دمى كه بادل چاك از پى دفاع
|
خواهر بنعش چاك برادر گريستى (18)
|
مرور حضرت موسى و نماينده اش |
يك روز حضرت موسى (ع ) با حضرت يوشع بن نون (ع ) در اطراف زمين سير ميكرند كه به سرزمين كربلا رسيدند، اتفاقا كفش حضرت موسى (ع ) پاره و كف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت كرد و پايش خونى شد و درد كشيد، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند كرد و فرمود: خدا چه بدى از من سرزده بود كه دچار اين بليه شدم .
|
فغان ز سينه بر آمد، زماجراى حسين
|
بيا قيامت خون بين ، به كربلاى حسين
|
به نينواى شهادت نگر شهيدان را
|
بخاك و خون شده غلطان ، به امروراى حسين
|
قلم چگونه نويسد، حديث عاشورا
|
كه ديده خون شود از شرح ماجراى حسين
|
دگر به نام جهان مهر و مه نمى تابد
|
ستارگان همه يك يك نشسته در عزاى حسين
|
به روز حادثه ، باران تيغ و نيزه گرفت
|
همى به سينه و پشت و به دست و پاى حسين
|
به بام نيزه بر آمد، چو آن سر خونين
|
شفق به سرزد و آسيمه شد براى حسين
|
زسوز سينه زينب خبر ندارى تو
|
درون خيمه نشسته كند دعاى حسين
|
خوشا تلاوت قرآن ، به بام نيزه و تيغ
|
چه خوش بود ار بشنوى زناى حسين
|
كنون كه خون خدا در رگ زمان جارى است
|
بيا بزن به قلّه خون پرچم و لواى حسين
|
خوشا به كرب و بلاى وطن شوم كشته
|
كه جان كوچك خود را كنم فداى حسين
|
رضاى درگه حقم زحق نخواهم هيچ
|
بجز رضاى خدا و به دل ولاى حسين |
موسى و مناجات
|
حضرت موسى (ع ) در مناجات خود عرضكرد: خدايا به چه جهتى امت پيغمبر آخر الزمان (ص ) را بر سائر امتها فضيلت و شرافت دادى ؟!
|
باشد فزون زگوهر غلطان بهاى اشگ
|
خلد برين نهفته بود لابلاى اشگ
|
اى دل بكوش سنگ جهان بشكند ترا
|
آرى دل شكسته بود رهنماى اشگ
|
نشكن بخيره قيمت اين پربها گهر
|
زيرا كه فوق عرش برين است جاى اشگ
|
يك قطره اش هزار در بسته وا كند
|
غافل مشو ز پنجه مشگل گشاى اشگ
|
هرگز كسى بقيمت او پى نميبرد
|
نشناخت قدر اشگ كسى جز خداى اشگ
|
گرگوش دل بزمزمه اشگ وا كنى
|
آيد همى نواى انالحق زناى اشگ
|
اشگ سحر به آينه دل دهد جلا
|
صافى دل است آنكه بداند بهاى اشگ
|
اشگ بصر غبار گنه ميبرد ز دل
|
گردد سراى دل چمن با صفاى اشگ
|
ما و تو قدر اشگ ندانيم اى دريغ
|
جان ميدهند اهل دعا از براى اشگ
|
رونق خدا باشگ بصر داده در جهان
|
گر چه ابوالبشر بنهاده بناى اشگ
|
((ثابت )) اگر سعادت دارين طالبى
|
دامن بريز از سر شفقت بپاى اشگ (22)
|
حضرت موسى در مناجات |
حضرت موسى (ع ) در مناجات خود از پروردگار متعال براى يكنفر از بنى اسرائيل در خواست آمرزش نمود.
|
حضرت خضر |
حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبينا وآله و (ع ) رسيد و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل كرد تا به قضيه حسين (ع ) رسيد صداى آنها به ناله و گريه بلند شد.(24)
|
گريه در ماتمت از شادى دوران خوشتر |
آرى از عيش جهان ديده گريان خوشتر
|
غمت اى لاله خونين به دل ماست هنوز
|
بر دل اين مُهر غم از مُهر سليمان خوشتر
|
خاك كوى توبه هر درد شفابخش بود
|
كوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر
|
خاك آن واديه چون گشت عجين باخونت
|
آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر
|
تا كه شاداب شود مزرعه دين گفتى
|
خفتن اندر يم خون با تن عريان خوشتر
|
همه جا بود شعار تو حسين جان برخلق
|
مردن از زندگى سر به گريبان خوشتر
|
مرگ يكبار بود ناله و شيون يكبار
|
گردهم زود بر اين مخمصه پايان خوشتر
|
بشكستى قفس تن نشكستى پيمان
|
گفتى از جان برود بر سر پيمان خوشتر
|
ببريدى ز جوانان نبريدى ز خدا
|
كه تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر
|
اذن ميدان به پسر دادى و گفتى بخرام
|
در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر
|
نشدى تابع زور و سخنت بود چنين
|
مرگ باشد به من از بيعت دو نان خوشتر
|
تا رخ خون جبين ريخت تو را بسرودى
|
سرخ رويى ز خجالت بر جانان خوشتر
|
خوش بود از لب لعل تو شنيدن قرآن
|
ليك از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر
|
ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس
|
اين متاعم بود از نعمت امكان خوشتر (25)
|
حضرت سليمان ع |
روزى حضرت سليمان على نبينا وآله و (ع ) روى فرش و بساطش با لشكريان نشسته بود و در هوا سير مى كرد، باد بساط آن حضرت را بسوى مقصد حركت مى داد.
|
دلم از واقعه كرببلا پر خون است
|
زين الم ز ابر بصر دامن من جيحون است
|
ميطپد مرغ دل اندر برم از داغ حسين
|
ديده از اشگ بصر تا به ابد گلگون است
|
شد كمان قامت كلثوم زداغ عباس
|
زينب زار از اين واقعه دل پر خون است
|
آه از آندم كه زدند آتش كين در حرمش
|
دل بشد خون و روان از بصرم جيحون است
|
ياد سرو قد اكبر چو نمايد بجهان
|
ام ليلاى ستم ديده زغم مجنون است
|
هم سكينه شده غمگين ز غم داغ پدر
|
عابدين همدم رنج والم آن دلخون است
|
شد رباب از غم مرگ على اصغر بى تاب
|
ناله او ز زمين تا زبر گردون است
|
هم رقيه زغم مرگ پدر گريه كنان
|
زينبش مويه كنان سر بسوى هامون است
|
خامه منشق شد از اين شرح الم (مرتضوى )
|
قلم افتاد زبس شرح غمش افزون است (27)
|
حضرت عيسى ع |
حضرت عيسى (ع ) با حواريون در بيابان سياحت مى كردند، در اثناء راه مسيرشان به سرزمين كربلا افتاد. ديدند، شيرى دستهاى خود را پهن كرده و راه را برآنها گرفته .
|
ايدوست در هواى تو مى سوزم
|
مى سوزم و براى تو مى سوزم
|
چون ابر از فراق تو مى گريم
|
چون شمع در هواى تو مى سوزم
|
پروانه وار از شرر عشقت
|
تا جان كنم فداى تو مى سوزم
|
دل با تو آشنا شد و مى سوزد
|
من هم ز آشناى تو مى سوزم
|
دارم به سينه داغ عزيزانت
|
چون لاله در عزاى تو مى سوزم
|
از درد اشتياق تو مى نالم
|
از داغ كربلاى تو مى سوزم
|
من ذرّه حقير و تو خورشيدى
|
در سايه لواى تو مى سوزم
|
مهرت بهشت و اين عجب اى مولا
|
كه امروز با ولاى تو مى سوزم
|
در حسرت حريم تو روز و شب
|
تا سر نهم بپاى تو مى سوزم
|
فردا مرا سزد كه نسوزانند
|
كه امروز از براى تو مى سوزم (29)
|
غم درد حسين |
در تفسير آيه (واذكر من الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا) اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود، بلكه مقصود از آن پيامبرى از پيامبران عظام بوده كه حق تعالى وى را به طرف قومش مبعوث فرمود، متاسفانه قومش او را گرفته و پوست سر و صورتش را كندند.
|
نوحه سرايى حضرت زكريا |
حضرت زكريا (ع ) از پروردگار متعال خواست كه اسماء خسمه پنج تن آل عبا (عليهم السلام ) را به او بياموزد. جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اسم پنج تن (عليهم السلام ) را به او ياد داد.
|
اى حسينى كه جهان در محنت خون گريد
|
آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گريد
|
گلشن عشق بود كرببلايت اما
|
عوض خنده گل اين چمنت خون گريد
|
بود آخر سخنت زمزمه واعطشا
|
دل هر سوخته بر آن سخنت خون گريد
|
جامه پوشيد ترا زينب و هنگام وداع
|
ديد بر پيكر تو پيرهنت خون گريد
|
بسكه با نيزه و شمشير به جانت زده اند
|
هر سر موى تو بر زخم تنت خون گريد
|
شد كفن كهنه حصيرى به تن صد چاكت
|
زخمهاى بدنت بر كفنت خون گريد
|
همه از داغ تو گريند ولى باز حسين
|
ديده تو به يتيم حسنت خون گريد
|
در شب يازدهم انجمنى بود ترا
|
دل ما از غم انجمنت خون گريد
|
نيمى از راه بلا را تو بسر پيمودى
|
عالمى بر سر دور از بدنت خون گريد
|
زغمت بسكه دل ما و ((مؤ يّد)) خون است
|
دل آن سوخته چون چشم منت خون گريد (31)
|
گريه حوريه |
حضرت خاتم انبياء محمد صلى عليه و آله فرمود: شب معراج حضرت جبرئيل (ع ) دست مرا گرفت و داخل بهشت نمود و من مسرور بودم ، سپس ديدم درختى از نور در آنجاست كه دو ملك زير آن تا روز قيامت به درست كردن زيور و حلّه مشغولند.
|
اى حسين ، ايكه ز داغت در و ديوار گريست
|
هر دل زنده و هر ديده بيدار گريست
|
انبياء را همه دل سوخت به مظلومى تو
|
اولياء را همگى ديده و، دل زار گريست
|
در دل نوح غم تشنگيت طوفان كرد
|
كه به طوفان زد و چون موج گرانبار گريست
|
گفت چون واقعه كرببلا را جبريل
|
فاطمه ناله زد و، احمد مختار گريست
|
ديد در خواب ترا چون بدل لُجّه خون
|
با دلى غرقه بخون حيدر كرار گريست
|
بود ذكر عطشت پيشتر از خلقت آب
|
ايكه ابر، از غم تو بر سر كهسار گريست
|
پيش دريا چو نظر كرد بحالت عباس
|
خون دل در عوض اشك ، علمدار گريست
|
گرچه از تاب تب و سوز عطش اشك نداشت
|
از غم بيكسيت نرگس بيمار گريست
|
برزمين ماند تنت ثابت و سيار سرت
|
هم به سر هم به تنت ثابت و سيار گريست
|
از همه بيش ((مؤ يّد)) دل زينب مى سوخت
|
كه چو شمعى كه بگريد به شب تار گريست (33)
|
مجلس گريه |
مرحوم آية الله آشيخ جعفر شوشترى رضوان الله تعالى عليه در كتاب خصائص الحسينه در ارتباط با گريه پيغمبر اكرم (ص ) قبل از تولد امام حسين (ع ) مى فرمايد: مسجد پيغمبر و در اينجا مرثيه خوان گاهى جبرئيل (ع ) بود، و گاهى پيغمبر (ص ) و گاهى ملك قطر زمين ، و گاهى دوازده ملك كه بصورت مختلف آمدند و مرثيه حضرت را گفتند، و گاهى همه ملائكه چنانكه در خبر است كه هيچ ملكى باقى نماند، مگر اينكه آمد و تعزيت آن حضرت را به فرزندش حسين (ع ) گفت . و اين مجالس در تحت ضبط و حصر نيامده ، و هر چه بخواهم به عدد در بياورم اين مجالس نبويّه را از حيثيت احوال ، امكنه و ازمنه و غير آن ، مى بينم ممكن نيست ، زيرا كه از تتبع اخبار چنين ظاهر مى شود كه از اول ولادت حسين (ع ) بلكه از اوّل حملش تمام مجالس پيغمبر(ص ) به مجلس مرثيه آن سرور بود.
|
چشم ما چشمه اشك است و دل ما خون است
|
ز حديثى كه از آن خاطره دلها خون است
|
چه توان بود به جز واقعه كرببلا
|
كه زيادش دل هر بنده و مولا خون است
|
تا ابد نهضت مردانه و خونين حسين
|
ثبت بر صفحه تاريخ جهان با خون است
|
هر دلى خون شود از اين غم جانسوز ولى
|
بيشتر از همه دلها دل زهرا خون است
|
چه بلا خواست كه در ساحل درياى فرات
|
زكران تا به كران ساحل دريا خون است
|
گوش تا مى شنود، زمزمه واعطشاست
|
چشم تا مى نگرد دامن صحرا خون است
|
تشنه گان را ز عطش خون دل از ديده رود
|
آب ناياب و بود آنچه كه پيدا خون است
|
ساقى تشنه لبان خفته بر آب ولى
|
عوض آب روان بر لب سقا خون است
|
وه چه زيباست رخ شبه پيمبر اما
|
زچه رو پرده آن صورت زيبا خون است
|
زدم از خون دل اين نامه جانسوز رقم
|
كه ((مويّد)) دلم از اين غم عظمى خون است (35) |
|
امام عسگرى از آباء و اجداد طاهرينش ، از اميرمؤ منان امام على عليه و عليهم الصلاة و السلام از پيامبر اكرم نقل مى كند:
|
عابدى گفت : سى سال نمازم را در صف اول جماعت بجا آوردم ، ولى ناگزير همه را اعاده كردم . زيرا روزى دير به جماعت رسيدم و در صف اول جائى نيافتم . چون در صف دوم به نماز ايستادم ، احساس كردم از اينكه در صف اول نيستم ناراحت و شرمسارم . در نتيجه هر طورى بود خود را در صف اول جاى دادم و نمازم را با آرامش خاطر خواندم .
|
عارفى گويد: فوت وقت نزد اصحاب حقيقت از فوت روح شديدتر است .زيرا فوت روح ، انقطاع از خلق است ، و فوت وقت ، غفلت و انقطاع از خالق . |
روزى در مجلسى ، حكيم خاقانى را زير دست فرد بى فضل و كمالى نشاندند. وى ناراحت شد و اين رباعى را خطاب به آن شخص سرود:
|
از اميرمؤ منان على عليه السلام پرسيدند: مراد از آيه شريفه (2):
|
گويند: سگ گله اى بمرد . چون صاحبش خيلى آن را دوست داشت ، او را در يكى از مقابر مسلمين دفن كرد. خبر به قاضى شهر رسيد. دستور داد او را احضار كنند و بسوزانند. زيرا او سگ خود را در قبرستان مسلمانان بخاك سپرده است . وقتى او را دستگير كردند، و نزد قاضى آوردند، گفت : اى قاضى ، اين سگ وصيتى كرده كه مى خواهم به شما عرض كنم تا بر ذمه من چيزى باقى نماند.
|
جوان عابدى هنگام مرگ ، خانواده خود را ديد كه گرد او حلقه زده اند و گريه مى كنند.
|
|
سؤ ال : آن كدام زنى است كه در يك روز از سه شوهر سه مهريه گرفته ، و در پايان روز بى شوهر است ؟
|
پيامبر اكرم فرمود:
|
قرآن مجيد 114 سوره ، 6234 آيه ، 76440 كلمه ، و 332322 حرف دارد.
|
عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180 سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد. خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد.
|
روزى بهلول از در خانه ابوحنيفه مى گذشت . شنيد با شاگردان خود مى گويد: امام صادق عليه السلام سه مطلب مى گويد كه من آنرا نمى پسندم .
|
|
زبان عاقل در وراى دل او، و دل احمق در وراى زبان اوست . |
روز پيروزى مظلوم بر ظالم سختتر از روز غلبه بيدادگر بر ستمديده است . |
|
عارفى را گفتند: فلانى از تو غيبت كرد.
|
رندى گويد: من بيش از آنچه از شيطان مى ترسم ، از زنان بيم دارم .
|
جابربن يزيد جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:(16).
|
شخصى پرادعا پرسيد: آن دو دختر كه نامشان سكينه و رقيه بود و پشت دروازه كوفه ، شير آنها را خورد، دختران كدام امام بودند؟
|
امام صادق عليه السلام فرمود:
|
گرگى پاره استخوانى بلعيد و در گلويش خزيد. مرغى سر در حلق وى برد تا استخوان را بيرون آورد.سپس از گرگ مطالبه حق الزحمه نمود.
|
انسان ، مسافرى است كه در سفر خود شش منزل دارد: سه منزل را پيموده ، و سه منزل ديگر بايد بپيمايد.
|
يك امروز است ما را نقد ايام |
بر آنهم اعتمادى نيست تا شام |
|
امام كاظم عليه السلام : در عصر سليمان بن داود قحطى سختى شد. مردم از وضع بد خود به سليمان شكايت كردند، و از او تقاضا كردند براى آنان از درگاه الهى باران بخواهد.
|
شيخ صدوق نقل مى كند: (27) شخصى خدمت پيامبر آمد در حالى كه اميرالمؤ منين در محضر پيامبر بود. از پيامبر پرسيد: حروف تهجى را چه فايده اى است ؟
|
عثمان بن عفان از پيامبر اكرم پرسيد: تفسير حروف ابجد چيست ؟
|
امام صادق عليه السلام :
|
بدان منشاء همه گناهان چهار چيز است كه پنجمى ندارد.
|
شيخ طبرسى (33) در ذيل آيه : يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَاءتُونَ اَفواجا(34) اين حديث را ذكر مى كند. معاذ بن جبل در منزل ابو ايوب انصارى نزديك رسول خدا نشسته بود و گفت : يا رسول اللّه تفسير اين آيه چيست ؟
|
محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن خزيمة بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن اود بن يسع بن سلامان بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسمعيل بن ابراهيم بن تارخ بن تاحور بن شاروح بن اورغو (هود نبى ) بن فالغ بن عامر بن شالح بن ارفحشد بن سام بن نوح بن مالك بن متوشلح بن اخنوخ (ادريس نبى ) بن بارض بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم صلوات اللّه عليهم اجمعين .(36)
|
|
|
|
نه آنقدر نرم باش كه بفشارندت ، و نه آنقدر سخت باش كه بشكنندت . |
س : مخرج مشترك كسرهاى نه گانه چيست ؟ يعنى كوچكترين عددى كه بر اعداد يك تاده قابل قسمت باشد و خارج قسمت عدد صحيح باشد كدام است ؟
|
سه نفر در تقسيم هفده شتر با هم مخاصمه نمودند. سهم يكى نصف ، سهم ديگرى ثلث ، و سهم سومى يك نهم شترها بود و هيچيك راضى به كشتن شتر، يا فروش سهم خود به ديگرى نبود. براى حل مشكل خدمت اميرالمؤ منين آمدند.
|
|
|
|
|
|
ترام العز ثم تنام ليلا
|
بغوص البحر من طلب اللالى
|
جانها درد اصل خود عيسى دمند
|
يك زمان زخم اند و گاهى مرهمند
|
گر حجاب از جانها بر خاستى
|
گفت هر جانى ، مسيح آساستى
|
گر سخن خواهى كه گويى چون شكر
|
صبر كن از حرص و اين حلوا مخور
|
صبر باشد مشت هاى زيركان
|
هست حلوا آرزوى كودكان
|
|
آب دريا را اگر نتوان چشيد
|
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
|
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاى
|
فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد
|
بى گهر را علم و فن آموختن
|
دادن تيغ است دست راهزن
|
تيغ دادن در كف زنگى مست
|
به كه افتد عِلم را ناكس بدست
|
علم و مال و منصب و جاه و قِران
|
فتنه آرَد در كف بدگوهران
|
چون قلم در دست غدّارى فتاد
|
لا جرم منصور بر دارى فتاد
|
|
لئن قعدنا و النبى يعمل
|
فذاك من العمل المضلل
|
لا عيش الا عيش الاخره
|
اللهم ارحم الانصار و المهاجره (5)
|
تا تو ز كسى روى نهان كرده اى
|
خون به دل پير و جوان كرده اى
|
اگر كسى دارد به ميل درد و فغان
|
بايدش رو آورد بر جمكران
|
جمكران دارالشفاى مومن است
|
چون طبيب آن بود صاحب زمان
|
اگر چه كعبه حريم خداى لم يزلى است
|
بناء مسجد صاحب زمان به قم ازلى است
|
بناء كعبه حريم خداى سبحان است
|
نگر كه مژده مسجد روايتش ز على است (15)
|
لئن قعدنا و النبى يعمل
|
فذاك من العمل المضلل
|
لا عيش الا عيش الاخره
|
اللهم ارحم الانصار و المهاجره (5)
|
تا تو ز كسى روى نهان كرده اى
|
خون به دل پير و جوان كرده اى
|
اگر كسى دارد به ميل درد و فغان
|
بايدش رو آورد بر جمكران
|
جمكران دارالشفاى مومن است
|
چون طبيب آن بود صاحب زمان
|
اگر چه كعبه حريم خداى لم يزلى است
|
بناء مسجد صاحب زمان به قم ازلى است
|
بناء كعبه حريم خداى سبحان است
|
نگر كه مژده مسجد روايتش ز على است (15)
|
|
|
|
|
باب 191مکحول از على بن ابى طالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: برسول خدا صلى الله عليه وآله گفتم آيا مهدى عليه السلام از ما ائمه هدى است يا از غير ما؟ فرمود: از ما خواهد بود، دين بما ختم ميشود همچنانکه بما افتتاح شد، مردم بوسيله ما از گمراهى وفتنه نجات پيدا ميکنند همچنانکه بواسطه ما از گمراهى شرک خلاص شدند بجهت ما است که خدا بعد از عداوت وفتنه قلوب آن ها را در دين با يکديگر مهربان کرد همان طور که خدا براى ما در بين قلب ودين آن ها بعد از عداوت وشرک ايجاد الفت کرد.باب 192زهرى از عائشه از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام مردى از عترت من است که طبق سنت من قتال ميکند همان طور من که براى قرآن قتال کردم.باب 193قتاده ميگويد: (رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:) مهدى عليه السلام مردى است از عترت من که طبق سنت من قتال خواهد کرد همچنانکه من طبق وحى قتال کردم.باب 194ابو سعيد خدرى از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام از عترت من است.باب 195عبد الله بن عمر ميگويد: مردى از فرزندان حسين از طرف مشرق خروج ميکند که اگر کوهها او را استقبال کنند (که از او جلوگيرى نمايند) آنها را خراب کرده جاده خود قرار مى دهد.باب 196عبد الله بن عمر گويد: مهدى آنکسى است که عيسى بن مريم عليه السلام بر او نازل ميشود وپشت سر او نماز ميخواند.باب 197ابو سعيد از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام مردى است از من.باب 198محمد بن حنفيه از پدر بزرگوارش على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است. فصل عبد الله بن عمر مى گويد: مردم را پنج فتنه وشورش است که دو تاى آن ها گذشته وسه تاى آنها در اين امت خواهد بود: 1- فتنه وآشوب ترک 2- شورش وفتنه روم 3- فتنه وشورش دجال که بعد از آن فتنه وشورشى نيست. در روايت ديگر از عبد الله بن عمر رسيده که گفت: فتنه وآشوب سه تا است که دو تاى آن ها واقع شده ويکى باقى مانده است که آن فتنه وشورش ترک است که در جزيره اتفاق ميافتد. فصل عبدالرحمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: دجال با هشتاد هزار نفر در اطراف کرمان نزول ميکند که صورتهاى آن چون سپرهاى عريض وپهن خواهد بود، پوستين ونعلهاى موئى مى پوشند. فصل کعب مى گويد: (رسول خدا فرمود:) گروه ترک خروج ميکنند يکنوع خروجى که غير از قطيعه چيزى از آن ها جلوگيرى نميکند. قربانى اعظم خدا در بين آنها خواهد بود. فصل حذيفه مى گويد: (رسول خدا؟) به اهل کوفه فرمود: قومى شما را از کوفه خارج ميکنند که داراى اين صفاتند: چشمهاى کوچک، بينى هاى پهن، صورتهاى آن نظير سپرهاى عريض آهنين، نعل موئى مى پوشند ومالهاى سوارى خود را بنخل جوخا (محلى که خرما را خشگ ميکنند - فرهنگ - يا يکنوع درخت خرمائى؟) مى بندند، از سوارخها ومجارى فرات آب مياشامند. فصل عبد الله بن عمر ميگويد: خدمت (رسول خدا؟) آمديم، فرمود: شما چه کسانى هستيد؟ گفتم: از اهل عراق فرمود: قسم بان خدائيکه غير از او خدائى نيست که بنوقنطورا (ملت ترک) شما را از خراسان وسيستان مى رانند يکنوع راندن با سرعتى تا اينکه وارد ابله (شهرى است در بصره) ميشوند واسبى را در آن باقى نمى گذارند، بعد از آن نزداهل بصره ميفرستند که يا بايد از شهرهاى ما خارج شويد يا اينکه ما بر شما وارد خواهيم شد. فرمود: بنو قنطورا به سه فرقه تقسيم ميشويد: يک فرقه از آن ها در کوفه وفرقه ديگر در حجاز وفرقه سوم در زمين باديه يعنى زمين عرب جاى گزين خواهند شد وکار عراق بجائى ميرسد که احدى قفيز ودرهمى در آن نخواهد يافت، فرمود: اين موضوع موقعى انجام مى گيرد که کودکان، حاکم وفرمان فرما شوند بخدا قسم که همينطور هم خواهد شد وتا سه دفعه اين سخن خود را اعاده فرمود. فصل ابو هريره از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قيامت قيام نميکند تا اينکه شما با گروه ترکى که داراى اين صفاتند قتال کنيد: 1-صورتهاى آن ها سرخ 2- چشمان آن ها کوچک 3- بينى هاى آنان عريض وپهن 4- صورتهاى آن ها نظير سپرهاى آهنين عريض وپهن خواهد بود. فصل ابو هريره مى گويد: اول کسيکه از اطراف خاک عرب وارد ميشود مردمى هستند که داراى صورتهاى سرخ باشند، صورت آنان چون سپر هاى پهن وعريض خواهد بود. عمر بمسلمين مى گفت: دشمنانى هستند که صورتشان چون سپر وچشمانشان چون وزغ (حيوانى است شبيه سوسمار) آن ها را رها کنيد همچنانکه آن ها شما را رها کنند. فصل تبيع مى گويد: وقتى که بيرقهاى زردى وارد مصر شدند وبر مصر غلبه پيدا کرده بر منبر آن نشستند لازم است که اهل شام در زمين سردابهائى کنده (خود را پنهان کنند) زيرا که آن واقعه بلائى است.باب 199ابو هريره گويد: در شبى آتش سوزانى خارج ميشود که روشنائى آن بگردن شترها يا به گياهان سبز خواهد رسيد از آتش آن ها حذر کنيد.مولف گويد: اين حديث متضمن اين معنى است که گردن هاى شتران يا گياهان نور مى دهند ولى ذکر نشده که در بصرى اتفاق مى افتد پس اماکن دارد که اين آتش همان آتش حجاز باشد، زيرا که آن آتشى استکه گردنهاى شتران يا شاخ وبرگ گياهان بوسيله آن، نور مى دهد. فصل کعب ميگويد: نزديک استکه آتشى در يمن خارج شود که مردم را بسوى شام روانه کند آن آتش صبح ميکند موقعيکه آنها صبح کنند ومى خوابد در آنوقتيکه آنها ميخوابند وشب ميکند آنموقعيکه آنها شب ميکنند، گردن شتران يا شاخ وبرگ گياهان سبز در بصرى ازآن آتش نورانى ميشود، موقعى که اينموضوع را شنيديد بطرف شام خروج کنيد. فصل زهرى مى گويد: آتشى از حجاز خارج ميشود که گردن هاى شتران يا شاخ وبرگ گياهان در بصرى روشن خواهد شد. فصل نعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: آتشى از عدن (جزيره اى است در يمن - قاموس) مردم را با ميمون وخوک ها جمع ميکند که هر جا شب کنند وهر وقت بخوابند با آنها خواهد بود وآنچه که از آنها ساقط شود براى آن آتش است. فصل ارطاه ميگويد: چهل شب در مشرق آتش ودود خواهد بود. فصل عمر بن خطاب روزى در مکه گفت: اى اهل يمن شما بايد قبل از دو موضوع هجرت کنيد اول از آنها اينتسکه اهل حبشه خارج ميشوند تا به اين مکان من ميرسند، دوم آتشى از عدن خارج ميشود که مردم وجنبندگان ووحوش ودرندگان را ميراند، موقعيکه آن آتش به ايستد آنها هم ميايستند وموقعى که حرکت کند آنها نيز حرکت ميکنند. کعب ميگويد: موقعى که انسانى يا حيوانى برو در آيد آتش به او مى گويد: برو درآمدى و بزمين افتادى، آرزو داشتى که قبل از امروز بسوى بصرى هجرت کنى آن آتش چهل سال برقرار خواهد بود وکسى خود را بان گرم نميکند مگر اينکه جز جهنميها بشمار ميرود. حتى از کافر ميپرسند: (اين چه آتشى است (ميگويد: اين همان آتشى است که بما وعده ميدادند. (عمر گفت:) شما چه حالى داريد آنموقعيکه اين علامت بزرگ را به بينيد، ناظرى که از شما بطرف مشرق نظر کند مى بيند که آن آتش روشن است بعد که بطرف مغرب نظر نمايد خواهد ديد که زراعت آن آتش سبز است وبه يکديگر چسبيده خارج ميشوند، آيا آن اعال ناپسندى را که امروز انجام ميدهيد انجام خواهيد داد در صورتيکه شما بان علامت بزرگ نظر ميکنيد؟ بخداى کعبه قسم که بان علامت نظر ميکنيدو اعمال خود را انجام ميدهيد.باب 200ابن عمر ميگويد: نزديک است که بنى قنطورا ابن کنکر (ملت ترک يا سودان) خروج کنندو اهل خراسان را بسرعت برانند تا اينکه مالهاى سوارى خود را نهر ابله وارد ميکنند وميفرستند نزد اهل بصره که: يا بايد شما هم بما ملحق شويد يا بصره را براى ما خالى کنيد پس يک قسمت بايشان ويک قسمت به اعراب ويک قسمت بشام محلق ميشوند.فصلکعب ميگويد: گروه ترک با غضب وارد ميشود واز دجله وفرات آب مى آشامند ودر جيره فعاليت زيادى ميکنند واهل اسلام از شدت تحير نمى توانند در مقابل آنها هيچگونه استقامتى بنمايند. پس خداى تعالى برف زيادى توام با باد شديد ويخ بر آنها مسلط ميکند وآنها خشگ ميشوند، چند روزى که اقامت کردند امير اهل اسلام بمسلمين ميگويد: اى اهل اسلام آيا گروهى هست که جان خود را در راه خدا فدا کند وبه بيند که خدا با اين گروه چه عملى انجام داد؟ بعد از آن ده سوار پيش قدم شده ميروند بسوى قوم ترک ومى بينند که همه خشگ ونابود شده اند. آنگاه مراجعت نموده ميگويند: خدا شما را کفايت نمود وخدا آنها را تا آخرين نفر هلاک کرده است.فصلکعب ميگويد: بطور يقين قوم ترک وارد جزيره ميشوند ومالهاى سوارى خود را از فرات آب ميدهند وخدا طاعون (وبا) را بان ها مسلط نموده آنها را ميکشد، کسى از آن ها نجات نمى يابد مگر يکنفر.فصلعيينه ميگويد: چيزى قوم ترک را جلوگيرى نميکند مگر فرات در آن روز مردان جنگجوى آنها (اهل فرات؟) وشهسوارانشان قيس عيلان است که دشمن را ريشه کن ميکند وبعد از آن ترکى باقى نميماند.فصلمکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قوم ترک را دو خروج خواهد بود: يکى آنکه آذربايجان را خراب ميکنند وديگرى آنکه در جزيره خروج مينمايند ومالهاى سوارى حجاز را پنهان خواهند کرد، وخدا مسلمين را يارى ميکند،قربانى بزرگ خدا در ميان آن گروه است وترکى بعد از آنها نخواهد بود.فصلنعيم ميگويد: از عبد الله بن عمر شنيدم که ميگفت: نزديک شده که بنو قنطورا (قوم ترک يا ملت سودان) اهل خراسان وسيستان را بسرعت برانند تا اينکه مالهاى سوارى خود را بنخل ابله (شهرى است نزديکى بصره) مى بندند ونزد اهل بصره ميفرستند که خاک خود را براى ما خالى کنيد يا اينکه ما بر شما وارد خواهيم شد. اهل بصره بسه فرقه تقسيم ميشوند: فرقه اى بعرب وفرقه اى بشام وفرقه اى هم بدشمنان خود ملحق خواهند شد علامت اين حادثه آنستکه فرمان فرمائى جهال در زمين شروع شود.فصلنعيم از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بنو قنطورا در زمينيکه آن را بصره يا بصيره ميگويند ميايند ووارد نهرى ميشوند که آن را دجله ميگويند وداراى نخل است مردم (بصره؟) سه فرقه خواهند شد: فرقه اى ملحق به اصل خود شده هلاک ميشوند وفرقه اى بر عليه خود شروع کرده کافر خواهند شد وفرقه اى هم اهل وعيال خود را پشت سر قرار داده با آنها (بنوقنطورا) مى جنگند وخدا آن ها را فاتح ميکند.فصلنعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: اهل بصره به سه فرقه تقسيم ميشوند: فرقه اى متوقف ميشوند وفرقه اى در محلى که گياهان خوش بوئى دارد به پدران خود ملحق خواهند شد وفرقه اى بشام ملحق ميشوند واين بهترين فرقه خواهند بود.فصلابو هريره گويد: چشمان آن گروه چون وزغ (حيوانى است شبيه به سوسمار) است وصورتشان نظير سپر، بين دجله وفرات زد وخوردى ميکنند وزد وخوردى در مرج حمار ميکنند وزد وخوردى هم در دجله خواهند کرد بطوريکه در اول روز براى عبور بشام صد دينار ودر آخر روز بيشتر لازم است.فصلبريده از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قومى ترک وعريض صورت وکوچک چشم که صورتشان چون سپر خواهد بود امت مرا سه مرتبه تا جزيره العرب ميرانند، در مرتبه اول از فرار، نجات پيدا ميکنند ودر مرتبه دوم بعضى هلاک شده وبعضى نجات خواهند يافت ودر مرتبه سوم ريشه کن ميشوند، قسم بان خدائيکه جان من در دست اوست که مالهاى سوارى خود را بستون هاى مسجد مسلمين مى بندند.فصلنعيم ز عبد الله بن عمر نقل کرده که گفت: نزديک است که بنى قنطورا (گروه ترک يا سودان) شما را از خاک عراق خارج کنند، من گفتم: بعد از آن برميگرديم؟ گفت: تو اين آرزو را دارى؟ گفتم: آرى گفت: بلى براى شما زندگى خوبى خواهد بود.فصلابن ذى الکلاع ميگويد: من نزد معاويه بودم که قاصدى از ارمنيه آمد (ونامه اى آورد معاويه آن را خوانده ودرغضب شد وکاتب خود را احضار کرده گفت: جواب نامه او را بنويس قوم ترک باطراف خاک تو حمله کرده اند، تو مردى را بطلب آن ها فرستاده اى واو را گرفته اند مادر بعزايت بنشيند اين عمل را اعاده مکن وآن ها را بچيزى تحريک منما وچيزى از آن ها اخذ مکن، زيرا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: ملت ترک بزودى ملحق ميشوند بمحلى که گياه خوش بو دارد.فصلمکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قوم ترک را دو خروج خواهد بود: اول براى تخريب آذربايجان دوم بسرعت وارد شط فرات خواهند شد.فصلکعب گويد: ترک با سرعت وارد نهر فرات ميشوند مثل اينکه من مالهاى سوارى زرد رنگ آن ها را مى بينم که در کنار شط فرات صف زده اند.فصلنعيم از پيغمبر کرم صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: خدا مرضى بر مالهاى سوارى آنها ميفرستند تا هلاک شوند، (وخود آن ها بجهت پياده ماندن) خواهند مرد. وقربانى بزرگ خدا در ميان آن ها است وبعد از آن هم ترکى نخواهد بود.فصلابن مسعود ميگويد: مثل اينکه من، قوم ترک را مى بينيم که بر اسبهاى تيزگوش ترکى نشسته واسبهاى خود را بشط فرات مى بندند.فصلعبد الله بن عمرو بن عاص گويد: نزديک است که بنى قنطورا (ملت ترک) از خاک عراق برشما خروج کنند: گفتم بعدا ما بر ميگرديم؟ گفت: برگشتن براى شما محبوب تر است، شما برميگرديد وزندگى خوب خواهيد کرد.فصلحسن از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: يکى از علائم قيامت آنستکه با قوميکه صورتشان چون سپرهاى آهنين است قتال نمائيد وبا آن گروهى که نعل آنها از مو باشد جنگ کنيد. طايفه اول را که ترک باشند ديديم وطايفه دوم را که کردها باشند مشاهده کرديم.فصلحذيفه گويد: نزديک است که عجم جلوگيرى نمايد وبراى اهل عراق درهم وقفيزى نيايد ونزديک شده که روم جلوگيرى کند وبراى اهل شام دينار وطعامى نرسد.فصلابو هريره از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: قيامت قيام نميکند تا اينکه شما با قوميکه صورتهاشان چون سپر است قتال کنيد، قيامت بپا نخواهد شد تا شما با گروهى که نعلشان از مو باشد بجنگيد.فصلحسن ميگويد: در سنه (67) گرانى خواهد شد، در سنه (68) موت فراوان شروع ميشود. درسنه (69) اختلاف پيدا ميشود، در سنه (70) مردم غارت ميشوند بعد از سنه هفتاد بوسيله مردى از اهل بيت من بنحوى شادمانى شروع ميشود که بخشش وثمرات تقليل پيدا ميکند وتجارت مردم با وعده انجام ميگيرد، حذيفه گفت: حال آن مردم چگونه خواهد بود؟ فرمود: رحمت خدا ودعوت پيغمبر شما شامل حال آنها ميشود.فصلجبير بن نفير ميگويد: برسول خدا صلى الله عليه وآله گفتند: ما را از آينده خبر بده، فرمود: شما را مطلع ميکنم که بعد از نبى شما چند سالى اختلاف واقع ميشود، در سنه (133) شخص دانا بفرزند خود خوشحال نميشود، در سنه (150) کفار ظهور ميکنند، در سنه (160) خوار وبار دو سال را ذخيره کنيد، در سنه (166) النجا النجا در سنه (170) تا (180) تاج وتخت از دست ملوک گرفته ميشود، در سنه (190) اهل معصيت دچار بلا خواهند شد، در سال (192) سنگباران، بزمين فرو رفتن، مسخ وزنا شروع ميشود، در سنه (200) قضا يعنى عذابى که مردم در بازارهاى خود سکته کنند شيوع پيدا ميکند.فصلجبير بن نفير از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اصحاب من تا پنج سال بعد از من اختلاف نموده وبعضى بعض ديگر را ميکشند، در سال (125) جزع وفزع شديدى خواهد بود وبنى اميه خليفه اى را ميکشند، در سنه (133) اگر يکى از شما بچه سگ را تربيت کند بهتر است از اينکه (فلان) بچه را تربيت نمايد، در سنه (150) کفار ظهور ميکنند، در سال (160) مردم دچار گرسنگى يک ساله ويا دو ساله مشوند، کسى که آن موقع را درک کند لازم است که خواروبار ذخيره کند، شهابى از طرف مشرق بمغرب سقوط ميکند وصداى شديدى (بلند ميشود) که همه کس آنرا ميشنود، در سنه (166) کسى که از مردم طلبکار باشد بايد طلب خود را حاصل کند، کسى که دخترى دارد بايد شوهر دهد، کسى که عزب باشد بايد از ازدواج خوددارى نمايد کسيکه زن دارد بايد از او کناره گيرى کند، در سنه (170) تاج وتخت پادشاهان گرفته ميشود، در سال (180) بلا دچار مردم ميشود، در سنه (190) فتنه بپاخواهد شد، در سال (200) قضا شروع ميشود.باب 201کعب ميگويد: خلافت بنى اميه صد سال خواهد بود وشهرهائى بنا ميکنند ومدت شصت سال وچندى خلافت آنها چون ديوارى آهنين است که کسى نميتواند قصد آن کند تا اينکه خودشان آنرا ريشه کن نمايند وبعدا که ميخواهند آنرا تشييد کنند نميتوانند، هر چه آن (ديوار آهنين خلافت) را از ناحيه اى مرتفع وبلند ميکنند از ناحيه ديگرى ويران خواهد شد تا اينکه خدا آنها را هلاک نمايد، بنى اميه به (م) افتتاح وبه (م) هم ختم ميشوند (زيرا حرف اول نام معاويه که اولين خليفه بنى اميه است وحرف اول نام مروان که آخرين خليفه آن ها بوده ميم است) پس دوران سنگ آسياى آنها بپايان خواهد رسيد و(ستاره) سلطنت آنها سقوط خواهد نمود، سلطنت آنها سقوط نميکند تا اينکه خليفه اى از آنها خلع شود وآن دو شتر کشته شوند، وحمار اصهب جزير - که شيطان وبدترين مردم از خوف، با او خواهند بود - يعنى مروان کشته خواهد شد، (همان مروانيکه) ويران شدن شهرها وانقلاب وآشوب بدست او خواهد بود.باب 202ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: عن قريب امت من نظير امم سابقه گرفتار خواهد شد. مردى گفت: يعنى آنطور که فارس وروم رفتار کردند؟ فرمود: مگر مردم غير از اينها هستند.باب 203کعب ميگويد عيسى بن مريم در حاليکه جوان قرمز رنگى باشد درب دروازه شرقى دمشق مناره نازل ميشود ودو ملک آن حضرت را با دو کتف خود حمل ميکنند، نفس وبوى آن حضرت را هيچ کافرى درک نميکند مگر اينکه خواهد مرد، زيرا که نفس آن حضرت تا آنجاکه چشم کار کند ميرسد، موقعيکه دجال نفس آنحضرت را درک نمايد نظير شمع آب شده مى ميرد. بعد از آن عيسى بن مريم عليه السلام بسوى مسلمانهائيکه در بيت المقدس هستند ميرود وآنها را از قتل دجال آگاه مينمايد وپشت سر امير مسلمين، نماز ميخواند، سپس حضرت عيسى براى آن ها نمازى ميخواند که آن نماز فتنه خواهد بود ومابقى نصارا تسليم ميشوند وعيسى عليه السلام (در آنجا) اقامت نموده بکار خود ادامه ميدهد وآن ها را بدرجات بهشتى بشارت خواهد داد.باب 204حارث بن عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: موقعيکه عيسى بن مريم عليه السلام (از آسمان) نزول کند ودجال را بکشد مردم شاد وخوشحال شده آنشب را تا بصبح احيا ميگيرند وبعد از خروج دجال مدت چهل سال تقويت ميشوند،در آن زمان احدى نخواهد مرد وکسى مريض نخواهد شد، شخص بگوسفندان وحيوانات خود ميگويد: برويد ودر مکان کذا وکذا بچريد ودر فلان ساعت باز آئيد، حيواناتيکه بين زراعت ديده ميشوند از خوشه آن نميخورند وباسم خود شاخه آن ها را نميشکنند؟مار وعقربها ظاهر ميشوند واحدى را اذيت نميکنند وکسى هم مزاحم آن ها نميشود، حيوانات درنده درب خانه ها اقامت ميکنند وطعام ميطلبند واحدى را اذيت نميکنند،يک من يا يک چارک گندم يا جو را که شخصى در زمين بپاشد بدون اينکه وسائل زراعتى را بکار ببندد هفتصد (من) يا هفتصد چارک عائد او ميشود.باب 205نعيم از على بن ابيطالب عليه السلام روايتکرده که فرمود: اين خانه (کعبه) را زياد طواف کنيد، کان من مردى را که ساق پاهايش باريک است مى بينم با بيل وکلنگ کعبه را خراب ميکند.فصلابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مردى از حبشه که ساق پاهايش کوتاه است کعبه را خراب خواهد کرد.فصلنيز ابو هريره از حضرت محمد صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اهل حبشه ميايند وکعبه را خراب ميکنند يک نوع خراب کردنى که بعد از آن ابدا آباد نخواهد شد، آن ها همان مردمى هستند که گنج کعبه را استخراج مينمايند.فصلايضا ابو هريره از رسول اکرم صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: مثل اينکه مرد فلجى را که موهاى جلو سرش ريخته است بر بام کعبه ميبينم که کعبه را با ظرف خرما ميکوبد.فصلعبد الله بن عمر ميگويد: کعبه دو مرتبه خراب ميشود ودر مرتبه سوم حجر (الاسود) بلند ميشود.فصلنيز عبد الله بن عمر گويد: آن ها (شايد منظور اهل حبشه باشد؟) هستند که گنجهاى فرعون را از شهري که آن را منف ميگويند استخراج ميکنند ومسلمين خروج کرده با آن ها قتال نموده آن گنجها را بغنيمت مى برند تا اينکه حبشى بعباى خود فروخته ميشود.فصلعبد الله بن عمر ميگويد: کان من حبشى که ساق پاهايش باريک وموى جلو سرش ريخته است بر بام کعبه مى بينم که با بيل وکلنگ، کعبه را خراب ميکند.فصلايضا عبد الله بن عمر گويد: مثل اينکه من نظر ميکنم بکعبه ومى بينم مرد حبشى که موى سرش ريخته وساق پاهايش باريک است آن را خراب مينمايد.باب 206ابو شريحه از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: دابه را درد هر سه خروج است، اول از انتهاى يمن خروج ميکند وذکر آن در زمان طويلى در بين اهل باديه فاش ميشود ولى در مکه نامى از آن برده نخواهد شد، بعد از آن، زمان طولانى مکث نموده وبراى دومين بار در نزديکى مکه خروج خواهد کرد وذکر آن در باديه فاش ميشود، بعد از آن در مدت زيادى مکث خواهد نمود وبراى سومين دفعه در آن روزى که مردم در بزرگترين مسجدهاى خدا يعنى مسجد الحرام باشند - وچيزى آنها را حفظ نميکند مگر ناحيه راست خارج مسجد که بين رکن اسود تا باب بنى مخزوم است - خروج ميکند آنگاه مردم بجهت آن متفرق ميشوند وگروهى از مسلمين، راسخ وثابت خواهند بود تا آنموقعى که ميفهمند نمى توانند خدا را عاجز کنند وآن دابه بر آن ها خارج ميشود وخاک را از سر خود مى تکاند وآنها را يارى ميکند، وصورتهاى آنان چون ستاره درخشنده ميدخرشد، آنگاه آن دابه والى زمين خواهد شد، هيچ طالبى آن را درک نميکند وهيچ شخص فرارى آنرا عاجز نتوان کرد حتى اينکه اگر شخصى از دست او فرار کند وبنماز پناه ببرد او را تعقيب کرده ميگويد: اى فلان الان نماز ميخوانى؟ همينکه آن شخص صورت خود را متوجه او ميکند داغ وعلامتى در صورتش ميگذارد وميرود، ومردم در خانه هاى خود مجاور ميشوند ودر موقع مسافرت با رفيق بسفر ميروند ودر اموال، مشترک خواهند شد وکافر از مومن تشخيص داده ميشود حتى اينکه کافر بمومن ميگويد: حق مرا بپرداز ومؤمن بکافر ميگويد: حق مرا ادا کن.باب 207حذيفه بن يمان گويد دابه داراى سه خروج است: اول: خروج در بعضى از بيابانها وپس از آن مکث خواهد نمود. دوم: در بعضى از قريه ها حتى اينکه (نام آنرا) ذکر ميکنند وپادشاهان در آن قريه ها خون ها ميريزند، آنگاه متوقف خواهد شد. سوم: آن موقعى که نزد بزرگترين مساجد - گمان کرديم که ميخواهد نام مسجد الحرام را ببرد ولى نام آن را نبرد - باشند بقصد زمين حرکت خواهد نمود ومردم فرارى ميشوند جز يک عده اى از مسلمين که ميگويند: چيزى ما را از امر خدا نجات نميدهد، آنگاه آن دابه خروج مينمايد وصورت مسلمين چون ستاره درخشنده خواهد شد بعدا آن دابه حرکت ميکند وهيچ طالبى آنرا درک نميکند وهيچ فرارى از دست آن فرار نتوان کرد. آن دابه نزد مردى که نماز ميخواند ميايد وميگويد: تو اهل نماز نيستى، آن مرد ازدست او فرار ميکند ولى او را ميگيرد وسرکوب مينمايد. حذيفه ميگويد: در آنموقع صورت مومن درخشنده وصورت کافر گرفته ومنکسر خواهد شد. از حذيفه سؤال شد: مردم در آنروز چگونه اند؟ گفت: داراى حال خوش، شريک در اموال ودر مسافرت رفيق خواهند بود.باب 208کعب از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: دابه در حالى خارج ميشود که عصاى موسى وانگشتر حضرت سليمان با او خواهد بود صورت مؤمن را با عصا درخشنده وبينى کافر را با انگشتر مهر ميکند. کعب در حديث ديگر ميگويد: دابه داراى مو وپر وچهارپا ميباشد واز دره هاى تهامه خروج ميکند. شعبى ميگويد: دابه الارض حيوانى است که داراى پشم ميباشد وسر آن باسمان ميرسد. ودر حديث ديگر است که دابه از شکافى که در صفا است خراج ميشود.باب 209عبد الله بن عمر گويد: اشرار بعد از خوبان صد وبيست سال سلطنت ميکنند واحدى اول آن را نميداند.باب 210ايضا عبد الله بن عمر گويد: مردم بعد از آنکه آفتاب از طرف مغرب طلوع ميکند صد وبيست سال باقى ميمانند.باب 211عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: خروج دابه بعد از طلوع آفتاب خواهد بود، موقعى که دابه خروج کند ابليس را در حال سجود ميکشد ومؤمنين تا مدت چهل سال در زمين (از نعمتهاى خدا) برخوردارند، چيزى را آرزو نمى کنند مگر اينکه آن را مى يابند، ظلم وجورى نخواهد بود، همه اشيا خواه ناخواه تسليم خداى عالم ميشوند، مؤمنين با رغبت وکفار با کراهت تسليم امر خدا ميشوند، درندگان وطيور با کراهت مطيع خواهند شد حتى درندگان مزاحم پرندگان نميشوند، مومن توليد مثل ميکند وتا چهل سال بعد از خروج دابه نخواهد مرد، بعد از آن موت در ميان آن ها عود ميکند وآنچه که خدا بخواهد باقى ميمانند، آنگاه موت د رجامعه مؤمنين سرعت ميکند بنحوى که مومنى نخواهد بود وکفار مى گويند: ما از مؤمنين خائف وترسان بوديم وفعلا کسى از آن ها باقى نمانده است، از ما ميتى مفقود نشده زيرا که ما بيکديگر هجوم وحمله نکرديم وآنها يکديگر را در بين راه چون حيوانات مورد حمله قرار ميدادند. آنگاه يکى از کفار با مادر وخواهر ودختر خود در بين راه نکاح ميکند (يعنى زنا ميکند) موقعى که او بلند شد ديگرى با آن زن بزنا مشغول خواهد شد، اين عمل، زشت وناپسند بنظر نمى آيد، در چنين روزى خوبان آن ها مى گويند: اگر اين عمل قبيح را در بين طرق وراهها انجام نمى داديد بهتر بود.آنگاه بدين وسيله فرزند حلال زاده اى باقى نميماند وجميع اهل زمين اولاد زنا ميشوند، وآن مقدارى که خدا بخواهد زندگى ميکنند، بعد از آن خدا مدت سى سال رحم زنان را عقيم ونازاد خواهد کرد وزنى بچه نخواهد زائيد ودر زمين طفلى وجود ندارد، وکليه مردم آن زمان، فرزندان زنا وبدترين مردم خواهند بود وقيامت بر آن ها قيام ميکند.فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (2)باب 1ابن عباس ميگويد: دنيا جمعه اى است از جمعه هاى آخرت که هفت هزار سال است، مدت شش هزار وصد سال آن گذشته است وصدها سال ديگر خواهد آمد که خداشناسى در روى زمين پيدا نخواهد شد. کعب الاحبار ميگويد: دنيا شش هزار سال است. وهب گويد دنيا شش هزار سال خواهد بود. ابن رمل جهنى ميگويد: برسول خدا صلى الله عليه وآله عرض کردم: من در عالم خواب ديدم از راهى ميرفتم که آخر آن بچراگاهى منتهى ميشد. وقتيکه تا انتهاى آن جاده آمدم شما را در منبرى ديدم که هفت پله داشت وشما بر هفتمين پله آن قرار گرفته بودى؟ رسول گرامى صلى الله عليه وآله در جوابش فرمود: تعبير آن منبرى که ديدى هفت پله داشت ومن بر هفتمين پله آن نشسته بودم اينست که دنيا هفت هزار سال است ومن در آخر آن واقع شده ام.باب 2ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اسلام غريب افتتاح شده وعن قريب غربت آن عود خواهد کرد. خوشا بحال غربا پرسيدند: غربا کدامند؟ فرمود: اشخاصى که مردم فاسد را اصلاح ميکنند.باب 3ابو امامه از رسول الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: علم را دريابيد قبل از آنکه از دست برود، گفتند: چگونه از دست ميرود در صورتيکه قرآن در ميان ما است؟ آن بزرگوار غضب کرده فرمود: مادران شما بعزاى شما گريه کنند مگر تورات وانجيل در بين قوم بنى اسرائيل نبود؟ از دست رفتن علم از بين رفتن علما وحاملين آنست واين سخن را سه مرتبه اعاده فرمود.باب 4سليلى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: موقعيکه خدا عقل را خلق کرد بان فرمود: عقب برو وعقب رفت، فرمود: جلوب يا جلو آمد، خداى تعالى فرمود: خلقى از تو محبوبتر وگراميتر خلق نکردم، بخاطر تو موآخذه ميکنم وبجهت تو عطا مينمايم ومن بوسيله تو شناخته ميشوم ثواب بر له تو وعقاب عليه تو خواهد بود.باب 5حذيفه از رسول الله صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: زمانى ميايد وعقلهاى مردم بطورى از بين ميرود که صاحب عقلى ديده نخواهد شد.باب 6ابن عباس ميگويدک رسول خدا صلى الله عليه وآله بدو قبر عبور کرد وفرمود: صاحبان اين دو قبر در عذاب قليلى دچارند، زيرا يکى از آنها سخن چين بود وديگرى در موقع بول کردن، در مکان خلوتى نميرفت (نظير بعضى از مردم که در وسط راهها وکوچه وخيابانها عورت خود را کشف کرده بول ميکنند) رسول خدا صلى الله عليه وآله شاخه ترى را بدو نصف کرده يک نصف آن را در يکى از آن قبرها فرو کرد ونيم ديگرى را درقبر ديگرى داخل نمود پرسيدند يا رسول الله صلى الله عليه وآله اين عمل را براى چه انجام دادى؟ فرمود: شايد ماداميکه اين شاخه ها خشگ نشده باشند باعث تخفيف عذاب آنها شود.باب 7انس بن مالک ميگويد: ما، در موقع دفن رسول خدا صلى الله عليه وآله حضور داشتيم، (گرد وغبار) دستهاى خود را نگرفته بوديم که همه قلبا منکر شديم.باب 8زر بن حبيش گويد: از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: من بودم که ريشه فتنه را کندم اگر من نبودم کسى با اهل جمل، اهل صفين واهل نهروان قتال نميکرد (هر چه ميخواهيد) از من پرسيد قبل از آنکه مرا نيابيد، قبل از آنکه بميرم يا کشته شوم، شقى ترين امت، محبوس نميشود تا اينکه (محاسن مرا) بخون خضاب نمايد، قسم بخدائيکه حبه را ميشکافد وجنبندگان را ميافريند راجع بگروهى که صد (نفر) راگمراه يا هدايت کند از من نمى پرسيد مگر اينکه شما را از راننده وسرلشگر وخواننده آن خبر مى دهم. عبد الله بن شريک از امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده که فرموده: رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا مامور کرد که با ناکثين (طله وزبير و...(ومارقين (خوارج نهروان) وقاسطين (معاويه وتابعين او) جنگ کنم، اگر مرا مامور ميکرد که با گروه چهارمى قتال کنم ميکردم.باب 9على بن ربيعه مالکى ميگويد: از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که بر منبر کوفه ميفرمود: رسول امى صلى الله عليه وآله با من عهد کرد که اين امت بزودى با من بيوفائى وخيانت ميکنند. ودر ترجمه ابو موسى اشعرى به روايت کاملى مرقوم است که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين امت با على عليه السلام خيانت وبيوفائى خواهند کرد.باب 10ابن عباس ميگويد: پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله بزنان خود فرمود: کاش من ميدانستم که کدام يک از شما خواهد بود که سگهاى حواب (نام مکانى است در طريق بصره) به او صدا وحمله ميکند وگروه هائى از طرف يمين ويسار او کشته ميشوند.باب 11قيس بن ابى حازم ميگويد: در جنگ جمل تيرى بزانوى مروان بن الحکم اصابت کرد وخون سيلان نمود، موقعيکه زانوى او را ميبستند خون بند ميامد ووقتيکه باز ميکردند خون جارى ميشد، وموقعيکه دهان زخم را ميبستند زانوى او نفخ ميکرد، مروان گفت: اين زخم را وا گذاريد زيرا که اين تير را خدا انداخته است، پس از آنکه مروان مردو او را دفن کردند يکى از اهل خانه اش او را در خواب ديد که سه مرتبه گفت: مرا از اين آب راحت کنيد، همينکه قبر او را نبش کردند ديدند قبرش نظير جوى آب سبز شده (زيرا در اطراف جوب آب گاهى علف سبز ميرويد) چون آب آن قبر را کشيدند وجنازه او را خارج کردند ديدند آن قسمتى که از محاسن وصورتش با آب وزمين متصل بوده زمين آن را خورده وفاسد کرده است، بعد از آن خانه اى از خانه هاى ابى بکر را خريدند واو را در آن دفن کردند.باب 12سليلى ميگويد: امير المؤمنين عليه السلام به زبير ميفرمود: تو را بخدا قسم مى دهم از رسول خدا صلى الله عليه وآله نشنيدى که ميفرمود: تو با من قتال ميکنى ود رحق من ظلم خواهى کرد؟ گفت: آرى ولى من فراموش کردم.باب 13سعيد بن سويد ميگويد: معاويه آمد وبراى مردم خطبه اى خواند وگفت: اى اهل کوفه من براى روزه گرفتن يا نماز خواندن با شما قتال نميکنم بلکه ميخواهم بر شما مسلط شوم وخدا مرا مامور کرده که على رغم انف شما اقدام نمايم.باب 14عائشه روايت کرده که رسول الله صلى الله عليه وآله به عمار فرمود: تو را گروه ستمکار ميکشند.باب 15سعيد بن جبير ميگويد: هشتصد نفر از انصار ونهصد نفر از اهل بيعت رضوان با على عليه السلام بودند. در حديث ديگر از حکم روايت کرده که گفت: هشتاد نفر از اهل بدر ودويست وپنجاه نفر ز اهل بيت شجره با على عليه السلام بودند. ودر روايت ديگر است که اويس قرنى در روز صفين با على عليه السلام بود.
|
|
|
|
|
فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (1)
باب 1
ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: خداى عالم دنيا را بمن ارائه کرد ومن نظر کردم بدنيا وديدم آنچه را که در آن واقع خواهد شد تا روز قيامت، آنچنانکه بکف دستم نظر ميکنم.
باب 2
زر بن حبيش ميگويد: از امير المؤمنين على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: (هر چه ميخواهيد) از من به پرسيد بخدا قسم نميپرسيد از گروهى که خروج کند وبا صد (نفر) جنگ کند يا صد (نفر) را هدايت نمايد مگر اينکه من بشما خبر ميدهم از رهبر. وسر دسته ان وآنچه را که تا قيامت بين شما واقع شود.
باب 3
ابن ضمره از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: خدا در اين امت پنج فتنه قرار داده: 1- فتنه عمومى 2- فتنه خصوصى 3-فتنه عمومى 4- فتنه خصوصى 5- فتنه اى که مردم در آن مثل چهار پايان خواهند شد.
باب 4
حذيفه بن يمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: فتنه اى بپا ميشود، بعد از آن گروهى پيدا ميشود، سپس فتنه ديگرى خواهد بود، آنگاه گروه ديگرى ظاهر ميشود، آنگاه فتنه اى بپا ميشود که عقلهاى رجال در آن، متوقف خواهد شد.
باب 5
عبد الله بن مسعود ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله براى ما فرمود: من شما را ميترسانم از آن هفت فتنه اى که بعد از من بپا ميشود، 1- فتنه اى که در مدينه خواهد شد 2- فتنه اى که در مکه بوجود ميايد 3- فتنه اى که از يمن پيدا ميشود 4- فتنه اى که از شام پيدا خواهد شد 5- فتنه اى که از مشرق بوجود ميايد 6- فتنه اى که از طرف مغرب ظاهر ميشود 7- فتنه بين شام وآن فتنه سفيانى است. ابن مسعود گويد: بعضى از شما اول آن فتنه را درک ميکنيد، ويک عده اى از اين امت آخر آن رادرک خواهند کرد. وليد بن عباس گويد: فتنه مدينه همان بود که از طرف طلحه وزبير باشد. فتنه مکه همان فتنه ابن زبير بود. فتنه يمن از طرف نجده بپا شد. فتنه شام از طرف بنى اميه بوجود آمد. فتنه مشرق از طرف اين گروه است (وليد بن عباس گويد:) شايد منظور از اين گروه بنى عباس باشد زيرا که سلطنت آنها از طرف مشرق بوده.
باب 6
ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعد از من چهار فتنه براى شما پيدا ميشود، در فتنه اول: (ريختن) خونها حلال خواهد شد در فتنه دوم: (ريختن) خونها و(غصب) اموال حلال ميشود. در فتنه سوم: (ريختن) خونها و(غصب) اموال وناموس مردم حلال خواهد شد فتنه چهارم: فتنه اى است شديد وتاريک که حرکت آن نظير حرکت کشتى است در دريا، بطورى که احدى از مردم از شر آن ملجا وپناهى نخواهند داشت، از شام شروع ميشود وعراق را فرا ميگيرد وجزيره را با دست وپاى خود ميکوبد، در آن فتنه، مردم نظير پوستى که دباغى شود دچار بلا ميشوند، در آن موقع احدى از مردم قدرت ندارد که (فتنه انگيزها) بگويد: بس است، ازهر ناحيه اى که آن فتنه را رفع کنند از ناحيه ديگرى سر برون خواهد کرد.
باب 7
ابن منذر گويد: بما رسيد که پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: در امت من چهار فتنه پيدا ميشود در فتنه اول: بلائى بانها ميرسد که مومن ميگويد اين فتنه باعث هلاک من خواهد شد، وبعدا آن فتنه ظاهر ميشود، در فتنه دوم: نيز مومن ميگويد: اين فتنه موجب هلاک من ميگردد، در فتنه سوم: هر چه ميگويند اين فتنه قطع خواهد شد؟ آن فتنه ادامه پيدا ميکند، فتنه چهارم: موقعى آنها را فرا ميگريد که اين امت بدون داشتن امام وسرپرستى گاهى با اين (شخص) وگاهى با (شخص) ديگرى خواهد بود.
باب 8
ابن رزين ميگويد: از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: فتنه ها چهارند، اول: فتنه نيزه وعصا، دوم: فتنه کذا (آنگاه) معدن طلا را ذکر کرد تا اينکه مردى از عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله خروج کند وخدا کار اين امت را بدست او اصلاح نمايد.
باب 9
ابو سعيد خدرى از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعد از من فتنه هائى پيدا ميشود از آن جمله فتنه بزرگان است که در آن جنگ و گريزى خواهد بود وبعد از آن فتنه هائى ميشود که از آنها شديدتر خواهد بود. نگاه فتنه اى پيدا ميشود که هر چه ميگويند قطع ميشود؟ ادامه پيدا ميکند تا اينکه هيچ خانه اى باقى نميماند مگر اينکه آن فتنه در آن داخل ميشود وهيچ مسلمانى نيست مگر اينکه او را صدمه ميزند. تا آنوقتى که مردى از عترت من خارج شود.
باب 10
حذيفه بن يمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: فتنه اى بپا خواهد شد که عقلهاى رجال بطورى متوقف ميشود که بعيد است مرد عاقلى ديده شود، وفرمود: اين موضوع در فتنه سومى افتاق ميافتد.
باب 11
يونس از... از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بين مردم فتنه اى واقع شود که مرد همسايه وبرادر وپسر عموى خود را ميکشد: از آن حضرت پرسيدند: عقلهاى آن مردم با آنها خواهد بود؟ فرمود: عقل بيشتر اهل آن زمان گرفته ميشود وبجاى آنها افراد قليل العقل جاى گزين ميشود ويکى از آنها گمان ميکند که شخصيتى دارد.
باب 12
عاصم بن ضمره از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: در پنجمين فتنه شديد وتاريک، مردم چون چهار پايان ميشوند.
باب 13
نعيم بن حماد ذکر کرده که: زمانى ميايد که در فتنه هاى آن انسان تمناى مرگ ميکند ونزد قبر ميايد وخود را مثل چهار پا بقبر ميمالد وميگويد: ايکاش من بجاى تو بودم.
باب 14
سفيان ميگويد: آمدم خدمت حسن بن على عليهما السلام بعد از آنکه از کوفه بمدينه مراجعت کرده بود بحضرت عرض کردم: اى ذليل کننده مؤمنين، (چرا با معاويه صلح کردى) يکى از استدلالهائى که از آنحضرت در جواب من فرمود اين بود که فرمود: شنيدم على عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمود: چند شب وروزى نميگذردکه اين امت بدور مردى اجتماع ميکنند که دهانه روده مستقيم مقعد وگلويش گشاد است ميخورد ولى سير نميشود آن معاويه خواهد بود، پس من دانستم که امر خدا واقع شدنى است، (لذا) ترسيدم که بين من واو خونهائى ريخته شود، بخدا قسم من خوشحال نيستم که خدا را در صورتى ملاقات کنم که خون مسلمانى بنا حق ريخته شود.
ابو نعيم حديث اجتماع امت را بدور معاويه از رسول خدا صلى الله عليه وآله به طريق روايت کرده است. اگر کسى اشکال کند وبگويد: على عليه السلام هم مثل امام حسن عليه السلام ميدانستکه بالاخره مردم دور معاويه را خواهند گرفت پس براى چه آنحضرت با معاويه (لع) جنگ کرد وآن همه خونها در بين آنها ريخته شد؟. جواب، چند وجه است، اول: اينکه مولاى ما على عليه السلام مامور بود که با سه دسته جنگ کند: 1- ناکثين که طلحه وزبير وعائشه باشند 2- قاسطين که معاويه باشد 3- مارقين که اهل نهروان باشند، پس آن حضرت ماموريت خود را انجام داد. دوم: وقتى که مولاى ما على عليه السلام خبر داد که سلطنت بمعاويه وبنى اميه خواهد رسيد از آنحضرت پرسيده شد، پس چرا شما با معاويه جنگ ميکنى در صورتيکه ميدانى سلطنت باو منتهى ميشود؟ فرمود: من عذرى دارم که پيش خداى عز وجل موجه است، وباقى اين حديث بعد از اين خواهد آمد. سوم: اينکه على عليه السلام ميدانست که اگر با معاويه نجنگند امر بر مردم در باره اعمالى که از معاويه وبنى اميه سر ميزد مشتبه ميشد واکثر مردم گمان ميکردند که على نسبت بخلافت معاويه راضى بوده است.
چهارم: اينکه حسن بن على عليهما السلام (بصلح) راضى بود ودر اين باره رواياتى از طريق (شايد منظور اهل تسنن باشد) وارد شده که ما آنها را در اينجا وارد ميکنيم: از آن جمله در کتاب (نعيم بن حماد) که مورد قبول آنها است از هشيم از يونس از امام حسن عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اين فرزند من حسن بن على عليه السلام بزرگوار است وخدا کار دو دسته بزرگ از مسلمين را بدست او اصلاح ميکند.
واز جمله علل صلح امام حسن عليه السلام با معاويه حديثى است که رسول خدا صلى الله عليه وآله از طرف خدا فرموده است چنانکه حضرت نبوى فرموده: (کار را) خدا اصلاح ميکند پس وقتى که خداى تعالى بدست امام حسن عليه السلام کار را اصلاح کند آنحضرت احتياجى بصلح نداشته است (بلکه از جانب خدا مأمور بصلح بوده است).
باب 15
ابن عباس ميگويد: موقعى که على عليه السلام را شهيد کردند ومردم با امام حسن عليه السلام بيعت کردند زياد بمن گفت: آيا ميخواهى که امر (خلافت براى امام حسن عليه السلام) استقامت پيدا کند؟ گفتم: آرى گفت: پس سه نفر از اصحاب او را بقتل برسان گفتم مگر آنها نماز صبح نميخوانند؟ گفت: چرا، گفتم: نه بخدا قسم اين کار راهى ندارد.
باب 16
ابو هريره ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: موقعى که من نزد حوض (کوثر) باشم مردانى بلند ميشوند که آنها مرا ميشناسند ومن هم آنها را مى شناسم آنگاه آنها را از نزد من ميبرند ومن ميگويم: يا رب، اصحاب مرا کجا مى برند؟ پس گوينده اى بمن ميگويد: تو نميدانى که اينها بعد از تو چه عملى انجام داده اند.
باب 17
عائشه ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله بزنان خود فرمود: کدام يک از شماها آن زنى است که سگهاى (حوئب) باو حمله خواهد کرد وقتى که گذر عائشه به حوئب افتاد وسگها صدا کردند پرسيد اينجا کجا است؟ گفتند اينجا حوئب است، گفت: چاره اى نيست مگر اينکه برگردم، به عائشه گفتند: يا ام المؤمنين تو بين مردم را اصلاح ميکنى. معمر بن طاووس از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که بزنان خود فرمود: کدام يک از شماها است که سگهاى آب کذا وکذا باو حمله وصدا کنند؟ اى حميرا اى عائشه تو از اين عمل پرهيز کن.
باب 18
قيس بن جابر صيدانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعد ازمن خلفائى خواهد بود وبعد از خلفا امرائى خواهد بود وبعد از امرا ملوکى بوجود ميايد وبعد از ملوک جبابره ومتکبرينى پيدا ميشوند وبعد از جبابره مردى از اهل بيت من خواهد آمد که زمين را پر از عدل خواهد کرد وبعد از آن حضرت، قحطانى ميايد، قسم بانخدائى که مرا بحق مبعوث کرده غير او کسى نيست.
باب 19
صباح ميگويد: بعد از خلافت حمار بنى اميه خلافتى نيست تا اينکه مهدى عليه السلام خروج کند.
باب 20
ارطاه ميگويد: امير الغضب گفت: از اين زن ومرد متکبر نيست ولى آنها صوتى ميشوندکه آنرا نه انس گفته ونه جن، باسم فلانى بيعت کردند، که از اين زن ومرد متکبر نيست ولکن خليفه يمانى است. وليد ميگويد: کعب ميداند که يمانى قرشى است واو امير الغضب است وآن کسى که تابع آنها شود از بيت المقدس است.
باب 21
سالم حبشانى گويد: در کوفه از امير المؤمنين على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: من براى حق قتال ميکنم که اقامه شود وهرگز اقامه نخواهد شد وامر (خلافت) با آنها است، با ياران خود گفتم: اينجا جاى ماندن نيست وحال آنکه اين (على عليه السلام) خبر ميدهد که امر (خلافت) با اينها (على عليه السلام) نيست، ما از آن حضرت اجازه خواستيم که بمصر برويم وآنحضرت هم بهر يک از ما که ميخواست اجازه داد وبهر مردى از ما هزار درهم عطا کرد وطايفه اى از ما را با او روانه کرد.
باب 22
ابوصادق از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام روايت کرده که فرمود:
معاويه بهمين زودى بر شما مسلط خواهد شد، گفتند پس تو براى چه جنگ ميکنى؟ فرمود: مردم ناچارند از اينکه اميرى داشته باشند چه خوب باشد وچه بد.
باب 23
کعب ميگويد: خلافت بنى اميه مدت... شصت سال وچندى خواهد بود (مترجم گويد: در مروج الذهب است که خلافت بنى اميه هزار ماه بوده است) خلافت بنى اميه از بين نميرود تا اينکه خودشان آنرا ريشه کن کنند، بعدا که بخواهند آنرا محکم کنند موفق نميشوند از هر ناحيه اى که آنرا محکم وبرقرار ميکنند از ناحيه ديگر منهدم ميشود، خلافت بنى اميه به ميم افتتاح ميشود وبميم هم ختم خواهد شد خلافت بنى اميه ازبين نميرود تا اينکه (آخرين) نفر آنها بوسيله قتل خلع شود ودو شتر او کشته شوندو شتر اصهب مروان کشته شود بعد از آن، خلافت آنها منقطع ميشود وتاج خلافت بدست مروان بباد فنا ميرود. (فصل) شرح حال عبد الله بن سلام وکعب الاحبار بدانکه من با هر يک از علما شيعه اهل بيت عليهم السلام تماس گرفتم فهميدم معتقدند که عبد الله بن سلام وکعب الاحبار از مخالفين اهل بيت نبوتند وچه بسا ميشود که بجهت همين اعتقاد از (استدلال به) اخبار ورواياتى که از اين دو نفر نقل شده خوددارى مينمايند، پس من لازم دانستم آنچه را که در اين باره تحقيق کرده ام در اين کتاب درج کنم: عبد الله بن سلام وکعب الاحبار از خواص مولاى ما على عليه السلام بوده اند وشايد آن رواياتى که از اين دو نفر در باره ملاحم وفتن ذکر شده وبطور احتمال ميگويند که آن روايات از مولاى ما على عليه السلام است چونکه سند آنها بان حضرت منتهى نميشود از باب تقيه باشد وآن روايات هم از آن حضرت باشند. يکى (از دليلهائى که اين دو نفر از خواص آن حضرت بوده اند) اين است که در جلد اول کتاب (ابنا النحاه) تاليف يوسف شيبانى ديدم که مولاى ما على عليه السلام اول کسى است که علم نحو وشرح آنرا بنيان گذارى کرد، بعد از آن ميگويد: وقتى که على عليه السلام بعد از عثمان متولى خلافت شد واراده عراق کرد عبد الله بن سلام بان حضرت عرض کرد: نزد منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله باش که تو را حفظ نمايد، بطرف عراق مرو که اگر بروى مراجعت نخواهى کرد، عده اى از ياران على عليه السلام باو حمله کردند، امير المؤمنين عليه السلام فرمود: او را وا گذاريد که او از ما اهل بيت است، پس على عليه السلام بسوى عراق رفت وکار او آنطور شد که شد، وقتى که آن حضرت کشته شد عبد الله بن سلام گفت: اين راس اربعين است وبعد از اين صلح خواهد شد، هيچ امتى پيغمبر خود را نميکشد مگر اينکه خدا هفتاد هزار از آنها را ميکشد، وخليفه او را نميکشد مگر اينکه خدا بجهت آن، سى وپنج هزار از آنها را ميکشد.
مولف گويد: قول عبد الله بن سلام، اقتضا ميکند که اعتقاد او اين است که بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله مولا وخليفه ما على عليه السلام است، زيرا که او حديث قتل خليفه را در موقع قتل على عليه السلام ذکر کرده واين خبر را در موقع قتل ابوبکر وقتل عمر وعثمان ذکر نکرده است. (فصل) واما کعب الاحبار: نيز از خواص مولاى ما على عليه السلام بود، زيرا که من در کتاب (مناقب الامام الهاشمى ابى الحسن على بن ابيطالب) روايتى از محمد بن عبد الواحد لغوى ديدم که گفت: کعب بمن خبر داد که روزى در خدمت على عليه السلام بودم، شخصى بزيارت عمر بلند شد، کعب گويد: پس از آنکه من اسلام آورده بودم على عليه السلام بمن فرمود: اسلام اختيار کن تا در امان باشى من اسلام آوردم که ناگاه عمر تازيانه براى من بلند کرد، على عليه السلام بعمر فرمود: از او چه ميخواهى مگر اسلام نياورده؟ عمر بعلى عليه السلام گفت: اى سيد من تو با او بودى (که او را عفو کردم) امير المؤمنين فرمود: گناه او چه بود که تازيانه براى او بلند کردى؟ عمر گفت: بلى اين شخص، رسول خدا صلى الله عليه وآله را ديده است (واسلام اختيار نکرده) اگر حضرت موسى در زمان حضرت محمد مى بود نميتوانست از (دين) آن حضرت تخلف نمايد تا اينکه معين او باشد وبر عليه کفار اقدام نمايد کسيکه منکر توحيد شود وبعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله خليفه او را درک کند وبدست او اسلام نياورد، پس بدست من اسلام مياورد؟ فرمود: راست گفتى پس آنحضرت به کعب توجهى کرده فرمود: عمر تو را (از اسلام) منقطع کرد. کعب در جواب گفت: من منتظر بودم آنچه در تورات (راجع به محمد صلى الله عليه وآله) است معلوم شود عمر گفت: آيا تو در تورات خوانده اى که از حضرت محمد صلى الله عليه وآله وآنهائيکه با او هستند ذکرى شده باشد؟ گفت: آرى در تورات خوانده ام که صفهائى از امت محمد صلى الله عليه وآله مشغول جنگند وصفهائى هم در نمازند که ذکر خداى جبار را ميگويند. وديدم در تورات نوشته است: " والا فعميتا يعنى (عينيه) سطرا مکتوبا محمد ميه وبعده علوانا وبعده فطم فطم وبعده شبر شبر وبعده شبيرا شبيرا " پس از آن اسلام آوردم.
باب 24
ابوبکر بن سعيد ميگويدک ه وقتى که مروان حکم متولد شد او را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردند که در حق او دعا کند حضرت از دعا کردن خوددارى کرد وفرمود: هلاک عموم امت من بدست همين ابن زرقا وورثه او خواهد بود.
باب 25
ميثا ميگيود: هيچ نوزادى متولد نميشد مگر اينکه او را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله مياوردند وآن حضرت براى او دعا ميکرد تا اينکه مروان بن حکم را خدمت آن حضرت آوردند فرمود: وزغ ابن وزغ وملعون بن ملعون.
باب 26
ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اهل بيت من بعد از من از ظلم امتم دچار قتل وتفرقه خواهند شد وشديدترين دشمنان ما بنى اميه وبنى مغيره وبنى مخزوم خواهند بود.
باب 27
ابو سالم حبشانى ميگويد: از على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: امر (خلافت) براى آنها (يعنى بنى اميه؟) است تا موقعيکه قتيل خود را بکشند ودر بين خود به اين امر رغبتى پيدا کنند، وقتى که کار باينجا رسيد خدا گروهى را (يعنى ابو مسلم خرسانى) از طرف مشرق ميفرستد که آنها را جدا جدا شمرده ويکى يکى ميکشند بخدا قسم که آنها يکسال خلافت نميکنند مگر اينکه ما دو سال خلافت خواهيم کرد وآنها دو سال خلافت نميکنند مگر اينکه ما چهار سال خلافت ميکنيم. عبيده ميگويد: از على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: اين گروه (بنى اميه) چسبيده اند بدم اين امر (خلافت) ماداميکه بين آنها اختلافى واقع نشود. پس موقعيکه اختلاف کردند امر خلافت از ميان آنها خراج ميشود وتا قيامت بسوى آنها عود نخواهد کرد. هند دختر مهلب ازابن عباس روايت کرده که گفت: هميشه امر خلافت با بنى اميه خواهد بود مادامى که بين آنها اختلاف واقع نشود موقيکه ميان آنها اختلافاتى واقع شود امر خلافت تا قيام قيامت از بين آنها خارج خواهد شد.
باب 28
زهرى ميگويد: به من رسيده بود که بيرقهاى سياهى از طرف خراسان خارج خواهد شد، وقتى که آن بيرقها از گردنه خراسان سرازير شدند خبر مرگ اسلام را آورده اند وآن بيرقها را برنميگرداند مگر بيرق عجمهائى که از اهل مغرب باشند. سعيد بن مسيب گويد: موقعيکه خراسان را فتح کردند عمر بن خطاب گريه کرد، عبد الرحمان بن عوف نزد عمر آمد وگفت: يا امير المؤمنين تو گريه ميکنى در صورتيکه اينطور فتحى براى تو رخ داده؟ عمر گفت: چرا گريه نکنم وحال آنکه دوست داشتم بين ما وآنها درياى آتشى باشد، شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه وآله که ميفرمود: موقعيکه بيرقهاى بنى عباس از گردنه هاى خراسان نمايان شود خبر مرگ اسلام را مياورند، پس آن اشخاصى که زير بيرق آنها بروند شفاعت من به آنها نميرسد.
باب 29
ابن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: عده خلفا بعد از من مثل عده نقبا بعد از موسى است. جابر بن سمره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اين امر خلافت براى دوازده خليفه خواهد بود که همه آن ها از قريش باشند. ابو طفيل گويد: عبد الله بن عمر دست مرگ گرفت وگفت: عامر وائله بمن خبر داد که دوازده خليفه از نسل کعب بن لوى خواهد بوجود آمد آنگاه توجهى کردو گفت: هرگز کار مردم درست نميشود تا قيامت قيام کند. ابن عوف گويد: من وچند نفرى از قريش از بنى کعب بن لوى نزد عبد الله بن عمر بوديم، پس عبد الله بن عمر گفت: اى بنى کعب بزودى از شما دوازده خليفه بوجود ميايد. ابن عباس بعده اى که نزد او بودند - وسخن از خلفا دوازده گانه وامير ميراندند - گفت: بخدا قسم بعد از اين از ما سفاح ومنصور ومهدى بوجود ميايند وآنرا بعيسى بن مريم رد ميکنند. سرح يرموکى گويد: من در تورات يافتم که براى اين امت دوازده نبى خواهد بود که يکى از آنها نبى آنها است، پس وقتيکه آن عده تمام شدند طغيان وستم ميکنند وخوف وترسى بين آنها خواهد بود. ابن عباس گويد: بزرگان ما از کعب پرسيدند؟ کعب گفت: من در تورات يافته ام که عده آنها دوازده نبى خواهد بود.
باب 30
ابو هريره گويد: من در خانه ابن عباس بودم که گفت: درها را ببنديد بعد از آن پرسيد: غير از خود ما آيا شخص بيگانه اى در اينجا هست گفتند: نه ومن در يک گوشه اى از جمعيت بودم، پس ابن عباس گفت: وقتيکه ديديد از طرف مشرق بيرقهاى سياهى نمايان شد فارس را اکرام کنيد، زيرا که دولت ما در ميان آنها است. ابو هريره گويد: بابن عباس گفتم: آيا ميخواهى آنچه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم براى تو بگويم؟ گفت: تو هم که اينجا بودى؟ گفتم: آرى گفت: بگو، گفتم: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که فرمود: وقتيکه بيرقهاى سياه خارج شوند اول آنها فتنه ووسط آنها ضلالت وگمراهى وآخر آنها کفر خواهد بود.
باب 31
مکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: من با بنى عباس چه کرده ام که امت مرا تعقيب نموده وبانها لباس سياه ميپوشانند؟ خدا لباس آتشين بانها (بنى عباس) بپوشاند.
باب 32
راشد بن داود از رسول گرامى صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: من يا بنى عباس چه کرده ام که امت مرا تعقيب ميکنند وخون آنها را ميريزند ولباس سياه بانها مى پوشانند؟ خدا لباس آتشين بانها بپوشاند.
باب 33
محمد بن على از پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرموده: واى بر دو فرقه از امت من: فرقه بنى اميه وفرقه بنى عباس که (داراى) دو بيرق ضلالت وگمراهى خواهند بود.
باب 34
عبد الله بن ابى اشعث گويد: از بنى عباس دو بيرق خارج ميشود که اول يکى از آنها نصرت وآخر آن وزرو وبال خواهد بود، آنرا يارى نکنيد خدا هم آنرا يارى نکند، واول بيرق ديگر وزرو وبال وآخر آن کفر است آنرا يارى ننمائيد خدا هم آنرا يارى نکند.
باب 35
ابو مروان از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: وقتى که بيرقهاى سياهى را ديديد از زمين جدا نشويد ودست وپاى خود را حرکت ندهيد (کنايه از آنستکه آماده جنگ نشويد) پس گروهى کوچک ظاهر ميشود که بانها توجهى نميشود، دلهاى آنها چون سنگ آهن است، اصحاب درد وبلا هستند، بعهد وپيمانى وفا نميکنند، بسوى حق دعوت ميکنند، ولى اهل حق نيستند، اسامى آن ها کنيه ونسب آنها پوشيده ونامعلوم، موهاى آنها نظير موى زنها نرم وسست، تا اينکه بين آنها اختلاف واقع شود، بعد از آن، خدا حق را بهر که بخواهد ميدهد.
باب 36
حفصه زوجه رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن حضرت روايت کرده که فرمود: وقتى که شنيديد مردمى از طرف مشرق ميايند که داراى راى نيکوئى هستند ومردم از هيبت وهيکل آنها تعجب ميکنند قيامت شما فرا رسيده است.
باب 37
احمد بن عيسى ميگويد: بعد از هلاک بنى اميه جالب وحش ميايد وخدا از چهار گوشه جهان، اهل زمين را بسوى او ميفرستد که اين امت را بوسيله او عذاب کند.
باب 38
حذيفه بن يمان ميگويد: مردى از طرف مشرق خارج ميشود ومردم را بسوى آل محمد صلى الله عليه وآله دعوت ميکند در صورتيکه او دورترين مردم است بال محمد صلى الله عليه وآله علامتهاى سياهى نصب ميکند که اول آنها نصرت وآخر آنها کفر است، پست ترين افراد عرب وغلامهاى زر خريديد که از اطراف آفاق جمع شده اند تابع او خواهند شد علامت آنها سياهى است ودين آنها شرک است وبيشتر آنها خدع خواهند بود گفتم: خدع يعنى چه؟ گفت: يعنى ختنه نشده. آنگاه حذيفه به ابن عمر گفت: تو زمان آن مرد را درک نخواهى کرد، عبد الله بن عمر گفت: ولى خبر ميدهم که بعد از من فتنه أى بپا خواهد شد وسال خطرناکى خواهد آمد که عرب ومردمان صالح واصحاب کفر وفقها در آن هلاک ميشوند واين حادثه بهمين زودى کشف خواهد شد.
باب 39
ابن سيرين ميگويد: بيرقى از طرف خراسان خارج ميشود که هميشه فاتح وغالبند تا اينکه هلاک آنها از همان مکانى که ظاهر شده بودند شروع شود. واز على عليه السلام روايت کرده که: هلاک آنها در همان مکانى است که ظاهر شده بودند.
باب 40
کعب ميگويد: موقعى مردى از بنى عباس، خلافت کند که او را عبد الله ميگويند واو آخرين نفر آنها است که ذو العين است بنى عباس به (ع) افتتاح شدند وبه (ع) هم ختم شدند، او کليد بلا وشمشير فنا خواهد بود.
باب 41
کعب گويد: (فتنه) غريبه اى است واهل آن پا برهنه ولخت خواهند بود وهيچ دينى را براى خدا قبول نميکنند، زمين را با پا ميکوبند آنطور که گاو، خرمن را ميکوبد،اگر آنها را درک کرديد بخدا پناه ببريد.
باب 42
عصمه بن قيس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرموده: پناه بخدا ميبرم از فتنه مشرق بعد از آن از فتنه مغرب.
باب 43
نعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: زنان بربر از مردان آنها بهترند، زيرا پيغمبرى در ميان آنها مبعوث شد واو را کشتند پس زنان آنها متصدى دفن او شدند.
باب 44
حسان ميگويد: گفته شده موقعى که بيرقهاى زرد بمصر رسيدند در فرار کردن جد وجهد کن وموقعى که در وسط شهر شام رسيدند اگر بتوانى لازم است که نردبانى تهيه کنى وباسمان روى يا بزمين فرو شوى.
باب 45
ابو زاهر از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعضى از اهل ذمه شما هستند که در آن بلاها براى شما از اهل شرق سخت ترند زنى از اصحاب زيرک ودانا (يا اهل ذمه) با انگشت خود بشکم زنى از زنان مسلمين ميزند وباو ميگويد: جزيه بدهيد.
باب 46
سالم بن عمر از حضرت حسن بن على از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: امر بمعروف ونهى از منکر بکنيد والا خدا عجم را بر شما مسلط ميکند که گردن شما را بزنند وغنيمت وخراج شما را بخورند وچون شير (در مقابل شما استقامت نموده) فرار نميکند.
باب 47
عمرو بن... از پدرش روايت کرده که گفت: وارد شدم بر عمر در آنموقعى که نزد درب کعبه بود، شنيدم که ميگفت: وقتى که بيرقهاى سياهى از طرق مشرق بيايد وبيرقهاى زردى از طرف مغرب بيايد تا در وسط شهر شام يعنى دمشق با يکديگر ملاقات نمايند موقع بلا خواهد بود.
باب 48
طاووس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: موقعى که فتنه اى از طرف مشرق وفتنه اى از طرق مغرب بپا شود ويکديگر را در گودى زمين ملاقات کنند در يک چنين روزى (شکم زمين) بهتر است از روى آن.
باب 49
ابو قتيل گويد: خير ووسعت زندگى مردم هميشه برقرار خواهد بود مادامى که خلافت بنى عباس منقضى نشده باشد وموقعى که خلافت آنها منقضى شد مردم هميشه دچار فتنه خواهند بود تا مهدى عليه السلام قيام کند.
باب 50
ابن حنيفه گويد: بنى عباس خلافت ميکنند تا اينکه مردم از خير مايوس شوند، پس از آن بين آنها تفرقه ميافتد، اگر در آن موقع سوراخ عقرب يافتيد خود را در آن داخل کنيد، چه آنکه مردم گرفتار شر وفتنه طولانى ميشوند تا اينکه خلافت آنها از بين برود ومهدى عليه السلام قيام کند.
باب 51
ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: وقتى که پنجمين نفر از اهل بيت من بميرد فتنه (بپا ميشود) تا اينکه هفتمى بميرد، پس از آن همينطور خواهد بود تا مهدى عليه السلام قيام کند.
باب 52
اصبحى ميگويد: پنج نفر از فرزندان عباس، مثل پادشاهان ستم کار خلافت ميکنند، واى بر مردم از آن موقعى که هفتمى آنها بميرد، (زيرا) شخصى بر (مردم) زمين مسلط ميشود که شبيه شير خواهد بود، با دهان خود ميخورد وبا دست خود فساد خواهد کرد از کثرت خون هائيکه ميريزد آسمانها بخدا شکايت ميکنند، دو صباحى خلافت خواهد نمود (آنگاه هلاک ميشود) بعد از آن يکى از برادران او خلافت را قهرا ميگيرد ومال خدا را بطور مساوى بين بندگان خدا تقسيم نخواهد کرد تا اينکه منادى از آسمان ندا ميکند: زمين زمين خدا وبندگان، بندگان خدا هستند ومال خدا هم بطور مساوى مال.
باب 53
بندگان خدا است، او بدين طريق ده سال خلافت ميکند. کعب ميگويد: (جمعيت) ترک وارد جزيره خواهند شد ومالهاى سوارى خود را از فرات آب ميدهند، آنگاه خدا طاعون را (وبا مننژيث) بانها مسلط ميکند تا آنها را ميکشد وکسى از آنها نجات پيدا نميکند مگر يک مرد.
باب 54
کعب ميگويد: يک کشتى پر از آنها وارد ميشود واز دجله وفرات آب مياشامند ودر جزيره ميروند واهل اسلام در آن جزيره خواهند بود وتاب مقاومت آنها را ندارند آنگاه خدا برفى را که در آن سرماى شديد وباد ويخ باشد بر آنها مسلط ميکند تا آنها نابود شوند بعد از آن، مسلمين بطرف ياران خود برميگردند وميگويند: خدا آنها را هلاک کرد ويکى از آنها باقى نمانده وتا آخرين نفر آنها هلاک شدند.
باب 55
مکحول از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: طايفه ترک دو مرتبه خروج ميکنند، مرتبه اول: از آذربايجان خروج ميکنند ومرتبه دوم: مالهاى سوارى خود را بفرات ميبندند وبعد از آن، ترکى نخواهد بود. سيد بن طاووس گويد: شايد معناى حديث اين باشد که غير از آن ترکها ترک ديگرى داخل فرات نشده وخلافت نخواهند کرد بلکه همان طايفه ترک هستند که خلافت را مالک ميشوند.
|
|
|
|
|
صفحه قبلدر لوازم ذكر:چون مراتب ذكر را دانستي بدانكه پنج چيز در اوقات ازمنه ذكر از لوازم است.اول: تصور خيالي اسم استاد خاص در حال ذكراوّل آنكه در حال ذكر خيالي اسم استاد خاصّ را كه وليّ ولايت كبری باشد به طريق ذكر تصوّر كند.[180]و مقام آن در جمعي ، در دل ادني از مقام ذكر يا در اسافل صدر ادني از محاذي ذكر ، استشفاعاً للذّاكر ثبت كند.[181]و اگر اسم رسول در مقام اوّل و خليفه در مقام ثاني قرار دهد بهتر است.[182]و در بسطي مقام استاد را در يمين صدرْ ميان پستان راست و عضد قرار دهد. چون از ذكر قالبي ترقّي نمايد [183] شبح نوراني رسول و وليّ در مقام مذكور (متواضعاً للمذكور مستشفعاً للذّاكر) هميشه منظورش باشد.[184]و اگر در اين حالات تصوّر استاد عامّ نيز در خارج جسم كند در طرف يسار به فصل قليل مواجهاً الي جهة صورة الذّكر ملتفتاً إليها متواضعاً مستشفعاً للذّاكر أولَی و أنسب است.[185]و اين دو تصوير را [186] مجمل ذكر كردهاند.[187]پس اگر مقصودشان اينست كه در حالات ذكر به اين دو تصوير بر وجه لزوم يا اولويّت پردازند كه آن نيز پيوسته مقارن ذكر باشد ، با جمعيّت خاطر و حفظ آن از تفرقه ، و سعي در توجّه به واحد منافي است بلكه التبّه ذاكر را از ذكر باز ميدارد ، و به اين جهت استاد من از اين طريق به غايت منع مينمود ، و ميفرمود: بايد ذاكر در مبادي روز و شب و آغاز و انجام اشتغال به ذكر ، اين تصوير را كند و بس ؛ بلي اگر قبل از قدم نهادن در درجات ذكر به بعضي از [188] درجات ذكر ، در اسم و مسمّاي ولي عمل نمايد خوب است و موجب سريان محبّت است.و در اين احوال حالتي است كه حقيقت رسول و خليفه معلوم ميشود [189] و به مثل آن امتحان استاد عامّ نيز ميتوان كرد ، ولكن شرح آن نتوان كرد. چه غير صاحب مرتبه عظيمه از ذكر را بسا باشد كه از راه افكند و حق را به صورت باطل يا عكس آن درآورد.بازگشت به فهرستدوم: ذكر كلامي يا وِرددوّم ، ذكر كلامي: و اهل فن اطلاق ذكر بر آن نكنند و آن را (ورد) خوانند و به قالبي آن مطلقاً اعتنائي نيست ، بلكه هر جا ورد مذكور كنند نَفْسي را خواهند.و اوراد در اوقات ذكر بسيار است و آنچه من به طريق خود ذكر رميكنم طالب را كفايت ميكند.و بهترين اوقات او در وقت سحر است و بعد از فريضتين صبح و عشاء ، و در همه اوقات ذكر ، وردِ كلمه نفي و اثباتِ مركّب و بسيط و اسم محيط و يا نور و يا قدّوس هر يك هزار مرتبه بعد از فريضتين ؛ و همچنين ورد «محمّدٌ رسول الله» و «يا علي» با حرف نداء و بدون آنها در شبها نيز شايد [190]؛ و ورد هزار مرتبه توحيد در شبها نفيس است و از مداومت بر اين ورد غافل نگردد.بسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيمِ. اللَهُمَّ إنّي أسألُكَ باسْمِكَ المَكْنُونِ ، المَخْزُونِ ، السَّلاَ مِ ، المُنزِلِ ، المُقَدَّسِ ، الطَّاهِرِ ، المُطَهَّرِ ، يا دَهْرُ، يَا دَيْهُورُ ، يَا دَيْهَارُ [191] ، يَا أزَلُ ، يَا أَبَدُ ، يا مَن لَمْ يَلِد وَ لَمْ يُولَد ، يَا مَن لَمْ يَزَلْ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ ، يَا مَن لاَ هُوَ إلّا هُوَ ، يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ مَا هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ ايْنَ هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا كَائِنُ يَا كَيْنَانُ ، يَا رُوحُ ، يَا كَائِناً قَبْلَ كُلِّ كَوْنٍ ، يا كَائِناً بَعْدَ كُلِّ كَوْنٍ ، يَا مَكوِّناً لِكُلِّ كَوْنٍ ، آهياً شراهيّاً [192]، يا مُجَلِّيَ عَظائِمِ الاُمورِ ، سُبْحَانَكَ عَلی حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ ، سُبْحَانَكَ عَلی عَفْوِكَ بَعْدَ قدرَتِکَ ، فَإِنْ تَوَلَّوا فقُلْ حَسْبيَ اللَهُ لاَ إِلَهَ إلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ بعَدَدِ كُلِّ شَيءٍ كَما صَلَّيْتَ عَلی إبراهيمَ وَ آلِ ابرَاهِيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ.بازگشت به فهرستسيّم: مناجاتسيّم ، مناجات است: و بهترين آنها علويّه و سجّاديّه است.چهارم: فكرچهارم ، فكر: و اين از شرايط عظيمه است. و در اوان خُلوّ از ذكر ـ مَهْما أمكن ـ خود را از آن خالي نبايد داشت.و بايد در مبادي حال در آثار قدرت الهيّه ، و رأفت ، و رحمت و عظمت او ، و در خاتمه امر خود و اعمال خود و ما بَعْدَ الموت و امثال آن ، از آنچه در كتب اخلاق مذكور است ، و در دقائق احكامِ رسول و رأفت و رحمت او و خلفاي او و سعي ايشان در اصلاح معاد و معاش رعيّت باشد.و در اواسط و انجام كار پيوسته فكر او در ربط خويش به خالق و ملاحظه مخلوقيّت و عبديّت و ذلّت خود به خالق ، و همچنين در نسبت خود به رسول و خلفاي او ، و در ارتباط و نسبت هر مخلوق به خالق واحد ؛ و انتهاي نسبت همه به يك منسوبٌ اليه ؛ تا موجب حصول شفقت و مهرباني به همه اشياء گردد. و بصير دانا مجاري فكر خود را در همه احوال ميتواند تعيين كند و مقصود عدم خُلوّ از آنست وَ اَفضَلُ العِبادَةِ إدْمانُ الفِكْرِ فِي الله وَ فِي قدْرَتِهِ همچنانكه حضرت أبي عبدالله عليه السّلام فرموده اشاره به اينست.[193]بازگشت به فهرستپنجم: مداومت بر همه اذكار و اورادپنجم ، مداومت بر همه اذكار و اوراد: تا فعليّت آنها همه به ظهور رسد. و از أربعين كمتر بسيار كم اثر است ، مگر آنچه كه از اوراد به قدر معين وارد شده.[194]و بسا باشد كه در مرتبهاي اربعينیّات در كار باشد كه آن را در اصطلاح «اقامه» گويند.و تقليل مستلذّات و اطمعه دسميّه سيّما لحوم و اغذيه لذيذه در جميع احوال به غايت مؤكَّد است.اينست طريق سلوك و آداب آن.بازگشت به فهرستفصل سوّم: آثار سلوكو امّا آثار و فيوضات آن را سالك خود ميبيند.و از جمله آثار ، حصول انوار است در قلب. و ابتدا به شكل چراغي است ، و بعد شعله و بعد كوكب و بعد قمر و بعد شمس و بعد فرو ميگيرد و از لون و شكل عاري ميگردد ، و بسيار به صورت برقي ميباشد ؛ و گاه به صورت مشكوة و قنديل ميشود: و اين دو اكثر از فعل [195] و معرفت حاصل ميشود ، و سوابق از ذكر. و به مرتبه اوّل اشاره فرموده حضرت أبي جعفر عليه السّلام چنانكه ثقة الاسلام در «كافي» روايت كرده است ، كه حضرت در بيان اقسام قلوب فرموده:وَ قَلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ ، فَقُلْتُ: وَ مَا الازْهَرُ ؟ فقالَ: فيهِ كَهَيْئَةِ السِّراجِ الي أن قال: وَ أَمَّا الْقَلْبُ الازْهَرُ فَقَلْبُ المُؤْمِنِ.[196]و بعضي از اين مراتب را حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام اشاره فرموده كه:قد أحيی قلْبَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ ، حَتَّی دَقَّ جَليلُهُ ، وَ لَطُفَ غَليظُهُ ، وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثير الْبَرْقِ.[197]و يكي از بطون كريمه اللَهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الاَرْضِ شرح اين مراحل است ، چه در اين احوال شخص انسان مشكاتي ميگردد كه در آن «زُجاجه» ايست كه قلب باشد ، و در آن «زجاجه» مصباحي است كه نور مذكور باشد و دل بعد از نشر آن مانند «كوكبِ دُرّي» ميشود ، افروخته شده است كه نور شجره مباركه كثير النَّفع كه نورانيّت و روحانيّت ذكر خداست كه نه از شرق حاصل شده و نه از غرب ، بلكه از راه باطن كه نه شرقي است و نه غربي هويدا گشته وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ [198] يعني و اگر غافل از ذكر خدا نشود كه به نصّ وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطـانًا فهُوَ لَهُ قرينٌ [199] موجب مقارنت شيطان كه مخلوق از نار است نُورٌ عَلي نورٍ بر نور آن ميافزايد تا همه آن نور گردد.[200]وَ هَذِهِ الزُّجَاجَة (في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ) [201]و در بيان مَثَل نوره ميفرمايد: يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِم تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ.[202]و از جمله آثار به صدا آمدن قلب است. و در مبادي آوازي مانند آواز كبوتر و قمري از او ظاهر شود. و بعد از آن صدائي چون انداختن مهره در طاس كه در آن پيچد مسموع شود. و بعد از آن همهمه در باطن شبيه به نشستن مگسي به تار ابريشم مُدرَك شود.بعد از آن زبان قلب خاموش و قلب ذكر را به روح خود ميسپارد.بازگشت به فهرستفصل چهارم: طريق ذكر مؤلّف (ره)و اين تحفه را به طريق ذِكر خود اجمالاً ختم ميكنم.بدانكه من بعد از اراده سلوك به عزم مجاهده اكبر و اعظم و اراده قدم نهادن در واديِ ذكر ، ابتدا همّتي برآوردم و توبه از آنچه ميكردم و ترك عادات و رسوم نمودم. در اربعينیّات سر به جيب ذكر فرو بردم. و در اربعيني نيز اربعين قرار دادم.[203]و در ذكر خيالي استادم مرا اسم «الحيّ» آموخت. و همانا آن را از كريمه:هُوَ الْحَيُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فادْعُوهُ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ.[204]فرا گرفته. چه ، خداوند آن را مقدّمه اخلاص و منهج حمد خداوند فرموده.[205]و با وجود اين نورانيّت و روحانيّت ، آن با هر مزاجي سازگار و دور از همه اخطار و باعث حيات قلوب ميّته است. و اكثر روايات وارد در اسم اعظم از اين اسم مكرّم خالي نيست ، چنانچه در كتاب «مُهَجُ الدّعوات» مذكور است.[206]پس به آن ماند كه اين اسم اعظم باشد.با وجود اينها مركّب از «حاء» و «ياء» است. كه اوّل حرفِ موجبِ انس و مواصلت ، و ثاني حرفِ شكيبائي و صبر و فتح و نصرت است.و وقوع اوّل در اسمي از اسمائ حُسنی دافع تأثير ناريّت شيطان است ، چه آن حرف به جهت دفع حرارت است. و اشتمال آن بر ثاني موجب اهتداء و كشف اسرار چنانچه در فنّ اعداد مبيّن است.[207]و زيادتي آلِف و لام به جهت تأثّر دلست در اختصال به خصلت انبياء وا تّصاف به صفت اصفياء و تأنّي در ثبوت در كار؛ و آن حرف ذات قلم است كه نقّاش اسرار است.[208]پس به طرق متعدّده در اربعينیّات متعدّده آن را بسر بردم.پس به ساير اذكار پرداختم ، و در هر اربعيني غسل توبه كردم ، و ترك حظّي و لذّتي از حظوظ نفس كردم ، و آن را وداع آخرين نمودم.و هر روز سيّدي از سادات خود در نظر گرفتم ، و او را به زيارتي كه خود انتخاب كردم زيارت نمودم ، و مبدأ آن را از شنبه گرفتم چون حديثي در اين باب ديدم.[209]و دو ركعت نماز هديّه روح مقدّس او نمودم و بدان توسّل جستم.و هر جمعه دست به دامان وليّ عصر زده و به او متوصّل شدم ، و زيارت و ادعيهاي كه در آن روز به جهت توسّل به او رسيده خواندم.و هر جمعه هزار دفعه صلوات ، چنانكه مأثور است فرستادم.و اوراد من در اين ايّام بر دو گونه بود:اوّل آنكه وظيفه هر روزه بود و آن بدين طريق بود: الحَقُّ در اسحار ، صد مرتبه بعد از دو ركعت نماز ، با برداشتن دستها به آسمان ؛ يَا حَيُّ يَا قيُّومُ يَا مَن لاَ إلَهَ إلاّ أنتَ برَحْمَتِكَ اسْتَغيثُ ما بين سُنَّت و فرض چهل نوبت [210]يا أحَدُ يا صمَدُ بعد از فرائض خمس به عدد مجمل 169 يا مفصّل 619 ، «يا علي» به قصد وليّ در اسحار و بعد از فريضه صبح [211] به عدد مجمل121 نوبت ، «يا قريب» هر روز به عدد مجمل 323 ، آية «مُلك» بعد از فريضه صبح 22 نوبت ، [212] «الله» در اسحار به عدد كبير با امكان ، «يا نور ياقدّوس» در اسحار بعدد مجمل 448.دوّم آنچه در اين مدّت تمام شد ابتداء از مبدأ ذكر رَبِّ إِنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ [213] اربعيني به عدد مجمل 2500 ، يَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِينَ ؛ [214] اربعيني به عدد مجمل 2386 ، «يا هادي» ؛ اربعيني هر روز 5000 مرتبه ، و در آخر روز 100 مرتبه ، يَا هَادِيَ المُضِلِّينَ ؛ يا فتَّاحُ هيجده روز هر روز 8799 ؛ «يا بصير» اربعيني هر شب 8825 مرتبه ؛ يا عليُّ اربعيني هر روز بعد از هر فريضه 1330 مرتبه ، و غسل هر روز با امكان ، آية الكرسي بعد از هر فريضه ، نفي و اثبات مركّب و بسيط و الله و هو و سوره توحيد و أعلی هر يك هزار ؛ و دو اربعين در اسحار [215]يا سُبُّوحُ يا قُدُّوس شش اربعين هر روز 2670 مرتبه ؛ (شرايط: غسل هر روز با امكان و صَمْت و جوع) يا حَنَّانُ يا مَنَّان صد و هشت روز هر روز 1200 مرتبه ؛ شرط ، ترك حيواني بلكه در چهل روز قبل از آن هم ؛ يَا دَيَّانُ هفتاد روز هر روز 5000 مرتبه ؛ يا كبير سه اربعين هر شبانه روزي 1466 ؛ و در اربعين آخر ترك حيواني و هر روز هر قدر كه ممكن باشد [216]؛ و اگر 70000 ممكن شود بهتر ؛ يا نورُ چهل و نه روز (بعد زا خواندن هفت مرتبه سوره نور) به عدد كبير [217] و در شبها نيز بيسوره به اين عدد ابتدا از شنبه ؛ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ صد و هشتاد روز از سحر تا طلوع ، يا از طلوع تا إستوا هر روز 3716 مرتبه ؛ يا مُهَيْمِنُ يك اربعين يا دو اربعين هر روز 1040 نوبت با غسل و قبل از تكلّم ؛ الله اربعيني هر روز به قدر امكان [218] با وسعت ، (به شرط صوم و ترك نوم إلاّ بي اختيار) و بايد همزه اظهار و به (هاء) اسكان شود [219] و بعد به اين ذكر مداومت نمايد.و من چنين تمام كردم. و لكن جمع بعضي اوراد با يكديگر درايّام اربعين با امكان جائز و تضعيف مدّت در يكي از آنها مجَوَّز. و در همه اين اوراد اربعينيّه خلوت و تعطير و اجتناب از بقولات كريهة الروائح و افتتاح و اختتام به اين صلوات لازم است:اللَهُمَّ صَلِّ عَلی المُصْطَفی مُحَمَّدٍ وَالمُرتَضَی علِيٍ وَالبَتُولِ فاطِمَةَ وَالسِّبطَيْنِ الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَ صَلِّ عَلی زَيْنِ العِبادِ عَلِيٍّ وَالبَاقِر مُحَمَّدٍ وَالصَّادِقِ جَعْفَرٍ وَالْكاظِمِ مُوسَی وَالرِّضا عَلِيٍّ وَالتَّقِيِّ مُحَمَّدٍ وَالنَّقِيِّ عَلِيِّ وَالزَّكِيِّ الْعَسْكَريِّ الحَسَنِ وَ صَلِّ عَلَی المَهْديِّ الهادي صاحبِ العَصْرِ وَالزَّمانِ وَ خَليفَةِ الرَّحْمَن وَ قاطِعِ البُرْهَانِ وَ سَيِّدِ الإنسِ والجانِّ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أجْمَعِينَ.بدانكه اصل عمل مراتب ، اذكار است ، و اوراد از اعوان و متمّمات است. پس ترك بعضي از آنها محظور نه.و در اين ايّام در حالت فراغ به مناجات علويّه و سجّاديّه اشتغال داشتم ، و به اسامي متبرّكه آل اطهار و صحابه كِبار رسول مختار و اركان اربعه ملائكه كِرام و انبياء عظام و مشايخ شريعت و استادان طريقت تبرّك جستم ، و اكثر ايّام برايشان به تفصيل رحمت فرستادم و سلام كردم ، و از بواطن ايشان همّت طلبيدم.ناسخ گويد [220]: من نوبتي اربعيّنات را به طريق مذكور به قدر امكان بسر رسانيدم ، و نوبتي در آن شروع كردم ، و اورادِ اربعينيّه را كلمات ادريس عليه السّلام قرار دادم [221] به ترتيب و شرائط و آداب و مقدار اوقات ، چنانچه در رساله سيّد ابن طاووس (ره) كه در اين خصوص [222] نوشته مذكور است.و در مبادي اربعينیّات اوّل به ذكر وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهُ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ 1080 نوبت در يك مجلس اشتغال نمودم و چند دفعه آن را به جا آوردم.و در مدّت سه اربعين 40000 مرتبه سوره مباركه «والعاديات» را خواندم.و در اين سه اربعين عقب هر فريضه ده نوبت سوره «فاتحه» را خواندم. و فائده كليّه اين سه ذكر دفع عوائق دنيويّه است.و گاه گاه به روحانيّت عطارد متوسّل و از آن استمداد همّت ميكردم.[223]چه اهل اسرار را از روحانيّت آن مدد ميرسد. چنانچه بعد از غروب آفتاب يا پيش از طلوع در هنگامي كه توان عطارد را ديد به آن نظر كند و پس از سلام به آن گامي پس نهد و بگويد:عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي صَباحاً مَساءً كَي أراكَ فأغنَماپس گامي ديگر پس نهد و بگويد:وَ ها أنا فامنحْني قويٍّ أدْرِكُ المُنی بها و العُلومُ الغامِضاتِ تَكَرُّماپس گامي پس نهد و بگويد:وَ ها أنا جُدْلِيَ الخَيْرَ والسَّعْدَ كُلَّهُ بأمْرِ مَليكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّماتكرار اين عمل در مبادي مطلوب است. [224]و امكنه شريفه و مساجد كريمه و مشاهد عاليه را در استعداد فيوضات مدخليّتي تمام است و اكثراً اهل حال را در يكي از اماكن مكرّمه باب فيض گشوده شده.و سيّد بزرگوار گويد: مرا در «سُرَّ مَنْ رأي» از فيض آن محلّ حالتي حاصل شد كه وراي مرتبه شرح است و اكثر مقرّ او در ايواني بود كه محاذي در سرداب مقدّس بود. و سيّد خود بعد از آن در آنجا معبدي عظيم بنا نهاد و الحال به مسجد ابن طاووس مشهور است و حال از بناي آن بزرگوار اثري نيست.تمام شد رساله شريفه منسوبه به بحرالعلوم در دست عبد محمّد حسين طباطبائي شب يكشنبه دهم شوال سنه هزار و سيصد و پنجاه و چهار هجري.تمام شد استنساخ اين نسخه از روي نسخه استاد وحيد سيّدنا الاعظم الحاج السيّد محمّد حسين طباطبائي أدام الله ظلّه الوارف به يد اين حقير فقير محمّد الحسين الحسيني الطّهراني در روز أربعين بيستم شهر صفر الخير سنه يك هزار و سيصد و هفتاد و هفت هجريّه قمريّه.والحمد لله ربّ العالمين.بازگشت به فهرستپاورقي[180] ـ به طريق ذكر يعني مرآتي و آلي ، نه استقلالي چون اسم استاد خاص مرآت حقّ است ، بنابراين هميشه آن اسم يا اسم استاد عامّ و به طور كلّي هر قسم از اقسام تصوّر وليّ بايد مرآتي باشد. إذا تجلّی حبيبي في حبيبي فبعَينِهِ أنظُرْ الَيهِ لا بعَيْني [181] ـ يعني از هر جاي دل كه ذكر را أدا ميكند مقام استاد خاص را پائينتر از آن قرار دهد ؛ و يا ذكر را در دل و مقام استاد خاصّ را در پائين سينه قدري پائينتر از محاذات ذكر قرار دهد. [182] ـ يعني يا اسم عنواني رسول را كه همان رسول باشد ، و اسم عنواني خليفه را كه همان خليفه باشد و يا اسم واقعي رسول را كه محمّد باشد و اسم واقعي خليفه را كه علي باشد. و مراد از اسم استاد خاصّ و وليّ نيز يا اسم عنواني است مثل صاحب الامر و صاحب الزّمان و وليّ ، و يا اسم واقعي است كه محمّد بوده باشد. [183] ـ چون ذكر قالبي يكي از دو قسم ذكر خيالي است بنابراين در حال ذكر خيالي چه جمعي و چه بسطي كه براي تصوّر استاد خاصّ مقامي در دل يا در سينه پائينتر از مقام ذكر معيّن شده است ، ديگر نميتوان شبح نوراني رسول و وليّ را در مقام مذكور منظور نمود ، بنابراين به قرينه آنكه فرموده است: چون از ذكر قالبي تجاوز نمايد شبح نوراني رسول و وليّ را در مقام مذكور هميشه منظور داشت ، معلوم ميشود كه مراد از ذكر خيالي جمعي و بسطي كه بايد اسم استاد خاصّ را تصور نمود فقط در خصوص قسم قالبي آنست. و امّا در قسم نفسي و همچنين در ذكر خفيّ و سرّي و ذاتي ، پيوسته اوقات چه در حال ذكر و چه در حال غير ذكر بايد شيخ نوراني رسول و وليّ را در آن مقام منظور نمود. [184] ـ يعني شبح نوراني رسول و وليّ را در مقام مذكور طوري تصوّر كند كه آنها در حال تواضع ، نسبت به مذكور كه خداست هستند و در آن حالت نيز نسبت به ذاكر سالك ، از خدا استشفاع ميكنند. [185] ـ يعني تصور استاد عام را در خارج جسم در جانب چپ طوري بنمايد كه روي به سمت صورت ذكر است ، و نسبت به صورت ذكر در حال تواضع است به خلاف تصور استاد خاصّ كه او نسبت به مذكور در حال تواضع است. بنابراين تصوّر استاد خاصّ با استاد عامّ از دو جهت فرق دارند اوّل آنكه مقام استاد خاصّ در داخل است نه خارج ، دوّم از جهت حال تواضعي آنها. [186] ـ يعني تصوير استاد خاص و استاد عام. [187] ـ بلكه مراد قوم آنست كه در حال ذكر تصوّر استاد عامّ و استاد خاصّ را به كيفيّت مذكوره بنمايد. واين معني گر چه مشكل است و در ابتداي امر با توجّه به واحد و سعي در عدم تفرقه بسيار مشكل ، لكن كم كم در اثر قدرت ذاكر منافات از بين ميرود و بسيار آسان ميگردد ، و به خوبي هم ذاكر تصور استاد نموده و هم به ذكر اشتغال دارد ؛ و اين كيفيّت اثرش در پيشرفت سالك بسيار بيشتر است از تصور استاد در مبادي روز و شب ، و آغاز و انجام اشتغال به ذكر چنانچه مصنّف (ره) فرمايد. [188] ـ مراد از بعضي از درجات ذكر آنست كه ذاكر به نحو ذكر خيالي نفسي يا به نحو ذكر خفيّ قالبي يا خفيّ نفسي تصور استاد كند بدين معني كه قبل از آنكه در درجات ذكر وارد شود مدّتي تصور استاد خاصّ يا عامّ را با توجّه به اسم و مسّمی بدون توجه به معنی و حقيقت ، يا مرور آن به قلب با توجّه به معنا يا بدون آن بنمايد خوب است و موجب سريان محبّت است. [189] ـ شناخت افراد با توجه به حقيقت آنها، تنها براي اشخاص كامل يا قريب به كمال ميسر است يعني در اثر توجه به رسول و خليفه و كثرت ممارست در اين معني حقيقت رسول و خليفه براي ذاكر به نورانيّت طلوع ميكند ، و اين همان مطلبي است كه مصنّف سابقاً فرمود كه استاد خاصّ در آخر خود را شناساند. و امّا اگر ذاكر به مقام طهارت رسيده باشد و ضميرش از آلودگيها پاكيزه گشته باشد ، و داراي مرتبه عظيم از ذكر باشد ميتواند با توجّه به حقيقت شخصي دريابد كه آيا او استاد عامّ و قابل دستگيري است يا نه ، زيرا با توجّه به حقيقت ، درجه و ميزان آن شخص براي شخص متوجّه معلوم ميگردد. و امّا اگر ذاكر به مرتبه طهارت نرسيده و صاحب مرتبه ذكر عظيم نشده است چون با نظر آلوده خود توجّه به شخصي كند در اثر ممارست صورت آن شخص در ذهن ذاكر نقش بندد و در اثر محبت و انتقاش صورت مذكوره او را شخص كامل تلّقي ميكند و ميپندارد ، در حالي كه ممكن است شخص مذكور كامل نباشد ، بلكه از ابالسه و قطّاع طريق راه خدا باشد. يا مثلاً اين ذاكر آلوده ذهن به يكي از اولياي حقّه خدا نظر و توجّه كرده و او را در دل آلوده خودآلوده و باطل پندارد. و از آنچه ذكر شد به دست ميآيد كه از راه توجّه به حقيقت و معنی براي غير اشخاص كامل يا قريب به كمال ممكن نيست ادراك نورانيّت اشخاص و امتحان استاد عامّ. بازگشت به فهرست تعلیقات [190] ـ يعني این دو وِرد شايسته است ولي مصنّف (ره) عدد آنها را معيّن نفرموده است. و ممكن است «محَمَّد رسول الله» را به عدد كبير كه 254 ميشود ، و «يا علي» را با حرف ندا و بدون آن كه 121 و (110) ميشود ادا نمود. و مراد از توحيد سوره مباركه توحيد است. [191] ـ دَيْهار و دَيْهُور مبالغه دهر است و مراد از دهر خدا است ، كما ورد في الرّواية: لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللهُ. [192] ـ حضرت استاد علاّ مه طباطبائي مدَّ ظِلُّه فرمودند كه: مرحوم آية الحقّ حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليه فرمودند كه: اين عبارت بايد اين طور تلفظّ شود: أهيَأ ًشر أهيَأ ًو علاّ مه طباطبائي فرمودند كه اين دو كلمه عبري است و عربي آن يا حنّانُ يا مَنَّان است. [193] ـ در ج 2 «اصول كافي» ص 55 و در «بحار الانوار» ج 15 جزء اخلاق ص 194 از «كافي» با اسناد متصل خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: أفضَل العِبادَةِ إدْمانُ التَّفَكُّرِ فِي اللهِ وَ في قدْرَتِهِ. و نيز در ص 54 از «كافي» و ص 193 از «بحار» از «كافي» روايتست كه أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: نَبِّه بالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ وَ جافِ عَنِ اللَّيلِ جَنْبَكَ وَاتَّقِ اللهَ رَبَّكَ. و در ص 195 «بحار» از «جامع الاخبار» همين روايت را نيز آورده است ولي به جاي « جافِ عَن اللَّيلِ» «جافِ عَنِ النَّومِ» ذكر كرده است و نيز در ص 55 «كافي» و در ص 194 «بحار» از «كافي» از معمّر بن خلاّد حديث كرده است كه قالَ: سَمِعْتُ أبَاالحَسَن الرِّضا عليه السّلام يَقُولُ: لَيْسَ العِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاَ ةِ وَالصَّومِ ، إنَّمَا العِبادَةٌ التَّفَكُّرُ فِي أمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ. [194] ـ مانند إنَّا أنزَلنا كه در شبهاي ماه رمضان هر شب هزار مرتبه وارد شده و مانند سوره دخان كه در شبهاي رمضان هر شب صد مرتبه وارد شده است ، و امثال آن. [195] ـ غالباً مشكوة و قنديل با وجود سوابق ذكر بي مقدّمه پيدا نميشود بلكه در حال فعل چون نماز و ورد پيدا ميشود. [196] ـ ذكر روايات در بيان اقسام قلوب اين روايت را در ج 2 «اصول كافي» ص 422 با اسناد متّصل خود از سعد از حضرت أبي جعفر عليه السّلام بدين كيفيّت آورده است قال عليه السّلام: إنَّ القُلوبَ أربَعَةٌ: قلْبٌ فِيهِ نِفاقٌ وَ إيمانٌ ، وَ قلْبٌ فِيهِ مَنكُوسٌ وَ قلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ. فقُلْتُ: وَ مَا الأزْهَرُ ؟ قالَ: فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّراج. فأمَّا المَطْبُوعِ فقَلْبُ المُنافِقِ. و أمّا الأزْهَرُ فقَلْبُ المؤمنِ ؛ إنْ أعطاهُ شَكَرَ ، وَ إنِ ابْتَلاَهُ صَبَرَ. وَ أمَّا المَنْكُوسُ فقَلْبُ المُشْرِكِ ، ثُمَّ قرَأ هَذِهِ الايَة ؛ أَفمَنْ يَمْشِي مُكِبَّاً عَلَی وَجْهِهِ اهْدَی أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. فَأمَّا القَلْبُ الَّذي فِيهِ إيمانٌ وَ نِفَاقٌ فهُمْ قوْمٌ كَانُوا بالطَّائفِ ، فإن أدْرَكَ أحَدَهُمْ أجَلُهُ عَلَی نِفَاقِهِ هَلَكَ ، وَ إنْ أَدرَكَهُ عَلَی إيمانِهِ نَجا. و عين همين روايت را در «بحار الانوار» ج 15 جزء 2 ص 37 از «معاني الاخبار» روايت كرده است ، ولي به جاي لفظ «أزهر أجرد» لفظ «أزهر أنور» آورده است. و نير روايت ديگري در ص 423 ج 2 «اصول كافي» وارد شده كه آنرا نيز در «بحار الانوار» ج 15 ص 37 از «معاني الاخبار» روايت كرده است ، از أبوحمزه ثمالي از حضرت أبي جعفر عليه السّلام قال: القُلوبُ ثَلاَ ثَةٌ: قلبٌ مَنكُوسٌ لايَعی شيئاً مِنَ الخَيْرِ ، وَ هُوَ قلْبُ الكافِرِ ، وَ قلبٌ فيهِ نُكتةٌ سَوداءٌ ، فالْخَيْرُ وَالشَّرُّفیه يَعتَلِجانِ ، فأيُّهُما كانَت مِنْهُ غلَبَ عَلَيْهِ. وَ قلْبٌ مِفْتُوحٌ فِيهِ مَصابيحُ تَزْهَرُ ، وَ لاَ يُطْفَأ نُورُهُ إلی يَوْمِ القِيامَةِ وَ هُوَ قلْبُ المؤمِنِ. و نيز در ص 422 از ج 2 «اصول كافي» از حضرت صادق عليه السّلام آورده است: كه: تَجدُ الرَّجُلَ لاَ يُخْطِئُ بلاَمٍ وَ لا واوٍ خطيباً مِصقَعاً ، و لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ الَّليلِ المُظْلِمِ. وَ تَجدُ الرَّجُلَ لاَ يَسْتَطِيعُ يُعَبِّر عَمَّا في قلْبهِ بلِسانِهِ ، وَ قلْبُهُ يَزْهَرُ كَما يَزْهَرُ الْمِصْباحُ. و در ص 35 از ج 15 جزء 2 «بحار» از «اسرار الصّلاة» آورده است كه قال النبيّ صلّی الله عليه وآله وسلّم: قلْبُ المُؤمِنِ أجرَدُ وَ فِيهِ سِراجٌ يَزْهَرُ... بازگشت به فهرست تعلیقات [197] ـ خطبه أميرالمؤمنين عليه السّلام كه در «شرح نهج» مولی فتح الله صفحه 356 و در «شرح نهج» محمّد عبده ص 349 آورده است: قدْ أحيی عَقْلَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ. وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرقِ ، فأبانَ لَهُ الطَّريقَ ، وَ سَلَكَ به السَّبيلَ ، وَ تَدافعَتهُ الأبوابُ إلی بابِ السَّلاَ مَةِ وَ دارِ الإ قامةِ ، وَ ثبَتتْ رِجلاهُ بطُمَأنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قرارِ الأمْنِ وَ الرَّاحَةِ ، بمَا اسْتَعْمَلََ قلْبَهُ وَ أرضَی رَبَّهُ. [198] ـ سوره نور ، آيه 35. [199] ـ سوره 43 ، زخرف ، آيه 36. [200] ـ مصنّف (ره) آيه را چنين تفسير فرموده كه آن شجره مباركه كثير النفع از باطن دل كه نه شرقي است و نه غربي دائماً مستفيض ميگردد اگر به آن شجره آتش غفلت برخورد نكند و شيطان كه مخلوق از نار است قرين او نگردد. و اين تفسير در صورتي تمام است كه كلمه «واو» نباشد ، بلكه فقط لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ بوده باشد ، و امّا با وجود «واو» اين معني تمام نيست. بلكه مراد اينست كه دائماً زيت نور ميدهد اگر چه به نار هم كه مفيض نور است نرسد ، بلكه خود به خود از ذاتِ دل تشعشع دارد. [201] ـ چون مصنّف (ره) مشكوة را شخص انسان و زجاجه را قلب انسان فرض فرموده است ، بنابراين چون شخص انسان نوراني القلب در مقام خلوت و ذكر است ، لذا مُبتداي محذوفي را كه «في بيوت» خبر آنست ، اگر «هذِهِ الزُّجاجة» بگيريم مراد از بيوت بدن انسان ميشود ؛ چون آن قلب نوراني ـ كه همان عالم مثال است ـ در خانه بدن است. و اگر مبتداي محذوف را «هذه المشكوة» بگيريم ؛ مراد از بيوت مقام خلوت و ذكر است. يعني اين انسان نوراني القلب در بيت خلوت و ذكر است. وليكن اگر مبتداي محذوف را «هذه الزجاجة» بگيريم باز ممكن است مراد از بيوت را مقام خلوت گرفت. يعني آن دل نوراني كه از باطن آن نور طلوع ميكند ، همان مقام ذكر و خلوت دل است. و اين معني انسب است از آنكه مراد از بيوت را در اين فرض نيز خانه بدن بگيريم ، كما لا يخفی علی المتأمّل. [202] ـ يعني در بيان تحقّق و مصداق اين نور ميفرمايد كه: رجالي هستند كه در آن بيوت هر صبح و شب خدا را تسبيح ميكنند. [203] ـ مراد از «اربعين در اربعين» چهل اربعين است يعني يك اربعين ذكر خاصّي را كه به جا ميآوردم آن را به طور اربعين تضاعف دادم و چهل بار تكرار نمودم. و يا اصل ذكر را كه در اربعين به جا ميآوردم در اربعين تضاعف دادم نه آن ذكر خاصّ در اربعين اوّل را ، و اهل سلوك اربعين در اربعين را به هر دو طريق كه ذكر شد به جاي ميآورند. [204] ـ سوره 40 ، غافر ، آيه 65. [205] ـ تعبير به مقدّمه نمودن «الحيّ» را براي اخلاص تمام نيست ، بلكه تحقّق و ثبوتِ حياتِ انحصاري را براي خدا سبب و لزوم اخلاص شمرده است. و چون حيات منحصر به خداست مظاهر جمال نيز در جميع موجودات منحصر به اوست ؛ و بنابراين تمام مراتب حمد و سپس اختصاص به ذات مقدّس او خواهد داشت. بنابراين انحصار حيات در خدا كه به اسم «الحيّ» تعبير شده منهج انحصار حمد نسبت به ذات مقدّس اوست. [206] ـ روايات "مهجالدعوات" در تعيين اسم اعظم الهي در «مهج الدعوات» از ص432 تا ص 439 رواياتي را در تعيين اسم اعظم ذكر كرده است كه از بسياري از آنها استفاده ميشود كه اسم «حيّ» همان اسم اعظم باشد ، مثل آنكه در ص 432 ميفرمايد كه: از امام رضا عليه السّلام مروي است كه «يا حيّ و يا قيّوم» اسم اعظم است. و در ص 343 فرموده است كه بعضي از پيغمبر روايت كردهاند كه اسم اعظم كه دعا بدان مستجاب شود در سه سوره است: در سوره بقره «آية الكرسي» اللَهُ لاَ إِلَهَ إلاّ هُوَ الْحَيُّ القَيُّوم و در سوره آل عمران الم اللَهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومَ و در سوره طه وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم. و در ص 439 فرموده است كه: از سكّين بن عمّار مروي است كه حضرت موسی بن جعفر عليهما السّلام اسم اعظم خدا را در سجده در زير ميزاب ميخواندند و آن اين بود: يَا نُورُ يا قُدُّوسُ ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس ، يَا حَيُّ يَا قَيُّوم ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومَ ، يَا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يَا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يَا حَيُّ حينَ لاَ حَيُّ ، يَا حَيُّ حِينَ لاَ حَيّ ، يَا حَيُّ حِينَ لاَ حَيِّ ، يَا حَيُّ لاَ إلَهَ إلاّ أنتَ (سه مرتبه) وَ أَسْأَلُكَ باسْمِكَ بسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ العَزيزِ المُبينَ (سه مرتبه). بازگشت به فهرست تعلیقات [207] ـ علم «اعداد» علمي است مستقل و مقداري از آن در علم «جَفْر» بيان شده است ، و آن غير علم «حروف» است. [208] ـ يعني خصوص حرف «لام» ذاتِ قلم است ؛ چون لفظ قلم از سه حرف «قاف» و «لام» و «ميم» تركيب شده و يكي از حروفات ذاتيّه او «لام» است. و چون قلم نقّاش اسرار است و هر مطلبي را با قلم نقش ميكنند بنابراين حرف «ل» كه از ذاتيّات قلم است موجب نقش اسرار در دل و كشف حقائق براي ذاكر خواهد بود. [209] ـ اين حديث را سيّد ابن طاووس رضوان الله عليه در «جمال الاسبوع» ص 25 از ابن بابويه نقل كرده است ، و او از صَقْر بن أبي دُلَف از حضرت امام علي النقي عليه السّلام. اين حديث مفصّل است ، و اجمال آن اينكه: «صقر» گويد از آن حضرت سؤال كردم كه حديثي از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت شده: لاَ تُعادُوا الأيّامَ فتُعاديكُمْ و من معناي آن را نفهميدهام. حضرت فرمود: مراد از ايّام ما هستيم ، مادامي كه آسمانها و زمين برپاست. شنبه اسم رسول خداست. و يكشنبه اسم أميرالمؤمنين ، و دوشنبه اسم حسن و حسين ، و سه شنبه اسم علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمّد ، و چهارشنبه اسم موسی بن جعفر و علي بن موسی و محمّد بن علي و منم ، و پنجشنبه اسم فرزندم حسن ، و جمعه اسم فرزندِ فرزندم است كه اهل حقّ به سوي او گرد آيند. و سپس حضرت به من فرمود: بيرون رو كه من بر تو ايمن نيستم. و بعد از اين حديث ، مرحوم سيّد حديثي از «قطب راوندي» نقل كرده و در آن يكايك از ادعيهاي كه براي امامان در روزهاي هفته بايد خواند را روايت كرده است به «جمال الاُسبوع» مراجعه شود. [210] ـ مراد ما بين نمازها نافله و فرائض آنهاست. [211] ـ مراد آنست كه «عليّ» گويد ولي مقصودش از علي والي ولايت كبري باشد. [212] ـ مراد از آية مُلك دو آيه از سوره آل عمران است. (آيه 26 و 27) قلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤتِي اْلْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بيَدِكَ الْخَيْرُ إنَّكَ عَلی كُلِّ شَيءٍ قدِيرٌ * تُولِجُ الَّيْلِ.... تا بغَيْرِ حِسابٍ. [213] ـ اين ذكر از آيه قرآن متّخذ است و آن دعاي حضرت ايّوب است كه عرض كرد: أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (سوره 21: أنبياء ، آيه 83) و در آيه لفظ «رَبِّ» كه منادي است نيامده است. [214] ـ اين ذكر متَّخذ از دعاي يونس است كه در قرآن مجيد (سوره 21: انبياء ، آيه 87) وارد شده است و آن چنين است: لاَ إِلَهَ إِلاَّ أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِينَ و در آيه با حرف ندا نيامده است. [215] ـ مراد آنست كه هر يك از اذكار مذكوره را هزار مرتبه و به مدت دو اربعين در اسحار به جاي آوردم. يعني مثلاً ذكر لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ را هزار مرتبه در دو اربعين به جاي آوردم ، و سپس ذكر لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ را بدين صورت ، و سپس ذكر «الله» و سپس ذكر «هو» و سپس سوره «توحيد» و سپس سوره «أعلی» را هزار مرتبه و هر يك را جداگانه در دو اربعين به جا آوردم. و در تمام اين اربعينها بعد از فريضه آية الكرسي را خواندم. بنابراين كلمه واوِ عطف در قول مصنّف (ره): و دو اربعين عطف بر كلمه هزار خواهد بود. يعني هر يك را هزار مرتبه و هر يك را در دو اربعين خواندم ، زيرا جمع همه آنها با يكديگر در اسحار غير ممكن است ، بلكه خواندن هزار مرتبه سوره أعلی تنها در أسحار غير ممكن است. [216] ـ مراد آنست كه در اربعين آخر علاوه بر آنكه در هر شبانهروزي 1466 مرتبه ذكر را گفتم هر قدر علاوه كه ممكن باشد اين ذكر را گفتم و اگر 70000 مرتبه باشد بهتر است. [217] ـ يعني 256 مرتبه. [218] ـ مراد آنست كه ذكر «الله» از نقطه نظر عدد به قدر امكان در سعه وقت به جاي آورده شود ، نه در حال ضيق و عدم مجال. [219] ـ چون بعضي از فِرَق ، «الله» را در تلّفظ به هُوَ متصل نموده و به طريق جزر و مدّ به جاي ميآورند و هنگامي كه سر خود را به گفتن الله بالا ميبرند بدون وقفه «هاي» الله را «هاي» هُو قرار داده و با گفتن آن سر خود را پائين ميآورند و بنابراين هر دو كلمه با يك «هو» فقط تلّفظ ميشود و اللهُو گفته ميشود ، و اين غلط واضحي است. لذا مصنّف (ره) مخصوصاً تصريح فرموده كه در تكلّم به لفظ جلاله بايد هاء را اشكال نمود. ولي اين اسكان از اين جهت هنگامي لازم است كه لفظ جلاله را با كلمه مباركه هُو با هم گويند. و امّا چون الله را تنها گويند اين غلط پيدا نميشود. بلكه اگر «هاء» را مرفوع بخوانيم چون همزه الله همزه وصل است و در درج كلام ساقط ميشود لذا در حال وصل و تكرار اللهُ گوئي ماهيّت خود را تغيير داده و لفظ ديگري شنيده ميشود ، به خلاف آنكه اگر ها ، را اشكال كنيم ، مجبوريم همزه را به صورت قطع بياوريم. و در اين صورت لفظ جلاله بدون تغييرِ كيفيّت استماع ميشود. [220] ـ در بيان اينكه از اين موضع تا انتهاي رساله از ناسخ مجهولي است كه به سخنان او اعتنايي نيست ناسخ خود را معرفي ننموده است و در بعضي از نسخ در حاشيه آن نوشته بود: هُو والد السيّد المصطفي الخوانساري به هر حال اين مطالبي را كه ناسخ ميگويد جزء رساله نيست ، و أبداً به آن ربطي ندارد ، و چون فائده نيز ندارد بهتر آن بود كه حذف گردد. بازگشت به فهرست تعلیقات [221] ـ مراد از كلمات ادريس عليهالسلام مراد از كلماتِ ادريس عليه السّلام چهل اسم از اسماء الله است كه حضرت ادريس خدا را به آن اسماء خوانده است و دنبال هر اسم جملهاي را بر آن متفرع ساخته مانند: يَا دَيَّانَ العِبادِ فكُلٌّ يَقومُ خَاضِعاً لِرَهْبَتِهِ ، وَ يَا خَالِقَ مَن فِي السَّمَواتِ وَ الارَضِينَ فكُلٌّ إلَيه مَعادُهُ. باري اين اسماء و كلمات به صورت دعائي است كه مستحب است در سحرهاي رمضان خوانده شود. و شيخ طوسي در «مصباح المتهجّد» و نيز سيّد ابن طاووس در «اقبال» در ص 80 و ص 81 آن را ذكر كردهاند. و در بحار ج 20 ص 251 آورده است و اوّلش اينست سُبْحَانَكَ لاَ إلَهَ إلاّ انَتَ يا رَبَّ كُلِّشَيءٍ وَ وَارِثهُ. يا إلَهَ الآلِهَةِ الرَّفِيعُ جَلالُهُ ، يا اللهُ المَحْمُودُ فِي كُلِّ فِعالِهِ. و مرحوم سيّد فرموده است كه در اسناد اين دعا ديدم كه ذكر شده است كه اين همان كلماتي است كه ادريس خدا را به آن كلمات خواند ، و خداوند او را به آسمان بالا برد ، و اين دعا از افضل ادعيه است. انتهی. أقول: و براي اين دعا اصحابِ دعوت خواصّ و عجائب و غرائبي قائلند و به خواندن آن سعيي بليغ و اهتمامي شديد دارند. و براي جميع حوائج دنيويّه واخرويّه مؤثّر ميدانند ، و براي دفع امراض و شرّ ستمكار ، و حسن عاقبت دارَيْن ، و آمرزش گناهان ، و نورانيّت قلب ، و بسياري از امور ديگر بر آن مواظبت مينمايند. بازگشت به فهرست تعلیقات [222] ـ يعني سيّد ابن طاووس رسالهاي عربي در اين باب نوشته و آن را به فارسي ترجمه كردهاند. و در ترجمه آن كيفيّت اربعيّنات طبق چهل اسم از اسماي خداوند با شرايط و ترتيب و سائر آداب و خصوصيات مذكور است. [223] ـ توجه به جمادات و ارواح كواكب و غيره با روح دين سازش ندارد توجه به هر موجودي از موجودات اگر به عنوان استقلال باشد ممنوع است و اگر به عنوان مظهريّت و مرآتيّت براي خدا و به عنوان اسمي از أسماء خدا باشد عقلاً اشكالي ندارد ، خواه توجه به عطارد باشد يا سائر كواكب يا نفوس قدسيّه و أنبياء و أئمّه طاهرين. إذَا تَجَلّی حَبيبي في حَبيبي فبعَينِه أنظُر إلَيه لا بعَيني و در اين صورت حتّي استمداد از يك پر كاه مستقلاً غلط و ممنوع است ، و لكن استمداد از خدا از دريچه اين اسم و صفت هميشه ممدوح است. و در شرع مقدّس استمداد از ارواح اولياء خدا و انبياء و أئمّه و علماء بالله و مؤمنين به عنوان آليّت و مظهريّت خدا ترغيب شده ، و ليكن استمداد از ارواح كواكب و اجانين و ساير جمادات چون سنگ و چوب و لو به عنوان مظهريّت خدا نه تنها ترغيب نشده ، بلكه ميتوان گفت كه با روح دين سازش ندارد و شايد سرّش اين باشد كه اوّلاً شرع مقدس خواسته است افراد بشر در سير تكاملي خود با موجودات زنده و روحاني سر و كار داشته باشند ، نه موجوداتي كه به حسب ظاهر فاقد حيات و روحند ، يا ارواح آنها مانند أجنّه كه ضعيف و پستاند ، و ثانياً توجّه به ستاره و سنگ ممكن است كم كم آنها را به وثنيّت بكشاند ؛ لِذا از اصل اين طريق را مسدود فرموده است. بازگشت به فهرست تعلیقات [224] ـ مرحوم حاج مولی احمد نراقي (ره) در «خزائن» ص 114 فرمايد: فائدة: مشهور است كه هر كه عطارد را ببيند و اين اشعار را كه منسوب است به أميرالمؤمنين عليه السّلام بخواند نيكي و توانگري بسيار به روزگار او عايد گردد: عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي صَباحاً مساءً كي أراك فأعْنَما فها أنا فامنَحْني قُویً أبْلُغُ المُنی وَ دَرْكَ العُلومِ الغامِضاتِ تَكَرُّما وَ إن تكْفِني المَحْذُورَ وَالشَّرَّ كُلَّه بأمْرِ مَلِيكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّماء در تعليقه آن دانشمند محترم حسن زاده آملي گويد: در ديوان منسوب به أميرالمؤمنين عليه السّلام اين ابيات مسطور نيست. و میبدي در شرح ديوان ضمن بيان اشعار : خَوَّفني مُنَجِّمُ أخُو خَبَل تُراجِعُ المِرّيخَ في بَيْتِ الحَمَل گويد كه: از اين قطعه روشن ميشود كه نسبت اين ابيات عطارد أيم الله طال ترقّبي الخ به حضرت أمير عليه السّلام مطابق واقع نیست. و ملاّ مظّفر در تنبيهات گويد: بعضي اين اشعار را به مولی عليه السّلام نسبت دادهاند. و اين دو بيت را اختلاف نسخ بسيار است. انتهی. و از بياناتي كه ما در حاشيه قبل نموديم روشن ميشود كه مسلّماً اين اشعار از أميرالمؤمنين عليه السّلام نيست و توجه به كواكب و توسّل به آنها خلاف ضرورت اسلام است. ****** لله الحمد و له الشّكر كه حضرت ايزد منّان توفيق عنايت فرمود تا بر اين رساله نفيسه شرح مختصري كه مبيِّن مشكلات و معيّن مصادر احاديث و اخبار و اشعار بود نوشته گردد. وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاّ باللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب. خداوندا با نياز به درگاه عظمت و جلالت از تو تقاضا داريم: به حقّ پيشتازان صحنه عشق و دلسوختگان وادي محبّت و شوريدگان عالم تحيّر و ربوده شدگان مقام جذبه به حريم قدست كه اين خدمت ناقابل را از اين حقير فقير به عالم اخلاق و ولايت و عرفانِ ذاتِ سُبّوح و قدّوست قبول فرمائي. و مورد نظر لطف و رحمت محورِ عالم قضاء و تقدير و قطب دائره نزول و صعود: حضرت حجّة ابن الحسن العسكري أرواحنا له الفداء قرار دهي ، وَ أن تُدِخلَنا في كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ محَمَّدٍ وَ أن تُخْرِجَنا مِن كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم أجْمَعِينَ. اللَّهُمَّ إنّا نَسْئَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ بهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ نَعُوذُ بكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُونَ. تَمَّ بالخير و السعادة ، در عيد فطر سنه يك هزار و سيصد و هشتاد و پنج هجريّه قمريّه بيَد الرّاجي عفوَ ربِّه الغنی سيّد محمّد حسين حسيني طهراني عفی الله عن جرائمه. و آخِرُ دَعْوانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ |
|
[1] ـ «منتهي المقال» طبع سنگي ، ص 314 .
[2] ـ وَ لَقَدْ رَأَهُ نَزْلَةً أُخْرَی عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی... فَتَدَلَّی فَكَانَ فَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَی... وَ جِئْنَا بِكَ عَلَی هَؤلاَءِ شَهِيدًا...
[3]ـ در زيارت جامعه: ... فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَی سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ و ...
[4] ـ اين عبارت بدين كيفيّت از قرآن مجيد نيست . چون در قرآن مجيد در سه جا مشابه هم آمده است . اوّل در (سورة طه آية 10):
وَ هَلْ أَتَيكَ حَدِيثُ مُوسَی إذْ رَأَی نَارًا فَقَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلّي ءَاتِيكُم مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدًی .
دوّم در (سورة نمل آية 7)
«إِذْ قَالَ مُوسَی لاِهْلِهِ إِنِّي ءَانَسْتُ نَارًا سَأَتِيكُم مِنهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .
سوّم در (سورة قصص آية 29):
فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الاْجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ ءَانَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلِّی ءَاتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .
و همانطور كه ملاحظه ميشود: اين متن در هيچ يك از سه آيه فوق الذكر نيامده است ، گر چه معني صحيحي دارد . و شايد مصنّف (أعلي الله مقامه) اين عبارت را به عنوان حكايت از قرآن نياورده بلكه به عنوان انشاء از خود به سبك لطيفي كه متّخذ از مجموع سه آيه و اضافاتي است ذكر كرده است .
روايات ظهور حكمت از قلب بر زبان در كتب اصول شيعه در سه كتاب وارد شده است: اوّل در «عيون اخبار الرضا» عليه السّلام در صفحه 258 ، دوّم در «عُدَّةُ الدّاعي» صفحه 170 ، سوّم در «اصول كافي» ج 2 صفحه 16 وارد شده است . و در «بحار الانوار» از عيون در ج 15 جزؤ دوّم ص 85 ، و از عدّه در ص 87 ، و از كافي نيز در صفحه 85 ، نقل كرده است . امّا روايت عيون با اسناد خود از دارم بن قَبيصَةَ بن نَهْشَلِ بن مَجْمَع النَّهْشَلي الصَّنعاني بِسُرِّ مَنْ رأيی روايت ميكند .
قال: حَدَّثنَا عليُّ بنْ موسی الرضا عن أبيه عن جدِّه عن محمّد بن عليّ عن أبيه عن جابربن عبدالله عن عليّ قال: قال رسولُ الله صلّی الله عليه وآله وسلّم ما أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربَعِينَ صَباحاً إلاَّ جَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسَانِهِ .
در بحار و همچنين در «سفينة البحار» به لفظ: مَا أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربعَينَ يَوْماً ذكر كردهاند .
و اما روايت عُدَّةُ الدّاعي مُرْسلاً از رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم آورده است كه: قَالَ: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أربعِينَ يوماً فَجَّرَ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسانِهِ .
و امّا روايت كافي با اسناد خود از ابن عُيَينَه عن السِّنديّ عن أبي جعفر عليه السّلام آورده است كه قال:
ما أخْلَصَ عَبْدٌ الإيمانَ بالله أربعينَ يوماً ... أو قال: مَا أجْمَلَ عَبْدٌ ذِكْرَاللهِ أربْعِينَ يَوْماً إلاّ زَهَدَهُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ بَصَّرَهُ: داءَها و دَواءَها و اَثبَتَ الحِكْمَةَ في قَلبِهِ و أنطَقَ بِهَا لِسَانَهُ ...
و همانطور كه ملاحظه ميشود الفاظ ـ گرچه مختلف است ـ لكن معاني واحد است . وامّا در كتب عامّه در «احياء العلوم» ج 4 ، صفحه 322 گويد: قال رسول الله: ما مِنْ عَبْدٍ يُخْلِصُ لِلَّهِ الْعَمَلَ أَرْبَعِينَ يَوْمًا إلاّ ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ .
و در تعليقه صفحة 191 گويد:
مَنْ زَهَدَ فِي الدُّنيا أربَعِينَ يَوْماً و أخْلَصَ فيها العِبادَة اَجرَیَ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسانِهِ .
و در «عوارف المعارف» در هامش صفحه 256 از جلد دوّم «احياء العلوم» گويد:
قَوْلُ رَسُولِ الله: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابِيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلِی لِسَانِهِ .
بازگشت به فهرست تعلیقات
منازل جمع منزل است . و آن محلي است كه مسافر راه در آنجا براي استراحت نزول ميكند . و چون غالباً اين استراحت را در سر چهار فرسخي قرار دادهاند لذا مسافت چهار فرسخ (كه همان مسافت بَريد است) را يك منزل گويند.
و مراحل جمع مرحله است . و آن مسافت يك روز راه است كه مسافر طي ميكند و آن عبارت است از دو منزل يعني دو بريد . و مرحوم منصف رَحِمَهُ الله عالَم را به مراحل تشبيه نموده كه طيّ يك مرحله و دخول در مرحله ديگر ، إتمام عالمي و دخول در عالَم ديگر است . و مراتب عوالم را به منازل تشبيه فرموده كه پيمودن منزلي و دخول در منزل ديگر دخول در مقصدي است .
بازگشت به فهرست تعلیقات
در «احياء العلوم» ج 4 ، ص 238 آورده است از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم: إِنَّ اًللَهَ خَمَّرَ طينَةَ آدَمَ بِيَدِهِ أَرْبَعِينَ صَباحًا .
و در «مرصاد العباد» ص 38 و در رساله «عشق و عقل» ص 83 روايت كرده كه: خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيدَي أربعين صباحاً .
و در «عوارف المعارف» در هامش ص 260 از جلد دوّم «احياء العلوم» گويد:
فَمِنَ التُّرابِ كَوَّنَهُ وَ أَرْبَعِينَ صَباحاً خَمَّرَ طيَّنَتَهُُ لِيَبْعَد بِالتَّخْمِيرِ أرْبَعِينَ صَباحاً بِأرْبَعِينَ حِجَاباً مِنَ الحَضْرَةِ الالَهِيةِ ، كُلُّ حِجابٍ هُوَ مَعْنَیً مُودَعٌ فيهِ ، يَصْلَحُ بِهِ لِعِمَارَةِ الدُّنيا وَ يَتَعَوَّقُ بِهِ عَنِ الحَضْرَةِ الإِلهِيَّةِ وَ مَوَاطِنِ القُرْبِ الي آخر كلامه .
[8] ـ سوره بقره آيه 51: وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَی أَرْبَعِينَ لَيْلَةً . و سوره أعراف آيه 142: فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ... و امّا راجع به خلاص قوم او (سوره مائده آيه 26) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الاْرْضِ .
بازگشت به فهرست تعلیقات
كما قال الله تعالی في (سورة الأحقاف آيه 15): حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَن أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ بنابراين نهايت قدرت عقل در چهل سال است . و آنچه شايع است كه عقل انسان در چهل سالگي رو به نموّ است اشتباه است . و اين اشتباه ناشي از آنست كه چون انسان بعد از اين مدّت تجربيّات بيشتري به دست ميآورد و لذا حكم عقل بر اساس اين تجربيّات زياد ، بيشتر به واقع اصابت ميكند پس اين اصابت ناشي از يك سلسله تجربيّات فراوان است نه از قدرت فعليّه عقليّه . به طوري كه اگر فرضاً اين تجربيّات را قبل از چهل سال به دست ميآورد همان حكم عقليّة قطعيّه را در آن زمان يعني در زمان چهل سال مينمود .
بازگشت به فهرست تعلیقات
در جزء دوّم از «اصول كافي» ص 455 بدون إسناد متّصل مرفوعاً روايت ميكند از حضرت ابوجعفر عليه السّلام: إذا أتَتَ علَی الرَّجُلِ أربْعُونَ سَنَةً قيلَ لَهُ: خُذْ حِذْرِكَ فَإنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ ...
[11] ـ و نيز در «خصال صدوق» ص 545 وارد است كه قال الصّادق عليه السّلام:
إنَّ العَبْدَ لَفي فُسحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أوْحَی اللهُ عَزَّوجَلَّ إلَی مَلَكِيهِ أنّي قَدْ عَمَّرْتُ عَبدِي عُمْراً فَغَلظاً وَ شَدَّدا وَ تَحَفَّظا واكتُبا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ .
و در «خصال» در ص 545 وارد است: و عن الصّادق عليه السّلام:
إذَا بَلَغَ العَبْدُ ثَلاثاً وَ ثَلاَثِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ أَشُدَّهُ . وَ إذَا بَلَغَ أرْبَعِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ مُنْتَهَاهُ . فَإذا ظَعَنَ فِي إحدی وَ أَرْبَعِينَ فَهُوَ فِي النُّقْصَانِ وَ يَنبَغِي لِصَاحِبِ الخَمْسينَ أنْ يَكُونَ كَمَنْ كَانَ فِي النَّزَع .
و در «جامع الاخبار» فصل 76 ص 140 وارد است: قال النبيّ صلّي الله عليه وآله وسلّم:
أبناءُ الارْبَعِينَ زَرْعُ قَدْ دَنا حَصادُهُ . و در «سفينة البحار» ج 1 ، ص 504 وارد است كه رُوِي: إِذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ یَتُب مَسَحَ إبلِيسُ وَجْهَهُ وَ قالَ: بِأبي وَجْهٌ لاَ يُفْلِحُ .
بازگشت به فهرست تعلیقات
باري اخبار ديگر كه در آن لفظ اربعين وارد شده است بسيار است مثل آنچه كه از روايت وارده در ج 14 «بحار» ص 512 استفاده ميشود كه: إنَّ مَن قَرَأ الحَمْدَ أربعَينَ مَرَّةً فِي الماء ثُمَّ يَصْبُّ عَلَی المَحْمُومِ يَشْفِیهِ اللهُ . و در «كافي» ج 6 ، ص 402 وارد است از حضرت باقر عليه السّلام: مَن شَرِِبَ الخَمْرَ لَمْ تُحْتَسَبْ لَهُ صَلاَتُهُ أَرْبَعِينَ يَوْماً . و در «جامع الاخبار» فصل 109 ص 171 از رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: مَن اغتابَ مُسْلِماً أوْ مُسْلِمَةً لَمْ يَقْبَلِ اللهُ تَعَالی صَلاَتَهُ وَ لاَ صِيامَهُ أربعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً إلاّ أنْ يَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ .
و در جلد 13 «بحار» ص 245 توقيع شريف: إنَّ الأرضَ تَضِجُّ إلَی اللهِ مِنْ بَوْلِ الأغْلَفِ أرْبَعِينَ صَباحاً .
و نيز در «خصال» ص 538 با اسناد متصل خود روايت ميكند از عبدالله بن مُسكان از حضرت صادق عليه السّلام قال:
إذا ماتَ المُؤمِنُ فَحَضَر جَنازَتَهُ أرْبَعونَ رَجُلاً مِنَ المُؤمِنينَ فَقالوُ: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً و أنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا ؟ قالَ اللهُ تَبَارَكَ و تعالی: إنِّي قَدْ أجَزْتُ شَهَادَتَكُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمتُ مِمّا لاَ تَعْلَمُونَ .
و نيز در «عُدّة الدّاعي» ص 128 در باب دعاءٌ لِلاِخوانِ وَ التِماسُهُ مِنْهُم آورده است كه: رَوي ابنُ أبي عُميرٍ عَن هِشامِ بن سالمٍ عن أبي عبداللهعليه السّلام قال: مَنْ قدَّمَ أربعَينَ مِنَ المؤمِنِينَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِيبَ لَهُ .
و در «بحار الانوار» ج 18 در كتاب «جنائز» بابي منعقد فرموده به نام: «باب شهادة أربعين للميّت» در ص 204 و در آنجا روايتي نقل كرده از «عُدّة الداعي» از حضرت صادق عليه السّلام قال:
كانَ في بَني اسرائيلَ عابِدٌ فَأوْحَي اللهُ إلی داودَ عليه السّلام: إنَّه مُراءٍ . قالَ: ثُمَّ إنَّهُ ماتَ فَلَمْ يَشْهَد جَنازَتَه داودُ عليه السّلام .قال: فقامَ أربعونَ مِن بَني إسرائيلَ ، فَقالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فَاغْفِر لَهُ . قالَ: فلمّا غُسِّلَ أتی أربعُونَ غيرُ الاربعَينَ و قالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنهُ إلاّ خيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ .
فلمّا وَضِعَ في قَبْرِهِ قامَ أربعَونَ غَيْرُهُمْ فَقالُو: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً وَ أنتَ أعلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ . فَأوْحَی اللهُ تعالی إلی داودَ عليه السّلام ما مَنَعَك أنْ تُصَلِّیَ عَلَيهِ ؟! قال داودُ عليه السّلام لِلَّذي أخبَرتَني . قال: فَأوحَی اللهُ إلَيْهِ إنَّهُ قَدْ شَهِِدَ قَوْمٌ فَأَجَزْتُ شَهَادَتَهُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمْتُ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ .
و نيز در «عدّة الدّاعي» ص 201 براي رفع مرض و علّت گويد:
الثّالِثُ: بِسم الله الرّحمنِ الرَّحيمِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمينَ حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الوَكِيلُ تَباركَ اللهُ أحْسَنُ الخالِقِينَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاّ باللهِ العَلیِّ العَظِيمِ . يَدْعُو بِهَذا أربعَينَ مَرَّةً عَقِيبَ صَلاةِ الصُّبْحِ ، وَ يَمْسَحُ بِهِ عَلَی العِلَّةِ كَائِناً ما كانَت خُصوصاً الفَطْرُ يُبْرَأُ بِاذنِ اللهِ . وَ قَدْ صُنِعَ ذلِكَ فَاُشْفِعْ بِهِ .
و نيز در «عُدّة الداعي» ص 94 وارد است كه: وَ مَن دَعا لأربَعِينَ مِن إخوانِهِ بِأسمائِهِم وَ أسماءِ آبائِهِمْ . و مَن فِي يَدِهِ خَاتَمُ فيروزَجٍ أو عَقِيقٍ ...
و نيز در «بحار الانوار» ج 14 ص 551 از شهيد نقل ميكند كه:
رُوِيَ مُداواةُ الحُمی بِصَبِّ الماءِ . فَإن شُقَّ عليهِ فَلْيَدخُلْ يَدَهُ في ماءٍ باردٍ . وَ مَنِ اشْتَدَّ وَجَعُهُ فَرَأ عَلی قَدَحٍ فِيهِ ماءٌ أربعِينَ مَرَّةً الحَمْدُ ثُمَّ يَضَعُهُ عَلَيْهِ وَلْيَجْعَلِ المَريضُ عِندَهُ مِكْتَلاً بُرّاً وَ يُناوِِلِ السَّائِلِ مِنْهُ بِيَدِهِ وَ يَأْمُرهُ أنْ يَدْعُوَ لَهُ فَيُعافی.
و نيز در «اقبال» ص 589 فرمايد: رُوينا بإسنادها إلی جدّي أبي جعفر الطوسي فيما رواه بإسناده الی مولانا الحسن بن علي العسكري صلوات الله عليه أنّه قال: عَلاماتُ المُؤمِن خَمْسٌ: صَلَواتُ إحدی وَ خَمْسينَ ، وَ زِيادَةُ الأربَعِينَ وَالتَّختُّمُ بِاليَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الجَبِينِ وَ الجَهْرُ بِبِسم الله الرّحمن الرَّحيم . و در «خصال» ص 541 از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه: قَالَ رَسولُ الله صلّی الله عليه وآله وسلّم: مَنْ حَفِظَ مِنْ اُمّتي أرْبعينَ حَديثاً مِمّا يَحْتاجُونَ إلَيْهِ مِنْ أمْرِِ دِينِهِم بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القيامَةِ فَقيهاً عَالِماً .
و در «بحار الانوار» ج 5 ص 43 از تفسير علي بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام إلی أن قال: فَبَقَي آدمُ أربعَينَ صَباحاً ساجِداً يَبْكي علی الجَنَّةِ .
و در ص 13 از «اكمال الدين» از حضرت أبي جعفر عليه السّلام آورده است: إلی أن قال: فَبَكی آدَمُ عَلی هابيلَ أربعينَ لَيلَةً .
و در ص 86 از «تفسير عليّ بن ابراهيم» از حضرت صادق عليه السّلام آورده است .إلي أن قال (راجع به طوفان): فَبَقَی الماءُ يَنْصَبُّ مِنَ السَّمَاءِ أرْبَعِينَ صَباحاً وَ مِنَ الارْضِ العُيونُ ...
و نيز در ص 229 از بيضاوي در تفسير قوله تعالي: و لَمّا بَلَغَ أشُدَّهُ آورده است كه: إنَّ مَبْلَغَهُ الَّذي لا يزيدُ علَيهِ نُشوؤهُ، وَ ذَلِكَ مِن ثلاثينَ إلی أرْبَعينَ سَنَةً فَإنَّ العَقْلَ يَكْمُلُ حينَئذٍ . وَ رُوِيَ أنَّهُ لَمْ يُبْعَثُ نَبِيُّ إلاّ عَلی رأسِ أرْبَعِينَ وَاسْتَویَ قَدُّهُ أوْ عَقْلُهُ ....
و در «خصال» ص 539 با اسناد خود از حضرت باقر عليه السّلام قال:
أمْلَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِفِرْعُونَ مَا بَيْنَ الْكَلِمَتَينِ ... أَرْبَعِينَ سَنَةً ثُمَّ أخَذَهُ اللهُ نَكَالَ الا´خِرَةِ وَالأولَی . وَ كَان بَيْنَ أن قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُوسَی و هَرونَ: قَدْ أُجِيبَت دَعْوَتُكُمَا ـ وَ بَيْنَ أنْ عَرَّفَهُ اللَهُ الإجَابَةَ أرْبَعِين سَنَةَّ: ثُمَّ قَالَ: قَالَ جِبرئِيلَ: نَازَلْتُ رَبّي في فِرْعُونَ مُنازَلَةً شَدِيدَةً فَقُلْتُ: يَا رَبِّ تَدَعُهُ وَ قَدْ قَال: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَی . فَقَالَ: إنَّمَا يَقُولُ مِثْلَ هَذَا عَبْدٌ مِثْلُكَ . (إنّما يقول بقول: هذا عبد مثلك) .
سپس در بيان اين خبر مجلسي رحمه الله فرموده است: لعلَّ المرادَ بالكلمتينِ قوله تعالی: قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما ، وَ أمْرُهُ بِإغْراقِ فرعونَ . أو قولُ فرعونَ: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إلَهٍ غَيْرِي ، وَ قَوْلُهُ: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَی ... البيان .
و نيز در «بحار الانوار» ج 5 ص 433 از تفسير علي بن ابراهيم نقل ميكند تا آنجا كه ميفرمايد: جماعتي از يهود نزد أبوطالب آمدند فقالوا:
يا أبا طالبٍ إنَّ ابنَ أخيكَ يَزْعَمُ أنَّ خَبَرَ السَّماءِ يَأتِيهِ وَ نَحْنُ نَسْألُهُ عَنْ مَسائِلَ فَإنْ أجابَنا عَنْها عَلِمْنا أنَّهُ صَادِقٌ ، وَ إنْ لَمْ يُخْبِرْنا عَلِمْنا أنَّهُ كاذِبٌ . فقالَ أبوطالبٍ: سَلوهُ عَمّا بَدا لَكُمْ . فَسَألُوهُ عَنِ الثَّلاَثِ المسائِلِ . فَقَالَ رَسُولُ الله صلّي الله عليه وآله وسلّم غَداً اُخبِركُمْ «وَ لَمْ يَسْتَثنِ» فَاحْتُبِسَ الوَحْيُ عَنْهُ أرْبَعِينَ يوماً حَتَّی اغتَمَّ النَّبِيُ صلّي الله عليه وآله وسلّم وَ شَكَّ أصحابُهُ الَّذينَ كَانُوا ءامَنُوا بِهِ ...
و نيز در «بحار الانوار» ج 6 ص 117 نقل ميكند از كتاب «عُدَد» تأليف شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهّر حلّي «برادر علاّمه حلّي» روايتي را در باب ولادت حضرت فاطمه عليها السّلام تا آنجا كه ميفرمايد:
إذ هَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرِئیلُ في صورَتِهِ العُظمی قَدْ نَشَر أجْنِحَتَهُ حَتَّی أخَذَتْ مِنَ المَشْرِقِ إلَی المَغْرِبِ فَنَاداهُ: يَا مُحَمَّد! الْعَلِيُّ الأعَلَي يَقْرَأ عَلَيْكَ السَّلاَمَ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَديجَةَ أرْبَعِينَ صَباحاً . فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَی النَّبِيَّ صلّي الله عليه وآله وسلّم وَ كانَ لَها مُحِبّاً وَ بِهَا وامِقاً. فَأقامَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه وآله وسلّم أرْبَعِينَ يَوْماً يَصُومُ النَّهارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ ... الحديث . انتهي ما نُقِلَ مِنَ الروايات الّتي ذُكِرَ فيها لَفْظُ «الأربعين» .
[12]ـ اين حديث در ج 1 «سفينة البحار» ص 504 است . و در «احياء العلوم» ج 3 ص 25 وارد است كه: إذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ يَتُبْ مَسَحَ الشَّيْطَانُ وَجْهَهُ بِيَدِهِ وَ قالَ: بِأبِي وَجْهُ مَنْ لاَ يُفْلِحُ .
بازگشت به فهرست تعلیقات
در باره اين حديث در ج 2 «وسائل الشيعة» كتاب الحج ، احكامُ العِشرَة ، باب 90 چهار روايت نقل كرده است:
اوّل از كليني با اسناد خود از حضرت باقر عليه السّلام قال: حَذُّ الجوارِ أربَعُونَ داراً مِنْ كُلِّ جانِبٍ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .
دوّم نيز از كليني با اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام قال:
قال رسولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم: كُلُّ أرْبَعِينَ داراً جیرانٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِن خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .
سوّم از شيخ صدوق در «معاني الاخبار» با اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه معاوية بن عمّار به آن حضرت گفت: جُعِلْتُ فِداكَ ما حَدُّ الْجارِ ؟ قال: أرْبَعِينَ (أرْبَعُونَ ـ صح) داراً منْ كُلِّ جانِبٍ .
چهارم از عقبة بن خالد از حضرت صادق عليه السّلام عَنْ آبائِهِ عليهم السّلام قال: قال أميرالمْؤمِنِينَ: حَريمُ المَسْجد أرْبَعُونَ ذِراعاً وَ الجوارُ أرْبَعُونَ داراً مِنْ أَرْبَعَةِ جَوانِبهَا .
بازگشت به فهرست تعلیقات
مراد مصنّف آنست كه انسان از چهار طرف گرفتار قواي أربعة عقليّه و وَهْمِيّه و غضبيّه و شهويّه است ، و تا از هر كدام از آنها تا چهل منزل دور نشود ، به مقام فناء في الله نخواهد رسيد . چون مجرّدِ خروج از يك مرحله از شهوت مثلاً انسان را از آن مرحله به تمام معني الكلمه خارج نميكند ، چون حقيقت آن مرحلة از شهوت هنوز در وجود انسان مخفي است و تا چهل مرحله از مرحله اوّل دور نشود آثار به كلّي از بين نميرود . بنابراين اگر عالَم شهوت را مثلاً داراي مراحل عديدهاي فرض كنيم هنگامي انسان از يك مرحله از آن به كلّي خارج ميشود كه از چهل مرحله بعد از آن خارج شده باشد و الاّ مجرّد خروج في الجمله انسان را از آن مرحله خارج نميكند و ممكنست به عروض عوارضي انسان به مرحله اوّل برگردد . همچنين است عالم عقل و غضب و وَهْم . بنابراين كسي حقّا از مرحله اوّل غضب خارج ميشود كه از مرحله چهلم خارج شود . و كسي حقّا از مرحلة پنجم عقل خارج ميشود كه از مرحله چهلم خارج شود . و هكذا ... بايد از هر مرحلهاي كه فرض كنيم چهل مرحله دور شود تا از آن مرحله به كلّي خلاص شود .
وليكن فرق است بين قوة ملكوتيّه عقليّه و سه قوّة ديگر ، چون عقل دليل و راهنما است و وجود آن با سه قوّة ديگر معارض . و آن سه قوّه نيز هميشه با عقل در جنگ و نزاعند . و لذا هر دو منزل از منازل چهل گانه عقل كه فاصله بين آنها از چهل كمتر باشد چون با هم همسايه و هم جوارند با يكديگر درد دل نموده و به اين ترانه ياد كنند كه ما دو منزل در اين عالم طبيعت چون گرفتار قواي شهويّه و غضبيّه و وَهْميّه هستيم غريب هستيم و هر غريب با غريب ديگر فقط آشنائي دارد و بس . ولي هر يك از دو منزل فيمابين منازل چهل گانه ساير قوی چون خود را مورد هجوم عساكر عقل ميبينند تا سر حد امكان مقاومت نموده و راضي نميشوند كه مغلوب شده و از آن منزل ارتحال و كوچ نمايند و لذا با يكديگر بدين زمزمه در گفتگو هستند كه تا هنگامي كه كوه «عسيب» برجاست ما در مقابلِ پيدرپي آمدن مشكلات بردباري و تحملّ خواهيم كرد .
|
|
* روحيكه خدا ائمه را به آن استوار مى سازد *بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ ع |
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ تـَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكـِتـابُ وَ لَا الْإِيمانُ قَالَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1 |
ترجمه روايت شريفه : ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـام چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ))) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد. |
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ مـِنْ أَهْلِ هِيتَ وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا فَقَالَ مُنْذُ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ الرُّوحَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص مَا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ وَ إِنَّهُ لَفِينَا اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 2 |
ترجمه روايت شريفه : اسـبـاط بـن سـالم گـويـد: مـن حـاضـر بـودم كـه مـردى از اهـل بـيـت (شـهـرى در كـنـار فـرات بـوده ) از امـام عـليـه السـّلام دربـاره قول خداى ـ عزوجل ـ (((و همچنين روحى از امر خود را بسوى تو وحى كرديم ))) پرسيد امام فـرمـود: از زمانيكه خداى عزوجل آن روح را بر محمد صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاد، به آسمان بالا نرفته است و آن روح در ما هست . |
3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمـْرِ رَبِّى قـَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 3 |
ترجمه روايت شريفه : ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام راجـع بـه قول خداى عزوجل (((از تو درباره روح مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است 87 سـوره 17 ـ))) پـرسـيـدم فـرمـود: آن مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همراه ائمه است و آن از عالم ملكوت است (يعنى آسمانى و روحانى است ). |
4- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جـَبـْرَئِيـلَ وَ مـِيـكـَائِيـلَ لَمْ يـَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّدٍ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 4 |
ترجمه روايت شريفه : ابـوبـصـيـر گـويـد: شـنـيـدم از امـام صـادق عـليـه السـّلام دربـاره يـساءلونك عن الروح قـل الروح مـن امـر ربـى ))) مـى فـرمـود: مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل كه همراه هيچ يك از پيغمبران گذشته جز محمد صلى اللّه عليه و آله نـبوده است ، و آن همراه ائمه مى باشد و ايشان را رهبرى مى كند، چنان نيست كه هرچه طلب شود، بدست آيد (پس همراهى اين روح با پيغمبر و امامان فضلى است از خداى تعالى كه به هر كس خواهد عطا كند، و با طلب و كوشش بدست نيايد). |
شرح :
دربـاره روحـى كـه در ايـن آيـه ، مـورد سـؤ ال واقـع شـده اسـت اخـتـلافـسـت يـك قـول ايـنست كه يهود در كتاب تورات خود ديده بوده كه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دربـاره هـرچـه بـپـرسـنـد جـواب گـويـد، ولى دربـاره روح كـه سـؤ ال كـنـنـد، جـواب نـگويد، لذا آنها بقريش گفتند: شما از محمد درباره روح بپرسيد، اگر جواب صريح داد، بدانيد كه پيغمبر نيست و اگر بخدا واگذار كرد، او پيغمبر است .
5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَ هُوَ عِلْمٌ يـَتـَعـَلَّمـُهُ الْعـَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَمْ فِى الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الْأَمـْرُ أَعـْظـَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَبُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِى هَذِهِ الْآيَةِ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ لِى بـَلَى قـَدْ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ حـَتَّى بـَعـَثَ اللَّهُ تـَعـَالَى الرُّوحَ الَّتـِى ذُكـِرَ فـِى الْكـِتَابِ فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعـِلْمَ وَ الْفـَهـْمَ وَ هـِيَ الرُّوحُ الَّتـِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5 |
ترجمه روايت شريفه : ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: (((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ))). سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد. |
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعـَلَاءِ عـَنْ سـَعـْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَسْأَلُهُ عَنِ الرُّوحِ أَ لَيْسَ هُوَ جـَبـْرَئِيـلَ فـَقـَالَ لَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع جَبْرَئِيلُ ع مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فـَكَرَّرَ ذَلِكَ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ لَقَدْ قُلْتَ عَظِيماً مِنَ الْقَوْلِ مَا أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّكَ ضَالٌّ تَرْوِى عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِنـَبـِيِّهِ ص أَتـى أَمـْرُ اللّهِ فـَلاتـَسـْتـَعـْجِلُوهُ سُبْح انَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ الْمَلَائِكَةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 6 |
ترجمه روايت شريفه : سـعـد اسـكـاف (كـفـاش ) گـويـد: مـردى خـدمـت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و درباره روح پـرسـيـد كـه آيـا او هـمـان جـبـرئيـل اسـت ؟ امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـه او فـرمود: جـبـرئيـل عـليـه السـّلام از مـلائكـه اسـت و روح غـيـر جـبـرئيـل است ـ و اين سخن را تكرار فرمود ـ او عرض كرد: سخن بزرگى گفتى !! هيچكس عـقيده ندارد كه روح غير از جبرئيل است . اميرالمؤ منين به او فرمود: تو خود گمراهى و از اهـل گمراهى روايت مى كنى خداى تعالى به پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (((فـرمـان خدا آمد نيست ، آن را بشتاب مخواهيد، خدا منزه است و از آنچه مشركان باوى انباز مـى كـنـنـد بـرتـر اسـت ، مـلائكـه روح را فرو مى آورند ـ 1 سوره 16 ـ، پس روح غير از ملائكه صلوات الله عليهم مى باشد. |
* زمانيكه امام بتمام علوم امام پيش از خود آگاه مى شود *بَابُ وَقْتِ مَا يَعْلَمُ الْإِمَامُ جَمِيعَ عِلْمِ الْإِمَامِ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ ع |
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحـَكـَمِ بـْنِ مـِسـْكـِيـنٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 1 |
ترجمه روايت شريفه : يكى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام پسين به آنـچـه نـزد امـام پـيش است آگاه مى شود؟ فرمود: در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده است . |
2- مُحَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَعْرِفُ الَّذِى بَعْدَ الْإِمَامِ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 2 |
ترجمه روايت شريفه : امـام صـادق عـليه السّلام مى فرمود: جانشين امام ، بعلم امام پيش از خود را در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده آگاه مى شود. |
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ الْإِمَامُ مَتَى يَعْرِفُ إِمَامَتَهُ وَ يَنْتَهِى الْأَمْرُ إِلَيْهِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3 |
ترجمه روايت شريفه : يـكـى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام ، امامت و رسيدن امر را بخود مى فهمد؟ فرمود: در آخرين دقيقه زندگى امام پيشين . |
* ائمه صلوات الله عليهم در علم و شجاعت و اطاعت برابرند *بـَابٌ فـِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهـِمْ فـِي الْعـِلْمِ وَ الشَّجـَاعـَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ |
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ بـْنِ كـَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتـُهـُمْ بـِإِيـمـانٍ أَلْحـَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ذُرِّيَّتُهُ الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَلْحَقْنَا بـِهـِمْ وَ لَمْ نـَنـْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِى جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ ص فِى عَلِيٍّ ع وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 1 |
ترجمه روايت شريفه : امـام صـادق عليه السّلام درباره آيه (((كسانيكه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان از آنـهـا پـيـروى كـردنـد، فـرزنـدانشان را به ايشان ملحق كنيم و از عملشان چيزى كمشان نـدهـيـم (يـعـنـى بـحساب فرزندانشان نگذاريم ) (((ـ 21 سوره 52 ـ))) فرمود: كسانيكه ايـمـان آوردنـد، پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤ منينند، و فرزندان او، ائمه و اوصياء صلوات الله عليهم باشند كه خدا فرمايد: به آنها ملحق ميكنيم و جحتى را كه محمد صلى اللّه عليه و آله درباره على آورده ، نسبت به اولادش كاهش ندهيم و حجت همه يكى است و طاعتشان هم يكى است . |
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَبـِي الْحـَسـَنِ ع قـَالَ قَالَ لِي نَحْنُ فِى الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِى الْعَطَايَا عَلَى قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 2 |
ترجمه روايت شريفه : حضرت ابوالحسن عليه السّلام فرمود: ما خانواده در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم ) بهر اندازه كه دستور داريم ، مى بخشيم . |
3- أَحـْمـَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نـَحـْنُ فِى الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِى مَجْرًى وَاحِداً فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3 |
ترجمه روايت شريفه : حـارث بـن مـغـيـرة گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فرمود: ابن مسكان ، عن الحارث بن المغيرة ، عن اءبى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : سـمـعـتـه يـقـول : قـال رسـول الله صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: مـا نـسـبـت بـه امـر و فـهـم و حـلال و حـرام در يك روش هستيم و اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و على فضيلت خود را دارند. |
شرح :
مـقصود از امر يا امر امامت و خلافتست و يا فرمانيست كه به مردم مى دهند و اطاعتش واجب است و نسبت بفضيلت على عليه السلام بر امامان ديگر رواياتى وارد شده كه از جمله آنها همين روايـت اسـت و روايـت ديگريست كه لقب امير المؤ مين را منحصر و مختص به آنحضرت بيان مـى كـنـد و نـيز از رواياتى استفاده مى شود كه بعد از آن حسنين و پس از آنها امام دوازدهم عليهم السلام فضيلت دارد، و بقيه هشت امام ديگر برابرند.
* امـام عـليـه السـلام امـام پس از خود را مى شناسد و آيه (((خدا به شما فرمان مى دهد كـه امـانـات را بـه اهـلش بـپـردازيـد دربـاره آنـهـا نازل شده است *بـَابُ أَنَّ الْإِمـَامَ ع يـَعـْرِفُ الْإِمـَامَ الَّذِي يـَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فِيهِمْ ع نَزَلَتْ |
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّ هَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَمـانـاتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ قَالَ إِيَّانـَا عـَنَى أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّلَاحَ وَ إِذا حَكَمْتُمْ بـَيـْنَ النـّاسِ أَنْ تـَحـْكُمُوا بِالْعَدْلِ الَّذِى فِى أَيْدِيكُمْ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطـِيـعـُوا اللّهَ وَ أَطـِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً أَمَرَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِى أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الْأَمـْرِ مـِنـْكـُمْ كـَذَا نـَزَلَتْ وَ كـَيـْفَ يـَأْمـُرُهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ وَ يـُرَخِّصُ فـِى مـُنـَازَعـَتـِهـِمْ إِنَّمَا قِيلَ ذَلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ اصول كافى جلد 2 صفحه 22 رواية 1 |
ترجمه روايت شريفه : بـريـد عـجـلى گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل (((خدا بشما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برسانيد و چون مـيـان مـردم داور شديد بعدالت حكم كنيد - 62 سوره 4 ))) پرسيدم فرمود: خدا ما را قصد كـرده است ، كه بايد امام پيشين كتابها و علم و سلاح را به امام بعد از خود برساند (((و چـون مـيـان مردم داور شديد به عدالت حكم كنيد))) يعنى به آنچه دست شماست (از احكام و قـوانين خدا حكم كنيد) سپس خداى تعالى به مردم فرمايد: (((كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول و واليان امر از خودتان را اطاعت كنيد ـ 63 سوره 4 ـ خدا خصوص ما را قـصـد كـرده ، (مـائيـم واليـان امـر) خـدا هـمـه مـؤ منين را تا روز قيامت به اطاعت از ما امر فـرمـوده (((و چـون از نـزاع و اخـتـلاف دربـاره امـرى تـرسـيـديـد، آن را بـه خـدا و رسـول و واليـان امـر از خـود ارجـاع دهـيـد ـ آيـه 59 سـوره 4))) ايـن گـونـه نـازل شـده اسـت ـ چـگـونه ممكن است خداى عزوجل به اطاعت واليان امر فرمان دهد و نزاع و اخـتلاف با ايشان را رخصت فرمايد،؟!! همانا امر بارجاع نسبت به ماءمورينى است كه به آنـهـا گـفـتـه شـده (((اطـاعـت كـنـيـد خـدا را و اطـاعـت كـنـيـد رسول و واليان امر از خود را))). |
|
|
|
|
فلسفه بعثت پيامبران
پيامبران الهى و پيامبران در قرآن
خداوند براى هدايت نوع بشر و رساندن انسانها به كمال مطلوب و سعادت جاويدان،پيامبران و رسولانى فرستاده است،چه اين كه اگر نمىفرستاد هدف آفرينش بشر حاصل نمىشد،و انسانها در گرداب گمراهى غوطهور مىشدند و نقض غرض لازم مىآمد:«رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما،پيامبرانى (را فرستاد) كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند،تا حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و راه سعادت را به همه نشان دهند و بر همه اتمام حجتشود) و خداوند توانا و حكيم است». (1) ما معتقديم:از ميان آنها پنج نفر«اولو العزم»يعنى«صاحب شريعت و كتاب آسمانى و آيين جديد»بودند كه نخستين آنها«نوح» (ع) سپس«ابراهيم»و«موسى»و«عيسى» (ع) و آخرين آنها«حضرت محمد» (ص) است.
«و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا،به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم،و ما از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى رسالت و نشر كتاب آسمانى كوشا باشند) ». (2)
«فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل،صبر و استقامت كن آن گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و استقامت كردند». (3)
ما معتقديم:پيامبر اسلام (ص) خاتم انبياء و آخرين رسولان الهى است و شريعت او براى همه مردم دنياست و تا پايان جهان باقى است،يعنى جامعيت معارف و احكام و تعليمات اسلام چنان است كه به تمام نيازمنديهاى انسان در جهات معنوى و مادى تا پايان جهان،پاسخ مثبت مىدهد،و هر كس ادعاى نبوت و رسالت تازهاى كند باطل و بى اساس است.
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شىء عليما،محمد (ص) پدر (خوانده) هيچ يك از مردان شما نيست،ولى رسول خدا و ختم كننده سلسله پيامبران است،خداوند به همه چيز آگاه است (و آنچه لازم بوده در اختيار او نهاده) ». (4)
مقدمه اديان و تمدنها دين شناسى
با اين كه ما اسلام را تنها آيين رسمى خداوند در اين زمان مىدانيم ولى معتقديم بايد با پيروان مذاهب آسمانى ديگر«همزيستى مسالمت آميز»داشته باشيم،خواه در كشورهاى اسلامى زندگى كنند خواه در بيرون آن،مگر كسانى از آنها كه در مقام مبارزه با اسلام و مسلمين بر آيند:«لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين،خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبتبه كسانى كه به خاطر دين با شما پيكار نكردند و شما را از خانه و وطنتان بيرون نراندند،نهى نمىكند،زيرا خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد». (5)
ما معتقديم:با بحثهاى منطقى مىتوان حقيقت اسلام و تعليمات آن را براى ساير مردان جهان،تبيين و آشكار كرد،و جاذبه اسلام را به قدرى قوى مىدانيم كه اگر به خوبى تبيين گردد،گروههاى زيادى را به خود متوجه خواهد ساخت،به خصوص در دنياى امروز كه گوش شنوا براى شنيدن پيام اسلام،بسيار است.
به همين دليل ما معتقديم:نبايد اسلام را از طريق جبر و فشار به ديگران تحميل كرد:«لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى،در قبول دين اكراهى نيست زيرا راه درست از نادرست آشكار شده است». (6) ما معتقديم:عمل كردن مسلمين به دستورهاى جامع اسلام مىتواند عامل ديگرى براى معرفى اسلام باشد پس حاجتى به اجبار و تحميل نيست.
معصوم بودن انبيا در تمام عمر
ما معتقديم:همه پيامبران الهى معصومند،يعنى در تمام عمر (چه پيش از نبوت و چه بعد از نبوت) از«خطا و اشتباه»و«گناه»به تاييد الهى مصون و محفوظ مىباشند،زيرا اگر مرتكب خطا يا گناهى شوند اعتماد لازم براى مقام نبوت از آنها سلب مىشود،و مردم نمىتوانند آنان را واسطه مطمئنى ميان خود و خدا بشناسند،و آنان را در تمام اعمال زندگى پيشوا و مقتداى خويش قرار دهند.
به همين دليل معتقديم:اگر در برخى ظواهر آيات قرآن گناهى به بعضى از پيامبران الهى نسبت داده شده،از قبيل«ترك اولى»است (يعنى در ميان دو كار خوب،آن را كه خوبى كمترى داشته انتخاب كردهاند در حالى كه سزاوار بوده خوبتر را برگزينند) يا به تعبير ديگر از قبيل«حسنات الابرار سيئات المقربين،كارهاى خوب نيكان (گاهى) گناه مقربان محسوب مىشود.» (7) چرا كه از هر كس به اندازه مقام او انتظار مىرود.
پيامبران بندگان فرمانبردار خدا هستند
بزرگترين افتخار پيامبران و رسولان الهى اين بوده كه بنده مطيع و فرمانبردار خدا باشند،به همين دليل همه روز در نمازهايمان اين جمله را درباره پيامبر اسلام (ص) تكرار مىكنيم:«و اشهد ان محمدا عبده و رسوله،گواهى مىدهم كه محمد (ص) بنده خدا و رسول اوست».
ما عقيده داريم:هيچ يك از پيامبران الهى ادعاى الوهيت نكردند،و مردم را به پرستش خويش فرا نخواندند:«ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله،براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او دهد،سپس او به مردم بگويد:غير از خدا مرا پرستش كنيد». (8)
حتى حضرت مسيح (ع) نيز مردم را هرگز به پرستش خويش دعوت نكرد،و همواره خود را مخلوق و بنده و فرستاده خدا مىدانست:«لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون،هرگز مسيح (ع) از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد،و نه فرشتگان مقربان او (ابا دارند كه خود را بنده خدا بدانند) ». (9)
تواريخ امروز مسيحيت نيز گواهى مىدهد كه مساله«تثليث» (اعتقاد به خدايان سه گانه) در قرن اول مسيحيت وجود نداشت،و اين طرز فكر بعدا پيدا شد.
معجزات،علم غيب و مسئله عبوديت پيامبران
عبوديت پيامبران هرگز مانع از آن نيست كه آنها به اذن و فرمان خداوند از امور پنهانى مربوط به حال و گذشته و آينده آگاه باشند:«عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول،خداوند داناى غيب است،و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمىسازد،مگر رسولانى را كه برگزيده است». (10)
مىدانيم:يكى از معجزات مسيح (ع) اين بود كه به مردم از پارهاى از امور پنهانى خبر مىداد: «و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم،من شما را از آنچه مىخوريد و در خانههاى خود ذخيره مىكنيد خبر مىدهم»! (11)
پيامبر اسلام (ص) نيز از طريق تعليم الهى بسيارى از اخبار نهانى را بيان مىفرمود:«ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك،اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىفرستيم». (12)
بنابراين مانعى ندارد كه پيامبران الهى از طريق وحى و به اذن پروردگار از غيب خبر دهند و اگر در بعضى از آيات قرآن،علم غيب از پيامبر اسلام (ص) نفى شده است:«و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك،من از غيب آگاه نيستم و نمىگويم فرشتهام». (13) منظور علم ذاتى و استقلالى است،نه علمى كه از طريق تعليم الهى حاصل شود،زيرا مىدانيم آيات قرآن يكديگر را تفسير مىكنند.
ما معتقديم:اين بزرگواران كارهاى خارق العاده،و معجزات مهمى«باذن الله»انجام مىدادند،و اعتقاد به انجام اين گونه كارها به اذن الهى،نه شرك است و نه منافاتى با مقام عبوديت آنها دارد.حضرت مسيح (ع) -به تصريح قرآن مجيد-مردگان را به اذن خدا زنده مىكرد،و بيماران غير قابل علاج را به فرمان خدا شفا مىداد:«و ابرىء الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله». (14)
مقام شفاعت پيامبران
ما معتقديم:پيامبران الهى-و از همه برتر پيامبر اسلام (ص) -داراى مقام شفاعتند و براى گروه خاصى از گنهكاران نزد خداوند شفاعت مىكنند،ولى آن هم به اذن و اجازه پروردگار است:«ما من شفيع الا من بعد اذنه،هيچ شفاعت كنندهاى نيست مگر بعد از اذن و اجازه پروردگار». (15)
«من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه،كيست كه در نزد او شفاعت كند جز به فرمان او» (16) و اگر در بعضى از آيات قرآن اشاره به نفى شفاعتبطور مطلق شده و مىفرمايد:«من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة،انفاق كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسد كه در آن روز نه بيع وجود دارد (تا كسى بتواند سعادت و نجات را براى خود خريدارى كند) و نه دوستى (و رفاقتهاى معمولى سودى دارد) و نه شفاعت» (17) منظور شفاعت استقلالى و بدون اذن خداست،يا درباره كسانى است كه قابليتشفاعت ندارند،زيرا بارها گفته شد كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مىكنند.
ما معتقديم:مساله شفاعت،وسيله مهمى استبراى تربيت افراد،و باز گرداندن گنهكاران به راه راست و تشويق به پاكى و تقوا و احياى اميد در دل آنان،چرا كه مساله شفاعت،بى حساب و كتاب نيست،تنها در مورد كسانى است كه شايستگى آن را داشته باشند،يعنى آلودگى آنها در حدى نباشد كه رابطه خود را با شفيعان بكلى قطع كرده باشند،بنابراين مساله شفاعتبه گنهكاران هشدار مىدهد،تمام پلها را پشتسر خود خراب نكنند و راهى براى بازگشتبراى خود بگذارند و لياقتشفاعت را از دست ندهند.
مساله توسل
ما معتقديم:مساله«توسل»نيز شبيه مساله«شفاعت»است،اين مساله به صاحبان مشكلات معنوى و مادى اجازه مىدهد كه دستبه دامان اولياء الله بزنند تا به اذن الله حل مشكلاتشان را از خدا بخواهند،يعنى از يكسو خود به درگاه خدا روى مىآورند و از سوى ديگر اولياء الله را وسيله قرار مىدهند:«و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما،اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مىكردند (و مرتكب معصيت مىشدند) به نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىكردند،و رسول خدا (ص) نيز براى آنها طلب آمرزش مىنمود خدا را توبه پذير و مهربان مىيافتند». (18)
و نيز در داستان برادران يوسف (ع) مىخوانيم:«آنها به پدرشان متوسل شدند و گفتند:«يا ابانا استغفر لنا انا كنا خاطئين،اى پدر!براى ما،از خدا آمرزش بخواه،چرا كه ما خطا كار بوديم!»پدر پير (يعقوب پيامبر) اين پيشنهاد را از آنها پذيرفت و به آنان وعده مساعد داد و گفت:«سوف استغفر لكم ربى،به زودى براى شما از پيشگاه پروردگارم طلب آمرزش مىكنم». (19) اينها گواه بر اين است كه«توسل»در امتهاى پيشين بوده و هست.
ولى نبايد از اين حد منطقى فراتر رفت،و اولياء الله را مستقل در تاثير و بى نياز از اذن خدا دانست كه سبب«شرك و كفر»خواهد شد.
و نيز نبايد توسل به صورت عبادت اولياء الله در آيد كه آن هم«شرك و كفر»است،زيرا آنها در ذات خود و بدون اذن پروردگار مالك سود و زيانى نيستند:«قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله،بگو:من (حتى) براى خودم مالك سود و زيانى نيستم مگر آنچه خدا بخواهد» (20) و غالبا در ميان گروهى از عوام از همه فرق اسلامى هميشه افراط و تفريطهايى در مساله توسل ديده مىشود كه بايد آنها را ارشاد و هدايت كرد.
اصول دعوت انبيا يكى است
ما معتقديم:همه انبياء الهى يك هدف را تعقيب مىكردند و آن سعادت انسانها از طريق ايمان به خدا و روز رستاخيز و تعليم و تربيت صحيح دينى و تقويت اصول اخلاقى در جوامع بشرى بوده است،و به همين دليل همه پيامبران نزد ما محترمند،اين مطلب را قرآن به ما آموخته است:«لا نفرق بين احد من رسله،ما هيچ فرقى ميان رسولان الهى نمىگذاريم». (21)
هر چند با گذشت زمان و آمادگى نوع بشر براى تعليمات عاليتر،اديان الهى تدريجا كاملتر،و تعليمات آنها عميقتر و عميقتر شده است تا نوبتبه آخرين و كاملترين آيين الهى يعنى آيين اسلام رسيد و فرمان«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا،امروز دين شما را كامل كردم و نعمتخود را بر شما تمام نمودم،و اسلام را به عنوان آيين (جاويدان) شما پذيرفتم»صادر شد. (22)
اخبار انبياى پيشين
ما معتقديم:بسيارى از پيامبران پيشين از ظهور پيامبران بعد از خود خبر دادهاند،از جمله حضرت موسى (ع) و حضرت مسيح (ع) نشانههاى روشنى از پيامبر اسلام (ص) دادند كه هنوز بعضى از آنها در كتب آنان موجود است:«الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل...اولئك هم المفلحون،آنها كه از رسول خدا، پيامبر درس نخوانده (ولى عالم و آگاه) پيروى مىكنند،همان پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است،مىيابند،آنها رستگارانند». (23)
به همين دليل تاريخ مىگويد:مدتى قبل از ظهور پيامبر اسلام (ص) گروه عظيمى از يهود به مدينه آمدند و با بى صبرى انتظار ظهورش را مىكشيدند،چون در كتب خود يافته بودند كه او از اين سرزمين ظهور مىكند،هر چند بعد از طلوع اين آفتاب گروهى از آنها ايمان آوردند و گروهى ديگر كه منافع خود را در خطر مىديدند به مخالفتبرخاستند!
پيامبران و اصلاح تمام شؤون زندگى
ما معتقديم:اديان الهى كه بر پيامبران خدا نازل شده-مخصوصا دين اسلام-تنها ناظر به اصلاح زندگى فردى يا منحصر به مسائل معنوى و اخلاقى نبوده استبلكه اصلاح و بهبود تمام شؤون اجتماعى را نيز در بر مىگرفته،حتى بسيارى از علوم و دانشهاى مورد نياز براى زندگى روزانه را مردم از آنان آموختند كه به بعضى از آنها در قرآن اشاره شده است.
و نيز معتقديم:يكى از مهمترين اهداف آن پيشوايان الهى اقامه عدالت در جامعه بشرى بوده است:«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط،ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم (جهان) قيام به عدالت كنند». (24)
نفى امتيازات قومى و نژادى
پيامبران خدا مخصوصا پيامبر اسلام (ص) هيچ گونه امتياز«نژادى»و«قومى»را نمىپذيرفتند، بلكه تمام نژادها و زبانها و اقوام و ملتهاى جهان،همه و همه در نظرشان يكسان بود،قرآن خطاب به همه انسانها مىگويد:«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم،اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد (ولى اينها ملاك امتياز نيست) گرامىترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست!» (25)
در حديث معروفى از پيامبر اسلام (ص) آمده است كه در سرزمين منى (در مراسم حج) در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد،و اين سخنان را ايراد فرمود:«يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد،الا لا فضل لعربى على عجمى،و لا لعجمى على عربى،و لا لاسود على احمر،و لا لاحمر على اسود،الا بالتقوى،الا هل بلغت؟!قالوا نعم!قال ليبلغ الشاهد الغائب،اى مردم!بدانيد:خداى شما يكى است و پدرتان يكى،نه عرب بر عجم برترى دارد،و نه عجم بر عرب،نه سياهپوستبر گندمگون،و نه گندمگون بر سياهپوست،مگر به تقوا،آيا متن دستور الهى را ابلاغ كردم؟همه گفتند:آرى!فرمود:اين سخن را حاضران به غائبان برسانند!» (26)
اسلام و سرشت انسانى دين شناسى
ما معتقديم:ايمان به خدا و توحيد و اصول تعليمات انبياء به صورت اجمالى بطور فطرى در درون جان همه انسانها وجود دارد،پيامبران الهى اين بذرهاى پر ثمر را با آب وحى آبيارى كرده،و علف هرزههاى شرك و انحراف را از اطراف آن دور ساختهاند:«فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون،اين (آيين خالص پروردگار) سرشتى است كه خداوند همه انسانها را بر آن آفريده،هيچ دگرگونى در آفرينش الهى نيست (و اين فطرت در همه انسانها ثابت است) اين است آيين استوار،ولى اكثر مردم نمىدانند». (27)
به همين دليل در طول تاريخ،دين همواره در ميان انسانها وجود داشته و به اعتقاد مورخان بزرگ لادينى يك امر كاملا نادر و استثنايى بوده است و حتى ملتهايى كه ساليان دراز تحت فشار شديدترين تبليغات ضد دين بودهاند،همين كه آزادى خود را به دست آوردند به سوى ديندارى بازگشتند،ولى نمىتوان انكار كرد كه پايين بودن سطح فرهنگ بسيارى از اقوام پيشين سبب مىشد كه عقايد و آداب دينى با خرافات آلوده شود و نقش مهم پيامبران الهى زدودن زنگار اين خرافات از آئينه فطرت انسانها بوده است.
پىنوشتها:
1-سوره نساء،آيه 165.
2-سوره احزاب،آيه 7.
3-سوره احقاف،آيه 35.
4-سوره احزاب،آيه 40.
5-سوره ممتحنه،آيه 8.
6-سوره بقره،آيه 256.
7-مرحوم مجلسى در بحار الانوار،اين جمله را از بعضى معصومين نقل كرده بى آن كه نام ببرد (بحار،جلد 25،صفحه 205) .
8-سوره آل عمران،آيه 79.
9-سوره نساء،آيه 172.
10-سوره جن،آيات 26 و 27.
11-سوره آل عمران،آيه 49.
12-سوره يوسف،آيه 102.
13-سوره انعام،آيه 50.
14-سوره آل عمران،آيه 49.
2-سوره يونس،آيه 3.
15-سوره بقره،آيه 255.
16-سوره بقره،آيه 254.
18-سوره نساء،آيه 64.
19-سوره يوسف،آيه 97 و 98.
20-سوره اعراف،آيه 188.
21-سوره بقره،آيه 285.
22-سوره مائده،آيه 3.
23-سوره اعراف،آيه 157.
24-سوره حديد،آيه 25.
25-سوره حجرات،آيه 13.
26-تفسير قرطبى،جلد 9،صفحه 6162.
27-سوره روم،آيه 30.
|
|
|
فتنه شرق و غرب عليه مسلمانان واژه " فتنه " در قرآن كريم و احاديث به دو معنى عام و خاص آمده است . معنى عام آن عبارت از هر امتحان و آزمايشى است كه براى انسان پيش آيد ، خواه از ناحيه خود انسان باشد يا از ناحيه شيطان و يا از سوى مردم و خواه انسان از امتحان ، كامياب و روسفيد بيرون آيد و از گرفتارى برهد و يا در آن سقوط كند . اما معنى خاص آن عبارت از حوادث و پيشامدهايى است كه مسلمانان را از زاويه اعتقادى در بوته امتحان قرار دهد . فتنه هائى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نسبت به آن هشدار داده به همين معناست . اصحاب پيامبر و تابعين ( تابعين به مسلمانانى گفته مى شود كه در صدر اسلام موفق به درك محضر رسول خدا نشدند و مطالب اسلام را از صحابه پيامبر گرفته اند . ) عليرغم اختلاف هاى اعتقادى ، روايات متعددى نقل كرده اند كه بر اساس آن پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) مردم را از فتنه ها و دسيسه هاى بعد از خود برحذر داشته است .در ميان صحابه " حذيفة بن يمان " با احاديث مربوط به اين فتنه ها بيش از ديگران آشنا است ، چرا كه او تمام سعى خود را به كار بست تا وقايع مربوط به آنرا از رسول خدا سؤال كرده و ثبت و ضبط نمايد . به همين خاطر بسيارى از روايات ربوط به " فتنه ها " توسط حذيفه از پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) يا از امير المؤمنين ( عليه السلام ) نقل شده است . حذيفه از اصحاب خاص امير المؤمنين نيز به حساب مى آمد . او مى گويد : " تا روز قيامت هيچ گروه توطئه گرى نيست كه تعدادشان به سيصد تن برسد مگر آنكه اگر بخواهم نام سردستگان و نام پدران و محل سكونتشان را بيان كنم ، همه اين اطلاعات ، از آموخته هاى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) به من است . " و مى گويد : " اگر تمام آنچه را كه مى دانستم براى شما بازگو مى كردم ، مرا تا شب مهلت نمى داديد " ( نسخه خطى ابن حماد ص 1 - 2 ) يعنى مرا فوراً مى كشتيد و منتظر تاريكى شب نمى شديد .از اين حديث روشن مى شود كه مردم بعد از وفات پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گرفتار فتنه مى شوند . توجه فراوان مسلمانان به احاديث فتنه ها ، به جايى رسيد كه گاهى احاديث مربوط به حضرت مهدى ( عليه السلام ) را تحت الشعاع خود قرار داد ، زيرا پيامبر خبر داده كه امت از فتنه رها نخواهد شد مگر بدست حضرت مهدى ( عليه السلام ) . از اين رو نويسندگان كتابها و مجموعه هاى حديثى ، فصلهائى را تحت عنوان " فتنه ها و جنگ هاى مهم " كه پيامبر از وقوع آنها خبر داده ، تدوين نموده اند . همچنانكه عده اى از راويان و دانشمندان اسلامى كتابهائى را به صورت مستقل در اين باره تأليف نموده و روايات مربوط به آن را گرد آورده اند . تعداد اين فتنه ها در كلام پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) ، متفاوت است . در بعضى پنج فتنه و در برخى چهار يا شش يا هفت و يا بيشتر ذكر شده است . علت اين اختلاف ، آن است كه حضرت ، گاهى فتنه هاى داخلى را مى شمردند و گاهى فتنه هاى خارجى را . يا آنكه فتنه ها را بر اساس تأثيرى كه بر مسلمانان مى گذارد توصيف مى كردند .بررسى تعداد فتنه ها و يا انطباق آنها با تاريخ مسلمانان مهم نيست بلكه مهم ، شناخت آخرين فتنه اى است كه همه معتقدند با ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) آشكار خواهد شد . در احاديث ، ويژگى هاى اين فتنه بسيار شبيه به توطئه اخير غربى ها است كه در ابتداى قرن حاضر دشوارى ها و مصيبت هاى بسيارى را بر ملل مسلمان وارد كرده است ، چرا كه غربى ها در داخل سرزمين هاى اسلامى با ما جنگيده و بر ثروت و سرنوشت ما مسلط گشته اند و شرقى ها نيز در اين توطئه با آنان همكارى كرده و بخشى از سرزمين مسلمانان را تصرف و آثار اسلام را از آن محو ساخته و آن را تحت فرمانروائى خود درآورده اند . اينها نمونه هايى از احاديث است : از پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود : " چهار فتنه و آشوب بر امت من وارد شود كه در فتنه اول ، خونها جارى و در دومى ، خونها جارى و اموال پايمال و در فتنه سوم ، خونها جارى ، اموال پايمال و نواميس مردم هتك شوند . اما فتنه چهارم فتنه اى كور و كر و فراگير است و همچون كشتى گرفتار در درياى متلاطم راهى براى نجات آن ديده نشود و مردم پناهنگاهى نيابند . آن فتنه از شام آغاز شود و عراق را فرا گيرد . سرتاسر جزيره را درهم كوبيده و بلا و گرفتارى ، مردم را همچون پوست دباغى شده كند ، هيچ كس نمى تواند بگويد : بس كنيد و دست نگهداريد ! اگر آن فتنه را از ناحيه اى برطرف سازند از ناحيه اى ديگر سربرآورد " ( الملاحم والفتن ص 17 )و در روايتى آمده است : " زمانى كه فتنه فلسطين رخ دهد ، وضع شام همچون آب درون مشك آشفته شود و چون وقت پايانش فرا رسد ، پايان پذيرد . در حالى كه شما جماعتى پشيمان و اندكيد . " ( ابن حماد ص 63 . به اين ماجرا در بخش " نقش يهود در عصر ظهور " خواهيم پرداخت ) و در روايتى ديگر مى گويد : " آن فتنه و آشوب ، شام را احاطه مى كند و عراق را دربرمى گيرد ، و جزيره را در هم مى كوبد . " ( ابن حماد ص 9 ) و در روايتى چنين آمده : " آنگاه فتنه اى پديد آيد كه هر چه سخن از پايان آن رود ادامه يابد ، هيچ خانه اى باقى نماند مگر آنكهفتنه داخل آن شود ، و هيچ مسلمانى نماند مگر آنكه سيلى آن را بر صورت خود لمس كند تا آنكه مردى از خاندان من ظهور نمايد " ( ابن حماد ص 10 ) براى اين فتنه كه به گفته تمام احاديث ، آخرين فتنه قبل از ظهور است ، ويژگى هاى گوناگونى بيان شده كه توجه به آنها از اهميت خاصى برخوردار است : اول : روايات فتنه قبل از ظهور در منابع شيعه و سنى به شكلى مطرح شده كه به آن " تواتر اجمالى " گفته مى شود . يعنى اگر چه الفاظ در اين روايتها با يكديگر متفاوتند اما همه آنها با وجود راويان متعدد ، معنى و منظور واحدى را بيان مى كنند بطورى كه با كمى دقت و تأمل ، اين اطمينان حاصل مى شود كه محتواى اين احاديث را پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) و اهل بيت وى ( عليهم السلام ) بيان فرموده اند .دوم : اين فتنه ، همه زواياى فرهنگى و اقتصادى مسلمانان را دربر مى گيرد تا جائى كه تمام چيزهاى حرام ، حلال شمرده مى شود و در روايت ديگر مردم آن زمان به " صماء ، عمياء " يعنى كَر و كور توصيف شده اند ، يعنى سخنى نمى شنوند تا بتوان با گفتگو آنها را از كارى دور كرد ، و نمى بينند كه بين اين و آن فرق بگذارند ، اين فتنه عمومى وارد هر خانه اى شده و بر شخصيت هر مسلمانى ضربه مى زند ، و جامعه مسلمين را همچون كشتى گرفتار شده در طوفان دستخوش امواج شديد حوادث مى كند . كسى در برابر خطر اين فتنه نسبت به دين خود و خانواده اش پناهگاهى نمى يابد و از جور فرمانروايان ستم پيشه و دار و دسته شان محل امنى باقى نمى ماند ! سوم : نقطه شروع اين فتنه ، منطقه شام است . به همين جهت دشمنان ، آنجا را " مهد گسترش تمدن " مى نامند و سنگ بناى كشور اسرائيل را در آن ايجاد مى كنند .در روايتى ديگر از عبارت " احاطه بر شام " استفاده شده يعنى اين فتنه ابتدا شام را در برمى گيرد و سپس به ديگر سرزمينهاى اسلامى كشيده مى شود . روايتى ديگر نام " فتنه فلسطين " بر آن نهاده كه موج اين فتنه ، بر ساكنان منطقه شام بيش از ديگران تأثيرگذار خواهد بود . چهارم : اين فتنه مدت طولانى ادامه مى يابد و راه حلها برايش سودمند واقع نمى شود زيرا فتنه ، فتنه اى است با ابعاد فرهنگى و عميق تر از آن كه از طريق ترميم و اصلاح ، چاره جوئى شود . از سوى ديگر موج مقاومت مردم و موج دشمنى دشمنان سبب از هم گسيختن تمام راه هاى مسالمت آميز مى گردد .چنانكه در روايت آمده : " از ناحيه اى دست به كار اصلاح آن نشوند مگر آنكه از سوى ديگر گسسته شود " . و در روايت ديگر آمده : " از جانبى چاره جوئى نكنند مگر آنكه از سوى ديگر گسسته شود " . معناى هر دو روايت يكى است ، زيرا اين فتنه فقط با قيامى كه زمينه ساز حكومت حضرت مهدى ( عليه السلام ) است و سپس با ظهور آن حضرت ارواحنا فداه خاتمه خواهد يافت . تعداد زيادى از روايات با صراحت بيان كرده اند كه آن فتنه ، آخرين فتنه قبل از ظهور و متصل به ظهور حضرت است و برخى روايات آن را بطور واضح فتنه متصل به ظهور معرفى نكرده اند ، بلكه از آن بعنوان آخرين فتنه تعبير نموده اند ، اما مشخصاتى كه برايش شمرده اند ، همان ويژگيهاى فتنه متصل به ظهور حضرت است . حال اگر اين دو گروه از احاديث را كنار هم قرار دهيم به خوبى روشن مى شود كه منظور احاديث گروه دوم نيز همان فتنه اى است كه در احاديث دسته اول بيان شده است .
|
|
پاداش و مجازات
(گزيده اى از كتاب : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال )
شيخ صدوق
انتخاب و ويرايش : رضا شيرازى
- ۱ -
ثواب گفتن لا اله الا الله
1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجل به موسى بن عمران فرمودند: اى موسى ! به راستى كه آسمانها و ساكنان آنها كه نزد من هستند و زمينهاى هفتگانه را در يك كفه گذاشته و لا اله الا الله را در كفه ديگرى بگذارند، لا اله الا الله سنگين تر از آنها خواهد بود.
2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند؛ دو چيز عامل دو چيز است : كسى كه بميرد در حالى كه گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه شريكى براى خداوند مى داند، وارد جهنم مى شود.
3. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر چيزى هموزنى دارد، مگر خداوند و لا اله الا الله كه هموزنى ندارند و هر قطره اشكى بر صورت او جارى شود، هيچ گاه فقر و خوارى را نخواهد ديد.
4. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هيچ بنده مسلمانى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه بالا رفته و هر سقفى را مى شكافد و به هيچ كدام از گناهان او بر نمى خورد، مگر اين كه آن را پاك مى كند تا اين كه به خوبيهايى همانند خود برسد و بايستد.
5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: مومنى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه گناهان كارنامه اش پاك شده و اين عمل در كنار خوبيهاى همانند خود قرار مى گيرد.
ثواب گفتن صد بار لا اله الا الله
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه وقت رفتن به رختخواب صدبار لا اله الا الله بگويد، خداوند خانه اى در بهشت براى او مى سازد و كسى كه هنگام رفتن به رختخواب صدبار از خداوند آمرزش بخواهد، گناهان او مى ريزد، همانگونه كه برگ درخت مى ريزد.
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبريل نزد رسول خدا آمد و گفتت : اگر شخصى از امت تو لا اله الا الله وحده وحده وحده بگويد، خوشبختت خواهد شد.
ثواب گفتن لا اله الا الله با اخلاص
امام باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا فرمودند: جبرييل ميان صفا و مروه نزد من آمده گفت : هر كس از امت تو با اخلاص لا اله الا الله بگويد، وارد بهشت مى شود.
ثواب گفتن لا اله الا الله با صداى بلند
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا فرمودند: هيچ مسلمانى بلند نمى گويد لا اله الا الله مگر اين كه بى درنگ گناهانش زير پاهايش مى ريزند؛ همانگونه كه برگهاى درخت زير آن مى ريزد.
ثواب گفتن لا اله الا الله با شرايط آن
وقتى كه امام رضا عليه السلام به نيشابور رسيد، به هنگام حركت به طرف مامون ، محدثان اطراف او را گرفته و گفتند: فرزند رسول خدا! از پيش ما مى روى و حديثى نمى فرمايى كه از آن استفاده كنيم !
حضرت كه در كجاوه نشسته بودند، سر خود را از كجاوه بيرون آورده و فرمودند: از پدرم موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند از پدرم محمد بن على عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم على بن الحسين عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم حسين بن على عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه فرمودند از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: شنيدم كه جبرييل گفت : از خداى عزوجل شنيدم كه فرمودند: لا اله الا الله پناهگاه من است ؛ كسى كه وارد پناهگاه من شود، از عذاب من ايمن است .
ثواب پذيرفته شدن گواهى به لا اله الا الله
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در ميان عده اى از ياران خود كه على بن ابيطالب عليه السلام نيز يكى از آنان بود نشسته بود، فرمودند: كسى كه بگويد لا اله الا الله وارد بهشت مى شود.
دو نفر از ياران او گفتند: ما نيز مى گوييم لا اله الا الله . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: گواهى به لا اله الا الله فقط از اين (على بن ابيطالب ) و شيعيانش كه پروردگار از آنان پيمان گرفته است ، پذيرفته است .
آن دو نفر دوباره گفتند: ما نيز مى گوييم لا اله الا الله .
در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را بر سر على گذاشته و فرمودند: نشانه آن ( پيروى از على بن ابيطالب عليه السلام ) اين است كه پيمان او را نشكنيد؛ در جايگاه او ننشينيد و سخن او را تكذيب نكنيد.
ثواب صد بار گفتن لا اله الا الله الملك ....
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار لا اله الا الله الملك الحق المبين بگويد، خداى عزيز غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين مى برد؛ بى نيازى را به دست آورده و در بهشت را كوبيده است .
ثواب گفتن اشهد ان لا اله الا الله ...
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هر روز بگويد: اشهد ان لا الله الا الله وحده لا شريك له الهاا واحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه نوشته ، چهل و پنج هزار درجه نوشته او را بالا مى برد؛ خانه اى در بهشت براى او مى سازد و مانند كسى است كه در آن روز دوازده بار قرآن خوانده باشد.
ثواب گفتن سى بار لا اله الا الله الحق المبين
امام باقر عليه السلام از پدرش ، از پدرانش روايت كرده كه فرمودند: كسى كه هر روز سى بار بگويد لا اله الا الله الحق المبين به بى نيازى روى آورده ، به فقر پشت كرده و در بهشت را كوبيده است .
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه :
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوييد:سبحان الله والحمد لله و لا اله الا و الله اكبر زيرا اين ذكرها در روز قيامت در حالى كه عده اى (از فرشتگان ) در جلو و عده اى در پشت سر آنها و عده اى در پشت سر اين گروه (با شكوه و عظمت خاصى ) حركت مى كنند و اينها با قيات صالحات مى باشند.
ثواب گفتن الحمدلله على ... هفت بار در روز
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روزى هفت بار بگويد: الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة شكر گذشته ها و آينده ها را به جاى آورده است .
ثواب شهادت به يگانگى خداى متعال و رسالتت حضرت محمد صلى الله عليه و آله
سهل بن سعيد انصارى مى گويد: معناى آيه و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا را پرسيدم . حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجل دو هزار سال پيش از آفرينش موجودات روى برگ درخت (مورد) كه آنرا رويانده بود نوشت ، سپس آن را در عرش گذاشت . آنگاه ندا داد: اى امت محمد! به راستى كه رحمتم از خشم من پيشى گرفت ، قبل از اين كه بخواهيد به شما عطا مى كنم و قبل از اين كه در خواست آمرزش كنيد شما را مى آمرزم ؛ بنابراين ، هر كدام از شما كه مرا در حالى ملاقات كند كه گواهى مى دهد به اين كه خدايى جز من نبوده و محمد بنده و فرستاده من است ، با رحمت خود او را وارد بهشت مى كنم .
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل
امام صادق عليه السلام از پدرش روايت نموده است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: فقرا نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و عرض كردند: اى رسول خدا! ثروتمندان دارايى دارند كه بنده آزاد كنند، ولى ما نداريم ؛ دارايى دارند كه حج بروند، ولى ما نداريم ، دارايى دارند كه صدقه بدهند، ولى ما نداريم ؛ دارايى دارند كه با آن جهاد كنند، ولى ما نداريم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كسى كه صد بار تكبير (الله اكبر) بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد كند (الحمدلله بگويد)، بالاتر از بردن اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خدا است ، كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او برتر از عمل ساير مردم است ، مگر كسى كه بيش از اين بگويد.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: اين خبر به گوش ثروتمندان رسيد. آنان هم همين اعمال را انجام دادند و فقرا دوباره به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و عرض كردند: اى رسول خدا! آنچه فرمودى به گوش ثروتمندان رسيد، آنان هم آن اعمال را انجام دادند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اينها احسان خدا است و به هر كسى كه بخواهد مى دهد و احسان خداوند زياد است .
ثواب تسبيحات اربعه
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به ياران خود فرمودند: آيا اگر لباس و ظرفهايتان را جمع كرده و آنها را روى هم بگذاريد، به آسمان خواهيد رسيد؟
گفتند نه اى رسول خدا!
حضرت فرمود: نمى خواهيد چيزى به شما بگويم كه ريشه اش در زمين و شاخه اش در آسمان باشد؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا!
حضرت فرمود: هر كدام از شما بعد از نماز واجبش مى تواند سى بار بگويد: سبحان الله ، والحمدلله ، و لا اله الا الله و الله اكبر ، زيرا ريشه اش اين ذكرها در زمين و شاخه اش در آسمان است . اين ذكرها از زير آوار ماندن ، با آتش سوختن ، غرق شدن ، افتادن در چاه ، طعمه درندگان شدن ، مرگ و حادثه ناگوارى كه در آن روز از آسمان فرود آيد ، جلوگيرى مى كند و اين ذكرها صالحات است .
ثواب گفتن الحمدلله كما هو اهله
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد الحمدلله كما هو اهله (فرشتگان ) نويسندگان آسمانى نمى توانند ثواب آن را بنويسند.
عرض كردم چرا؟
فرمود: چون (ثواب آن را نمى دانند و...) عرضه مى دارند: خدايا! از غيب آگاهى نداريم . و خداوند مى فرمايد هر چه بنده ام مى گويد، بنويسد و ثواب آن به عهده من باشد.
ثواب تمجيد خداوند مانند او
امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند در هر شب و روزى سه بار خود را تمجيد مى نمايد و كسى كه خداوند را آن طور كه خودت خودش را تمجيد مى نمايدت تمجيد كند، اگر بدبخت باشد، خوشبخت مى شود.
عرض كردم : اين تمجيد چگونه است ؟ فرمود مى گويى انت الله لا اله الا انت رب العالمين انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحيم انت الله لا اله الا انت العلى الكبير انت مالك يوم الدين انت الله لا اله الا انت الغفور الرحيم انت لا اله الا الله العزيز الحكيم انت الله لا اله الا انت منك بد كل شى و اليك يعود انت الله لا اله انت لم تزل و لا تزال انت الله لا الا انت خالق الخير و الشر انت الله لا اله الا انت خالق الجنة و النار انت الله لا اله الا انت الاحد الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد انت الله لا اله الا انت الملك القدوس السلام المومنين لامهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون انت الله الخالق البارى المصورلك الاسماء الحسنى يسبح لك ما فى السماوات و الارض و انت العزيز الحكيم انت الله لا اله الا انت الكبير و الكبرياء رداؤ ك
ثواب عاقل
امام صادق عليه السلام فرمودند، عاقل ، دين دارد و كسى كه دين داشته باشد وارد بهشت مى شود.
ثواب بردن نام خدا به هنگام وضو
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كار كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود؛ و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد، پاك مى شود.
ثواب خشك كردن آب وضو با حوله و ترك آن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه وضو بگيرد و با حوله اعضاى وضو را خشك كند، يك حسنه براى او نوشته مى شود و كسى كه وضو بگيرد و صبر كند تا دست و رويش خود خشك شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود.
ثواب وضوى نماز مغرب و صبح
امام كاظم عليه السلام فرمودند: كسى كه نماز مغرب وضو بگيرد، وضويش كفاره گناهان روز گذشته اوست ؛ البته به استثناى گناهان كبيره و كسى كه براى نماز صبح وضو بگيرد، وضوى او كفاره گناهان شب گذشته اوست ، البته به استثناى گناهان كبيره .
ثواب تجديد وضو
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه براى غير نماز وضوى خود را تجديد كند، خداوند هم بدون استغفار توبه او را تجديد مى كند.
ثواب مسواك كردن
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: مسواك كردن دوازده خاصيت دارد: سنت پيغمبر است ، پاك كننده دهان و روشن كننده چشم است ، خداوند را راضى مى كند؛ دندانها را سفيد مى كند؛ از فاسد شدن دندان جلوگيرى مى كند؛ لثه را محكم مى كند؛ ميل غذا مى آورد، بلغم را از بين مى برد؛ حافظه را افزايش مى دهد؛ حسنه را دو برابر مى كند و فرشتگان از آن خوشحال مى شوند.
2. امام باقر عليه السلام فرمودند: مسواك كردن بلغم را از بين برده و عقل را زياد مى كند.
ثواب با وضو خوابيدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با وضو به رختخواب برود، در حالى مى خوابد كه رختخواب او عبادتگاه اوست .
ثواب مضمضه و استنشاق زياد
امام صادق عليه السلام فرمودند: زياد مضمضه و استنشاق كنيد، چون باعث آمرزش شما و رميدن شيطان مى شود.
ثواب شستن سر با خطمى
امام صادق عليه السلام فرمودند: شستن سر با خطمى ، فقر را از بين برده ، روزى را افزايش مى دهد و تعويذ (جلوگيرى امراض و بلاها) است .
ثواب شستن سر با سدر
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله سرش را با سدر مى شستند مى فرمودند: سرهايتان را با برگ سدر بشوييد؛ زيرا تمام فرشتگان مقرب و همه پيامبرانى كه آمده اند، آن را تقديس كرده اند.
كسى كه سرش را با سدر بشويد، خداوند هفتاد روز وسوسه شيطان را از او دور مى كند، و كسى كه خداوند وسوسه شيطان را هفتاد روز از او دور كند، گناه نمى كند و كسى كه گناه نكند، به بهشت مى رود.
ثواب خضاب كردن
1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك درهم خرج كردن براى خضاب بالاتر از خرج كردن هزار درهم در راه خداست و چهارده خاصيت دارد: باد گوشها را دفع مى كند، ديد چشم را بهتر مى كند، بيخ بينى را نرم مى كند؛ دهان را خوشبو مى كند، لثه را محكم مى گرداند، بوى بد زير بغل را از بين مى برد، وسوسه شيطان را كم مى كند، باعث خوشحالى فرشتگان ، سرور مومن و خشم كافر مى شود، در قبر زيبايى و عطر او مى باشد، باعث رهايى او بوده و نكير و منكر از او خجالت مى كشند.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: حنا بوى بد را از انسان دور كرده ، آبرو را زياد نموده ؛ دهان را خوشبو ساخته و فرزند را نيكو مى گرداند.
و نيز فرمودند: كسى كه نوره بكشد و سر تا پايش را حنا بمالد، فقر از او دور مى شود.
ثواب هفتاد بار شانه كردن موى صورت
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هفتاد بار موى صورتش را شانه كند و بداند كه چند بار اين كار را انجام داده است ، تا چهل روز شيطان به او نزديك نمى شود.
ثواب سرمه كشيدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: سرمه كشيدن مو را مى روياند، اشك را خشك نموده ، آب دهان را گوارا، و چشم را زيبا مى كند.
ثواب ناخن گرفتن و كوتاه كردن سبيل
1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در روز شنبه يا پنجشنبه ناخنهايش را بگيرد و سبيلش را كوتاه كند، از دندان درد و چشم درد معاف مى شود.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در روز پنج شنبه ناخنهايش را بچيند و يكى را براى روز جمعه باقى بگذارد، خداى عزوجل فقر را از او دور مى گرداند.
3. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در هر جمعه ناخنهايش را بگيرد و سبيلش را كوتاه كند و سپس بگويد:بسم الله و بالله و على ملة رسول الله صلى الله عليه و آله ؛ در مقابل مو يا ناخن ، ثواب آزاد كردن بنده اى از فرزندان اسماعيل را به او مى دهند.
ثواب پوشيدن كفش سفيد
سدير صيرفى مى گويد: در حالى كه كفش سفيد پوشيده بودم ، به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم . آن حضرت فرمودند: آيا عمدا كفش سفيد پوشيده اى ؟
عرض كردم : فدايت شوم ! نه به خدا.
فرمودند: كسى كه به قصد خريد كفش سفيد وارد بازار شود و كفش سفيد بخرد، آن كفش كهنه نمى شود، مگر اين كه مالى را از جايى به دست مى آورد كه گمان ندارد.
سدير مى افزايد: آن كفش كهنه نشد، تا زمانى كه صد دينار را از جايى كه گمان نداشتم ، به دست آوردم .
ثواب خواندن انا انزلنا براى لباس نو
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هميشه كفش بپوشد، به بيمارى جذام مبتلا نخواهد شد.
مى گويد: پرسيدم : در زمستان يا تابستان ؟
فرمودند: فرقى ندارد.
ثواب زياد در آينه نگريستن و خدا را بسيار ستايش كردن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه لباس نوى ببرد و سى و شش بار انا انزلنا فى ليلة القدر را بخواند و هنگامى كه به تنزل الملائكة رسيد كمى آب بردارد و به لباسش بپاشد، سپس دو ركعت نماز بگذارد و دعا كند در دعاى خود بگويد
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى بزرگ بهشت را براى جوانى قرار داده است كه زياد در آينه نگاه كند و به همين جهت خدا را بسيار ستايش كند.
ثواب وضوى كامل ، نماز خوب و..
امام كاظم از پدرش امام صادق عليه السلام روايت مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه وضوى كامل بگيرد، به خوبى نماز بخواند، زكات مالش را بپردازد، خشم خود را باز دارد، زبانش را حبس كند، از گناهش آمرزش بخواهد و خير خواه اهل بيت پيامبرش باشد، همه حقايق ايمان را به دست آورده و درهاى بهشت براى او باز است .
ثواب گفتن رضيت بالله و...
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه بگويد رضيت بالله ربا و بالاسلام دينا و بمحمد رسولا و باهل بيته اولياء به عهده خداوند است كه در روز قيامت او را راضى كند.
ثواب رفتن به مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: در (تورات ) نوشته شده است : خانه ها من در زمين مساجد است ؛ پس خوشا به حال بنده اى كه در خانه خود وضو بگيرد، سپس مرا در خانه خودم زيارت كند .
ثواب پياده رفتن به مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه پياده به مسجد رود، پايش را روى هيچ خشك وترى نمى گذارد، مگر اين كه آن زمين تا زمين هفتم براى او خداوند را تسبيح مى كنند.
ثواب اين كه انسان ، قرآن و خانه او مسجد باشد
امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرش نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه قرآن سخن او و مسجد و خانه او باشد، خداوند در بهشت براى خانه اى مى سازد.
ثواب وضو گرفتن و آنگاه به مسجد رفتن
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هنگامى كه زمينيان مشغول گناه شده و كارهاى زشت انجام دهند، خداوند تصميم مى گيرد، آنها را بدون استثنا عذاب كند، ولى وقتى به سالخوردگان مى نگرد كه به سوى نماز قدم برداشت و بچه هاى را مى بيند كه مشغول فراگيرى آن هستند، به آنها ترحم كرده و عذاب را تاخير مى اندازد.
ثواب خواند نمازهاى پنجگانه در وقتشان
امام صادق عليه السلام فرمودند: اى ابان ! اگر كسى اين پنج نماز واجب را به پا دارد و مواظب وقت آنها باشد، روز قيامت در حالى خداوند ديدار مى كند كه پيمانى دارد كه خداوند او را به خاطر آن وارد بهشت مى كند و كسى كه آنها را در وقت خودشان نخواند، اگر خداوند بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد عذاب مى كند.
ثواب نمازهاى نافله
امام كاظم عليه السلام فرمودند: نمازهاى نافله مايه تقرب هر مومنى است .
ثواب روشن كردن چراغ در مسجد
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در يكى از مساجد خداوند عزوجل چراغى روشن كند، فرشتگان و حمل كنندگان عرش خداوند تا زمانى كه نورى از اين چراغ مسجد باشد، پيوسته براى او استغفار مى كنند.
ثواب نماز در مسجد پيامبر
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك نماز در مسجد من نزد خداوند، برابر با ده هزار نماز در ساير مساجد است ، مگر مسجدالحرام ؛ زيرا نماز در آن برابر با صد هزار نماز است .
ثواب نماز بين مسجدالحرام و مسجد رسول خدا
حسن بن على وشاء مى گويد از امام رضا عليه السلام پرسيدم : ثواب نماز در مسجدالحرام و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به يك اندازه است ؟
فرمودند: بله و نماز در جايى بين اين دو با هزار نماز برابر است .
ثواب نماز در مسجد كوفه
ابى بصير مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: مسجد كوفه مسجد خوبى است . هزار پيامبر و هزار وصى پيامبر در آن نماز خواندند.
از همين مسجد در زمان نوح عليه السلام آب از زمين جوشيد و كشتى نوح نيز در همين مسجد ساخته شد. سمت راست آن خوشنودى خداوند، ميانه آن باغى از باغهاى بهشت و سمت چپ آن مكر است .
پرسيدم منظور از مكر چيست ؟
فرمود: مكر؛ يعنى منازل شيطان .
ثواب نماز در بيت المقدس ، مسجد اعظم ، مسجد قبيله و مسجد بازار
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: يك نماز در بيت المقدس هزار نماز است ؛ يك نماز در مسجد اعظم صد نماز است ، و يك نماز در مسجد قبيله بيست و پنج هزار نماز است ، و يك نماز در مسجد بازار دوازده نماز و نماز مرد در خانه اش به تنهايى ، يك نماز است .
ثواب جارو كردن مسجد
امام كاظم عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در روز پنجشنبه (شب جمعه مسجد را جارو كرده به اندازه سرمه چشمى خاك از آن خود كند خداوند او را مى آمرزد.
ثواب هفت سال اذان گفتن به نيت پاداش خداوند
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه هفت سال به نيت پاداش خداوند اذان بگويد، در روز قيامت در حالى مى آيد كه هيچ گناهى ندارد.
ثواب موذن بين اذان و اقامه
اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا نقل مى نمايد كه فرمودند: موذن بين اذان و اقامه پاداش شهيد در خون غلتيده در راه خدا را خواهد داشت .
مى گويد: گفتم : اى رسول خدا! در اين صورت هر كسى مى خواهد اذان و اقامه بگويد.
فرمودند: هرگز زمانى خواهد آمد كه اذان اقمه را به ضعيفان خود واگذار مى كنند و در اين حالت اين گوشت ضعيفان است كه خداوند آن را بر آتش حرام كرده است .
ثواب خواندن نماز با اذان و اقامه
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با اذان و اقامه نماز بخواند، دو صف از فرشتگان پشت سر او نماز مى خوانند و كسى كه با اقامه و بدون اذان نماز بخواند، پشت سر او يك صف نماز مى خوانند.
راوى مى گويد: عرض كردم : طول هر صف چقدر است ؟
فرمودند: كوتاهترين آن از شرق تا غرب ، و طولانى ترين آن از آسمان تا زمين است .
ثواب خواندن قل هو الله ، انا انزلناه و آية الكرسى در هرركعت نماز مستحب
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در هر ركعت نماز مستحبى خود قل هو الله احد، انا انزلنا فى ليلة القدر و آية الكرسى را بخواند، خداوند عمل او را بهترين اعمال خواهد دانست ، مگر كسى كه مانند او و بيش از او اين عمل را انجام دهد.
ثواب و فضيلت قنوت
امام صادق عليه السلام از پدرانش و او از ابوذر نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كدام از شما كه قنوتش در سراى دنيا طولانى تر باشد، در توقفگاه روز قيامت راحتى اش طولانى تر خواهد بود.
ثواب كامل به جا آوردن ركوع
سعيد بن جناج مى گويد: در حضور امام باقر عليه السلام در منزل او در مدينه بودم . حضرت عليه السلام بدون اينكه كسى چيزى بگويد فرمودند: كسى كه ركوع خود را كامل به جا آورده ، در قبر وحشتى نخواهد داشت .
ثواب يك سجده
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلامنقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه يك با سجده كند،بدخاطر اين عمل يك گناه از او مى ريزد و يك درجه بالا مى رود.
ثواب گذاردن كف دستها بر زمين
امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هنگامى كه سجده كرديد، كف دستهايتان را بر زمين بگذاريد، بدان اميد كه در روز قيامت زنجير نشويد.
ثواب طولانى كردن سجده
امام صادق عليه السلام فرمودند: نزديكترين حالتهاى بنده به خداوند، حالت سجده است .
ثواب گفتن اللهم صل على محمد و آل محمد هنگام ركوع ، سجده ، قيام
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه در ركوع ، سجده و قيامش بگويد اللهم صل على محمد و آل محمد خداوند بر ايو همانند ثواب ركوع ، سجده ، و قيام را مى نويسد.
ثواب سجده شكر
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر مومنى كه براى شكر نعمتى در غير نماز سجده كند، خداوند به خاطر آن ده حسنه نوشته ، ده گناه او را پاك كرده و ده درجه در بهشت او را بالا مى برد.
ثواب نماز
امام صادق عليه السلام فرمودند: اى بنده خدا! نماز واجب را در وقت خود بخوان با حالت كسى كه با آن وداع مى كند و مى ترسد كه پس از اين هيچ گاه موفق به انجام آن نشود. آنگاه ، ديدگانت را متوجه سجده گاهت نما. اگر بدانى كه در سمت راست يا چپ تو كسى هست ، به خوب نماز مى خوانى ، و بدان ، تو در برابر كسى هستى كه تو را مى بيند و تو او را نمى بينى .
ثواب خواندن نماز صبح در اول وقت
رواى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : بهترين نماز صبح كدام است ؟
فرمودند: طلوع فجر؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد ان قرآن الفجر كان مشهودا يعنى فرشتگان شب و روز نماز صبح را مى بينند. بنابراين اگر بنده نماز صبح را به هنگام طلوع فجر بخواند، اين نماز دو بار براى او ثبت مى شود: يك بار توسط فرشتگان شب و يك بار توسط فرشتگان روز.
ثواب برترى اول وقت بر آخر وقت
امام صادق عليه السلام فرمودند: برترى اول وقت بر آخر وقت ، مانند برترى آخرت بر دنياست .
ثواب خواندن نمازهاى واجب در اول وقت
امام كاظم عليه السلام فرمودند: نمازهاى واجبى كه در اول وقت خود با آداب و شرايط خوانده شوند، خوشبوتر و با طراوت تر از شاخه درخت (مورد) است ، هنگامى كه از درخت خود جدا مى شود. بنابراين ، نمازهايتان را در اول وقت بخوانيد.
ثواب شكسته خواندن نماز در سفر
اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه فرمودند: بهترين شما كسانى هستند كه در سفر نمازهاى خود را شكسته خوانده و روزه نمى گيرند.
ثواب خواندن نماز جمعه براى مسافر
امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى نمايد كه فرمودند: هر مسافرى كه نماز جمعه را از روى ميل به آن و دوست داشتن بخواند، خداوند پاداش نماز جمعه صد غير مسافر را به او عطا مى فرمايد.
ثواب نماز جماعت
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا نماز جماعت ، بيست و سه درجه بالاتر از نماز فرادى است و بيست و پنج نماز مى باشد.
2. راوى مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كدام از شما كه روز جمعه را درك كرديد، نبايد غير از عبادت كار ديگرى انجام دهيد، زيرا به درستى كه در آن روز بندگان آمرزيده شده و رحمت فرود مى آيد.
ثواب برخاستن براى نماز
امام صادق عليه السلام فرمودند: هيچ بنده اى از شيعيان ما به نماز بر نمى خيزد، مگر اين كه فرشتگانى به شماره مخالفين او دورش را گرفته و پشت سرش نماز خوانده و براى او دعا مى كنند تا نمازش تمام شود.
ثواب صلوات بر پيامبر و آل او عليه السلام در روز جمعه پس از نماز عصر
امام باقر عليه السلام فرمودند: هنگامى كه در روز جمعه نماز عصر را خواندى ، بگو،اللهم صل على محمد و آل محمد الاوصياء المرضيين بافضل صلواتك و بارك عليهم بافضل بركاتك و السلام عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته
همانند كسى كه بعد از نماز عصر اين صلوات را بفرستد، خداوند صد هزار حسنه براى او نوشته ، صد هزار گناه او را پاك كرده ، به واسطه آن صد هزار حاجت او را برآورده نموده و صد درجه براى او مى نويسد.
ثواب خواندن سوره حمد و هفت با قل هوالله احد و هفت بار معوذتين و آيتالكرسى و آيه سخره و آخر سوره برائت پس از نماز جمعه
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بعد از نماز جمعه هنگامى كه سلام مى دهد، حمد را يك بار، قل هو الله را هفت بار، قل اعوذ برب الفلق را هفت بار، قل اعوذ برب الناس را هفت بار و آية الكرسى ، آيه سخره 1 و آخر سوره توبه لقد جاءكم رسول من انفسكم ... را بخواند، كفاره گناهان او از آن جمعه تا جمعه ديگر خواهد بود.
برترى جمعه هاى ماه رمضان بر ساير جمعه ها
امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا و بدون شك جمعه هاى ماه رمضان ، برتر از جمعه هاى ساير ماه هاست ؛ همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله برتر از ساير رسولان است و ماه رمضان برتر از ساير ماه ها است .
ثواب نماز كسى كه عطر بزند
امام صادق عليه السلام فرمودند: دو ركعت نمازى كه شخص عطر زده بخواند، برتر از هفتاد ركعت نمازى است كه شخص عطر نزده بخواند.
ثواب نماز متاهل
امام صادق عليه السلام فرمودند؛ دو ركعت نمازى كه متاهل مى خواند ، برتر از هفتاد ركعت نماز است كه مجرد مى خواند.
ثواب خواندن چهار ركعت نماز و قرائت پنجاه بارقل هو الله احد در هر ركعت آن
راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: هر كس كه چهار ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت پنجاه بار قل هو الله بخواند، سلام نماز را نمى دهد، مگر اين كه گناهى كه بين او و خداى متعال باشد، آمرزيده شود.
ثواب خواندن نماز جعفر بن ابيطالب عليه السلام
راوى مى گويد: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم كسى كه نماز جعفر را بخواند، چه ثوابى دارد؟
فرمودند: اگر گناهان او مانند شنهاى انبوه و كف دريا باشد، خداوند آنها را مى آمرزد.
گفتم : اين ثواب براى ماست ؟
فرمود: پس براى كيست ! اين ثواب مخصوص شماست .
گفتم : در اين نماز چه سوره اى بخوانم ؟
فرمودند: سوره اذا زلزلت ، اذا جاء نصرالله انا انزلناه فى ليلة قدر و قل هوالله احد را بخوان .
ثواب خواندن نماز شب
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز شب بخوانيد كه روش پيامبر شما، عادت صالحان قبل از شما و از بين برنده بيماريهاى بدن شماست .
2. راوى مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: ممكن است بنده اى شبانگاه از خواب برخيزد، در حالى كه (از شدت خواب آلودگى ) چانه اش روى سينه اش افتاده و به چپ و راست مايل مى شود . در چنين حالى بدون اشك و ترديد خداوند به درهاى زمين و آسمان دستور مى دهد و آنها براى او گشوده مى گردند. سپس به فرشتگان مى گويد: به بنده من بنگريد كه به خاطر تقرب به من و به خاطر عملى كه آن را بر او واجب نكرده ام ، چه سختيهايى را تحمل مى كند و اميدوار به سه چيز از جانب من مى باشد؛ گناهى كه آن را ببخشم ؛ توبه جديدى كه نصيب او سازم ، يا روزى او را زياد كنم . من نيز شما فرشتگانم را گواه مى گيرم كه همه آنها را به او عطا نمودم .
3. امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز شب ، چهره را نيكو، اخلاق را خوب ، بدن را خوشبو، روزى را زياد، و قرض را ادا نموده ، و غصه را از بين برده و چشم را جلا مى دهد.
4. امام صادق عليه السلام فرمودند: ممكن است مردى دروغ بگويد و بدون ترديد به خاطر همين از رزق خود محروم مى شود.
عرض كردم : چگونه از رزق محروم مى شود؟
فرمودند: ابتدا از نماز شب محروم مى شود و هنگامى كه از نماز شب محروم شد، از روزى محروم مى شود.
ثواب خواندن نماز دو ركعت نماز و فهم آنچه در آن مى گويد
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه دو ركعت نماز بخواند در حالى كه بداند در آن چه مى گويد: در حالى كه سلام نماز را مى دهد كه بين او و خداوند گناهى نيست ، مگر اين كه آن را براى او مى آمرزد.
ثواب نافله خواندن ساعت در ساعت غفلت
امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرانش عليه السلام نقل نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: در ساعت غفلت ، نماز نافله بخوانيد؛ گر چه دو ركعت ساده باشد؛ زيرا با اين كار به سراى كرامت (بهشت ) مى رسيد .
كسى گفت : يا رسول الله ، ساعت غفلت كدام است ؟
فرمودند: بين مغرب و عشا.
ثواب يازده بار قل هو الله احد خواندن پس از نماز صبح
امام كاظم عليه السلام از پدرش عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل نموده كه
ثواب تعقيبات نماز
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه نماز مغرب را بخوانيد، سپس تعقيبات نماز را بگوييد و تا زمانى كه دو ركعت نماز بخواند حرفى نزند، نمازش در دفتر فرشتگان مقرب نوشته مى شود و اگر چهار ركعت نماز بخواند، حج پاكيزه از گناهى بر او نوشته مى شود.
2. امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: خداى متعال مى فرمايند: اى پسر آدم ! بعد از بامداد و پس از شب ساعتى ذكر مرا بگو تا حاجتهاى مهم تو را بر آورده سازم .
ثواب جدا كردن زكات و قرار دادن آن در محل خود
1. امام كاظم عليه السلام فرمودند: كسى كه زكات مال خود را به طور كامل جدا كند و آن را در جاى خود قرار دهد، از او سوال نخواهد شد كه مالت را از كجا به دست آورده اى .
2. راوى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: اموال خود را با زكات حفظ كنيد و بيمارانتان را با صدقه مداوا نماييد؛ زيرا هيچ مالى در خشكى و دريا از بين نرفته است ، مگر به خاطر نپرداختن زكات .
ثواب حج و عمره
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا بدون شك و ترديد خداوند، حاجى ، خانواده و خويشان او و كسانى را كه او در باقيمانده ماه ذى حجه و ماههاى محرم ، صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر براى آنان استغفار كند، مى آمرزد.
2. امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا فرمودند: همانا هنگامى كه حاجى شروع به تهيه لوازم سفر مى كند، چيزى را بر نمى دارد، و نمى گذارد؛ مگر اين كه خداوند براى او ده حسنه نوشته ، ده تا گناه او را پاك نموده و ده درجه او را بالا مى برد، و هنگامى كه سوار بر شتر خود مى شود، قدمى بر نمى دارد و نمى گذارد، مگر اين كه خداوند ماند اينها را براى او مى نويسد.
آنگاه كه خانه خدا را طواف كند، از گناهان خود خارج مى شود.
و زمانى كه سعى بين صفا و مروه را انجام دهد، از گناهان خود خارج مى شود.
و وقتى كه وقوف به عرفات كند، از گناهان خود خارج مى گردد.
و زمانى كه وقوف به مشعر را انجام دهد، از گناهان خود خارج مى شود .
و آنگاه كه رمى جمرات كند، از گناهان خود خارج مى شود.
و همين طور رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين و چنان ( بقيه اعمال حج را شمرد) كه همه آنها او را از گناهان بيرون مى برد.
سپس فرمودند: تو كجا مى توانى به آنچه حاجى مى رسد، برسى ؟!
3. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: هنگامى كه حاجى وارد مكه شد، خداوند عزوجل دو فرشته را وكيل مى كند كه براى او طواف ، نماز و سعى اش را بنويسد و هنگامى كه در عرفه توقف كند، بر شانه راست او زده ، و سپس مى گويد: گذشته ها گذشته است ( گناهان گذشته بخشيده شد)؛ بنگر كه در آينده چگونه خواهى بود.
4. امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرفات مى رفت ، صحرانشينى در بيابان با او ملاقات كرد و گفت : اى رسول خدا! همانا براى انجام حج آمدم ، ولى مانعى پيش آمد، من ثروتمند هستم ، دستور بفرماييد، با مالم كارى انجام دهم كه به آنچه كه حاجى رسيده است ، برسم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به كوفه ابوقيس نگاه نموده و فرمودند: بدون شك اگر به اندازه كوه ابوقيس طلاى سرخ داشتى و آن را در راه خداى خرج مى كردى ، به آنچه كه حاجى رسيده است ، نمى رسيدى .
5. امام صادق عليه السلام فرمودند: حاجيها در بازگشت سه دسته هستند: عده اى از آتش نجات مى يابند، عده اى از گناهان خود خارج مى گردند؛ همانند روزى كه از مادر متولد شده اند؛ و عده اى خانواده و مالشان محفوظ مى ماند و اين كمترين بهره اى است كه حاجيها مى برند.
6. امام صادق عليه السلام فرمودند: خداى تبارك و تعالى صد و بيست رحمت در اطراف كعبه دارد: شصت تاى آن براى طواف كنندگان ، چهل تاى آن براى نمازگزاران و بيست تاى آن براى تماشاگران است .
7. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم : خداوند چه معامله اى با حاجيها مى كند؟
فرمودند: به خدا سوگند، همه آنها را بدون استثنا مى آمرزد.
ثواب ديدن حاجى و مصافحه با او
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه حاجى را ببيند و با او مصافحه كند، مانند كسى است كه استعلام حجر نموده باشد ( حجرالاسود را لمس كرده يا بوسيده باشد).
ثواب روزه دار
1. امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: روزه دار در عبادت خدا به سر مى برد، گرچه در رختخواب خوابيده باشد البته تا زمانى كه از مسلمانى غيبت نكند.
2.امام كاظم عليه السلام فرمودند: هنگام ظهر بخوابيد؛ همانا خداوند در خواب به روزه دار آب و غذا مى خوراند.
ثواب ناسزا شنيدن در حال روزه و گفتن من روزه دارم ؛ سلام عليك
1. امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: بنده اى نيست كه روزه بگيرد و ناسزا بشنود و بگويد: من روزه دارم سلام عليك ، مگر اين كه پروردگار متعال به فرشتگانش مى فرمايد: بنده ام ، از شر بنده ام به روزه پناهنده شد و از آن كمك خواست ، شما نيز او را از آتشم پناه داده و وارد بهشتم نماييد.
ثواب يك روز روزه در راه خداى عزوجل
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه يك روز در راه خدا روزه بگيرد، مانند اين است كه يك سال روزه گرفته است .
ثواب يك روز روزه در گرما با تشنگى زياد
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كسى كه يك روز در گرما روزه بگيرد و تشنه شود، خداى عزوجل هزار فرشته را وكيل مى كند كه دست به صورت او بكشند و او را مژده دهند.
و زمانى كه افطار كند، خداى متعال مى فرمايد، چقدر خوشبو هستى . فرشتگانم ! گواه باشيد كه من قطعا او را آمرزيدم .
ثواب به پايان بردن عمر با يك روز روزه مستحبى
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه در پايان عمر آخرين عمل او يك روز روزه مستحبى باشد، وارد بهشت مى شود.
ثواب عطر زدن روزه دار در اول روز
امام صادق عليه السلام فرمودند: روزه دارى كه در اول روز عطر بزند، عقلش را از دست نمى دهد.
ثواب روزه رجب
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا نوح در روز اول رجب سوار كشتى شد و به همراهان خود دستور داد كه اين روز را روزه بگيرند.
و فرمود: هر كس اين روزه را روزه بگيرد، جهنم به اندازه دورى مسافت يك سال از او دور خواهد شد كسى كه هفت روز روزه بگيرد، درهاى هفتگانه جهنم بر وى بسته خواهد شد و كسى كه هشت روز روزه بگيرد، درهاى هشتگانه بهشت براى او باز مى شود و كسى كه پانزده روز روزه بگيرد، حاجتش داده خواهد شد و كسى كه بيشتر روزه بگيرد، خداى عزوجل ثواب بيشتر به او عنايت مى فرمايد.
2. امام كاظم عليه السلام فرمودند: رجب ماه بزرگى است كه خداوند حسنات را در آن دو برابر نموده و گناهان را در آن پاك مى كند. كسى كه يك روز از رجب را روزه بگيرد، جهنم به اندازه مسافت صد سال از او دور خواهد شد و كسى كه سه روز را روزه بگيرد، بهشت براى او واجب مى شود.
ثواب روزه شعبان
1. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: كسى كه اولين روز شعبان را روزه بگيرد، حتما بهشت براى او لازم خواهد شد.
و كسى كه دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شب در سراى دنيا به او نگاه مى نمايد و در بهشت نيز به اين نگاه ادامه مى دهد.
و كسى كه سه روز را روزه بگيرد، هر روز خداوند را در عرش بهشتيش زيارت خواهد نمود. (چون خداوند جسم نيست ، شايد مراد ديدار خداوند با ديده دل يا ديدار اولياى او باشد)
2. امام صادق عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: شعبان ماه من و رمضان ماه خدا و بهار آن فقر است ، و خداوند عيد قربان را فقط براى سير شدن فقران شما از گوشت قرار داد، پس به آنها گوشت قربانى بدهيد.
3. امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله شعبان و ماه رمضان را روزه مى گرفت و روزه ( اين دو ماه را به يكديگر وصل مى نمودند ولى مردم را نهى مى كرد كه اين دو ماه را به يكديگر وصل نمايند و مى فرمودند: اين دو، دو ماه خداوند هستند و اين دو كفاره گناهان قبل و بعد از اين دو ماه است .
برترى ماه رمضان و ثواب روزه آن
1. امام باقر عليه السلام به جابر فرمودند: اى جابر! كسى كه به ماه رمضان برسد و روز آن را روزه گرفته ، پاره اى از شبش را عبادت كندت فرج و زبان خود را حفظ كرده ، چشمش را از حرام بپوشاند و از آزار مردم بپرهيزد، همانند روزى كه از مادر متولد شده است ، گناهان بيرون مى رود.
جابر مى گويد: گفتم : فدايت گردم ، چه حديث خوبى !
حضرت فرمودند: و چه شرط سختى !
2. امام باقر عليه السلام فرمودند: همانا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از عرفات بازگشته و رهسپار منى بود، وارد مسجد شد. مردم گرد او جمع شده و در باره ليلة القدر از او سوال كردند. حضرت در آنجا سخنرانى نموده و پس از ثناى الهى فرمودند: هر كدام از شما كه درباره شب قدر از آن من سوال كنيد، آن را از شما پنهان نمى كنم . چون همانان من نيز آن را نمى دانم . اى مردم ! بدانيد همانا هر كسى با صلح و سلامت به ماه رمضان برسد و روزش را روزه گرفته ، مقدارى از شبش را عبادت كند، مراقب نمازش باشد و به نماز جمعه اش و نماز عيد فطر برود، قطعا شب قدر را درك كرده و به جايزه پروردگار دست يافته است .
راوى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: به خدا سوگند به جوايزى رسيده است كه مانند جوايز بندگان نيست .
3. امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه ماه رمضان فرا رسيد؛ يعنى سه روز كه از شعبان باقى بود، به بلال فرمودند: در ميان مردم جار بزن .
هنگامى كه مردم جمع شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله بالاى منبر رفته و خدا را حمد و ثنا گفته ، سپس فرمودند: اى مردم ! همانا اين ماه فرا رسيد؛ ماهى كه سرور اين ماههاست ؛ شبى در آن است كه از هزار ماه بهتر است ، درهاى جهنم در آن بسته است و درهاى بهشت در آن گشوده مى گردد، كسى كه آن را درك كند و آمرزيده نشود ، خداوند او را از خود دور كند؛ و كسى كه پدر و مادر خود را درك كند و آمرزيده نشود، خداوند او را از خود دور كند؛ و كسى كه من نزد او ذكر شوم و بر من صلوات نفرستد، خداوند عزوجل او را از خود دور مى كند.
4. امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين جمعه شعبان سخنرانى نموده و پس از حمد و ثناى خداوند فرمودند: اى مردم ! نزديك است كه ماهى فرا برسد كه در آن شبى است كه بهتر از هزار ماه و آن ماه ماه رمضان است ، خداوند روزه آن را واجب نموده و عبادت يك شب را با نمازى مستحب مانند عبادت هفتاد شب با نمازى مستحب در ساير ماهها قرار داده است . پاداش كسى را كه در اين ماه مبادرت به عمل خير و نيك مستحبى بنمايد، مانند پاداش كسى قرار داده است كه واجبى از واجبات خداى عزوجل را به جا آورد، و كسى كه واجبى از واجبات خداوند را به جا آورد، مانند كسى است كه هفتاد واجب را در ساير ماهها به جا آورد و آن ماه صبر است . و همانا ثواب صبر بهشت است و آن ماه مواسات است . و آن ماهى است كه خداوند در آن رزق مؤ منين را افزايش مى دهد. كسى كه به مومن روزه دارى در آن افطار بدهد، به خاطر اين عمل پاداش آزادى يك بنده و آمرزش گناهان گذشته اش را خواهد داشت .
عرضه داشتند: اى رسول خدا! همه ما توانايى افطارى دادن به روزه دار را نداريم .
آن حضرت عليه السلام فرمودند: همانا خداوند كريم است ، به كسى هم كه جز بر مقدارى شير مخلوط با آن كه روزه دارى به آن افطار كند يا آب گوارايى يا چند دانه خرماى ريز توانايى ندارد و نمى تواند بيش از اين بدهد، نيز اين ثواب را عنايت مى فرمايند. و كسى كه در آن بر بنده خود آسان گيرد، خداى عزوجل نيز در حساب از او آسان گيرد.
و آن شهرى است كه اولش رحمت ، وسطش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از آتش است . و در آن شما از چهار چيز بى نيازى نيستند: دو چيز كه خداوند را با آن راضى مى كنيد، و دو چيز است كه شما به هيچ وجه از آن بى نياز نيستند.
دو چيزى كه خداوند را با آن راضى مى كنيد، گواهى به اين است كه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست و همانا من رسول خداوند هستم . دو چيزى كه شما به هيچ وجه از آن بى نياز نيستيد، اين است كه حاجتهاى خود و بهشت را از خداوند خواسته ، از خدا عافيت (تندرستى ) را بخواهيد و از جهنم به او پناه ببريد.
|
|
فصل شانزدهم : اسرار مراقبات ماه ذى حجه
رؤ يت هلال و خواندن دعاى آن اولين كار مراقب است تا با يقين به زمان ، اعمال را در اوقات مخصوص آن بجا آورد. و حتى واجب است كه مراقب اين را يكى از نيازهاى مهم خود قرار داده و در اوقات دعا آن را از خداوند بخواهد. آنگاه دعايى را كه هنگام ديدن هلال هر ماه در روايات آمده است بخواند. دعايى كه سيد قدس سره بوجود آورده نيز داراى مضامين عالى براى مراقبين مى باشد كه خداوند از جانب ما بهترين پاداش مرشدين را به او عنايت فرمايد.
فضيلت اين ماه
از كارهاى مهم اهل مراقبت شناخت شرافت و فضل اين منزل شريف و شناخت زمانهاى مذكور و شناخت فوايد آن است . گرچه درباره ماه رمضان وارد شده كه بهترين ماههاست و روزهاى آن بهترين روزها و ساعتهاى آن بهترين ساعات است . ولى درباره بعضى از روزهاى اين ماه فضايلى بيش از ماه رمضان وارد شده است . جمع بين اينها اين است كه بگوييم : ماه رمضان برتر از ساير ماههاست بالذات و روز غدير از اين جهت فضيلت دارد كه امر ولايت ، كامل نمودن دين و تمام كردن نعمتها در اين روز اتفاق افتاده ، يا بگوييم روايات ماه رمضان با روايات غدير تخصيص مى خورد. يا بگوييم : هر كدام از آنها از يك جهت برتر هستند نه از تمام جهات . خلاصه اين ماه بسيار مهم بوده و مراقبين در اين منزل توفقگاههايى دارند كه بحكم بندگى و بجا آوردن حق مراقبت واجب است كه با غفلت وارد آن نشده و بدين ترتيب احترام آن را حفظ كنند. بلكه واجب است قبل از آمدن اين ماه مواظب آن بوده و از قبل براى آن آمادگى پيدا كنند. زيرا اين ماه محضر نيكان و پاكان و اهل قدس و انوار است . براى كسى كه مى خواهد در محضر اين بزرگان و بزرگواران ، حاضر شود سزاوار است مانند آنان لباس پوشيده و به شكل آنان در آيد تا آنان از همنشينى با او كراهت نداشته باشند. آنان داراى نفسها و قلبهاى مهذب و پاك ، و اخلاق نيكو و اعمال صالح بوده و عالمان بردبار، نيكوكارانى با تقوا، عارفانى حكيم ، نگهبانانى پارسا، عبادت كنندگان شب و روزه داران روز، ذكر گويندگان متوكل ، مسلمانانى راضى ، تسبيح كنندگان ثناگوى ، ((لا اله الا الله )) گويانى ((تكبير)) گوى و يكتاپرستى راستگو و مخلص مى باشند.
اگر از آنان هستى كه گوارايت باد و خوشا بحالت و اگر نيستى بكوش كه مانند آنان شده و خصوصيات آنها را پيدا كنى . و اگر نتوانستى و براى اين كه تو را براى خدمت بپذيرند، به كرم آنان متوسل شده و با خجالت و معذرت خواهى خود را بجاى خدمتكاران و بندگان آنان قرار ده . ولى در عين حال تا آنجا كه مى توانى خود را شبيه به آنان نموده و آمادگى لازم و رغبت حضور در اين محضرهاى بزرگ و ايستگاههاى ممتاز را با بذل زندگى و جانت پيدا كن . زيرا اينان اهل كرم و بخشش بوده و كسى كه با آنها معامله كند زيان نديده ، كسى كه از آنان پيروى كند هلاك نمى شود، كسى كه خود را ميان آنان قرار دهد رستگار گرديده و كسى كه با آنان همنشينى كند عزيز خواهد شد. خداى متعال آنان را با بزرگوارى خود تربيت و نه تنها بر پيروان آنها سخت نمى گيرد بلكه آنان را دوست دارد و در كتاب خود فرموده است : ((بگو: اگر خدا را دوست داريد از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.)) اگر كسى را بخود نزديك نمايند خداوند نيز او را به خود نزديك نموده و اگر كسى را گرامى بدارند خداوند نيز او را گرامى خواهد داشت .
دهه اول ذى حجه
يكى از اين توقفگاهها ده روز اول آن است . و منظور از ايام معلومات در اين آيه : ((تا خدا را در روزهاى معين ياد كنند.)) نيز همين است . و ((ياد)) و ((غفلت )) با هم سازگارى ندارند. پس بپرهيز از اين كه در اين ماه دل خود را بنجاست آلوده نمايى ، بخصوص با نافرمانى . ذكر كامل كه در آيه بالا آمده اين است كه با عقل ، روح ، دل و بدن در ذكر خدا باشى ، زيرا هر كدام از آنها ذكر مخصوصى دارند. اين فرصت را غنيمت شمار كه خداوند به تو اجازه ذكر خود را داده است . در عقل خود اين را از نعمتهاى بزرگى بدان كه عمرت براى اداى شكر آن كافى نبوده ، روحت را در مقام حضور حاضر كن كه گويا حاضر در نشستگاه صدق نزد پادشاه مقتدر مى باشد. با دل خود به بندگى او و شكر نعمت هاى بى منتهاى او روى آور، و با تمام اعضاى بدنت مشغول انجام عبادات و طاعات شو. اگر خدا را اينگونه ذكر كردى ، مژده بده كه چنين ذكرى ، علامت اين است كه خداوند تو را در تمام وجودت و با تمام وجودت ذكر نموده و براى بار دوم بخاطر پاداش چنين ذكرى ، تو را در تمام اين موارد ذكر خواهد نمود. زيرا خداى متعال ذاكرين را دوباره ذكر مى نمايد.
درباره روايتى كه پيرامون فضيلت اين روزها از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است بينديش ، آنجا كه فرمودند: ((هيچ كدام از روزها نزد خدا بهتر و پاداشش بيشتر از روز عيد قربان نيست . شخصى گفت : حتى جهاد در راه خدا؟ فرمودند: حتى جهاد در راه خدا مگر فردى كه با جان و مال خود به جهاد رفته و همه را در راه خدا بدهد.)) و آنجا كه فرمودند: ((روزهايى كه عمل صالح در آن محبوبتر باشد نزد خداى عز و جل از اين ده روز - يعنى ده روز ذى حجه . گفتند: اى رسول خدا! حتى جهاد در راه خدا؟ فرمودند: حتى جهاد در راه خدا مگر فردى كه با جان و مالش در راه خدا جهاد كرده و جان و مال خود را فدا نمايد.))
اين دو روايت بخصوص روايت دومى را بنگر. آنچه را خدا بزرگ مى داند تو نيز بزرگ بدان . آمادگى كامل پيدا نموده و با تمامى نشاط و شوق و دعا و توسل به نگهبانان امت ، بخصوص در شب اول ، وارد اين ميدان شو. در تضرع خود به درِ كرم آنان بخواه كه تو را در قصد، حزب ، دعا، حمايت ، ولايت ، شفاعت و شيعيان خود وارد نموده ، به درگاه خداى متعال براى توفيق ، قبول ، رضايت او از تو، تاءييد، اصلاح و تمام خيرهاى دينى و دنيوى و آخرتى براى تو و خانواده ات ، برادران دينى ، همسايگان و كسانى كه حقى بگردن تو دارند، تضرع نمايند.
نماز شبهاى دهه اول
در هر شب از آن بين مغرب و عشا دو ركعت نماز بجا آور؛ در هر ركعت آن سوره ((فاتحه الكتاب )) و ((اخلاص )) و اين آيه را بخوان :
و واعدنا موسى ثلاثين ليله و اءتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليله و قال موسى لاءخيه هارون اخلفنى فى قومى واصلح و لا تتبع سبيل المفسدين تا در ثواب با حاجيها شريك شوى ، گرچه حج نكرده باشى .
در هنگام قرائت اين آيه شريفه از خود بپرس كه اين وعده چيست ؟ حسرت و شوق خود را براى ديدار خدا افزايش داده و از ورشكستگان مباش ((كسانى كه ديدار خدا را انكار نمودند و آنگاه كه قيامت فرا رسد، گويند: واى بر ما كه آسايش و سعادت اين روز را از دست داديم . آنان بار گناهان خود را بدوش مى كشند و چه بار بدى .))
درباره روايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن شوق حضرت موسى (عليه السلام ) به اين وعده گاه را بيان نمودند، بينديش آنجا كه فرمودند: ((در چهل روز رفت و آمد خود بخاطر اشتياقى كه به ديدار خداوند داشت ، نخورد، نياشاميد و نخوابيد.))
اعمال روز اول ذى حجه
روز اول آن را روزه بگيرد. در ((الفقيه )) روايت شده است : ((كسى كه روز اول ذى حجه را روزه بگيرد، خداوند ورزه هشتاد ماه را براى او مى نويسد)).
نيز شيخ روايت كرده است كه اين روز، روزى است كه خليل در آن روز متولد گرديده و خداوند ابراهيم (عليه السلام ) را بدوستى خود انتخاب فرمود. و روزى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابوبكر را ماءمور خواندن سوره برائت بر مشركان نمود. در همين حال بر پيامبر وحى شد كه اين آيه را جز تو يا مردى كه از خودت باشد نبايد به مشركان برساند. در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) را ماءمور كرده و به دنبال ابى بكر فرستادند تا آيات را از او گرفته و خودش آن را بخواند و ابوبكر را باز گرداند. على (عليه السلام ) نيز چنين كرد.
درباره وقايعى كه در اين روز اتفاق افتاده انديشه نما تا نكاتى را كه در اين وقايع وجود دارد درك نمايى . و براى توضيح بيشتر در اين زمينه مى توان به كتاب ((اقبال )) مراجعه نمود.
مستحب است در روز اول نماز فاطمه زهرا (عليها السلام ) خوانده شود اين نماز چهار ركعت است با يك بار ((حمد)) و پنجاه بار ((قل هو الله احد)) كه بعد از نماز تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام ) گفته مى شود و نيز گفته مى شود: سبحان الله ذى العز الشامخ المنيف ، سبحان ...))
ساير اعمال دهه اول
بعد از نماز صبح و مغرب ، در تمام اين روزها خواندن دعايى كه اول آن ((اللهم ان هذه الايام التى فضلتها على غيرها)) مى باشد نيز مستحب است .
از مهمترين اعمال اين ماه ، عمل به روايت زير است : شيخ مفيد از امام ابو جعفر (عليه السلام ) نقل كرده اند كه فرمودند: خداوند توسط جبرئيل پنج هديه در ده روز اول اين ماه براى عيس بن مريم (عليه السلام ) فرستاده و فرموده : عيسى ! با اين پنج دعا، دعا كن زيرا در روزهاى ده گانه يعنى ده روز ذى حجه عبادتى محبوبتر از آن نزد خداوند نيست .
اول : اشهد اءن لا اله الا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كل شى ء قدير.
دوم : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، اءحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.
سوم : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، احدا صمدا لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احدا.
چهارم : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شيى ء قدير.
پنجم : حسبى الله و كفى سمع الله لمن دعا ليس وراء الله منتهى اءشهد لله بما دعا و اءنه برى ء ممن تبرء و ان لله الاخره و الاولى .
حواريون از عيسى (عليه السلام ) پرسيدند: اى روح الله كسى كه اين كلمات را بگويد چه پاداشى دارد؟ فرمود: كسى كه صد بار، اولى را بگويد زمينيان عملى بهتر از عمل او در آن روز ندارند و در روز قيامت خوبيهاى او از همه بندگان بيشتر خواهد بود و كسى كه دومى را صد بار بگويد گويا تورات و انجيل را دوازده بار خوانده و پاداش آن را بدست آورده باشد. عيسى (عليه السلام ) پرسيد: اى جبرييل ثواب آن چيست ؟ گفت : هيچ فرشته اى در آسمانهاى هفتگانه قدرت حمل يك حرف از تورات و انجيل را ندارد مگر اين كه من و اسرافيل برانگيخته شويم زيرا او اولين بنده اى است كه لا حول و لا قوه الا بالله گفت . و كسى كه صد بار، سومى را بگويد، خداوند بخاطر آن براى او ده هزار نيكى نوشته ، ده هزار گناه او را پاك كرده ، ده هزار درجه او را بالاتر برده و هفتاد هزار فرشته را كه دستهاى خود را بلند كرده و بر كسى كه آن را گفته است صلوات مى فرستند، فرود مى آورد. عيسى گفت : جبرييل ! ملائكه جز بر پيامبران بر كسى ديگر صلوات مى فرستند؟ جبرييل گفت : كسى كه به آنچه از سوى خدا توسط پيامبران آمده است ايمان آورده و تعبير نكند، پاداش پيامبران به او داده مى شود. و كسى كه صدبار، چهارمى را بگويد فرشته اى كه با خدا ارتباط دارد او را مى يابد آنگاه خداوند به گوينده آن با نگاه رحمت مى نگرد و كسى كه خدا با نگاه رحمت به او بنگرد، بدبخت نخواهد شد. عيسى گفت : جبرئيل ! ثواب پنجمى چيست ؟ او گفت : اين دعاى من است و من اجازه ندارم آن را براى تو توضيح بدهم .))
كاش مى دانستم آيا اين پاداشها فقط براى خواندن اين دعاهاست يا شرايطى هم دارد؟ روايت شده است كه ((امام رضا (عليه السلام ) در راه طوس فرمودند: كسى كه لا اله الا الله بگويد، بهشت براى او خواهد بود. آنگاه فرمود: بشرط آن و شرايط آن و من يكى از شرايط آن مى باشم .))
بنابر اين ، اين دعاها نيز حتما شرايطى دارد و از شرايط قطعى آن اين است كه گوينده حتما معتقد به آنچه مى گويد، باشد. و من معنى اين كلمات را گويم ، ببين معتقد به آن مى باشى يا نه ؟
معنى ((اله )) ((پناه بردن )) مى باشد بنابراين ((اله )) بمعنى پناه است . معنى ((شهاده )) نيز حاضر شدن است ، بنابراين معنى ((اشهد ان لا اله الا الله )) اين است كه من شاهدم كه پناهى در وجود جز خدا نيست . ((له الملك و له الحمد)) يعنى كسى مالك چيزى نيست جز خدا، خير، نعمت و فضيلتى نيست مگر براى خدا و در خدا و يعنى تمامى عالم ملك خدا بوده و هيچكس خير و فايده اى ندارد مگر خدا.
بنابراين كسى كه اعتقاد دارد كه پناهى جز خدا نيست چگونه در كارهاى خود به غير خدا پناه برده و به خداوند پناه نمى برد؟ كسى كه در كارهاى مهم يا ديگر كارهاى دنيوى پدر خود را پناهگاه دانسته و به مال دنيا بيشتر اعتماد داشته و دلش با آن بيشتر آرامش مى يابد تا با وعده هاى خدا در كتابش ، در حالى كه خداوند وعده هاى خود را با سوگند نيز تاءكيد نموده است ، چگونه مى تواند ادعا كند كه پناهى جز خدا سراغ ندارم . كسى كه اعتقاد دارد تمامى دارائيها از آن خداست ، چرا بدون اجازه او در آن دخل و تصرف مى كند. و چرا توقع دارد ديگران آن را به او بدهند؟ و چرا براى او سخت است كه دارايى خدا به مصرف بندگان و روزى خورهاى او برسد؟ كسى كه معتقد است تمام نيرو، توانايى ، عزت و قدرت از آن خداست چرا انتظار دارد ديگران نيازهاى او را برآورند. چرا از ديگران مى ترسد؟ چرا ديگران را آسيب رسان يا سود رسان مى داند؟ و چرا بخاطر رضايت كسى بر خلاف رضايت خدا عمل مى كند؟
خلاصه اگر كسى به مضمون شهادتى كه در اين دعاست معتقد باشد، در كس نفع و ضررى نديده و مردم در نظر او مانند اشياء بى جان هستند. وقتى كه در ظاهر خيرى از كسى ببيند فقط خدا را شكر مى كند. و آنگاه كه كسى ضررى يا مصيبتى ببيند مى داند كه خداوند بخاطر كار بدش او را مجازات نموده و خود او باعث شده است . ولى كسى كه خير را در دنبال دنيا رفتن ديده و براى بر آورده شدن نيازهايش فقط به آن اعتماد مى كند؛ خير و سعادت را نيز در دارايى اغنياء ديده و به جهت دنياى اغنيا و پادشاهان از آنان چاپلوسى كرده ، براى بدست آوردن مال و مقام با دستورات الهى مخالفت مى نمايد؛ با بدست آوردن مال خوشحال و با از دست دادن آن اندوهگين مى شوند؛ در سختيها و حوادث ناگوار به غير خدا پناه برده ، به وعده هاى خداوند در مورد رزقش اطمينان نداشته - با اين كه خداوند در اين مورد سوگند خورده است - و در حوادث ناگوار اميدش به غير خداست چنين كسى در چنين شهادتى مانند منافق است كه خداوند شهادت به دروغگويى او مى دهد.
در اينجا حيف است حديثى قدسى كه در كتاب كافى در اين باب رويت شده است را نياورم . در اين كتاب آمده است ((حسن بن علوان )) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است : در مجلس مذاكره علمى بوديم ، و من خرجى خود را در سفر گم كرده بودم . يكى از دوستان گفت : چه كسى مى تواند مشكل تو را حل كند؟ گفتم : فلانى . گفت : او مشكل تو را حل نكرده ، اميدت را نااميد و به مقصود نمى رسى . گفتم : خدا تو را رحمت كند، از كجا فهميدى ؟ گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمودند كه در كتابى خوانده است كه خداوند متعال مى فرمايد: ((قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع من بر عرشم ، بلاشك اميد هر كسى را كه با غير من اميدوار شود حتما قطع مى كنم ؛ و بدون ترديد و حتما لباس خوارى نزد مردم به او مى پوشانم ؛ و يقينا و بطور قطع او را از قرب خود كنار مى زنم ؛ و بى ترديد و بلاشك او را از پيوستن به خودم دور مى كنم . در حالى كه سختيها در دست من است اميد او در سختيها به ديگران و به ديگران اميدوار است . و درِ ديگران را مى كوبد در حالى كه كليد درها در دست من بوده و درها هم بسته است ؛ و درِ من براى كسى كه مرا بخواند باز است . كيست كه در حوادث ناگوار به من اميد بسته و من اميد او را براى برطرف شدن ناگواريش قطع كرده باشم ! كيست كه براى كار مورد علاقه اش به من اميدوار شده و من اميد او را از خود قطع نموده باشم . تمام آرزوهاى بندگان نزد من محفوظ است ولى آنان به حفظ من راضى نشدند. آسمانهاى خود را پر از كسانى نمودم كه از تسبيح من خسته نمى شوند و به آنان دستور دادم درها را بين من و بندگانم نبنديد ولى بندگان به سخن من اعتماد نكردند.
آيا نمى داند اگر حادثه اى از حوادث ناگوار من به او برسد كسى جز من نمى تواند آن را بر طرف كند؟ آيا من كه قبل از درخواست عطا مى كنم ، فكر مى كند اگر از من درخواست شود خواسته او را نمى دهم ! آيا من بخيلم كه بنده ام مرا بخيل مى داند! آيا جود و كرم ، مال من نيست ! آيا عفو و رحمت بدست من نيست ! آيا محل آرزوها نيستم ! چه كسى غير من آرزوها را قطع مى كند! آيا اميدواران نمى ترسند كه به غير من اميدوار مى شوند!
اگر اهل آسمانها و زمينهايم همگى آرزو كنند و به هر كدام از آنان باندازه تمام آنچه همگى آرزو كرده اند، بدهم باندازه جز ذره اى از داراييم كم نمى شود. و چگونه مالى كه من سرپرست اويم كم مى شود! چه بيچاره اند كسانى كه از رحمتم ماءيوس هستند. چه بدبختند كسانى كه از دستوراتم سرپيچى كرده و مرا در نظر ندارند.))
اى بيچاره ! وعده هاى اين حديث و استدلالها و عظمت آن را بنگر كه بزرگتر از آسمانهاى هفتگانه و عرش بزرگ خداست . از خود بپرس آيا مى توانى قدرت ، حكومت ، و ملك او را كه در اين حديث آمده و اين كه سختيها بدست او، كليد دردها در دست او و در او براى كسانى كه او را بخوانند باز است را انكار كنى ؟ آيا در اين باره در قرآن سخن نرفته و براى دعا كردن به درگاه او دعوت نشده اى ؟ آيا به تو نفرموده است كه به كسانى كه به درگاه او دعوت نشده اى ؟ آيا به تو نفرموده است كه به كسانى كه به درگاه او دعا كنند نزديك بوده و كسانى كه او را صدا بزنند پاسخ مى دهد؟ آيا كسى را ديده اى كه در حوادث و كار مهمى به او اميد بسته ولى اميدش را نااميد كرده باشد؟ مى پندارى كه در گذشته آرزوى بهبودى وضعيت در شرايط سخت را از خدا داشته ولى خدا تو را به آرزويت نرسانيده و اميد داشتى كه او نيازهايت را برآورده اما ترا نااميد كرده است . اگر چنين چيزى هم باشد بخاطر اين است كه آرزوى تو دروغين و اميد تو غير صادقانه بوده است .
اگر به او اميدوار بودى ، در پى رضايت او حركت كرده و از خشم او مى گريختى . زيرا اميد و آرزو دو عمل قلبى هستند كه از سه چيز سرچشمه مى گيرند؛ آگاهى از توانايى ، آگاهى از كرم و آگاهى از عنايت . آنگاه كه اين سه در قلب بوجود آمدند انسان در دل توقع برخوردارى از كرم و خير را پيدا مى كند، كه اين توقع اميد ناميد مى شود و همين توقع اگر ضعيفتر باشد، آرزو ناميده مى شود.
و كسى كه از قادرى انتظار عنايت داشته و توقع كرم او را داشته باشد، مراقب او بوده ، در مقابل او تواضع كرده و چاپلوسى مى كند. و باندازه اى كه اميد افزون شده و كسى كه به او اميدوار شده بزرگتر باشد - بخصوص اگر اميدهاى او فراوان و غير قابل شمارش بوده و اميدوار براى وجود، بقا، سلامتى و تمام امور زندگيش به بعضى از چيزهايى كه اميد بسته نيازمند باشد - مراقبت ، تملق ، تواضع و تلاش براى بدست آوردن رضايت او و گريز از خشم او بيشتر مى شود. سرشت انسان چنين بوده و بنده نعمتها مى باشد. همانگونه كه هميشه مردم در مقابل ثروتمندان و بخشندگانى كه به آنها اميدوار باشند، اينگونه هستند. علاوه بر اين ، به حكم ايمان و تجربه دريافته اند كه دل اين آفريده ها فقط به دست خدا بوده و هرگونه كه بخواهد او را دگرگون مى كند.
خلاصه اگر انسان به قدرت ، كرم و عنايت شخصى يقين پيدا كند، فطرا براى او تواضع نموده و در حال اختيار از او نافرمانى نمى كند. بنابراين مخالفت با خداى متعال بخاطر ضعف ايمان و فقدان يقين است .
بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه كسى كه با دستورات خدا مخالفت مى كند، اميدوار نيست و كسى كه اميدوار نباشد، اگر در چهار دعاى اول بگويد پناهى جز خدا نبوده و دارايى و خير منحصر در خدا بوده و ديگران فاقد آن هستند، راستگو نخواهد بود. دعاى پنجم تفاصيلى دارد كه كسى جز بنده اى كه به توحيد يقين داشته و كسى جز خدا را مؤ ثر ندانسته و او براى نيازهاى خود كافى و او را از هر زشتى منزه بداند، قادر نيست با راستگويى آن را بگويد؛ و نيز كسانى كه خدا را از هر عيب ، ناتوانى و بخل و دروغى منزه بدانند و سخنان او در قرآن را قبول داشته باشند كه فرموده است : ((كسى كه بر خدا توكل كند خدا براى او كافى خواهد بود)) و ((بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.))
كسى كه به تمام اين موارد در خداوند يقين داشته باشد، آيا ممكن است چيز ديگرى را در نياز و خواسته هايش مؤ ثر بداند؟ افراد موحد اين را چيزى جز شرك نمى دانند بلكه براى خداوند شريكى در اداره و حتى در وجود قائل نبوده و مى گويند: در عالم وجود مؤ ثرى جز خدا نيست .
با اين مقدمات براحتى مى توان پاداشهايى را كه روايت هاى قبل براى اين دعاها بود، باور كنى . و نيز مى فهمى كه پاداش به اندازه ايمان به آن دعاها و بوجود آوردن مضامين آن است . و يقين پيدا مى كنى كه منظور از آن هر خواندنى نيست .
تمام اينها از جهت صدق در قصد معانى الفاظى بود كه مى گفت . و اين دعاها جهت ديگرى نيز دارد كه عبارت از خواندن آن با حضور قلب و قصد كردن معانى آن است . بنابراين كسى كه از معنا و حتى لفظ آن غافل است چگونه خود را مشمول اين روايت مى داند كسى كه آن را خوانده ولى از آن غافل باشد. و از اين جهت كه ذكر خدا و دعا مى باشد، نمى گويند: دعا خوانده و دعا كرده است بلكه مى گويند: الفاظ دعا را تلفظ كرده است . دعا شكل و روحى دارد شكل آن عبارت است از الفاظ كه با زبان بوجود مى آيد و روح آن معانى آن است كه عملى قلبى است و بوسيله قلب بوجود مى آيد. بنابراين كسى كه قلبش غافل از دعا و الفاظى است كه تلفظ مى كند، دعايش بى روح و مرده است .
اشكال
با اين سخنان شما، كسى كه گناهكار بوده و بخصوص موقع خواندن از قصد معناى آن نيز غافل باشد، خواندن اين دعاها براى او هيچ فايده اى ندارد و گناه نكردن و توجه داشتن فقط در مؤ منين كامل وجود دارد بلكه اين دو امر مخصوص كسانى است كه به خدا نزديك شده اند نه هر مؤ منى .
جواب
چنين نيست . و لازمه سخنان ما اين است كه آنچه در روايت آمده فقط حق كسى است كه آن را آنطور كه بايد، بخواند، و كسى كه از خدا نترسيده ، اميدوار به او نبوده و از دستورات او فرمانبردارى نكرده باشد از همه اين فوايد محروم است . اما كسى كه مؤ من به خدا بوده ، قصد فرمانبردارى او را دارد ولى گاهى اوقات اختيار را از كف داده و مرتكب گناهى مى گردد چنين كسى اگر با قصد معانى ، اين دعاها را بخواند، از فوايد آن محروم نبوده و حتى اميد است كه خداوند پاداشى بيش از آنچه در روايت آمده است به او بدهد، و حتى اگر هنگام قرائت گاهى اوقات از قصد معانى آن غافل شده و گاهى اوقات به آن توجه داشته باشد، باز هم ممكن است لطف خدا شامل او شده و قسمتى را كه با غفلت خوانده است ، حيات بخشيده و بپروراند.
خلاصه بطور يقين ، باندازه ايمان ، عمل و قصدش و حتى بيشتر، پاداش مى بيند. خداوند تقصيرات او را بخشيده و نورى علاوه بر آنچه در روايت آمده است به او عنايت مى فرمايد؛ نواقص آن را تكميل ، آن را پرورش داده و پاداش تمام و كمالى به او عنايت مى نمايد. انسان نبايد هيچ خير و عبادتى را با اين شبهه كه بخاطر بديم برايم فايده ندارد، ترك كند. زيرا هر انديشه اى كه باعث ترك عملى شود وسوسه شيطان است . بلكه بايد تا جايى كه مى تواند شرايط را بوجود آورده و آن عمل را انجام دهد و براى قبول شدن آن به خداوند پناه ببرد. و در صورتى كه خداوند اضطراب واقعى او را ببيند، يا توانايى انجام آنچه را نمى تواند، به او عنايت فرموده و يا همان عمل بدون شرايط را كه مى تواند انجام دهد از او قبول مى نمايد و او را بخاطر اين كه عملش فاقد شرايط مى باشد رد نمى كند. و فرقى نمى كند كه اين ناتوانى بخاطر كارهاى بد گذشته اش بوده و هنگام عمل از آنها پشيمان و توبه كرده باشد، يا نه .
از مهمترين كارهايى كه در اين دهه وارد شده ، ده ذكر ((لا اله الا الله )) است كه در هر روز ده بار گفته مى شود و اول آن چنين است : ((لا اله الا الله عدد الليالى )) ثواب زيادى در روايات براى اين عمل ذكر شده است .
از مضمون اين ذكر مى توان برداشت كرد كه خداى متعال با فضل و كرم خود به كسى كه مثلا بگويد: ((الحمد لله ماءة مرة ؛ حمد و ثنا مخصوص خداست ، صد بار)) و فقط يك بار ((الحمد لله )) بگويد، پاداش كسى را كه صد بار ((الحمد لله )) گفته باشد به او مى دهد.
در جمله سوم بجاى اين كه بگويد: ((لا اله الا الله )) عدد ما يجمعون ؛ خدايى نيست جز خداى يكتا بعدد آنچه جمع مى كنند)) گفت : ((لا اله الا الله و رحمته خير مما يجمعون ؛ خدايى نيست جز خداى يكتا و رحمت او بهتر از آنچه جمع مى كنند مى باشد)). منظور از آنچه جمع مى كنند همان اموال دنيا مى باشد كه نزد خدا حقير، و حتى دشمن خدا مى باشد. بجهت اين كه با مشغول كردن بندگان او مانع مى شود كه آنان به ذكر، انديشه و عبادت او پرداخته و بدين ترتيب راه رسيدن به قرب و كرامت او را بر آنان سد مى كند. بهمين خاطر بجاى اين كه بگويد: ((لا اله الا الله بتعداد اموال مردم )) با كلامى به همين مطلب اشاره كرد كه در آن كلام به علت حقارت و انتخاب اين لفظ به جاى آن لفظ، اشاره شده است . زيرا رحمت خداوند بهتر از اموال دنيا مى باشد، يعنى آخرت بهتر از دنيا و خداوند بهتر و ماندنيتر است . و انسان بايد از اين تغيير اسلوب به اين مطالب پى ببرد.
و آنگاه كه اين مطلب را درك كرد، بايد كمتر غم و غصه دنيا را خورده و بداند اندوه فراوان دنيا در قلب باعث مى شود شرفى را كه قلب در نزد خداوند دارد، از دست بدهد.
|
مبادا در مجلس پاكيزگان وارد شوى و قلب تو آلوده به ياد دنيا و بدنت برهنه از لباس تقوى و سرت بدون عمامه مراقبت باشد و از تو بوى بد آلودگيهاى دوستى دنيا استشمام شود؛ اعمال بدت باعث فاسد شدن اخلاقت شده ، سرت خالى از عقل معرفت ، قلبت خالى از ايمان و چشمت به خاطر نگاه به حرامهاى الهى دردمند، زبانت از گفتن در رضاى خدا لال ، گوش تو از شنيدن ذكر خدا كر، دست تو بخاطر بخل از جود و سخاوت و انفاق در راه خدا، بسته و از جهاد در راه خدا باز مانده ، شكمت از مال حرام و چيزهايى كه خدا حرام نموده پر، فرج تو... و پاى تو از برآوردن نيازهاى دوستان خدا و رفتن به خانه هاى خدا لنگ باشد. زيرا اگر در مجالس پاكان حاضر شوى ، بخاطر پليدى لباس اراذل و زشتى اين آفات و بدحالى رسوا خواهى شد. پس بخاطر وجود شريف و عزيز خود اندكى تاءمل كرده و به خود خطاب كن : اى فقير! چرا با غفلتها و كوچك شمردن شعائر و حرمتهاى الهى و بخاطر بيحالى و كوتاهى در ميدان مسابقه تحصيل كمالات از همانندهاى خود عقب مى افتى ؟
از امام حسن مجتبى (عليه السلام ) روايت شده است ((در روز عيد فطر به عده اى كه مى خنديدند و بازى مى كردند نظر نمود، سپس به همراهان خود فرمود: خداوند عزوجل ماه رمضان را براى تمرين مسابقه خلق خود قرار داد كه در آن با اطاعت و كسب خشنودى او با هم مسابقه بدهند. عده اى پيشى گرفته و رستگار شدند و عده اى عقب مانده و بدبخت شدند. شگفتا در روزى كه نيكوكاران پاداش ديده و كوتاهى كنندگان زيان مى بينند، عده اى مشغول خنده و بازى هستند. بخدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نيكوكار مى انديشد كه چرا بيشتر عمل نيك انجام ندادم و بدكار مى گويد چرا بد ميكردم ! و در روايت ديگرى در دنباله اين روايت آمده است : ((از شانه كردن مو و صاف كردن لباس باز مى مانند)) ساير آداب عيد در دو عيد ديگر خواهد آمد.
(4-و از مهمترين اعمال مهم اين است كه روز خود را با سلام به حاميان و نگهبانان روز به پايان رسانده و به درگاه آنان جهت شفاعت و اصلاح حال تضرع نمايد. و اگر آن روز در نگهبانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نباشد، باز هم اعمال خود را به آن حضرت تسليم نمايد. زيرا او بر جانشينان معصوم خود مقدم است ؛ ولى همراه با شرمسارى و خجالت از كوتاهى در اداى حق شكر نعمت و همراه با لطيف نمودن گفتار و الفاظ تضرع و ابتهال . زيرا اين كار اثر زيادى در رسيدن اعمال به آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نازل شدن خير از معدن فضل خداوند دارد. سپس به نگهبان آن روز براى شفاعت خود به درگاه آن عزيز توجه كرده و از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درخواست نما كه اعمال تو را به درگاه مقدس حضرت حق عرضه نموده و از خداوند بخواهد گناهان تو را بخشيده ، آنها را تبديل به چند برابر خوبى نموده و آنگاه با رضايت از تو اعمالت را بپذيرد؛ كه خداى متعال هر چه بخواهد مى تواند انجام بدهد و ديگران نمى توانند. نيز از او بخواه در آينده توفيقات تو را براى كوشش در خدمت به خداى بزرگ و وفادارى به رسول والا مقام و آل بلند مرتبه او زياد نمايد. زيرا بحكم عقل وفاى به سادات و محبوبان خدا حقوق بزرگى را بر ما واجب مى نمايد و اگر بخواهيم به بزرگان خود و محبوبان خدا در زمان غيبت آنان وفادار بمانيم ، بايد حقوق زيادى را ادا نماييم .
فصل پنجم : مراقبات ماه ربيع الاخر
دعاى اول ماه
از مهمترين اعمال اين ماه چنانچه در جميع ماهها گفتيم ، دعا در اول آن است ؛ بخصوص دعاى بلند مرتبه و گرانقدرى كه در اول آن روايت شده است .
دهم ربيع الاخر
روايت شده ، اين روز روز ولادت مولا و امام ما امام حسن عسكرى (عليه السلام ) مى باشد و مراقبت از روزهاى ولادت ائمه (عليهم السلام ) شبيه به مراقبت روز ولادت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . زيرا اين روزها نيز مانند آن روز مراسم سرور، شكرگزارى و بزرگداشت با اعمال قلبى و بدنى دارند؛ گر چه روز ولادت حق خاصى دارد. و اما خصوصيتى كه اين روز دارد اين است كه مولود اين روز پدر بلاواسطه امام ما - جان جهانيان فداى او باد - مى باشد. بنابراين سزاوار است شيعيان با امورى مناسب به امام زمان (عليه السلام ) تهنيت گفته و حاجات خود را از كسى كه در اين روز متولد شده بخواهند. و نيز بخواهند كه سفارش او را به امام زمانش نموده تا او را مورد نظر و لطف خود قرار داده و او را از بخششها و بزرگواريهاى خود بهره مند نمايد.
خصوصيتهاى معصومين (عليهم السلام ) در حوايج مختلف
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خصوصيتى براى برآورده شدن حاجات اخروى دارد. معصومين (عليهم السلام ) گر چه هر كدام از آنان وسيله اى براى بندگان خدا در جميع حوائج مى باشند ولى هر كدام خصوصيتى براى بعضى از حاجتها دارا مى باشند - چنانچه دعاى توسل شاهدى بر اين مطلب است - رسول خدا و دختر بزرگوارش و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) در حاجتهاى به بدست آوردن طاعت خدا و خوشنودى او خصوصيتى دارند. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد انتقام از دشمنان و برطرف نمودن ظلم ظالمين دارد. امام سجاد (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد ستم پادشاهان و القاءات و وسوسه هاى شيطان دارد. امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) خصوصيتى در كمك گرفتن در مورد آخرت دارند. امام كاظم (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد سلامتى كامل از بيماريها و دردهايى كه مردم از آن گريزانند دارد. امام رضا (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد ترسهاى مسافرت در دريا و خشكى و زمينهاى بى آب و علف و بدون آبادى و سكنه دارد. امام جواد (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد توسعه روزى و بى نياز شدن از آنچه در دست مردم است دارد.
امام هادى (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد قضاى نافله ها و احسان به برادران مؤ من و به كمال رسيدن طاعتهاى پروردگار دارد. امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خصوصيتى در كمك نمودن در مورد آخرت دارد. و امام عصر ما، پناهگاه ، اميد و حافظ ما، نور ما و زندگى ما، امام مهدى (عج ) جامع تمام خصوصيات مذكوره بوده و براى حاجات ديگر نيز توسل به او مناسب است .
و اين روز را همانطور كه ساير روزهاى شريف را به پايان مى رسانند ختم نموده و ماه را نيز با آنچه ماههاى ديگر را ختم مى نمايند و در ماههاى ديگر گفتيم به پايان برساند.
فصل ششم : مراقبات ماه جمادى الاولى
از كارهاى مهم دعا كردن بخصوص با دعاهايى كه روايت شده است مى باشد.
پانزدهم ماه
روايت شده امام سجاد (عليه السلام ) در نيمه اين ماه متولد گرديده است . بنابراين شيعه بايد اين روز را با عمل بزرگ بدارد چنانچه قبلا در مانند چنين روزهايى گفتيم . زيرا مردم بايد روزهاى ولادت زمامداران خود را بزرگ داشته و آداب و تكاليفى را در اين مورد رعايت نمايند. و كدام زمامدارى سزاوارتر از اين زمامداران است كه او را بزرگ بدارند؛ كسانى كه زمامدار دنيا و آخرت مى باشند. علاوه بر اين ، زمامداران غاصبانه حكومت مى نمايند ولى زمامدارى اينان از طرف بزرگترين زمامداران و حضرت حق به آنان داده شده و سزاوار آن هستند. و نيز كدام زمامدارى براى اداره مردم خود رنجهائى را تحمل نمود كه آنان تحمل نمودند و كدامشان مانند آنان با مردم مواسات نموده و حتى به خاطر نجات و هدايت مردم شهادت را انتخاب كردند و كدام زمامدارى تا اين حد براى مردم سودمند بوده است . بنابراين باندازه خدماتشان تكليف داريم اين روزها را بزرگ بداريم .
روز خود را نيز به همان طريقى كه روزهاى شريف را به پايان مى رساند، ختم كند چنانچه چند بار به آن اشاره شد. و ماه خود را نيز همانگونه كه ماههاى ديگر را ختم مى نمود به پايان برساند چنانچه قبلا نيز اشاره شد.
فصل هفتم : مراقبات ماه جمادى الاخر
از كارهاى مهم در اين ماه نيز دعا نمودن - بخصوص با دعاى روايت شده - مى باشد.
سوم جمادى الثانى ، شهادت حضرت زهرا (عليها السلام )
در روز سوم اين ماه سرور بانوان جهان (عليها السلام ) وفات يافته اند بلكه صحيح اين است كه اين روز روز شهادت آن حضرت (عليها السلام ) مى باشد؛ كه مظلوم و در حالى كه حق او غصب شده بود از دنيا رفت . بنابراين لازم است كه شيعيان وفادار اين روز را از روزهاى اندوه و مصيبت قرار دهند. زيرا اين روز براى بستگان آن حضرت (عليها السلام ) دومين روز مصيبت بعد از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ روزى را مصيبت بارتر و ناگوارتر از اين روز نديد. از دست دادن او باندازه اى براى اميرالمؤ منين (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت بود كه بر او نوحه خوانده ، گريه كرده و از جدايى او شكايت مى نمود و مى فرمود: ((جان من در زندان آه اندوهبار من است . كاش جانم با آه ها خارج مى گرديد. بعد از تو خيرى در زندگى نيست و گريه ام از ترس اين است كه زندگيم طولانى شود)) و نيز مى فرمود: ((از دست دادن فاطمه بعد از احمد دليل بر اين است كه هيچ دوستى جاويدان نمى ماند و چگونه زندگى گوارايت خواهد بود بعد از فقدان آنان بجانت سوگند، اين چيزى است كه اصلا امكان ندارد. انسان مى خواهد دوستش نميرد ولى اين محال است .))
اين مطلب ساده اى نيست كه كسى مانند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چنين سخنانى بگويد. عقل از درك اين كلمات ناتوان بوده و اين سخنان عظمت مقام زهرا (عليها السلام ) و فضل او را نزد خداوند مى رساند. زيرا اندوه او در اين مصيبت - با توجه به اين كه در صبر مانند كوه بلندى بود كه طوفانها او را حركت نمى داد و هيچ چيزى او را در هم نمى شكست سيل از او جارى شده و پرنده اى به او نمى رسيد - از عجيب ترين عجايب است . و اگر فضيلت فاطمه (عليها السلام ) در بالاترين درجه اى نبود كه جزع نمودن براى او كار نيكويى بود بهيچ وجه اين جزع فراوان از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ديده نمى شد.
بهر صورت شيعيان در اظهار حزن و اندوه و اقامه مجالس سوگوارى در روز وفات آن حضرت و ذكر مصيبتهاى او بايد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را سرمشق خود قرار دهند. زيرا او محبوب و يگانه پدرش بود و طورى با او رفتار مى كرد كه با هيچكس چنين رفتارى را نداشت . و شيعيان و مخالفين آنان فرمايش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره او را روايت نموده اند كه فرمود: ((فاطمه پاره تن من است . كسى كه او را اذيت نمايد مرا اذيت كرده است .)) و فاطمه (عليها السلام ) بعد از اعتراف گرفتن از خليفه اول و دوم به اين كه آنها اين حديث را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده اند، به اين حديث بر عليه آن دو استدلال نمود. و در حاليكه دستهايش را بلند كرده بود به خداوند عرضه داشت : خداوندا! شاهد باش كه اين دو مرا اذيت كردند. و به على (عليه السلام ) سفارش نمود كه خاك سپارى و قبر او را از اين دو پنهان كند.
اين اعمال و همچنين سفارش او، جهاد در راه خدا و يارى دين حق و بهترين دليل براى اثبات مذهب شيعه و باطل نمودن مذهب عامه است . زيرا مخفى نگهداشتن دفن و قبر او مطلب سؤ ال انگيزى است كه وقتى از علت آن سؤ ال شده و معلوم شود به خاطر وصيت او مخفى نگهداشته شده است ، مانند آفتاب در وسط آسمان معلوم مى شود كه او در حالى از دنيا رفت كه بر اين دو خشمگين بوده و مولى و پدر خود را در حالى ديدار نمود كه از دست اين دو شاكى بود. و اين مطلب براى اين دو رسوايى بزرگى است كه بالاتر از آن تصور نمى شود؛ بخصوص با ملاحظه آيات شريفه قرآن كه مى فرمايد: ((بگو از شما پاداشى نمى خواهم مگر دوستى نزديكان من .))(8) و تاءكيد اين حكم با آيه ((هر پاداشى كه از شما بخواهم بنفع خود شماست .)) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رحلت كرد در حالى كه در روى زمين كسى از فاطمه (عليها السلام ) به او نزديكتر نبود. و هيچ عاقلى شك نمى كند، كسى كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاداش رسالت خيانت نمايد شايسته نيست كه بر مسند خلافت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تكيه زند و كسى كه ملاحظه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در مورد نزديكان آن حضرت ننمايد چگونه در مورد غير نزديكان ملاحظه او را خواهد نمود. و كسى كه به دختر او ظلم كند چگونه در ميان امت او به عدالت رفتار خواهد كرد. اين چيزى است كه عالم و جاهل آن را مى دانند بخصوص كه آيه تطهير باتفاق شيعه و مفسرين برجسته اهل سنت و علماى آنان درباره حضرت زهرا (عليها السلام ) نازل شده است . بنابراين بعد از اينكه آيه صريح قرآن طهارت او را اعلام و دوستى او را واجب كرد، اگر كسى به او ظلم نمايد و حق او را غصب كند نمى تواند اذيت و آزار خود را به طريق شرعى صحيحى توجيه نمايد.
اى اهل عالم گريه كنيد بر اين جنايت بزرگ كه نسبت به رسول بزرگوار و پيامبرى كه رحمت براى جهانيان بود و در حق پاره تن و دختر پاك او انجام دادند! حق او را غصب ، مهريه او را گرفته و او را از ارث پدر محروم ساختند! به صورت او سيلى زدند و جنين او را در حاليكه كفنهاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنوز تر و تازه بود سقط كردند. و براى آتش زدن در خانه او آتش طلبيدند همان درى كه مدتى طولانى ملائكه مقرب خدا پشت آن توقف مى كردند تا به آنها اذن دخول داده شود.
بهر صورت سزاوار است شيعه آن حضرت را در اين روز بگونه اى زيارت نموده و بر او صلوات و درود فرستند كه مايه رضايت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، خداى فاطمه (عليها السلام ) آن را پسنديده و حق شيعه گرى ادا شود.
شب نوزدهم
اين شب ابتداى حامله شدن مادر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن حضرت مى باشد. و مراقب و ادا كننده حقوق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، حق بزرگداشت آن را از آنچه در ميلاد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتيم ، خواهد دانست . زيرا اين شب كليد سعادت روز ميلاد آن حضرت بلكه مقام اجمال آن مى باشد؛ چنانچه ميلاد او يكى از كليدهاى روز مبعث و مقامات آن مى باشد. و بنده مراقب جميع بهره هاى خود را از اين مراقبت مى برد و بخاطر كسالت هيچ خيرى را از دست نمى دهد. زيرا انسان عاقل هيچ سعادتى را كه در دست باشد از دست نمى دهد.
روز بيستم ، ميلاد حضرت زهرا (عليها السلام )
اين روز بنابر روايت شيخ مفيد (رحمة الله ) روز ميلاد فاطمه زهرا (عليها السلام ) مى باشد. شيخ مفيد فرموده است : ((دو سال بعد از بعثت در روز بيستم اين ماه حضرت زهرا (عليها السلام ) متولد شده است . سرور مؤ منين در آن تازه شده و روزه آن روز و خيرات و صدقات در آن مستحب مى باشد.))
فضايل حضرت فاطمه (عليها السلام )
مقدار بزرگداشت اين روز بمقدار بزرگى صاحب آن بوده و فاطمه (عليها السلام ) در پيشگاه خداوند متعال و فرشتگان و دوستان او بسيار بزرگ است . در روايات صحيح آمده است كه او سرور بانوان جهان و مريم (عليها السلام ) سرور بانوان زمان خود بود و باين ترتيب سرورى او بر مريم راستگو (عليها السلام ) - كه قرآن بزرگ صداقت او را گواهى مى دهد - نيز ثابت مى شود. بلكه عده اى از علماى بزرگ يقين به برتر بودن او از ساير پيامبران و رسولان دارند كه خود فضيلت روشنى براى فاطمه (عليها السلام ) مى باشد. از فضيلتهاى او كه از روايات قطعى به دست مى آيد و فاطمه در ميان زنان عالم مخصوص به آن فضيلت مى باشد اين است كه مصحف بزرگ و گرانقدرى داشت كه جبرئيل بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را براى او آورده و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن را نوشت . اين مصحف نزد فرزندان معصوم او بود و علم آنچه گذشت و آنچه خواهد آمد و آنچه موجود است در او بود؛ چنانچه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است . خلاصه اينكه درباره فضايل او شيعه و غير شيعه رواياتى نقل نموده اند كه چندين مجلد كتاب بزرگ را پر مى كند و اين مختصر گنجايش آن را ندارد. و اگر فضيلتى بجز شفاعت او از دوستدارانش نبود همين فضيلت در اثبات حق بزرگداشت او و تولدش باندازه توان براى شيعه كافى بود. زيرا بعضى از حقوق ادا نمى شود گر چه كارى كه براى اداء حق انجام شود كامل و تمام باشد.
اعمال مهم اين روز
از كارهاى مهم در اين روز زيارت او، صلوات بر او، و لعنت كردن ظالمين به آن حضرت (عليها السلام ) است . و سپس روز خود را مانند امثال اين روز به پايان مى رساند.
فصل هشتم : مراقبات ماه رجب
شرافت رجب
اين ماه ماه بسيار شريفى است به اين جهت كه :
1- از ماههاى حرام مى باشد.
2- از اوقات دعا مى باشد و حتى در زمان جاهليت به اين مطلب مشهور بوده و مردم آن زمان منتظر اين ماه بوده تا در آن دعا كنند.
3- اين ماه ، ماه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى باشد؛ همانطور كه در بعضى از روايات آمده است چنانچه شعبان ، ماه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و رمضان ماه خداى تعالى مى باشد.
4- شب اول آن يكى از چهار شبى است كه تاءكيد به زنده نگهداشتن آن به عبادت شده است .
5- درباره روز نيمه آن آمده است كه محبوبترين روزها نزد خداوند بوده و زمان انجام عمل ((استفتاح )) است كه بطور مفصل خواهد آمد.
6- روز بيست و هفتم اين ماه ، مبعث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد.
روزى كه زمان ظهور رحمت خداوند است . چيزى كه از اول خلقت تا كنون مانند آن ديده نشده است .
اين گوشه اى از فضايل اين ماه بود و ما توان فهم تمام فضايل اين ماه شريف را نداريم .
نداى ملك داعى و جواب آن
يكى از مراقبتهاى مهم در اين ماه به ياد داشتن حديث ((مَلَك داعى )) مى باشد كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خداى متعال در آسمان هفتم فرشته اى را قرار داده است كه ((داعى )) گفته مى شود. هنگامى كه ماه رجب آمد، اين فرشته در هر شب اين ماه تا صبح مى گويد: خوشا بحال تسبيح كنندگان خدا، خوشا بحال فرمانبرداران خدا. خداى متعال مى فرمايد: همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند، فرمانبردار كسى هستم كه فرمانبردارم باشد و بخشنده خواهان بخشايش هستم . ماه ماه من بنده بنده من و رحمت رحمت من است . هر كسى در اين ماه من را بخواند او را اجابت مى كنم و هركس از من بخواهد به او مى دهم و هركس از من هدايت بخواهد او را هدايت مى كنم . اين ماه را رشته اى بين خود و بندگانم قرار دادم كه هركس آن را بگيرد به من مى رسد.))
افسوس از كوتاهى ما در طاعت خدا! كجايند شكرگزاران ! كجايند تلاشگران ! آيا عاقلان توان فهم حق اين نداى آسمانى را دارند! چرا جوابى نمى شنوم ! كجايند عارفانى كه مى دانند كسى توان شكر اين نعمت را ندارد! كجايند كسانى كه اقرار به كوتاهى و عجز دارند كه در جواب اين منادى آسمانى بگويند: اجابت كرده و ياريت مى كنيم درود و سلام بر تو اى منادى خداى زيبا و جليل ، شاه شاهان ، مهربانترين مهربانان ، خداى بردبار و كريم ، رفيق دلسوز، صاحب عفو بزرگ ، تبديل كننده بديهاى انسان به خوبيها، اينان بندگانى گناهكار و طغيانگر، پست و اسير شهوتها و غفلتها مى باشند! اى فرستاده بزرگ خدا مردگان بظاهر زنده را صدا مى كنى كسانى كه قلبهايشان مرده و عقلهايشان جدا و روحهايشان فاسده شده ! چرا مردگان را صدا مى زنى ! كسانى كه صداى تو سودى به آنان نمى رساند مگر اينكه با نداى تو قلبها زنده شده ، عقلها بازگشته و روحها بيدار شود و درباره ارزش و بهاى گران اين نداى آسمانى و بزرگى پروردگار و پستى نفس و سختى آزمايش و بدى حال خود بينديشند. آنان شايسته راندن و دور نمودن و لعنت و عذاب هستند؛ ولى وسعت رحمت پروردگار باعث اين دعوت بزرگ شده است ، آن هم با اين زبان و بيان لطيفى كه بالاتر از تصور انسان و خواسته و آرزوى او است . اكنون با واسطه قرار دادن اين نداى آسمانى و لطف بزرگ از خدا مى خواهيم ما را موفق به اجابت اين دعوت و كرامت بزرگ بدارد.
اى وعده دهنده سعادت ! با خوش آمدگوئى و كمال ميل و جانفشانى نداى تو را اجابت مى كنيم زيرا ما را به تسبيح كردن مالك كريم خود توجه دادى و ما را ترغيب به اطاعت از مولاى مهربان خود كردى و ما را به كرامت پروردگار رساندى . اى منادى ! زبان حال افراد پست پاسخت مى دهند كه ما را بهره مند ساخته و بزرگ داشتى و دعوت به بزرگترين سعادتها نمودى . پستى و فساد و كوچكى ما كجا و تسبيح و تمجيد خدايمان كجا! خاك كجا و خداى خدايان كجا! آلوده به پليديها كجا و مجلس پاكان كجا! و اسير در زنجير كجا و منزل آزادگان كجا؟ ولى لطف پروردگار باعث شده تا به ما اجازه تسبيح خود را بدهد. و حكمت او ما را مشرف به اين تكليف كرده است . چه رسوايى بزرگى اگر بعد از اين بخشش بزرگ در تسبيح او كوتاهى و در فرمانبردارى او سستى كنيم ! چه آقاى كريمى و چه بنده هاى پستى ، چه خداى بردبار و چه بندگان كم عقلى !
با گوش دل شنيديم آنچه را از پروردگار به ما رساندى كه ((من همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند)) در حالى كه بزرگى اين ابلاغ هر زبانى را در عالم امكان و در تكليف جواب آن ، لال كرده و عاقلان از زيبايى اين كرامت متحير شدند. اگر هر كدام از مشرف شدگان به اين خطاب داراى بدن تمام جهانيان و روحهاى تمام صاحبان روح بودند و تمام آن را در جواب و براى بزرگداشت اين خطاب فدا مى كردند، چيزى از حقوق آنرا ادا نكرده و شكر حتى جزيى از آن را نمى توانستند بجا آورند. پس چرا انسان بيكاره پست از اجابت اين دعوت غفلت مى كند و در استفاده از اين منزلت و مقام بزرگ كوتاهى مى كند و به اين هم بسنده ننموده و بجاى تمجيد و تسبيح خدا، كسى را تمجيد مى كند كه تمجيدش مستوجب آتش بوده ، و به جاى همراهى با فرشته هاى نزديك خدا و پيامبران ، در مجلسى كه پروردگار جهانيان حضور دارد، به قرين شدن با جن ها و شيطان ها در ميان طبقات جهنم راضى مى شود.
عجيب تر از اين ديده اى ! ديده اى كه خالق مخلوق را براى همنشين خود بخواند ولى مخلوق اجابت نكند و در حالى كه آقا مناجات بنده و انس او را دوست دارد، بنده از قبول عنايت او خوددارى كند! پس با تاءسف و اعتراف به غفلتهاى خود و با ناچارى جواب مى گوييم : بله ، اى پروردگار و آقا و اى مالك و مولا! اگر توفيق تو نصيب ما شده و در اين دعوت عنايت تو شامل حال ما شود و با اين دعوت ما را به كرامت برسانى - چنانچه از كرم تو جز اين انتظار نمى رود و از كمال و بخشش تو جز اين انتظارى نيست - چه سعادت بزرگى كه در اين صورت به بالاتر از آرزوى خود مى رسيم . ولى واى بر ما اگر جز اين باشد! در اين حالت چه كنيم با اين تيره روزى و مجازات دورى از رحمت حق ! پس مى گوييم : و هيچ خدايى جز تو نيست . تو را تسبيح و تمجيد مى كنيم . ماييم ستمگران . خدايا به خود ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و به ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود. بلكه بناچارى بيشتر جسارت كرده ، ذلت و پستى خود را آشكار نموده ، با قسمهاى بزرگى نيز آنرا تاءكيد كرده و عرض مى كنيم : قسم به عزت و جلالت اى پروردگار ما! حتما از دستورات تو سرپيچى ، خود را هلاك كرده و بر تو مى شوريم و فاسد مى شويم ، اگر با توفيق خود ما را نگهدارى نكنى و با عنايت خود بر ما خوبى نكنى . زيرا توان و نيرويى نيست مگر با يارى تو.
پس از اين با توفيق تو بيشتر گفته و با يارى تو در خواستن خود پافشارى مى كنيم و به جناب قدس تو كه نه ، بلكه به حضرت رحمت و لطفت بخاطر جلب عطوفت آقاى خود و نازل شدن رحمت پروردگار خود عرضه مى داريم : اى كريمترين كريمان ! و اى بخشنده ترين بخشندگان ! اى كسى كه خود را لطف ناميده است ! اى منادى ما را در اين ماه بزرگ به كرم تو دعوت و به لطف و رحمتت اشاره و بزرگوارى و بزرگداشت تو را براى ما گفت (ماه ماه من است و بنده بنده من و رحمت رحمت من ) بنابراين با اين دعوت ما ميهمانان دعوت شده تو و درماندگان درگاهت گرديديم .
|
|
٢درباره بهلولبهلول به ضم باء و سکون ها به معنی گشاده رو و صاحبصورت زیبا و جامع خیراتاطلاق می گردد .این اسم را براي اشخاصبذله گو و در عین حال حق گو و حاضر جواب نیز به کار می برند . اشخاصیدیگري هم به این اسم بوده اند ولی بهلول معروفهمان شخصی استکه در زمان هارون الرشیدمیزیسته و از شاگرد هاي مخصوصامام جعفر صادق (ع) بوده و از محبان اهل بیت محسوب شده استو به روایتی برادر مادري هارون الرشید و به روایت دیگر از بستگان نزدیکهارون عباسی بوده است.چنانچه در مجالسالمومنین قاضی نو اله بیان فرموده بهلول از افاضل عقلاي زمان هارون الرشید و بهمصلحتی خود را به دیوانگی زده است . از بنی اعمام هارون الرشید عباسی و از شاگرد هاي خاصامامجعفر صادق (ع) بوده و در زمره متقیان عصر هارون الرشید می باشد .محل تولد او شهر کرفه و اسم اصلی او وهب بن عمرو است. دیوانگی او بدین لحاظ بوده که چونهارون الرشید براي بقاي خلافت و حفظ سلطنت بیم زیاد از امام هفتم موسی بن جعفر (ع) داشتدرصدد از بین بردن حضرت برآمدو بهانه می انگیختتا آن امام به حق را به درجه شهادت برساند وبراي این کار آن حضرت را متهم بداعیه خروج نمود و از متقیان زمان خود که از آن جمله بهلول بوداستفنا به قتل امام معصوم نمود .دیگران فتوا دادند ولی بهلول با راي آنها مخالفت نمود . فوري به خدمتامام رفتو صورت واقعه را بهعرضرساند و التماس نمود تا آن حضرت او را ارشاد نماید و چاره فرماید . در آن وقتآن امام به اودستور داد که به دیوانگی تظاهر نماید .این بود که بهلول به مقتضاي وقتو به اشاره امام واجبالاطاعت، خود را به دیوانگی زد و از تکلیفوقصاصهارون الرشید خلاصی یافت و در این حال حرفحق از مظلومین را بدون ترسولی با بیانیمجنون وار و شیرین بیان دفاع می نمود و گاه خلیفه وقتو ارکان دولترا با بیاناتخود رسوا و محکوممی ساخت . با این وصفمردم به فضل و کمال او ایمان داشته و حکایات مطالباو را سر مشق قرار میدادند و هنوز در این عصر بیشتر حکایاتاو در محافل ذکر و از آنها پند گرفته می شود .اما این روایت ضعیفاست . چون خیلی بعید است که معصوم (ع) شخصعاقلی را صریحاً امر کند کهخود را به دیوانگی بزند و آنچه صحیح تر به نظر می رسد بدینگونه استکه گویند چند تن از صاحبه ودوستان خاصامام (ع) که به مناسبت دوستی آن حضرت تحت تعقیب قرار گرفته بودند با مشورتreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣همدیگر به خدمت امام (ع) رسیدند و کسب تکلیفنمودند . امام (ع) جواب آنها را با یکحرفبوده که همگی دانستند « ج » تحجی ( کتبی یا شفاهی آن معلوم نیست) نمودار ساختند و آن فقط حرفکه جایز نیست بیشاز این سوال کنند . پسهرکدام آن را طوري تعبیر کرده و از خدمتامام مرخصشدند .را جلاء وطن دانسته و دیگري جبال و از شهر خارج شدند . بهلول آن را جنون دانسته « ج » یکی از آنهاو خود را به دیوانگی زد و همگی از آن بلیه رفتند .شرحی از زندگی بهلولبهلول پیشاز آنکه خود را به دیوانگی ظاهر سازد ، زندگانی اعیانی داشت و چون به اشاره امام (ع) بهجنون و دیوانگی ظاهر شد دست از تمام تجملات دنیایی کشید و در حقیقتدیوانه حق و ژنده پوشحقیقت شد و خرابه را بر قصر هاي هارون ترجیح داد و در این حال خود را بهتر از خلیفه و ارکان دولتمی دانست.در شخصیت بهلولبهلول در حقیقت مردي عارف و فاضل و عالمی کامل بود و صاحبعقل و هوشسرشار و در حاضرجوابی و حل مسائل سرآمد فضلاء عصر خود بود . ولی بواسطه حفظ دین و ترویج شرع و مبین حقائقاهل بیت اطهار با اشاره امام (ع) به دیوانگی تظاهر نمود . در آن عصر و زمان غیر از این حال چاره اينداشت و الا خون او را می ریختند چنانکه هارون الرشید وقتی در اثبات امامتموسی بن جعفر (ع)حجتهاي هشام ابن الحکم را که یکی از شاگردهاي امام صادق(ع) بود شنید به یحی ابن خالد برمکیگفت زبان این مرد از صد هزار شمشیر براي من زیان آورتر استو عجیباستکه این شخصزندهاستو من خلافتمی کنم .هارون درصدد قتل هشام برآمد و چون هشام از آن واقعه خبردار شد به کوفه فرار کرد و در خانه یکی ازدوستان پنهان شد و طولی نکشید که از خوفهارون وفات نمود .بهلول و طعام خلیفهآورده اند که هارون الرشید خوان طعامی براي بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد وپیشاوگذاشت و گفت این طعام مخصوصخلیفه استو براي تو فرستاده استتا بخوري . بهلول طعامرا پیشسگی که در آن خرابه بود گذاشت . خادم بانگبه او زد که چرا طعام خلیفه را پیشسگگذاردي ؟بهلول گفت: دم مزن اگر سگبشنود این طعام از آن خلیفه استاو هم نخواهد خورد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٤نشستن بهلول در مسند هارونروزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جاي ) خلافترا خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترسبالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاصدربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلولرا با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند . بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید ودید بهلول گریه می کند . از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود . غلامان واقعه را به عرضهارونرساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد و نوازشنمود . بهلول گفتمن بر حال توگریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جاي تو نشستم ، اینقدر صدمه واذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالاي این مسند نشسته آیا تورا چقدر آزار و اذیتمیدهند و تو از عاقبتامر خود نمی اندیشی ؟بهلول و سودا گرروزي سوداگر بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن وپنبه .آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقاً پساز چند ماهی فروختو سود فراوانبرد. باز روزي به بهلول برخورد این دفعه گفت : بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم . جواب دادپیاز بخر و هندوانه . سوداگر ایندفعه رفتو تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود . پسازمدت کمی تمام پیاز و هندوانه هاي او پوسید و از بین رفتو ضرر فراوان نمود . فوري به سرغ بهلولرفت و گفت که بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی برده ولی دفعه دوم اینچه پیشنهادي بود کردي ؟ تمام سرمایه من از بین رفت.بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدي گفتی آقاي شیخ بهلول و چون مرا شخصعاقلی خطاب نمودي منهم از روي عقل به تو جواب دادم . ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودي ، منهم از روي دیوانگی جوابترا دادم . مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلبرا دركنمود .بهلول با دوست خودشخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزي مقداري گندم به آسیاب برد . چون آرد نمود بر الاغخود نمود و چون نزدیکمنزل بهلول رسید اتفاقاً خرشلنگشد و به زمین افتاد . آن شخصچون بابهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواستنمود تا الاغشرا به او بدهد و بارشرا به منزلبرساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغشرا به کسی ندهد ، به آن مرد گفت: الاغ من نیستreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٥اتفاقاً صداي الاغ بلند شد و بناي عر عر کردن گذارد .آن مرد به بهلول گفتالاغ تو در خانه استو تومیگویی نیست؟!بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی . تو پنجاه سال با من رفیقی ، حرفمرا باور نداري ولی حرفالاغ را باور می نمایی ؟!!بهلول و طبیب دربار هارونآورده اند که هارون الرشید طبیب مخصوصی جهت دربار خود از یونان خواست . چون آن طبیبواردبغداد شد هارون الرشید با جلال خاصی آن طبیبرا وارد دربار نمود و بسیار با او احترام نمود . تا چندروز ارکان دولت و اکابر شهر بغداد به دیدن آن طبیبمی رفتند تا اینکه روز سوم بهلول هم به اتفاقچند تن به دیدن آن طبیبرفتو در ضمن تعارفات و صحبتهاي معمولی ناگهان بهلول از آن طبیبسوال نمود : شغل شما چه می باشد ؟طبیب چون سابقه بهلول را شنیده و او را می شناختکه دیوانه استخواستاو را مسخره نماید . به اوجواب داد : من طبیبهستم و مرده ها را زنده می نمایم . بهلول د رجواب گفت:تو زنده ها را نکش، مرده زنده کردنتپیشکش.از جواب بهلول هارون و اهل مجلسخنده بسیار نمودند و طبیباز رو رفتو بغداد را تركنمود .پند دادن بهلول به هارونروزي بهلول بر هارون وارد شد . هارون گفت اي بهلول مرا پندي ده . بهلول گفتاي هارون اگر دربیابانی که هیچ آبی در آن نیستو تشنگی بر تو غلبه نماید و غریببه موت شوي ، آیا چه میدهی که تورا جرعه اي آب دهند که عطشخود را فرو نشانی ؟ گفت صد دینار طلا . بهلول گفت: اگر صاحبآن به پول رضایتندهد چه می دهی ؟ گفت: نصفپادشاهی خود را می دهم .بهلول گفتپساز آنکه آب را آشامیدي ، اگر به مرضحبسالیوم مبتلا گردي و رفع آن نتوانی باز چهمیدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟هارون گفت نصفدیگر پادشاهی خود را . بهلول جواب داد : پسمغرور به این پادشاهی مباشکهقیمتآن یکجرعه آب بیشنیست. آیا سزاوار نیستکه با خلق خداي عزوجل نیکویی کنی ؟!عطیه خلیفه به بهلولروزي هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید . بهلول وجه راگرفتو بعد از چند لحظه به خود خلیفه پسداد . هارون علتآن را سوال نمود .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٦بهلول جواب داد که من هرچه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیر تر کسی نیستاین بود که منوجه را به خود خلیفه رد کردم . چون می بینم مامورین و گماشتگان تودر دکانها ایستاده و به ضربتازیانه مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند و از این جهتدیدم که احتیاجتو از همه بیشتر است. لذا وجه را به شما برگرداندم .بهلول و امیر کوفهاسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود . زوجه او دختري زایید . امیر از این جهتبسیار محزون وغمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداري نمود . چون بهلول این مطلبرا شنید به نزد وي رفتو گفت: اي امیر این ناله و اندوه براي چیست؟امیر جواب داد من آرزوي اولادي ذکور را داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختري آورده است . بهلولجواب داد : آیا خوش داشتی که به جاري این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسريدیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟امیر بی اختیار خنده اشگرفت و شکر خداي را به جاي آورد و طعام و آبخواست و اجازه داد تامردم براي تبریکو تهنیتبه نزد او بیایند .در محضر قاضیآورده اند که در شهر بغداد تاجري بود که به امانتداري و مروت و انصافو مردم داري شهره شهرشده بود و بیشتر اجناسمطلوب آن زمان را از خارج وارد می نمود و با سود مختصري به مردم میفروخت و از این لحاظ محبوبیتی خاصبین مردم پیدا کرده بود و نیز رقیبو همکار تاجر یکنفریهودي بود که خیلی سنگدل و بیرحم بود و برعکسآن تاجر همه مردم مکروهشمی داشتند واجناسخود را باسود گزاف به مردم می فروختو نیز شغل صرافی شهر را هم بر عهده داشتو هر یکاز بازرگانان که احتیاج به پول پیدا می کردند از او وام می گرفتند و او با شرایطی سختبه آنها پولقرضمی داد . از قضاي روزگار آن تاجر با مروت احتیاج به پول پیدا نمود و نزد یهودي آمد و مطالبهمبلغی به عنوان قرضنمود . یهودي از آنجایی که با این تاجر عداوت دیرینه داشتگفت:من با یکشرط به تو پول قرضمی دهم و آن این استکه باید سند و مدركمعتبري بدهی تا چنانچهدر موعد مقرر نتوانی مبلغ را بپردازي ، من حق داشته باشم تا یکرطل از هرمحل که بخواهم از گوشتبدنت را ببرم و چون آبروي آن تاجر در خطر بود ، با این شرط تسلیم شده و مدركمعتبر به آن یهوديسپرد که چنانچه تا موعد مقرر در سند پول آن یهودي را نپردازد علاوه بر پرداختوام یهودي حق داردreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٧تا یکرطل از گوشت تن او را از هر محل که بخواهد ببرد . و از آنجایی که هر نوشی بی نیشنیستآن تاجر با مروت در موعد مقرر نتوانستدین خود را ادا نماید . پسیهودي از خداخواسته قضیه را بهمحضر قاضی شکایتنمود و قاضی تاجر را احضار نموده و چون طبق قرارداد قبلی تاجر محکوم بود تابدن خود را در اختیار یهودي بگذارد .آن یهودي با دشمنی که داشت البته عضوي را می برید که قطع حیات تاجر بدبخترا می نمود و از اینلحاظ قاضی حکم را به امروز و فردا موکول می نمود تا شاید یهودي از عمل خود منصرفشود ولییهودي دست بردار نبود و هر روز مطالبه حق خود و اجراي حکم را داشتو این قضیه در تمام شهربغداد پیچید وهمه مردم دلشان به حال آن تاجر با مروت می سوختواز طرفی چاره دیگري نیز نداشت.تا اینکه این خبر به بهلول رسید و فوراً در محضر قاضی حاضر شد و جزء تماشاچیان ایستاد و خوب بهقرار داد آن یهودي و تاجر گوشداد . در آخرین مرحله که قاضی به تاجر گفت:تو طبق مداركموجود محکوم هستی و باید بدن خود را در اختیار این مرد یهودي قرار دهی تا یکرطل از هر محل که بخواهد قطع نماید . براي دفاع هر مطلبی داري بیان نما .مرد تاجر با صداي بلند گفت : یا قاضی الحاجات تو دانایی و بس. ناگهان بهلول گفت: اي قاضی آیا بهحکم انسانیت می توانم وکیل این تاجر مظلوم شوم . قاضی جواب داد البته می توانی هر دفاعی داريبنما بهلول بین تاجر و یهودي نشستو گفت:البته بر حسب مدرکی که قاعده است این شخصحق دارد یکرطل از گوشتبدن تاجر را ببرد ولیباید از جایی ببرد که یکقطره خون از این تاجر به زمین نریزد و نیز چنان باید ببرد که درستیکرطلنه کم و نه زیاد . چنانچه بر خلافاین دو مطلببریده شود این مرد یهودي محکوم به قتل و تمام اموالاو باید ضبط دولت شود . قاضی از دفاع به حق بهلول متعجبو بی اختیار زبان به تحسین او گشود ویهودي قانع گشت. قاضی نیز حکم نمود که فقط عین پول را به یهودي رد نماید .تدیبر نمودن بهلولآورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت . مردي را دید که غریبوار و سر به گریبان ناله می کند .بهلول به نزد او رفتسلام نمود و سپسگفت:آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی . آن مرد گفت: من مردي غریبو سیاحتپیشه ام وچون به این شهر رسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحتنمودم و چون مقداري پول و جواهراتreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٨داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانتسپردم و پساز چند روز که مطالبه آن امانترا ازشخصعطار نمودم به من ناسزا گفتو مرا فردي دیوانه خطاب نمود .بهلول گفت : غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پسخواهم گرفت. آنگاه نشانی آنعطار را سوال نمود و چون او را شناختبه آن مرد غریبگفتمن فردا فلان ساعتنزد آن عطار هستمتو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم منما . اما به عطار بگو امانتمرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت.بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چونمقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانتبگذارم تا چنانچه به سلامتبازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمتآنها مسجدي بسازي .عطار از سخن او خوشحال شد و گفت: به دیده منت. چه وقتامانترا می آوري ؟بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساختو مقداري خورده آهنی وشیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعتمعین به دکان عطار برد . مرد عطاراز دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقتآن مردغریبآمد و مطالبه امانتخود را نمود . آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت:کیسه امانت این شخصدر انبار است . فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانترا آورد و بهآن مرد داد و آن شخصامانتخود را گرفتو برفتو دعاي خیر براي بهلول نمود .هارون و مرد شیادآورده اند که شیادي به حضور هارون الرشید خلیفه عباسی بار یافتو خود را سیاح معرفی نمود . هارونالرشید از محصولات و جواهرات و صنایع و ممالکی که آن سیاح رفته بود سوالاتی می نمود تا بهمحصولات و جواهرات و صنایع هندوستان رسید . آن مرد شیاد شرح جواهراتی را براي خلیفه عباسیبیان می نمود که خلیفه نادیده عاشق و طالبآنها بود . منجمله به خلیفه گفت:در هندوستان معجونی می سازند که قوه و نیروي جوانی را به انسان بازمی گرداند و مرد شصتساله اگراز آن معجون بخورد مانند جوانی بیستساله با نشاط و مقتدر می شود .خلیفه بی اندازه طالبآن معجون و پاره اي از جواهراتکه آن سیاح شرح داد گردید و گفت:چه مبلغ هزینه لازم داري تا از آن معجون و جواهراتی که شرح دادي برایم بیاوري ؟reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٩آن مرد شیاد براي آوردن آنها مبلغ 50 هزار دینار طلا درخواستنمود . هارون 50 هزار دینار را حوالهنمود تا خازن ( خزانه دار ) به آن مرد شیاد بدهد . آن مرد شیاد مبلغ را گرفتو رهسپار وطن خودگردید .خلیفه تا مدتی به انتظار نشستولی خبري از آن مرد شیاد نشد . خلیفه از موضوع بی اندازه غمگین وهرموقع به یاد می آورد افسوسمی خورد و روزي که جعفر برمکی و چند نفر دیگر در حضور بودندسخن آن مرد شیاد به میان آمد . خلیفه گفت:اگر این مرد شیاد را به چنگآورم علاوه برآنکه چند برابر مبلغی که به او دادم ، خواهم گرفت، دستورمی دهم سر او را از بدن جدا و به دروازه بغداد آویزان نمایند تا عبرت دیگران گردد .بهلول قهقهه زد و گفت: اي هارون قصه تو و مرد شیاد درستمانند قصه خروسو پیره زن و روباه استهارون گفتچگونه استقصه خروسو روباه و پیره زن بیان نما .بهلول گفت : گویند توره اي خروسی را از پیره زنی گرفت. آن پیره زن به عقبتوره می دوید و فریادمی زد به دادم برسید توره خروس دو منی مرا دزدید . توره پریشان باخود می گفتاین زن چرا دروغمی گوید این خروساین مقدار که این پیره زن می گوید نیست . از قضا روباهی سر رسید و به تورهگفت: چرا متفکري ؟ - توره ماوقع را بیان نمود .روباه گفت : خروسرا زمین را بگذار تا من آن را وزن نمایم . چون توره خروسرا زمین گذارد روباهآن را برداشت و فرار نمود و گفت به پیره زن بگو پاي من این خروسرا سه من حساب کند . هارون ازقصه بهلول خنده بسیار نمود و او را آفرین گفت.بهلول و مستخدمآورده اند که یکی از مستخدمین خلیفه هارون الرشید ماست خورده و مقداري از آن در ریششریختهبود . بهلول از او سوال نمود چه خورده اي ؟ مستخدم براي تمسخر گفت: کبوتر خورده ام . بهلولجواب داد قبل از آنکه بگویی من دانسته بودم و مستخدم پرسید از کجا میدانستی ؟بهلول گفت: فضله اي بر ریشتنمودار است.سوال و جواب هارون و بهلولآورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعتمی کرد . بهلول در سر راه اوایستاد و منتظر بودو همینکه چشمشبه هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحبصدا کیستگفتند بهلول مجنون است.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٠هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفتمن کیستم ؟تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مشرق ظلم کنند تو را بازخواستخواهند کرد . هارون ازشنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت: راستگفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت:حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفتاین کار از عهده منخارج استولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت:قرضبه قرضادا نمی شود که تو خود مقروضمردمی . پسشما اموال مردم را به خودشان برگردانید وسزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاشتو حقوقی بدهندتا مادام العمر براحتی زندگی کنی .بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیا ممکن استکه خداوند رزق تو را در نظربگیرد و مرا فراموشنماید ؟بهلول و غلامی که از تلاطم دریا می ترسیدآورده اند که یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکتبودند و نیزدر همان کشتی بهلول و جمعی دیگر بودند . غلام از تلاطم دریا وحشتداشتو مدام گریه و زاري مینمود . مسافران از گریه و زاري آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان بهلول از صاحبغلام خواستتااجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید . بازرگان اجازه داد . بهلول فوري امر نمود تا غلام را بهدریا انداختند و چون نزدیکبه هلاکت رسید او را بیرون آوردند . غلام از آن پسبه گوشه اي ازکشتی ساکتو آرام نشست.اهل کشتی از بهلول سوال نمودند در این عمل چه حکمتبود که غلام ساکتو آرام شد ؟بهلول گفت : این غلام قدر عافیتاین کشتی را نمی دانستو چون به دریا افتاد فهمید که کشتی جايامن و آرامی است.جایزه هارون به بهلولروزي هارون الرشید امر کرد تا جایزه به بهلول بدهند و چون آن جایزه را به بهلول دادند نگرفتو او رارد کرد و گفت:این مال را به اشخاصی بدهید که از آنها گرفته اید و اگر این مال را به صاحبشبرنگردانید هر آئینهروزي خواهد رسید که از خلیفه مطالبه شود ولی در آن روز دستخلیفه خالی و چاره اي جز ندامتوپشیمانی نداشته باشد .هارون از شنیدن این کلمات بر خود لرزید و به گریه افتاد و گفتار بهلول را تصدیق نمود .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١١هارون و صیادآورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنجبودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشستو به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صیادي زمین ادبرا بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهتخلیفه آورده بود .هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هاروناعتراضنمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري وکشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفتکه ما به قدر صیادي همنبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندكمدتی تهی خواهد شد .هارون سخن زبیده را پسندیده و گفتالحال چه کنم ؟ گفتصیاد را صدا کن و از او سوال نما اینماهی نر استیا ماده ؟ اگر گفتنر استبگو پسند مانیستو اگر گفتماده استباز هم بگو پسند مانیستو او مجبور می شود ماهی را پسببرد و انعام را بگذارد .بهلول به هارون گفت: فریبزن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به اوگفت: ماهی نر استیا ماده ؟صیاد باز زمین ادب بوسید و عرضنمود این ماهی نه نر استنه ماده بلکه خنثی است.هارون از این جواب صیاد خوششآمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفتیکدرهم از پولها به زمینافتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت. زبیده به هارون گفت:این مرد چه اندازه پست همت است که از یکدرهم هم نمی گذرد . هارون هم از پستفطرتی صیادبدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفتمزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت: چقدر پستفطرتی که حاضر نیستی حتی یکدرهم از این پولها قسمتغلامان من شود .صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرضکرد : من پستفطرت نیستم . بلکه نمکشناسم و از این جهتپول را برداشتم که دیدم یکطرفاین پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه استو چنانچهروي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است.خلیفه باز از سخن صیاد خوششآمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارونگفت : من از تو دیوانه ترم به جهتاینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرفتو را قبول ننمودم و حرفآن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٢حمام رفتن بهلول و هارونروزي خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روي شوخی از بهلول سوال نمود اگرمن غلام بودم چند ارزشداشتم ؟بهلول جواب داد پنجاه دینارخلیفه غضبناكشده گفت:دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگرا قیمتکردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .بهشت فروختن بهلولروزي بهلول نزدیکرودخانه لب جوبی نشسته بود و چون بیکار بود مانند بچه ها با گِل چند باغچهکوچکساخته بود . در این هنگام زبیده زن هارون الرشید از آن محل عبور می نمود . چون به نزدیکبهلول رسید سوال نمود چه می کنی ؟بهلول جواب داد بهشت می سازم . زن هارون گفت : از این بهشتها که ساخته اي می فروشی ؟ بهلولگفت: می فروشم . زبیده گفت: چند دینار ؟ بهلول جواب داد صد دینار .زن هارون می خواستاز این راه کمکی به بهلول نموده باشد فوري به خادم گفت: صد دینار به بهلولبده خادم پول را به بهلول رد نمود . بهلول گفتقباله نمی خواهد ؟ زبیده گفت: بنویسو بیاور . این رابگفت و به راه خود رفت . از آن طرف زبیده همان شب خواب دید که باغ بسیار عالی که مانند آن دربیداري ندیده بود و تمام عمارات و قصور آن با جواهراتهفترنگو با طرزي بسیار اعلا زینتیافته وجوي هاي آب روان با گل و ریحان و درختهاي بسیار قشنگو با خدمه و کنیز هاي ماه روو همهآماده به خدمت به او عرضنمودند و قباله تنظیم شده به آب طلا به او دادند و گفتند این همان بهشتاست که از بهلول خریدي . زبیده چون از خواب بیدار شد خوشحال شد و خوابخود را به هارونگفت.فرداي آن روز هارون عقب بهلول فرستاد . چون بهلول آمد به او گفتاز تو می خواهم این صد دینار رااز من بگیري و یکی از همان بهشتها که به زبیده فروختی به من هم بفروشی ؟ بهلول قهقهه اي سر دادو گفت: زبیده نادیده خرید و تو شنیده می خواهی بخري ولی افسوسکه به تو نخواهم فروخت.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٣بهلول و خرقه و نان و جو و سرکهآورده اند که بهلول بیشتر وقتها در قبرستان می نشستو روزي که براي عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی ؟بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبتمردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نهمرا اذیتو آزار می دهند . هارون گفت:آیا می توانی از قیامتو صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتشنمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوبداغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتشگذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت:اي هارون من با پاي برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچهپوشیده ام ذکر می نمایم و سپستو هم باید پاي خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی وآنچه خورده اي و پوشیده اي ذکر نمایی . هارون قبول نمود .آنگاه بهلول روي تابه داغ ایستاد و فوري گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوري پایین آمد کهابداً پایشنسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محضاینکه خواستخود را معرفی نماید نتوانستوپایشبسوختو به پایین افتاد .سپسبهلول گفت:اي هارون سوال و جواب قیامتنیز به همین صورتاست. آنها که درویشبوده ند و از تجملاتدنیاییبهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند .مصاحبه بهلول و ابو حنیفهآورده اند که روزي ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریسبود . بهلول هم در گوشه اي نشسته و به درساوگوشمی داد . ابوحنیفه در بین درسگفتن اظهار نمود که امام جعفر صادق (ع) سه مطلباظهار مینماید که مورد تصدیق من نمی باشد و آن سه مطلببدین نحو است.اول آنکه می گوید شیطان در آتشجهنم معذبخواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتشخلق شدهو چگونه ممکن استآتشاو را معذب نماید و جنساز جنسمتاذي نمی شود .دوم آنکه می گوید خدا رانتوان دید حال آنکه چیزي که موجود استباید دیده شود . پسخدا را باچشم می توان دید .سوم آنکه می گوید مکلففاعل فعل خود استکه خودشاعمال را به جا می آورد حال آنکه تصور وشواهد بر خلافاین است. یعنی عملی که از بنده سر میزند از جانبخداستو ربطی به بنده ندارد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٤چون ابوجنیفه این مطالبرا گفتبهلول کلوخی از زمین برداشتو به طرفابوحنیفه پرتاب نمود که ازقضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت ناراحت نمود و سپسبهلول فرار کرد شاگردانابوحنیفه عقب او دویده و او را گرفتند و چون با خلیفه قرابتداشتاو را نزد خلیفه بردند و جریان را بهاو گفتند .بهلول جواب داد ابوحنیفه را حاضر نمایید تا جواباو را بدهم . چون ابوحنیفه حاضر شد بهلول به اوگفت: از من چه ستمی به تو رسیده ؟ابو حنیفه گفت : کلوخی به پیشانی من زده اي و پیشانی و سر من درد گرفت. بهلول گفتدرد را میتوانی به من نشان دهی ؟ ابوحنیفه گفت: مگر می شود درد را نشان داد ؟بهلول جواب داد تو خود می گفتی که چیزي که وجود دارد را می توان دید و بر امام صادق (ع)اعتراضمی نمودي و می گفتی چه معنی دارد خداي تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید و دیگرآنکه تو در دعوي خود کاذب و دروغگویی که که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد زیرا کلوخ ازجنسخاكاست و تو هم از خاكآفریده شده اي پسچگونه از جنسخود متاذي می شوي و مطلبسوم خود گفتی که افعال بندگان از جانبخداستپسچگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیشخلیفه آورده اي و از من شکایتداري و ادعاي قصاصمی نمایی . ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول راشنید شرمنده و خجل شده و از مجلسخلیفه بیرون رفت.بهلول و منجمآورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعاي دانستن علم نجوم نمود . بهلول در آنمجلسحاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود بهلول از او سوال نمود آیا میتوانی بگوییکه در همسایگی تو که نشسته ؟آن مرد گفتنمی دانم .بهلول گفت: تو که همسایه استرا نمی شناسی چه طور از ستاره هاي آسمان خبر می دهی ؟آن مرد از حرفبهلول جا خورد و مجلسرا تركنمود .بهلول و مرد شیادآورده اند که بهلول سکه طلائی در دستداشتو با آن بازي می نمود . شیادي چون شنیده بود بهلولدیوانه استجلو آمد و گفت:reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٥اگر این سکه را به من بدهی در عوضده سکه که به همین رنگاستبه تو میدهم . بهلول چون سکههاي او را دید دانستکه آنها از مسهستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفتبه یکشرط قبول می کنماگر سه مرتبه با صداي بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت:خوب الاغ تو که با این خریتفهمیدي سکه اي که در دستمن استاز طلا می باشد ، من نمی فهممکه سکه هاي تو از مساست. آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .شکار رفتن بهلول و هارونروزي خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند . بهلول با آنها بود در شکارگاهآهویی نمودار شد . خلیفه تیري به سوي آهو انداختولی به هدفنخورد . بهلول گفتاحسنت!!!خلیفه غضبناكشد و گفتمرا مسخره می کنی ؟بهلول جواب داد : احسنتمن براي آهو بود که خوب فرار نمود .پند خواستن هارون از بهلولآورده اند که روزي هارون الرشید از راهی می گذشت. بهلول رادید که چوبی سوار شده و با کودکانمی دود . هارون او را صدا زد . بهلول پیشرفتو گفتچه حاجتداري ؟هارون گفتمرا پندي ده . بهلول گفت:به بصره هاي خلفاي ماضیه و قبرهاي ایشان از روي دیده بصیرت نگاه کن و این خود موعظه و پند عظیماست و به دیده تحقیق میدانی آنها مدتی با ناز و نعمت و عیشو عشرت در این قصرها به سر بردند والآن همه آنها در آغوشخاكتیره در مجاورت مار و مور به سر می برند و با هزاران افسوسو حسرتاز اعمال بد خودشان پشیمان هستند ولی چاره ندارند . بدان که ما هم به سرنوشتآنها عنقریبخواهیمرسید .هارون از پند بهلول بر خود لرزید و باز سوال نمود چه کنم که خدا از من راضی باشد . بهلول گفت:عملی انجام ده که خلق خدا از تو راضی باشند . گفت: چه کنم که خلق خدا راضی باشند :گفت : عدل و انصافرا پیشه کن و آنچه به خود روا نداري به دیگري روا مدار و عرضو ناله مظلوم رابا بردباري بشنو و با فضیلتجواب ده و با دقترسیدگی کن و با عدالتتصمیم بگیر و حکم کن .هارون گفت: احسنتبر تو باد اي بهلول پندي نیکو دادي . امر می کنم قرضتو را بدهند . بهلول گفتحاشا کز دین به دین ادا نمی شود و آنچه فی الحال در دستتوستمال مردم استبه ایشان بازده .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٦هارون گفت حاجتی دیگر از من طلب کن . بهلول گفت : حاجتمن همین استکه به نصایح من عملکنی ، ولی افسوسکه جاه و جلال دنیا چنان قلبتو را سختنموده که زره نصایح من در تو تاثیر نمیکند و بعد چوبخود را به حرکتدرآورد و گفت:دور شوید که اسبمن لگد می زند . این را بگفتو برچوبخود سوار و فرار نمود .بهلول و هارونروزي هارون الرشید به بهلول گفت: بزرگترین نعمتهاي الهی چیست؟بهلول جواب داد بزرگترین نعمت هاي الهی عقل استو خواجه عبدالله انصاري نیز در مناجاتخودمیگوید (( خداوندا آنکه را عقل دادي چه ندادي و آنکه را عقل ندادي چه دادي))در خبر است که چون خداوند اراده فرمود که نعمتی را از بنده زایل کند اولین چیزي که از او سلبمینماید عقل اوستو عقل از رزق محسوب شده است. افسوسکه حقتعالی این نعمترا از من سلبنموده است.بهلول و داروغهآوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکسنتوانسته استمرا گول بزندبهلول در میان آن جمع بود گفت: گول زدن تو کار آسانی استولی به زحمتشنمی ارزد .داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرفرا می زنی . بهلول گفتحیفکه الساعه کارخیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .داروغه گفتحاضري بري و فوري کارت را انجام بدهی و برگردي ؟بهلول گفت بلی . پسهمین جا منتظر من باشفوري می آیم . بهلول رفتو دیگر برنگشت. داروغهپساز دو ساعتمعطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفتاین اولین دفعه استکه این دیوانه مرا به اینقسم گول زد و چندین ساعتبی جهتمرا معطل و از کار باز نمود .قضاوت بهلولآورده اند که اعرابی فقیر وارد بغداد شد و چون عبورشاز جلوي دکان خوراكپزي افتاد از بويخوراکیهاي متنوع خوششآمد و چون پول نداشتنان خشکی که در توبره داشتبیرون آورده و بهبخار دیگخوراكگرفته و چون نرم میشد می خورد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٧آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون خواستبرود آشپز جلوياو را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود . اعرابی ازبهلول قضاوتخواستبهلول به آشپز گفت:این مرد از خوراکی هاي تو خورده استیا نه ؟ آشپز گفتاز خوراکی ها نخورده ولی از بو و بخار آنهااستفاده نموده است. بهلول به او گفت:درست گوش بده و بعد چند سکه اي از جیبشبیرون آورد یکی یکی آنها را نشان آشپز می دادو بهزمین می انداخت و آنها را بر میداشتو به آشپز می گفتصداي پولها را تحویل بگیر . آشپر با کمالتحیر گفت : این چه قسم پول دادن است ؟ بهلول گفت : مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار وبوي غذایشرا بفروشد ، باید در عوضهم صداي پول را دریافتنماید .قصه مسجد ساختن فضل بن ربیعآورده اند که فضل بن ربیع در شهر بغداد مسجدي بنا نمود و روزي که سر در مسجد را بنا بود کتیبهکنند ، از فضل سوال نمودند تا دستور دهد عناوین کتیبه را به چه قسم انشاء نمایند . بهلول که در آنجاحاضر بود از فضل پرسید ، مسجد را براي که ساخته اي ؟فضل جواب داد براي خدا . بهلول گفتاگر براي خدا ساخته اي اسم خود را در کتیبه ذکر نکن !!!فضل عصبانی شده و گفت براي چه اسم خود را در کتبیه ذکر ننمایم ، مردم باید بفهمند بانی این مسجدکیست؟ بهلول گفت:پسدر کتیبه ذکر کن بانی این مسجد بهلول است. فضل گفت: هرگز چنین کاري نمی کنم .بهلول اگر این مسجد را براي خود نمایی و شهرتساخته ، اجر خود را ضایع نمودي . فضل از جواببهلول عاجز ماند و سکوت اختیار نمود و بعد گفتهرچه بهلول می گوید بنویسید .آنگاه بهلول امر نمود آیه اي از قرآن کریم را نوشته و بر سردر مسجد نصبنمایند .سوال هارون از بهلولروزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلسکنار هارون نشست. هارون از رفتار بهلول رنجیدهخاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچکنماید و سوال نمود آیا بهلول حاضر استجوابمعماي مرا بدهد ؟reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٨بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیشپشت پا نزنی حاضرم . سپسهارون گفتاگر جوابمعماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر می نمایم تاریشو سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یکشرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم . هارونگفتآن شرط چیست؟بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را دادم از تو میخواهم که امر نمایی مگسها مرا آزار ندهند .هارون دقیقه اي سر به زیر انداختو بعد گفت: این امر محال استو مگسها مطیع من نیستند .بهلول گفتپسکسی از که در مقابل مگسهاي ناچیز عاجر استچه توقعی می توان داشت. حاضرانمجلسبر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جوابهاي بهلول از رو رفتولیبهلول فهمید که هارون در صدد تلافی استو براي دل جویی او گفت:الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپسهارون سوال نمود این چه درختی است(یکسال عمر دارد ) که دوازده شاخه و هرشاخه سی برگو یکروي آن برگها روشن و روي دیگرتاریک.بهلول فوري جواب داد این درختسال و ماه و روز و شباست. به دلیل اینکه هر سال 12 ماه استوهر ماه شامل 30 روز استکه نصفآن روز و نصفدیگر شباست. هارون گفت: احسنتصحیحاست. حضار زبان به تحسین بهلول گشودند .بهلول و دزدگویند روزي بهلول کفشنو پوشیده بود . داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد . در آن محل مردي را دیدکه به کفشهاي او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفشاو دارد . ناچاراً با کفشبه نماز ایستاد .آن دزدگفتبا کفشنماز نباشد . بهلول گفت: اگر نماز نباشد کفشباشد .تاثیر دعاي بهلولآورده اند که اعرابی شترش به مرضجرب مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچکبه اوبمالد . اعرابی شتر را سوار شده تا به شهر رود و روغن بخرد . نزدیکشهر به بهلول گفت:شترم به مرضجرب مبتلا شده و گفته اند روغن کرچکبمالم خوب می شود ، ولی من عقده دارم کهتاثیر نفستو بهتر است . استدعا می کنم دعایی بخوانی تا شترم از این مرضنجاتپیدا کند . بهلولreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٩جواب داد : اگر روغن کرچکبخري و با دعاوي من قاطی کنی ممکن استشتر خوب شود . والادعاي تنها تاثیري نخواهد داشت.سوال هارون درباره امین و مامونآورده اند که روزي بهلول به قصر هارون رفتو در بین راه هارون رادید . هارون پرسید : بهلول کجا میروي ؟ بهلول جواب داد به نزد تو می آیم . هارون گفت:من به قصد رفتن به مکتبخانه می روم تا از نزدیکوضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایلباشی می توانی همراه من بیایی .بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتبخانه شدند .ولی آن وقتامین و مامون براي چند دقیقهاجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت:امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کودن و بی هوشاستو بلعکسمامون بسیاربافراستو زیركو چیز فهم . هارون قبول ننمود .آموزگار کاغذي زیر فرشمحل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرشامین نهاد و پساز چنددقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جايخود نشستند . مامون چون نشستمتفکر به سقفو اطرافخود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت:تو را چه می شود که چنین متفکري ؟مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازهکاغذي بالا آمده یا اینکه سقفبه همین اندازه پایین رفته است.در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟امین جواب داد : چیزي حسنمی کنم . آموزگار لبخندي زده و آن دو را مرخصنمود . چون امین ومامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت: بحمدالله که به حضرتخلیفه حرفمن ثابتشد.خلیفه سوال نمود : آیا سببآن را می دانی ؟بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو . بهلول گفت:ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهتاست. جهتاول چنانچه مرد و زن به میل و رغبتسرشار وشهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیركمی شود و سببدوم چنانچه زن وشوهر از حیثخون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیركو باهوشو قوي می شود چنانچهreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٠این امر در درختان و حیواناتهم به تجربه رسیده استو چنانچه درختمیوه را به درختمیوه دیگرپیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ واسببا هم آمیزشدهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوشو قوي و چالاكمی باشد .بنابراین امین که فراستخوبی ندارد از این سبباستکه خلیفه و زبیده از یکخون و یکنژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوي می باشد از آن لحاظ استکه مادر او از نژادي غریبوبا خون خلیفه تفاوت بسیار دارد .خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت: از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت. ولی معلم در دلحرفبهلول را تصدیق نمود .سوال مردي از بهلول در باره شیطانروزي مردي زشت و بداخلاق از بهلول سوال نمود که خیلی میل دارم که شیطان را ببینم . بهلول گفت:اگر آئینه در خانه نداري در آب ذلال نگاه کن شیطان را خواهی دید .سوال هارون از بهلول درباره شرابروزي بهلول بر هارون وارد شد . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواستخود را از خوردن حرامتبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود :اگر کسی انگور خورد حرام است؟ بهلول جواب داد نه . خلیفه گفتبعد از خوردن انگور آبهمبالاي آن خورد چه طور است؟ بهلول جواب داد اشکالی ندارد . باز خلیفه گفتبعد از خوردن انگور وآب مدتی هم در آفتاب نشیند ؟ بهلول گفت: بازهم اشکالی ندارد .پسخلیفه گفت: چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است؟بهلول جواب داد اگر قدري خاكبر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .بهلول گفتبعد از آن هم مقداري آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .بهلول گفتاگر همین آب و خاكرا به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنندصدمه می رسد یا نه ؟ خلیفه : البته سر انسان می شکند .بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاكسر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیبآب وانگور هم متاعی بدستمی آید که از خوردن آن صدمه هاي فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آنحد لازم دارد . خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢١بهلول و دزدآورده اند که بهلول در خرابه اي مسکن داشتو جنبآن خرابه کفشدوزي دکان داشتکه پنجره اياز کفشدوزي به خرابه بود . بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاكپنهان کرده وگه گاه پولها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می داشت. از قضا روزي به پول احتیاج داشترفت و جاي پولها را زیر و رو نمود ، اثري از پولها ندید. فهمید که پولها را همان کفشدوز که پنجرهدکان او رو به خرابه استبرده است . بدون آنکه سرو صدایی کند نزد او رفتو کنار او نشستو بنانمود از هر دري سخن گفتن و خوبکه سر کفشدوز را گرم کرد آنگاه گفت:رفیق عزیز براي من حسابی بنما . کفشدوز گفت بگو تا حساب کنم . بهلول اسم چند خرابه و محل رابرد و اسم هر محل را که می برد مبلغی هم ذکر می نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت: در این خرابه همکه من منزل دارم فلان مبلغ . بعد جمع حسابها را از کفشدوز پرسید که دو هزار دینار می شد . بهلولتاملی نمود و بعد گفت : رفیق عزیز الحال می خواهم یکشورت هم از تو بنمایم . کفشدوز گفتبکن . بهلول گفت: می خواهم این پولها را که در جاهاي دیگر پنهان نموده ام تمامی را در همین خرابهکه منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح استیا خیر ؟کفشدوز گفت : بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پولهایی را که در جاهاي دیگر داري در این منزلپنهان نما . بهلول گفت پسفرمایشتو را قبول می نمایم و می روم تا تمام پولها را بردارم و بیاورم و درهمین خرابه پنهان نمایم و این را بگفتو فوراً از نزد کفشدوز دور شد . کفشدوز با خود گفتخوباست این مختصر پولی را که از زیر خاكبیرون آورده ام سرجاي خود بگذارم بعد که بهلول تمامیپولها را آورد به یکبار محل آنها را پیدا نمایم و تمام پولهاي او را بردارم . با این فکر تمام پولهایی را کهاز بهلول ربوده بود سر جایشگذاشت. پساز چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پولها رانگاه کرد دید که کفشدوز پولها را باز آورده و سر جاي خود گذارده است. پولها را برداشتو شکرخداي را به جاي آورد و آن خرابه را تركنمود و به محل دیگري رفتولی کفشدوز هرچه انتظاربهلول را می کشید اثري از او نمی دید . بعد از چند روز فهمید که بهلول او را فریبداده و به این ترتیبپولهاي خود را باز گرفته است.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٢حمام رفتن بهلولروزي بهلول به حمام رفتولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او راکیسه ننمودند . با این حال وقتخروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشترا به استاد حمام داد وکارگران چون این بذل و بخششرا دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبتبه او بی اعتنایی کردند.بهلول باز هفته دیگر به حمام رفتولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شستو شو نموده ومواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوششکارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یکدینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبببخششبی جهتهفته قبل و رفتار امروزتچیست؟بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداختنمودم و مزد آن روز حمام را امروزمی پردازم تا شماها ادب و رعایتمشتري هاي خود را بنمایید .سوال هارون از بهلول در باره حضرت علی (ع)روزي هارون بر بهلول وارد شد . هارون در آن وقتسرخوشو سرحال بود از بهلول پرسید :آیا علی ابن ابیطالبافضل بر عباسعموي پیغمبر بود یا ابن عباسافضل بر علی ؟بهلول جواب داد اگر حقیقترا بگویم در امانم هارون گفتدر امانی . بهلول گفت:علی (ع) بعد از محمد ابن عبدالله (ص) افضل استبرجمیع اهل اسلام بلکه افضل استبر جمیع پیغمبرانسلف، به دلیل اینکه رادمردي با فتوت دین باوري است با حقیقت و جمیع فصائل نیکو در او جمع و درمقابل دین و دستورات الهی ذره اي قصور نورزیده و تمام دستوراتالهی را مو به مو به مرحله عمل درآورده است و چنان عقیده راسخ و محکم داشتکه جان خود بلکه جان اولاد خود را درمقابلدستورات دینی ناچیز می شمرد و در تمام غزوات خود از پیشقراولان لشکر بود و هرگز دیده نشد کهدر جنگی پشت به دشمن نماید و در این خصوصاز جنابشسوال نمودند که در غزوات ملاحضه جانخود را نمی فرمایید و خداي نخواسته ممکن استازعقبسر قصد جان شما را بنمایند .جواب فرمودند :جنگمن براي دین خدا استو ذره اي هوا و هوسو سود و غرضشخصی در کار نیستو جان مندر ید قدرت الهی استو چنانچه کشته شوم به خواستخدا و به راه خدا بوده و چه سعادت و لذتی ازاین افضل تر که در راه خدا کشته شوم و در جوار مردان خدا و مومنین راه حق و حقیقتجاي گیرم ونیز علی (ع) در موقعی که امیر و خلیفه مسلمین بود شبو روز آسایشنداشتو تمام وقتشریفخودرا صرف امور مسلمین و عبادتخداوند متعال می نمود و دیناري از مال مسلمین و بیتالمال را بیهودهreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٣صرف ننموده و حتی عقیل برادر او که عائله زیادي داشت خواهشنمود که حق او را از بیتالمال غیراز آنچه که به او میرسد دهد ، علی (ع) خواهشاو را رد نمود . عقیل اصرار نمود آن حضرت عقیل رابه خانه خود دعوت نمود و چون عقیل به خانه حضرت رفتو وضع زندگی امیر و خلیفه مسلمین را دیددیگر شرم نمود که خواهشخود را تکرار نماید و نیز به تمام حکام دستور می داد که به مردم ظلمننمایند و با عدالت و انصاف بین آنها حکم نمایند و هر حاکمی که ذره اي ظلم و ستم روا می داشتبراو سخت می گرفت و او را فوراً معزول می نمود و او را از مجازات معافنمی کرد اگر چه از نزدیکترین بستگانشبود .چنانچه ابن عباسدر موقعی که حاکم بصره بود مبلغی از وجوه بیتالمال را صرفامور شخصی نمودهبود آن حضرت آن مبلغ را از او بازخواستنمود و براي این عمل او را سرزنشکرد و موعدي مقررفرمود تا ابن عباس آن وجه را ارسال دارد ولی ابن عباس نتوانست و می دانستکه علی خلیفه اي نیستکه خطاي او را نادیده گیرد از این لحاظ به مکه فرار نمود و در خانه خدا بستنشستتا در امان باشد .هارون از شنیدن این مطالبمنفعل و مسجل شد و خواستدل بهلول را به درد آورد گفت:پسبا این همه فضل و کرامتچرا او را کشتند ؟ بهلول جواب داد :بیشتر مردان راه حق و حقیقت را کشتند مانند عیسی بن مریم و داوود و یحیی و هزاران پیامبران ونیکوکاران در راه خدا مجادله می فرمودند . هارون گفت:الحال کشته شدن علی (ع) را برایم تعریفنما . بهلول گفت: از حضرتامام زین العابدین روایتاستکه چون ابن ملجم قصد قتل علی (ع) را کرد دیگري را با خود آورده بود ، آن ملعون به خواب عمیقیفرو رفته بود و نیز خود ابن ملجم هم به خواب بود و چون امیرالمومنین وارد مسجد شد خفتگان را بیدارفرمود تا مشغول نماز شوند . چون اقامه نماز نمود و به سجده رفتابن ملجم ضربتی به سر آن حضرتزد و آن ضربت به جایی اصابتنمود که قبلاً عمرو بن عبدود در جنگبر سر مباركآن حضرت زدهبود و از این ضربت فرق تا به ابروي آن حضرت شکافته شد و چون شمشیر آن ملعون با زهر آلوده بودپساز سه روز دار فانی را وداع نمود و در ساعتآخر روي به جانبفرزندان خود کرد و فرمود :رفیق اعلا و صحبت انبیاء اوصیا بهتر استبراي دوستان خدا از دنیاي بی بقاء اگر من از این ضربتکشتهشوم قاتل مرا جز یکضربت نزنید چون او یکضربتبه من زده استو بدن او را قطعه قطعه ننماییداین را فرمود و ساعتی مدهوششد . چون به هوشآمد باز فرمود که در این وقترسول خدا (ص) رادیدم که مرا تکلیفرفتن می کند و فرمود که فردا نزد ما خواهی بود . این بگفتو از دنیا رحلتفرمودreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٤و در آن ساعتآسمان متغیر گردید و زمین بلرزید و صداي تسبیح و تقدیساز میان هوا به گوشمردمرسید و همه دانستند که صداي ملکوتاست .بهلول و سیاحآورده اند یکی از سیاحان خارجی وارد شهر بغداد شد و به دربار هارون الرشید بار یافتو چون بهحضور خلیفه رسید سوالاتی چند از وزراء و دانشمندان در حضور خلیفه نمود ولی هیچکدام نتوانستند بهسوالات آن سیاح جوابصحیح دهند .خلیفه غضبانکشده و به وزراء و علماء دربار گفت اگر جواب این شخصرا ندهید ، کلیه اموال شماهارا به او خواهم داد . حاضرین 24 ساعتمهلتخواستند و خلیفه به آنها فرجه داد و بعد یکی از آنهاگفت فکر می کنم باید به سراغ بهلول برویم و غیر از بهلول دیگري نمی تواند جوابسوالاتسیاح رابه درستی و راستی بدهد . پسبه دنبال بهلول رفتند و او را از ماوقع خبردار نمودند و بهلول قبول نمودکه جواب سوالات سیاح را بدهد . فرداي آن روز که بنا بود در حضور خلیفه جوابسیاح را بدهند ،بهلول حاضر شد و رو به سیاح نمود و گفت : هر سوالی دارید بنمایید من براي جواب دادن حاضرمسیاح با عصاي خود دایره اي کشید و بعد رو به بهلول نمود . بهلول بدون معطلی خطی وسط دایرهکشید و آن را به دو قسمت نمود . سیاح باز دایره اي کشید بهلول این دفعه دایره را به چهار قسمتکردو با دست یکقسمت را به سیاح نشان داد و گفت: این قسمتخشکی و این سه قسمتآباست.سیاح دانست که بهلول غرضاو را دانسته و به سوالاتاو درستجواب داده است. پسدر حضورعلماء و حاضرین و خلیفه بهلول را تحسین فراوان نمود و بعد پشتدستشرا به زمین گذاشته و انگشتهارا به طرف آسمان گرفت . بهلول عکسعمل او را نمود . یعنی انگشتها را به زمین گذاشتو پشتدسترا رو به هوا کرد . سیاح بی اندازه او را تحسین نمود و به خلیفه گفت:از داشتن چنین عالم دانشمندي باید خیلی به خود بالید . خلیفه پرسید مقصود از این سوال و جواب رانفهمیدم . سیاح جواب داد من اول دایره کشیدم و مقصودم نشان دادن شکل کره زمین بود . بهلول فهمیدو آن را به دو قسمت تقسیم نمود و به من فهماند که به کرویتزمین معتقد استو بلکه رموز را به دوقسمتنیم کره شمالی و جنوبی تقسیم کرد و مرتبه دوم که دایره کشیدم و آن را به چهار قسمتنمود بهمن فهمانید که زمین چهار قسمتاستکه یکقسمتآن خشکی و چهار قسمتدیگر آباست.مرتبه سوم که من کفدست را به زمین و انگشتان را به هوا نمودم و غرضمن از نباتات و رستنی هايزمین و اسرار نمو و رشد آنها بود . بهلول هم با دستخود باران و اشعه آفتاب را نشان داد و فهمانید کهreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٥نمو نباتات بوسیله باران و اشعه آفتاباست، پسبه چنین دانشمندي باید بالید . حاضران از حاضر جوابیبهلول و نجات دادن آنها از غضبهارون شکر خداي را بجا آورده و از بهلول تشکر فراوان نمودند .پند دادن بهلول به ابن ربیعآورده اند که روزي فضل ابن ربیع وزیر هارون الرشید از راهی می گذشت. بهلول را دید که به گوشهاي نشسته و سر به تفکر فرو برده فضل با صداي بلند نهیبزد بهلول چه میکنی ؟بهلول سر بلند کرد و چون دید فضل است، به او گفتبه عاقبتتو می اندیشم ، تو هم به سرنوشتجعفر برمکی گرفتار خواهی شد . فضل از این سخن بهلول بر خود لرزید و بعد گفت: اي بهلولسرنوشتجعفر را زیاد شنیده ام ولی هنوز از زبان تو نشنیده ام . میل دارم واقعه کشته شدن جعفر را بدونکم و زیاد برایم تعریفکنی . بهلول گفت:در ایام خلافت مهدي پسر منصور یحیی بن خالد برمکی به کتابتو پیشکاري هارون الرشید منصوبگردید و در اندكمدتی هارون را به شخصیحیی و فرزندشجعفر سپرد و علاقه و محبتهاي هاروننسبت به جعفر به قدري بود که عباسه را به عقد او در آورد . جعفر بر خلافسفارشهارون عباسه راتصرف نمود و چون هارون از این واقعه خبردار شد آن همه محبتهاي خود را به کینه و کدورت مبدلساخت و هارون هر روز به بهانه هاي مختلفدر صدد نابود کردن جعفر و بر انداختن خاندان برمکیانبود تا شبی به یکی از غلامان خود به نام مسرور گفت : امشب از تو می خواهم تا سر جعفر را برایمبیاوري . مسرور از این ماموریتلرزه بر اندامشافتاد و متفکر و حیران سر به زیر انداخت.هارون خطاب نمود چرا سکوت اختیار کرده و به چه می اندیشی ؟ مسرور گفت:کاري بسبزرگاست و کاشپیشاز آنکه اجراي چنین کاري به من محول گردد ، می مردم . هارونگفت: اگر امر مرا اجرا ننمایی ، به قهر و غضبمن گرفتار خواهی شد و چنان تو را بکشم که مرغان هوابرایت بگریند . مسرور ناچاراً به خانه جعفر رفتو گرفته و پریشان فرمان وحشتانگیز خلیفه بی رحم رابه جعفر گفت . جعفر گفت: شاید این حکم در حالتی بیرون از طبیعتصادر شده و خلیفه در هشیارياز آن پشیمان گردد . بنابراین از تو می خواه که بازگردي و خبر کشته شدن مرا به خلیفه دهی . اگر تابامداد آثار پشیمانی در او دیده نشد من سرم را تسلیم تیغ تو خواهم کرد . مسرور جرات نکرد کهخواهشجعفر را قبول کند و به جعفر گفت: تو به همراه من به سراپرده هارون بیا تا شاید هارون محبتتو را از سر گیرد و از فرمان خود عدول نماید . جعفر گفته مسرور را قبول نمود و به سوي سرنوشتreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٦حسرت بار خود رفت و چون به پشت سرا پرده رسیدند مسرور دو دل و ترسان به پیشخلیفه رفت .هارون پرسید مسرور چه کردي ؟مسرور گفت که جعفر را آورده ام و اکنون در بیرون سرا پرده ایستاده است. خلیفه نهیبزده و گفتاگر در فرمان من کمترین درنگو تعللی نمایی ، تو را پیشاز او خواهم کشت. با این گفتار دیگرجاي درنگ نبود . مسرور به نزد جعفر شتافتو از اندام برازنده جوانی جمیل که سرآمد بزرگواران وسردفتر فضل و هنر و سرحلقه کریمان و بخشندگان زمان بود سر جدا کرد و بر سر نهاد و پیشهارونآورد و خلیفه بی رحم به این اکتفا نکرد و امر نمود تا تمام خاندان برمکیان را نابود سازند و اموال آنهارا ضبط نمودند و کشته جعفر را بر بالاي حصار بغداد آویختند و پساز چند روز بسوختند .الحال اي فضل از عاقبتتو هم بیمناکم و می ترسم تو هم به سرنوشتجعفر گرفتا آیی . فضل از سخنانبهلول سختترسید و از بهلول خواستتا براي سلامتی او دعا نماید .سوال هارون از بهلولروزي هارون الرشید که مستباده ناب بود در قصري مشرفبه دجله بود و به تماشاي آبهاي خروشاندجله مشغول . در این حال بهلول بر هارون وارد شد . هارون الرشید خنده مستانه نمود و بعد از خوشآمد به بهلول امر نشستن داد و به او گفت:امروز یکمعما از تو سوال می نمایم . اگر جوابصحیح دادي هزار دینار زر سرخ به تو می دهم وچنانچه از جواب عاجز بمانی امر می کنم از همین محل تو را به دجله اندازند ، بهلول گفتمن به زراحتیاجی ندارم ولی به یکشرط قبول می نمایم .که اگر جواب معماي تو را صحیح دادم ، باید صد نفراز اشخاصی که در زندانهاي تو و از دوستان من می باشند را آزاد نمایی و اگر جوابصحیح ندادم مرادر دجله غرق نما . هارون قبول نمود و معما را بدین طریق طرح نمود :اگر یکگوسفند و یکگرگو یکدسته علفداشته باشیم و بخواهیم این سه را به تنهایی یکیکاز این طرفرودخانه به آن طرفببریم ، آیا به چند طریق باید آنها را به آن طرفرودخانه برد که نهگوسفند علفرا بخورد و نه گرگگوسفند را ؟ بهلول گفت:اول باید گرگرا بگذاریم و گوسفند را آن طرفرودخانه ببریم و بعد برگردیم علفرا برداریم وببریم و چون علفرا آن طرف رودخانه بردیم باز گوسفند را برگردانیم به جاي اول و گوسفند رابگذاریم و گرگرا ببریم و بعد هم برگردیم و گوسفند را بر داریم و ببریم . پساینها یکبه یکبردهمی شوند و نه گوسفند می تواند علفرا بخورد و نه گرگمی تواند گوسفند را بدرد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٧هارون گفت : احسنت جوابصحیح دادي ، بعد بهلول نام یکصد نفر از دوستان را که همه آنها ازشیعیان علی (ع) بودند گفت و م نشی همه آنها را ذکر نمودند و چون به نظر هارون رسید و آنها راشناختاز شرط خود سرباز زد ولی با اصرار بهلول فقط ده نفر را بخشید و از زندان آزاد نمود .مباحثه بهلول با مرد فقیهآورده اند که فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهربغداد آمده اورا به دارالخلافه طلبید .آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزتاو را نزدیکخود نشاند ومشغول مباحثه شدند . در همین اثنا بهلول وارد شد . هارون او را به امر جلوسداد . آن مرد نگاهی بهوضع بهلول انداخت و به هارون الرشید گفت : عجب است از مهر و محبتخلیفه که مردمان عادي رااینطور محبت می نماید و به نزد خود راه میدهد . چون بهلول فهمید که آن شخصنظرشبه اوستباکمال قدرت به آن مرد تغییر نمود و گفت:به علم ناقصخود غره مشو و به وضع ظاهر من نگاه منما . من حاضرم با تو مباحثه نمایم و به خلیفه ثابتنمایم که تو هنوز چیزي نمی دانی ؟آن مرد در جواب گفت : شنیده ام که تو دیوانه اي و مرا با دیوانه کاري نیست. بهلول گفت: من بهدیوانگی خود اقرار می نمایم ولی تو به نفهمی خود قائل نیستی ؟هارون الرشید نگاهی از روي غضب به بهلول انداخت و او را امر به سکوت داد ولی بهلول ساکتنشدو به هارون الرشید گفت اگر این مرد به علم خود اطمینان دارد مباحثه نماید . هارون به آن مرد فقیهگفت: چه ضرر دارد مسائلی از بهلول سوال نمایی ؟آن مرد گفت به یکشرط حاضرم و آن شرط بدین قرار استکه من یکمعما از بهلول می پرسم ،اگر جواب صحیح داد من هزار دینار زر سرخ به او می دهم ولی اگر در جواب عاجز ماند باید هزاردینار زر سرخ به من بدهد .بهلول گفت : من از مال دنیا چیزي را مالکنیستم و زر و دیناري موجود ندارم ولی حاضر چنانچهجواب معماي تو را دادم زر از تو بگیریم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختیارتو قرار بگیرم و مانند غلامی به تو خدمتنمایم . آن مرد قبول نمود و بعد معمایی بدین نحو از بهلولسوال کرد :reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٨در خانه اي زنی با شوهر شرعی خود نشسته و در همین خانه یکنفر در حال نماز گذاردن استو نفردیگر هم روزه دارد . در این حال مردي از خارج وارد این خانه میشود به محضوارد شدن آن زن وشوهري که در آن خانه بودند به یکدیگر حرام می شوند و آن مردي که نماز می خواند نمازشباطل ومرد دیگر روزه اشباطل می گردد . آیا میتوانی بگویی این مرد که بود ؟بهلول فوراً جواب داد :مردي که وارد این خانه شد سابقاً شوهر این زن بود . به مسافرت می رود و چون سفر او به طول میانجامد و خبر می آورند که او مرده است، آن زن با اجازه حاکم شرعی به ازدواج این مرد که پهلوي اونشسته بود در می آید و به دو نفر پول می دهد که یکی براي شوهر فوت شده اشنماز و دیگري روزهبگیرد . در این بین شوهر سفر رفته که خبر کشته شدن او را منتشر کرده بودند ، از سفر باز می گردد .پساز شوهر دومی بر زن حرام می شود و آن مرد که نماز براي میتمی خواند نمازشباطل می گرددو همچنین آن یکنفر که روزه داشتچون براي میتبود روزه او هم باطل می شود .هارون الرشید و حاضرین مجلساز حل معما و جوابصحیح بهلول بسیار خوشحال شدند و همه بهبهلول آفرین گفتند . بعد بهلول گفتالحال نوبتمن استتا معمایی سوال نمایم . آن مرد گفتسوالکن . بهلول گفت:اگر خمره اي پر از شیره و خمره اي پر از سرکه داشته باشیم و بخواهیم سکنگبین درستنماییم . پسیکظرف از سرکه برداریم و یکظرفهم از شیره و این دو را در ظرفی ریخته و بعد متوجه شویم کهموشی در آنهاست ، آیا می توانی تشخیصبدهی که آن موشمرده در خمره سرکه بوده یا در خمرهشیره ؟آن مرد بسیار فکر نمود و عاقبت در جواب دادن عاجز ماند . هارون الرشید از بهلول خواستتا خودجواب معما را بدهد . پسبهلول گفت:اگر این مرد به نفهمی خود اقرار نماید جواب معما را می دهم . ناچاراً آن مرد اقرار نمود . سپسبهلولگفت:باید آن موشرا برداریم و در آب شسته و پساز آنکه کاملاً از شیره و سرکه پاكشد شکم او را پارهنماییم اگر در شکم او سرکه باشد پسدر خمره سرکه افتاده و باید سرکه را دور ریختو اگر در شکماو شیره باشد پسدر خمره شیره افتاده و باید شیره ها را بیرون ریخت. تمام اهل مجلس از علوم وفراستبهلول تعجبنمودند و بی اختیار او را آفرین می گفتند و آن مرد فقیه سر به زیر ناچاراً هزار دینارکه شرط نموده بود را تسلیم بهلول نمود و بهلول تمانی آنها را در میان فقیریان تقسیم نمود .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٩پند دادن بهلول به عبدالله مباركروزي عبدالله مباركبه قصد دیدن بهلول دانا به صحرا رفته بهلول را دید که سراپا برهنه الله الله گویانبود . جلو رفته سلام کرد . بهلول جواب سلام بداد . سپسعبدالله مباركعرضکرد یا شیخ استدعا والتماسمن آن است که مراپندي دهی و نصیحتی کنی که در دنیا چگونه باید زیستکرد تا از معصیتدور بود که من مردمی گناهکارم و از عهده نفسسرکشبر نمی آیم . راهی بنما تا از دم مباركتورستگاري یابم . بهلول گفت:یا عبدالله خود سرگردانم و به خود درمانده ام از من چه توقع داري اگر مرا عقل بودي مردم مرا دیوانهنگفتندي سخن دیوانگان را چه اثر باشد که قبول کنند برو دیگري را طلبکن که عاقل باشد .عبدالله گفت : یا شیخ ، دیوانه به کار خویشتن هشیار است. سخن راسترا از دیوانه می باید شنید .بهلول خاموشبود عبدالله باز الحاح و تضرع کرد که یا شیخ مرا نومید که به امیدي آمده ام .من از روي اخلاصو اعتقاد از راه دوري آمده ام تا راه به من بنمایی ، چرا خاموششدي ؟ بهلول سربرداشتو گفت:اي عبدالله اول بامن چهار شرط بکن که از سخن دیوانه بیرون نروي . آنگاه تو را پندي و چیزي بگویمکه سبب رستگاري تو باشد و دیگر بر تو ننویسند . عرضکرد آن چهار شرط کدام است، بفرما قبولمی نمایم .بهلول گفت : شرط اول آنکه وقتی گناه کنی و خلافامر او نمایی روزي او را نخوري . عبدالله گفتپسرزق که را بخورم . بهلول گفت : تو مرد عاقلی باشی و دعوت بندگی کنی و روزي او را خوري وخلافحکم او نمایی خود انصاف بده شرط بندگی چنین باشد عبدالله عرضکرد حق فرمودي شرطدوم کدام است؟بهلول گفت: شرط دوم این استکه هرگاه خواستی معصیتکنی زنهار که در ملکاو نباشی . عبداللهعرضکرد . این از اول مشکلتر است . همه جا ملکو زمین خداست پسکجا روم . بهلول گفتپسقبیح باشد که رزق او خوري و در ملکاو باشی و فرمان او نبري . خود انصافبده شرط بندگی اینباشد . عبدالله گفتقبول ، شرط سوم کدام است؟شرط سوم آن است که اگر خواهی گناهی یا خلافامر او نمایی جایی پنهان شو که او تو را نبیند و ازحال تو واقفنشودآن وقت هرچه خواهی بکن . عبدالله گفت : این از همه مشکل تر استحقتعالی بههمه چیز دانا و بینا و در همه جا حاضر و ناظر است و هرچه بنده می کند او می بیند و می داند بهلولreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٠گفت پستو مرد عاقلی باید باشی که خود میدانی که او همه جا حاضر استو ناظر استو به همه چیزدانا و بیناست پسشنیع باشد که روزي او خوري و در ملکاو نافرمانی کنی که او خود می داند و میولا تحسین الله غافلاً عما » : بیند با این حال تو دعوي بندگی می کنی با آن که در کتابخود فرمودهیعنی گمان مبر که حقتعالی غافل استاز عملی که ظالمان می کنند . « یعمل الضالمونعبدالله عرضکرد درستفرمودي شرط چهارم کدام است؟شرط چهارم آن است که در آن وقت که ملکالموت ناگاه نزد تو آید تا فرمان حق به جا آورده وقبضروح تو کند در آن ساعت بگو صبر کن تا اقوام را وداع کنم و از ایشان حلالیتطلبم و توشه راهآخرت بردارم آن وقتقبضروحم کن .عبداللع عرضکرد این شرط چهارم از همه مشکلتر است. ملکالموتکی در آن وقتمهلتمی دهدکه نفسبرآرم . بهلول گفتاي مرد عاقل تو این را می دانی که مرگرا چاره نیستو به هیچ نوع او رااز خود دور نتوان کرد و آن دم ملکالموت امان ندهد ناگاه در عین معصیتپیکاجل در رسد و یک« فاذا جاء اجلهم لایسخرون ساعه و لا یستقدمون » : دم امان ندهد چنانچه حقتعالی فرمودهپساي عبدالله سخن راستاز دیوانه بشنو و از خواب غفلتبیدار شو . از غرور و مستی هشیار شو و بهکار آخرت در شو که راه دور و دراز در پیشاست و از این عمر کوتاه توشه بردار و کار امروز به فردامینداز شاید به فردا نرسی همین دم را غنیمتشمار و اهمال در آخرت منما . امروز توشه آخرت بردارکه فردا در آنجا مالتسودي ندهد .بهلول و قاضیآورده اند که شخصی عزیمت حج نمود چون فرزندان صغیر داشتهزار دینار طلا نزد قاضی برده و درحضور اعضاء دارالقضاء تسلیم قاضی نمود و گفت: چنانچه در این سفر مرا اجل در رسید شما وصیمن هستید و آنچه شما خود خواهید به فرزندان من دهید و چنانچه به سلامتبازآمدم این امانترا خودمخواهم گرفت.وقتی به سفر حج عزیمت نمود از قضاي الهی در راه درگذشتو چون فرزندان او به حد رشد و بلوغرسیدند امانتی را که از پدر نزد قاضی بود مطالبه نمودند قاضی گفت:بنا بر وصیت پدر شما که در حضور جمعی نموده هرچه دلم بخواهد باید به شما بدهم . بنابراین فقط صددینار به شماها می توانم بدهم . ایشان بناي داد و فریاد و تظلم را گذاردند .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣١قاضی کسانی را که در محضر حاضر بودند که در آن زمان پدر بچه ها پول را تسلیم قاضی کرده بودحاضر نمود و به آنها گفت: آیا شما گواه بودید آن روزي که پدر این بچه ها هزار دینار طلا به من دادمصیت نمود چنانچه در راه سفر به رحمتخدا رفتم هرچه دلم خواستاز این زرها به فرزندان من بدهآنها همه گواهی دادند که چنین گفت.پسقاضی گفت : الحال بیشاز صد دینار به شما ها نخواهم داد آن بیچاره ها متحیر ماندند و به هرکسالتجا می نمودند آنها هم براي این حیله شرعی راهی پیدا نمی نمودندتا این خبر به بهلول رسید . بچه ها رابا خود نزد قاضی برد و گفتچرا حق این ایتام را نمی دهی ؟قاضی گفت : پدرشان وصیت نموده که آنچه من خود بخواهم به ایشان بدهم و من صد دینار بیشتر نمیدهم . بهلول گفت : اي قاضی آنچه تو می خواهی نهصد دینار است بر حسبگفته خودت . بنابراینالحال که تو نهصد دینار می خواهی بنابر وصیتآن مرحوم که هرچه خودتخواستی به فرزندان من بدهالحال همین نهصد دینار که خودت می خواهی به فرزندان آن مرحوم بده که حق آنهاست. قاضی ازجواب بهلول ملزم به پرداختنهصد دینار به فرزندان آن مرحوم گردید .ملاقات بهلول و شیخ جنیدآورده اند که شیخ جنید بغدادي به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفتو مریدان از عقباو می رفتند شیخاز احوال بهلول پرسید . مریدان گفتند او مرد دیوانه اي است. شیخ گفتاو را طلبکنید و بیاورید کهمرا با او کار است. تفحصکردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیشبهلول بردند .چون شیخ پیشاو رفت دید که خشتی زیر سر نهاد و در مقام حیرت مانده شیخ سلام نمود بهلول جواباو را داد و پرسید کیست ؟ گفتمن جنید بغدادي ام بهلول گفتتو اي ابوالقاسم که مردم را ارشاد میکنی آیا آداب غذا خوردن خود را می دانی ؟ گفت:بسم الله می گویم و از جلوي خود می خورم . لقمه کوچک برمی دارم . به طرفراستمی گذارمآهسته می جوم و به لقمه دیگران نظر نمی کنم . در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم .هر لقمه کهمی خورم الحمد لله می گویم و در اول و آخر دست می شویم . بهلول برخواستو گفت: تو میخواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز آداب غذا خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت.پسمریدان شیخ گفتند یا شیخ این مرد دیوانه است. جنید گفت: دیوانه اي استکه به کار خویشتنهشیار است و سخن راست را از او باید شنید و از عقببهلول روان شد و گفتمرا با او کار است.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٢چون بهلول به خرابه اي رسید باز نشست . بهلول باز از او سوال نمود تو که آداب طعام خوردن خود رانمی دانی آیا آدابسخن گفتن خود را می دانی ؟گفت: سخن به قدر اندازه میگویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم وخلق خدا را به خدا و رسولشدعوت می نمایم . چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند ودقایق علوم ظاهر و باطن را رعایتمی کنم پسهرچه تعلق به آدابکلام داشتبیان نمود .بهلول گفت : چه جاي طعام خوردن که سخن گفتن نیز نمی دانی . پسبرخواستو به راه خود برفت.مردیان شیخ گفتند این مرد دیوانه است تو از دیوانه چه توقع داري . جنید گفت : مرا با او کار استشمانمی دانید . باز به دنبال او رفت تا به بهلول او رسید . بهلول گفت تو از من چه میخواهی تو که آدابطعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی آیا آدابخوابیدن خود را می دانی ؟ گفتآري می دانم .چون از نماز عشا فارغ می شوم داخل جامه خواب می گردم پسآنچه آدابخوابیدن بود که از بزرگاندین رسیده بیان نمود .بهلول گفت : فهمیدم که آدابخوابیدن هم نمی دانی خواستبرخیزد جنید دامنشرا گرفتو گفتاي بهلول من نمی دانم تو قربه الی الله مرا بیاموز . گفتتو ادعاي دانایی می کردي ؟ شیخ گفت: اکنونبه نادانی خود معترفشدم . بهلول گفت:اینها که تو گفتی همه فرع استو اصل شام خوردن آن استکه لقمه حلال را باید و اگر حرام را صد ازاینگونه آداب به جاي آوري فایده ندارد و سبب تاریکی دل می شود . و در سخن گفتن باید اول دلپاكباشد و نیتدرستباشدو آن سخن گفتن براي رضاي خدا باشد و اگر براي غرضی یا براي اموردنیوي باشد یا بیهوده و هرزه باشد به هر عبارتکه بگویی وبال تو باشد پسسکوت و خاموشی بهتر ونیکتر باشد و در آدابخوابیدن اینها که گفتی فرع است.اصل این است که در دل تو بغضو کینه و حسد مسلمانان نباشد . حبدنیا و مال در دل تو نباشد و درذکرحق باشی تا به خواب روي .جنید دستبهلول را بوسید و او را دعا کرد و مریدان که حال او را بدیدند که او را دیوانه می دانستندخود را و عمل خود را فراموشکردند و از سر گرفتند . نتیجه آن استکه هر فرد بداند از آموختن آنچیزي که نمی داند ننگو عار نباید داشت، چنانچه شیخ جنید از بهلول آدابخوردن ، سخن گفتن وخوابیدن را آموخت.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٣تعلیم دادن بهلول به یکی از دوستانآورده اند که شخصی الاغ قشنگی جهتحاکم کوفه تحفه آورده بود . حاضرین مجلسبه تعریفوتوصیفالاغ پرداختند . یکی از حاضرین براي مزاح گفت: من حاضرم به این الاغ قشنگخواندنبیاموزم .حاکم از شنیدن این سخن از کوره در رفتو به آن مرد گفت: الحال که این سخن را می گویی باید ازعهده آن برآیی و چنانچه به این الاغ خواندن بیاموزي به تو جایزه بزرگی می دهم ولی چنانچه از عهدهآن بر نیائی دستور می دهم تو را بکشند . آن مرد از مزاح خود پشیمان شده ناچاراً مدتی فرجه خواستوحاکم ده روز براي این کار به او فرصتداد .آن مرد الاغ را برداشت به خانه آورد حیران و سرگردان و نمی دانستاین کار به کجا خواهد رسید .لاعلاج به بازار رفت و در بین راه بهلول را دید و چون سابقه آشنایی با او داشتدستبه دامن اوزد وقضیه مجلسحاکم و الاغ را براي او تعریفنمود . بهلول گفتغم مخور که این کار از دستمن برمی آید و هر دستوري به تو می دهم عمل نما .پسبه او دستور داد تا یکروز تمام به الاغ غذا ندهد و سپسدر بین صفحات کتابی براي الاغ جوگذارد و کتاب را جلوي الاغ ورق بزند . الاغ چون گرسنه استبا زبان جو هاي صفحات کتاب رابرداشته و می خورد و گفتاین عمل را هر روز به همین نحو تکرار نما . و روز دهم او را گرسنه نگهدارو وقتی به مجلسحاکم رفتی همان کتاب را با الاغ به نزد حاکم ببر . آن روز دیگر بین صفحات کتابجو نگذار و آن کتاب را در حضور حاکم جلوي الاغ قرار بده . آن مرد به همین نحو عمل نمودو چونروز موعود فرا رسید الاغ را برداشته با کتاب به نزد حاکم برد و در حضور حاکم و جمعی از دوستانشکتاب را جلوي الاغ گذارد . الاغ بیچاره چون گرسنه بود به عادات روزهاي قبل که فکر می کرد بینصفحات کتاب ، جو می باشد شروع به ورق زدن کتاب نمود و چون به صفحه آخر رسید و دید که جوبین صفحات نیست ، بناي عرعر نمود و بدین وسیله خواست بفهماند که گرسنه استو حاضرین مجلسو حاکم که نمی دانستند چه ابتکاري در این عمل است، باور نمودند که در حقیقتالاغ می خواهدکتاب بخواند و همه در این کار متعجببودند . ناچار حاکم بر عهد خود وفا نمود و انعام قابل توجهیبه آن مرد داد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٤بهلول و صاحب حسابروزي بهلول به شهر بصره رفتو چون در آن شهر آشنایی نداشتاتاقی اجاره نمود ولی آن اتاق از بسکهنه ساز و مخروبه بود به کمترین باد یا بارانی تیرهایشصدا می کرد . بهلول پیشصاحبخانه رفته وگفت : اتاقی که به من دادي بی اندازه خطرناكاست. زیرا به محضوزشمختصر بادي صدا از سقفو دیوارششنیده می شود .صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت : عیبی ندارد . البته میدانید که تمام موجودات بهموقع حمد و تسبیح خداي را می گویند و این صداي تسبیح و حمد خداي است. بهلول گفت:صحیح است ، ولی چون تسبیح و تجلیل موجودات به سجده منجر می شود من از ترسسجده خواستمزودتر فکري بنمایم .آمدن بهلول از قبرستان و سوال از اوروزي بهلول از طرفقبرستان می آمد . از او پرسیدند از کجا می آیی ؟ گفت:از پیشاین قافله که در این سرزمین نزول نموده اند . گفتند : آیا از آنها سوالاتی هم کردي ؟گفت : آري . از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکتو کوچ می نمایید ؟ جواب دادند که ما انتظار شما راداریم هروقتهمگی به ما ملحق شدید حرکتمی نماییم .**********************************************ابوعلی سینا و کودكاز شیخ ابوعلی سینا که سرآمد حکماي ایران استپرسیدند آیا از خود کسی را داناتر دیده اي یا نه ؟گفت: بلی . روزي نزد زرگري نشسته بودم که کودکی آمد و از زرگر آتشخواست. استاد به او گفتبرو ظرفی بیاور و آتشببر . آن کودكگفت ظرف لازم نیست و می توانم بدون ظرفآتشببرم . منو استاد زرگر در تعجب بودیم تا به چه وسیله اي آن کودكمی تواند آتشببرد . پسبه او گفتمچگونه می توانی آتشببري ؟آن کودكمقداري خاکستر در کفدستگذارد و آتشرا روي آن نهاد و ببرد . به هوشو دانایی آنکودكآفرین گفتم .پایان
|
چون مسلمانان از نماز فارغ شدند، به عادت اهل مكه عباس بن عبدالمطلب كسى را فرستاد تا عبيدة بن جراح مكى ها و ضريح ساز آنها را حاضر كند و نيز به دنبال ابو طلحه زيد بن سهل ، حفار مدينه فرستاد تا بيايد و لحدى براى رسول خدا (ص ) ترتيب دهد ابو طلحه حضور يافته و لحدى براى پيغمبر ترتيب داد و على و عباس و فضل و اسامه به دفن پيغمبر پرداختند.
|
شخصى به آن حضرت گفت : (اى اميرمؤ منان ! اگر محاسن خود را خضاب و رنگ مى كردى بهتر بود!)
|
ابوالفداء مى نويسد: وقتى عثمان جوانان را خويشاوندان خود را به منصب هاى حساس مملكتى از قبيل فرماندارى و استاندارى منصوب نمود، بعضى از صحابه به عبدالرحمن بن عوف (همان كسى كه در شورى به نفع عثمان راءى داد و اساس خلافت او را استوار نمود) گفتند: تو اين پيش آمدها را بر سر ما آوردى ؟ گفت : من خيال نمى كردم چنين كند، از هم اكنون با خدا پيمان مى بندم كه ديگر با او سخن نگويم . تا وقتى عبدالرحمن از دنيا رفت با عثمان صحبت نكرد، در بيماريش عثمان به عيادت عبدالرحمن آمد صورتش را به طرف ديوار برگردانيد. ابوبلال عسكرى در كتاب اءوائل مى نويسد: دعاى على (ع ) درباره عثمان و عبدالرحمن بن عوف مستجاب شد.
|
علامه امينى در جلد نهم الغدير ص 60 مى نويسد آيا جايز است براى مسلمانى كه ايمان به خدا و قرآن كريم آورده و به آياتى كه درباره اميرالمؤ منين (ع ) در آن كتاب نازل شده توجه داشته باشد و گواهى به نبوت پيغمبر اكرم (ص ) داده و آن چه درباره فضايل على (ع ) توسط شخص پيغمبر ابراز شده قبول داشته باشد و سالهاى متمادى با على همنشين بوده ، به اخلاق بى نظير و صفات حسنه آن جناب پى برده باشد و اطلاع كافى از افعال و كردارش داشته با چشم خود فداكارى هاو جانبازى ها و فتح و پيروزى هايش را در جنگ هاى حساس اسلام مشاهده كرده باشد آيا براى مسلمانى كه اين قدر شاهد شخصيت على (ع ) باشد جايز است در خطاب با مثل برادر پيغمبر چنين بگويد (لم لا يشتمك مروان اذ شتمته فواللّه ما انت عندى با فضل منه ) چرا مروان بهتر نيستى . يا جايز است به اين گونه سخنان با او روبه رو شود؟
|
معاويه روزى براى ابوالاسود دئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود، منظورش از فرستادن هديه اين بود كه دل آنها به دست آورد و قلبشان را از محبت على (ع ) خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج يا شش ساله داشت پيش پدر آمد، همين كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت .
|
ابا لشهد المزعفر يا بن هند
|
نبيع عليك احسابا و دينا
|
معاذ الله كيف يكون هذا
|
و مولانا اميرالمؤ منينا(55)
|
مسعودى در ادامه سخن مى گويد: سپس بعد از چند روز، حضرت على (ع ) يكى از آن افراد (ابوبكر) را ديد و او را به ياد خدا آورد، و ايام خدا را به ياد او انداخت ، و به او فرمود: (آيا مى خواهى بين تو و پيامبر(ص ) جمع كنم ، تا تو را امر و نهى كند!).
|
محدث بزرگ ثقه الاسلام كلينى از سدير نقل مى كند كه گفت : در محضر امام باقر(ع ) بوديم ، سخن از جريانات بعد از رحلت رسول خدا (ص ) و پريشانى و غربت حضرت على (ع ) به پيش آمد، مردى از حاضران به امام باقر(ع ) عرض كرد: (خدا كار تو را سامان دهد، عزت و شوكت بنى هاشم و بسيارى جمعيت آنها چه شد؟)
|
بعد از بيعت اجبارى على (ع ) به خانه خود رفت و از مردم كناره گرفت ، و بعد به پيروان خود فرمود: من به پنج پيغمبر در پنج مورد، اقتدا كرده ام (كار من شبيه كار آنها است ):
|
ابو عثمان نهدى از على بن ابى طالب (ع ) روايت كرده كه فرموده : با رسول خدا (ص ) از باغى مى گذشتيم كه من گفتم :اى رسول خدا، اين باغ چه زيباست !
|
عقيل به حضور على (ع ) آمد، على (ع ) را نگران ديد، پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ خداوند چشم هاى تو را نگرياند.
|
فان تسلينى كيف انت فاننى
|
صبور على ريب الزمان صليب
|
يعز على ان ترى بى كابة
|
فيشمت عاد اويساء حبيب
|
ميثم مى گويد: شبى از شب ها على (ع ) مرا با خود از كوفه بيرون برد تا رسيديم به بيابانى آن جا خطى كشيد و به من فرمود: از اين خط تجاوز نكن ، مرا گذاشت و خود رفت . آن شب شب تاريكى بود. من با خود گفتم . عجيب ، مولاى خودم را در اين بيابان تنها گذاشتم با آن كه او دشمنى زيادى دارد به خدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم . پس به جستجوى آن حضرت پرداختم . او را در حالى يافتم كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده با چاه گفتگو مى كند، همين كه امام آمدن مرا احساس كرد فرمود: كيستى ؟
|
و فى الصدر لبانات
|
اذا ضاق لها صدرى
|
نكت الارض بالكف
|
و ابديت لها سرى
|
فمهما تنبت الارض
|
فذاك النبت من بذرى
|
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: از آن وقتى كه مادر، مرا زاده است پيوسته مظلوم بوده ام حتى وقتى كه به برادرم عقيل درد چشم اصابت كرد، مى گفت : به چشم من دارو نريزيد تا به چشم على دارو بريزيد. با اين كه درد چشم نداشتم به چشم من دوا مى ريختند.(62) |
عايشه گويد: روزى على بن ابى طالب (ع ) از رسول خدا(ص ) اجازه ورود خواست پيامبر(ص ) فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا(ص ) برخاست و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.(63) |
حنش بن معتمر گويد: بر اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه ) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم : السلام عليك يا اميرالمومنين و رحمة الله و بركاته ، چگونه صبح كردى ؟
|
مسيب بن نجبه گويد: على (ع ) مشغول سخنرانى بود كه مرد عربى فرياد مظلوميت برداشت ، آن حضرت به او فرمود: نزديك بيا. امام فرمود: به من به اندازه ريگ هاى بيابان و موهاى بدن حيوانات ستم شده است .(65) |
چون على (ع ) در ذى قار فرود آمد عايشه نامه اى به حفضة ، دختر عمر، نوشت كه بدان على به ذى قار آمده و چون خبر سپاهيان بسيار و جماعت انبوهى كه با ما هستند بدو رسيده از ترس در همانجا توقف كرده و همانند اسب قرمز رنگى است كه راه پيش و پس ندارد، اگر قدم به پيش نهد پى شود و اگر به عقب برگردد او را نحر كنند!
|
ما الخبر ما الخبر؟
|
على فى السفر!
|
كالفرس الاسقر!
|
ان تقدم عقر
|
ابوعلى همدانى گويد: عبدالرحمن بن ابى ليلى حضور اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) برخاست و گفت : اى اميرمؤ منان از شما پرسش مى كنم تا چيزى از شما فرا گيرم و البته منتظر بوديم كه چيزى درباره كار خودت بفرمايى اما چيزى نفرمودى . آيا از كار خويش به ما خبر نمى دهى كه آيا (اين سكوت شما) به جهت سفارشى است از جانب رسول خدا(ص ) يا به نظر خودتان چنين رسيده است ؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ايم ، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم . ما مى گفتيم : اگر حكومت پس از رسول خدا(ص ) به دست شما مى رسيد احدى با شما به نزاع نمى پرداخت ، به خدا سوگند اگر از من بپرسند نمى دانم چه بگويم ؟ آيا چنين پندار برم كه اين قوم نسبت به آن چه كه درآنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنين گويم پس به چه جهت رسول خدا(ص ) در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: (اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست ). و اگر شما از آنان نسبت بدان چه كه در آنند شايسته ترى پس براى چه ولايت آنهارا بپذيريم ؟
|
على (ع ) فرمود: در روزگار رسول خدا(ص ) چون پاره تن او بودم ، مردم به من مانند ستاره اى در افق آسمان مى نگريستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آن كه فلانى و فلانى را با من برابر ساخت ، سپس مرا با پنج نفر برابر كردند كه برترين آنها عثمان بود، گفتم : اى اندوه ! اما روزگار به اين هم بسنده نكرد و از قدر من آن قدر كاست كه مرا با پسر هند (معاويه ) برابر ساخت !(68) |
اى مردم كوفه من از معاشرت شما به سه قسمت و به دو امر ديگر مبتلا شدم .
|
اى اهل كوفه خبر وحشتناكى به من رسيده است كه ابن غامد با چهار هزار از اهل شام از سر حد ما عبور كرده و به سرزمين انبار حمله آورده و اموال مردم را غارت كرده و جمعى از مردان صالح و متدين را به قتل رسانيده است ، و رفتار او با اهل انبار بسى شبيه به رفتارى كه با طايفه خزر و مردم روم مى كنند، بوده است ، گويا آنان مسلمان نبودند و گويا خون و مال آنان حلال بوده است .
|
چقدر جاى شگفت است كه ديگران در مورد باطل خودشان اجتماع و اتفاق نموده و شما نسبت به حق خودتان متفرق هستيد. شماها خود را نشانه تيرهاى دشمن قرار داده و به سوى دشمن تيراندازى نمى كنيد، دشمنان شما پيوسته درصدد جنگ و حمله و تجاوز هستند ولى شماها ساكت و به آرامى نشسته ايد عصيان و مخالفت او امر پروردگار متعال در پيشروى شما صورت خارجى گرفته است و شماها نگاه مى كنيد. دست هاى شما در خسران و فقر فرو رود اى مردمى كه چون شتران بى صاحب هستيد كه از هر جانب جمع بشوند از طرفى ديگر متفرق و پراكنده مى گردند.(71) |
امام پس از رحلت رسول اكرم (ص )، هنگامى كه عباس ابن عبدالمطلب و ابوسفيان براى بيعت نزد ايشان آمدند چنين فرمودند:(72)
|
كجا هستند برادران من ؟ همان هاكه سواره به راه افتادند و در راه حق ، پيش تاختند؟ كجاست (عمار)؟ كجاست (ابن تيهان )؟ كجاست (ذوالشهادتين )؟ و كجايند همانند آنان از برادران شان كه پيمان بر جانبازى بستند، و سرهاى آنها براى ستمگران فرستاده شد؟!
|
از خداوند تقاضا مى كنم كه براى نجات من از ميان اين گونه افراد، گشايش و فرجى سريع قرار دهد. به خدا اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم ، دوست مى داشتم حتى يك روز با اين مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نكنم !.(74) |
قسمتى از نامه امام (ع ) به معاويه كه در آن به دشمنى ها و ستم هاى قريش نسبت به رسول اكرم (ص ) اشاره مى فرمايند و فرمودند:
|
امام على (ع ) در خطبه شقشقيه با بيانى جانسوز، به چگونگى غصب خلافت و تشريح رنج ها و دردهاى خود پرداخته و به تعبيرى ، اين سخنان چون شعله آتش از درون دل زبانه كشيد و فرو نشست .(76)
|
بسى فرق است تا ديروز، امروز
|
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
|
على (ع ) فرمودند: شگفتا! ابوبكر كه در حيات خود، از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند و (با وجود من ) وى را از خلافت معذور دارند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست ! و چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره گيرى كردند.
|
به خدا سوگند! پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) تاكنون ، از حق خويشتن محروم مانده ام ، و ديگران را به ناحق بر من مقدم داشته اند.(78) |
به خدا سوگند! هرگز فكر نمى كردم ، و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر(ص )، امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او برگرداند (و در جاى ديگر قرار دهد و باور نمى كردم ) مرا از عهده دار شدن آن باز دارد. تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف ابوبكر... بود براى بيعت كردن با او، پس من دست بر روى دست گذاشتم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام باز گشته و مى خواهند دين محمد (ص ) را نابود سازند. (در اين جا بود كه ) ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما سخت تر است ، زيرا اين بهره دوران كوتاه دنيا است ، كه هم چون سراب ، زايل مى گردد و يا بسان ابرى پراكنده مى شود. پس براى دفع آشوب به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.(79) |
به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان ) روبه رو شدم ، در حالى كه آنها تمام روى زمين را پر كرده باشند نمى ترسم و باكى ندارم ، من بر گمراهى آنان و رستگارى و هدايت خود نيك آگاهم و با يقين از جانب خدا همراه بوده ، مشتاق ملاقات پروردگارم و به پاداشش اميدوارم ، ليكن دريغم آيد كه بى خردان و تبهكاران اين امت حكومت را به دست گيرند و بيت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خويش سازند، با صالحان نبرد كنند، و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در اين گروه بعضى هستند كه شراب نوشيده و حد بر آنها جارى شده ، و برخى از آنان اسلام را نپذيرفتند تا براى آنها عطايى تعيين گرديد و اگر به خاطر اين جهات نبود اين اندازه شما را براى قيام و نهضت تشويق نمى كردم و به سستى در كار سرزنش و توبيخ نمى نمودم و در گردآورى و تشويق شما نمى كوشيدم و آن هنگام كه سر باز زديد و سستى نموديد، رهايتان مى ساختم .(80) |
روزى يكى از ياران آن حضرت ، اين پرسش را مطرح كرد و گفت : چگونه كه ما تاكنون بر معاويه چيره نشده ايم ؟ امام (ع ) به او فرمود: جلوتر بيا. آن گاه آهسته گفت :
|
بارالها! (از بس نصيحت و اندرز دادم ) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نيز مرا خسته كردند، من آنها را ملول ، و آنها مرا ملول ساختند، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت كن و به جاى من ، بدتر از مرا بر سر آنها مسلط نما، خداوندا، دلهاى آنها را بگداز، همان طور كه نمك در آب حل مى شود.
|
اميرالمؤ منين (ع ) پس از شهادت محمد بن ابى بكر نامه اى به عبداللّه بن عباس مى نويسد و در آن نامه شدت ناراحتى خود را از مردم كوفه مرقوم فرموده كه از آن جمله مى نويسد:
|
به من خبر رسيده كه (بسر) بر (يمن ) تسلط يافته است ، سوگند به خدا مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زيرا آنان در باطل خود متحدند، و شما در راه حق خود متفرقيد. شما از پيشواى خود در مسير حق ، سرپيجى مى كنيد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى نمايند، آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما به امام خويش خيانت مى ورزيد، آنها در شهرهاى خود به اطلاح مشغولند و شما به فساد! اگر من قدحى را به عنوان امانت به يكى از شما بسپارم از آن بيم دارم كه بند آن را ببريد.(84) |
|
به پيامبر (ص ) مريضى اى عارض شد كه با آن مريضى به جوار رحمت الهى واصل گرديد، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را گرفت و متوجه بقيع گرديد، اكثر صحابه از پى او بيرون آمدند، فرمودند كه : حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقيع ، چون به بقيع رسيد، گفت : السلام عليكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده ايد در آن و نجات يافته ايد از محنت هايى كه مردم را در پيش است ، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسيار مانند پاره هاى شب تار.
|
جابر بن عبدالله گويد: شنيدم رسول خدا (ص ) سه روز پيش از وفاتش به على (ع ) مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را به دو ريحانه دنياى خود سفارش كنم به همين زودى دو ستون تو ويران شوند و خدا خليفه من است بر تو، چون رسول خدا (ص ) وفات كرد. فرمود: اين يك ستون من بود كه رسول خدا (ص ) به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: اين ستون دوم است كه رسول خدا (ص ) فرمود.(26) |
ابن عباس گفته چون رسول خدا (ص ) بيمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن ياسر از ميان آنها برخاست و به او گفت : يا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام يك از ما تو را غسل دهيم اگر اين پيشامد به وجود آمد؟
|
از ابن عباس روايت است كه رسول خدا (ص ) در هنگام بيمارى فرمود: دوست مرا برايم بخوانيد و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانيد.
|
عبدالله بن مسعود از حضرت رسول (ص ) پرسيد: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات يابى ؟
|
رسول خدا (ص ) فرمود: برادر و عمويم را برگردانيد چون حضور يافتند و مجلس منحصر به آنها گرديد پيغمبر اكرم (ص ) به طرف عمويش عباس توجه كرده فرمود:اى عمو وصيت مرا مى پذيرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمايى ، عباس عرض كرد يا رسول الله عموى تو پيرمرد و عيال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قيام كند. آن گاه به على (ع ) توجه كرده فرمود: اى برادر آيا وصيت مرا مى پذيرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمايى ، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذيرم و آن را اجرا مى كنم .
|
اميرمؤ منان (ع ) على فرمود: چون رسول خدا (ص ) در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبيد. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشين من بر اهل و امت من هستى ، چه زنده باشم يا از دنيا بروم . دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .
|
ابوموسى ضرير مى گويد: امام كاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم : (مگر امير مؤ منان على (ع ) نويسنده وصيت ، و پيامبر (ص ) ديكته كننده آن ، و جبرييل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!).
|
پيامبر (ص ) در بستر بيمارى به حضرت امير (ع ) خطاب كرده و گفت : يا على ! عايشه و حفصه با تو جدال و نزاع و عداوت خواهند كرد بعد از من ، و عايشه با لشكريانش بر تو خروج خواهد كرد، و حفصه را خواهد گذاشت كه براى او لشكر جمع كند، و هر دو آنها در عداوت با تو مثل يكديگر خواهند بود، يا على در آن وقت چه خواهى كرد؟
|
رسول خدا (ص ) در آن شبى كه رحلت فرمودند به على (ع ) فرمود: يا على ! كاغذ و دواتى حاضر كن ، آن گاه رسول خدا (ص ) وصيتش را ديكته كرد تا به اين موضع رسيد كه فرمود: يا على پس از من دوازده امام خواهد بود تو يا على اول دوازده امامى ، خداوند تو را در آسمانش على و مرتضى و اميرالمؤ منين ، و صديق اكبر، و فاروق اعظم ، و ماءمون مهدى ناميده ، پس اين اسامى براى كسى غير از تو شايسته نيست يا على ! تو وصى منى بر اهل بيت من ، و زنده و مرده شان ، بر زن هاى من ، هر يك از همسرانم را باقى گذاشتى فرداى قيامت مرا نديده و من او را نخواهم ديد، و تو پس از من خليفه من بر امتم مى باشى ، هرگاه زمان وفاتت رسيد اين وصيت را به فرزندم حسن بر وصول (نيكوكار و بسيار پيوند كننده بين دوست و دشمن يا نسبت به خويشاوندان ) تسليم كن . (34) |
سيد ابن طاووس از حضرت امام موسى (ع ) روايت كرده است كه : اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: حضرت رسالت (ص ) در هنگام وفات مرا طلبيد و خانه را خلوت كرد، جبرييل و ميكاييل (ع ) در آن جا بودند، من صداى ايشان را مى شنيدم و ايشان را نمى ديدم .
|
اميرمؤ منان فرمودند: هنگامى كه وصيت نامه رسول خدا (ص ) را مطالعه كردم ديدم در بخشى از آن چنين نوشته شده است :
|
بيمارى رسول خدا (ص ) شدت يافت و آثار ارتحال ظاهر شد و على (ع ) در آن هنگام حضور داشت چون نزديك شد روح مقدسش به آشيان جنان پرواز نمايد به على (ع ) فرمود: يا على سر مرا در ميان دامان خود بگذار كه امر خدا در رسيده چون جان من از كالبد بيرون خرامد، آن را به دست خود بگير و به صورت بكش سپس مرا رو به قبله قرار داده و به كار غسل من بپرداز و به عنوان نخستين كس بر من نماز بگذار و تا مرا در ميان قبر پنهان ننموده اى از من جدا مشو و در تمام امور خود از خدا كمك بخواه .(39) |
اميرمؤ منان (ع ) فرمودند: بيمارى رسول خدا (ص ) شدت مى گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگى او را تهديد مى كرد.
|
حضرت صادق (ع ) روايت كرده است كه چون رسول خدا (ص ) به عالم بقا رحلت نمود، جبرييل و ملايكه و روح كه در شب قدر بر آن حضرت نازل مى شدند نازل شدند، پس حق تعالى ديده اميرالمؤ منين (ع ) را منور گردانيد كه ايشان را از منتهاى آسمانها تا زمين مى ديد، و ايشان يارى آن حضرت مى نمودند در غسل دادن رسول خدا و نماز كردن بر او و قبر شريفش را حفر مى كردند، و به خدا سوگند كه كسى به غير از ملايكه قبر آن حضرت را نكند، تا آن كه اميرالمؤ منين (ع ) آن حضرت را به قبر برد، ايشان با آن حضرت داخل قبر شدند، و رسول خدا را در قبر گذاشتند.
|
على (ع ) فرمود كه پيامبر خدا (ص ) به من فرموده بود، كه براى غسل او از چاه ((غرس ) آب تهيه كنم ، آن هم به مقدار هفت مشك ، و نيز فرموده بود: چون كار غسل پايان گرفت هر كه را در منزل بود، بيرون بكن و آنگاه نزديك جنازه من بيا و دهان خود را بر دهان من بگذار و از هر چه مى خواهى پرسش كن ، از رخدادها و حوادثى كه تا روز قيامت در پيش است (كه همه را به تو خواهم گفت ).
|
على (ع ) فرمودند: پيامبر گرامى (ص ) در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه سر بر سينه من داشت . او در دست هايم جان سپرد، دستم را (به منظور تيمّن و تبرّك ) بر چهره خويش كشيدم .
|
امام على (ع ) فرمودند: لحظه اى كه براى غسل دادن رسول خدا (ص ) آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن جناب را بر سكو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد كه گفت : (على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد).
|
على (ع ) هنگام شستن پيكر پاك رسول خدا (ص ) چنين گفت :
|
هنگامى كه على (ع ) خواست بدن پاك رسول خدا (ص ) را غسل بدهد، فضل بن عباس را به كمك خود خوانده ، نخست چشم هاى فضل را بسته و دستور داد تا وى آب به بدن آن حضرت بريزد. على (ع ) پيراهن رسول خدا (ص ) را تا به ناف باز كرد و به غسل و حنوط و تكفين او پرداخته و فضل با چشم بسته آب بر بدن پاك آن جناب مى ريخت .
|
مردم از ارتحال و درگذشت آن حضرت اطلاع يافته بودند، در مسجد گرد آمده و در خصوص اين كه چه كسى بر بدن آن جناب نماز بگزارد و در كجا بايد دفن شود گفتگو مى كردند. در اين هنگام على (ع ) وارد شده فرمود: رسول خدا (ص ) در حيات و ممات امام ما بوده و هست ، مسلمانان دسته به دسته بدون آنكه به كسى اقتدا كنند بر بدن طيب او نماز بگزارند و بدانند خداى متعال هيچ پيغمبرى را در مكانى قبض روح نمى فرمايد مگر اين كه آن جا را براى قبر او تعيين مى فرمايد و من او را در همان خانه اش كه قبض روح شده دفن مى كنم . مسلمانان اين سخن را پذيرفته و بر بدن آن حضرت نماز گزاردند.(46) |
عبداللّه بن عباس رضى اللّه عنه گويد: چون رسول خدا (ص ) وفات يافت كار غسل او را اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) به دست گرفت و عباس و پسرش فضل نيز با آن حضرت بودند، چون على (ع ) از غسل پيامبر (ص ) فراغت يافت ، كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت : (پدر و مادرم فدايت ، پاكيزه بدرود حيات گفتى ، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياى گذشته بريده نشده و آن نبوت و اخبار آسمانى است ، مصيبت تو از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلى بخش مصيبت هر كس ديگرى هستى ، و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبايى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم (ولكن آن چه كه هميشه بر دل ما بماند غم غصه اى است كه دست به دست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البته اين غم و غصه در راه مصيبت تو بسى اندك است )، پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همت خوددار). سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش كشيد.(47) |
سليم گفت : از براء بن عازب شنيدم كه مى گفت : بنى هاشم را چه در حيات پيامبر (ص ) و چه بعد از وفات آن حضرت شديدا دوست مى داشتم .
|
روزى عباس خدمت حضرت على (ع ) رسيد و عرض كرد: مردم متحد شده اند كه بدن شريف حضرت رسول خدا (ص ) را در قبرستان بقيع دفن كنند و ابوبكر نيز بر او نماز گزارد، چون حضرت على (ع ) متوجه شد كه آن منافقان ، اراده نفاق دارند، از خانه بيرون آمد و فرمود: ايها الناس ، رسول خدا (ص ) در حال حيات و ممات ، امام است و خود ايشان فرمودند كه : من در بقيع دفن مى شوم . و چون ايشان در (اهل مدينه ) غصب خلافت به خواست خود رسيده بودند لذا در اين جهت با على (ع ) موافقت نمودند و گفتند: آنچه را كه مى دانى عمل كن . سپس حضرت در جلو جمعيت ايستاد و بر رسول خدا (ص ) نماز خواند. پس از نماز صحابه را مرخص نمودند كه ده نفر ده نفر داخل بقعه شريف مى شوند و على (ع ) اين آيه را تلاوت مى كرد: (ان الله و مالئكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) سپس صحابه نيز آيه را مى خواندند و بر محمد (ص ) و آل محمد صلوات مى فرستادند و از بقعه بيرون مى آمدند، تا اين كه همه اهل مدينه بر آن حضرت صلوات فرستادند.(48) |
سلمان مى گويد: نزد على (ع ) آمدم در حالى كه پيامبر (ص ) را غسل مى داد. پيامبر (ص ) به على (ع ) وصيت كرده بود كه كسى غير او غسلش را بر عهده نگيرد. وقتى عرض كرد: يا رسول اللّه ، چه كسى مرا در غسل تو كمك خواهد كرد؟
|
|
يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص ) آمد و مى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ). رسول خدا (ص ) به او فرمود: اى على چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرد. پيغمبر گريست و فرمود: اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و به زنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است . پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را، و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت ، و على و حسن (ع ) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد به على و حسن فرمود: از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود: اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من پسرم امام و ولى من .
|
حضرت صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت ، على (ع ) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ديده مى شد) خدمت پيغمبر (ص ) آمد آن جناب فرمود: چه شده ؟ عرض كرد: مادرم از دنيا رفت .
|
هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار على (ع ) (اواخر سال دهم بعثت ) از دنيا رفت ، على (ع ) به حضور پيامبر (ص ) آمد و به او خبر داد.
|
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد شما هم گريان باشيد.)(6) |
ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟
|
اميرالمؤ منين (ع ) به حضرت حسين (ع ) نظر نموده پس فرمودند:
|
ابى عبداللّه جدلى گفت : بر اميرالمؤ منين (ع ) داخل شدم در حالى كه حضرت حسين (ع ) در كنار آن حضرت نشسته بودند، اميرالمؤ منين (ع ) دست بر شانه حسين (ع ) زد و سپس فرمود: اين كشته خواهد شد و احدى يارى او نخواهد نمود.
|
هنگامى كه جبرييل (ع ) خبر شهادت ابا عبداللّه الحسين (ع ) را به پيامبر خدا(ص ) رساند آن جناب دست اميرالمؤ منين را گرفته و مقدار زيادى از روز را با هم خلوت كرده و هر دو گريستند، و از يكديگر جدا نشدند مگر آن كه جبرييل (ع ) بر ايشان نازل شد و عرضه داشت :
|
اما سجاد مى فرمايد: على (ع ) از كربلا عبور كرد، در حالى كه چشمانش پر از اشك شده بود، فرمود: اين جا محل زانو زدن شتران آنها است . و اين جا محل انداختن بارهاى آنها است . و در اين جا خون آنها ريخته مى شود، خوشا به حال خاكى كه در آن خود دوستان ، ريخته مى شود!
|
ابن عباس گفت : با على (ع ) در زمان خروج او به سوى صفين (يعنى براى جنگ با معاويه )، پس زمانى كه وارد زمين نينوا شد. آن زمين نزديك شط فرات بود. با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس آيا مى شناسى اين موضع را؟
|
اسماعيل بن زياد گفته : روزى على (ع ) به براء بن عازب فرمود: اى براء، فرزند من به شهادت مى رسد و تو زنده هستى و از او يارى نمى كنى .
|
ابوالحكم گويد: از پيرمردان و دانشمندان خود شنيدم مى گفتند: على (ع ) در ذيل خطبه فرمود: هنوز كه دستتان از دامن من كوتاه نشده هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، سوگند به خدا از عده مردمى كه صد نفر آنها گمراه كننده ديگران و صد نفرشان هدايت كننده آنان باشند، سؤ ال نكنيد جز اين كه از خواننده و رهنماى آنها كه تا فرداى قيامت پايدارند اطلاع خواهم داد. مردى همان وقت از جاى برخاست پرسيد: بر سر و روى من چند تار موى روييده ؟
|
سويد بن غفله گفت : مردى حضور اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شده عرض كرد: از وادى القرى گذشتم و ديدم خالد بن عرفطه در گذشته اينك براى آمرزش گناهان او براى وى استغفار كن .
|
هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع ) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.
|
فاضل گرامى سيد نورالدين جزايرى در كتاب خود (خصايص الزينبيه ) جنين نقل مى كند:
|
امام زين العابدين (ع ) گفت كه : خبر داد مرا امّ ايمن كه حضرت رسالت (ص ) به ديدن حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حريره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبق خرمايى آورد، ام ايمن گفت : من كاسه آوردم كه در آن شير و مسكه بود، پس حضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آن حريره تناول نمودند و از آن شير آشاميدند و از آن خرما و مسكه ميل فرمودند، پس حضرت على (ع ) ابريق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت (ص ) ريخت .
|
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم (ع )، ام البنين (س ) قنداقه او را به دست اميرالمؤ منين على (ع ) داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود.
|
در روز ولادت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (س ) قنداقه او را به دست على (ع ) داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
|
مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس (ع ) يك روز اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) وى را در دامان خود گذاشت و آستين هايش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس (ع ) پرداخت .
|
علامه شيخ عبدالحسين حلى در النقد النزيه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرين ، عالم بزرگوار، شيخ ميرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى كند كه گويد: اميرالمؤ منين (ع ) حضرت عباس (ع ) را فرا خواند و به سينه چسبانيد و چشمانش را بوسيد و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست يافت ، تا برادرش حسين تشنه است ، قطره اى از آن را ننوشد، و اين كه ارباب مقاتل گويند حضرت عباس (ع ) در شريعه فرات آب را نخورد و آن را ريخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى (ع ) بوده است . (22)(23) |
يك روز صبح كه پيغمبر اكرم به نقاهت شديد مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا (ص ) فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم يكى از مسلمانان را به نماز وادار كنيد و ديگران به وى اقتدا نماييد. عايشه گفت : پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازيد. حفصه گفت : والد بزرگوارم عمر را بگوييد نماز صبح را بپاى آورد.
|
|
|
|
آمار مطالب
:: کل مطالب : 633آمار کاربران
:: افراد آنلاین : 1کاربران آنلاین
آمار بازدید
:: بازدید امروز : 60