شهید فگوری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





شهید فگوری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 2 اسفند 1394

زندگینامه شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری

 

نام و نام خانوادگی جواد فکوری
نام پدر  
تاریخ تولد ۱۳۱۷
محل تولد تبریز
وضعیت تاهل و تعداد فرزند متاهل – 3 فرزند
نوع دیپلم و سال ورود به ارتش 1338
رسته تخصصی خلبانی
نیروی استخدام کننده نیروی هوائی
تاریخ شهادت 7 مهرماه سال 60
محل شهادت کهریزک
درجه هنگام شهادت سرهنگ
محل خاکسپاری قطعه شهدا، بهشت زهرا
مسئولیت هنگام شهادت مشاور ستاد مشترک ارتش
مسئولیت های عمده حین خدمت عنوان وزیر دفاع
مشاور جانشین ستاد مشترک ارتش
فرماندهی پایگاه یکم فرودگاه مهرآباد
فرمانده نیروی هوایی

 

زندگینامه شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری

 

زندگی نامه شهید جواد فکوری

شهید سرتیپ جواد فکوری در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.

 

شهید فکوری قبل از انقلاب اسلامی

فکوری پس از ورود به دانشکده هوایی با گذراندن دوره مقدماتی پرواز، نخستین پرواز مستقل خود را در 1339 با هواپیمای تی- 33 به مدت یک ساعت و نیم انجام داد. وی برای کامل نمودن دوره تخصصی پرواز به کشور آمریکا فرستاده شد و پس از یک سال و نیم، با 263 ساعت پرواز با هواپیما های شکاری موفق به دریافت گواهینامه خلبانی بمب افکن اف-4 گردید. پس از آن، به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه یکم شکاری مهرآباد تهران مشغول به خدمت شد. وی در 1356 برای گذراندن دوره ستاد و فرماندهی رهسپار آمریکا گردید و در اسفند 1357 پس از پایان دوره‌اش، به ایران برگشت فکوری با گذراندن دوره های هنر آموزگاری پرواز، تیراندازی هوایی در شب و فرماندهی ستاد با 3340 ساعت پرواز با هواپیمای اف-4، یکی از بهترین خلبانان این جنگنده تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامى در22 بهمن 1357 بوده است. از این‌رو، می‌توان گفت شهید فکوری همه دوره های آموزشی خلبانی اعم از دوره های تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی اف 4، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستاد را با موفقیت طی کرد.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

شهید فکوری در پی پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 و بازگشت خویش از آمریکا در اسفند 1357، در جایگاه فرمانده پایگاه شکاری روانه تبریز می‌گردد. فکوری از کسانی بود که پیروزی انقلاب اسلامی و استقلال کشور را آرزو داشت؛ به‌گونه‌ای که با بازگشت از آمریکا و به هنگام رسیدن به خاک ایران، در فرودگاه زمین را بوسید و گریه کرد. وی به همسرش گفت: «این همان ایرانی است که برایش آن همه رنج بردم، من ایران را این طوری می خواستم.»(ماهنامه شاهد یاران، ص 43) عشق او به امام(ره) ستودنی بود؛ زمانی که در آمریکا بود، می‌گفت: «اگر امام(ره) فرمان دهند، با هواپیما خود را به کاخ شاه می کوبم.» این عشق به امام(ره) و انقلاب انگیزه‌ای شد که در راه خدمت به نظام جمهورى اسلامى ایران لحظه‌ای درنگ نکند. بدین ترتیب، از همان آغاز انقلاب در تبریز گرفتار ماجرای جدایی طلبان حزب خلق مسلمان می‌شود؛ تا جایی که این گروه وی را به گروگان می‌گیرند. پس از 48 ساعت، شماری از کارکنان نیروی هوایی او را رهایی می‌بخشند. پس از آزادی با کمک خلبانان انقلابی و انجمن اسلامی پایگاه هوایی تبریز، عناصر فریب خورده را، دستگیر و به دادستانی می‌سپارند. فکوری در شرایطی فرمانده نیروی هوایی شد که استکبار جهانی با کمک مزدوران خود کودتاى نوژه را در 18 تیر 1358 راه انداخته بودند و شیرازه امور از هم پاشیده بود. همچنین، مهره‌های وابسته به استعمارگران شرقی و غربی، با شایعه‌افکنى و شعار انحلال ارتش در تلاش برای آشوب‌افکنی در میان مردم بودند. با این ترفندها، می‌خواستند جلو دگرگونی بنیادی و ساماندهی نیروی هوایی را که شهید فکوری آغاز کرده بود، بگیرند. از آنجا که جواد فکوری فردی مذهبی و قاطع بشمار می‌رفت، برای مسوولیت‌های گوناگونی برگزیده گردید. در هفتم خرداد 1359 پس از دیدار حجت‌الاسلام حاج احمد خمینى، فرزند امام خمینى(ره)، با شهید فکوری و گفتگوی آنها، به سمت فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهورى اسلامى ایران گماشته شد. شایستگی جواد فکوری در مسوولیت فرماندهی و ساماندهی نیروی هوایی باعث شد، در بیستم شهریور 1359 پس از نخست وزیری شهید محمدعلى رجایى با حفظ سمت، به عنوان وزیر دفاع برگزیده شود. او چون فردی مسلمان و دلسوز انقلاب اسلامی بود، ناچار بود سه روز در نیروی هوایی و سه روز در وزارت دفاع خدمت کند. ابوالحسن بنى صدر، رییس جمهور خیانت‌پیشه و غربزده، به همراه مسعود رجوی، سرکرده سازمان منافقین، در هفتم مرداد 1360 با یک فروند هواپیمای 707 نیروی هوایی به خلبانی سرهنگ بهزاد معزی، خلبان ویژه شاه، به کشور فرانسه می گریزند. شهید فکوری در آن زمان دستور سرنگونی آن هواپیما را داده بود، با این حال، به علت برخی شایعه افکنی ها در این زمینه، ناگزیر به کناره‌گیری از وزارت دفاع گردید. اندکی پس از کناره‌گیری، شهید ولى‌الله فلاحى از امام خمینی(ره) درخواست نمود تا وی را به سمت مشاور ستاد مشترک ارتش جمهورر اسلامى ایران برگزیند.

 

شهید فکوری : دینم را به دنیا نمی فروشم

فکوری جزو بزرگانی بود که پله به پله، نردبان ترقی را طی کرد و وقتی به جایگاه خلبانی و کسوت هدایت جنگنده های ایرانی رسید، کمال واقعی را با تمام وجود حس و لمس کرد.

 

ویژگی‌های اخلاقی:

شهید فکوری، افسری پارسا و پایبند به انجام فریضه‌های دینی و رعایت مبانی انضباطی و نظامی بود. راهی را که برگزیده بود، آگاهانه بود. همین، مایه گرایش شدید او به اسلام می‌شد؛ تا آنجا که نماز، قرآن و روزه‌اش ترک نمی‌شد. او در منش و رفتار علی گونه بود. سخن ماندگارش به هنگام سپردن مسوولیت به فرمانده بعدی نیروی هوایی نشانی از رفتار مولایش، علی(ع)، داشت که گفت: «مولا، علی(ع)، می فرماید: دنیا؛ همچون مسافرخانه ای است که امشب توقفگاه من است و فردا از آن دیگری است. دل بستن به امکانات و مقدورات دنیوی چیزی بیهوده است. من نیز هرگز چنین نکردم.» رفتار و منش فکوری هم نمایانگر اهمیت ندادن او به مال و دنیا است. وی در دستگیری از دیگران کوتاهی نمی کرد. زیردست نواز بود و پنج خانواده را اداره می کرد. بی ریایی، از دیگر ویژگی های شهید است. در سخت‌ترین دوره‌های جنگ نیز میدان را رها نکرد. خود را ارزانی اسلام و انقلاب کرد و شهادت، پاداش آن هم کوشندگی‌ها بود.

 او می گفت: «ارتش جمهوری اسلامی ایران هم دوش با سایر رزمندگان، پاسداران دلیر و نیروهای بسیج، به طور قطع پیروز خواهد شد و امیدوارم در آینده ای نه چندان دور به این هدف نهایی خود، که پیروزی است برسیم.»
و در مصاحبه ای گفته بود: «ما اگر خود را به مرحله ی خودکفایی و استقلال اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی نرسانیم، مسلماً نمی توانیم ادعا کنیم که انقلاب را به پیروزی رسانده ایم. این جنگ تحمیلی برای هر چه بیشتر وابسته کردن امپریالیسم و به دنبال محاصره ی اقتصادی علیه این ملت توسط امریکا طرح ریزی شده و ما باید بدانیم برای کسب پیروزی در این جنگ، همچون مسلمانان صدر اسلام در شعب ابیطالب، که سه سال تمام در دره ای خشک و در شرایط دشوار اقتصادی زندگی کردند و حاضر به وابستگی نشدند زندگی کنیم، اگر شده با چنگ و دندان بجنگیم و ایمان داشته باشیم، خدا به ما یاری خواهد کرد.»

 

شهید فکوری از دیدگاه همسر

گرایش شدید به اسلام
چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر ادیان مختلف، باعث گرایش شدید او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه اش ترک نمیشد.
آن موقع کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود. وی در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم : امسال، سال درجه ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد : دینم را به درجه و دوره نمی فروشم.
تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می رسد. اغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم. پایگاه سه رستوران داشت که هر کدام مخصوص یک گروه بود. باشگاه افسران، باشگاه همافرها و باشگاه درجه دارها. آخرین باری که به باشگاه رفتیم یک همافر به دلیل اینکه غذای رستوران های دیگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد. تیمسار ربیعی قبل از اینکه همافر شروع به خوردن کند ضمن اینکه از او می پرسید چرا به این باشگاه آمده، او را بلند کرد و سیلی محکمی به او زد. غذای ما به نیمه رسیده بود. جواد ما را بلند کرد و به خانه رفتیم و از آن به بعد دیگر به باشگاه نرفتیم.جواد می گفت : تحمل این زورگویی ها را ندارم. در این مواقع به خاطر اینکه خجالت آن فرد را بیشتر نکند سکوت می کرد.
 زیر دست نواز بود. بعد از شهادتش فهمیدیم که سرپرستی 5،6 خانواده را بر عهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می خورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می کرد. البته هیچ وقت به من نمی گفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاکید کرد : می خواهم شما هم راضی باشید، گفتم: آنچه سرهنگ فکوری می کند مورد قبول و رضایت من است.
مهریه 50 هزار تومانی شهید فکوری برای همسرش
همسر شهید فکوری می گوید : این قدر در خانواده و فامیل ارتشی داشتیم که تا صحبت یک خواستگار ارتشی برای من شد، مادر بزرگ و دایی و عمه ام که در واقع به خاطر مرگ زود هنگام پدر و مادرم سر پرستی و نظارت کلی بر زندگی من داشتند، ندای مخالفت سردادند. موضوع مدتی مسکوت ماند تا وقتی که تحصیلات شهید فکوری در آمریکا تمام شد و این بار خودش به خواستگاری آمد.
برای ازدواج خیلی بزرگ نشده بودم ولی از او خوشم آمد. خانواده هم وقتی رضایت مرا دیدند، چارهای جز موافقت نداشتند.
مهریه 50 هزار تومانی تعیین شد. سال 42 بود و مراسمی انجام گرفت و بعد از یک ماه نامزدی من به خانه شهید فکوری رفتم. 6 ماه بعد زندگی سیال ما شروع شد. 6 ماه دوم زندگی در پایگاه وحدتی دزفول گذشت. 6 ماه بعد در فرودگاه مهرآباد سپری شد. سه سال هم در پایگاه شاهرخی همدان، 3 سال در تهران، 8 سال در شیراز و … همین طور زندگی مان در جاهای مختلف می گذشت.
انوش و آیدا به فاصله یک سال در همدان به دنیا آمدند و علی پسر کوچکم در شیراز. تا قبل از تولد بچه ها اغلب وقتها که جواد ماموریت داشت. من هم با او می رفتم ولی بعد از آن، وقتی که برای ادامه تحصیل دوباره، بورسیه آمریکا گرفت، تنها ماندم. ولی سال 56 که بایست دوره ستاد را در آمریکا می گذراند، من و بچه ها هم با او رفتیم.
 حجم زیاد کار به او اجازه استفاده از مرخصی نداده بود. برای همین درخواست 3 ماه مرخصی داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدتی برای تفریح به سفر برویم. ولی با وقوع انقلاب، روز بعد از تمام شدن دوره به ایران برگشتیم. اسفند 57 بود. خانه و زندگی مان در شیراز بود ولی بعد از سه ماه به تبریز منتقل شد.
در تبریز درگیری با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آنها بود.
البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند که با وساطت یک درجه دار نیروی زمینی که او را نشناختیم، آزاد شد. وقتی برگشت تمام تنش کبود بود، زخمهای عمیقی در پایش به وجود آمده بود. او در تبریز ماند و من و بچه ها در خانه عمه ام در تهران مستقر شدیم.
بعد از ماموریت تبریز و سرکوب حزب خلق مسلمان به فرماندهی پایگاه یکم فرودگاه مهرآباد منصوب شد. بعد از یک ماه فرمانده نیروی هوایی شد و ما نیز با او به دوشان تپه منتقل شدیم. با شروع جنگ، 20 روز خانه نیامد.
یک سال بعد از فرماندهی با حفظ سمت وزیر دفاع شد و یک سال و چند ماه وزیر بود و بعد مشاور عالی ستاد مشترک ارتش شد و بالاخره در 7 مهرماه سال 60 در راه برگشت از جبهه بر اثر سقوط هواپیما شهید شد.

 

خاطراتی از همرزمان

از گذشته مرسوم بود برای حضور مقامات بالا و فرماندهان نیروی سه گانه ارتش در مراسم ها چندین دستگاه اتومبیل و موتور سوار ، فرماندهی را همراهی می کردند.
به یاد دارم پس از اینکه سرهنگ فکوری رسمآ به فرماندهی نیروی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد من به اتفاق دیگ پرسنل از قسمت های دژبان ،حراست ، و یگان موتور سوار به منظور تشریفات و حفاظت از جان ایشان و خانواده محترمشان تعیین و انتخواب شدیم.
صبح اولین روز فرماندهی ایشان من به اتفاق دیگر پرسنل با یک دستگاه اتومبیل فرماندهی، یک دستگاه جیپ لندرور و دو دستگاه جیپ مخصوص دژبان که به چراغ گردان چشمک زن مجهز بودند ، به همراه دو موتور سوار به در منزل ایشان رفتیم. پس از خروج جناب سرهنگ فکوری از منزل، به ایشان ادای احترام کردیم و انتصاب ایشان را به فرماندهی نیروی هوایی ارتش تبریک گفتیم. ایشان نگاهی به ستون محافظان انداخته و بی اختیار تبسمی بر لبانش نقش بست گفت : از این همه لطف و محبت تشکر می کنم ولی این اصراف است. خواهش می کنم همه اتومبیل ها و موتورها بروند. همان لندرور کفایت می کند. من تاکید کردم اسکورت تشریفات است و برای حفاظت از جان شما در نظر گرفته شده است.
گفتند عزیز من، نیروی هوایی خانه من است.من اگر در خانه خودم امنیت نداشته باشم در بیرون هم امنیت نخواهیم داشت.  

 

در نهایت اخلاص

شهید فکوری انسانی بسیار رئوف، مهربان، مومن و انقلابی بود. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی تا ساماندهی اوضاع سیاسی و نظامی کشور، پرسنل مؤمن و متعهد پایگاه فعالیت هایشان را در سطح شهر تبریز و روستاهای مجاور پایگاه جهت یاری و کمک به مردم محروم و مستضعف  معطوف کرده بودند.
به خاطر دارم روزی دو نفر از اهالی روستای «باسمنج» با مراجعه به انجمن اسلامی پایگاه جهت برداشت محصول یکی از محرومین –که بیمار شده بود و توان جمع اوری محصول خود را نداشت –از انجمن اسلامی درخواست کمک کردند. ما این موضوع را با شهید فکوری در میان گذاشتیم، ایشان پذیرفت و روز بعد سه دستگاه اتوبوس از کارکنان داوطلب پایگاه، آماده انجام کار خیر شدند.خود ایشان نیز با داسی بلند پیشاپیش کارکنان جهادگر روانه انجام کار گردید. ماه مبارک رمضان  بود و آتاب داغی میتابید و من گهگاه به ایشان چشم می دوختم و می دیدم  در حالی که از سر و رویش عرق می ریزد، خم به ابرو نمی آورد. شهید فکوری در کمال خلوص و در نهایت دقت و توان خود، تا عصر آن روز یکسره به کار درو پرداخت و لحظه ای از انجام کار غفلت نورزید.
ماجرای شهادت شهید فکوری
یک روز جواد هرسان به خانه آمد و گفت : ساک مرا ببند می خواهم با تیمسار فلاحی به جبهه بروم. بر خلاف همیشه نگران شدم و خواهش کردم نرود. به او گفتم: تو مدتها در جبهه بودی، من و بچه ها دوری تو را زیاد تحمل کردیم. به خاطر بچه ها نرو. و او بر خلاف همیشه شماره تلفنی داد و گفت: هر وقت کاری بود تماس بگیر ولی من باید بروم. سه شنبه قرار بود بیاید ولی دوشنبه زنگ زد و گفت : برگشت ما به تاخیر افتاده و پنجشنبه می آیم. آن شب نگرانی و دلشوره ام بیشتر شد و بی خوابی به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف همیشه اخبار ساعت 8 را گوش ندادم. هنوز خواب بودم که یکی، یکی دوستانم به بهانه های مختلف به خانه ما آمدند و وقتی دیدند من از ماجرا خبر ندارم چیزی نمی گفتند. حتی ظهر وقتی علی را از مدرسه آوردم متوجه حضور ماشینهای متعدد دوستان و آشنایان نشدم که منتظر بودند بعد از خبردار شدن من از ماجرا داخل خانه شوند تا اینکه پسر دایی ام که برادر شیری من بود، با من تماس گرفت و خبر را داد. جیغ کشیدم و بیهوش شدم. خیلی ها به دیدن من آمدند ولی بیشتر اوقات بی هوش بودم. حتی در دیدار با حضرت امام (ره) بی هوش شدم.

 

شهادت

فکوری پس از تکمیل کابینه شهید رجایی با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و پس از اینکه سرهنگ معین پور به فرماندهی نیروی هوایی گمارده شد ایشان به سمت مشاور جانشین ستاد مشترک ارتش انتخاب گردید و سرانجام در بازگشت از ماموریت جنوب بر اثر سقوط هواپیمای 130 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شامگاه هفتمین روز مهر ماه سال ۱۳۶۰، بعد از شکسته شدن حصر آبادان به فرمان امام (ره) و توسط رزمندگان اسلام، سرداران تصمیم می گیرند که گزارش فتح و پیروزی را به اطلاع امام خمینی (ره) برسانند.
هواپیمای سی ۱۳۰ که از تهران برای انتقال مجروحان به اهواز آمده بود به زمین می نشیند. پس از انتقال مجروحین، خلبان از تیمسار فلاحی می خواهد به دلیل این که می خواهد در اسرع وقت مجروحان را برساند، او و همراهان با پروازی دیگر به تهران بیایند که فلاحی موافقت می کند.
بعد از انتقال مجروحان به داخل هواپیما، خلبان متوجه می شود که فلاحی، نامجو، فکوری، کلاهدوز و جهان آرا نیز سوار بر هواپیما شده اند.
خلبان مجددا نزد فلاحی می رود و او به خلبان می گوید چون هواپیمای دیگری فعلا نمی تواند پرواز کند ما با شما می آئیم.
هواپیما به سمت تهران حرکت می کند، همه چیز تا ۷۰ مایلی تهران نرمال است. هواپیما با سرعت ۲۰۰ نات در ارتفاع ۲۴۰۰۰ پایی درحال پرواز است که ناگهان صدای انفجار مهیبی در قسمت راست هواپیما روی می دهد. در پی این انفجار برق هواپیما قطع می شود و هواپیما هر چهار موتور خود را از دست می دهد.
در این لحظه هواپیما در وضعیت بدی قرار دارد و با سرعت درحال کم کردن ارتفاع می باشد. خلبان بلافاصله از کادر پرواز می خواهد که چرخ های هواپیما را باز کنند تا در موقع برخورد باز زمین ضربه کم تر باشد. چرخ های سمت راست باز می شود ولی چرخ های سمت چپ …
فکوری با شنیدن صدای انفجار، سراسیمه به داخل کابین هواپیما می رود و علت را جویا می شود. خلبان با چراغ قوه تمامی علائم کابین را که بر روی صفر بود به فکوری نشان می دهد. که فکوری می گوید:
- همه چیز تمام شد، امیدی نیست، به خدا توکل کنید.
او کابین را ترک می کند و در کنار دیگر سرداران می نشیند و قرآن کوچک جیبی خود را باز کرده و شروع به تلاوت قرآن می کند.
خلبان در آخرین لحظات از طریق باتری هواپیما با برج مراقبت تماس می گیرد و تاکید می کند:
- هیچی ندارم، هیچی ندارم.
لحظاتی بعد از مخابره این پیام، هواپیما به سختی با زمین برخورد می کند و بر اثر برخورد، چرخ قسمت راست هواپیما کنده می شود. خلبان و کمک به سختی و از پنجره کوچک کابین خارج می شوند، در این هنگام کپسول اکسیژن کابین منفجر می شود و کابین خلبان را منهدم می کند.
قسمت دم و بال چپ هواپیما آتش می گیرد و درنتیجه آن تمامی مسافرینی که در این قسمت بودند در دم شهید می شوند و حفره ای در کنار هواپیما ایجاد می شود که خلبان و کمک خلبان، موفق می شوند تعدادی از مسافرین را نجات بدهند.
به دلیل وجود تابوت شهدا در هواپیما و درست بسته نشدن آنها، تعدادی از تابوت ها با مسافرین برخورد کرده و آنها را بیهوش می کنند که این خود باعث سوختن تعدادی در آتش می شوند.
در این هنگام روح بزرگ شهید فکوری پرواز بی فرود خود را آغاز نموده بود.
با شهادت شهید فکوری، ارتش ایران یکی از بزرگ ترین تئوریسین های خود را از دست داد. شهید فکوری که خدمات ارزنده ای به ارتش ایران و بخصوص نیروی هوایی کرده بود، سبک بال به سوی معبود شتافت.
ولی نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران تا پایان جنگ هرگز این سخن شهید فکوری را فراموش نکردند:"این جنگ پایانش زمانی است که ما به دنیا اثبات کنیم ملتی هستیم که به زانو در نخواهیم آمد و حاضر هستیم بهای این تسلیم نشدن را بپردازیم."
روحشان شاد. راهشان پر رهروباد

منابع: کتاب چشمی در آسمان/ سید حکمت قاضی میر سعید/ نشر آجا/ چاپ دوم 1388
سایت همشهری آنلاین
مرکزاسناد هیئت معارف جنگ

روحش شاد و گرامی باد




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 224
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 224
:: بازدید ماه : 2215
:: بازدید سال : 6165
:: بازدید کلی : 94860

RSS

Powered By
loxblog.Com