ساعت سه بعدازظهر زمانى که وقت خواب و استراحت امام است،صداى زنگى شبیه به زنگ خطر شنیده مىشود...
در یکى از این روزها گروه پزشکى دو دسته گل به آب مى دهند!!ساعت سه بعدازظهر زمانى که وقت خواب و استراحت امام است،صداى زنگى شبیه به زنگ خطر شنیده مىشود، از آنجا که زنگ خطردر اتاق پرستاران نصب مى باشد، مسأله براى ما خیلى با اهمیت جلوه نمى کند و بى تفاوت از آن مى گذریم؛ اما یکى از پزشکان رامى بینم که با لباس خواب به سرعت و هراسان به سمت پایین و به طرف اتاق امام سرازیر مى شود. به دنبال او پزشک دومى هم در حال
دویدن است. اولى، با اضطراب و دل نگرانى شدید و دومى، با شتاب و خنده! برایمان موضوع تعجبآور شده است. چه شده که این دو به این صورت شتابان دنبال همدیگرند؟ کمى بعد دستگیرمان مىشود
که یکى از آقایان پزشک، ساعت رومیزى شماته دار قدیمى را روى ساعت سه بعدازظهر تنظیم کرده است و چون صداى آن شبیه به صداى زنگ خطر اتاق ما مىباشد، دیگر همکارش که بی خبر از ماجرا
مى باشد، به خیال اینکه اتفاقى براى امام افتاده است، سعى مى کند
در حداقل زمان، فوراً خود را به اتاق امام برساند. پزشک دومى هم درحالى که در جریان قضایا مىباشد، ساعت را در دست گرفته است
و شتابان به دنبال همکارش مىدود تا به او بفهماند که این ساعت بوده، که زنگ زده است نه زنگ خطر! خلاصه اینکه کار ختم به خیرمىشود.
*******************************
حضرت آیت اللّه خامنهاى:
لباس رزم یک روحانى
یک بار که خدمت ایشان رفته بودم، لباس کار سربازى به تنم بود به یاد دارم که سال 1359 گاهى به مناطق جنگى مىرفتم، هرچند هفته یک بار براى نماز
جمعه تهران مىآمدم و از راه که مىرسیدم، اول خدمت امام مىرفتم، یک بار که خدمت
ایشان رفته بودم، لباس کار سربازى به تنم بود، وقتى سوار هواپیما مىشدم که به تهران
بیایم، قبا مىپوشیدم و عمامه سرم مىگذاشتم و لباس سربازى هم تنم بود؛ یعنى لباسى
نداشتم که عوض کنم، و همان طورى هم خدمت امام مىرفتم، ایشان وقتى که چشمشان
به این لباس نظامى افتاد، تعبیرى کردند، ایشان گفتند: مایه افتخار است که یک روحانى،
لباس رزم به تنش مىکند و این درست است و همان چیزى است که باید باشد
*********************************
علامه محمد تقی جعفری:
سیما و نگاه امام، تجسم اخلاق و عرفان مثبت بود
در اولین روز حضور اینجانب در دروس اخلاق و عرفان ایشان، قیافهای بسیار روحانی با نگاه هایی جالب دیدم که به مطالبی که در درس ابراز مینمودند، حالت توافق با آنچه در درون میگذشت را ارائه
در اولین روز حضور اینجانب در دروس اخلاق و عرفان ایشان، قیافهای بسیار روحانی با نگاه هایی جالب دیدم که به مطالبی که در درس ابراز مینمودند، حالت توافق با آنچه در درون میگذشت را ارائه مینمود.
آن روزها آیات آخر سورۀ حشر را تدریس میکردند. با کمال وضوح به خاطر میآورم وقتی این آیۀ مبارکه (هواللّه الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم)
را تفسیر میفرمودند، جذابیت مطالب به حد عالی رسیده بود و طلاب با یک انقلاب روحی به افاضات عرفانی ایشان گوش میدادند. هیجان روحی و عمق مطالبی که ابراز میشد، بخوبی اثبات میکرد که مطالب
ابراز شده، فوق معلومات حرفهای و رسمی است که متأسفانه عدهای را به خود مشغول مینماید.
اینجانب پس از آن تاریخ فروغی از عرفان مثبت را در زمان تحصیل در نجف اشرف در چهره و گفتار و سایر رفتارهای زندگی در حکیم متأله و عارف بزرگوار شیخ مرتضی طالقانی دیدم.
******************************
شهید فضلاللّه محلاتی (از زبان همسر شهید)
نخستین آشنایی های شهید محلاتی با حضرت امام
اگر مرحوم حاج آقا ـ شهید محلاتی ـ در قید حیات بودند، یقیناً گنجینهای از خاطرات ناگفته و زوایای نادیده شخصیت حضرت امام (قدسسره) را ارائه میداد...
اعتقاد بر این است که اگر مرحوم حاج آقا ـ شهید محلاتی ـ در قید حیات بودند، یقیناً گنجینهای از خاطرات ناگفته و زوایای نادیده شخصیت حضرت امام (قدسسره) را ارائه میداد. چرا که ایشان بیش از 40 سال با حضرت امام آشنایی داشت و یک روز را بدون حضرت امام نزیست و رهرو واقعی، مؤمن و شجاع حضرت امام بود تا به محبوب خود رسید. نسبت به حضرت امام عشق میورزید و ایشان را در وصیتنامه شفیع قیامت خود قرار دادند.
تابستان ها حضرت امام به محلات تشریف میآوردند و توسط مرحوم شهیدی ـ پدر خانم شهید محلاتی ـ برای خانواده ایشان منزل کرایه میشد. شهید محلاتی که آن موقع سن و سال کمی داشتند، به علت آشنایی با مرحوم شهیدی حضرت امام را در آنجا زیارت میکردند.
اما سابقه واقعی به دوران طلبگی در قم بازمیگردد. شهید محلاتی در سن 14 سالگی وارد حوزه قم شد و از سال 1325 از محضر درس امام خمینی(س) در مسجد آب انبار، درس فقه و اصول را بهره جست.
********************************
آیت الله پسندیده
گرفتارىهاى خاندان خمینی با حکومت شاه، در آستانۀ قیام امام خمینى
من دو مرتبه یا بیشتر به صورت غیرقانونى به دست رئیس ساواک به نام ناصر مقدم تبعید شدم. به نظر من مقدم مرد لایق و قابل استفادهاى بود و تبعید من هم به صورت اسمى و امرى بود نه رسمى. من بعد از چند روز نوشتم ...
من دو مرتبه یا بیشتر به صورت غیرقانونى به دست رئیس ساواک به نام ناصر مقدم تبعید شدم. به نظر من مقدم مرد لایق و قابل استفادهاى بود و تبعید من هم به صورت اسمى و امرى بود نه رسمى. من بعد از چند روز نوشتم که نمىتوانم در خمین بمانم و به قم مىروم و آمدم. آخرین مرتبه تبعید قانونى و منطبق با موازین بود که به انارک و فریدن و خمین تبعید شدم. آن را هم وکلاى دادگسترى و محاکم در باطن با ما همراه بودند و حتى آقاى دستغیب و آقاى حاج شیخ على اصغر (مروارید) و دو سه نفر دیگر با توصیه من آزاد شدند و آقاى کمرهاى (آقاى میرزا حسن خان) و دکتر پیراسته رفتند و نشستند و آنان را آزاد کردند به شرط اینکه آقاى دستغیب خراسان به زیارت بروند نه شیراز.
این امور بسیار است، مثلاً اتفاق نامساعدى پیش آمد پسر کوچک من سیدمحمدتقى پسندیده در دفتر رسمى من و در حضور آقاى اسداللّه صابرى، شهردار و آقاى حاج
حسینخان بهرامى، رئیس انجمن شهر و شاهدوست که کاسب گوشت بود و جمعى دیگر به محمدرضا شاه رسماً فحش داد.
شاهدوست استشهاد کرد و داد جمعى امضا کردند
شهردار و رئیس انجمن هم حضور داشتند. شهود شهادت دادند و شهردار تکذیب کرد ولى رئیس انجمن سیاستمدارى کرد و گفت که من نبودهام. در هر صورت شهربانى، محمدتقى را محرمانه احضار و استنطاق مىکرد. او چون در موقع نظام وظیفه درجهدار
یا افسر بود گفت: چطورى یک نفر نظامى به اعلیحضرت اهانت مىکند؟ بعد به من تلفن کردند که یک نفر ضامن براى محمدتقى بفرستید. ما هم آقاى حاج محمدتقى مستوفى را فرستادیم. او را آزاد کردند.
اول ساواک اراک، بعد ساواک کل از طرف آقاى ناصر مقدم او را احضار کردند ولى از کار او که دفتریار من بود جلوگیرى نکردند. یک بخشنامه یا تصویبنامه درست کردند که دفتریار نباید از اقارب سردفتر باشد و به من ابلاغ کردند که او را برکنار و عزل نماید.
چون تصویبنامه و بخشنامه نمىتواند مغایر قانون باشد و به قوانین احاطه داشتم، نوشتم من صلاحیت عزل او را قانوناً ندارم خود شما این کار را
انجام دهید، آنها هم قانوناً نمىتوانستند عملى انجام بدهند و این کار عملى نشد بعد هیئت دولت تصویبنامه صادر کردند که هیأت تفتیشیه به دفاتر سرکشى کنند و گزارش (ظاهراً سه سال را) بدهند که عملیات و دستورات دولت را دفاتر انجام دادهاند یا خیر.
خلاصه آمدند و حدود زیادى تخلف گزارش دادند که پسندیده چنین و چنان کرده است و برخلاف عمل کرده است و به دادگاه انتظامى دادند. دادگاه از من سؤال کرد و من کاملاً جواب مستدل دادم. به دادگاه انتظامى فشار آوردند جواب دادند گزارش بازرس درست
نیست. بد نیست بازرس را معرفى کنم، بازرس آقاى تاج بخش بود و این گزارش ها نقش بر آب شد و رأى صادر کردند که فلانى محکوم است به یک هزار ریال جریمه جهت دفتر اسناد رسمى و پانصد ریال جریمه براى دفتر ازدواج، آن هم مستند به دلیل نبود.
حکم را به ما ابلاغ کردند و وجه را فرستادیم و گرفتند و به دادگاه تجدیدنظر دادند.
دادگاه تجدید نظر با اعلام ابلاغى به من، تقاضاى جواب کردند نوشتم دادگاه تجدیدنظر به فلان دلیل صلاحیت رسیدگى ندارد و بعد ناصر مقدم به مرحوم اخوى (حاج سیدنورالدین) گفته بود تقى را بگویید بیاید تا ما به او کمک مالى کنیم ایشان هم رد کردند.
وقتى نتوانست کارى بکند و هیأت تفتیشیه هم نتوانستند عملى انجام دهند متوسل به یک ماده قانونى شدند که وزیر دادگسترى حق دارد در مورد تخلف، ابلاغ انفصال موقت تا شش ماه یا نمىدانم یک سال صادر کند. به آقاى دکتر جواد صدر فشار آوردند ایشان زیر بار نرفتند به من گفتند من رأى ندادم.
بعد ابلاغ کردند که بر حسب تصمیم وزیر دادگسترى دفتر شما براى مدت شش ماه معلق مىشود. جواب دادم ابلاغ باید با امضاى وزیر باشد چون فقط وزیر دادگسترى مىتوانند این کار را انجام دهند و سلحشور وزیر نیست که امضا کرده ولى با این حقه به خاطر سید محمدتقى که به شاه اهانت کرده دفتر را منحل کردند و به او شغلى هم ندادند و دفتر به تعلیق دائمى تبدیل شد. بد هم نبود.
اینها شمهاى از جریانات است. در دادگسترى نیز مرا براى محاکمه خواستند در تهران با رئیس محکمه سوابق زیاد داشتم در جلسه اول به نفع من اقدام کرد شکایت هم دروغ بود حالا نوبت به قیام و مواقع صدور قیام حضرت امام خمینى مىرسد.