به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
مگر خداوند نفرموده است كه «لا إِكراهَ فِي الدّين - يعني در دين هيچ اجباري وجود ندارد»، پس چرا نظام اسلامي و يا خانواده، ما به رعايت واجبات يا پرهيز از محرمات ديني اجبار ميكنند؟!
پاسخ: اگر معناي اين بخش از آيهي مبارکه اين بود که در دين هيچ اجباري نيست و مردم آزاد و مجازند که هر اعتقادي داشته باشند و هر کاري دلشان ميخواهد انجام دهند، ديگر خداوند متعال نه تنها پيامبر، کتاب و احکامي ارسال و انزال نمينمود، بلکه بهشت و جهنمي نيز نميآفريد و آن وقت تازه اين سؤال مطرح ميشد که اصلاً نتيجهي اين آفرينش و سفر به دنيا و گذر از آن چيست؟ پس چه فرقي بين عالم و جاهل، مؤمن و کافر، ظالم و مظلوم و ... وجود دارد و مگر خداوند حکيم انسان را بيهوده آفريده و يله رها کرده است و مگر عادل نيست [العياذ بالله]. وانگهي مگر ميشود که انسان در باور يا انجام عملي آزاد و مجاز باشد، اما در نهايت محاکمه گردد که چرا چنين کردي و چرا چنان نکردي؟
پس با رجوع به «عقل» و هم چنين آيات قرآن کريم و احکام و بشارتها و انذارها و احکام و حدودي که بايد در دنيا اجرا شود و جزا و عقابي که در آخرت داده ميشود، معلوم ميگردد که منظور از آيه، اعطاي چنين آزادي و مجوز ارتکاب به هر عملي نيست.
بايد دقت شود که اگر چه آيه مبارکه به «اجباري در دين نيست ترجمه ميشود) و اين معنا صحيح هم هست، اما هر دو واژهي «اکراه» و «اجبار» عربي است. پس اگر ارادهي خداوند بر اين تعلق ميگرفت که در گرايش به دين و انجام اوامر الهي هيچ اجباري نباشد، ميفرمود: «لا اجبار فيالدين»! ولي فرمود: «لا اکراه فيالدين» يعني اکراهي در دين وجود ندارد. و معناي اکراه بسيار وسيعتر از اجبار است. هر چند که «اجبار» را نيز حمل ميکند.
واژهي «اكراه» يعني چيزي كه نزد انسان ناخوشايند باشد و شايد از آن جهت در مورد اجبار نيز به کار ميرود که انسان از «اجبار» و کار اجباري که قبولش ندارد، خوشش نميآيد.
پس، از اين بخش آيهي مبارکه قبل از آن که معناي اجبار را اخذ کنيم، ميفهميم که در دين خدا هيچ مطلب يا دستوري که فطرت و عقل انسان آن را نپسندد و نسبت به آن اکراه داشته باشد، وجود ندارد و به همين دليل هم «دين» اجباري نيست.
اما در خصوص حمل واژه به معناي «اجبار» نيز بايد دقت شود که فرمود: «اجباري در دين نيست». چرا که دين يک مسئلهي اعتقادي و قلبي است و هيچ انساني نميتواند با جبر و زور اعتقادي را بر ديگري القاء نمايد. لذا دين اجباري نفي ميشود. چنين ديني نه واقعاً دين است و نه مقبول ميافتد. و اگر دقت شود در اسلام [تشيع] قيد شده است که «اصول دين» تحقيقي است و تقليد در اصول جايز نيست. يعني انسان بايد با عقل و قلب بدان برسد نه با تقليد از ديگران. و اين مهم يکي از معاني روشن «در دين اجباري نيست» ميباشد.
مرحوم علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد: «در جمله:" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ"، دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از" اعتقادات"، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است، كه عبارت است از حركاتى مادى و بدنى (مكانيكى)، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلاً جهل، علم را نتيجه دهد، و يا مقدمات غير علمى، تصديقى علمى را بزايد.» الميزان (ترجمه)، جلد 2، ص 523)
نکتهي مهم ديگري که براي فهم بهتر منظور آيهي کريمه بايد بدان دقت نمود، ترفند دشمنان در نيمه خواندن آيه و حکم بر اساس آن است(؟!) در صورتي که اين آيه ادامهاي دارد که هم علت اجباري نبودن دين را توضيح ميدهد و هم نتيجهي اعتقاد و عمل به دين مؤمنان را که عکساش براي کفار ثابت است بيان مينمايد. آيه چنين است:
در دين هيچ اجبارى نيست. (چرا که راه) هدايت از گمراهى مشخص شده است. پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداى ايمان آورد، به چنان رشته استوارى چنگ زده كه هيچگاه گسسته نگردد. خدا شنوا و داناست.
و در آيهي بعد نيز نتيجهي عدم ايمان و عمل به دين را که خلود در جهنم و عذاب آتش قيد مينمايد:
خدا وليّ مؤمنان است. ايشان را از تاريكيها به روشنى مىبرد. و آنان كه كافر شدهاند، طاغوت وليّ آنهاست، كه آنها را از روشنى به تاريكيها مىكشد. اينان جهنميانند و همواره در آن خواهند بود.
پس، يک معناي «در دين اجباري نيست» همين است که خداوند متعال: انسان را (مانند ملائك يا حيوانات يا ساير موجودات) مجبور نيافريده است و به رغم اين که اعتقاد به خداوند و انجام دستورات ديني را بر او واجب ساخته، او را مجبور و بياختيار نيافريده است، بلکه با اعطاي عقل و اختيار، او را اشرف قرار داده و سپس با ارسال انبياء راه را نيز براي او روشن نموده و عواقب هر راهي را نيز با صراحت و روشني بيان نموده است. پس بديهي است كه انسان عاقل و سالم، راه رشد را بر گمراهي ترجيح ميدهد و بر ميگزيند و اگر چنين ننمود، مجازات و عذاب دنيوي و اخروي حق اوست. نه اين که مجاز است هر راهي خواست برود و هر کاري خواست انجام دهد.
حال که دانستيم «اجبار» فقط بر بدن و اعمال فيزيکي ممکن است نه بر باورهاي قلبي و اعتقادي، ممکن است اين سؤال پيش آيد که پس چرا نظام اسلامي ما را در اموري مجبور ميکند و در صورت نافرماني عقاب هم ميشويم، در صورتي که ما باوري نداريم و اگر کاري را هم انجام دهيم، از روي اجبار است.
بايد دقت شود که «مجبور نيستيد» به معناي «مجاز هستيد» نميباشد و عقاب دنيوي و اخروي نيز براي همين منظور وضع شده است. به عنوان مثال: «مجبور نيستي نماز بخواني يا روزه بگيري» يعني به تو اختيار اطاعت يا تخلف دادهام، نه اين که مجازي دلت خواست بخوان و دلت خواست نخوان! مضافاً بر اين که اسلام اجازه نميدهد به بهانهي آزادي، حقوق ديگران پايمال گرديده و اقشار متفاوت مورد ظلم واقع شوند. لذا هر کسي آزاد است که در خلوت خود گناه کند و راه جهنم را بپيمايد. اما اگر گناه و فساد خود را علني و فرافکني کرد و حقوق و امنيت ديگران را به مخاطره انداخت، معلوم است که جلوي او را ميگيرند و مجازاتش هم ميکنند.
دقت شود که طرح اين گونه شبهات براي بيرنگ كردن دينداري مسلمانان و در نهايت دعوت و آلوده نمودن آنها به گناه است. و گرنه همين بشر، حتي در مقابل قوانيني كه خودش وضع ميكند (چه صحيح باشد و چه غلط) اجبار و ضمانت اجرايي در نظر ميگيرد و سر پيچي از آنها را مستوجب پرداخت جريمه، تحمل زندان، حبس ابد و حتي اعدام ميداند، اما نوبت به اطاعت اوامر الهي كه ميرسد، مدعي ميشود كه خدا خود فرموده: در دين اجباري نيست(؟!)
تأمل در اين نکته لازم است كه «اجبار» در مقابل «اختيار» است. پس تا وقتي انسان اختيار دارد كه گناه نكند يا بكند، جبري بر او تحميل نگرديده است و انسان (عاقل و سالم) تا وقتي زنده است داراي اختيار است و ميتواند گناه بکند و يا نکند – نه اين که مجاز است.
البته ممكن است كه رعايت برخي از قوانين فردي يا اجتماعي (مانند همه قوانين فردي و اجتماعي موجود در جهان) تا حدّي محدود بر او (اصطلاحاً) اجبار گردد تا موظف و مجبور شود حقوق ديگران را ضايع ننمايد، ولي اين اجبار دليل بر سلب اختيار ذاتي او نيست و ميتواند مرتکب جرم شود. چنان چه بر اساس قانون هيچ کس حق قاچاق مواد مخدر را ندارد و اگر كشف شود محاكمه و مجازات ميشود، اما بسياري به آن مرتكب ميگردند، چون اختيار دارند.
پس اگر گفته شد: «در خودداري از قاچاق مواد مخدر اجباري نيست، اما اگر کسي مرتکب اين جرم شد اعدام ميشود»، آيا کسي ميگويد که ما آزاد و مجازيم تا قاچاق کنيم؟!
در نتيجه، (به غير از خداوند متعال) كسي نميتواند انسان را به بندگي خدا و عبادت مجبور كند، هم چنان كه كسي نميتواند انسان را به كفر يا شرك مجبور نمايد و خداوندي که به اين امر قادر است نيز انسان را تا وقتي زنده است مجبور ننموده است، ولي انسان بايد عاقلانه عمل کند و اگر مرتکب خطا شد، حتماً مجازات ميشود و براي اين که نه تنها به مجازات محکوم نگردد، بلکه در نعمت دائمي زندگي کند، بايد اوامر الهي را اطاعت نمايد. و هم چنين اگر حقوق و امنيت ديگران را به مخاطره اندازد، او را با ارشاد و سپس مجازات مجبور ميکنند تا رعايت کند.